جلسهٔ ۴۹

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

در ادامه بحث در مورد داستان آدم،

جلسه ۴۹

دریافت فایل صوتی این جلسه‌ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی این جلسه با حجم کمتر

متن صحبتها

من از سوالهایی كه دفعه قبل مطرح شد می‌خواهم در مورد یكی دوتا چیز یک خورده بحث بكنم. من در مورد چیزهایی جلسه‌ی قبل گفت‌ام در مورد این كه معصیت معنی‌اش چی هست خوب فكر كنم خیلی بحث برانگیز است. مثلا یك سوال كتبی از من شد قبلا در مورد یك حالت خاصی كه حال این حالت را چگونه می‌توان توجیه كرد. همیشه می‌شود مثال‌های پیچیده ساخت، بعدا درمورد آن صحبت خواهیم كرد. می‌خواهم در مورد یكی از دو تا سوال كه جلسات پیش مطرح شد صحبت كنم و بعد بیشتر در مورد داستان صحبت می‌كنم.

وقتی كه حرف از این می‌زنیم كه ملائكه امر می‌شوند به سجده و همه سجده كردند به جز شیطان به نظر می‌رسد كه شیطان جز ملائكه است ولی جای دیگر گفته می‌شود و «كان من الجن» من گفتم كه نمی‌‌خواهم وارد این مبحث بشوم در مورد شیطان یك عده حتی معتقداند كه موجودی ثقیلی است. موجود فیزیكی نیست. یك جوری نماد همه‌ی چیزهایی كه انسان را به سمت شر می‌برند و در عرف دینی شیطان می‌نامد. نظریه‌ای كه معمولا كسانی كه خیلی به علم علاقمند هستند بگونه‌ای كه اگر چیزی در علم نیامده باشد علاقه ندارند در مورد آن حرف بزنند می‌پسندند. علاقه داشتن به علم نمی‌تواند به این صورت باشد كه آن چه را علم می‌گوید به آن علاقه داریم و اگر چیزی درباره موضوعی نگوید به آن علاقه نداریم. این علاقه، علاقه‌ی افراطی است. علم در یك محدوده‌ای حركت می‌كند. هیچ وقت در مورد چیزهایی كه نمی‌شود آزمایش تكرارپذیر در موردش انجام داد صحبت نمی‌كند. این كه همه چیز را محدود بكنیم به آن چه علم می‌گوید، زیاده روی است. یادم می‌آید كه یك بار خیلی وقت قبل، در مركز مطالعات فرهنگی دانشگاه شریف بحثی در مورد نظریات «قبض و بسط» سروش بود. آن نظریات تازه ارائه شده بودند. من در بحث نظرم آن بود كه چه چیزی در قرآن مخالف به علم است كه حرف از آن می‌زنید كه باید تعارض‌ها را برطرف كرد یكی گفت در قرآن آمده حضرت سلیمان با حیوانات صحبت می‌كرده ولی چنین چیزی در علم نیست. یعنی چه كه نیست؟ علم هنوز به جایی نرسیده كه زبان حیوانات را رمزگشایی بكند ممكن است در آینده بیاید و تعارض را نشان نمی‌دهد. این حالت خیلی افراطی است و مجموعه‌ی همه‌ی آنچه را تا به حال به آن رسیدیم علم است و حق نداریم پای‌مان را از آن بیرون بگذاریم، اگر بگذاریم با علم مخالفت كرد‌ه‌ایم. قبلا آدم‌های مذهبی هم این قدر متعصب نبودند كه بعضی آدم‌ها در مورد علم معتصب‌اند. مرزهای علم هم همواره تغییر می‌كنند، چیزهایی حذف و اضافه می‌شوند، در هر لحظه این مرزها هر جا هست چیزی جز آن حق نداریم بگوییم، مانند كلیسای قرون وسطی، هر چه ارسطو گفت همان است و خلاف آن نمی‌توانیم حرف بزنیم.

یك نفر سوال كرد من خودم هیچ وقت علاقمند شدم در مورد آیاتی كه نشان می‌دهد شیطان از ملائكه هست یا نیست و یا رابطه‌ی بین جن و ملائكه. دفعه قبل تحریك شدم تا لگامی به آن بیندازم ولی متاسفانه دقت نكردم ولی كلا به جواب این موضوع كار ندارم. سوال اصلی این بود كه چرا این گونه برخورد نمی‌كنم برویم و با آیات تطبیق بدهیم، یك راه حل دیگر هم هست كه بگویم این یك اشتباه است. یك جا گفته شده از ملائكه است و یك جا گفته شده از جن است. چرا این گونه برخورد نكنیم كه موضوع را پیچیده نكنیم و به سادگی بگویم از سوتی‌های قرآن است. می‌خواهم در مورد این موضوع كمی صحبت كنم. هركس همواره می‌تواند بگوید كه یك انتخاب این است با فرض این كه در مورد قرآن بحث می‌كنیم تلویحا معنی آن این است كه پذیرفته این كتاب خداست و درست است و اگر جایی با جای دیگر تطبیق نمی‌كند باید برویم و سعی كنیم تا تطبیق‌اش دهیم. من یكی دو بار تاكید كردم كه این جاها، اتفاقا معرفت‌زا هستند. آنهایی كه كاملا بر فهم ما منطبق هستند كه چیز عجیبی به ما نمی‌فهمانند. آنجاهایی كه با عقلتان جور درنمی‌آید با فرض این كه قرآن از طرف خداست، خیلی مهم است با یك چیزی وجود دارد كه شما آن را خیلی بد می‌فهمید یا آن متن را خیلی برمی‌فهمید. حال همین كه سعی كنیم آن قسمت را كه بد می‌فهمیم گام بزرگی در فهمیدن متن شكل می‌گیرد. به عنوان مثال من فكر می‌كنم كه جملاتی كه با افعال گذشته هستند مربوط به وقایعی در گذشته می‌شد و براساس این اشتباه یك جایی را خیلی بد می‌فهمم و مشكل برای‌ام ایجاد می‌شود، با دقت بیشتر و دیدن جملات مشابه به ادبیات عرب مرجعه می‌كنم و متوجه اشتباهم می‌شوم. معمولا اتفاقی كه می‌افتد این نیست، پدیده‌ای وجود دارد كه مهمتر است برای رجوع به آن به آن اسمی دهیم. حال من پدیده را می‌گویم شاید كسی اسم خوبی برای آن پیدا كرده برای همه‌ی آدم‌ها مسائل دینی وجود دارد. نسبت به این و مسائلی كه از بیرون تحمیل می‌شود همیشه یكسری اشكالات وجود دارد.

