آمریکا
در این جلسات (در سه جلسه در اسفند ۸۷) سه دیدگاه مختلف متفاوت راجع به کشور آمریکا مطرح می شود.
دیدگاه اول دیدگاهی خصمانه است که بسیاری از دشمنان آمریکا اینگونه به آمریکا نگاه می کنند که یک موجود کاملاً شیطانی می بینند که کاملاً توسط سرمایه دارن کنترل می شود و با بازیهایی نمایشی و آزادی دروغین به استعمار و استثمار مردم جهان و آمریکا می پردازد، روایتی که در ایران نیز خیلی تبلیغ می شود.
روایت دوم روایتی است (که آن را به خاطر غرابتی که برای ایرانیان دارد بیشتر بررسی می کنیم) و به نگاه آمریکایی متداول به کشور خود به عنوان یک سرزمین مقدّس و یک اتوپیا با یک شکلگیری ایده آل و بهشتگونه با عملی شدن ایده های مثبت دنیا و اعمالی تقریباً موجه در تمام دنیا دارد.
روایت سوم هر دو روایت اول و دوم را شامل حقایقی می داند و در توضیح وضع نامطلوب موجود که در روایت اول بروی آن تاکید می شود تحلیلی می کند مبنی بر اینکه مردم، سیاستمداران، سرمایهداران و رسانهها را در آمریکا به عنوان چهار نهاد نسبتاً مستقل در نظر می گیرد و سعی می کند که توضیح دهد چگونه روحیه سودطلبی و حاکمیت سرمایه و منفعت در آمریکا (با سابقه تاریخی از آغاز شکل گیری) منجر به توازنی بین این نهادها و ایجاد یک تعادل نه لزوماً مطلوب (برای همه طرفین) ولی پایدار در کشور آمریکا شده است.
فایلهای صوتی جلسات
فایل صوتی جلسه اول: طرح جزئی روایت خصمانه، ارائه روایت جانبدارانه
فایل صوتی جلسه دوم: تکمیل روایت جانبدارانه، شروع روایت سوم
فایل جلسه سوم: روایت سوم با نقد دو روایت اولیه
(متنهای زیر صرفاً گزیده ای از مطالب سخنرانی هاست).
روایت اول، روایت خصمانه
بخشی از آن میراث کشورهای بلوک شرق در مبارزه با آمریکاست.
آمریکا با تزویر میراثخوار استعمار شده است. آمریکا تا چند قرن منادی این بود که نجاتدهنده کشورهای تحت استعمار است و بعد جانشین خود آنها شده است. مثلاً ماجرای ملّی شدن نفت و کودتای 28 مرداد که وابستگی ایران به انگلیس به وابستگی به آمریکا تبدیل شد. یا مثلاً بعد از جنگ جهانی دوم مثلاً در آمریکای لاتین، کودتاها و اعمال دیگری که صورت گرفت و ... و تبدیل آمریکا به عنوان منفورترین کشورها در در آن منطقه.
و نیز تاریخ آمریکا و اهمیّت نظامیگری در تاریخ آمریکا که در همهی دورانها آمریکاییها در حال جنگ بودند. ابتدا با سرخپوستها، سپس شروع به استعمار آمریکای جنوبی با شعار محدود بودن به فقط قارهی آمریکا، و بعد از جنگ جهانی اول گسترش به همه جهان و بعد از جنگ جهانی دوم در همهی جنگهای دنیا یک طرف آن نیز آمریکا بوده است با شعار صلح و آزادی.
اطلاق واژهی شیطان، به خاطر حرف و عمل متناقضش. در این دیدگاه در توضیح اینکه چرا آمریکا اینگونه رفتار میکند توضیح می دهد که سرمایهداران آمریکا که همه چیز را کنترل میکنند و مردم را نیز با دموکراسی نمایشی (مثلاً دوحزب) که اینگونه نشان میدهد که اراده مردم جاری میشود و مردم آزادند کنترل می کنند و رسانهها ابزار دست آنها هستند اینگونه آمریکا را کنترل می کنند.
نظام تامین اجتماعی و کار در آمریکا خیلی بد است. و اساس این روایت این است که آمریکا دیگر کشورها را غارت میکند که به خاطر تضادّی که در کشور خودش برقرار است که ثروتمندان ثروتمندتر بشوند و فقرای کشور هم تا حدّی مثل جهان سوم نشوند.
در مورد آزادی بیان در داخل آمریکا کافی است که به تاریخ رجوع کنیم که رفتار آمریکا با دانشجویان مخالف جنگ در ویتنام در دههی شصت چگونه بوده است و هیچ تفاوتی با یک دولت دیکتاتور نداشته است و یا ترور رهبران گروه پلنگهای سیاه، مربوط به سیاهپوستها توسط اف بی آی و آمریکا نشان داد که اگر چیزی مسائل اساسی کشور را زیر سوال ببرد آمریکا همان کاری را میکند که دیگر کشورهای دیکتاتور میکنند و آزادی ظاهری برای این است که نظام بسیار مقتدر و بدون هیچ تهدیدی دارد و ...
این روایت به خاطر آشنایی که ما با آن داریم خیلی توضیح داده نمی شود.
روایت دوم، روایت جانبدارانه
این روایت مجموعه تفکراتی که آمریکایی ها نسبت به خودشان دارند.
کشف آمریکا
بدون روایت دینی این نگاه به آمریکا سخت می شود. چیزی شبیه به نگاه خیلی مقدس به ایران که بدون پشتوانه مذهبی معنا ندارد.
کشف آمریکا، بزرگترین اتفاق جهان در هزارهی اخیر است. زمین دنیا دو برابر شد و سرزمین نویی توسط خداوند اهدا شد. انگار که کرهی زمینِ نویی خداوند خلق کرده باشد. سرزمینهای حاصلخیزی بودند که خالی مانده بودند و تمدّن بزرگی در آنجا وجود نداشت. چه حکمتی در کار خداوند بود که بخشی از زمین را پنهان کرد و بعد آشکار شد؟ رنسانس اروپا به کشف آمریکا مربوط میشه و تمام تحولات اجتماعی و ... به این کشف ربط داشت. و تمام چیزهای مدرن مثبت تحت تاثیر کشف آمریکا و شکل گرفتن ملّت و دولت آمریکا بود.
