جلسهٔ ۳۳

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

در این جلسه در ادامه بحث داستان سوره ی یوسف به مبانی دوگانگی زن و مرد پرداخته می شود و به مسیح به عنوان کلمه خدا که توسط یک زن (مریم) دریافت شده است در برابر قرآن و پیامبر اشاره می شود و در وجه منفی زنانگی به داستان زلیخا اشاره می شود.

جلسه ۳۳

دریافت فایل صوتی این جلسه‌ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی این جلسه با حجم کمتر

اشاراتی از جلسه قبل

نوع گمراهی های زن و مرد

سوال: مرد سالاری در فرهنگ ایران

جواب: من گفتم در فرهنگ ایرانی در جهان باستان این جزء بدیهیات بوده که زن منشاء زندگیست. به نظر من، فرهنگ ایرانی از دید مرد سالاری روسفیداست!

هر زمان که حرف از مردسالاری می شود، شاید منظور، مردسالاری به معنای مقررات اجتماعی است- اینکه زنان کار بکنند یا نکنند و ...چیزهایی که بسیار ظاهری هستند - در حالیکه اصل، مردسالاری به معنای عمیق فرهنگی است که به شدت می تواند از نظر روانی تاثیرات مخرب بر جا بگذارد. این دو موضوع با هم خیلی فرق می کنند. مثلاً من نمی خواهم بگویم در ایران باستان ، زنان موقعیت اجتماعی خیلی ایده آلی داشته اند، در تمام تاریخ، مردسالاری حاکم است. جائی در تاریخ نداریم که جامعه ای وجود داشته باشد که از نظر فرهنگی و اجتماعی مردسالار نباشد.شدت و ضعف دارد.

مثلاً از نظر فرهنگی به نظر می آید وضعیت در مناطق شرقی خیلی خوب بوده است. نه به این معنی که مردسالاری نبوده بلکه به این معنی که وضعیت بهتر بوده است. درصدش بالا نبوده است. به نظر من اوج مردسالاری فرهنگی امروزه در غرب است. در عوض، از نظر اجتماعی به نظر می آید که وضع زنان بهتر شده است. البته به نظر می آید...واقعاً نمی دانم. به هر حال فرهنگ غیر مردسالارانه در ایران وجود داشته، از همین واژه هایی که ما برای زن و مرد به کار می بریم به نظر می آید که حداقل این بینش را داشته اند که زن به نوعی مبداء حیات و زندگیست.

سوال درمورد طی کردن مسیر تکامل توسط زنان

جواب: نه اینکه زنان ترجیح بدهند مسیر تکامل را طی نکنند...به نوعی مسیر تکامل را در این دنیا طی کردن، برای انسان ها زیاد اتفاق نمی افتد. یعنی انسان هایی که این مسیر را طی می کنند در صد بالایی نیستند. در مورد گمراهی زنان که باعث می شود به تکامل نرسند، من گفتم زنان اصولاً مشکلشان این است که شروع به راه رفتن نمی کنند. یعنی حیات مادی آن قدر برایشان لذت بخش است و حالت کفایتی دارد که احساس کمبود زیادی نمی کنند و به همین حیات مادی ادامه می دهند.مردان ، مشکلشان این است که راه های اشتباه می روند.موجودات عجیب و غریب می شوند، حرف های عجیب و غریب می زنند. می خواهم بگویم تیپ به تکامل نرسید مردان و زنان کمی با هم فرق می کند، اما واقعیت این است که هر دو اتفاق برای هر دو گروه –مردان و زنان – می افتد.یعنی مردانی که حرف های عجیب و غریب می زنند و گمراه هستند معمولاً در حیات مادی هم بیش از بقیه گیر می کنند. زنان وقتی این گونه می شوند کارهای بدی انجام می دهند. سعی کردم این را بگویم که حیات مادی برای زنان یک جاذبه ای دارد که برای مردان، کمتر این جاذبه وجود دارد. مردان اگر زندگی روزمرٌه ای را داشته باشند خسته می شوند. این که صرفاً زنده باشند اصلاً برایشان کفایت نمی کند. گوئی چیزی در وجودشان است که مرتب به آنها می گوید که باید یک کاری بکنند و به یک جائی برسند. این ندا در زنان کمتر است چرا که base حیات در زنان قوی تر است.


گمراهی در مرد باعث می شود گرایش پیدا کند که کارهای خارج از جریان حیات انجام دهد. این ندا می گوید کاری باید انجام دهند و این زندگی کفایت نمی کند. مثلاً باید بروند بجنگند و آدم بکشند... ممکن است به این راه کشیده شوند. یک نیروی جاذبه ای مردان را به این سمت می کشد که کارهای غیر حیات هم انجام دهند. حتی ممکن است بر ضد حیات دیگران وارد اقدام شوند، کارهای سیاسی کنند و... کارهای متنوعی که ممکن است کاملاً بی فایده و بیخود هم باشند. می خواهم بگویم ما در زنان کمترزنی را می بینیم که تمام زندگیش را بر روی کارهای عجیب و غریب بگذارد، همیشه آن base را دارند. در مردان آدم هایی مثل چنگیز وجود دارند که در تمام زندگیشان کوچکترین لذتی نبردند و فقط جنگیدند و عذاب کشیدند و base حیات را هم از دست دادند(فقط آدم کشتند!). فکر می کنم زنان حتی اگر جنگجو هم شوند، base حيات خودشان را به طور معمول دارند. به زندگی خودشان – به عنوان یک چیز خوب – بیشتر توجه دارند. این به طور ریشه ، نکته ی منفی در مورد زنان نیست ولی می تواند بشود. یعنی می توانند در آن گیر بیفتند و آن ندا هم آنقدر قوی نیست که آنها را از جا بکند. مردان معمولاً احساس می کنند در زندگیشان باید شق القمر کنند.

همه ی مردان در دوره ی نوجوانی و بلوغ این احساس را به شدت تجربه می کنند که باید کار بزرگی انجام دهند. که ممکن است این کاربزرگ حتی کشتن هم باشد.مثلاً این آقای پاکدشت کار بزرگی انجام داده است! دویست و خورده ای بچه کشته است..

این حس که باید کاری انجام دهند در زنان کمرنگ تر است. در عوض ، آن base را دارند.آن base چیز طبیعی و ارزشمندیست. مسئله این است که نوع تکامل نیافتن زنان و مردان کمی با هم فرق می کند.

سوال: گرایش به دین در زنان، بیشتر نیست؟

جواب: فکر می کنم برای این بیشتر است که زنان بیشتر از مردان، تمایل به سنت دارند. والد در زنان، قوی تر از مردان عمل می کند. این گرایش به دین که گفتید در زنان بیشتر است به معنای ظاهری دین است. اگر دین را به معنای واقعی اش یعنی ارتباط با خدا –عرفان- در نظر بگیریم، می توانید بگوئید در زنان بیشتر است؟ به نظر من بیشتر نیست

مثلا مردان در دوره ی نوجوانی ندایی می شنوند که باید بروند و کاری انجام دهند و این کار را انجام می دهند. این ندا ربطی به ندای فطرت ندارد که هدایت کننده باشد. آنها فقط می خواهند کاری انجام دهند. من سعی کردم این را توضیح دهم که اینجا تفاوتی وجود دارد. مردان به راحتی base حیات را فراموش می کنند.از زندگیشان لذت نمی برند. بیشتر خودکشی می کنند و بیشتر کارهای عجیب و غریب ضد زندگی انجام می دهند ، می جنگند و ...اصلاً مردان کارشان این است که در فرهنگ غرق شوند.

این ندا در مردان کاملاً با آن حس ثبت شدن در تاریخ ربط دارد. که به طور غریزی برای مردان خیلی جاذبه دارد.

در مقاله ی کریستیوا به این نکته پرداخته شده است که برداشت ذهنی زنان و مردان از مفهوم زمان با هم فرق می کند. زمان خطی برای زنان، آنقدر که برای مردان مهم است، اهمیت ندارد.

چرا اصولاً این شدت و میل در مردان بیشتر از زنان وجود دارد که کاری بکنند، کتابی بنویسند، اثری به جا بگذارند، فرهنگ تولید کنند... یا لااقل یک ساختمان در جایی بسازند!!

فهم تمثیل ها

بعد از جلسه ی قبل یک نفر از بنده پرسید که چقدر راجع به معانی تمثیل هایی که می گویم –چاه و کاروان و ...- مطمئن هستم؟ همیشه فهم تمثیل ها –چه تمثیل های ناخوداگاه و چه تمثیل های ادبی- در شروع کار، سخت است. در واقع فهم تمثیل ها مربوط به آن قسمت از ذهن ماست که خیلی پرورش داده نمی شود. ذهن ما بیشتر در جنبه های استدلالی و قیاسی به طور افراطی کار می کند. تمثیل، یک استعداد ویژه ی ذهنی برای به نتیجه رسیدن از روی درک شباهت هاست.

در بحث های قبلی گفتم که تمثیل بیشتر با ویژگی های زنانه مربوط است زیرا تصویری است. و قیاس که بیشتر، انتزاعی است با ویژگی های مردانه مربوط است. خب طبیعی است که هر چیز که با ویژگی های زنانه سازگارتر است نابود شود، در فرهنگ ما ارسطو رسماً، تمثیل را اعدام کرد! و گفت اگر خواستید فلسفه کار کنید از تمثیل مطلقاً نباید استفاده کنید فقط باید از قیاس استفاده کنید.

این سوالی که کردند مرا یاد این موضوع انداخت که وقتی برای اولین بار کتاب تعبیر رویا می خواندم، کتاب می گفت این رویا معنی اش این است و آن رویا معنی اش این است و... احساس کردم که هرچه دلش خواسته می گوید. حتی گاهی نمادی را که یک جا یک معنی کرده بود جای دیگر معنی دیگری می کرد و این از نظر منطقی برایم قابل قبول نبود.