در مسائل دینی این اشكالات را یك باری پرسید، معمولا در راهنمایی، جوابی كه می‌شنوید قانع كننده نیست. بعد یك بار دیگر در دبیرستان هم می‌پرسید باز قانع نمی‌شوید. بعد بی‌خیالش می‌شوید این شبهه را می‌گذارید پس ذهن، یك پستو در ذهن وجود دارد كه پر از این چیزهاست و ما با آن كنار آمدیم و كنار آمدن‌ام هم به این دلیل است كه وقتی آدم‌ تاییدهای زیادی می‌بیند، مثلا یك نظریه یك تعداد مشكلات دارد ولی بعضی جاهای آن بسیار جالب است. مثلا قرآن را می‌خوانید و حس می‌كنید بعضی جاهای آن نمی‌تواند كلام انسان باشد، این یك موازانه است. به نظر می‌آید كه آن پستو، یك چیز فراموش فراموش شده است ولی این جور نیست. مثلا قرآن می‌خوانید با یك اشكال روبرو می‌شود و با آن كل چیزهای تو پستو آزاد می‌شوند و شروع می‌كنند به اذیت كردند. یك حس وجود دارد كه این شبه‌ها جواب ندارند. چندتا را امتحان كردید و جواب نگرفتید، امید این كه به نحوی این مسائل حل شوند از دست دادید. حال زندگی خودم را می‌كنم و امیدوارم كه زیاد این شبهات اذیت‌ام نكنند. اكثر آدم‌ها چنین مسائلی را در زندگی دینی خود دارند، نتیجه‌ی این پدیده چیست؟ هیچ وقت كه دارید قرآن می‌خوانید با این احساس كه اگر به مشكلی برخوردید باید آن را حل كنید، دیگر نمی‌خوانید و این عادت می‌شود. قرآن می‌خوانید. به مشكلی برمی‌خورید، ممكن است تلاش كوچكی برای رفع آن بكنید ولی این دیگر عادت نیست، متن را می‌خوانید و به هر اشكالی برخوردید آن را كنار اشكال‌های دیگر می‌گذارید. می‌خواهم بگویم این عادت یكی از موانع خواندن، جدی‌تر خواندن قرآن است حتما باید یكی دوتا از چیزهایی كه قبلا گذاشته‌اید در پستو را حل كنید. آن دقت این احساس كاملا عوض می‌شود. فرض كنید من مشكل‌ام نبست به اینكه شیطان از جنس ملائكه است یا من مشكل حساب نمی‌كنم، علاقمند نیست‌ام كه به دنبال آن بودم واقعا این گونه است كه چیزی در ذهن من نیست كه به آن علاقمند باشم ولی حل نشد باشد. چیز بزرگی در ذهن‌ام باقی نماند كه از آن ؟؟ چرا چون چندین مورد مسئله‌ی این گونه را با پی‌گیری حل كردم. مثلا فهمیدم كه ترجمه‌ی یك آیه را غلط می‌فهمیدم یا موردی بود كه فهمیدم چیزی در مورد دنیا را بد می‌فهمیده‌ام. اتفاقی كه می‌افتد آن است كه قاطعانه قرآن می‌خوانید و احساس می‌كنید به هر مشكلی كه برمی‌خورید قابل حل است یاد كارتون افتادم كه همه‌ی كاغذها را می‌ریختند در یك سوراخی كه دهانه‌ی آتش‌نشانی بود، هر چه كه جمع كرده بودند در یك لحظه می‌ریزد بیرون.

باید این سماجت را داشته باشید كه اشتباهات كوچك را حل كنید تا به سراغ مسائل بزرگ‌تر بروید. باید به حسی برسید كه می‌توان این مسائل را حل كرد وگرنه نمی‌شود خوب زندگی كرد. فرض كنید آدمی كه فیزیك كار می‌كند بخواهد این گونه برخورد كند با فیزیك مثلا مكانیك كوانتم مشكل در توضیحات فلسفی یا معادلات مكانیكی یا كهكشان شناسی دارد. این آدم هر گاه در حل مساله به یك سختی برخورد كرد بگوید این هم از مشكلات مكانیك كوانتم است و آن را بگذارد كنار بدین ترتیب این فرد از حد عادی هم كمتر فیزیك یاد می‌گیرد. من قبول دارم هیچ وقت به جایی نمی‌توان رسید كه بگیریم همه‌ی آنچه را در قرآن آمده است می‌فهمم و هیچ مشكلی ندار و این خیلی فرق می‌كند با این روحیه كه برای حل مشكلات تلاش نكنیم. بگویم ایمان دارم و از آن صرفنظر كنم. مسیحیان این گونه برخورد می‌كنند، ما ایمان داریم هر ایرادی وارد كنم آن را در پستوی خیلی بزرگی كه دارند قرار می‌دهند.

؟؟ جلسه‌ی پیش آن بود كه یك نفر با صراحت احساس خود را گفت خیلی‌ها ته دلشان این كار می‌كند، تا یك اشكال می‌بینند می‌گویند این سوتی است، من كه مطمئن یستم قرآن كتاب خداست، مخصوصا كه می‌ترسند با پیگیری به جای بدتری برسند. این آدم‌ها همیشه احساس عدم امنیت می‌كند مثل زندگی روی دهانه آتش‌فشان. ایمان آوردن یك معنی‌اش همین است احساس امنیت كردن. من نمی‌گویم همه‌ی شبهه‌ها را حل كنید ولی دنبال چیزهایی كه برای تان مهم است بروید. دوتا نكته دارد. نكته‌ی اصلی آمادگی برای تغییر ذهنیت خود داشته باشید مثلا نمی‌توان همان برخورد علم پرستانه را كه ذكر كردم داشته باشد با چنین دیدگاهی خیلی چیزها حل نمی‌شوند مثلا باید به خود اجازه بدهید كه خیلی از چیزهایی كه تا حالا مسلم بوده را زیرسوال بپرید، مثل چیزهایی كه از دوران راهنمایی در ذهن تلمبار شده است.

سوال: در مورد حروف مقطعه (الم): این كه مشكلی نیست، چیزی هست كه من نمی‌فهمم خیلی فرق می‌كند كه آدم تلاش می‌كند بفهمد ولی اگر نفهمید خود را گول بزند، روراست باید به دنبال حل چیزهایی كه برایتان مهم است بروید. این مكانیسم این قدر مهم است كه خوب است برای آن اسم بگذارید. همان حس ناامیدی كه گفتیم این روحیه‌ی نا امیدی روحیه‌ی بدی است. این حس كه چیزهای مهمی است كه جواب ندارند نمی‌توان جواب آن را پیدا كرد. در مورد مسائل مهم كنجكاو باشید حتی اگر به نتیجه نرسید، این تلاش تلاش خوبی است.

