جلسهٔ ۳۱

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

در این جلسه در مورد روابط مادر و فرزند و آیین تشرف باستانی و بعضی مسائل روانی صحبت می شود.

جلسه ۳۱

دریافت فایل صوتی این جلسه‌ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی این جلسه با حجم کمتر

متن صحبتها

مي خواهم در ابتداي جلسه در مورد يك موضوع فرعي صحبت كنم كه ربطي به موضوعاتي كه داريم درباره اش صحبت مي كنيم ندارد. من به مناسبتي يك مثالي زدم كه هيچ ارتباطي نداشت و نهايتاً يك چيز خيلي مختصر و مفيدي در اين مورد گفتم كه در فرهنگ ما مثلاً نسيت به مادر يك حالت تابو مانند وجود دارد. در واقع يك حرمت هايي قائل هستيم. هم براي پدر و هم براي مادر و فكر مي كنم شايد براي مادر يك مقدار غليظ تر. و فكر مي كنم گفتم كه اين موضوع خطرناك است و اصلاً ارتباط هاي داخل خانواده، ارتباط با پدر و مادر مي تواند حالت خطرناكي مي تواند داشته باشد. و ما در فرهنگ خودمان انگار متوجه اين خطرها نيستيم. و بهتر است كه اين خطرها شناخته شود. و بعد يك عكس العمل هايي بعد از كلاس ايجاد شد و با ايميل و اينها يك عده عكس العمل نشان دادند و اين نشان مي دهد كه اينجا يك تابويي وجود دارد كه حتي نمي توان در موردش حرف زد. حالا مي خواهم خيلي ملايم و آهسته بگويم كه منظورم چيست و اميدوارم كه عكس العمل هاي ‌هيستريك نشان ندهيد. خوب. بگذاريد من اول اين نكته را بگويم كه خطرناك بودن يك چيز با خوب بودنش تناقض ندارد. مثلاً نيروي برق خيلي چيز خوبي است و در عين حال خيلي هم خطرناك است. مادر هم يك چنين چيزي است. مثل نيروي برق است. يعني اگر خوب از آن استفاده شود خيلي خيلي خوب است. اما اگر دستتان را در پريز برق ببريد مي ميريد. بزرگترين خطر ممكن را ايجاد مي كند. بنابراين حرفي كه من مي زنم و تصوري كه من دارم اين نيست كه خود مادرها موجودات خطرناكي هستند و شما هر كاري هم كه بكنيد مي خواهند يك بلايي سرتان بياورند. نه. ولي وقعاً يك خطرهايي در رابطه با پدر و مادر و خانواده وجود دارد كه در ايران هم خيلي زياد است و من فكر مي كنم خيلي ها از اين طريق گزيده مي شوند. حالا من مي خواهم يك مقدار در مورد اين مكانيزم ها صحبت كنم. البته خيلي مختصراً. حتي اين ايده به ذهنم رسيد كه يك جلسه اي جداي از اين كلاس ها بگذارم. ولي فكر مي كنم نمي شود برايش عنوان گذاشت. يعني آدم نمي تواند اعلام كند كه چه مي خواهد بگويد. يعني پنهاني و در مجالس خصوصي اين حرف ها زده شود بهتر است. خوب من قبل از اينكه وارد قسمت هاي خطرناك موضوع شوم اين نكته را بگويم كه تفريباً بدون استثنا، همه مادرها تا وقتي كه بچه ها به سن نوجواني مي رسند هنوز هيچ خطرناك نيستند. همه چيز ايشان عالي است. از جايي كه مساله رشد و بلوغ و اين چيزها پيش مي آيد و يك موجود مستقلي در حال شكل گيري است يك خطراتي ممكن است ظاهر شود. تا وقتي كه رشد يك انسان بستگي به غذا خوردن دارد، مثلاً تا ده سالگي مادر ژها معمولاً هيچ مضايفه اي ندارند كه هر كاري كه مي توانند براي رشد فرزندان انجام بدهند. همه جور محبت مي كنند. معمولاً به اين صورت است كه اكثريت قريب به اتفاق مادرها تا سنين كودكي و نوجواني هيچ مشكلي به وجود نمي آورند. اما بعد از آن يك مشكلاتي به وجود مي آورند. بگذاريد من به وضوح بدون اينكه هيچ نمونه اي بياورم يك مقدار استدلال كنم كه خانواده اصولاً جاي خطرناكيست. مخصوصاً رابطه با پدر و مادر. ببينيد. بچه وقتي متولد مي شود احساسش نسبت به پدر و مادر مثل دو غول است كه هر كاري مي توانند بكنند. يك حس خداگونه اي همه بچه ها نسبت به پدر و مادر خودشون دارند و واقعاً نكته اين است كه يك حس نامعقولي كه نسبت به پدر و مادر وجود دارد. اينكه بچه پدر و مادر خودش را همان طوري كه هستند نمي بيند. و از آنها در واقع قهرمان سازي مي كند و يك ذهنيت خاصي پيدا مي كند. واقعاً اين طور است كه اكثر آدم ها تا آخر عمر هم اين وضعيت را با درجه اي از شدت حفظ مي كنند. يعني اين طور نيست كه اين چيزي كه صد در صد است از يك دوره اي به بعد به صفر برسد. يعني هميشه نسبت به پدر و مادر يك حسي جداي از نسبت به ساير مردم وجود دارد. مي خواهم بگويم شما مثلاً نگاه كنيد. شما نمي توانيد به همان راحتي كه در مورد بقيه آدم ها قضاوت مي كنيد كه اين ها آدم هاي خوبي هستند يا آدم هاي بدي هستند و چه ويژگي هايي دارند، به همان راحتي به پدر و مادرتان نگاه كنيد و ويژگي هاي آنها را ببينيد. گاهي حتي تا دوره ميان سالي طول مي كشد كه يك فرد متوجه شود كه در رابطه با پدر و مادرش چه مشكلاتي وجود داشته است. چرا پدر و مادرش به اين شكل رفتار مي كرده اند و اين رفتار درست نبوده است. ممكن است اگر همان را در افراد ديگر ببيند كاملاً يك چيز بديهي باشد. بنابراين آن خطري كه مي خواهم بگويم كاملاً واضح است. اين حس اوليه و اين رابطه عاطفي فوق العاده شديدي كه اينجا وجود دارد مانع از اين است كه آدم خانواده خود را درست ببيند و تحليل كند. در حالي كه شما خيلي موقعيت هاي پيچيده تر از اين را در اجتماع ممكن است تحليل كنيد. يعني هميشه خانواده براي آدم مثل نقطه كور مي ماند. به دليل شدت عواطفي كه وجود دارد. شما وقتي كه مثلاً كسي را خيلي خيلي دوست داشته باشيد به طور طبيعي نمي توانيد به عنوان يك Object بگذاريد و بررسي اش كنيد. بنابراين يك نوع نامعقول بودن در ديدگاه ما نسبت به خانواده وجود دارد. به دليل همان هاله عاطفي كه در مسايل وجود دارد به اضافه اينكه يك پيش زمينه خيلي سنگيني داريم كه اينها از حد خداگونه شروع كرده اند و حالا قرار است در جاي خودشون قرار بگيرند. مدت ها طول مي كشد كه آدم وضعيت خودش، خانواده اش و ارتباطات درون خانواده اش را خوب درك كند. اصولاً در فرهنگ ما اين چيز خيلي جا افتاده اي نيست. مثلاً فرض كنيد در روانشناسي خانواده انواع خانواده ها را رده بندي مي كنند. اين روانشناسي خانواده از دهه 60 به بعد خيلي رشد كرده است. ما در فرهنگ عامه اين را نداريم كه پدر و مادرها انواع مختلف دارند كه آدم بتواند اين طبقه بندي را در مورد خودش ببيند و بفهمد كه در كدام يك صدق مي كند. فرهنگ جا افتاده اي درباره مطالعه خانواده و انواع خانواده و نوع روابط و اين ها نداريم. كما اينكه در مورد مشكلاتي كه در رابطه با پدر و مادر ها ممكن است پيش بيايد در فرهنگ ما چيزي گفته نمي شود. و اصلاً يك حالت تابو دارد. نبايد آدم يك حرفي بزند كه به نحوي نقطه ضعفي را به پدر و مادر نسبت بدهد. يك نكته خيلي كلي اين است كه جايي كه شما عواطفتون خيلي درگير است ديدگاه هاي خيلي نامعقول وجود دارد. طبيعي است كه زياد دچار اشتباه مي شويد. اين كاملاً واضح است كه خانواده جايي است كه ما مي توانيم زياد لغزش كنيم. قبل از اينكه وارد مثال هاي خاص شوم يك نكته را مي خواهم تأكيد كنم كه قبلاً هم دراي كلاس گفتم كه آدم يك موضع بيشتر نبايد در مورد پدر و مادرش داشته باشد. آن هم اينكه همان طور كه در قرآن خيلي خيلي تأكيد مي شود نسبت به آنها حالت احسا داشته باشد و خيلي متواضع باشد، خيلي خيلي احترام بگذارد. اينها در مورد هر پدر و مادري صدق مي كند. يعني شما مثلاً بك روز متوجه مي شويد كه پدر و مادرتان پدر شما را در آورده اند ولي عكس العمل يك بچه نسبت به پدر و مادرش نبايد هيچ چيزي غير از اين باشد. به دليل اينكه ما در آنجا به وجود آمده ايم و به هر حال زندگي خودمان را از اين خانواده شروع كرديم. هميشه بايد آن حس احترام و نيكوكاري وجود داشته باشد. اين طوري نيست كه مثل بعضي از اين كتاب هايي كه غربي ها مي نويسند در مورد همين مسايل. مثلاً مشكلات تربيتي كه ايجاد مي شود. رسماً حرفشان اين است كه شما اصلاً لازم نيست پدر و مادرتان را ببخشيد. لازم نيست كه رفتار خوبي داشته باشيد. يك حالت طغيا گري را حتي در مواردي توصيه مي كنند كه مثلاً بر عليه پدر و مادرتان قيام كنيد. يا برويد اين را به آنها بگوييد كه شما يان بلا را به سر من آورديد. نبايد اين كار را مي كرديد. در فرهنگ غرب اين چيز خيلي جا افتاده اي است. يك هنرمندي كه تقريباً كارش در زندگي همين بوده ......... برگمان است. در نصف فيلم هاي اين فيلمساز خيلي معروف سوئدي اين مساله به نحوي وجود دارد. اينكه نهايتاً يك حس خيلي بدي نسبت به پدر و مادر و ظلم هايي كه نسبت به يك نفر در خانواده شده وجود دارد. به نظر من اين خيلي جالب نيست. يعني اگر آدم نسبت به پدر و مادر خودش هر ديدگاهي هم پيدا بكند هيچ وقت نبايد اين حرمت ها شكسته شود. ولي اين با آن حالت تابو و حس تقدس داشتن خيلي متفاوت است. در واقع آن حس مقدس بودن و آن تابويي كه وجود دارد دقيقاً مانع از اين است كه شما فكر كنيد كه مثلاً خانواده تان چه خانواده اي است، پدر و مادرتون چه رفتاري با شما داشته اند. هميشه انگار اين مثل يك اصل موضوع پذيرفته شده است كه هيچ مشكلي اينجا وجود ندارد.