در تمثیل ها یک منطقی وجود دارد که در شروع کار برخورد اول به هیچ وجه قابل کشف نیست. آدم باید برای فهم شباهت ها و معانی و ...یک تمرین ذهنی انجام دهد. من الان معانی چاه و کاروان و سوار وسیله نقلیه شدن آن قدر برایم بدیهی است که توضیح زیادی ندادم و فکر هم نمی کنم لزوی داشته باشد که توضیح زیاد بدهیم. اینکه می گویند "آب" به معنی علم هست، همیشه این طور نیست. یعنی ممکن است آب به معنای عاطفه هم باشد. بستگی به این دارد که برای خوردن باشد یا مثلا برای شناور شدن. خلاصه از من توضیح نخواهید! به نوعی حسٌی است و با توضیح دادن درک نمی شود.

وقتی کسی از من در مورد یک رویا سوال می کند احساس می کنم اولا او به اینکه رویا ها جنبه ی تمثیلی دارند، اعتقاد دارد. و ثانیاً کمی هم به من اعتقاد دارد که از من سوال می پرسد ولی معمولاً سعی می کنم خیلی توضیح بدهم تا حالت قراردادی پیدا نکند. ولی برای کسی که حس می کنم در فضا نیست همان تعبیر قراردادی را برایش می گویم. به هر حال وارد فضای تمثیلی شدن خیلی سخـــــت است. چیزی است که من خودم تجربه اش را داشتم و می دانم که به آن عادت نداریم.

تفاوت در گرایش به حیات بین زن و مرد

زنان احساس قوی ای نسبت به مبنای سخت افزاری جهان طبیعت دارند. در عوض، نرم افزار، کمتر رویشان نصب می شود. اصولاً مردان، بیشتر از زنان،آرمان گرا هستند. در وجود زنان، کمتر حالت توجه به آرمان و... دیده می شود. معمولاً مردان، زنان را متهم می کنند که یک حالت روزمرٌگی دارند و خسته هم نمی شوند. گوئی زندگی کردن برای زنان، به اندازه ی کافی جاذبه دارد ولی برای مردان این گونه نیست. ضمن اینکه صرف آرمان گرا بودن هم نکته ی خیلی مثبتی نیست. بستگی دارد به اینکه آرمان چه باشد. چنگیز هم آرمان داشت، می خواست همه را بکشد!

اصولاً شعله ی حیات و زندگی و لذتی که یک زن از زندگی می برد نسبت به مرد بیشتر است. مردان از دوره ی کودکی که می گذرند کمتر غرق لذت در حیات می شوند. بعد از دوره ی بلوغ به بعد، انگار که بلایی سرشان آمده باشد، آن شعله ی حیات درشان ضعیف تر می شود. احتیاج به عشق یا یک تحریک بیرونی دارند تا بتوانند به همان حالت "غرق در چیزی بودن" برگردند. معمولاً این حس در مردان فروکش می کند در واقع در روند بدست آوردن جنسیت خودشان گوئی چیزی را از دست می دهند. من قبلاً هم گفته ام که زنان جنسیت خودشان را به دست نمی آورند، آنها جنسیت طبیعی دارند درحالیکه مردان - علاوه بر طبیعی بودن– یک زمینه ی فرهنگی لازم است، یک روندی را باید طی کنند تا به جنسیت مردانه ی خودشان دست پیدا کنند. برای همین است که مردان به همدیگر فحش "نامرد" می گویند. در مورد "مردانگی" و "نامردی" حرف می زنند در حالیکه زنان معمولاً این کار را نمی کنند. از نظر مردان، "مردانگی" چیزی است که یک نفر باید به آن رسیده باشد و سیر جنسیت خود را تکمیل کرده باشد.

قوی تر بودن ناخودآگاه در زنان

"ناخودآگاه" در زن، قوی تر عمل می کند. حیات به طور اساسی متکی به جسم است. جسم برای خودش مکانیسم هایی دارد. ما یک چیز حد واسط هم داریم، مکانیسمی که نه جسمانی است و نه روانی. ما یک سخت افزار داریم که به طور خاصی باید کار کند. محدودیت هایی دارد مثلاً اینکه غذاهای خاصی را باید بخوریم هر چیز را نمی توانیم بخوریم... مثل اینکه دستورالعمل هایی باید وجود داشته باشد تا سخت افزار درست عمل کند. نکته این است که در ناخودآگاه ما یک چیز واسطه است بین ضرورت های جسمانی و خودآگاه.

در ناخودآگاه، یک سری اطلاعات راجع به کار کردن جسم وجود دارد. نمونه اش عکس العمل هایی است که ما در رویا ها می بینیم. اگر کار اشتباهی انجام دهیم که با مقتضیات روانی ما جور در نیاید در رویا پیام های اخطار دریافت می کنیم. گوئی منبعی از اطلاعات و آگاهی های طبیعی وجود دارد که درست زندگی کردن ما را چک می کند.

اینجا ناخودآگاه مثل یک واسطه است، بین جسم و مکانیسم های جسمانی و روانی ما –که چیزهای ضروری و طبیعی هستند و کاملاً جزء طبیعت به حساب می آیند- و خودآگاهی ما که چیزی است که تصمیم می گیرد. در این بین یک سری اطلاعات باید وجود داشته باشد، هرچند به کلام نیاید. طبیعی است: جسم می داند که چه چیز برایش خوب است و چه چیز برایش بد است. اگر یک غذای بد بخوریم عکس العمل نشان می دهد. ما دائم می بینیم که جسم مکانیسم هایی دارد که اگر ما از طریق خودآگاهی اشتباهی انجام دهیم به ما اطلاع می دهد. روان هم همین طور است و ما گزارش های روانی را بیشتر در رویا دریافت می کنیم. مثل اینکه: اشتباه زندگی می کنی... کاری می کنی که نباید بکنی... کار اشتباهی را مرتب تکرار می کنی و ...

بنابراین یک بخش واسطه ای وجود دارد به اسم "ناخودآگاه" که بین طبیعت ما و خودآگاه ماست. این بخش در زنان، قوی تر است. زنان نسبت به مردان، فرمان های بیشتری از طبیعت خودشان دریافت می کنند. نداهای ناخودآگاه در مردان ضعیف تر است. مردان بیشتر گرایش به خودآگاه –در مقابل ناخودآگاه- دارند (دوقطبی ها را به یاد بیاورید). مردان بیشتر جنبه های خودآگاهی نظرشان را جلب می کند و نداهای ناخودآگاه زا کمتر می شنوند در حالیکه زنان به شدت، نداهای درونی قوی تری دارند. نمی دانم چقدر این توضیحاتی که داده ام واضح و بدیهی است که اصولاً ما بین طبیعت و خودآگاهمان واسطه ای داریم که همان طور که جسممان نسبت به چیز اشتباه خوردن یا فشار زیاد آوردن، عکس العمل نشان می دهد – چه به صورت درد و ...- روان ما هم دقیقاً همین کار را انجام می دهد، حتی در رویاها اطلاعات در اختیارمان می گذارد.

مثال دوران بارداری

بیشتر بودن نداها و الهامات درونی در زنان را می توان به وضوح در زمان بارداری دید. بارداری، مرحله ای در زندگی زن است که هر چقدر هم که زن در فرهنگ مردسالار زندگی کرده باشد، ناگهان تغییراتی احساس می کند. آن طور که گزارش می کنند، دوران بارداری پر از نداهای درونی و تصاویر الهامی است. زن احساس می کند که به نوعی کنترل خود را بر روی حیات از دست داده است.

ارتباط با ناخودآگاه در زنان

زنان بیشتر از مردان از درون خود احکام دریافت می کنند، گوئی بیشتر احساس جبـــــر می کنند. نمونه اش حس مادری است. مثلاً فرض کنید شرایطی به وجود بیاید که از مادری بخواهند فرزند خود را رها کند، او از درون به شدت این ندا را می شنود که نباید این کار را بکند. اگر شما هزار جوربرایش استدلال منطقی کنید که باید این کار را بکند، از درونش می شنود که نباید این کار را بکند. حس می کند اگر اینکار را بکند بدبخت می شود و بلایی سرش می آید و ... زنان، بیشتر از مردان احساس جبر می کنند(حس می کنند کاری را باید انجام دهند و چاره ای ندارند)، مردان این احساس کمتر بهشان دست می دهد. به هر حال این نتیجه ی قوی تر بودن "ناخودآگاه" در زنان است. با توجه به اینکه نداهای قوی تری در زنان وجود دارد، هر نرم افزار و هر ایدئولوژی برایشان پذیرفته نیست.

مردان مثل صفحه ی سفیدی می مانند که هر چیزی می توان بر رویشان نوشت ولی زنان این گونه نیستند. مثلاً فرض کنید فرهنگ مرد سالار –حالا هر چقدر هم که عجیب و غریب باشد- مردان را خیلی اذیت نمی کند ولی زنان در آن اذیت می شوند، نه به دلیل مرد سالاری. به این دلیل که زنان به طور بدیهی می دانند این کاری که این فرهنگ می گوید باید انجام دهند، غلط است. بیشتر از مردان دچار این حالت می شوند که از درونشان پیامی می شنوند که باید بشنوند. هر چقدر که به مادری می رسند حالت های جبر درونیشان بیشتر می شود و نتیجه اش این است که هر نوع ایدئولوژی را نمی توان سوارشان کرد. من می خواهم این را به عنوان یک نکته ی مثبت زنان بگویم که آنها بیشتر از مردان در مقابل عقاید و کارهای غلط، مقاومت می کنند (به خاطر اینکه ناخودآگاه قوی تری دارند).