خوب، درجلسه‌ی قبل مطالبی گفتم كه یك مقدار سوال برانگیز شد، من از روی خود متن قرآن و شواهد خارج از متن، دست كم در مورد شیطان اتفاقی كه می‌افتد این نیست كه شیطان كارهای می‌كند كه خداوند با آن مخالف باشد. از متن شواهدی آوردم كه كسی باید كاری را كه شیطان كرده انجام دهد،انسان قرار است هبوط كند، پس این كه كسی او را گول بزند از پیش تعیین شده است. این جمله كه «انك لمن المنظرین» نشان می‌دهد كه انگار از قبل قرار بوده كه شیطان این كار را بكند.

من از این خواستم مدلی برای معصیت نتیجه بگیریم. اصولا یك جایگاهی وجود دارد و هر كاری كه انجام می‌شود قرار است انجام شود و مثلا شیطان به عنوان نافرمانی و از روی عصبانیت این كارها را انجام می‌دهد می‌توانست به عنوان عبادت این كارها را انجام دهد. شیطان با این نافرمانی در جایگاهی قرار گرفت كه از قبل قرار بود توسط كسی پرشود و این گونه نیست كه بدعتی جدیدی را گذاشته باشد و كاری را خلاف خواست خدا انجام دهد.

مدل كلی برای معصیت انسان هم همین است. مثل عمل برادران یوسف. با به حضرت خضر كه به وضوح به عنوان مباحث كاری ر انجام می‌دهد كه از نظر شرعی گناه است. برخی سوالاتی كه از من شده در حالت‌های خیلی پیچیده است مثلا آدمی كه به پدر و مادر خود بد می‌كند. هیچ آدمی برای عبادت خدا این كار را نمی‌كند. یا سوال دیگر اگر نقطه جایگاه‌ها هستند و آدم‌ها فقط آن را اشغال می‌كنند. مثلا در جلسه‌ی قبل گفتم كه دیگری می‌توانست از روی گناه‌های بچه‌ای كه حضرت خضر كشت به قبل برساند، حال سوال این است كه بدی به پدر و مادر را كه كس دیگری نمی‌تواند انجام دهد. نافرمانی فرزند است به والدین یك چیز طبیعی است و نمی‌تواند اشغال شود. قبل از اینكه به این مورد خاص بپردازیم، ببینید مثلا در فیزیك قوانین برای یك نقطه‌ی مادی كه همه می‌دانیم وجود ندارد بیان می‌شود تا مفهوم حركت درك شود بعد آن را تعمیم می‌دهیم. مثلا یك مثال از كتابهای دبیرستان، هیچ كس نمی‌تواند پیچ و تاب خوردن یك برگ در حال افتادن از درخت را براساس قوانین مكانیك دقیقا توجیه كند. هیچگاه شما این سوال را نمی‌پرسید. اصولا علم مدل‌های ذهنی و انتزاعی است ولی ممكن است در سطح پایین و حالت‌های پیچیده را نمی‌توان به راحتی تطبیق داد. من می‌گویم كاری كه شیطان كرد یا نافرمانی‌های ما از حیطه‌ی ارادهی خداوند خارج نیست ولی این حالت‌های خاص مانند عمل این پسرك در نزد مادرش را نمی‌توان به راحتی توجیه كرد. مثلا می‌توان گفت كه اگر پدر مادر توسط فرزندان خود آزار می‌شوند، معمولا كاری در گذشته انجام داده‌اند كه دارند حاصل آن را می‌بینند، حال می‌توان گفت كدام گناه گذشته. نمی‌خواهم وارد جزییات بشوند، یك بار دیگر مدل كلی را می‌گویم:

شما فرض كنید می‌خواهید نافرمانی كنید، كاری كه خداوند نمی‌خواهد، اگر خداوند نخواهد كه این اتفاق بیفتد شما هر كاری بكنید به نتیجه نمی‌رسید. مثلا آخرین لحظه‌ای كه قرار است كسی را بكشید كه قرار نیست یك پیانو روی سرتان می‌افتد و له می‌شوید. نگرش مذهبی این گونه است كه چیزهایی را كه خداوند می‌خواهد اتفاق نمی‌افتد قبلا انداختن یوسف در چاه تحقق یك امر است كه می‌تواند به صورت‌های مختلف اتفاق بیفتد. مثلا یوسف را با احترام به مصر ببرند. در كلیات اتفاقات از اراده‌ی خداوند بیرون نیست. من توجیح می‌كنم كه حتما معنی این جبر نیست.

قرار نیست هیتلر، هیتلر شود، هیتلر می‌توانست كار دیگری بكند. دیگری می‌توانست رهبر ملت در حال انفجار آلمان شود. اگر او نبود كسی دیگر را پیدا می‌كردند. حالا این كه چرا آدم در آن جایگاه قرار گرفت نمی‌تواند بگوید چون قرار بود یك نفر این كار را انجام دهد من انجام دادم. چیزی كه می‌خواهم بگویم این است كه چیزهایی كه در جهان خارج نمود پیدا می‌كند حق‌اند نه باطل. من تصورم در مورد كارهای آدمیزاد این است كه ما مقدمات را فراهم می‌كنیم. سعی خود را هم می‌كنیم ولی ممكن است نتوانیم. مثل انجام دادن كار در یك اداره است. همه‌ی آنچه را كه می‌خواهیم انجام دهیم ممكن است به نتیجه نرسد. آنهایی كه به نتیجه می‌رسد مصوباتی از بالا دارند، مثلا ممكن است من خیلی چیزها را نفهمم مثلا این كه چرا به كسی ظلم می‌شود. مثلا حضرت یوسف كه آدم خوبی بوده است من با دادن این توضیحات خواست بگویم در مورد موقعیت‌های خاص خیلی فكر بكنید همانطور كه هنگامی كه مكانیك یاد می‌گرفتید به آنها فكر نمی‌كردید. سعی كنید مدل كلی را خیلی خوب بفهمید آدم‌ها اگر دقت كنند در زندگی خود چیزهای خیلی جالب پیدا می‌كنند كه این مدل را تایید می‌كند. انتظار نداشته باشید كه در مورد زندگی دیگران خیلی چیزها را بتوانید توجیه كنید. آدم باید به جاهای خیلی بالایی رسیده باشد كه بتواند اسرار را ببیند و انتظار نداشته باشد كه موردهای خیلی خاص و پیچیده توجیه شوند.

سوال: چرا جایگاهی مثل جایگاه شیطان وجود دارد (آخر جلسه‌ی قبل نیز مطرح شد)، شیطان هیچ شری تولید نمی‌كند، در جلوتر به آن می‌رسیم.

