آمریکا از منظر دینی
در این جلسه به مسئله رابطه پروتستانتیسم و الغای شریعت و آمریکا پرداخته می شود به نقش آمریکا در تاریخ (دینی) بشر اشاره می شود... و این مسئله از نظر روانی تحلیل می شود.
فایلهای صوتی جلسه
فایلهای صوتی جلسه با کیفیت بالا
خلاصه جلسات قبل
در ابتدا (حدود 45 دقیقه) در مورد خلاصه جلسات قبل مطالبی بیان شد که نمی آید.
آمریکا از منظر دینی
در این جلسه از دیدگاه کاملاً دینی به موجودیت آمریکا نگاه کنیم (غیر از حرفهای سیاسی جلسات قبل).
دنیا محلّ تحقق اراده خداوند است از دیدگاه دینی، باید برای جغرافیای دنیا نیز باید ایده دینی داشته باشیم. چه توجیه الهی برای قطع ارتباط و وصل شدن ارتباط یک سرزمین از بقیه سرزمینها و هویت آمریکا و ...
امت واحدهی ابتدایی
انسان در زمین دوران تبعید را میگذراند و در حال هبوط و بعد از این تکلیفمان مشخص میشود. و نیامدیم که خوش بگذرانیم و داریم مقدّمه آخرت را فراهم میکنیم. تاریخ اولیه بشر مثل دوران کودکی است و خودآگاهی در حداقل خودش قرار دارد. انسانها در ابتدا امّت واحده بودند. نه فرهنگی بود و نه دینی به معنای کنونی آن. و هدف حیات و معیشت را تعقیب میکردند. و کم کم خداآگاهی و فرهنگ به وجود میآید و شریعت را خدا میفرستد و انسان را خداوند با فرستادن ادیان از حالت امّت واحده در میآورد. مثل بچهها بودند و اختلافهایشان سر معیشت ممکن است باشد ولی اختلاف جدّی ندارند. چه شریعت میآمد و چه نمیآمد اختلافات رشد میکرد ولی با ظهور ادیان نه تنها اختلافات کم نشد بلکه تشدید شد. فرستادن ادیان حسن داشت و آسیب هم به وجود آمد. شریعت کارش این است که انسان را از آن حالت معیشت طلبی صرف و امّت واحده بودن در بیاورد. خدا میخواهد که انسان را از زمین بکند و عمیقترش کند.
عمده شریعت که ادیان قدیمی هستند از آل ابراهیم است و در جهان دیگر از شریعت خبری نبوده است. (وقتی شریعت نیست مسئولیتی هم نیست البته) میتوان دید بدون دخالت خداوند چه حالتی دارد مثلاً فرهنگ سرخپوستی مثلاً حتی خط هم وجود ندارد و یک فرهنگ کودکانه و حالت امت واحده هستند... (خیلی از علوم توسط ادریس پیامبر و نتیجهی دخالت خداوند)
پیروان شریعت اکثریتشان قبل از نزول شریعت هم حتی ممکن است خرابتر باشد. نباید انتظار داشته باشیم که همه مردم سطحشان بالا برود. یک افراد معدودی بینهایت رشد میکنند. (مثلاً شور و وجدی که در عرفایی که تابع شریعیتند ظهور میکند). حریصترین مردم به دنیا بنیاسرائیل هستند. این نتیجه شریعت است. مثل بچهای که عروسک دستش است و از دستش گرفته میشود و این حریصتر میشود به آن. اتفاقی که برای جوامع دیندار میافتد. و در مورد سرخپوستها مثلاً خیلی اینطور نیست و تعجب میکنند از حرص سفیدپوستان نسبت به غارت دنیا...(و البته محرومیت آنها را در اثر شریعت نمی دانند شاید). البته آسیب را هدایت نمیزند. آسیب را این میزند که در باطن دل ندادهاند به شریعت.