اجازه بدهيد من يك مشكل ساده اي را بيان كنم. قرار است كه ما به پدر و مادرمان احترام بگذاريم. قرار است كه رفتار خيلي خيلي خوبي داشته باشيم. قرار است كه خيلي رفتارمون فروتنانه باشد. و اين تنها راه حلي است كه يك نفر مي تواند با آن در خانواده استقلالش را به دست آورد بدون اينكه ضربه اي بخورد و جنبه هاي مثبت خانواده روي او تأثير بگذارد. ولي همين الان يك نكته خيلي ساده اين است كه در خانواده هاي ما به عنوان يك حكم مذهبي حرف از اطاعت از پدر و مادر مي زنند، به جاي احترام و نيكوكاري و دقيقاً به اين صورت است كه مثلاً اگر پدر شما يا مادر شما از شما چيزي بخواهند و شما بگوييد كه من اين حرف را قبول ندارم و اين كار را نمي كنم و به نظر من اين حرف درست نيست، اين را توهين حساب مي كنند. يعني يك جزيي از احترام مي دانند كه شما حرف پدر و مادرتان را گوش كنيد. خوب اين فاجعه است به نظر من. هميشه فاجعه بوده است. اصولاً اينكه يك انساني از يك انسان ديگري انتظار اطاعت داشته باشد اين كاملاً مثل شرك مي ماند. اينكه من مي دانم كاري درست نيست ولي چون پدرم از من خواسته يا يك نفر از من خواسته اين كار را انجام دهم، اگر اين كار را بكنم با اينكه مي دانم درست نيست در واقع مثل شرك است. شما وقتي مي دانيد كه چيزي درست است، يعني عقلتان به شما چيزي مي گويد، اين مثل حرف خداست. چيزي كه در فرهنگ اسلامي مي گويند عقل آن چيزي است كه آدم خدا را با آن عبادت مي كند. من وقتي چيزي را ديدم و فهميدم، يعني مي دانم كاري را بايد بكنم مثل اين است كه خدا از من خواسته است. واقعاً يقين دارم و مطمئنم و اگر كس ديگري بگويد و من آن حرف را گوش بدهم آن فرد را در واقع به نحوي جانشين خدا كرده ام و مثل يك موجود خداگونه با او برخورد كرده ام. مثلاً در ايران اگر كسي بگويد در مذهب ما اطاعت از والدين نيست همه تعجب مي كنند، به خاطر اينكه اين حرف را ما خيلي شنيده ايم. يا مثلاً فرض كنيد جلب رضايت والدين. اصلاً جلب رضايت والدين يعني چه؟ اين چه ملاكي است كه مثلاً من كاري بكنم كه والدينم از من راضي باشند. بگذاريد من يك نكته خيلي ساده بگويم كه به نظر من الان هم خيلي زياد است و اطراف خودم زياد مي بينم. يك مرحله اي در زندگي آدم ها وجود دارد كه به آن بحران ميان سالي مي گويند. اكثر آدم ها وقتي نوجوانند آرزوهايي دارند، يك نقشه اي براي زندگي خودشان دارند. بعد، تا سال ها با اينكه واقعاً اگر زندگي شان را با ديد صادقانه اي نگاه كنند در جهت آن آرزو ها پيش نمي روند و كاري هم نمي كنند. ولي فكر مي كنند يك روز مثلاً دانشمند بزرگي مي شوند. ديگري فكر مي كند مثلاً به يك چيز خوبي در زندگي اش خواهد رسيد. اين آرزوها آدم را همين طور نگه مي دارد و آدم ها حس خوبي نسبت به زندگي دارند تا دوره ميان سالي، آدم ها به يك سني كه مي رسند تا به حال هميشه زندگي را جلوي روي خودشان مي ديدند و طرح و برنامه داشتند و يا اميدها و آرزوهايي داشتند. در يك سني، يك دفعه و معمولاً در يك مدت كوتاهي با يك اتفاقي كه در زندگي مي افتد اين روند برعكس مي شود. يعني فرد زندگي اش را بيشتر گذشته خودش مي بيند. حس مي كند ديگر در آينده اش اتفاق خاصي نمي افتد. تا پنجاه سالگي مثلاً اگر كسي دانشمند نشده، بعد از پنجاه سالگي هم ديگر دانشمند نمي شود. خلاصه يك لحظه اي هست كه اين را واقعاً مي فهمند كه آن آرزوهايي كه داشتند نقش بر آب شده است. بنابراين زندگي شان همان چيزي است كه در گذشته شان است نه آن چيزي كه در آينده. به شدت دچار بحران مي شوند. چيزي كه به آن بحران ميان سالي مي گويند كه مثلاً من زندگي ام به چه درد مي خورد؟ من تا به حال چه كار كرده ام؟ چنين آدم هايي اصولاً ناراضي اند و معمولاً اين نارضايتي را Project مي كنند روي اطرافيان. مثلاً شروع مي كنند به اينكه شما من را بدبخت كرديد، شما اين طور كرديد، شما نگذاشتيد. در ايران من فكر مي كنم اين خيلي چيز روتيني است كه پدر و مادر ها اين را Project مي كنند روي بچه هايشان. چرا من بدبختم؟ براي اينكه بچه هاي خوبي ندارم. مواقعي خيلي از بچه ها در حالي كه قبلاً همه چيز خوب بود اما ناگهان نمي فهمند چرا هر كاري مي كنند پدر و مادر از آنها راضي نمي شوند. به هر حال به خاطر اينكه اينها در شرايط نارضايتي عميق رواني به سر مي برند شما هر كاري هم بكنيد رضايت اين ها جلب نمي شود. اصلاً قرار هم نيست كسي رضايت كس ديگري را جلب كند. يك نفر ممكن است خيلي آدم پر توقعي باشد كه شما هر كاري بكنيد رضايتش جلب نشود. اين كه ملاك نشد. من بايد كار خودم را بكنم. كارهايي كه فكر مي كنم خوب است، احترام بگذارم، هر چقدر مي توانم خوبي بكنم. حالا رضايتشان ممكن است جلب شود يا جلب نشود. ممكن است يك پدر و مادري خيلي كم توقع باشند. يعني بچه هيچ كاري هم نمي كند راضي باشند. يك عده خيلي پر توقع باشند و بچه هر كاري مي كند اين ها به هيچ نحو رضايت ندهند و باز هم خواسته هاي ديگري داشته باشند. و اصلاً اين حرفها، رضايت والدين، اطاعت كردن از والدين، اين ها همه نتيجه اين است كه مسايل مذهبي در يك بافت سنتي مطرح مي شود. همه جا بافت سنتي وجود داشته و در اين منطقه بيشتر. بافت فرهنگي سنتي بر اين استوار است كه يك چيزي از گذشتگان رسيده و بايد به بچه ها منتقل شود و همين طور اين باقي بماند. در اين جا حرف از اطاعت از والدين و جلب رضايت آنها پيش مي آيد. يم فرهنگ سنتي اين را تبليغ نمي كند كه فرزندان بايد مستقل باشند و هر كاري كه فكر مي كنند درست است را انجام دهند. هر چه جامعه سنتي تر باشد اين روابط مطيعانه، درخواست اطاعت از پدر و مادر و درخواست اطاعت از قدرت بيشتر مي شود.