سوال درباره پذیرش عقاید در زنان

جواب: زنان نسبت به خواست های بیرونی انعطاف پذیرتر عمل می کنند حتی حرف را قبول می کنند. فرض کنید خانمی در یک خانواده ای با یک عقاید عجیب و غریبی به وجود بیاید و همان عقاید را قبول کند. ولی قبول کردن عقاید به صورت ظاهری با اینکه آن عقاید در جان او بنشیند فرق می کند، مشکل زنان این است. قبول کردن در حد انعطاف نشان دادن نسبت به دیگران در زنان وجود دارد. مردان به راحتی عقایدی را نفی می کنند، زنان ممکن است در شرایط عاطفی آن عقاید را بپذیرند ولی نه اینکه در وجودشان بنشیند. در واقع نرم افزار، run نمی شود! مثلاً الان تقریباً اکثر زنان مذهبی اند. ولی چند درصدشان واقعاً مذهب -به معنای ارتباط با خدا- در وجودشان تجلی پیدا کرده است؟ خیلی کم. اکثراً به کارهای بی خود مشغولند.

یک عقیده وقتی غلط است سخت تر در دل زنان می نشیند. درحالیکه مردان در این زمینه راحت تر هستند، گوئی base ندارند. بگذارید این طور توضیح بدهم: هر موجودی هر موجودیتی که داشته باشد- لزوماً منحصر به انسان نمی شود- برای رشد پیدا کردن، باید یک مسیری را طی کند، باید یک کارهایی را انجام ندهد و یک کارهایی را انجام بدهد. می خواهم بگویم که این الزامات برای زنان بیشتر است. زنان بیشتر متوجه این هستند که روش های موجود به دل نمی نشیند! ولی آنها را می پذیرند. پدرشان اینها را بهشان گفته و آنها هم می پذیرند در مراسم مذهبی هم شرکت می کنند ولی مشغول کار و زندگی طبیعی خودشان هستند... یک زمانی همه ی مردم دنیا مذهبی بودند ولی درواقع نبودند یعنی اعتقاد نداشتند؛ و اگر تنهایشان می گذاشتی کار خودشان را می کردند.

برای رشد هر موجودی دستور العمل هایی وجود دارد. هر موجودی برای رشد باید یک مسیری را طی کند نمی تواند هر کاری را که می خواهد انجام دهد. بنابراین چیزی به اسم شریعت وجود دارد: مجموعه ای از دستور العمل ها که اگر ما آنها را انجام دهیم می توانیم در جهت رشد حرکت کنیم و گرنه خلاف طبیعت قدم برداشتیم. بگذارید از تمثیل استفاده کنم: در عالم جسمانی، رشد کردن معادل است با راه رفتن. راه رفتن، آدابی دارد مثل اینکه راه بروی... یا بدوی... باید رو به جلو حرکت کنی. می خواهم بگویم وقتی جسم، موجودیت دارد رفتارهای خاصی می طلبد برای راه رفتن –و از نظر روانی برای رشد کردن-. من این تمثیل را از قرآن آورده ام .آیه ی 22 سوره ملک که می گوید: «أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمْ مَنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى‏كند به هدايت نزديكتر است يا كسى كه راست‏قامت در صراط مستقيم گام برمى‏دارد؟)


آدمی را تصور کنید روی صورت خودش راه برود! این که هر جوری نمی توان راه رفت. معنی شریعت همین است. ما اعتقاد دینیمان این است که دستور العمل ویژه ای برای انسان وجود دارد که اگر آنها را اجرا کند، رشد می کند و اگر خلاف آنها عمل کند یا آنها را به طور کامل اجرا نکند، به طور طبیعی نمی تواند خوب رشد کند. مثل راه رفتن که می توان استیل های مختلف داشت ولی نمی توان روی صورت راه رفت!


می خواهم بگویم مردان ویژگیشان این است که ممکن است روی دست هم راه بروند و خیلی هم احساس عجیب غریبی بهشان دست ندهد. زنان ممکن است که اگر بهشان بگویند روی دست راه بروید، راه بروند ولی انگار یک حس درونی دائم به آنها می گوید که این، راه و رسم راه رفتن نیست. بنابراین، هر برنامه ای از درون، توسط زنان پذیرفته نمی شود. مردان این گونه نیستند. مردان می توانند آرمان های بسیار عجیب غریبی داشته باشند. زنان جذب آرمان های عجیب غریب نمی شوند. بنابراین چون زنان الزامات درونی دارند، نرم افزار های غلط و نادرست بر رویشان نصب نمی شود و چون آن شریعت واقعی هم راحت نیست، طبیعیست که اصلاً هیچ نرم افزاری بر رویشان نصب نمی شود! خیلی از زنان بدون نرم افزار زندگی می کنند. البته نرم افزار دارند ولی معلوم نیست از کجا آمده و به کجا می رود. نوع گمراه شدن زنان و مردان با هم فرق می کند. زنان بیشتر به حالت بدون نرم افزار گرایش دارند و مردان هم هر نوع نرم افزاری را می توان رویشان نصب کرد بدون اینکه چیزی در وجودشان بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط است.

فکر می کنم حرف های دفعه ی قبل خیلی جنبه ی منفی داشت. می خواهم بگویم که می توان مثبت هم دید این یک برتری برای زنان است که دستور العمل های درونی بیشتری دارند.


سوال: فطرت زن و مرد یکی نیست؟

جواب: فطرت یعنی نحوه ی خلقت. نه یکی نیست. یک مرد گمراه به احتمال زیاد آدمی است که آرمان های اشتباه دارد و یک زن گمراه، زنی است که اصلاً آرمان ندارد.

گمراهی ها تنوع زیادی دارد

حرف من این نیست که اینها بهترند یا آنها بهترند. در طبیعت زن و مرد تفاوت وجود دارد. علت اینکه به تکامل نمی رسند این است که زنان اصلاً راه نمی افتند و مردان راه می افتند و به جاهای بد می رسند. ولی تکامل یافته شان یک جور است. فطرت اصلیشان یکی است. نرم افزاری که روی هر دویشان نصب می شود، بخش عمده اش مشترک است. تفاوتی بین دو آدم هدایت شده نمی بینم هر دو به یک جا می رسند. آدم های گمراه هستند که با همدیگر فرق می کنند.اصلاً نکته ای در قرآن است که وقتی از نور در مقابل ظلمت صحبت می کند. عبارت ظلمات را به کار می برد. تاریکی ها خیلی متنوع هستند ولی نور، نور است دیگر. یا مثلاً ما تنوع زیادی در گمراه شدن داریم ولی برای هدایت شدن، تمام پیامبران یک چیز می گویند.

یکی از دو قطبی های زن و مرد (فرهنگ در مقابل طبیعت)

در جلسه ای – که عنوانش فمینیسم بود- یک دو قطبی هایی را مطرح کردم که مردان گرایش به یک سمت این دو قطبی ها دارند و زنان گرایش به سمت دیگر دارند. مثلاً فرهنگ در مقابل طبیعت. تفکر در مقابل عاطفه. ولی استدلال نکردم که چرا این طور است. از نظر تفکر توجیهش نکردم. فقط از آنجایی که همه می دانند زن ها از نظر عاطفه برتری هایی دارند و مردان از نظر تفکر، چیزهایی را گفتم و توضیح ندادم. این جلسه یکی از این دو قطبی های خیلی اساسی توضیح داده می شود. خارج از دنیای قیاس و تفکری که به آن عادت کردیم یکی از این دوقطبی ها – مثلاً فرهنگ در مقابل طبیعت- را توضیح داده می دهم.

با دید زیست شناختی که می گوید ما موجوداتی هستیم که زندگی می کنیم، به دنیای انسان ها، نگاه کنید. یکی از مهمترین فعالیت هایی که انجام می شود این است که این حیات حفظ شود. هر نسل بعد از نسل قبلی به وجود می آید و موجودات بقا پیدا می کنند. زندگی کردن، زنده بودن و بقای نسل بشری، چیزی نیست که به طور روزمره توجه آدم را به خودش جلب کند. ولی اگر یک موجودی از مریخ بیاید، قبل از هر چیز این را می بیند که یک سری موجودات زنده ای هستند، غذا می خورند، کارهایی انجام می دهند، تولید مثل می کنند و مثل سایر موجودات زنده ی روی زمین این نقش را ادامه می دهند. این ساده ترین و بیسیک ترین چیزی است که در مورد انسان بر روی کره ی زمین وجود دارد. واقعیت این است که هر موجود مریخی یا غیر مریخی اگر با دقت نگاه کند، می بیند که مسئولیت تداوم نسل و تداوم زندگی به عهده ی زنان است. مریخی ها می بینند که آدم هایی که موهایشان بلندتر است! بار تولید نسل را به دوش خود می کشند. مردها تقریباً هیچ کاری نمی کنند. بارداری، بچه داری، بدن زنان برای نوزاد غذا تولید می کند و ... اصولاً حیات مربوط به زنان می شود. زنان تولید می کنند، زنان محافظت می کنند، مردان بیشتر آدم می کشند!(شوخی می کنم)

در واقع مبنای حیات، بیش از هر چیز توسط زنان تولید می شود و محافظت می شود. یعنی از جنبه ی زیست شناختی که در کره زمین وجود دارد مردان حداکثر کاری که می کنند این است که در مقابل خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد از حیات محافظت می کنند. و ممکن است با شکار کردن، غذایی تهیه کنند ولی این را با کار کردن –و نه با طبیعت خودشان– انجام می دهند. زن طبیعتش غذا را تولید می کند درحالیکه مرد، طبیعتش چیزی را تولید نمی کند. هر موجود مریخی که از دور به حیات نگاه کند –ما نیز می توانیم مثل موجودات مریخی به حیاتمان نگاه کنیم- متوجه می شود مبنای تداوم نسل و تداوم حیات تقریباً به طور کامل به دوش زن است. مرد ها یک نقش جزئی در مورد حیات طبیعی دارند. این که چرا زن ها به حیات طبیعی توجه دارند برای این است که اصلاً تولید کننده ی حیات طبیعی هستند.این یک واقعیت بدیهی است که زن ها حیات طبیعی را تولید می کنند و نگه می دارند، بنابراین از نظر روانی هم توجه بیشتری به آن دارند و لذت بیشتری هم از آن می برند. پس در اولین نگاهی که شما به بشر می کنید می بینید که زنان کار اصلی را انجام می دهند. مردان یک سری کارهای فرعی انجام می دهند.

