جلسهٔ ۳۴

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو


مقدمات

در ابتدای جلسات شش-هفت یا هفت- هشت جلسه کلیاتی که ارتباط مستقیمی با قرآن نداشت گفته شد. مثلا درباره سه گانه کودک-بالغ-والد مطالبی گفته شد، دو جلسه درباره ساینس صحبت شد و یک جلسه هم در مورد فمینیم و در واقع مردسالاری چون وقتی فمینیسم می گویید معلوم نیست که به چه چیزی اشاره می کنید حداقل دوگرایش متضاد تحت عنوان فمینیسم وجود دارد که اگر یکی از آن ها را فمینیسم در نظر بگیریم جریان دیگر آنتی فمینیسم است! یک شخص معروفی پیشنهاد کرده که همه جمع شوند و اسم ها را از هم جدا کنند. به هر حال جمع متنوعی وجود دارد که همه خود را فمینیسم می مامند اما منظور از مردسالاری کم و بیش روشن است. در آن جلسه درباره جنبه های فرهنگی مردسالاری صحبت شد. این ها لازم و کافی نبود اما مجموعه ای از اطلاعاتی بود که به طور کلی که بیان شد تا بعدا بتوان به آنها ارجاع داد. در حقیقت سعی شد مطالبی توضیح داده شود که از نظر فرهنگی مانع ما می شود تا به دنیای قرآن نزدیک شویم.


همانطور که دیدید بارها به مسئله والد-بالغ-کودک ارجاع داده شد. اما یک مسئله ای هست که من قبلا نگفته ام و هر بار که می خواهم به آن ارجاع بدهم نمی توانم. می خواهم این جلسه در موردش توضیح بدهم و آن کاپیتالیسم است نمی گویم سرمایه داری؛ چون سرمایه داری هم مفهومی است که ممکن است با چیزهای دیگر قاطی بشود. کاپیتالیسم سرمایه داری نیست بلکه اصالت سرمایه است. ممکن است کسی مثل حضرت سلیمان سرمایه داشته باشد ولی کاپیتالیست نباشد. سعی خواهد شد که این کلاس جدای از کلاس های قرآنی باشد.


من معمولا در مورد عدم تعادل هایی که بین ارزش های زنانه و مردانه در دنیا پیش آمده است صحبت می کنم اما راه حل آن را ارائه نمی دهم و حرفهایم بیشتر توصیف شرایط است. این تا حدودی طبیعی است. اما چیزی که تا حدی ناراحتم می کند این است که مردم خودشان از حرفهای من نتیجه های عملی ای می گیرند که ممکن است از دید من خیلی معتبر نباشد. مثلا فرض کنید جلسه ای درباره کاپیتالیسم گذاشتیم و من توضیح دادم که چقدر این موضوع در دنیا مهم است و چه مشکلاتی را به وجود آورده است. خیلی طبیعی است که من هیچ اشاره ای نخواهم کرد که برای حل این مشکلات چه کار می توان کرد. صد و پنجاه سال است که همه به این فکر می کنند که چه کاری می شود کرد و هنوز هیچ کس هیچ کاری نتوانسته بکند.

مثلا در مورد مردسالاری من نمی توانم بگویم که چه کار می توان کرد. فکر می کنم همین اطلاع داشتن از این که چیزی به اسم کاپیتالیست و چیزی به اسم مردسالاری وجود دارد و اتفاقا این دو خیلی خوب با هم جور شده اند مفید است. چیزی که تحت نظام سرمایه داری مرد سالار در دنیا حکومت می کند و البته تا حدوی نامرئی است و به دلیل آن که خیلی بزرگ است نمی توان آن را را حت دید، این طور نیست که یک جزء کاپیتالیسم داشته باشد و یک جزء مردسالار و این ها به هم ربطی نداشته باشند. واقعیت این است که این دو خیلی خوب با هم جفت و جور شده اند. مرد سالاری چیزهای خیلی خوبی برا کاپیتالیسم دارد و از آن طرف هم کاپیتالیسیم چیزهای خیلی خوبی برای مردسالاری دارد. و برای چنین مسائلی فعلا راه حل بین المللی وجود ندارد.


بی میل نیستم که یک راه حل عملی برای چیزی که دو جلسه قبل به آن اشاره کرده ام بگویم. از جلسات دو جلسه قبل می توان این نتیجه را گرفت که نظام مردسالار حاکم (بر فرهنگ) باعث شده است مردان فکر کنند که دیگر زن واقعی وجود ندارد چون طبیعت زنانه زنها تحت تأثیر شدید فرهنگ مردسالار حاکم قرار می گیرد، فرهنگی که روحیات زنانه در آن ارزشی ندارد. و دیگر زنان آنطور که باید رفتار نمی کنند و آنچه که باید نیستند.