سوال: آيا بچه تا بچه است اطاعت از پدر و مادر برايش ضروري است؟

لازم نيست براي بچه كتاب بنويسيد كه اين را به صورت يك مساله مذهبي بيان كنيد. بچه مجبور است از پدر و مادرش اطاعت كند و مي كند. يعني براي اينكه بچه را مجبور به اطاعت كنيد به او نمي گوييد كه پيغمبر گفته از پدر و مادر اطاعت كنيد. ان وقت از پيغمبر هم اطاعت نمي كند. به طور غريزي بچه ها اين طور فكر مي كنند. بد و خوب اين طور در ذهن شكل مي گيرد كه آن چيزي كه پدر و مادر مي گويند خوب است و بقيه بد.

موضوع اين است كه بچگي هم يك حرف هايي درست باشد از يك جايي به بعد واقعاً درست نيست. هر جا كه سنت هاي موجود در جامعه منحرف تر باشد، مثلاً در يك جامعه مشرك، آن چيزي كه از طرف پدر و مادر دريافت مي كنيد چيز بدتري است. نه تنها اطاعت نكنيد، هرچه مستقل تر شويد بهتر است. بهتر است حتي در يك فرهنگ خوب هم (در دوران قبل خيلي بحث شد)، حتي اگر پيغمبر باشند بايد مستقل به حقايق برسد. نه اينكه چون پدر و مادر مي گويند چيزي را قبول كند. يوسف يك خطبه اي در زندان مي خواند كه دين خودش را تبليغ مي كند. مي گويد من از دين آبا و اجدادم پيروي مي كنم. مي بينيد مي داند چه دارد مي گويد. استدلال هاي اورجينال مي كند خودش به اين ها رسيده است. حرفهايي كه مي زند اين طور نيست كه مثلاً پدرش گفته باشد و قبول كرده باشد. اين احساس وجود دارد كه واقعاً اين ها را دارد مي بيند و خودش مستقلاً توليد مي كند و خوب بودنش را توضيح مي دهد. نه اينكه از دين آبا و اجدادش پيروي كرده چون آبا و اجدادش بوده اند. خودش پذيرفته است همه چيز را. من مي خواستم با اين شروع كنم كه اين حرفهايي كه مي زنم اين طور نيست كه حتي در نهايت ظالمانه بودن روابط خانواده با فرد و وقتي كسي كشف مي كند كه خيلي به او در خانواده ظلم شده هيچ مجوزي وجود ندارد كه كسي بخواهد تحت هيچ شرايطي بي احترامي كند. يك چيز غريزي در پدر و مادر ها وجود دارد كه اينها محترم اند. مخصوصاً در مادر ها. با تمام وجودشون اين را مي بينند كه بچه هايشان كه از اين ها به وجود آمده اند بايد احترامشان را نگه دارند. مهم نيست روابط چه طور بوده است. در قرآن كه خيلي در مورد احسان و فروتني و احترام وجود دارد، هيچ وقت نمي گويد اگر والدين مشرك بودند اين كار را نكن. كاملاً به اندازه اي كه پرستش خدا كلي است اين ها هم هميشه يك fact كلي است. قرار نيست كسي بي احترامي كند. قرار نيست كسي كار خوب را انجام ندهد. براي كنترل روابط، چه روابط خوب برقرار كرده باشند و چه بد، هميشه راه حل اين است كه بچه ها محترمانه رفتار كنند. استقلالشان را اينطور به دست مي آورند. احسان كردن با اطاعت كردن خيلي فرق دارد. احسان راهي است براي رسيدن به استقلال. احسان يعني كهري كه من فكر مي كنم درست است، مي فهمم خوب است، نه آن چيزي كه آنها فكر مي كنند خوب است انجام مي دهم. براي رضايتشان كاري را كه غلط است و آنها فكر مي كنند خوب است انجام نمي دهم. رفتار زيبايي انجام مي دهم با ملاكي كه خودم مي فهمم. نه با ملاك هايي كه انها مي فهمند و ممكن است غلط باشد.

