جلسهٔ ۳۵

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

( تا دقیقه 33 در مورد سوالاتی مربوط به مردسالاری بحث میشود که نگاشته نشده است)

جلسه 35

دریافت فایل صوتی این جلسه‌ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی این جلسه با حجم کمتر

فصل دوم داستان یوسف

به چاه انداخته شده یوسف تا آزادی او از زندان

در این بحث ابتدا برخی جزئیات (مثل نکات ادبی داستان ) و سپس کلیاتی را در مورد محتوای داستان عرض می کنم.


وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ﴿۲۱﴾


وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲﴾

اینجا یک میان-نویس آمده است. بعد از آن که می گوید یوسف در مصر خریده می شود و کسی که یوسف را می خرد به همسرش می گوید که او را نگه داریم شاید به ما نفع برساند یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم، در این جا روی عبارت «والله غالبٌ علی أمره» تأکید می شود. به نظر برادران می رسد که به یوسف آسیب می رسانند اما یوسف به جایی می رسد که در زمین تمکین پیدا می کند به اضافه این که تأویل احادیث یاد میگیرد به اضافه این که به رشد و حکم و علم می رسد. پس برادران هیچ کاری نکردند جز این که کاری را که مقدر بود انجام شود به یک طریق شیطانی در مسیر انجام قرار دادند در حالیکه ممکن بود در مسیری غیر از این انجام شود. تأکید این جا بر این است که هیچ آسیبی به یوسف نرسید.


و فصل دوم از این آیه شروع می شود که «و راودته التی هو فی بیتها...» (آیه 23). یک دفعه ما با بزرگسالی یوسف مواجه می شویم در فصل قبل ما یوسف را در کودکی ترک کردیم. یوسف وقتی خریده می شود احتمالا 8-9 ساله است. میان-نویس ها گذر زمان را نشان می دهند در این جا سه جمله میان- نویس هست که این حس را منتقل می کند که یک زمانی گذشته است، اینجا یکی از گپ های زمانی بزرگ در این داستان است و دفعه بعد ما یوسف را جوان می بینیم. در خود میان-نویس هم میگوید «فلمّا بلغ اشدّه...» هنگامی که به حد رشد رسید...

اینجا داستان یکباره قطع می شود و اولین تصویری که بعد از آن می بینیم جایی است که زلیخا یوسف را به مراوده دعوت می کند. من در دو جلسه قبل تر در مورد آیه ای مربوط به مهمانی زلیخاست یک انحراف گرامری را در آیه 30 گفتم "و قال نسوة فی المدینه" نشان دادم که در آیات 30 و 31، ضمایر، نقش جالبی بازی می کنند در آن آیه ضمیر مؤنث برای زنان حذف می شود و از فعل "قال" استفاده می شود و در آیه 31 تعداد زیادی ضمایر مؤنث می آید. این ضمایر یک ابزار گرامری برای منتقل کردن این حس هستند که زنان تحت تأثیر نظام مردانه بودند اما در جلسه ای که زلیخا ترتیب داده به طبیعت اصلی خودشان رفتند.


باز هم ضمایر در این سوره نقش جالبی دارند:

وقتی به ابتدای آیه ی «و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه... » می رسیم می بینیم که شش ضمیر در این عبارت کوتاه آمده که یکی در میان مؤنث و مذکر است و رفت و برگشت مراوده ای خاصی را بین یوسف و زلیخا نشان می دهد.

در کلمه راودته: "ت" ضمیر مؤنث است و "هُ" ضمیر مذکر است. "التی" ضمیر مؤنث است، "هو" ضمیر مذکر است و "ها" در کلمه "بیتها" ضمیر مؤنث است و در کلمه "نفسه" ضمیر مذکر وجود دارد.


این ضمایر بین زلیخا و یوسف به سرعت رفت و برگشت می کنند و جمله بسیار کوتاه است و این به نحوی تصویر کردن حس مراوده است. اگر مثلا کسی بخواهد این را کارگردانی کند باید حداقل 4-5 کات با سرعت زیاد بین تصویر یوسف و زلیخا بگذارد. که این از تکنیک هایی است که در حال حاضر در سینما از آن استفاده می شود.