سوال/جواب: من دارم توضیح می‌دهم كه معصیت چیست. شیطان می‌تواند كار خود را به عنوان عبادت انجام دهد می‌تواند با نیت نافرمانی كار را انجام دهد. من یك بار مفهوم غیبت خداوند در قرآن را توضیح دادم،‌ انسان می‌تواند یك طرف دیگر را نگاه كند، معنی واژه‌ی كفر همین است. یك پوش بیندازم كه واقعیت‌ها را بنینم. من می‌توانم فرض كنم كه با خدا مخالفت كنم. در تصورات خودم. ولی آنچه محقق می‌شود،‌ درخواست و اراده‌ی اوست. تصویف كرده است كه چنین اتفاقی نیفتد. مثلا فرض كنید در صحنه‌ی سجده، شیطان سجده می‌كرد و خداوند به او گفت برو این كار را بكن و شیطان در نهایت علاقه این كار را می‌كرد.

سوال: من قرآن را طولی و عرض نمی‌بینم، متنی است كه من سعی در فهمیدن آن دارم من خو را تا آنجا كه ممكن است به متن محدود می‌كنم. در قرآن چیزها با جوهر و عرض و… بیان نمی‌شوند این یك مدل ذهنی است مانند معادلات دیفرانسیل كه خیلی چیزها را خوب توجیه می‌كند ولی من انتظار ندارم در قرآن به این صورت آمده باشد از آنها چیزی ببینم این به معنای قبول نداشتن فلسفه‌ی متافیزیك یا معادلات فیزیكی نیست.

خوب حالا برویم اندر فواید شیطان صحبت كنیم. این جایگاه چه خدمتی به ما می‌كند، با این همه دروغی كه تولید می‌كند و كذبی كه می‌گوید. چیزی كه می‌خوهم خیلی توضیح بدم این است. چه رابطه‌ای بین زبان هست باجسم. توضیح نمی‌‌دهم اولا چون خیلی خوب بلد نیستم توضیح بدهم ثانیا هم كه مباحث مربوط به زبان خیلی پیشرفت نكرده است. مثلا 20 سال پیش یك نفر در كتاب خود نوشته كه زبان دیدن رابطه‌ی خاصی دارند و یا بین زبان و پیچیدگی معیشتی ما رابطه‌ی تنگاتنگی دارد، من سعی كردم در جلسات قبل اینها را بحث كرده وارد آن نمی‌شوم چون فكر می‌كنم در این زمینه‌های زبانی در سطوح ابتدایی و خیلی مقدماتی هستیم مثل كسی كه بخواهد با استفاده از طبیعیات ارسطو چیزهایی را در قرآن توجیه كند. به همین خاطر وارد این بحث‌ها نمی‌شوم ولی با حرف‌هایی كه زدم یك ایده‌ی كلی داریم كه بشر به این دلیل زبان پیچیده‌ای دارد كه بیولوژی، فیزیولوژی و نحوه‌ی حیات خیلی پیچیده است امیال خیلی متنوع دارد در روانشناسی زبانی می‌گویند انسان استعداد این را دارد كه وقتی چیزی را برای اولین بار می‌شنود تبدیل به آن چیز شود. خیلی به آن توجه كند و فكر كند. امیال خیلی وسیع انسان سبب می‌شود كه بتواندبه خیلی چیزها كه حتی به آن نیاز ندارد میل پیدا كند. من نمی‌خواهم چندان وارد این بحث شوم فقط به یك پدیده‌ی معروف اشاره می‌كنم، مثلا حیوانات خیلی از تمایلاتشان در محدوده‌های زیستی خیلی خاص مثل خوردن قرار دارد ما به بی‌نهایت چیز میل داریم. مثل بچه‌ها كه هر چیزی جلویشان بگذاریم می‌خورند. این اصطلاح كه انسان خواستار كمال مطلق است و به هیچ حدی راضی نمی‌شود. من می‌خواهم بگویم امیال پیچیده داشتن انسان به زبان پیچیده‌ی او ارتباط دارد و این به حیطه‌ی بحث ما كه انسان دانش جامع زبانی دارد قرار می‌گیرد، جسم پیچیده امیال پیچیده روی این زبان قرار می‌گیرد. ولی هنوز تئوری علمی خوب در این زمینه نداریم. كارهایی توسط لكان و آرسین دوا در این زمینه انجام شده است. كریس دوا جمله‌ای خیلی خوب دارد:

«زبان در بدن است و بدن در زبان است» این بحث چندان هم مقبول نیست و فقط عده‌ای از فرانسویان به آن علاقه دارند. از آنجا كه زبان علمی انگلیسی است مدتی طول می‌كشد تا بحث‌ها به مركز توجه علمی برسند. با وجود آن كه خیلی قبول دارند كه حرف‌های جالبی است هنوز در مركز بحث قرار نگرفته است.

موجودی كه امیال پیچیده دارد و قرار است مثل همه‌ی موجودات باید توجه‌اش به خداوند باشد. بشر امیال اش نقطه متوجه كمال مطلق نیست و می‌تواند به غیرخدا هم میل پیدا بكند، به همه‌ی كمالات در تمام سطوح ممكن است در همه‌ی موجودات تاحدودی این چنین باشد ولی نه به شدت‌اشان. پس این موجود تمایل به لغزش دارد. تمایل داشتن به موجودی غیر از خدا در قواعد كلی این جهان لغزش است. قرار نیست كه این گونه باشد.

یك توجیه برای آن كه شیطان كیست و قرار است چه كار بكند این است كه این خطر بشر را به طور طبیعی تهدید می‌كند كه امیال‌اش به چیزهایی كه نباید توجه كند میل می‌كند مثلا از در حق كه به میو‌ه‌ی آن نیاز ندارد می‌خورد. كاری كه شیطان می‌كند به نظر می‌آید این است كه بهانه دست انسان می‌دهد بشر در جنت قرار گرفت. بنابر قرآن به آنها گفته شد كه از همه‌ی این باغ بخورید به جز آن درخت. گاهی تعبیر می‌كنند كه انسان فراموش كرد. عزمی كه باید می‌داشت برای نخوردن در درخت نكرد. می‌خواهم بگویم كه حتی اگر شیطان نبود انسان روزی می‌رفت و كاملا معصیت‌دار از آن درخت می‌خورد. شیطان كاری كه می‌كند این است كه به دست انسان بهانه می‌دهد انسان بعد از شنیدن یك دروغ و به كمك شیطان معصیت می‌كند. برخی از عرفا می‌گویند این از الطاف خداوند است كه هر وقت انسان میل به غیر از خدا پیدا می‌كند. شیطان به نحوی همراهی می‌كند و معصیت ؟؟ به اعنان تعلق نمی‌گیرد. و این آیه را شاهد می‌گیرند. «… الشیطان» آدم و حوا را شیطان لغزاند. می‌شود كار را تقصیر شیطان گذاشت. برخی عرفا می‌گویند امر خدا این است كه «لاتقربا» ولی آنها نزدیك شدند ولی شیطان با یك دروغ، یا جاودان می‌شوید یا فرشته می‌شوید- مثلا یك نفر صبح رسیده سر قراره می‌پرسند چی شد؟ می‌گوید ترافیك شد، ماشین‌ام پنچر شد بعد هم فلان. معمولا وقتی كسی چندتا دلیل می‌آورم دروغ می‌گوید، اگر آدم به آن «یا» توجه می‌كرد. متوجه دروغ شیطان می‌شد. تعبیر دیگر آن است كه شیطان كاری كه می‌كند فراهم كردن زمینه‌ی لغزیدن است. آن هل آخر را می‌دهد، سپس یك جایی برای عذرخواهی انسان می‌ماند. عرفا می‌گویند این آیه حرف در ذهن انسان می‌گذارد، مثل بچه‌ها كه می‌آیند و می‌گویند كلاغ گلدون را شكست نه ما، انسان راه دارد كه تقصیر را گردن دیگری بیندازد. انی تعبیر تعبیر بدی نیست. شیطان راسا و به تنهایی معصیت كرد ولی انسان همواره براساس كذب شیطان معصیت می‌كند پس همواره تقصیر كامل به عهده‌ی انسان نیست. ولی حق اگر شیطان هم نبود ممكن بود معصیت بكند.