پروتستانتیسم و پولس و الغای شریعت
ظهور حضرت مسیح مثل استراحت دادن بود بعد از شریعت حضرت موسی ولی مردمی که بعد از حضرت عیسی از این حالت سوء استفاده کردند و شریعت را به کل ملغا کردند. شریعت لازم است برای اینکه مردم تربیت شوند و باید یک چیزهایی را بخورند یک چیزهایی را نخورند برای اینکه از زمین کنده شوند. پولس یک یهودی بود که داشت به شدّت شریعت را اجرا میکرد و مثل اینکه یک مفرّی پیدا کرده باشد آن بار را از روی خودش برداشت و شریعت را الغا کرد. احساس کلیسای کاتولیک این نبود که مثلاً کتاب موسی را به کلّ کنار بگذارد و شریعت ملغا شد ولی یک جور شریعت جدید جایش را گرفت و یک رهبانیتی داشتند و آن سنّت یهودیانی که مسیحی شده بودند سنّتشان حفظ شد و مثلاً همه یکشنبه بروند کلیسا و عشای ربّانی به جای بیاورند و ...
تا زمانی که کلیسا آنقدر فاسد شد که دیگر نمیتوانست مرجع باشد. آدمی مثل لوتر با نیات خیر آمد و دید که انجیل با کلیسا فرق دارد و شعار برگشت به کتاب مقدّس را داد و در واقع برگشت به آنچه که پولس گفته و این یعنی نقض همهی کارهای انبیاء. چرا که شریعت حتی حافظ اخلاق است و بدون شریعت (که آنها را از دنیا میکند) دنیا زده میشوند و اخلاق را هم کم کم از دست میدهند. حلال و حرام و شریعت را بگذارید کنار کم کم آدمها برایشان ساده میشود که سر هم را هم ببرند کم کم...
الغای شریعت و آمریکا
یکی از عمیقترین پارامترهای آمریکا این است که پروتستانتیسم و انجیل به معنای پولسی اولین بار تحقق پیدا کرد. الغای شریعت و فضای اخلاقی بدون آداب و مناسک که از نظر روانی آدمها نمیتوانند این شرایط را حفظ بکنند.در ابتدا آمریکا خیلی اخلاقی بود و بعد از سه چهار قرن تبدیل به بیاخلاقترین مردم دنیا شد.
با وجود سرخپوستان ما میتوانیم وضعیت امّت واحده و بدیها و خوبیهای آن را مشاهده کنیم...
با وجود فرهنگ آمریکایی میتوانیم همان حالت بدون شریعت و چسبیدن آدمها به زمین و دنیا را مشاهده کنیم که اخلاق هم از بین میرود و آمریکاییها رفتند که پولسی زندگی کنند و از اول هم میشد فهمید که این پروژه شکست میخورد...
وجود چنین سرزمینی مثل قارهی آمریکا که جمعیت خیلی کمتری داشت نسبت به ظرفیتش. امکان مهاجرت به آمریکا برای آدمهایی که تحت فشارند کلّی از فشارهای جهان قدیم را گرفت (که اوج فشارها در جنگ جهانی بود) و به علاوه که آمریکاییها در جنگهای جهانی دخالت مثبتی داشتند. (در مورد آمریکا احساسم آن آدمهای چپ آمریکا نیست که همه چیز را زیر سوال میبرند و تا حالت صلح ساز تا حدودی رسالت اولیهای بوده است که تا زمانی وجود داشته است....)
شریعت و قانون و اینجور چیزها مردانه است. آن حالت امت واحده زنانه است. و این با انسان صدق میکند که پسر و دختر در بچگی هر دو زن هستند و این زن است که بعداً مرد میشود (مثلاً آیین تشرف داریم). به همین دلیل هم مردان با شریعت و قانون نسبتی پیدا میکنند که زنان ندارند. همه چیزهایی که در پولس میبینید نفی مردانگی توش هست و هر چیز خشن و مردانه در شریعت را سعی میکند نفی کند و آن چیزهای اخلاقی و نرمتر سعی میکند نگه دارد. حتی اخلاقی که ترویج میکند اخلاق زنانه است... و دینی زنانه... زندگی کودکی پولس! ... بار آنیمایی دیدگهای پولس بیش از اندازه است و همان چیزی است که در امّت واحده هم وجود داشت. زمین نماد زنانگی است و طبیعت یک چیز آنیمایی است. اینکه یک سرزمین جدید کشف شد مثل این است که باری به آنیمای دنیا اضافه شد. پروتستانتیسم و ایدههای پولس جا داشت که بروند در یک سرزمین جدید جا بگیرند و تناسبی وجود داشت بین ایدههای پولس و اینکه یک سرزمین جدیدی به دنیا اضافه شد! در یک سرزمین و طبیعت جدید به طور ناخودآگاه این حس تقویت میشود... (حتی همه مهاجران پروتستان نبودند ولی زمینهی این عارضه وجود داشت...)