بعد از این در این آیه ( 23 ام سوره یوسف) می بینیم که زلیخا می گوید: هیت لک و یوسف می گوید: معاذ الله بعد عبارت «إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ» می آید هر کسی این عبارت را می خواند یاد جمله عزیز مصر می افتد که در آیه قبل به همسرش گفت: «أکرمی مثواه» ولی یوسف می گوید: «إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ» چیزی که عزیز به خودش نسبت داده یوسف به خدا نسبت می دهد و این دید توحیدی یوسف است که اصلا این را از جانب آنها نمی بیند خداوند است که این کار را برای او انجام داده است. یوسف در این داستان همیشه همان چیزی را می گوید و همان کاری را می کند که عینا خدا می گوید و خدا می خواهد انجام شود در این داستان تفاوتی بین آنچه یوسف می خواهد و انجام می دهد و دیدگاه خدا نمی بینیم مگر در یک جا. جایی که حرف از لغزش یوسف است و یوسف چیزی را از زندانی خواست بدون آن که یاد خدا باشد.

همیشه یوسف به بهترین شکل عمل می کند و در این جا هم جایگاه خود را به عزیز مصر نسبت نمی دهد. می گوید شما ولی نعمت من نیستید که آنچه را می خواهید من انجام بدهم ولی نعمت من کس دیگری است و او نمی خواهد من این کار را انجام دهم. این یک استدلال برای زلیخاست، زیرا زلیخا انتظار داشت در قبال لطف های زیادی که به یوسف کرده است از چیزی که او می خواهد تبیعت کند.


به عبارات آمده در آیه بعد دقت کنید:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين


در این آیه جمله ای در جایی قرار می گیرد که می توان آن را با مکث و بدون مکث خواند و در این دو صورت معنای متفاوتی پیدا می کند. این در قرآن زیاد وجود دارد. و خود قرآن هم به صراحت گفته است که قرآن کتابی است که ظالمان و گناهکار هستند را گمراه می کند و کسانی که متقی هستند را هدایت می کند.

زبان اصولا پر از ابهام است شما نمی توانید یک زبان بلیغ و طبیعی داشته باشید. این ابهام ها، وقتی شما پیش داوری دارید و دنیا را درست نگاه نمی کنید باعث می شود که دچار اشتباه شوید جایی مکث کنید که جای مکث کردن نیست.


آیه 18 سوره زخرف

یک مثال در سوره زخرف آیه 18 می گوید: «أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ » بعضی از این آیه برای این که نشان دهند از نظر خدا جنس مرد به جنس زن ترجیح دارد استفاده می کنند.



وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ ﴿۱۵﴾

و براى او بعضى از بندگان [خدا] را جزئى [چون فرزند و شريك] قرار دادندبه راستى كه انسان بس ناسپاس آشكار است (۱۵)


أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ ﴿۱۶﴾

آيا از آنچه مى‏آفريند خود دخترانى برگرفته و به شما پسران را اختصاص داده است (۱۶)


وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ ﴿۱۷﴾

و چون يكى از آنان را به آنچه به [خداى] رحمان نسبت مى‏دهد خبر دهند چهره او سياه مى‏گردد در حالى كه خشم و تاسف خود را فرو مى‏خورد (۱۷)


أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ ﴿۱۸﴾

آيا كسى كه در زر و زيور پرورش يافته و در [هنگام] مجادله بيانش غير روشن است (۱۸)


اکثریت افراد جمله آخر یعنی "أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ" ادامه آیه قبل و کلام خدا می دانند. خدا می گوید آیا ما أناث را خودمان بر می داریم و بنین را به شما می دهیم و بعد می گوید خود همین کسانی که این حرف را می زنند وقتی دختردار می شوند چهره اشون از خشم سیاه می شود. این یک جمله تحقیرآمیز نسبت به زنان است یعنی کسانی که در زیور آلات بزرگ می شوند و در جنگ آوری یا مجادله لفظی (که در این جا بیشتر از جنگ آوری مورد نظر است) ناتوانند. این جمله را چه کسی می گوید آیا این ادامه حرفهای خداست یا نظر اعراب در مورد زنان است؟


این جمله را کسی می گوید که به او خبر دختردار شدن را داده اند، اما اکثریت این جمله را جمله ای که خداوند در حق زنان گفته است می گیرند و این را شأن زنان می دانند.

این ابهام ها را چگونه می توان رفع کرد؟ کسی که ذهنش قروقاطی است و حتی واژه هایی که می فهمد قروقاطی می فهمد نمی تواند این ابهام ها را درست حل کند زیرا فهمیدن یک واژه و پیدا کردن مرجع آن بستگی به دنیایی دارد که من برای خودم ساخته ام، هرچقدر آن دنیا به جهان فطری نزدیک تر باشد من واژه ها را بهتر می فهمم.