بگذارید این ایده را عمیق‌تر بررسی كنیم. كار مهم شیطان برای ما این است كه ذات انسان این است كه نقص بیزار است و به كمال تمایل دارد ما همیشه بین بد و خوب آنچه را كامل‌تر و بهتر است انتخاب می‌كنیم. آدم‌ها وقتی منحرف می‌شوند به چیزهایی تمایل پیدا می‌كنند كه نباید. اتفاقی كه می‌افتد این است كه از ذرات اصلی خود كه دوست داشتن كمال مطلق است، سقوط می‌كند. شیطان فریب می‌سازد، برای كاربر توجیه می‌سازد، و این توجیه نمی‌تواند درست و صادق باشد، كذب است. اگر من همه‌ی چیز دنیا را درست بشناسم هیچ كار بدی انجام نمی‌دهم. ولی انسان به دلیل ساختارش و تمایلاتش می‌تواند منحرف شود. كاری كه شیطان می‌كند آن است كه برای انسان مدل ذهنی تولید می‌كند و شما در ذهنیت خود كار خوب انجام می‌دهد. هر آدم حتی یك serial killer اگر از او بپرسیم این بچه‌ها را چرا كشتی می‌گوید حققتان بوده. قبلا هیتلر چه فكری می‌كند موجوداتی پست از نظر ترادی هستد كه به نفع بشریت است كه از بین بروند، همه‌ی انسانها كارهای خود را توجیه می‌كند و در یك محیط ذهنی زندگی می‌كند به نظر می‌رسد كه هسته‌ی مركزی وجودیشان حفظ می‌شود. كمال دوستی درونشان باقی می‌ماند، حق پرستی حفظ می‌شود، همواره خود را گول می‌زنند، این فریب‌های ذهنی به نوعی محافظ یك چیزهای ارزشمند در وجود انسان است. شیطان محیط‌های كاذبی درست می‌كند كه وقتی شما یك كار نادرست انجام می‌دهید ذات تان حفظ می‌شود. انی چیزهایی كه گفتم همه از نظرات بیان شده در این زمینه بود كه نكات جالبی ولی حرف اصلی به نظر من در این میان نیست. حرف اصلی به نظر من خیلی ساده‌تر است بشر بنا به تمام چیزهایی كه در این داستان می‌بیند در جایی خلق می‌شود و قرار است راهی را طی كند. هر جا بحث از انسان می‌شود، بحث از صراط هم هست. بشر موجودی است كه راهی را باید طی كند در طول حیات خودش. ما درواقع باید رشد كنیم. باید كارهایی را بكنیم و بعضی‌ها را نكنیم. ما باید رشد كنیم و به صورت اختیاری مسیر رشد را بپیماییم. یك صراط وجود دارد، رفتن به سوی خداوند وجود دارد. این قدر شواهد در قرآن وجود دارد مثلا در همین داستان كه دیگر از بدیهیات است. انسان میل به غیر خدا هم می‌تواند پیدا كند و كار شیطان دقیقا همین است.

هر میل به غیر خدایی که انسان داشته باشد به قلاب شیطان گیر میکند و شیطان آدمی را که میل به چیزی غیر خدا دارد می گیرد و کله اش را می کوبد به دیوار تا دردش بیاید و دچار مشکل بشود. این شغل شیطان است. آدمها در مسیری حرکت می کنند و هر موقع منحرف شوند، میل به غیر خدا پیدا کنند، یک ماموری انجا هست که هرگاه کج رفتند یک شکی به آن ها وارد می کند. این که مثلا آدم میل دارد که جاودانه شود یا فرشته شود میل بدی نیست ولی این ها امیالی متفرقه هستند و میل به خدا نیستند. شیطان چگونه می تواند بشر را گول بزند. این که تو میلی داشته باشی به چیزی که در واقع میل اصلی، میل به خدا، نیست؟ وظیفه شیطان در زندگی انسا ن ها این است. هرمیلی به غیر خدا داشته باشی شیطان آن ها را کشف می کند و بر علیه خودت به کار می برد. اگر شیطان وجود نداشت چه می شد؟ از آیه های قران بر می آید که حتی اگر سر جای خود بشینید شیطان به سراغتان می اید به نظر می اید انسان راهی ندارد جز انکه در صراط مستقیم به سوی خدا حرکت کند، هر چه قدر که این طرف و آن طرف بروید این ها شک هایی است که شیطان به شما وارد می کند. شیطان از امیال کوچکی که شما دارید بر علیه خودتان استفاده می کند. مثلا من ممکن است میلی داشته باشم و این میل هیچ وقت مثل یک پیکان نشود که به چشم من فرو می رود؛ شیطان این کار را می کند، ناخالصی های ما را کشف می کند، نهایت سو استفاده را هم می کند که به ما ضرر برساند. در واقع شیطان به ما کمک می کند که ناخالصی های خودمون را کشف کنیم. اگه شیطان این کار را نمی کرد لزومی نداشت که میل به جاودانه بون به ضرر انسان تموم شود و حتی اگر شما میل به جاودانه شدن داشته باشید که میل خوبی هم هست ولی اگر این میل را در مسیر رسیدن به خدا حل نکرده باشید شیطان از این یک وسیله می سازد بر علیه خودتون. شما را به مسیرهای انحرافی می کشاند و بهتان شک الکتریکی وارد می کند. درد و رنج و بدبختی بهتان می رساند. یک سری از آدم ها هستند که می روند که سرشان به دیوار می خورد و می فهمند که اشتباه رفتند و بر می گردند سرجای خودشان .