در فرهنگ مردسالار، کودک را همیشه به مرد نسبت می دهند. منظورم از نظر فرهنگی است که بچه بیشتر برای پدر است یا مادر؟ در قدیم می گفتند که اصلاً زن، نقشی ندارد. مرد است که همه ی کار را انجام می دهد. بچه برای مرد است و فقط در بدن زن رشد می کند. و هیچ ندای درونی هم به انها نمی گفت که این گفته، چرند است!این آیه ی قرآن (آیه 15 احقاف) را ببینید:

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا...

آدمی را به نيکی کردن با پدر و مادر خود سفارش کرديم مادرش بار او را، به دشواری برداشت و به دشواری بر زمين نهاد و مدت حمل تا از شير باز گرفتنش سی ماه است...

از والدین نام برده و فقط حرف مادر را زده است. نمی گوید پدر چه کار کرده است. اصل والدین را مادر می داند. "ثلاثین شهراً"..زنان به شدت بخشی از عمرشان را با تمام وجود درگیر چیزی هستند که مردان نیستند. شما می دانید که در فرهنگ اسلامی چقدر نسبت به مادر سفارش می شود تا نسبت به پدر.

باز یک نکته ی دیگر از قرآن: ما یک سوره در قرآن داریم که در مورد خویشاوندی است- ارتباطی که آدم ها نسبت به هم دارند- کدام سوره است؟ سوره ی نساء. سوره ی نساء در مورد ارث است. مثلاً چه کسی از نظر خویشاوندی نزدیک تر است. گوئی سعی می کند به نوعی ساختار خویشاوندی را بیان کند. و من احساسم این است که قوانین ارثی –از نظر دینی- که وجود دارد بیش از اینکه در مورد ارث باشد نزدیکی خویشاوندی را نشان می دهد. اسم سوره، نساء است. می خواهم نشان دهم که گوئی زن ها پدید آورنده ی بشر هستند. و در سوره ای که در آن ارتبط نسل بشری مطرح است اسم سوره، نساء است در آیه اول سوره نساء می گوید:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»

ای مردم، تقوا پیشه کنید پروردگارتان را که شما را از نفس واحده خلق کرد... به نظر من نکته ای که اینجا وجود دارد این است که جایی که از "نفس واحده" چگوونگی به وجود آمدن این نسل می گوید، آمده است: "خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثیراً و نسائا" با ضمیر "ها" بیان می کند.

عنوان سوره نساء است و شروع سوره در مورد ارحام است –چه کسانی با چه کسانی فامیل هستند- و بعد در مورد ارث حرف می زند و ... نکته ای که اینجا وجود دارد این است که وقتی "نفس واحده" می گوید و اینکه از چه چیزی به وجود آمده است می گوید: "خلق منها...و نساء" می گوید :از آن –که با "ها"ی تأنیث آمده است- زوجش را خلق کرده ایم. در سوره ی نساء اولین تصویری که می بینید، تولید نسل است. و اولین چیزی که می بینید این است که به نظر می آید نفس واحده را دارد با تأنیث به کار می برد. می گویند "نفس واحده"، مؤنث مجازی است و به همین خاطر تأنیث شده است.

در سوره ی روم (آیه 21) می گوید : «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» آنجا می گویند إلیها یعنی ما زنان را برای مردان خلق کردیم –اکثریت مفسرین در مورد این آیه می گویند که این آیه می گوید: ما زن ها را برای مردان خلق کردیم تا به آرامش برسند. (پس در مورد این آیه از سوره نساء چه میخواهند بگویند.) به هر حال، فرهنگ مردسالار است... وقتی مردی تفسیر می کند هر چه می خواهد می گوید.

نقطه ضعف من این است که همیشه در مقابل یک تفکری صحبت می کنم. من واقعاً معتقد نیستم زنان از مردان بهترند ولی چون خیلی از نظر فرهنگی در دنیا تحقیر شده اند من این طور صحبت می کنم. در واقع می خواهم جبران کنم. وگرنه مردان هم تعریف دارند. آرمان گرا هستند و ...می خواهم بگویم تصویر قرآنی را نگاه کنید. اولین تصویر سوره ی نساء، تولید نسل است.

نکته ای که می خواستم اشاره کنم، این گزارشی است که روان شناسان در مورد بارداری و وضع حمل زنان تنظیم کرده اند: احساس مادر شدن، احساس پیوستن به جریان حیات بشری. وقتی مادری بچه ای را به دنیا می آورد احساس می کند چیزی خلق کرده که موقعیتش در شبکه ی حیات بشر تثبیت شده، از او هم شاخه هایی به وجود آمده. مردان، کمتر این احساس را دارند. زن به شدت این احساس را دارد که این سخت افزار را در این دنیا، زنان تولید می کنند و او هم سهمی را تولید کرده است. به نظر من دلیل اینکه زنان به اندازه ی مردان، شوق ثبت شدن ندارند برای این است که زنان از این طریق خودشان را ثبت می کنند و این شوق در وجودشان ارضاء می شود. زنان به طور طبیعی در جهان ثبت می شوند. نسلی را از خودشان به وجود می آورند و آن را مال خود می دانند. مردان این احساس را نسبت به بچه های خود، کمتر دارند –نمی گویم وجود ندارد. باید یک کاری کنند تا احساس کنند چیزی ازشان باقی مانده است. زنان به شدت این احساس را که چیزی ازشان باقی مانده دارند، بنابراین کمتر تلاش می کنند که کارهای عجیب غریبی بکنند تا نامی ازآنها باقی بماند. یک مرد 40 بچه هم که بیاورد احساس نمی کند که ثبت شده است!

چرا این گونه است؟ زیرا واقعیت این است که بچه را زن درست می کند و مرد هرچقدر هم که به فکر خود فشار بیاورد و از فرهنگ کمک بگیرد حقیقت این است که زن در به وجود آوردن بچه خود را ثبت کرده است. همین نکته که مردان، شوق ثبت شدن به طریق دیگر دارند نشانه ی این بگیرید که 99% تولید فرزند برای زن است.

پس این نیست که زنان حس ثبت شدن ندارند. زنان حس ثبت شدن در زمان خطی و توسط فرهنگ ندارند (و حتی نه اینکه ندارند، نسبت به مردان کمتر دارند.) به همان مقداری که مردان، حس شراکت در به وجود آوردن فرزند می کنند، زنان هم ممکن است درصدی در به وجود آوردن آثار فرهنگی این حس را داشته باشند. اصولاً ثبت شدن، یک ویژگی و حس انسانیست.


این بحث بین فمینیست هابسیار متداول است. بخشی از فمینیست ها معتقدند که عمده ی تفاوت ها فرهنگیست و بخشی هم معتقدند که در ذات است. ببینید، گرایش تفکرات انتزاعی در مقابل گرایشات عاطفی، به خاطر نوع فیزیولوژی است. الان در نوروساینس ثابت شده است که در مردان تفکر در یک نیمکره صورت می گیرد. مردان می توانند بدون عاطفه، صرفاً عمل تفکر انتزاعی را انجام دهند ولی زنان این توانایی را کمتر دارند. آنها توانایی های دیگری، به واسطه ی کار کردن هر دو نیمکره با یکدیگر دارند. بخش عمده ای از تفاوت ها به فیزیولوژی بر می گردد.

کلاً در همه ی موجودات، جنس مونث است که نقش اصلی حیات را بازی می کند، مخصوصاً در انسان.

احساس مردان در مورد حیات و جریان حیات بر می گردد به دوران کودکیشان و به مادرشان. اکثر مردان این حالت را دارند که اگر شور حیات را در کودکی حس کردند –آن زمانی که نزدیک مادر بودند- دوست دارند دوباره آن را حس کنند.

خب..چه کارهای دیگری دیده می شود که در کره ی زمین انجام می شود؟ کارهایی مثل اینکه غذا می آورند، می خورند و ... کارهایی که مشترک انجام می شود. مریخی بعد از مدتی باید متوجه شود که پس مردان چه کاره هستند؟! ببینید این تصوری که من از جهان و ...کرده ام همان چیزی است که در قرآن تحت عنوان "امت واحده" آمده است: کان الناس امه واحده ..این برای زمانی بود که نرم افزاری نبود، فقط مبنای سخت افزاری بود. انسان ها به طور طبیعی زندگی می کردند. بعد اتفاقی می افتد... مردان کارشان چیست؟ خدا پیامبران را مبعوث می کند. مردان تولید کننده ی قسمت مربوط به کلام و فرهنگ هستند، چیزی که جنبه ی نرم افزاری دارد. خدا این را به مردان می دهد. همان طور که زن ساخته شده است برای اینکه مبنای سخت افزاری را تولید کند، مرد هم با ویژگی هایی به دنیا می آید که می تواند کلام و نرم افزار تولید کند. بنابراین چیزی که بعد از نگاه اولیه در زندگی بشر است این است که بشر یک حس استعلا دارد -قانع به حیات طبیعی نیست- باید یک راهی برود و احتیاج به یک دستورالعمل هایی دارد، اینها بخش مربوط به تشریع است، در مقابل آنچه که در اول گفتیم و نگاه به تکوین است. در واقع زنان موجودات به شدت فعال در جنبه ی تکوینی هستند –که دخالت مردان در این بخش خیلی ضعیف است- در عوض، مردان در بخش تشریع، دخالت بیشتری دارند. مثلاً در فرهنگ مذهبی، پیامبر شدن، یک ویژگی مردان است. مردان هستند که کلام را از خدا می گیرند و به بشر می دهند.