هر چه شما عقاید غلط بیشتری داشته باشید به طور طبیعی جاهایی که باید تشخیص بدید این جمله را خدا می گوید یا اعراب جاهلی می گویند این را درست تشخیص نمی دهید. زیرا غرق در فرهنگ مردسالار هستید؛ آیه ای را نظر خدا در مورد دختران می دانید که از لحن آن و از نوع کلماتی که در آن به کار رفته به وضوح پیداست که مربوط به عقاید جاهلی است و دقیقا بعد از آیاتی است که در مورد آدم هایی است که آنها از دختران بدشان می آید و از تولد دختران ناراحت می شوند همه قرائن نشان می دهد که این آیه نقل قولی از اعراب جاهلی است.

اما وقتی همان جمله ای که در ذهن اعراب بوده در ذهن این مفسر هم تثبیت شده است به نظرش این نظر خدا می آید اما این جمله نه تنها مورد تأیید خدا نیست بلکه به عنوان ایراد گفته می شود. ایراد که خدا می گوید از ابتدا مشخص است. ایراد این نیست که زنان بی ارزش ترند و شما آن را به من می دهید و پسران را خودتان بر می دارید. بلکه ایراد این است که اولا چه طور جرئت می کنید جزئی را به من نسبت بدهید؟ ایراد اصلی این است که از چیزهایی که من خلق کرده ام بخشی از آن را به من می دهند و بخشی از آن را خودشان بر می دارند! چه کسی گفته که این طور است همه از من هستند و بعد از آن هم چیزی را به من می دهند که خودشان بدشان می آید نه این که من بدم بیاید! چیزی را به من نسبت می دهند که خودشان وقتی می فهمند صاحب آن شده اند سیاه می شوند.


استدلال خدا این است که شما اصلا نمی فهمید توحید یعنی چه، جزئی را به من نسبت می دهید ثانیا دروغ می گویید که خدا را از همه چیز بالا تر می دانید. آن ها می گفتند که خدا این قدر بلندمرتبه است که ما نمی توانیم با او ارتباط داشته باشیم با چیزهای سطح پایین تری مثل بت ها در ارتباط هستیم که این ها پیش خدا از ما شفاعت می کنند. به این شکل شأن خدا را خیلی خیلی بالا می دانسته اند اما وقتی می خواستند تقسیم کنند چیز پست تر را برای خدا در نظر می گرفتند.


پسرانشان را برای بت ها قربانی می کردند چون پسر را چیز با ارزشی می دانستند اما دختر را در فرهنگ خودشان مال الله می دانستند. در جای دیگری از قرآن همین حرف به صورت دیگری گفته شده می گوید آنها چیزی را برای خدا قربانی می کنند و چیزی را برای شرکا و در نهایت آن چه برای خدا قربانی می کنند به شرکا می رسد، همان مصرفی را پیدا می کند که چیزی که برای بت ها قربانی می کردند مصرف می شود. دعوا این نیست که خدا سهم بت ها را بخواهد! یا چرا مال من را به آن ها می دهید مال آن ها را به من نمی دهید!! بلکه کل این ماجرا زیر سؤال است چرا جزئی را برای دیگری در نظر می گیرید و چرا چیزی که خودتان بدتان می آید به من می دهید این یک بی حرمتی است.


این یک جدل است شما از یک طرف می گویید خدا را بالاتر می دانید ولی در فرهنگتان دختران را پست می دانید پس چگونه است که چیزی را که از پسران پست تر می دانید به خدا نسبت می دهید.این یک استدلال قوی برای دروغ گویی شماست.


ترتیب آیات نشان می دهد که این آیه به کارهای اعراب بر می گردد و حتی الفاظ آن نشان دهنده این است که سخن اعراب است، آیا بزرگ شدن در حلیه جزء صفات منفی است که خداوند در قرآن ذکر کرده باشد؟

می توانید از سی دی تفاسیر جامع نگاه کنید و ببینید که چند درصد از مفسران این آیه را اشتباه تفسیر کرده اند البته من نمی دانم چه کسانی اشتباه کرده اند و ممکن است اکثریت نباشند خوب است اگر نگاه کنید.


سوال: فرمودید کسانی که گمراه هستند با خواندن قرآن گمراه تر می شوند ....