انسان به عنوان موجودی که خیلی می تواند به چیزهای مختلف میل کند احتیاج به یک موجودی دارد که نگهبانی باشد که ان را در یک مسیر مستقیم که باید حرکت کند حقظ کند ناخالصی های اون ادم را به خاطرش بیاره. کارکرد اصلی شیطان برای انسان این است. چند بار در قران تاکید می شود که شیطان در همین جاها که عصبانی هم هست می گوید آدم ها را این کار می کنم آن کار می کنم مگر عبادک المخلصین؛ یعنی به جز آدم هایی که خالص شده باشند یعنی میل به غیر خدا نداشته باشند. کسی میل به غیر خدا نداشته باشد شیطان خودش ان ها را استثنا می کند؛ نمی تواند کاری داشته باشه، باید یک ناخالصی در خود انسان باشد که شیطان بتواند او را منحرف کند. بنا براین کار شیطان خالص کردن آدم هاست.

ما موجوداتی پر از امیال متفرقه هستیم و لازم است که اگر سراغ یک میل متفرقه رفتیم، یک کتک هایی بخوریم تا متوجه انحراف خود شویم. هر میلی را شیطان می تواند می تواند بر علیه ما استفاده می کند. دوباره تاکید می کنم که هر میلی که من دارم لزوما سرم را به دیوار نمی کوبد من نیاز دارم که اگر میلی داشتم؛ یک قلابی باشد که من را باخود ببرد و سرم را به دیوار بکوبد. شیطان همان کاری را که خود می گوید می کند سر آدم هایی را که اخلاص ندارند تا آنجا که می توااند بلا می اورد. 

انگار که ادم ها را تشویق می کند که اخلاص داشته باشند. در قر آن داریم آدم های متقی تا شیطان به آنها نزدیک می شوند متوجه می شو ند و خود را جمع و جور می کنند. انگار تا می ایند منحرف شوند یک سیگنال دریافت می کنند و متوجه امیال خود می شوند که ممکن است آنها را منحرف کنند. قبل از این که قلاب گیر بکند آدم های متقی متوجه سیگنال های می شوند. در قران؛ گفته نمی شود که ما شیطان را به سراغ کافران می فرستیم تا آنها را اذیت کنند. مثلا یک ادمی ممکن است که سر جای خود نشسته باشد و به سوی خدا حرکت نکند. خداوند موجوداتی را خلق کرده است که به انسان ها شک وارد کنند و آنها را متوجه مسیری که باید بروند بکنند. آدمهایی به دلیلی مشکلاتی که درون خود دارند توسط شیطان دچار مشکلاتی می شوند که این برایشان خیلی هم خوب است. مثلا در ذوران راهنمایی در کتاب علوم مثالی داشتیم در مورد پدیده شرطی شدن. یک کرم خاکی در یک مسیر گذاشته بودند که اگر از مسیر مستقیم منحرف می شد به آن شک الکتریکی می دادند.در حالت علدی کرم خاکی مسیر مستقیم نمی رود و به خیلی به حهات محتلف منحرف می شود. شیطان می توانست این کار را به طور کاملا طبیعی انجام دهد. کاملا از روی مهربانی می زد تو سر هر ادمی که میل بدی در ذهن اش دارد. حال او دارد این کار را با عصبانیت انجام می دهد. خوب فرق چندانی هم نمی کند.

سوال ... نه این که نمی فهمند، هر موجودی که رشد نکند دچار مشکل می شود. دچار تاریکی و ظلمت می شود. کسی که به هدایت نرسد؛ اذیت می شود. یک پدیده ای که در دنیا وجود دارد این است که آدمهایی که به دنبال شهوات می روند همیشه در حال نمایش دادن خوشی هستند در حالیکه این گونه نیست. اگر در زندگی بهشون نزدیک بشوید می بینید که این جوری نیست. من فیلم مستند خیلی جالبی دیدم از پشت صحنه ی آخرین تور الویس پریسلی، آدمی که اگر او را روی صحنه ببینید، فکر می کنید که همیشه آدم شوخ و شنگی است و هیچ ناراحتی ای ندارد. او در آخر عمرش مشروب فراوان می خورد و کوکایین زیاد مصرف می کرد تا موقعی که روی صحنه می رفت کاملا سرحال باشد. چند هفته بعد از پایان این تور هم در اثر مصرف این مواد مرد. این فریبیی است که در جهان وجود دارد؛ ما رنچ کشیدن آدم ها را نمی بینیم. در قرآن نیز به آن اشاره می شود. آدمی که به هدایت و روشنایی نرسد همیشه در بند است. این که آدم ها چقدر این درد را حس می کنند، ممکن است در دوره هایی از زندگی آن را حس نمی کند ولی در نهایت به جای خوبی نمی رسد. رنچ رشد نکردن، رنجی است که همه می برند. امکان ندارد آدمی این رنج را احساس نکند. هیچ آدمی نیست که این حس تعالی سراغ اش نیاید. حس این که موجودی نیست که برای این وضعیت خلق شده باشد. یک چیز دیکری باید ذر زندگی اش باید باشد که نیست همه آن را حس می کند.

سوال ... توهمات و رنجی که به وجود می آید همه از شیطان نیست؛ می تواند از توهم باشد. مثلا بعضی ها در حلقه می افتند؛ آدم هایی که افسرده هستند نمی توانند یک سری فکرها را از خود دور کنند. عذاب دارند می کشند ولی باز به صورت وسواسی سراغ یک سری افکار می روند که بهشان هجوم می آورد. من نمی خواهم بگویم که عملکرد شیطان دقیقا چیست. همه ی آدم ها رنج شان به خاطر این است که رشد نکردند. هر آدمی که رشد بکند از رنج دور می شود و هر که رشد نکند قطعا دچار رنج می شود. کل این پروسه ای که رنج را تولید می کند از فطرت آدم می آید. زمینه آن فطرت آدم است چون رشد نکرده به آن چیزی که باید می رسید نرسیده است. مثلا شما یک بچه را بگذارید در یک جعبه، به صورت مکعب مستطیل رشد کند، مانند همان کاری که ژاپنی ها با هندوانه می کنند. این بچه در این جعبه رشد می کند و مکعب مستطیل می شودو با تمام وجود رنج را احساس می کند چون قرار نبوده مکعب مستطیل شود. همه ی ما ها یک چیزی بدتر از مکعب مستطیل شدیم بنابراین در درون خودمان احساس این که نباید این جوری بشویم را داریم فقط آدم هایی که یک جوری به کمال می رسند این حس را ندارند و این حس که برای همان چیزی که خلق شده اند به همان راه رفتند بهشان دست می دهد. شیطان کاری که می کند این است که آدم ها را سعی می کند رشد دهد؛ راه روند و راه درست روند و به اطراف زیاد سرک نکشند. منظورم از شوک الکتریکی این است. یک میلی مانند میل جاودانگی می توانست لزوما به معصیت و خروج از منجر نشود. یک چیزی وجود داشت در ذهن انسان تمایلی به غیر خدا وجود داشت. اگر تمایل به غیر خدا نداشت اگر آدم فقط و فقط عاشق خدا بود؛ خدا به او در یک جمله گفته بود که نزدیک این درخت نرو. این که شیطان به او بگوید اگر این را بخوری جاودانه می شوی فرشته می شوی هر چیزی بگوید نباید گوش بدهد به چیزهای دیگر غیر از خدا علاقه دارد جاودانگی را دوست دارد حتی اگر خدا نخواسته باشد. این جوری در نظر بگیر که انگار چیزی غیر از خواست خدا را می خواست اگر خدا می خواست جاودانه باشد که جاودانه بود، خداوند در جواب شیطان می گوید تو همه ی کارهایی را که می خواهی بکن؛ شیطان تهدید می کند که من سر این ها بلا می آورم خدا شیطان می گوید که همه این کارها را بکن ولی دست ات به بندگان مخلص من نمی رسد. اون هایی که خالص هستند امکان ندارد به قلاب شیطان گیر کنند. شیطان وسیله ای است که آدم ها را خالص کند. این که می گویم رنج تولید می کند؛، میل ها لزوما سرت انسان را به دیوار نمی زنند مثل حس جاودانگی. مثلا پیدا می کند که اینجا یک مشکلی وجود دارد اگر زود متوجه نشوی می گیرد می برد ان طرف تر اگر بازهم متوجه نشدی می برد دور تر محکم تر می زند خلاصه تا متوجه بشوی که چیزی انجا وجود دارد که باید چیده شود. شیطان این کار را با عصبانیت می کند ولی می توانست با عصبانیت نکند.