علاوه بر این مطلب مردان هم دیگر مردان قبلی نیستند. قبلا گفته شد که در زمان های گذشته آیین های سختی برای تشرف و مرد شدن وجود داشت. وقتی پسری به دنیا می آمد تا سن خاصی می توانست با زن ها، مثلا خواهرها و مادرش، زندگی کند. در قبایل قدیمی واقعا جدایی زیادی بین دنیای زنها و کودکان و دنیای مردها وجود داشت و در روزی خاص و طی مراسمی پسرها را از مادر جدا می کردند با مراسم آیینی شبیه کتک زدن، مراسمی که در آن سختی های جسمانی وجود داشت. وقتی پسری را از محیط زنانه جدا می کردند دیگر حق نداشت پایش را در آن محیط بگذارد. حتی در برخی قبایل استرالیایی بعد از این مراسم تماس بدنی با مادر جزء محرمات بود.


یونگ این کار را روش خوبی می داند چون جنسیت مردانه توسط این آیین ها تحقق پیدا می کرد. در آن جلسات می خواستم توضیح بدهم که جنسیت مردانه به نحوی با فرهنگ شکل می گیرد و نه به طور طبیعی. گویا مبنای جنسیت مؤنث است. همه روانشناسان متفقا قبول دارند که کودک به نحوی با مادرش همزاد پنداری دارد و انگار هم پسر بچه ها و هم دختر بچه ها جنسیت مؤنث دارند و پسر بچه ها بعدا جنسیت خودشان را تکمیل می کنند. یونگ وجود این آیین ها را برای این منظور مؤثر می داند.


اگر همه تمدن های فعلی را نگاه کنید مردها نسبت به مردان تمدن های قدیمی دیرتر مرد می شوند یا اصلا مرد نمی شوند. مثلا می توانید خودتان را با مردهای هم سن و سال خودتان در صد سال قبل مقایسه کنید. اکنون کیفیت هایی که یک مرد باید داشته باشد بسیار کم یاب تر است. امروزه مردها تا سنین بیست- سی - چهل سالگی هنوز بازی می کنند و جدیتی که یک مرد دارد ندارند. حس استحکامی که در یک مرد قدیمی هست الآن دیرتر به دست می آید.


کتابی در آمریکا به نام سندروم پیترپن چاپ شده است. نام این کتاب جالب است چون پیترپن یک شخصیت کارتونی است که نمی خواست بزرگ شود دوست داشت بچه بماند و در دنیای کودکی بازی کند. در این کتاب گفته می شود که تعداد مردانی که تا آخر عمر به شکل کودکی خود باقی می مانند... مسئولیت پذیر نیستند، ازدواج نمی کنند و حتی اگر ازدواج کنند بچه دار نمی شوند چون می خواهند آزاد باشند و تفریحات خودشان را داشته باشند مثل اپیدمی در حال زیاد شدن است.

این یک شکایت مدرن است که مردان امروزه می گویند که با ازدواج دیگر نمی توانیم تفریحات دوران مجردی خودمان را داشته باشیم. و روز به روز تعداد مردانی که در دوران کودکی و نوجوانی خود می مانند درحال بیشتر شدن است.


این مسئله یک دلیل ساده دارد و آن این است که جهان امروز آنقدر ساده شده است که نیازی به مرد شدن نیست! پدیده ای که مشاهده می کنید این است که دیگر دنیای زنان و مردان از هم جدا نیست هرچقدر که زندگی کردن در جهان دشوارتر بود نتیجه اش این بود که مردان کارهای سختی را که از عهده زنان بر نمی آمد انجام می دادند مثلا شکار می کردند و زن ها یک سری کارهای خانگی انجام می دادند اما به تدریج با ساده شدن دنیا و راحت تر شدن کارها و راحت تر شدن ادامه حیات دنیای آن ها دیگر از هم جدا نیست.

مثلا شما مردان و زنانی که این جا حاضرید تا به حال چقدر به مسئله ادامه حیات اصلا فکر کرده اید؟ - ،اما اگر در یک صحرای بی آب و علف زندگی کنید، مسئله اصیلی زندگی شما این می شود که آب و غذا تهیه کنید و بتوانید ادامه حیات بدهید. اما اکنون اصلا این حس وجود ندارد که مشکلی برای ادامه حیات وجود دارد.

بادآورده را باد می برد، مثلا یک آدم صحرا نشین هیچوقت خودکشی نمی کند چون تمام زندگی خودش را صرف این کرده است که زنده بماند. او ارزش حیات را درک می کند. این که یک نفر به این فکر می کند که چه شغلی در آینده داشته باشم این ها افکار لوکس هستند، چون او دارد به این فکر می کند که اگر به دانشگاه بروم و شغلی را داشته باشم بهتر است، یا مثلا فلان شغل را. که درامدش بیشتر است. این ربطی به حس ادامه حیات ندارد این حسی است که از بین رفته است.

تا دقیقه 16