عجیبه که تاریخ کشف آمریکا نزدیک با تولد مارتین لوتر است و یک آدم پروتسان اینگونه فکر میکند که پروتستانیسم که مذهب برحق است برای آمریکا بوجود آمد. و برای پروتستانها آمریکا نوعی سرزمین موعود است!
در کشورهای سنّتی نمیتوانستیم نظامهای ایدهآل پیاده کنیم چرا که بسیاری از نظامهای سنّتی بیخود وجود داشت که مانع میشد مثلاً در انگلستان نمیشد که چنین نظامی باشد چرا که پادشاه وجود داشت. در نظامهای سنّتی جوامع اشرافی وجود داشتند و ... ایدههای دموکراسی، بدون اشرافیت، بدون پادشاهی و ...از اروپا گرفته شد و در یک سرزمین بکر یک نظام ایدهآل شکل گرفت.
سرزمینی که فوق العاده حاصلخیز و دارای منابع و رود می سی سی پی و اقیانوس و ... بود و حس وارد شدن به چیزی شبیه به بهشت برای آدمها شکل گرفت.
پروتستانتیسم هم در ابتدا مذهبی بود با اعتراضاتی به جا که در برابر آن حکومت فاسد کاتولیک وجود داشت و پروتستانها در اروپا تحت فشار بودند و آدمهایی بودند که به آمریکا رفتند و از تحت فشار بیرون آمدند و وارد یک بهشت جدید شدند.
انگار آدمهایی که وارد این فضای جدید شدند سعی کردند اشتباهات گذشته را تکرار نکنند و عهد کردند که آزادی همدیگر را محترم بشمارند و در کنار هم با حکومتی متحد و آزاد زندگی کنند.
پیمان پیوریتن ها (گروهی مذهبی) که از ساکنان اولیه آمریکا هستند....که در کشتی به سمت آمریکا انجام شد.
نوشته های توکفیلد...
و قوانینی که مردم دور هم جمع شدند و فکر کردند که چگونه قوانینی تعیین کنند که خوب زندگی کنند و مانند نظامهای فاسد دنیا نباشد.
و یک جامعه ی اتوپیایی شکل گرفت...
دیگر ویژگی های مثبت آمریکا
فدرالیسم و آزادی ایالتها...
قانون اساسی آمریکا دویست و خورده ای سال پیش نوشته شده و غیر قابل تغییر است...و هنوز هم خیلی ها قبول دارند که آدمهایی که خیلی تئورسین نبودند چقدر خوب این قوانین را نوشتند...
به وجود آمدن دموکراسی و فدرالیسم و آزادی و چنین حکومتی قابل پیاده در کشورهای دیگر نبوده است همانطور که مثلاً ساختن یک شهر نو خیلی سادهتر از اصلاح یک شهر سنتی است.
آدمهایی که از اروپای غربی هم حتی می روند آمریکا دچار شک می شوند که اصلاً حکومت و حاکمیت دیده نمی شود و مثلاً اگر بخواهید می توانید برای خودتان یک دانشگاه تاسیس کنید بدون هیچ وزارت علومی که نظارت کند و ... و تمام دانشگاه خوب همینطوری به وجود آمدند.
کسی حق ندارد که وارد حریم خانه مردم شود و مثلاً اسلحه برای این آزاد است که حریم خانه کسی حق ندارد وارد آن شود و مثلاً پلیس هم وارد شود من حق دارم به او شلیک کنم.
قانونگرایی فوق العاده و سرایت چیزهای خوب آمریکا بعدها به اروپای غربی و ... فرد حکومت نمی کند حتی رئیس جمهور و ...
خودمختاری در آمریکا در زمانی که فرانسوی ها داشتند بحث می کردند که می شود یا نمی شود...
ایالت ها در حد کشور مستقلند...
جامعه ای که از ابتدا به طور طبیعی جوی به وجود آمد که هر کس که مهاجرت می کند به طور طبیعی همانطور می شود.
مرام آمریکایی، استقبال و پذیرایی از مهاجران همانطور که خودشان هم مهاجر بوده اند بر خلاف اروپا...
در مورد تامین اجتماعی بد برای این است که آمریکایی ها احساسشان این است که سرزمینی است که اگر کسی خوب کار کند وضعش خوب می شود و اگر کسی وضعش بد است مشکلش این است که به اندازه کافی کار نکرده است و انسان وظیفه اش این است که هر چه می تواند از خود کار بکشد و با تنبلی مخالفند. بر خلاف فرانسوی ها و بیمه بیکار و حتی برخی بیکاری را ترجیح می دهند.
و اصلاً نمی خواهند که دولت به آنها بیمه بیکاری بدهد چرا که دوست ندارند دولت خیلی در کارشان دخالت کند و اگر چیزی بدهد ممکن است فردا انتظارات مداخله جویانه ای داشته باشند.
جایی است که در آمریکا قبایل مختلف با همزیستی زندگی می کنند بر خلاف بقیه دنیا بدون مشکلات نژادی... اوباما...
هجرت چیز مقدسی است و آمریکایی ها مهاجر هستند و مهاجرانی که به خاطر دینشان هجرت کرده اند. و آدمهای برابری خواهی بودند چون در اروپا تحت فشار و فرودست بودند و اقیانوس مثل فیلتری بود که اشراف رد نشدند.
وجدان کاری آمریکایی ها...
سنت آمریکایی وقف در آمریکا...
حس مشارکتهای جمعی در آمریکا خیلی بالاست بر خلاف ایران و احساس شهروندی...
استایل زندگی شان خوب بوده است و درست است و نه به خاطر منابع خود...