نکته ی بسیار اساسی در حیات بشر، جنبه ایست که کلام خدا نازل می شود و این کاری است که به مردان اختصاص دارد و مردان این کار را بهتر انجام می دهند. غیر از اینکه کلام خدا بر مرد نازل می شود، اصولاً مردان قدرت تولید فرهنگ –به معنای مثبت- را دارند. آن دسته فرهنگ های مزخرفی که توسط مردان تولید شده کنار بگذارید و با دید مثبت نگاه کنید، فکر کنید بشر به طور ایده آلی در زمین زندگی می کند و هیچ چیز بدی هم وجود ندارد.

به هر حال بدون وحی هم (به آن معنا که هایدگر از شعر می فهمد) مردان، قدرت الهام شاعرانه دارند. شاعر به آن معنایی که هایدگر می گوید نه به معنای کسی که به صورت صوری می نشیند شعر پست مدرن می گوید، به عنوان کسی که احساس می کند به جائی وصل می شود و کلامی در وجودش جریان پیدا می کند و دچار الهام می شود، این ویژگی مردانه است –در مقابل ویژگی زنانه. الهام شاعرانه الهامی است که تبدیل به کلام می شود. شاعر کسی نیست که زیاد دچار الهام شود، شاعر کسی است که از جهان غیب چیزهایی می گیرد و آنها را تبدیل به کلام می کند. زن ها این کار را خوب انجام نمی دهند. ممکن است به من حس عمیقی دست دهد ولی نتوانم بگویم که چیست. مرد کسی است که اگر درست زندگی کند می تواند وصل شود به جائی که دچار الهام شود و حس خودش را بیان کند چیزی که مردان در آن به شدت قوی تر از زنان هستند.

شیوه کشف دوگانگی های زن و مرد

من قبلاً سعی کردم توضیح دهم که این دوگانگی ها را چه طور می توان کشف کرد، یک راهش این است که ببینیم دو جنس در چه کاری قوی تر عمل می کنند. واضح است که عواطف زنان قوی تر است. بدیهی است که تفکر انتزاعی مردان قوی تر است. 100 سال است زنان همراه مردان در جهان ریاضی می خوانند، یک ریاضی دان زن ندیده ایم! یک زن در علوم کامپیوتر ندیده ایم. هرچه تفکر، انتزاعی تر باشد، زنان درآن ضعیف تر هستند. چرا که نیمکره ی فعال همیشگیشان، مانع از تفکر انتزاعی می شود. مرد می تواند بدون هیچ احساسی ساعت ها در مورد یک مطلب انتزاعی فکر کند. زنان نسبت به قضایای ریاضی هم احساس دارند. دوست دارند فلان مسئله ی ریاضی را با فلان قضیه حل کنند، خب نمی شود! زنان ممکن است نسبت به یک قضیه احساس خوبی داشته باشند –چون مثلاً هنگام شنیدن آن قضیه احساس خوبی داشته اند- زیرا آن نیمکره ی زنان اصلاً خاموش نمی شود. از یک قضیه ای که باید استفاده کند چون بدش می آید استفاده نمی کند.

ریاضی دان باید بتواند دیدگاههای عاطفی خودش را به شدت خاموش کند، هنگام تفکر ریاضی در حد صفر برساند. اگر یک زن این کار را بکند نابود می شود!

وقتی زن و مرد به هم علاقه مندند چه چیز را دوست دارند در طرف مقابل ببینند (این راهنمائی خوبی برای پیدا کردن دو قطبی هاست). من در تائید اینکه مردان در قطب کلام قرار دارند می خواهم به نکته ی خاصی اشاره کنم و این دقیقاً چیزی است که زنان به شدت به آن توجه دارند، یعنی زنان در رابطه با مرد بیش از هر چیز به کلام او توجه دارند. در حالیکه مردان به جسم و طبیعت توجه دارند. به عبارتی مردان در شروع به نوعی sex oriented هستند (البته بعد از مدتی ویژگی هایشان شبیه هم می شود). در روان شناسی می گویند اروتیسم زنانه ، کلام است. یعنی زن توسط کلام برانگیخته می شود. فرض کنید مردی خود را برهنه کند و به زن نشان دهد فکر می کنید زن چه عکس العملی نشان دهد اصلاً احساس تهییج به او دست نمی دهد در حالیکه مردان این گونه هستند. مردان به آن بخش تکوین و جسمانی زنان توجه بیشتری دارند. بنابراین دوقطبی کلام در مقابل جسمانیت به وضوح در رابطه زن و مرد دیده می شود.

مردان اصلاً نفهمیدند که کلامشان چه تاثیری بر زنان می گذارد و زنان چه جور نیازی به کلام دارند و زنان هم نفهمیدند که احساس مردان نسبت به رابطه جنسی خیلی فرق میکند با احساس آنها نسبت به این مقوله. این یک ویژگی زنانه است که حتی اگر به یک زن با دروغ گفتن محبت کنید باز او لذت می برد ولو به این که بداند شما دروغ می گوئید.

یک فیلم بسیار معروف western است برای نسل دهه ی 60 فیلم های western آمریکا. این فیلم یک دیالوگ خیلی معروفی دارد که بعد از سال ها که مرد و زنی عاشق هم بوده اند و مرد زن را ترک کرده بوده و بعد برمی گردد و همدیگر را می بینند، اولین باری که با هم تنها می شوند، زن به مرد می گوید به او دروغ بگوید ولی بگوید که تمام این مدت به فکر او بوده و به او علاقه داشته و ...نمی خواهم بگویم که راست و دروغ برایشان فرقی ندارد... بگذریم. می خواستم بگویم که این طور هم می توان استدلال کرد که ببینیم زن و مرد بیشتر به چه چیز همدیگر علاقه دارند.


یک تاثیر مشترک انسانی است که اگر حرف درست بشنوند و منطقی باشد و ... حس زن و مرم مشترک است. ولی کلام یک تاثیرات ویژه ای هم در زنان می گذارد که آن تاثیرات در مردان وجود ندارد. منظورم این است که مثلاً اگر مردی می خواهد زنی را فریب دهد یک ابزار لازم دارد و آن هم "حرف" است. ببینید، شما یک حرفی را در مورد مسائل فرهنگی به مردان و زنان بگوئید برایشان جالب است چون حرف جالبی است. ولی حرف های ویژه ای است که تاثیرات ویژه ای را بر روی زنان می گذارد که بر مردان نمی گذارد خصوصاً راجع به عاطفه.

اصولاً زنان وقتی حرفی را گوش می دهند ( حتی ریاضی)، خالی از عاطفه نیستند. یک عده می گویند این نشانه ی تکامل یافته تر بودن زنان نسبت به مردان است..ولی این حرف ها نیست.این کارآیی خاص مرد و زن ، یک ویژگی هایی را به آنها می دهد. مثلاً زنان می توانند چند کار را با هم انجام دهند. آگاهی پراکنده داشته باشند، خودآگاهی غیر کتمرکز داشته باشند. مردان این گونه نیستند. مردان باید در هر لحظه به یک چیز و بر یک نقطه تمرکز کنند. اصلاً یکی از دعواهای خانوادگی این است: مرد در حال انجام کاری است، زن یک چیزی می گوید، مرد می گوید حواس مرا پرت کردی! زنان نمی فهمند یعنی چه... خب آن کار را انجام می دهد حرف مرا هم گوش کند! به نظر من زنان به راحتی می توانند با موبایل صحبت کنند، بچه شان را هم شیر دهند و رانندگی هم بکنند! خطری هم پیش نمی آید. ولی اگر موبایل مردان زنگ بزند ممکن است تصادف کنند. به هر حال این ویژگی های خاص ذهنی مردان و زنان که مربوط به ساختار مغزشان می شود تفاوت های ویژه ای را به وجود می آورد. همه ی کلام ها برای زنان بار عاطفی دارد.

وحی و الهام به زنان

جواب: اصلاً فقط به مردان وحی می شد. هیچ زنی به مرحله ی وحی –به معنای اینکه رسالت به عهده بگیرد– نرسید. زنان سرشار از الهام هستند، ولی الهامی که به کلام در نمی آورند و نمی توانند در آورند. زنان پر از احساسات گنگ هستند، احساساتی که نمی توانند بیانش کنند. به نظر من با پیشرفت نورو ساینس 10 سال دیگر می توان دلیل فیزیولوژی این پدیده را پیدا کرد که چرا با اینکه زنان، حس بیشتری دارند ولی کلام کمتری تولید می کنند.

به نظر می آید در مورد زنان الهامات و حس های درونی بیشتری وجود دارد ولی تبدیل به کلام نمی شود. وصل شدن به عالم وحیانی در مورد مردان اتفاق می افتد. مکانیسم تبدیل وحی به کلام برای مردان اتفاق افتاده و طبیعی هم هست، این موجب برابری مردان با زنان می شود. زیرا مبنای حیات دست زنان است. قسمت نرم افزاری را خداوند به خاطر ویژگی هایی که دارند، به مردان داده است.