چند تا چيز كلاسيك بگويم. كاملاً يك چيز واضحي است از نظر روانشناسي. در روانشناسي بعضي وقت ها خيلي شورش را در مي آورند. بعضي از روانشناسان منبع اكثر بيماري هاي رواني را در رابطه با پدر و مادر مي بينند. اختلال هايي كه در رابطه با پدر و مادر به وجود مي آيد. مثلاً پدر سخت گير و فرزند وابستگي شديد به مادر دارد. اين ها معمولاً منشأ خيلي از بيماري هاي رواني است. يه fact ساده. اكثر روانشناسان اين را قبول دارند كه شخصيت آدم در 2 سال لول يا حداكثر در 5 سال اول زندگيش شكل مي گيرد. ما در آن دوره در اختيار پدر و مادر هستيم. چه قدر اين ارتباط ارتباط موثري ايت. كوچكترين انحرافي در پدر و مادر وجود داشته باشد در بچه منعكس مي شود. چه قدر فكر مي كنيد پدر و مادر خودتان يا مردم به معيارهاي كمال نزديك اند؟ همه به هر حال در زندگي يك سري افكار غلط دارند. كارهاي اشتباه كردند. احساسات غلط دارند. نسبت به مردم چه احساسي داريد؟ همه در مرحله كمل هستند؟ به خدا رسيده اند؟ به عرفان؟ همه مردم در يك مرحله متوسط رو به پايين زندگي مي كنند. كلي افكار و منش هاي غلط دارند. بچه در اين محيط بزرگ مي شود. به شدت متأثر از خانواده و پدر و مادر مي شود. واضح است كه اينجا خطر وجود دارد. يك خطر اين است كه شما موجوداتي كه فرض مي كنيد خدا هستند و نيستند، خودتان را با آنها هماهنگ مي كنيد. يك جا در زندگي خود بايد از اين مرحله بگذريد. و اگر اين ها در زندگي مشكلي داشتند شما خودتان تشخيص بدهيد و كار درست را انجام بدهيد. انسان نسبت به خانواده اش بايد به استقلال برسد. هر چقدر بهتر باشند اين كار راحت تر انجام مي شود. هر چقدر از نظر اخلاقي وضعشان خوب نباشد.

مردم خيلي تحت تأثير پدر و مادرشان هستند. اينكه يك نفر در چه خانواده اي به دنيا مي آيد به شدت در رفتارهاي آينده اش تأثير مي گذارد. منبع افكار فكر نشده و نامعقول در زندگي ما خانواده است. اگر يك چيز واضحي را تمام عمر شنيده ايد كه اشتباه مي كرديد، به احتمال زياد چيزي است كه در خانواده در سنين خيلي پايين به شما رسيده است و شما هيچ وقت بررسي اش نكرده ايد از كجا اين احرافات فكر نشده درست است. يك چيزي كه نه اينكه تصميم گرفته باشيد، بديهي فرض كرده ايد در حالي كه به طور بديهي ممكن است غلط باشد. چيزهاي ساده اي كه در روانشناسي وجود دارد. چون من تأكيد كردم روي مادر. من تأكيد كردم كه مادر از پدر خطرناك تر است. رابطه با مادر خيلي خيلي قوي تر و تنگاتنگ است. پدر يك موجود جدا محسوب مي شود. جلوتر توضيح خواهم داد. ما بيشتر بچه مادر خودمان هستيم تا پدر خودمان. هميشه اين رابطه عاطفي خيلي خيلي عميق است. از بدو تولد تا مدتي بچه حتي خودش را يك موجود جدا از مادر نمي داند. يعني يك حس هم¬ذات¬پنداري بين مادر و كودك وجود دارد. بچه ها در ماه هاي اول تولد وقتي مادر از آنها دور مي شود عكس العمل هاي خاصي نشان مي دهند. احساس مي كنند جزيي از مادر هستند. چند ماه طول مي كشد تا بچه ها حس كنند يك موجود مستقل است. 2تا اصطلاح بگويم كه به نظرم جالب است. از يك جنبه خاص مي خواهم مساله رابطه با مادر را كه قبلاً مطرح شد بگويم. اصطلاح اول مادر رئوف و اصطلاح دوم مادر مخوف. ترجمه اينها به فارسي به نظرم خيلي خوب است. تعريف مادر مخوف و مادر رئوف در يك چيزي مشترك هستند و آن اينكه فوق العاده زياد بچه هايشان را دوست دارند. همه مادر ها در اين مشتركند كه به بچه هايشان علاقه دارند. مادر رئوف مادريست كه بچه اش را بزرگ مي كند و به يك مرحله اي كه رسيد و احساس كرد كه بچه ها اگر پيش او نباشند و مستقل باشند برايشان بهتر است به دليل علاقه زيادي كه به بچه ها دارد و خودخواه نيست تن مي دهد به اين جدايي و به هر حال همه بچه ها براي بزرگ شدن به جدايي از خانواده نياز دارند تا رشد و تعامل خود را ادامه دهند. يك چيز قاطع مثلاً اينكه ازدواج، كار يا تحصيل.