از یک آمریکایی بپرسید نمی گوید که استکبار جهانخوار بلکه می گوید صلحساز و ... و سعی می کند دنیا را نجات دهد همانطور که خودش به حکومت ایده آل رسیده است.
جلوگیری نسلکشی در جهان و پایه ثابت نیروهای حافظ صلح و ...
کتاب کشور شدن کشور از ریچاردرورتی
دیدگاه عمومی سنتی در ملت آمریکا
در جنگ جهانی اول و دوم یک دیدگاه مقدس از خودشان ساختند.
از مذهبیترین کشورهای جهان...قانون قسم نخوردن به خدا و عکس العمل ها ....
(خیلی هم این حرفها باورتان نشود و حرفهای بعدی را بشنوید بعداً)
دفاع از برخی شبهات علیه آمریکا
در مورد اینکه سیاست آمریکا خیمه شب بازی نیست می شود به رسوایی ها و افشاگریهایی که بین دو حزب صورت گرفته است اشاره کرد که برخی خیلی جدّی بوده است. بر خلاف تئوری توطئه ...
احزاب دیگری هم بوده اند که برخی جدّی بودند و شخصی به نام دنس که دیدگاههای چپ داشت در اوایل قرن که گروهی سومی بود و در آینده ممکن است که چیزی غیر از این دو حزب باشد و ...
مضیقه هایی مثل برخورد با سیاهپوستان، برده داری و برخورد بد کاتولیکها و ... در ابتدا وجود داشت ولی بعد از مدتی رفع شد... مثلاً محبوبترین رئیس جمهور آمریکا کندیِ کاتولیک. اوبامای سیاهپوست با رای بالا.
سخت ترین قسمت دفاع سیاست خارجی آمریکا.
هدف کلّی آمریکا دفاع از دموکراسی و آزادی و ... بوده است.
مثلاً در اروپای شرقی مردم اینگونه نگاه می کنند و آزادی خود را از کمونیسم مدیون آمریکا می دانند.
دکترین مونرئو ... در جنگ جهانی آمریکایی ها پایشان به جنگ کشیده شد به اجبار و روند جنگ طوری بود که از نظر انسانی آمریکایی ها توجیه شدند که باید وارد می شدند. بعد از جنگ روسها نصف دنیا را گرفتند و به نام خود کردند و توضیح داده می شود که چگونه اعمالی شبیه به کودتا در ایران به خاطر حفظ دنیا در برابر خطر کمونیسم بوده است... که همه ی آزادی ها را سلب می کرد در جهت منافع اصطلاحاً انترناسیونال... و مثلاً کسی مثل مصدق آنقدر دموکرات بوده است که نمی توانسته است جلوی کمونیسم را بگیرد و .... و یا مثلاً ویتنام و ... و توجیه این است که برای رسیدن به یک صلح پایدار جهانی برسیم چنین تلفاتی هم لازم بوده است.
تازه ملّت آمریکا نسبت به همین هم (مثلاً در ویتنام) واکنشهای خیلی شدید نشان داده است. برای اینکه به یک صلح پایدار جهانی برسیم این خشونتها لازم بودهاست.
(دفاع با لکنت! لکنت از این جهت که وقفه افتاده است بین جلسات)
روایت سوم، نقد دیدگاهها
در خود آمریکا هم هستند کسانی که سعی میکنند روایت دوم را کاملاً مخدوش اعلام کنند. فکر میکنم هر دو تای این دیدگاهها افراطی است.
تفاوت این دو دیدگاه خیلی شباهت به دیدگاه آدمها از درون به خود و از بیرون به آنها است. حتی در مورد جنایتکارترین آدمها هم از درون توجیهات خیلی خوبی برای کارهایشان وجود دارد. غالباً این دو نگاه با هم تناقض دارد. ما یک تصویری برای خودمان میسازیم و بر اساس آن تصویر عمل میکنیم و مردمی که آن تصویر را ندارند ممکن است برداشت دیگری داشته باشند. در مورد ملّتها هم همینطور است. وقتی به خودمان نگاه می کنم اوّل نیّتها را میبینم و بعد عمل را میبینم و از بیرون اوّل عمل را میبینیم و بعد استنتاج میکنیم. چرا این دو روایت به نوعی آنقدرها هم تناقض ندارند؟ شما میتوانید به آمریکا به امپریالیسم جهانخوار نگاه کنید و این را هم بپذیریم که مردم آمریکا این تصویر را از خودشان داشته باشند.
اول باید نشان دهیم که تصویر ایدهآلی که ملّت آمریکا از خودشان میسازند غلط است. اینکه ملّت آمریکا درگیر یک سیاستبازی شده است و .... اینکه بپذیریم که تصویرِ روایت جنبهای از واقعیت را دارد ولی این همهی حقیقت نیست بلکه باید برای ساختن آن باید خیلی چیزها را فراموش کنیم و نادیده بینگاریم کما اینکه خود آدمها هم با تصویر ذهنی خود همین کار را میکنند (مثلاً آدمهای مغرور).
نکته دیگر اینکه تصویر ایدهآل و مقدّس در ذهن همهی مردم نیست که بر اساس آن عمل کنند و سیاستمداران جزء این دسته هستند. سیاست در یک کشور بازی قدرت است و ایدهآلهای آدمها کاملاً حاشیهای است. ویژگی سیاست این است که به نوعی دنبال توازن قوا و بازی قدرت رفته میشود و خیلی کاری با آن آرمانها و ... ندارند. مثلاً مهم نیست که بوش واقعاً به ترویج آزادی و دموکراسی و ... اینها در دنیا معتقد است یا نه چرا که در هر حال طبق چیزهای دیگری عمل می کند. و تحلیلهای آرمانگرایانه و اخلاقی مگر در دورههای کوتاه در هیچ جای دنیا کار نمیکند. در مورد نظر آدمها به گذشته آمریکا جناح چپ و راست تعریف می شوند و دموکراتها جناح راست دارند و جمهوریخواهها جناح راست دارند. رورتی در کتاب کشور شدن کشور میگوید که راستها کسانی هستند که به گذشته افتخار میکنند و چپها به یک گذشتهی خوب امید دارند.