کلمه در فرهنگ قرآن

این دوگانگی که من گفتم در فرهنگ قرآنی به این صورت است که تشریع را در مقابل تکوین داریم. کلمات تشریعی را در مقابل کلمات تکوینی داریم. در قرآن "کلمه" را هم به معنای معمولی آن داریم و هم در مورد موجودات طبیعی به کار می بریم. من از واژه ی "کلام" استفاده کردم چرا که در قرآن هم کلام تکوینی داریم و هم کلام تشریعی. در نزول کلمات تشریعی، همه جا مردان وجود دارند. مثلاً در داستان آدم و حوا، زمانی که از بهشت اخراج شدند و احتیاج داشتند که هدایت شوند و توبه کنند، می فرماید: «فتلقٌی آدم من ربٌه کلمات فتاب إلیه» آدم کلمات را دریافت کرد و توبه کرد... این کلمه، یک کلمه ی تشریعی است. در واقع زنان این کلام تشریعی را از مردان می گیرند. کلام به معنای تشریعی، به مردان وحی می شود. کلام حتی به معنای شعر، بیشتر به مردان ارجاع می شود.

از این طرف، فرزند، یک کلمه است، کلمه ی تکوینی. این تکوین طبیعی است که در مقابل آنچه که به مردان داده می شود می باشد. من همه ی این حرف ها را زدم تا شما متوجه اهمیت داستان مریم در قرآن شوید. مریم، مقابل پیغمبر(ص) است. قرآن با تاکید زیاد به عیسی (ع) می گوید: کلمه ی خدا. یعنی عیسی (ع) یک کلمه ی تکوینیست که به گفته ی خود قرآن به مریم (س) القا شده است. "کودک" معادل کلماتی است که به مردان القا می شود. از نظر فرهنگ قرآنی "کودک"، کلمه ی تکوینیست که به زنان داده می شود. در واقع هم مردان و هم زنان به غیب متصل هستند. مردان به معنای تشریعی به غیب متصل هستند –یعنی اگر راه درست را بروند می توانند موجودی مثل قرآن بیاورند- و زنان از نظر تکوین، به غیب متصل هستند.

بینش قرآنی می گوید کودک در عالم غیب وجود دارد و زن او را به وجود می آورد. "کودک" کلمه ایست که به یک زن اهدا می شود. بنابراین دوگانگی ای که اینجا وجود دارد: بارداری در برابر الهام شاعرانه ی وحی قرار می گیرد. پیامبر(ص) ما در مقابل مریم (س) قرار می گیرد.اصولاً پیامبری در مقابل مادری قرار می گیرد. پیامبر اسلام (ص) مقابل حضرت مریم (س) قرار می گیرد و حضرت عیسی (ع) مقابل قرآن قرار می گیرد. یعنی در ختم کلام تشریع که پیامبر ما قرآن را دریافت می کند، گوئی آن طرف هم ختم کلام تکوینی وجود دارد که مریم، حضرت عیسی را دریافت می کند.

و میزان دخالت مرد در باردار شدن و تولید کلمه ی تکوینی، همان قدر است که یک زن به یک مرد، الهام شاعرانه می کند. همیشه شاعر –به معنای کسی که به او الهام می شود و نه به معنای کسی که به طور صوری بر روی کاغذ چیزهایی می نویسد- حس شاعرانه دارد. به گفته هایدگر که گوئی شاعر به عالم غیب وصل می شود و چیزی را به ارمغان می آورد. زن می تواند در تولید شعر محرک مرد باشد. همان قدر که زن در تولید کلام شاعرانه –آوردن چیزی از غیب- نقش دارد (که واقعاً هم نقش دارد چرا که مردان معمولاً وقتی عاشق می شوند، شاعر می شوند) به همان مقدار، مرد در به وجود آمدن کلمه ی تکوینی نقش دارد.


در مورد حضرت عیسی و قرآن، این هر دو، موجوداتی هستند که بدون "محرک" تولید شده اند. پیامبر وقتی ختم کلام تشریعی را برای بشر می آورد عاشق کسی نبود. حضرت مریم هم شوهری نداشت. این ویژگی حضرت مریم که یک کلمه ی تکوینی –بهترین موجود انسانی – را از غیب می آورد یه نوعی معادل نقش پیامبری است که در مورد زن صدق می کند. یک زن از بین تمامی زن ها انتخاب شده و ذکر زندگیش در قرآن آمده است و می بینیم که مسئله ی اصلی او، بارداری حضرت عیسی است. او را مادر کلمه می دانیم. ( کتابی هست به نام «مریم، مادر کلمه» نوشته علی طهماسبی). زن موجودی است که می تواند مانند پیامبر یک کلمه ی تکوینی را از عالم غیب به دنیا آورد.

نکته ی مهمی که وجود دارد این است که مردان می توانند یک روند عمیقی را طی کنند، به حالات عرفانی برسند و نرم افزار تولید کنند (چه از طریق وحی و چه از طریق الهامات ). ولی نرم افزارهای چرند و پرند زیاد تولید کرده اند همان طور که زنان سخت افزارهای چرند و پرند زیاد تولید کرده اند. این مردانی که نرم افزارهای چرند و پرند را تولید کرده اند، خودشان سخت افزاری بوده اند که توسط یک زن تولید شده اند! همان طور که یک شاعر مسئول شعری است که تولید می کند، یک زن هم مسئول بچه ای است که به وجود می آورد. زنان و مردان به شدت روی کلمه ای که تولید می کنند موثر هستند. مادری و بارداری چیز هایی نیست که بگوئیم به زن ربط ندارد و اتوماتیک است، تمام سابقه ی زندگی زن بر بچه ای که به دنیا می آورد مربوط می شود. این را داستان حضرت مریم می گوید. من بارداری را در مقابل شاعر بودن قرار می دهم. اوج شاعری، وحی است و اوج بارداری، باردار شدن بدون شوهر است.

زنان کاری که کردند این است که سخت افزارهای مرد و زن به تعداد یکسان تولید کرده اند در حالیکه مردان همه ی نرم افزارها را مرد تولید کرده اند (البته من این را بیشتر برای شوخی می گویم! چون این، دست خود زن ها نبوده است). اما به هر حال همه ی فرهنگ تولید شده توسط مردان یک چیز کاملاً مردانه است و برای خودشان تولید کرده اند. می خواهم بگویم چیزهای چرند و پرند در سخت افزار و نرم افزار تولید شده است ولی لااقل در سخت افزار، مساوی بودن زن و مرد رعایت شده است به نوعی زنان امکان این را نداشته اند که همه ی بچه ها را زن به دنیا بیاورند تا نسل مردان از بین رود ولی مردان در نرم افزارهای چرندی که تولید کرده اند. الان همه ی دنیا پر از فرهنگ های غلطی است که ربطی به حالات عارفانه ندارد- که هرچه فرهنگ جلوتر می رود این حالت بدون الهام بیشتر می شود، بیشتر نرم افزارهای خاص خودشان و آنچه را که دوست داشتند تولید کرده اند.

عرفان باروری

خب... توصیف های حضرت مریم در قرآن را ببینید. چه چیزهایی باعث می شود که یک زن بتواند صاحب کلمه ای مانند حضرت عیسی شود؟ تاکید بر عفت است و در ورای حجاب بودن. توجه زیاد به مسئله ی بارداری.

واقعاً بزرگترین اتفاقی که در زندگی یک زن می افتد، بچه دار شدن است. زندگی زنان با مادر شدن از این رو به آن رو می شود. حس می کنند که ناگهان وارد عالم جدیدی شده اند. اما زنان چقدر برای بارداری خود را آماده می کنند؟ در دنیای امروز ما، بارداری مانند یک حادثه ی غیر مترقبه برای زنان اتفاق می افتد. متأسفانه به زنان، هیچ آمادگی فرهنگی و ذهنی داده نمی شود. در فرهنگ فعلی ما، همه ی زنان در دوران بارداری احساسات بدی دارند. بیشترین احساسی که دارند این است که کنترل از دستشان خارج است. احساس تسخیر شدن...دقیقاً همان احساسی که یک شاعر –هنگامی که شعرش الهام می شود– و یا یک پیامبر –وقتی بر او وحی می شود- دارند که گوئی ذهنشان در اختیار خودشان نیست، زنان هم حس می کنند که تسخیر شده اند، اتفاقاتی در جسم و ذهنشان می افتد که دست خودشان نیست. حس می کنند به نوعی کنار گذاشته شده اند و واقعاً هم همین طور است و طبیعت –به معنای ماتریالیستی- و یا خداوند –به معنای مذهبی- از جسمشان استفاده می کند و آنها نمی فهمند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و به شدت این موضوع آنها را ناراحت می کند. چون فرهنگ مردانه است، اصل این است که کنترل وجود داشته باشد، درحالیکه زنان به طور طبیعی خیلی اهل کنترل نیستند.

به هر حال در فرهنگ مدرنی که از نظر فرهنگی روز به روز مردسالارتر می شود، زنان اصلاً آمادگی بارداری و حس باروری ندارند. مریم، پر از حس باروری بود. این حس های عفیفانه ای که در مورد مریم در قرآن نقل می شود –اینکه اجازه نمی دهد کسی به او دست بزند و ...- فهمیده است که اگر به مردی نزدیک شود ممکن است بارور شود. نمی گویم امروزه در زنان، این حس وجود ندارد ولی چون در فرهنگ وجود ندارد در خودآگاه زنان کمتر است. خیلی مهم است که زنی متوجه این کارآیی اساسی زندگیش باشد و زندگیش را بر این اساس تنظیم کند. فرض کنید یک زن دنبال این باشد که بهترین بچه ی ممکن را به وجود بیاورد.