مادر مخوف به راحتي به اين جدايي تن نمي¬دهد. تحمل دور كردن فرزندانش را از خود ندارد. به عنوان يك چيز خيلي متداول در همه جاي دنيا، خيلي از مادرها موقع ازدواج فرزندانشان يك مشكلاتي ايجاد مي¬كنند. مثلاً مساله مادرشوهر پيش مي آيد. مادر پسري كه ازدواج كرده نسبت به عروس حس رقابت دارد كه توجه فرزند را بيشتر به خودش جلب كند. اين حس كه بچه را از دست مي دهد. خيلي از مادرها در سال¬هاي اول كودكي فوق¬العاده از وابسته بودن بچه به خود لذت مي¬برند. از اينكه يك موجودي را با تمام وجود حمايت (Support) مي¬كنند. وقتي كه بچه تبديل به يك موجود مستقل مي شود و ديگر به مراقبت مادر نياز ندارد. مخصوصاً پسرها. از نظر روان شناسي در يك محدوده¬اي بهتر است از مادرشان جدا باشند. فاصله بگيرند. وقتي مادر اين را مي¬بيند ممكن است عكس العمل مثبت نشان ندهد. خيلي از مادرها حس مي¬كنند بچه دور مي-شود. اين جدايي را نمي¬توانند تحمل كنند. سؤال: اين جدايي را ممكن است توضيح بدهيد؟ جدايي ممكن است فيزيكي نباشد. بچه يك موجود وابسته اي كه با تمام وجود وابسته است و نياز به Support دارد ديگر نيست خودش فكر مي كند ممكن است حرف گوش ندهد. اين ها خوب است پدر و مادر خوب بايد استقبال كنند. از اينكه بچه به سني رسيده كه به نحوي مستقل شده است. سؤال. مساله اين است كه واقعاً وقتي مي بينيد يك نفر در حال اشتباه كردن است نهايتاً به او تذكر مي¬دهيد اما استقلالش را به رسميت مي¬شناسيد مجبور مي كنيد كاري را انجام دهد. توضيح مي¬دهيد برايش كه كارش اشتباه است از نظر عاطفي تحت فشار قرار بگيرد. از اتوريته خودتان استفاده كنيد تا مجبور شود. تا يك سني قاطعيت نشان دادن خوب است. پدر و مادر بچه ها را از يك سني به بعد به رسميت بشناسند. بچه ها را و اينكه آن ها موجودات مستقلي هستند مسئوليتش هم به عهده پدر و مادر نيست. مثل يك آدمي كه يك تذكري به او داده مي شود. پسر نوح به او ايمان نياورد. حالا نوح چه كار كند؟ كتكش بزند؟ درنهايت در بهترين حالت به او مباني دين را توضيح مي دهد. اين طور نيست كه آدم فرزندش را مجبور كند با فشار عاطفي با ايجاد وابستگي مالي. پدر و مادر مي گويند اگر آن طوري كه ما مي خواهيم زندگي كني من زندگي را تأمين مي كنم وگرنه نمي كنم. بچه ها در وضعيت قررا مي گيرند تا به قالب پدر و مادرشان دربيايند. همه آن ها خودخواه هستند. پدر و مادر من و شما و خودمان، درجه اي از كمال پيدا نكردن در وجودمان هست. اين ها به شدت در رابطه پدر و مادر منعكس مي شود. يك خودخواهي كوچك در مادر كلي مشكل ايجاد مي كند. اينكه مادر به يك حالتي رسيده كه يك حالت عارفانه اي است كه هيچ خودخواهي در او نيست. خيلي از پدر و مادرها مخصوصاً مادرها خيلي حس مالكيت دارند كه اين بچه من است. خلاصه اين كه يك مرحله اي وجود دارد به نام جدايي فرزند از خانواده.

به وضوح پدر و مادر مخصوصاً مادر در مقابل اين مقاومت مي كنند. يك نكته ديگر اينكه اين ها خيلي استاندارد و به عنوان فكت (fact) هاي ساده مطرح است. اينكه چنين مشكلاتي وجود دارد. يك نكته كه شايع است. اولين بار فرويد خيلي رسمي در مورد اين صحبت كرد و خيلي جا افتاده است. تأثير رابطه با مادر در جنسيت فرزند. اجازه دهيد ايده فرويد را بگويم. اينكه پسر و دختر وقتي متولد مي شوند، هر دو به نحوي هم ذات پنداري با مادر دارند، پدر كاملاً يك موجود مستقل جداست. بچه ها در ماه هاي اول تولد، يك طور به مادر چسبيده هستند. اين هم ذات پنداري باعث مي شود كه بيس (Base) جنسيت براي پسر و دختر جنسيت مؤنث باشد. يك پسربچه هم اگر بخواهيم برايش جنسيت تعيين كنيم يك موجود مؤنث است. تازه از يك موجود مؤنث جدا نشده و در ايمن حال و هواست نكته اين است كه در مورد دخترها اتفاقي كه بايد بيافتد اين است كه هم ذات پنداري بايد از نظر جنسيت ادامه پيدا كند. در همين بيس (Base) باقي بماند. در مراحل رشد جنسي شان به جنس مخالف كه نماينده اش پدر است علاقه مند مي شوند. يك دختر كه با مادرش احساس هم ذات پنداري مي كند از بچگي يك حسي داشته و ادامه پيدا كرده و در همان سن به اين سوق پيدا كرده كه پدر خودش را دوست بدارد. مثل يك قهرمان به او نگاه مي كند. جنسيت سالم بيس (Base) خود را حفظ كرده و به جنس مخالف علاقه مند است. كار پسرها يك مشكل دارد. اصلاً بايد از اين بيس (Base) فاصله بگيرد. در پسربچه ها اين كه درجه اي از تأنيث در آن ها وجود دارد كاملاً ديده مي شود. در اين دوره جواني بچه ها از اين بيس (Base) فاصله بگيرند يك پديده است. در اين مرحله اصلاً لازم است كه پسر از مادرش فاصله بگيرد. لزوماً معناي فاصله گرفتن فيزيكي ندارد. براي اينكه يك مرد جنسيت مردانه خودش را احراز كند لازم است كه از مادرش دور شود. مثلاً يك پسربچه را در نظر بگيريد كه خيلي خيلي با مادرشان روابط عاطفي نزديكي دارند.

مادرها خيلي به آنها مي رسند و اجازه نمي دهند بروند سر كوچه بازي كنند. از خونه دور شوند. اين ها به وضوح وقتي كه بزرگ مي شوند موجودات نرمال و قوي اي نمي شوند و مردهايي خيلي ضعيف از كار درمي آيند. چرا؟ براي خاطر اينكه مساله اين نيست كه يك مادر انگيزه خوب و بد داشته باشد. مهم اين است كه يك زن منطق رفتار كردن با يك پسربچه را نمي داند. نمي داند براي اين پسر در اين سن سخت گيري لازم است. براي اينكه از اين حال و هواي ابتدايي خودش درآيد لازم است با تحكم با او رفتار شود. مادرها هميشه دلسوزي دارند. دلسوزي زياد به دخترها كمتر آسيب مي رساند، ولي به پسر به طور جدي آسيب مي رساند.