ایرادات تصویر ساخته شده از آمریکا
سعی میکنم که تصویر روایت دوم را به هم بریزم با اینکه یکسری چیزها را از جمله گرایش به آزادی، دور شدن از نابرابریهای اجتماعی مثل نژادپرستی و آزار و اذیت مردم نسبت به عقایدشان، حساسیت نسبت به آزادی بیان و ... را که ویژگیهای مثبتی است حفظ کنم.
بعد از جنگ ویتنام روایت دوم از آمریکا مورد تهاجم زیاد قرار گرفت.
این تصویر دوم بیشتر بعد از جنگ داخلی آمریکا به وجود آمد. 1860 به بعد. گرایشی برای ایجاد احساسات ناسیونالیستی. بعد از آن درسهایی در کتابهای درسی به این مضامین گنجانده شد و معرفی آمریکا به دانشآموزان به این صورت انجام شد.
در اوایل قرن بیستم بعد از به وجود آمدن سینما و ... یک بخشی از این تصویر را هالیوود مثلاً ساخته است. مثلاً اگر عکسهای واقعی را با فیلمها مقایسه کنیم خیلی تفاوت وجود دارد. مثلاً آدمها و شهرها و ... خیلی کثیفترند...
در فیلم مرد مرده (Dead man) سعی شده یک تصویر واقعی از یک شهرک غرب آمریکا که خیلی بد است و مقایسه آن را با یک دهکده سرخپوستی که خیلی مرتب است! ببینیم...
فیلم دار و دستههای نیویورکی که اسکورفیزی ساخته است و با تلاش زیاد سعی کرده با نشریات و منابع واقعی تاریخی یک ماجراهایی که در نیویورک اتفاق افتاده است و قصاب شخصیت منفی فیلم از یک شخصیت واقعی گرفته شده است. (فیلم در تلوزیون ایران هم پخش شده است) و به صحنههای خشونت و درگیریهای خیابانی در فیلم اشاره میشود و منظور این است که آن تصویر ایدهآل و مقدس فرو بریزد که یکسری مهاجران بیگناه نبودند که عهد ببندند که ... تاریخ آمریکا از خشونتها و درگیریها بین خودشان و سرخپوستها و ... پر است که این فیلم مربوط به شرق آمریکا که متمدّنتر بوده است... کارگردان جزء آدمهایی است که سعی میکند آن تصویر ایدهآل آمریکا را بشکنند چرا که فکر میکنند که این تصویر باعث میشود که دولت بتواند ملّت را مثلاً برای جنگ بسیج کند. هشت جلد کتاب نوشته است که نشان دهد که این تصویر ایدهآل چقدر درست نیست.
یک جریان بزرگ تاریخنویسی در آمریکا است که سعی میکند حتّی غیر منصفانه این تصویر را فرو بریزد...
سرمایهداری و کشف آمریکا
یک چیزی در گزارش روایت دوم حذف میشود این است که علاوه بر آن گرایشهای مذهبی و آدمهایی که به فکر یک جامعه آزاد و ... بودند کشف آمریکا همزمان با جنبش بورژوازی و شروع سرمایهداری در اروپا است. همینطوری که پروتستانتیزم هم در عین اینکه در ابتدا یک جنبش مثبت مذهبی بوده است، در کتاب ماکس وبر اخلاق پروتستانتیزم و روح سرمایه داری توضیح می دهد که پروتسنانتیزیم یک جنبش صرفاً مذهبی نبوده است و یک گرایش سرمایهداری در آن وجود دارد و آنها مردم را بر خلاف کاتولیکها به کار و کوشش برای دنیا تشویق میکردند. ماکس وبر میگوید: جهان سرمایهداری که احتیاج به آدمهای پرکارتر داشت فضای سرمایهداری که به وجود آمده بود که حرص و طمع زیاد برای مال و انباشته کردن ثروت در فضای کاتولیکی نمیتوانست ادامه پیدا بکند و توی یک همچنین مراحلی تاریخی وقتی که سیستم توزیع و اقتصاد و تغییرات کلّی اجتماع مناسبات جدیدی را طلب میکنند عقاید متناسب خودشان را پیدا میکنند و خود به خود این عقاید رشد پیدا میکنند.
اصلاحات شبه پروتستانتیزم در کلیسا خیلی سابقه داشت ولی اصلاً نگرفت چون جامعه طلب نمیکرد. پروتستانتیزم در ابتدا با لوتر شروع شد و جنبش مذهبی بود که حرفهای خودش را میزد ولی جامعه یکسری خواست داشت که مثلاً میخواست که در مقابل کلیسای کاتولیک بایستد و این عقیده در واقع انتخاب شد و کم کم روح سرمایه داری درش دمیده شد و تبدیل شد به یک مذهبی که خیلی خیلی توجه به مسائل دنیوی دارد. اگر این تصویر درست باشد که اولین مهاجرهای آمریکا پیوریتنها و پروتستانهای مقدّس باشند. چیزی که به آن اشاره نمیشود این است که بیشترین انگیزه از ابتدای تاریخ آمریکا تا الآن برای مهاجرت به آمریکا مذهبی نیست کسب سرمایه و رسیدن به پول است.
جویندگان طلا بیشتر بودند نه فرار کنندگان به خاطر عقاید...
نطفهی ملّت آمریکا صرفاً با عقاید مذهبی بسته نشده بود بلکه به دست آوردن امکانات و سرمایه و وضع بهتر بود، مثلاً زمین و منابع مجّانی در آمریکا که هر کسی هر جا پیدا میکرد میتوانست صاحبش شود.
یک موج بزرگ مهاجرت پیدا شدن طلا است.
آن موج دموکراسی و آزادیطلبی وجود داشته است ولی فکر میکنم از همان ابتدا و به طور مداوم این گرایش اقتصادی و رفتن برای به دست آوردن پول بیشتر غلبه داشته است. نه فقط در سیاستمداران آمریکا بلکه در مردم آمریکا هم همین طور است.