جواب: بله اما یک عامل برای هدایت وجود دارد و آن تقواست. بخش عمده ای از تقوا همین است که وقتی قرآن را می خوانم بایاس های خودم را ضعیف در نظر بگیرم. قرآن را باید با تقوا خواند یعنی از بایاس های خودتان بترسید از چیزی که در ذهنتان است و به نظرتان خوب و جالب می رسد را به قرآن تحمیل نکنید، در این صورت هدایت قرآن به شما می رسد.

ممکن است آدمی کاملا گمراه باشد صادقانه قرآن بخواند و در قرآن خواندنش تقوا را رعایت کند و هدایت شود. نباید خودم نظری درباره زنان داشته باشم و وقتی قرآن می خوانم خوشحال شوم که خداوند هم نظرش را درباره زنان گفت.


قبول دارم که هر چه ابهام ها بیشتر باشد کار را مشکل تر می کند اما این مثل یک تمرین است، اگر این ابهام وجود داشته باشد و شما بایاس خودتان را کنار بگذارید و چیزی را که دورتر از باور شماست قبول کنید عملی را انجام داده اید که جلوی یک سری انحرافات دیگر شما را میگیرد. مجموعه از افکار شما توسط شما بازبینی می شود. شما باید در درون خودتان مبارزه کنید تا بین این ابهام ها به حقیقت برسید.


سوال: بهتر نبود در این آیه یک قال آورده میشد تا واضح تر شود و این مشکل عمومی که بین علما هست پیش نیاید؟

جواب: قرار نیست این گونه باشد. هرچه شما این کتاب را واضح تر کنید باز جاهایی می ماند. این خوب است که چالش هایی در قرآن وجود داشته باشد و شما تصمیم بگیرید. مثلا در وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ: زلیخا آهنگ یوسف کرد و یوسف هم آهنگ زلیخا می کرد اگر برهان رب خودش را ندیده بود.

ابتدا "همّ بها" در ادامه "همت به" این گونه به نظر می رسد که یوسف هم آهنگ زلیخا کرد در حالیکه واقعا اینجور نیست به دلیل ادامه آیه. بعضی از مفسران گفته اند که " همّ بها" نشان می دهد یوسف هم آهنگ زلیخا کرد گلاویز شدند و بعد برهان ربش را دید کنار کشید درحالیکه اگر ادامه آیه را در نظر بگیریم این طور نیست.


خطاهای غیر عمدی هم خطا حساب می شوند. ممکن است نوع تأثیرش کمتر باشد اما به هر حال یک دلیل وجود دارد که شما خطا می کنید چرا دیگری این خطا را نمی کند مثلا خطایی مثل فراموشی، فراموشی نتیجه کم اهمیت دادن است کسی که نمازش را فراموش می کند مثلا فردا یادش می آید که دیروز نماز نخوانده است این نشان می دهد که اهمیت کافی را نداده است.


بعد از این ماجرا می گوید "کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء" نمی گوید یوسف را از بدی و فحشاء دور کردیم بلکه می گوید فحشا و بدی را از یوسف دور کردیم. بعضی از مفسرین این را تأکید بر دور شدن سوء و فحشا از یوسف می دانند یعنی یوسف با انجام دادن این کار حاشیه امنی برای خودش ایجاد کرد و دیگر سوء و فحشا در نزدیکی او هم نیستند. گویی جای فاعل و مفعول در این آیه عوض شده است و این نوع عبارات در قرآن زیاد دیده می شوند. به نظر من نکاتی وجود دارد که باید به آن ها توجه کرد.


ماجرای شهادت

می رسیم به جایی که یوسف و زلیخا به سمت در می دوند و پیراهنش را پاره می کند. در اینجا نیز نکات ریز ادبی وجود دارد که می گوییم.

قبول دارید که داستان یوسف با ایجاز بسیار زیادی گفته می شودو زندگی یوسف با پرش های زیادی نقل می شود اما جای سوال است چرا زمانی که کسی می خواهد شهادت بدهد ماجرا طولانی می شود.