اجازه بدهيد من يك تصور از دنياي قديم بدهم. فرق دنياي قديم با دنياي ما اين است كه الگوي مرد و زن خيلي با هم فرق داشت. از شغلي كه پيدا مي كردند از اخلاق و آداب و همه چيز بين مرد و زن تفاوت اساسي داشت. قبيله، توي چادرها جاي زنان و بچه هاست. بيرون چادر و محل شكار جاي مردهاست. پسر از وقتي كه به دنيا مي آيد تا يك سني بايد در چادر پيش زنان باشد. در تمام اقوام گذشته مثلاً توي استراليا و بقيه همه يك چيزي تحت عنوان آيين تشرف دارند در يك لحظه اي كه يك پسر بايد از چادر بيرون بيايد و تبديل به يك مرد شود در قديم اين آيين تشرف يك لحظه خاص و قاطع در زندگي پسر بوده است. يك روزي پدر مي آيد در چادر خودش و پسر را برمي دارد و با خود مي برد. هميشه بردن نبوده است. در دوران خيلي قبل، چند هزار سال قبل همه اقوام آيين تشرف خيلي سختي براي پسرها داشتند. پسرها را از يك مرحله آزمايش مانند مي گذراندند او بايد محيط داخلي چادر و آغوش مادر و ... كلأ از ذهنش پاك شود. تبديل به يك موجود جديد و قوي بشود كه بتواند در محيط مردانه كه خيلي خشن است زندگي كند. بعضي از آيين هاي تشرف به طرز غيرقابل باوري سخت بوده است. در استراليا پسرها را مي بردند و در جنگل به درخت مي بستند و ساعت ها شلاق مي زدند. بچه از حال مي رفته. چند روز اين بچه به درخت بسته شده بود و اين بلا را سرش مي آوردند. كتاب هاي مردم شناسي از اين ها مي توان ديد كه چه بلاهايي سر پسرها مي آوردند، تا تبديل به مرد شوند. اگر خيلي هم آيين تشرف سخت بود و يك پسر مي مرد، خوب مساله اي نيست. نتوانست تشرف پيدا كند، مرد باشد درواقع در جهان قديم زندگي مردها آن قدر سخت بود كه آدمي كه نمي توانست اين آيين را تحمل كند، زنده هم نمي مانست. فردا يك موجود ديگر شكارش مي كند كسي كه مي خواهد شكارچي ماموت شود بايد بتواند كه شش روز به درخت ببنديش و شلاقش بزني. وضعيت دنياي قديم طوري بود كه الگوي مرد و زن به صورت دو تا موجود كاملاً متفاوت بود. رفتار باعث مي شد دخترها هميشه آن بيس (Base) را حفظ كنند. در چادر بمانند. قديم فيزيكي است. محدودخه جغرافيايي دخترها معلوم است. پسر تا يك وقتي اينجا مي مانند. چيزي كه فرويد در قرن بيستم توضيح داد. پسرها تا يك مرحله اي مي مانند و بعد آن ها را از توي چادر درمي آورند و پرتاب مي كنند در محيط مردانه. هر چقدر كه دنيا پيشرفته يعني از يك موقع به بعد پسرها را برمي داشتند مثلاً حداكثر مي بردن با پدرشون براي چراي گوسفندان. در هفت هشت سالگي مي گفتند به اندازه كافي بزرگ شده است. از فردا قرار است با پدرش براي چراي گوسفندان برود. يك فيلمي هست به اسم پدرسالاري. فيلم خوبي است جايزه كن دارد. يك صحنه جالبي دارد. پدر وارد كلاس مي شود (بچه هاي كلاس اول) پسرش را مي گيرد مي برد در كوهستان پسر از سن شش و هفت سالگي مسئول گوسفندان مي شد و در كوه بايد تنها زندگي كند تا سن نوجواني آنجا مانده و چيزي نمي داند. داستان واقعي زندگي شخصي يك آدم معروفي است به اسم گاونيو. (اسم كتاب آب، بابا، اربات) كه ترجمه هم شده است. تا يكي دو قرن قبل آيين تشرف تبديل شد به اينكه پسر را مي بردند سر كار كشاورزي، چراي گوسفند. هر چقدر زندگي شود تقدم اش پيشرفته است. زندگي راحت تر شده است. واقعاً تا مدتي آيين تشرف سربازي بود. در صحبت عوام مي شنويد كه پسرها مي روند سربازي مرد مي شوند. سربازي مي رفتند وارد محيط مردانه مي شدند. تنها محيطي كه در دنيا محيطي به طور خالص مردانه باقي مانده است، محيط نظامي است كه اين سختگيري در آن است. انضباط است. اين كه اين كار را بايد انجام دهي يعني بايد انجام دهي. دلسوزي وجود ندارد. در اينجا پسر غياب مادر را احساس مي كرد. اينجا كسي به داد من نمي رسد. من بايد يك موجود مستقل باشم. بايد فشار را تحمل كنم. ويژگي هاي مردانه، احساس قدرت كردن، اينكه من هر كاري مي توانم بكنم. فكر نكنم هيچ كدامتان آموزش نظامي ديده باشيد. من آموزش نظامي سختي بودم. چون دوره جنگ بود. اول واقعاً سخت مي گذرد. واقعاً آدم بعد از يك مدتي احساس لذت مي كند. وسط هاي كار اين احساس لذت وجود دارد كه مردها به يك حالتي مي رسند كه هر كاري مي توانند بكنند. اينكه مثلاً امشب نخوابند يه حس سلطه نسبت به همه مسايل مخصوصاً مسايل مربوط به جسم.

آموزش نظامي يعني يك دوره اي كه محيط جنگ را براي يك نفر شبيه سازي مي كنند. شب حمله مي كردند به خوابگاه ها. تيراندازي مي كردند. من وقتي آموزش نظامي گذشت تا يك سال مرتب نصف شب بيدار مي شدم و ساعت را نگاه مي كردم. سربازي آخرين آيين تشرفي بود كه وجود داشت. هرچه جلوتر مي آييم [كمتر مي شود]. پسر و دختر با هم در يك سني به مدرسه مي¬روند. آنجا هم مامان با سايه¬اش وجود دارد. به يك حالت متوسطي رسيد كه محيط بيرون نه به آن آرامشي كه زن ها در آن زندگي مي كردند، قرار نبود از خودشان دفاع كنند. دخترها يك كم آسيب مي بينند، چون وارد محيطي مي شوند كه يك كم خشونت مردانه دارد و اين مقدار براي پسرها كافي نيست. يونگ هفتاد هشتاد سال پيش پيشنهاد كرد كه چيزي شبيه آيين تشرف در دنيا وضع شود. چيزي مثل سربازي اجباري شود. مثلاً پسرها همه در يك سني اردوهاي سختي را بگذرانند كه در آن سايه مادر وجود نداشته باشد.

تا اينكه بتوانند اين مرحله را طي كنند. مردها خيلي هايشان از بيس (Base) زنانه جدا نمي شوند. تقريباً اكثريت قريب به اتفاق جدا نمي شوند. يك درصدي از آن بيس (Base) زنانگي در رفتارشان وجود دارد. يك مرد امروزي را با يك مرد 200 سال پيش مقايسه كنيد. يك چيزي از نظر استحكام و صلابتي كه در رفتار يك مرد بايد باشد نيست. يكي از ساده ترين دلايل شيوع همجنس بازي همين است.

بعضي از مردها كاملاً از آن بيس (Base) جدا نمي شوند. تمايل به همجنس پيدا مي كنند. و حالت تأنيث خودشان را حفظ مي كنند. در دنيا ما مادرها نقش قاطعي در شكل گرفتن جنسيت فرزندان دارند. تقريباً به طور ناخودآگاه ارتباط مادر با پسر و ارتباط مادر با دختر طوري است كه به هر دو لطمه مي زند، اين طور است كه اين رابطه يك رابطه عاطفي قوي است كه كوچكترين اشتباه يا ناآگاهي مي تواند تأثير عميق بگذارد. روي جنسيت پسرها اين طوري تأثير مي گذارد كه مادرها ديگر آن مادرهاي مطيع هزار سال قبل نيستند. كه پدر يك روز بيايد دست پسر را بگيرد. پسرشان را نمي دهند. محيط خود به خود محيط آرام و ... است. پدر يك روزي بخواهد كه از فردا پسرم را مي برم.