آمریکای سرزمین خیلی خوبی بود برای اینکه ایدههای سرمایهداری بدون اشراف و شاه و پاپ و کلیسا و ... بتواند به خوبی پیاده شود.
آمریکاییها احساس شرم نمیکنند از اینکه رویای آمریکایی یعنی دستخالی بیایید در آمریکا و ثروتمند بشوید. رویای آمریکا این نیست که دست خالی بیایید آمریکا و عارف بشوید و یا اینکه از آزادیهای مذهبی حرف بزند.
میلی به ثروتمند شدن در مردم آمریکا عمومی است و زندگی را بر اساس اقتصاد بنیان می گذارند.
سعی میکنم بگویم که از روز اول این دو گرایش شیطانی (ثروت پرستی) و مقدّس (مثلاً آزادی مذهبی و ... ) در تکتک مردم آمریکا وجود داشته است. نمیتوانید ملّت و دولت آمریکا را درک کنید مگر اینکه این دو گرایش متضاد را که در اول در آمریکا وجود داشته است را درک کنید. آمریکا تضاد بین مهاجرانی است که واقعاً به دلایل مذهبی رفتند آمریکا با آدمهایی که فقط به دلایل اقتصادی رفتهاند.
هنوز آدمهایی هستند که در اثر فشارهای سیاسی و ... به آمریکا پناه میبرند ولی هنوز هم اکثریت با آدمهایی است که برای زندگی بهتر اقتصادی آمریکا میروند به آمریکا.
بهتر است به جای اینکه سعی کنیم تصویر روایت دوم را پاک کنیم سعی کنیم که آن را اصلاح بکنیم که بخشهای دیگری از ویژگیهای منفی ملّت آمریکا را در کنار آن ویژگیهای بدشان بگذاریم و تصویر جدید را مبنا قرار دهیم.
سرمایه سالاری
همانطوری که آمریکا خودش را مبدا دموکراسی میداند، مبدا سرمایهداری (سرمایه سالاری) است. منظور از سرمایهسالاری(کاپیتالیسم) این است که همه چیز جامعه حول سرمایه دور بزند. مثلاً مقایسه هنر در اروپا و آمریکا که در آمریکا کمکم تبدیل به یک کالا برای پول درآوردن شد. در حالی که در اروپا اینگونه نبود و شکل نمیگرفت....البته تمام دنیا را این شیوه کمکم فرا گرفت. مثلاً هالیوود... که در آن کاری غیر از بزینس انجام نمیشود و هر فیلنامهای بر اساس میزان فروش ....
دین در آمریکا خیلی شبیه به بزینس است. رجوع به فیلم روند جانسین؟ انفجار فرقهها و دینها در آمریکا... تمام تلاشها در جهت مشتری داشتن بیشتر... جذب کردن مردم به سخنرانی و کلیسا و ... به هر وسیلهای...مثلاً شبکهها ماهوارهای همینطور است...
پاپیولار شدن همه چیز. نگاهکردن همه چیز به صورت بزینس و اولویت داشتن مسائل اقتصادی نسبت به همه چیز. نگاه تحقیر آمیز به اروپایی که در برابر گرایشهای پوپولیستی مقاوت داشت. مقاومتی که از یک لحاظ میتوان آن را مقدّس دانست.
مثلاً در موسیقی سنّتی ما هنوز مقاومت وجود دارد در برابر پاپیولار شدن.
و مردم آمریکا هم در نگاه کردن به همه چیز به عنوان بزینس و پول و اینها احساس شرم و مقاومتی ندارد و جزء فرهنگ مردم آمریکاست.
مثلاً سیاستمداری به عنوان یک شغل و بزینس در نظر گرفته میشود. کتاب سیمای شجاعان از جان اف کندی رئیس جمهور ترور شده آمریکا چند نفر را پیدا میکند که (همچون خودش) به خاطر اعتقادات و اصولی که داشتند کلّهشان را به خطر انداختند و اعتراف دارد که سیاست آمریکا اینطوری نبوده است کلّاً. مثلاً در مورد حتی یک چنین شخصیتهایی مینویسد که در عین حال ایشون یک نقاط ضعف اخلاقی هم داشت و اصولگرابودنش منافی نمیشد با اینکه به بانک فلان مثلاً یادداشتی بنویسد که حق و حقوق من به طور کامل به من پرداخت نشده است. و این سیاستمدار حتی خیلی اصولگرا مواجبی دریافت میکرده است.
در آمریکا اینکه یک سناتور برای بزینس از شغلش استفاده میکند یک چیز بدیهی است. مثالی از یکی از دوستان دکتر که به وسیلهی یک سناتور ویزای آمریکایش را جور کرد.... و چیز عجیبی نیست برای مردم و برای مردم مهم است که آن کاری که انجام میدهد خیلی مخالف منافع مردم نباشد.
معافیت مالیاتی برای شرکتهای بزرگ به وسیلهی سناتورها و کنگره ....رشوهخواری... کتاب آمریکا در دو قرن نوشتهی کلوی جودینگ (سردبیر لوموند دیپلوماتیک) مثالهایی از این دست زیاد دارد. بعد از واترگیت....رسواییهایی از این دست. مثلاً شهرام جزایری در ایران یک آدم خیلی کوچک شده از کسی مثل راکفلر است که تا مقام معاونت ریاستجمهوری در آمریکا رسیده است و چیز پنهانی نیست.
خرج ستادهای انتخاباتی از کجا فراهم می شود...مثلاً در کتاب آمریکا (مجموعه کتاب از موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران) ارقامی که شرکتهای بزرگ مثل کوکاکلا و ... دادند....
(قوانینی البته وجود دارد که سعی کرده است این نوع کمکها را محدود کنند. کمکهای خیلی بزرگ باید با چک جابجا شود.)