می توان ماجرا را بسیار خلاصه تر گفت بگوییم آنها به سمت در دویدند و زلیخا پیراهن یوسف را پاره کرد و کسی که می خواهد شهادت بدهد کافی است شهادت بدهد که پیراهن یوسف از چه سمتی پاره شد. همه می فهمند که یعنی چه، اگر از جلو پاره شده باشد خودش پاره کرده و اگر از عقب پاره شده باشد زلیخا پاره کرده. به نظر می رسد که لازم نیست این مسئله این قدر تکرار شود:


وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ...وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ ﴿۲۶﴾و إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ ﴿۲۷﴾ فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿۲۸﴾


یک بار گفته می شود که زلیخا از پشت سر پاره کرد و کسی که شهادت می دهد تکرار میکند که نگاه کنید اگر از پشت سر پاره کرده کار زلیخاست این راست می گوید و آن دروغ می گوید و اگر از جلو پاره شده کار یوسف است و این دروغ می گوید آن راست می گوید. و حتی دوباره بیان می شود که هنگامی که دید پیراهنش از عقب پاره شده... قسمتی که شهادت انجام می شود برخلاف سبک داستان طولانی است. اینجا اطناب وجود دارد.


طولانی شدن ماجرای شهادت این فرد چه خوبی هایی دارد؟

اگر کسی کلا با هنر آشنا نباشد انتظار دارد در جواب این که چرا هنر مند این کار را کرده است یک چیز بشنود اما به نظر من ویژگی یک اثر هنری خوب این است که همه چیز حداقل چند کارکرد داشته باشد معمولا وقتی فیلمی را نگاه می کنید اگر صحنه ای را در فیلم گذاشته اند برای این که ما یک چیز را بفهمیم و فقط این صحنه یک بعد و یک کارکرد داشته باشد صحنه ضعیفی است. کاری که در داستان و سینما می کنند این است که صحنه ای را می آورند که شما فکر می کنید منظور صحنه را کاملا فهمیده اید اما کارکرد اصلی صحنه را بعدا می فهمید

مثلا در جایی یک نفر دیالوگی را می گوید شما تا اونجای داستان آنقدر وارد موضوع نشده اید که اهمیت این دیالوگ را دریابید همونجا به نظر می آید که این دیالوگ جالب و هوشمندانه است خوشتان هم می آید اما بعدا یک دفعه متوجه می شوید که آن دیالوگ خیلی خیلی مهم تراز چیزی بوده است که شما می فهمیدید.


طولانی شدن داستان هم در اینجا چند کارکرد دارد:

اولا این که ایده این شخص جالب است و خوب است که شما دقت کنید که این شخص چگونه کشف راز می کند. از روی این نکته سریع رد نمی شود چون می خواهد روی آن تأکید کند.


نکته دیگر در مورد ریتم داستان است، شهادت بلافاصله گفته نمی شود و به این معنی است که یوسف زمانی را در تعلیق گذرانده تا یک نفر پیدا شده و این راه را نشان داده است. یوسف به چیزی متهم شده بوده که نمی توانسته از خودش دفاع کند مثل این که بخواهیم بگوییم لحظات خیلی سختی گذشت. شاید چند روز یوسف را نگه داشته اند تا این مسئله حل شده است. در این عبارات هم زمان کش آمده است.


پس این مسئله که با حجم پیدا کردن، این ماجرا وزن زیادی پیدا می کند حتما هست. روی هوشمندانه بودن قضاوت هم تأکید می شود و نکته دیگر هم در مورد ریتم است که زمان دارد کند می گذرد و یوسف در شرایط بدی است و منتظر است تا نتیجه معلوم شود.


نکته دیگر که قبلا هم گفته ام این است که اینجا روی قمیص تأکید می شود شاید این چهار بار تکرار این ماجرا و تکرار کلمه قمیص پشت سر هم نبود شاید وزنی که قرار بود پیراهن در این داستان پیدا کند پیدا نمی کرد.


مثلا در این داستان همه خوابها وزنی که خواب پادشاه دارند را ندارند. رؤیای پادشاه دو بار به طور کامل بیان می شود که این نوعی وزن دادن است چون روی سه رؤیای قبلی چنین تأکیدی وجود ندارد مخصوصا رؤیای دو زندانی در حداقل کلام گفته می شود.

در داستان قضاوت حضرت سلیمان مسئله ای هست که گوسفندانی چریده بودند... اصلا حکم گفته نمی شود تنها گفته می شود که فهّمناها سلیمان: مام به سلیمان حکم را فهماندیم. همیشه روی همه قضاوت ها تأکید نمی شود پس این قضاوت نکاتی دارد که روی آن تأکید می شود. و یک روش نظارت کلی بین دو تئوری است.

(حدودا تا دقیقه 80، مطالب نگاشته شده است بعد از این موضوع بحث مستقیما سوره یوسف نیست و البته جالب توجه است)