دلسوزي هاي مادرانه خودشان را تا سنين خيلي خيلي بالا ادامه مي دهند. اين ناآگاهي است مادر نمي فهمد كه پسر احتياج به يك رفتار به نحو ديگري دارد، براي اينكه جنسيت خودش را احراز كند. به دخترها چه طور آسيب مي زند. مادرها مي توانند مانع از اين بشوند و مي شوند (در ايران) كه دخترها آن مرحله كه از اين بيس (Base) حركت كنند و به جنس مخالف علاقه مند بشوند را طي كنند. اين پديده با يك درجاتي وجود دارد. پدر و مادرها در اكثر خانواده ها روابط خوبي ندارند. نمي توانيم بگوييم در يك درصد خوبي از خانواده هاي ايراني روابط عاشقانه است. (يك جوري با هم زندگي مي كنند) اكثرشان اول عاشق نبودند بعضي ها هم اگر اول يك علاقه اي داشتند، بعداً محو شده است. مثل خيلي جاهاي ديگر دنيا بيس (Base) رابطه پدر و مادر خيلي عالي نيست. خيلي خيلي از مادرها به شدت از شوهرشان ... مي كنند و اشتباهي كه ناآگاهانه مي كنند اين است كه احساس بدي كه نسبت به شوهرشان دارند را دقيقاً به دخترشان منتقل مي كنند. در زندگي خانوادگي شان به آن حس خوبي كه مي خواسته اند نرسيده اند. چيزي كه دارند بچه هايشان است. دخترها محرم راز مادر هستند. هر چقدر كه بين پدر و مادر رقابت وجود دارد در جلب نظر به ها. مادر از اينكه مي بيند بچه ها خيلي خيلي با پدرشان روابط خوبي دارند ممكن است حس خوبي پيدا نكند. گاهي براي اينكه بچه ها را مال خودشان كنند. مادرها حس اين را دارند كه اين مال من است. زحمت را مادرها مي كشند، شوهرها چه كار مي كنند؟ اين احساس در مادرها قوي است كه بچه ها بيشتر به اين ها تعلق دارند تا شوهر. واقعاً هم اين طور است كه بچه ها اگر مال كسي باشند مال مادر هستند. [سوال] مسايل اقتصادي و اجتماعي را با اين اشتباه نكنيد.

قوانين اقتصادي و اجتماعي با توجه به اينكه اقتصاد و اجتماع متغير هستند تعيين مي شوند مثالً كاملاً واضح است كه چرا نصف مردان ارث مي برند. چون مردان كار اقتصادي انجام مي دهند. من همه قوانين را دقيقاً نمي دانم.

اين يكي از بزرگترين آسيب هايي است كه مادرها به دخترانشان مي رسانند. اگر دختر حس خيلي خوبي نسبت به پدر نداشته باشد، تمام زندگي اش اختلال پيدا مي كند. درواقع ارتباط برقرار كردن با جنس مخالف، اينكه يك دختر نسبت به مردها حس خوبي داشته باشد، عاشق بشود، همه برمي گردد به اينكه دختر با پدر خودش روابط خيلي خوبي داشته باشد.

هر چقدر كه مادر جلوي اين رابطه را بگيرد به جنسيت دختر آسيب مي زند. ته تحليل روانشناسي گفتم كه چرا جنسيت فرزندان تحت تأثير مادر قرار مي گيرد و منحرف مي شود. اين كه مي گويم بايد احتياط كردن در رابطه با پدر و مادر به خاطر اين است كه ما در فرهنگي زندگي مي كنيم كه خيلي انحرافات وجود دارد. آدم بايد هشيارتر با خانواده اش برخورد كند. مثل يك تابو نباشد. خيلي ها مي ترسند از اينكه در مورد پدر و مادر خودشان قضاوت كنند. بعد از انقلاب يك پديده متعارف بود كه بچه ها مذهبي شوند، در حالي كه پدر و مادرها مذهبي نبودند. اين بچه اي كه مذهبي شده، بايد در يك سني قبول كند كه من با پدر و مادرم فرق دارم و اين ها گمراه هستند. از نظر ديني كه او قبول كرده پدر و مادرش كه دين را قبول نكرده اند موجودات گمراهي هستند. خوب اين خيلي سخت است كه يك فرزندي بگويد پدر و مادر من گمراه هستند. هميشه بين پدر و مادرش و خواسته هاي آن ها با چيزهايي كه يك ايدئولوژي مي گويد و او فكر مي كند حرف خداست وسوسه مي شود. و نمي تواند خودش را از دست اين وسوسه نجات دهد. تناقضي با رفتار خوب با پدر و مادر نداردو چيزي كه پرسيده شد. چه طور ما كه در جامعه مردسالار زندگي مي كنيم اين وضعيت وجود دارد كه نسبت به مادر احساسات غليظ تري وجود دارد تا جامعه غرب. جامعه مردسالار نبايد به مادر خيلي اهميت بدهد. اينجا را با غرب مقايسه كنيد. اينجا مردسالارتر است و اينجا مادر مقدس است و آنجا به اين شدت نيست. اگر آن ها از مردسالاري بيرون آمده اند، چرا بيشتر به سمت تقدس مادر نرفته اند؟

از نظر فرنگي غرب مردسالارتر از ماست. از نظر اجتماعي و قوانين خيلي روابطمون مردسالار است. و از نظر فرهنگي آن ها مردسالارتر هستند. مردسالاري فرهنگي اين است كه همه ارزش ها مردانه است. ارزش هاي زنان وحود ندارد. اين قدر گذشته از اين حالت كه همه چيز به سمت ارزش هاي مردانه سوق پيدا كرده است. تفكر مهم است، قدرت مهم است، عاطفه مهم نيست، همه چيزهايي كه براي مردها مهم است، همان ها مهم است. عاطفه در مقابل تفكر، زنان به مسايل عاطفي بيش از مردان اهميت مي دهند. چيزهايي كه براي زنها مهم است. مردان در زمينه تفكر انتزاعي موفق تر از زنان هستند. به دليل ساختار مغزي زن و مرد. دو نيمكره مغز زن ها مستقل عمل نمي كند. در واقع لينك هايي وجود دارد. مردان اين طور نيستند. لينك كمتري وجود دارد. اين با هم كار كردن دو نيمكره يك برتري هايي به زنان مي دهد. مستقل عمل كردن هم يك برتري هايي به مردان مي دهد. مردها به راحتي مي توانند همه عواطفشان را كنار بگذارند و فقط به مساله اي كه برايشان پيش آمده خيلي منطقي فكر كنند و تصميم بگيرند زنان معمولاً اين توانايي را ندارند. براي اينكه قسمت عواطف هميشه روشن است و پيامش را مي فرستد.