جلسهی ۳:
همانطور که جلسهی قبل بیان شد، روایت اول مثل نگاهکردن به رفتار یک آدم از بیرون بدون اینکه نیتها را ببینید. پی بردن از اینکه چه اتفاقی داره میافته با مطالعهی رفتارهاست. البته معمولاً از درون یک فریبهایی وجود دارد که جنبههای منفی روان را میپوشاند. اشکال روایت اول اینجاست که رفتارهای بیرون را میبیند و به اشتباه استنتاجهایی از درون آمریکا میکند که اشتباه است.
روایت دوم مثل یک آمریکایی میماند که آنجا زندگی میکند ولی استنتاجهای غلطی نسبت به بیرون میکند. روایت اول بیان میکند که هر کاری که آمریکا در بیرون کرده برای تامین سرمایهداری آمریکا است. مثال: رفتار دوگانه آمریکا نسبت به عراق در حمله به کویت و آفریقای جنوبی در حمله به نامیبیا روایت اول تئوری بهتری است چرا که fact ها را بهتر توجیه میکند.
چامسکی به عنوان یک تئوریسن مخالف سیاستهای خارجی آمریکا...
مثالهایی از fact های تاریخی آورده میشود و خوانده شد:
متن هشدار سازمان سیا در مورد دولت گواتمالا 1952 کمی قبل از کودتا...
متن هشدار در مورد کشورهای ناسیونالیستی در آمریکای لاتین...
متنی از سفیر کبیر آمریکا در برزیل در کودتای نظامیان...
سند تصمیم آمریکا در مورد فیدل کاسترو در آمریکا...
همه برای باز کردن راه برای شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی آمریکا است.
بعد از شوروی تغییری به وجود نمیآید. و آمریکا به دنبال دشمن جدید برای جنگیدن، و این دشمن حالا تروریسم است و مسائل بدیهی دیگر...
مشکل روایت اول کجاست؟ نتیجه میگیرد که سیاست در آمریکا دستنشانده سرمایهداری آمریکاست و دموکراسی فریب است و در آمریکا آزادی واقعی نیست و رسانهها بر علیه دولت افشاگری نمیکنند. میخواهم بگویم که اینها اشتباه است: و دموکراسی وجود دارد ولی مکانیزمهای دیگری وجود دارد که این مسائل هم جاری میشود. مثلاً قانونگرایی وجود دارد.
روی رسانهها البته گاهی فشار هست و بعضی اخبار ممنوع میشود و یک پشت پردهای هم وجود دارد. فرض را بر این بگذاریم که آزادی مطلق باشد.
کندی: رسماً از مردم آمریکا درخواست کمک کرد برای انجمنهای سری ولی عمرش کفاف نداد و خیلی زود کشته شد.
مثلاً رئیس جمهور آمریکا از حملهی پرل هاربر خبر داشته ولی چون میخواسته وارد جنگ جهانی دوم بشود نگفته است.
11 سپتامبر همه قانع شدید که خبرهایی بوده است. به نظر میرسد که با این ماجرا همراهی کرده است و من قانع شدم که این برجها بر اثر فقط هواپیما نریختهاند. گزارشات مهندسی آدمهای حرفهای تایید نمیکند که چطور ممکن است بر اثر هواپیما ریخته باشد. در مستندی که در بی بی سی پخش شد: برج سوّمی هم خراب شد بدون اینکه هواپیمایی به آن خورده باشد. هواپیمای سومی هم بود که سقوط کرد ولی برج سوم فرو ریخت!
اصلاً لازم نیست که چنین چیزهایی را فرض بکنید، اینها تعیین کننده نیست و چیزهای سادهتر وجود دارد. توی بخش خارجی روایت اول شک نکنید که سیاست خارجی بزینس است و تاریخ هم در مورد مردم آمریکا چنین منشی را تایید میکند و ملّت آمریکا از روز اول آدمهای بزینسجو بودند. و این بزینس به هر چیزی از هنر و هر چیز مقدّسی را فرا گرفت. و همهی فعالیتهای در جهت سرمایهداری و گرفتن سود شد. تودهی آمریکا همینطوری هستند. و با همینها میتوانید بدون تئوری توطئه و ... همه چیز را توضیح دهید. کتاب عقل سلیم(common sense) از تام پین که شهرت تاریخی دارد که این کتاب یکتنه بیشترین تاثیر در انقلاب آمریکا گذاشته است و در برابر نفی استعمار انگلیس و نسخههای فراوان در زمانی کوتاه نشر پیدا کرده است. در مورد این صحبت میکند که انقلاب چقدر برای ما سود دارد و در مورد نفع و سود انقلاب در برابر مستعمرهی انگلیس بودن و کلّی دودوتا چهارتا کرده است و ... بر عکس انقلاب ایران...
مدلسازی با نظریه بازیها در آمریکا
بگذارید از مدلسازی نظریه بازیها استفاده کنیم. یعنی یک تعداد بازیگر هستند که هر کدام از استراتژیای بر اساس استراتژی دیگران استفاده میکنند. این اشتباه است که فکر کنید که وقتی یک بازی به تعادل میرسد تعادل معنیاش این است که همه دارند نفع میبرند و برنده هستند.
ما در آمریکا با یک بازی به تعادل رسیده طرف هستیم که هیچ کس نه دولت و نه مردم و ... سیاستهای خود را تغییر نمیدهد و این هم معنیاش این نیست که همه دارند نفع میبرند.
تعادلهای Nash وجود دارد. تعادلهایی وجود دارد که بازیکنان حالت خود را به هم نمیزنند از ترس اینکه بیشتر متضرر نشوند. بنابر این ملّت آمریکا همینجوری وایستاده و تعادلهای خود را به هم نمیزند.
مثلاً 80 درصد مردم آمریکا فکر میکردند که کندی را کشتهاند. میخواهم بگویم که راهی برایشان وجود ندارد که این بازی را به سمت دیگری ببرند. منبع اصلی قدرت مردم هستند.