یک نکته منفی در مورد مردم آمریکا، اینکه مردمان دگمی بودند مثلاً سرخپوستان را وحشی میدانستند چرا که مسیحی نبودند و یکی از دلایلی که اشاره میکردند این بود که آنها لباس کم داشتند و لخت و پتی بودند مثلاً و آنها را میکشتند...! و حالا آمریکاییها خودشان همان حالت شدند و کسانی که لباس بیشتر میپوشند به عنوان وحشی میشناسند و ممکن است آنها را بکشند...از ابتدا مردمان دگمی بودند...برگشتن به حالت امّت واحده (در لباس پوشیدن، الغای حتی مسائل اخلاقی، همجنسگرایی،... ) ...
تنش دو گرایش روانی آمریکا
در آمریکا یک گرایش روانی بارز: در روانکاوی از دیدگاه فروید خیلی از میلهای آدم مربوط به بازگشت به کودکی میشود. بازگشت به همان حالت امّت واحده... حس ساده و بدون قید زندگی کردن... غرق شدن در آنیما... (مثلاً جان لنون، عقاید چپ داشت در ابتدا و از هر جور عقیدهای برید و در آنیما غرق شد! ترانهی تصور کن! که میگوید کشوری نباشد، (ایدئولوژی و) مالکیتی نباشد!)
و بخش دیگر گرایش همان بخش سرمایهداری است و آمریکا به معنای تحقق ایدههای سرمایهداری ...
تنشی در آمریکا وجود دارد بین این گرایش آزادی و ضد هر چیز، اخلاق و مالکیت و هر چیزی و گرایشی که میگوید یک چیزی وجود دارد مثل مالکیت که کسی حق ندارد اصلاً دست به آن بزند. بین این دو گرایش چنین تنشی وجود دارد و به نظر میرسد که روز به روز گرایش مباح شدن هر چیز دارد غلبه میکند و اگر آن گرایش اول بخواهد به رشدش ادامه دهد باید که آن گرایش دوم کاهش یابد. بنابر این در ذات فرهنگ آمریکا یک چیز ضدّ آمریکایی وجود دارد.
آینده جهان که داریم میرویم که سرمایهداری جهانی شود به این میرسیم که دیگر آمریکا مرکزیت خود را از دست میدهد. (با توجه به انتقال سریع مثلاً کامپیوتری سرمایهها...)
آمریکاییها نیستند که جهانیسازی میکنند بلکه دنیا به این سمت دارد میرود خود به خود...
آمریکا کم کم به سمت آن گرایش امت واحده حرکت میکند...
خارج شدن از حالت خودآگاه به ناخودآگاه... مثلاً فیلم فارست گامپ...(که خیلی آمریکایی است). بازگشت به کودکی در حالت حاد یک بیماری است. و کسی که به خودآگاه رسیده است دیگر آن خود آگاه را دارد و میل به ناخودآگاه به صورت یک عقیده و خودآگاه در می آید. مثل عقیده به اینکه عقیده به چیزی نداشته باشم و خاطر آن دست به خشونت و هر چیزی هم بزنم. مثل شعار ابلهانه دوران ریگان: «جنگ برای صلح!»
کمبود وقت (و تا حدّی ناقص ماندن توضیحات!)
جواب سوال: ریشهی مرد سالاری این است که فانکشن مردانه از بین رفته است و مردها دیگر مرد نیستند و دیگر ایجاد آرمان و عقیدهای وجود ندارد مثل پیامبران و همه فشار این است که مردانگی باز تولید شود. انگار مثل زنی که شوهرش مرده است و زن هم باید مردانه کار کند تا آن را جبران کند. انگار خودآگاهی که در دنیا وجود دارد در جهت جبران جراحت ناخودآگاهی دارد کار میکند و یک کارکرد خودآگاه این است که کمبودهای ناخودآگاه را سعی میکند جبران کند (مثلاً در آدمی که لاف چیزی را میزند که مشکلی در آن دارد )...
جستارهای وابسته
جلسات آمریکا در سه نگاه