سوال اين است كه اين فرهنگي كه ما پذيرفتيم چه برتري هايي زن ها نسيت به مردها دارند؟ به زحمت شما بتوانيد چيزي بگوييد كه جا افتاده باشد و زن ها در آن بهتر باشند. به نظر مي آيد مردها در پيشرفت كردن در كارهاي مربوط به شغل، دانش و ... توانايي بيشتري دارند. در غرب اصلاً دنياي زنانه وجود ندارد كه شما بخواهيد بگوييد كه آنجا حيطه برتري زن ها است. در غرب قرن هاست كه روند رفتن به سمت ارزش هاي مردانه ادامه داشته است، تا الان كه به نظر من در دنياي غرب كاملاً دنياي زنانه، ارزش هاي زنانه از بين رفته است. كسي نمي داند چه هستند. يك چيز با ارزشي آنجا وجود داشته باشد. اينكه مادري يك چيز با فضيلت است كاملاً مورد بحث قرار گرفته است. جمعيت هايي هستند كه مخالف اين هستند كه مادري چيز خوبي است. مي گويند اصلاً بهتر است زن ها خودشان را حفظ كنند. جهاني كه مردها ساخته اند، همه چيز آن را هم تثبيت كرده اند. اتفاقي كه در غرب افتاده است اين است كه اين جهاني كه مردها ساخته اند و ارزش هايش را تعيين كرده اند، قبول كرده اند كه چيزي به جز اين ارزش ها وجود ندارد. حالا مساله اين است كه چون در اين دنيا زندگي مي كنند با هم به توافق رسيده اند كه حقوق مساوي داشته باشند. مثل اينكه همه مردها وزنه بردار بودند، خيلي هم لذت مي بردند، زن ها كار ديگري مي كردندكه از آن لذت مي بردند. فرض كنيد كه غرب اين طور است كه زن ها قبول كرده اند كه ارزش اين است كه آدم وزنه بيشتري بردارد. همه زن ها آمده اند در همان محيط و با ارزش هاي مردانه سعي مي كنند قدرت بازويشان را بيشتر كنند و وزنه هاي سنگين بردارند. حالا دعوا بر سر اين است كه حقوق زن ها را به اندازه مرد ها بدهند. يك زني كه 20 كيلو وزنه برداشت حقوقش را مثل يك مرد كه 20 كيلو وزنه برداشت بدهند. دارم تمثيلي به كار مي برم. همه دنيا را مردها تسخير كرده اند. همه ارزش ها مردانه است. هيچ ارزش خاصي براي زن ها قائل نيستند. به طور كامل در دنياي غرب زن ها وارد دنياي مردانه شده اند. همان ارزش ها را پذيرفته اند. پيشرفت شخصي برايشان مهم است. مادري ديگر مهم نيست. در جامعه ما هم معمول شده است كه مادري باغث مي شود آدم عقب بيافتد. از چه عقب بيافتد؟ از كار و زندگي اش، از آن شغل هاي كه در جهان مردانه پذيرفته است. ممكن است نتواند خوب درس بخواند. زن ها وارد جهان مردانه شده اند و حالا تقاضاي حقوق مساوي دارند. تا مدت ها حقوقشان كمتر از مرد ها بود. كار خانه .... كار مي كردند. كلي مبارزه كردند. مبارزات اجتماعي فمنيستي اين طوري بود كه حالا كه ما داريم مثل شما كار مي كنيم حقوق ما را بدهيد، تا اينكه به حقوق مساوي رسيدند. ولي اصلاً مشكل زن ها خيلي خيلي عميق تر از اين حرف هاست.

دو نوع فمنيسم داريم. فمنيسم مبتني بر تفاوت و فمنيسم مبتني بر شباهت. در واقع همه اين كارهايي كه انجام شده است، فمنيسمي كه در جامعه ما مطرح شده است، مبتني بر شباهت است. فرض بر اين است كه تفاوتي وجود ندارد. بنا نيست زن ها دنياي جداگانه اي براي خودشان بسازند. قرار است كه در همين دنيا مثل مردها زندگي كنند. بنابراين حقوق مساوي اجتماعي بدهيم كافي است.
فمنيسم مبتني بر تفاوت اين است كه اين دنيا را زن ها نساخته اند و ارزش ها زنانه نيست. يك نوع زندگي ديگري براي زن ها مناسب است. اينكه جامعه ما مردسالار است، اينكه زن ها همه كارهاي مردها را مي كنند ولي هنوز حقوقشان مساوي نيست. ولي فرهنگ ما اين طور نيست كه همه ارزش هاي زنانه در آن انكار شده باشد. همه ايراني ها نسبت به مادر حس خوبي دارند. [سوال] واقعاً در ايران نسيت به مادري تقدس هست؟
نسبت به اينكه يك زن فداكاري و از خود گذشتگي مي كند حس خوبي دارند. احساس اين است كه اينجا يك چيز خوبي وجود دارد. در فرهنگ ما صادقانه و خيلي واقعي مردم هنوز در جوامع شرقي نسبت به مادري يك حس تقدس دارند. مادري يك ارزش زنانه است كه مردها ندارند. لااقل اينجا يك جزايري باقي مانده است كه هنوز غرق نشده اند. حس هاي مثبتي نسبت به زن وجود دارد. زن يك موجود متفاوت است. ويژگي هاي خيلي مقدسي وجود دارد. اين در غرب وجود ندارد. اين همه دعوا كه سقط جنين بايد باشد. فمنيست هاي مبتني بر شباهت نسبت به مادري حس خوبي ندارند.

يك جلسه معروفي در ايرلند برگزار شد. كنگره چندم فمنيسم هاي اروپا. در آن رسماً به زن ها توصيه شده است كه همجنس گرا باشند. چون در هر هوع رابطه با مرد سلطه وجود دارد. اصلاً بچه دار شدن و حتي رابطه با مرد از نظر فمنيسم چيز بدي است. چرا؟ به دليل سلطه. نبايد زير بار سلطه بروند. موضوع اين است كه جنگ قدرت يك ويژگي مردانه است. واقعاً اينكه زن ها هم مثل مردها همه هم و غمشان اين شده است كه كي برنده است؟ و كي سلطه بيشتري دارد؟ اجازه بدهيد يك كتاب معرفي كنم كه خيال خيلي ها راحت بشود. يك كتابي راجع به زن بودن. حال يك خانمي است. واقعاً كتاب خوبي است. زن بودن معماست. زن ها نمي فهمند چي هستند. خيلي چيزهاست كه اينقدر قديمي شده است. وقتي در دنيايي زندگي مي كنيد كه همه فرهنگش مردانه است، خيلي از چيزها كه واقعاً ارزش زنانگي در آنها وجود دارد به نحوي منسوخ شده است، شما هم ديگر قبول نداريد كه آن ارزش است. يك مثال بزنم از اين كتاب. خانم توني گرانز آدم معروفي است. اولين روانشناسي است كه در امريكا برنامه راديويي اجرا كرد. سي سال قبل در دهه شصت. يكي از خوبي هايش اين است كه به يونگ علاقه مند است و در واقع اين كتابي كه نوشته يك بخشش نتيجه كارهايي است كه بعضي از شاگردهاي يونگ جمع كردند. راجع به تقسيم بندي حالت هاي زنان و مردان.

مثال: در مقابل گرايش مردان به قدرت يك گرايش كاملاً غريزي است. تمام مردان تمام زندگيشان به دست آوردن توانايي هاي مختلف است. حتي يك بازي كامپيوتري مي كنند تا لول آخر مي روند. وقتي فوتبال بازي مي¬كنند مثل فلاني بازي كنند. اينطور ساخته شده اند. ميل به قدرت توانايي مهارت جزو غريزه مردانه است. در زنها ميل به زيبايي و حس خيلي خيلي بيشتري نسبت به روابط عاطفي و عشق وجود دارد.



مراجع