ملّت ایران شش ماه سر کار نرفتند و آمریکاییها فکر نمیکنند شش روز هم بتوانند سر کار نروند. سرمایه منبع دیگر قدرت است. یک انسانی که سرمایه دارد بدیهی است که دارای قدرت بیشتری است.
دانش و تکنولوژی را حالا میتوانیم کنار بگذاریم چرا که خادم سرمایه هستند بیشتر ...
نظامیها بازی جداگانهای نمیکنند از دولت... برخلاف برخی کشورها مثلاً ترکیه...
دولت را یک بازیگر درنظر بگیرید، سرمایهداران، مردم و رسانهها. بازی آمریکا بین حداقل چهار بازیکن مستقل سرمایهداران، مردم، دولت و رسانهها اتفاق میافتد. ولی آنچیزی که الآن میشود یک تعادل است بین این بازیگران.
در ایران سیاست با قدرت نظامی با قانونگذاری و رسانهها همه یکی هستند. مثلاً زمان رضاشاه! مثلاً میتواند تصویب بکند که ثروت به او واگذار شود. توی آمریکا سیاستمدار نمیتوان اینجور بازی کند.
هدفم این است که در آمریکا خیلی نظریه بازیها میتواند همه چیز را خوب توجیح بکند برای اینکه بازی به یک معنایی با قانون ثابت دارد انجام میشود و قوانین تغییرات جزئیای میتواند بکند. سیاستمداران انصافی fairness که در داخل دارند در خارج ندارند چرا که به رای مردم خارج از آمریکا نیازی ندارند! داخل آمریکا باید افکار عمومی را نگه دارند. یکی از رئیسجمهوریهای آمریکای لاتین گفته بود که در انتخابات آمریکا همهی مردم دنیا باید شرکت کنند! چون ما بیشتر ذینفعیم...
محال است که کسی بتواند اصلاحات ارضی بتواند بکند در آمریکا ولی در کشورهای تابع خودش این کار را میکند. مثلاً برای خنثیسازی تبلیغات کمونیستی در ایران...
بازی سیاستمداران آمریکا:
یک ایدهی ساده: کسب درآمد توسط سیاستمداران در سیاستگذاری،
تغییرات قوانین و حمایت از احزاب به همین دلیل... این در روایت اول هم میگنجد.
مثلاً طرح بازسازی مارشال بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا زمان ترومن... هزینه های سنگین بلاعوض و انساندوستانه برای اروپا برای ساختن اروپای غربی. از نظر اقتصادی: ولی مجری طرحهای بازسازی کشورها آمریکاییها باشند با پول دولت آمریکا... یعنی طرح مارشال یک پولی از جیب مردم آمریکا به حساب سرمایهداران میرود. مردم آمریکا احساس رضایت میکنند. بازار جنگ انجام شده در اختیار شرکتهای آمریکایی انجام میگیرد. به همین روالها سرمایهداران آمریکا از دولت آمریکا راضی هستند. سیاستمداران به همانمقداری که...
حمایت آمریکا از رژیم اسرائیل... بیشترین بهرهای که سیاستمداران میبرند از طریق لابیهای صهیونیستی حق حسابهای هنگفت میبرند که نه دلایل اقتصادی که به دلایل سود سیاسی انجام میگیرند و انگیزهها خدمت کردن به سرمایهداری نیست بلکه خدمت به سیاستمداران خود آمریکا است.
سرمایهگذاری روی تکنولوژیهای جدید شبیه طرح مارشال اتفاق میافتد...طرحی که به نتیجه می رسد در اختیار سرمایه داران قرار می گیرد. مالیات از جیب مردم به سیاستمداران و سرمایهداران وارد میشود.
دولت آمریکا به طور مداوم یکی از این دو تا کار را انجام میدهد: مالیات میآد، تبدیل به چیز خوبی میشود و سرمایهگذار میآید و کسی است که قدرت سرمایهگذاری دارد.
سیاستمداران آمریکا نوکر سرمایهگذاران نیستند.
رقابت دو حزب آمریکا ساختگی و خیمهشب بازی نیست. چون یک پول بزرگی وجود دارد که یک بازار واقعی است... دو حزب آمریکا شبیه به دو سوپر مارکت هستند که روبروی هم مغازه دارند.
مطلقاً ایدئولوژی خاصّی ندارند. یکخورده عقب و جلو بروید میبینید که اصلاً دموکرات و جمهوریخواه ثابت نبودند. ایده هایشان در تمام قرن بیستم برعکس بوده قبل از جنگ ویتنام... از زمان ریگان برعکس شده است... جمهوریخواهان مخالف بردهداری بودند... این رقابت واقعی است چرا که منافع واقعی است و هر کسی شعار جدیدتر را زودتر بیاورد... میشود گفت در آمریکا همه دارند سر پول بازی میکنند و قوانین ثابت است و بازی قدیمی است و تعادلی وجود دارد که راحت نمیتوانید ازش در بیاید.
مثلاً اندی جکسون
مثلاً فرانکلین روزولت با ایدههای چپ...
مثلاً دوران کلینتون تامین اجتماعی...
سیاستمداران مستقل از سرمایهدارن عمل میکنند و یک بزینس میکنند و در بزینس سهم بیشتری به سرمایهدارانی که حامیشان هستند بدهند و سهم کمتری به مردم.
سرمایه داران
سرمایهداران کاری نمیکنند برای اینکه اوضاع سرمایهداران به اندازه کافی خوب هست.
رسانهها
رسانههای بنگاههایی که ارتباطی با سرمایهداران صاحب خود دارد.
رسانه به طور طبیعی درآمدش را از طریق افکار مردم تامین میکند.
Watergate یکی از افشاهای تاریخی
یا ماجرای Iran contra
افشاگری کردن بر علیه دولت و رفتارهای رادیکال در آمریکا خطرناک است و لیستهای سیاهی وجود دارد.