نکته ی بسیار اساسی در مورد زنان این است که در فرهنگ مذهبی همه چیز برای خداست و هیچ چیز به بشر تعلق ندارد، جسم ما، قلبمان ذهنمان و همه چیز به صورت قراردادی در اختیارمان قرار دارد این حس بیش از هر چیزی در مورد رحم زن می باشد. رحم زن مثل یک ودیعه در نهاد زن گذاشته شده است و زن کنترل و اختیاری رویش ندارد و نباید داشته باشد. امروزه این که می گویند: ما رحممان برای خودمان است پس سقط جنین می کنیم. این حرف بی نهایت ضد تصور مذهبی ماست. رحم عضویست که خدا در وجود زن نهاده و قرار است داخل آن چیزی خلق کند. بدترین چیز ممکن برای یک زن این است که این احساس به او دست دهد که: این رحم برای خودم است و هر کاری بخواهم می کنم... رحم یک چیز الهی است که قرار است خلقت در آن صورت بگیرد. همان طور که مرد می تواند یک شعر زیبا خلق کند، زن هم می تواند یک مولود زیبا خلق کند. زنان در فرهنگ مرد سالار، حس باروری و اینکه می توانند چیزی خلق کنند ندارند احساس اینکه مسئول مخلوق خود هستند ندارند، فکر می کنند رحمشان هم مثل دستشان یک عضو معمولی است و هر کاری که بخواهند می توانند با آن بکنند.

منشاء همه ی مقررات بسیار سختی که در همه ی مذاهب در مورد ارتباط جنسی وجود دارد این است که نسبت به رحم باید حس قداستی وجود داشته باشد، چرا که مسئله ی آفرینش مطرح است قرار است کاری الهی صورت بگیرد. به همین خاطر رابطه ی بین زن و مرد به شدت محدود شده است.


در زندگی بشر امکاناتی وجود دارد که باعث می شود که انسان بتواند هر حرفی بزند ولی نباید بزند. انسان بتواند هر کاری بکند، ولی نباید بکند. زن و مردی که چنین کاری می کنند در آفرینش دخالت می کنند –بدون آنکه بدانند که چه می کنند- برای لذتی این کار را می کنند و قصد بچه دار شدن هم ندارند. بشر می تواند شرع و احکام را کنار بگذارد و هر کار می خواهد بکند؛ هر چه می خواهد بخورد، بچه تولید کند و ... ولی نتایج چنین کارهایی خوب نیست. مریم موجودی است که به حدی از عفاف رسیده که هیچ مردی شایستگی این را که به عنوان محرک او عمل کند ندارد مستقیماً به کلمه ی مقدس الهی متصل می شود. مریم به عنوان زن نمونه ایست که به اوج درخشش رسیده است.

باروری در فرهنگ مردسالار

در فرهنگ مرد سالار اعتقاد دارند که بچه آوردن کار خاصی نیست و اگر امکانش باشد آن را می کشند و اگر هم به دنیا آید اتفاقی است که افتاده و گوئی گرفتار شده اند، این نشانه ی این است که فرهنگ ها چقدر مردسالار است.

اصلاً این حس اختیار نسبت به رحم و اینکه "بخواهم بچه دار می شوم، بخواهم بچه دار نمی شوم، بخواهم بچه ام را می کشم و .." یک چیز مدرن است. مسئله این است که چه چیزی و چه کارآیی ای از یک موجود تولید می شود. از مرد، کلام تولید می شود. از زن آنچه تولید می شود ممکن است اثر فرهنگی نداشته باشد. هر چه بشر به کمال نزدیک تر شده باشد، تولید عمیق تر و بهتری می تواند داشته باشد. مرد می تواند کتاب بسیار خوبی –شعر یا غیر شعر– بنویسد که نشانه ی کمالش است. در عین حال به وظیفه اش عمل می کند. مگر به کمال رسید غیر از آن است که انسان به وظایف خودش عمل کند؟ در مورد زنان...حضرت مریم به کمال رسیده است، غرق در خداوند شده است، ولی چه نتیجه ای از او حاصل میشود؟ یک کلمه ی مقدس الهی را به دنیا می آورد. فقط کتاب نیست که اثر فرهنگی از خود به جا نمی گذارد، حضرت عیسی (ع) بزرگترین آثار فرهنگی را از خود به جا گذاشت. همان طور که خدا، پیامبر را از غار بیرون می آورد و به او وحی می کند، به حضرت مریم هم به کمال می رسد و خدا کلمه تکوینی به او عرضه می شود.


تولیدات زن و مرد

99% زن و مرد با هم مشترک است. قرار است کارهای مشترک انجام دهند و به عرفان برسند و به نوعی مسیر تکاملشان یکسان است. قبلاً هم صحبت کرده ایم که از نظر بینش مذهبی، روح زن و روح مرد نداریم، یک روح است، انسان ها وقتی روبه خدا می ایستند یک چیزند ولی وقتی رو به همدیگر می ایستند زن و مرد بودن اهمیت پیدا می کند. فقط جسم ها و کارهایی که این جسم ها می توانند انجام دهند با هم تفاوت می کند. برای زنان بیشتر جنبه ی تولید سخت افزار، مهم است و برای مردان، بیشتر جنبه ی نرم افزار مهم است.

من ممکن است به کمال برسم و اثری هم به جا نگذارم ولی وظیفه ی فردی خودم را –طی کردن راه کمال- به انجام برسانم. یک زن ممکن است به کمال برسد و به دلایلی بچه دار نشود، این که مسئله ای نیست. مسئله، تولیدات زنان و مردان است. زنان چیزی را تولید می کنند که مردان قادر نیستند تولید کنند و وحی هم چیزی است که مختص مردان است، الهامات شاعرانه –حالات نزدیک به وحی- اختصاص به مردان دارد. زنان ویژگی تولیدی دارند که مردان ندارندص، مردان نمی توانند سخت افزاری تولید کنند ، پس باید در مقابل این ویژگی زنان ، مردان ویژگی داشته باشند که زنان نداشته باشند.زنان می توانند کلمات تکوینی به جهان عرضه کنند و مردان کلمات تشریعی عرضه می کنند.اینکه همه ی زندگی زن این است که بچه به دنیا آورد درست نیست.زن هم مثل مرد یک زندگی مشترک درونی دارد.زن وقتی راه کمال را طی می کند شایستگی این را پیدا می کند که موجودی مثل عیسی را به دنیا آورد. شما توصیف حضرت مریم را که می شنوید می بینید شبیه پیامبران است غرق در عبادت است، غرق در خداست، یه عشق و محبت الهی رسیده است، هیچ کار بدی در زندگی انجام نداده، موجود بسیار معصومی است و نتیجه ی این عصمت مریم این است که عیسی به او داده می شود. همیشه در قرآن ذکر شده است که "عیسی را به مریم دادیم..عیسی کلمه ی خداست...". بر خلاف عرف عام مردسالاری که فرزند باید به نام پدر خوانده شود، مهمترین کلمه ی تکوینی –که ختم کلمات تکوینی است- در قران با عبارت " عیسی ابن مریم" ذکر می شود، به نام مادرش است.

من نمی گویم زن نرم افزار تولید نمی کند ولی بالای 90% ویژگی زنان این است که از عالم غیب، موجودات خاصی را به دنیا بیاورند. در قرآن، باروری و به دنیا آوردن فرزند معادل وحی و الهام شاعرانه است.


حضرت مسیح مولود خارق العلاده ای بوده و ویژگی هایی داشته که درموردش گفته اند پسر خداست و... به نوعی احساس کرده اند که ختم پیامبران است. ولی از جهتی قابل مقایسه با پیامبر ما نیست و آن اینکه جنبه ی تشریعی رسالت حضرت مسیح بسیار ضعیف بود. او جنبه تکوینی قوی ای داشت. راه می رفت و امور جهان درست می شد و مرده زنده می شد بیشتر آثار تکوینی دارد تا تشریعی.

نظام مرد سالار وقتی می بینند مسیح انسان مهمی است و مادرش هم موجود مهمی است نتیجه می گیرد که پس پدرش هم باید مهم باشد پس پدرش خداست!! یعنی چه پسر خدا؟! پدر باید آدم باشد. رابطه ی پدر پسر اینجا معنی ندارد. عیسی مخلوق خداست نه پسر خدا. خدا به همان معنایی عیسی را به وجود آورده است که ما را به وجود آورده. پس ما هم پسر خدائیم؟ این خیلی فاجعه است که بزرگترین دین دنیا، چرند ترین دین دنیا -از نظر اعتقادات- است! یک تفکر عقلی در مسیحیت نمی تواند رشد کند.

ماجرای یوسف و زلیخا

در قرآن، زلیخا یک زن به معنای بسیار بد در مقابل مریم است. مریم کسی است که بر ویژگی های عرفانیش تاکید می شود، در حجاب بودنش و عفیف بودنش و ... بر روی این خصوصیات حضرت مریم انگشت گذاشته می شود زیرا کسی که می خواهد یک موجود خوب به دنیا آورد باید یک سری اعمال تکوینی اضافه انجام دهد. زلیخا درست در نقطه مقابل قرار دارد، اوج بی عفتی است. زلیخا نشانه ی اغراق آمیز عدم تکامل یک زن است. زنی که به هیچ وجه مقررات و قانون و نرم افزار و ... ندارد. موجودی که حالت حیوانی دارد، خواست ها و نیازهای طبیعی دارد که می خواهد آنها را ارضا کند.

یک مطلب تمثیلی در این قسمت وجود دارد که می خواهد اوج فساد یک زن را نشان دهد. در حالیکه می دانیم وظیفه ی مقدس یک زن، مادری است و اینکه موجودی را به دنیا بیاورد، و ارتباط، چیزی است که برای یک زن، جنبه ی حاشیه ای و حیوانی و جنسی دارد. اینجا زنی را می بینیم که می خواهد با فرزند خوانده ی خودش رابطه ی جنسی برقرار کند. زلیخا در واقع مادر یوسف است. در واقع او به نوعی مادری را با رابطه جنسی عوض می کند. زلیخا نماد زنی است که در حیات مادی و زنانگی خودش غرق شده است. توجه زلیخا به زیبایی ظاهری یوسف است که این برای یک زن، طبیعی نیست. همانطور که دو قطبی های زن و مرد را گفتیم چیزی از مرد که توجه زن را جلب می کند توانایی های مرد است ولی زلیخا را می بینید که به زیبایی های یوسف توجه می کند و حدیث خوبی از سقوط زن است.