سوال ..... مثلا فرض کنید آدمی مریض باشد و کارهایی را که لازم باشد برای رفع مرض اش لازم است را نکند ما می گوییم مرض اش بیشتر می شود مثل همین جمله های مجعولی که می گوییم «باد می آید». این جوری راحت تریم. همه این می شود ها را خدا می گوید ما می کنیم. معنی اش آن است که آدمی که مریض است، قلب شان مریض است و هیچ کار مثبتی برای بهبود آن نمی کنند، در واقع بیان این گزاره است که کسی که مریض است و هیچ کاری نمی کند همین جوری نمی ماند بد تر هم می شود مثلا پزشک به شما می گوید که شما که مریض اید این کار ها را می گویم انجام ندهید بدتر می شوید؛، یک گزاره ی خبری که واقعیتی را بیان می کند. در قرآن همه ی کار ها را خداوند به خودش نسبت می دهد. این حقیقت را نشان می دهد که کسانی که قلب شان مریض است و هیچ کاری نمی کنند بدتر می شوند، این مرضی است که در حال رشد است.

سوال .... به بن بست می رسد. داستان آدم و حوا و شیطان مدل کلی برای نگاه کردن به همه چیز در دنیاست برای زندگی انسان. دقیقا همان اتفاقی که برای آدم افتاد می خواست به جاودانگی برسد فرشته شود نه تنها آن چیزها نشد بلکه چیزهایی هم از دست داد. همیشه میل به غیر خدا، نه تنها به چیزی نمی رسیم بلکه چیزهایی از دست می دیم. باید این قدر از دست بدهیم تا بفهمیم که اشتباه می کنیم و آن میل ریشه کن شود.

سوا... همه نمی فهمند. مثلا خداوند در مورد همین آدم ها می گوید که ما این ها را سالی یکی دوبار امتحان می کنیم. همیشه بهشان فرصت هایی داده می شود که برگردند اگر برگردند که هیچ و گرنه امکان زیاد شدن مرض هست. این جوری نیست که اگر کسی قلبش مریض شد دیگر رفته همیشه امکان برگشتن هست.

آدم ها در غیبت خداوند باید بد بگذرد. شیطان بهترین کار را انجام می دهد. شیطان سعی خود را می کند که وقتی که در راه راست نیستیم بهمان بد بگذرد. چیزهایی را ازمان می گیرد. لزوما تمایل جاودانگی به این معنی نیست که شما بهشت را از دست بدهید. شیطان این را به این صورت تبدیل می کند. از یک میلی معصیتی درست می کند که شما چیزی را از دست می دهید که دوست اش داشتید.

سوال .... فریب وجود دارد آدم به دنبال چیزهایی می رود که لذت های جسمانی به دنبال می آورد ولی در نهایت به جای بدی می رسد مثل مصرف کردن مواد مخدر. اول چند بار مصرف می کنید و لذت می برید بعد باید مقدار آن را زیاد کنید و بالاخره به جایی می رسید که پشیمان می شوید از این کار. لزوما میل به لذت جسمانی بردن نباید به نابودی شما منجر بشه. شیطان کاری که می کند این بردار های کوچیکی که درون ما هست را تبدیک می کند به چیزهایی که هر چه سریع تر سرمان به سنگ بخورد و برگردیم. امیال چیزهایی با خود دارند. ارضا شدنشان به طور موقت و موهوم لذت بخش هم هست. مثلا فرض کنید می روید یک لذتی ببرید و بعد اتفاقی می افتد و یک نفر می میرد. خوب نمی خواستید که او بمیرد می خواستید لذت ساده ای ببرید، این از کارهایی است که شیطان می کند شما را به جایی می برد که اصلا نمی خواستید بروید. بشر می خواهد لذت کوچکی ببرد؛، بعد معتاد می شود. بعد مجبور می شود دزدی کند. بعد چون یک نفر می خواهد او را لو دهد او را می کشد ... خلاصه یک جایی باید متوجه شود که اشتباه آمده. من باز هم دارم مدل کلی می گویم وارد سوالات ریز نشوید.

سوال ..... حرف ار معصیت نیست. مرضی است که انسان ها دارند در قران به آن و عوامل اش اشاره شده و این گزاره هم گفته شده که این را به رشد است. فکر می کنم که عینا مانند معصیت نیست. فعلا به آن جواب نمی دهم.

سوال : در قران داریم که خیلی ها در آن دنیا می فهمند که راه اشتباه رفتند . جواب: اگر شیطان نبود مثلا میلی مثل جاودانگی را در درون خودت کشف نمی کردی. آدمی که اخلاص دارد یک بردار کاملا عمودی را به بالا دارد و بقیه ی مولفه ها حذف شده اند. مثلا میل به جاودانگی خیلی را به بالاست ولی همان را هم شیطان ازش چیزی بر علیه تو می سازد که از تو چیزی که دوست داری را می گیرد. ..... شیطان همان طور که دست کم خودش می گوید اکثریت انسان ها را منحرف می کند. اکثریت انسان ها زمینه ی انحراف را دارند و شیطان کسانی را منحرف می کند که این زمینه را دارند. اگر موجودی این چنینی نباشد زمینه ها کشف نمی شوند و آدم ها راه نمی روند. به نظر من از قران بر می آید که کار شیطان همین است.