از نظر رسانهای هم صرف نمیکند که افشاگری کند اگر رسانهای این کار را انجام دهد و مردم خیلی حساسیت به خرج نمیدهند. مردم آمریکا از این حقایق خوششان نمیآید و دوست ندارند که آمریکا جنایتکار اعلام شود.
مثلاً پرسش مایکل مور از وودی آلن: جواب این بود که کسی حرف ما را گوش نمیدهند. آنهایی که فیلم وودی آلن را میبینند همان کسانی هستند که اینها را می دانند.
عدهای که بدبین شدهاند خیلی رای نمیدهند و نه جمهوریخواهان را قبول دارند و نه دموکراتها...
رسانههای آمریکا بزینس میکنند و این اخبار خریدار درست و حسابی ندارد و ....
به نفع خود این رسانهها هم نیست چرا که بنگاههای اقتصادی هستند که دارند سود خود را میبرند.
هر نوع افشاگریای انجام میشود ولی نه توسط رسانههای بزرگ بلکه توسط کوچکها چرا که رسانههای بزرگ از وضع موجود راضی هستند.
بنگاههای بزرگ مستقیماً وابسته به سرمایهداران و ... هستند و رسانههای بزرگ ریسک نمیکنند ولی بنگاههای کوچک ممکن است و هر نوع خبری در آمریکا پخش می شود...
مردم آمریکا
مردم آمریکا کاری نمیکنند. اعتصاب نمیکنند.
وضعیت کارگری آمریکا: روسای اتحادیه کارگری سرمایهدار شدند! عدم شکلگیری جنبش کارگیری، تشکل ها همه فاسد شدند و روسای آنها سرمایه دار شدند. وقتی روحیه آدمها خریدنی باشد همین می شود...
آمریکا این ویژگی را دارد که همیشه مهاجران تازهنفس وجود دارد که آمدهاند از هیچ شروع کردهاند تا به چیزی برسند و همیشه یک اعتصاب عمومی با مقاومت یکسری آدم گرسنه که نمیتوانند یک روز هم حقوق نگیرند. دولت آمریکا تعمّد دارد که جلوی مهاجرت غیر قانونی از جنوب نمیگیرد که سرمایهداران از حضور آنها استفاده میکنند. کار سیاه، فقر و کار ارزان ....
تصویر مقدّس آمریکا هم خیلی موثر است.
هر تحلیلی که به این نتیجه برسید که سرمایهدارن آمریکا را اداره میکنند اشتباه است ولی تحلیل درست این است که سرمایه است که آمریکا را به پیش میبرد.
ملّت آمریکا است که خیلی زیاد کار میکنند و خیلی کم پشتیبانی میشوند.
مثلاً جدیداً مالیات مردم را به شرکتهای بزرگ میدهند، رسماً (بدون پرده پوشی)
حرکتهایی که بشود به نفع مردم انجام داد چیست؟
مثلاً لایحهی کلینتون به کنگره بر ضدّ سرمایهگذاری، (کلینتون از فعّالان دانشجویی دهه 60 آمریکا آمریکایی که علیه جنگ ویتنام و ... و سیاستهای آمریکا) سرمایهداران تهدید کردند که اگر این اتفاق بیفتد ما سرمایهمان را از آمریکا خارج میکنیم. پدیدهی جهانیسازی و شرکتهای چندملّیتی مسائلی را به وجود می آورد که مثلاً بخش عمدهای از سرمایه صوری است و هر لحظه میتواند آن را جابجا کند. کلینتون میخواست این کار را انجام دهد ولی در برابر این تهدید کوتاه آمد. اگر مردم آمریکا میخواستند انقلاب بکنند آیا وضعشان بهتر میشد. با کشیدن سرمایهها آن چیزی که دارند را از دست میدهند. شما نمیتوانید آن اقدامات شدید را که پنجاه سال پیش انجام میدادید را راحت انجام دهید. اهمیت چهارساله بودن انتخابات در آمریک: هر نوع سیاستی که اعمال کنید به نفع مردم آمریکا نمیتوانید که مردم را قانع کنید در دور بعد به آن اعمال کنید...
•سوال: اگر قدرت اصلی به نوعی دست سرمایهداران است چرا اجازه میدهند که بازیگری به نام سیاستمداران وارد بازی میشوند؟چرا سرمایهداران مستقیم حزب نداشته باشند؟
اولاً سرمایهداران سعی کردند که این کار را بکنند. راکفلر، ... دون کرلیونه... آدم تربیت کنند بروند توی سیاست.
ولی سیاست آدمهای خودش را میخواهد که لزوماً سرمایهداران موفق نیستند. چرا یک آدمی که سیاسمتدار شد من به او پول ندهم و او را نخرم.
مثلاً ایالت نیوهمپشایر که جواب رایگیری اول اعلام می شود بسیاری از سرمایه گذاری ها بر اساس آن انجام می شود. در دقیقه آخر. یکعده سرمایهدارن صبر میکنند تا ببینند چه اتفاقی میافته...
شاید کارتر، به حقوق بشر اعتقاد داشت!...
ماجرای تبریک ریگان به کارتر...
بازی داخل آمریکا را مردم نمیتوانند به راحتی به هم بزنند.
بهترین رئیسجمهور مردمی هم ممکن است به مردم ضرر بزند و یا مردم از او خوششان نیاید.
حسن ختام
یکعده آدمها مثل الیور استون فیلمهای افشاگری می سازند.
اگر همین الیور استون (که ساز مخالفت می زند) قبول کند که در سر یک بزنگاه مثلاً حملهی آمریکا را توجیه کند مشتریهای خیلی بیشتری دارد. مثلاً مثل فیلم سیصد...
ممکن است منظور آدمی مثل الیور استون یک همچین چیزی باشد که یک زمانی که لازم است مثلاً بیاید و یک فیلم در دفاع بسازد و کلّی نفع ببرد.
مطلبی که می خواستم (به شوخی) بگویم این است که شاید من هم الآن دارم یک همچین کاری برای مخالفت با آمریکا می کنم تا یک موقعی از من هم یک همچین چیزی بخواهند...