یوسف اصلا زلیخا را نمی بیند و کاری به او ندارد. زلیخا، در جلسه ای که تشکیل می دهد یوسف را آرایش می کند و آنها هم زیبایی یوسف را می بینند.

سوال: زلیخا مادر اصلی یوسف نبوده است.

مادری این نیست که صرفاً بچه ای را به دنیا بیاورید، در قرآن می گوید "ثلاثین شهراً" بین مادر و فرزند 30 ماه رابطه ی تنگاتنگ وجود دارد تا آخر عمر هم وجود دارد. حس پرورش دادن یک نفر فقط به وجود آوردن او نیست. پرورش دادن به شدت حس مادری به وجود می آورد. زشت بودن این رابطه، به این دلیل هم تشدید می شود که قبلاً ذکر شده بود که یوسف فرزند خوانده ی زلیخا است، بنابراین به نوعی مراوده کردن با فرزند است، نوعی بی قانونی و بی مقرراتی است. هر زنی اگر به هیچ چیز هم معتقد نباشد خجالت می کشد از بچه ای که بزرگ کرده است چنین تقاضایی کند. نرم افزار زلیخا صفر است، فقط یک سری تمایلات دارد و فقط به آنها هم عمل می کند.

زنان شهر در ماجرای زلیخا

زنان شهر که در مورد زلیخا حرف می زنند، حرف آنان حالت سطحی یک نرم افزار نصب شده است.

«وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ»

کار زلیخا را از آن جهت محکوم می کنند که می خواست با خدمتکار خودش ارتباط برقرار کند. یعنی زشتی کار ماجرا را در این می بینند. و این نرم افزار هم با جلسه ای که زلیخا ترتیب می دهد، خیلی زود باطل می شود. زنان در فرهنگ مرد سالار عقاید را از مردان یاد می گیرند در شرایط عادی ممکن است در مورد آن سخنرانی کنند ولی در شرایطی ممکن است همه را فراموش کنند. آرمان گرایی و مقررات و ... به خوبی در دل زنان رسوخ نمی کند.

در آن جلسه وقتی زلیخا یوسف را به زنان نشان می دهد ، آنها هر چه که شنیده بودند فراموش می کنند و از لحن آنها پیدا است که به نوعی به زلیخا حق هم می دهند. اولا خرده ای که به زلیخا می گرفتند از جنبه ی بالا و پائین بودن سمت های قراردادی بود –که بسیار دور از ذهنیت زنانه است- و بعد هم می بینید که به راحتی با مکر زنانه ی زلیخا باطل می شود.

برخورد زلیخا با زنان عصرش این دوگانگی را نشان می دهد که زن در فرهنگ مردسالار، چیزهایی را پذیرفته بوده ولی درونش نفوذ نکرده است. یعنی زلیخا و این زنان در دو طرف طیف هستند، زنانی که سلسله مراتب گفته شده از طرف مردان را در همه چیز-حتی عشق– رعایت می کنند آن طرف طیف هستند و زلیخا که در این زمینه هیچ چیز نمی فهمد این سر طیف است. در دو سر طیف بودن، تقابلی است که بین رفتار زنان با زلیخا دیده می شود و مشاهده می کنید که زلیخا برنده می شود. زنان شهر هم زنان تکامل یافته ای نیستند. طی کردن مسیر کمال برای زن طول می کشد. نرم افزار هم باید به دل زن بنشیند و هم در دلش نفوذ کند. اکثر زنان عمده عقایدشان را از مردان و زبان مردانه گرفته اند و با تلنگری هم یادشان می رود.

این دو آیه ای را که زنان شهر در مورد زلیخا حرف می زنند و عکس العملی که زلیخا انجام می دهد را در نظر بگیرید. زنانی که در مورد زلیخا حرف می زنند بر اساس ذهنیت مردانه ای که دارند و مقرراتی که بهشان گفته شده حرف می زنند و زلیخا در ان جلسه همه ی زنان را به همان ویژگی های صرفاً زنانه بر می گرداند به نوعی نرم افزارهایشان را پاک می کند.در آن جلسه به شدت، فرهنگ خالص زنانه سیطره داشت، آن ذهنیت مردانه از بین می رود و آنها هم زیبایی یوسف را تحسین می کنند. به این آیه توجه کنید: "وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ" زنان شهر گفتند که همسر عزیز مصر با خدمتکار خودش مراوده کرده و او از عشق دیوانه اش کرده، در مورد زلیخا با فرهنگ خودشان قضاوت می کنند –به خدمتکار بودن یوسف گیر داده اند!–

به ضمیر های تأنیث در آیه ی بعدی توجه کنید:

«فلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ».

16 ضمیر تأنیث. یعنی در آیه ای که آن جلسه را بیان می کند 16 علامت تانیث دارد. اگر کسی عربی بداند متوجه می شود که در وجود این 16 علامت تانیث در این آیه، تاملی وجود داشته است. در اینجا با این علامات تأنیث به نوعی بازی ادبی می شود تا شما این نکته را بفهمید که در این جلسه ویژگی های زنانه ی زنان شهر دوباره ظهور کرد.

اما به آیه ی قبل توجه کنید: " وقال نسوه.." برای زنان، قالت نمی آید! چون حرف مردانه می زنند. این یک نکته ی گرامری است، زنان حرف مردانه می زنند بنابراین به جای قالت، از قال استفاده شده است. در این آیه تمام علامات مربوط به زلیخا با علامت تانیث می آید و برای زنان علامت تانیث به کار گرفته نشده است تا به این نکته متوجه کند که زنان شهر مصر، حرف های مردان را می زنند. ولی در آیه ی بعدش تعداد زیادی، 16 ضمیر تانیث برای زنان شهر است.

اینجا جایی است که نشان می دهد چگونه می توان با انحراف از یک نکته ی گرامری مفهوم بزرگی تولید کرد.

جلسه شیطانی

و آخرین نکته در مورد این جلسه ی شیطانی و بسیار وحشتناکی که زلیخا تشکیل داد. وقتی معصومیت یوسف را تصور می کنیم و این که زلیخا او را نمایش می دهد و جلوی همه زن ها به او می گوید: من این کار را کرده ام و اگر او فلان کار را با من نکند من زندانیش می کنم... این یکی از افتضاح ترین تصویرهایی است که در قرآن آمده است. تصور کاملاً نادرستی در فرهنگ ما جا افتاده است درزمینه ی اینکه چه اتفاقی افتاده که زنان دستشان را بریده اند. می گویند در حال پوست گرفتن ترنج بودند، یوسف به آنها تعارف کرده و او را دیدند و دستشان را بریدند!اولاً به نظر من در توصیف قرآن ترنج نیست. زلیخا با کید زنانه ای که دارد، محفلی درست کرده است تا زنان به حداکثر برانگیختگی جنسی برسند. یوسف را به نوعی به نمایش می گذارد.

لفظی که قرآن به کار برده نشان می دهد یوسف در همان مجلس جایی پنهان بوده است.فرض کنید در مجلس نشسته باشند و یوسف را در وسط در جایی پنهان کرده باشند. آرایش شده طور عجیب و غریبی که حداکثر تأثیر را بگذارد. زلیخا نمی گوید وارد شو...می گوید خارج شو...امر می کند از جایش بیرون بیاید. زنان به طوری جا می خورند زلیخا سعی می کند حداکثر تاثیر را بر زنان بگذارد. شاید قبلش به آنان شراب داده ... من نمی دانم ... هر کاری می توانسته کرده است. از ادامه داستان این را متوجه می شویم.

من تصورم این است که تیغه ی چاقو در دست زنان است. مثلا به آنها گفته یک لحظه این کار را بکنید تا من چیزی را به شما نشان بدهم ... در روانشناسی چیزی وجود دارد به نام کارپوپدال اسپاسم. یکی از حالات برانگیختگی در مردان و مخصوصاً در زنان است که بعضی از عضلات دست منقبض می شود. من فکر می کنم که زلیخا از این استفاده می کند که تیغه در دست زنان است و جوری نمایش می دهد که آنها دستشان را می برند. زلیخا کار بسیار پیچیده و عجیب و غریبی می کند. می خواهد کاری کند تا زنان نتوانند انکار کنند که تحت تاثیر قرار گرفته اند (هفته ها آن زخم دستشان بود تا یادشان باشد از این نوع حرف ها پشت سر زلیخا نزنند!) خلاصه، یک پیچیدگی و حالت شیطانی در جلسه است که آدم را می ترساند. بگذارید این را به عنوان آخرین نکته بگویم، این جمله که عزیز مصر می گوید:"إنّ کیدکنٌ عظیم" درست است که عزیز مصر می گوید ولی جمله ی درستی می گوید.

سوال: چرا حضرت یوسف در آن مجلس حاضر شدند؟

جواب: شما دارید از منظر شرع اسلام، عمل یوسف را قضاوت می کنید حتی با شرع اسلام هم در این جلسه حرامی اتفاق نمی افتد.

سوال: مطمئناً یوسف هم می خواسته با حضورش در جلسه مطلبی را بگوید. کار بیهوده و عبثی که انجام نمی داده است.

جواب: یوسف امری را اطاعت کرده که به نظر خودش با شرع مشکل نداشته (ممکن بود اگر حرف زلیخا را گوش ندهد زشت تر باشد). یوسف نسبت به زلیخا سطوح فرزند –مادری هم در نظر دارد.

مراجع