چه کسی سوال کرد که خداوند چرا شیطان را نبخشید. شما به همین داستان نگاه کنید. انسان وقتی گناه کرد با این که با همکاری شیطان بود هیچ چیز نگفت به جز این که ما به خودمان ظلم کردیم. و شیطان وقتی که گناه کرد با این که هیچ کس کمک اش نکرد و خودش راسا این کار را کرد به خدا گفت تو مرا گمراه کردی. نه عذرخواهی کرد نه بدی را به خودش نسبت داد این دقیقا ویژگی انسان است. شیطان هرچیز بخواهد بگوید، نهایتا انسان را به چیزی دعوت کرده در حالی که خدا به چیز دیگری امر کرده است. این که حالا من بگم تقصیر من چیست؟ شیطان آمد به من گفت فلان. انسان این شعور را دارد که اگر اشتباهی کرد اشتباه خودم است و خودم بر خودم ظلم کردم؛ نباید بگم خدایا تو که خودت می دانی من تقصیری نداشتم این شیطان لعنتی من را گمراه کرد فرق بین شیطان با انسان تو همی برخورد است. هر دو معصیت کردند یکی انفرادی یکی با کمک شیطان. شیطان عذرخواهی نکرد بلکه گفت خدایا تو مرا گمراه کردی، حال من انسان ها را گمراه می کنم. آدمیزاد گناهی را که می کند شعور این را دارد که بفهمد اشتباه کرده است و باید عذرخواهی بکند. در مورد موسی، این جا هم همین طور، هر چند انسان هبوط می کند ولی بخشیده می شود، اگرچه صریحا اشاره نمی شود ولی خداوند می گوید «فتابه» خداوند توبه آدم را می پذیرد.

سوال.... موسی گفت «هذا من عمل شیطان». در این داستان کاملا تجریدی است و انسان اسمی از شیطان نمی آورد.

من به دودلیل توصیه می کنم که دیالوگ خدا و شیطان را از سوره اعراف بخوانید: یکی این که خیلی خوب یاد می گیرید که چگونه نباید باشیم. کلمه به کلمه چیزهایی که شیطان می گوید چیزهایی است که نباید باشیم. من از او بهترم و .... گناه را به خدا نسبت دادن، آدم هایی که خیلی گناه می کنند گناه را به گردن خدا می اندازند، من از کسی شنیدم که همین را می گفت. خیلی آدم ها هستند که ته دلشان راضی نمی شوند که اشتباه کرده اند و تفره می روند این یک نکته و دیگری این که از جایی به بعد یک سری حرف ها را دارد با عصبانی می گوید، حال آن ها را به این صورت بخوانید که امر الهی آمده است و شیطان سجده کرده است و این حرفها را کاملا عاشقانه می گوید. می بینید که هیچ فرقی نمی کند. می روم سر راه مستقیم می نشینم، از چپ و راست به آنها حمله می کنم، تعهد می دهد که کاری را که خدا ازش خواسته است را با تمام وجود و به نحو احسن انجام دهد. همان بحثی که گفتیم که معصیت وجود ندارد و همه ی کارهایی که می کند به نفع انسان تمام می شود فقط نیات هستند که مهم اند.

برویم ادامه ی داستان، در سوره ی اعراف خیلی تاکید بر روی کارهای شیطان است حرف هایی که زد کارهایی که انجام داد. در حالیکه در سوره بقره کاملا متمرکز بر روی انسان است. بعد از این که این اتفاق می افتد که شیطان سجده نمی کند، و در دیالوگ های سوره ی اعراف آن را دیدیم. حالا آن مرحله ای است که آدم دستور بهش داده می شود که بیاید به بهشت و با زوج خودش ساکن بشود و از هر چیز که هست بخورد ولی به یک درخت نزدیک نشود. این آیه در سوره ی بقره است. من می خواهم به این نکته اشاره بکنم هر جایی حرف از سکونت هست حتما زوج هم همراهش هست. همواره سکنی گرفتن در قران همراه با زوجیت است مثلا زوج را برای شما خلق کردیم "لتسکونوا الیها" سکونت به معنای مطلق کلمه به گونه ای با زوج مربوط است. من این را قبلا یک بار اشاره کردم که ساکن شدن بشر به خاطر زن است. این جا خطاب به آدم است و زوج او حواست. در این جا هم می گوید "واسکن انت و زوجک".

به علاوه این داستان به گونه ای انتزاعی همه کلیات زندگی انسان را بیان می کند. از اول که شروع می شود اولین چیزی که در مورد بشر در قرآن ذکر می شود شر است، بعد هم مساله دانش جامع زبانی بشر و این که به شر ارتباط دارد، دنیای انسان ترسیم می شود. خلیفه خدا در زمین بودن، فساد کردن خون ریختن، دانش زبانی جامع داشتن و بعد می رسد به جایی که انسان قرار است یک راه  مستقیمی را طی بکند و یک راه زنی هم در بین راه است، این کلیاتی در مورد انسان است. زوج وجود دارد زوجیت وجود دارد، خوردن وجود دارد. خیلی موجودات دنیا چیزی بر نمی دارند و بر خود اضافه کنند. به واژه هایی که در این داستان می آید دقت کنید. معصیت در زندگی انسان وجود دارد و هبوط. هبوط خاص انسان است. در این داستان پدیده ای به اسم هبوط وجود دارد. لحنی که این داستان در مورد جهنم دارد. من باز هم ارجاع می دهم به لاکان، حرف های فوق العاده جالبی زده در مورد این که اگر نهی وجود نداشته باشد انسان تبدیل به انسان نمی شود. یک حرف معروف دارد که آرزومندی نتیجه ی نهی است. اگر هیچ چیز نهی نشود، آرزومندی به وجود نمی آید. من کلا از نظرات لاکان را دوست دارم و اگر شد در مورد آن بیشتر صحبت می کنم.  موضوع این کاری است که شیطان در جنت با انسان انجام می دهد. شیطان آمد و تصمیم گرفت که کاری انجام دهد که آنها از آن شجر بخورند که چه بشود؟ چرا این ها را وسوسه کرد؟ "تا زشتی های پوشیده ی آنها آشکار شود". بعضی جاها می نویسند که عورت شان پیدا می شود. یک جای دیگر این کلمه سعوت در قران هست می خواهم بگویم سوتفاهم در ترجمه ی این واژه وجود دارد. قبول دارید اگر یک جای دیگر در قران به جز داستان آدم و حوا این واژه با معنای واضح آمده باشد آن ملاک است. و این که عرب چگونه استعمال می کرده یا ما فکر می کنیم که که عرب چگونه استعمال می کرده به حاشیه می روند. در داستان هابیل و قابیل بعد از این که قابیل این کار را کرد حیران مانده بود که چگونه سعوت "جسد" برادرش را چه جوری پنهان کند. مساله جسم است، کالبد است. نشانه ی دیگر این است که در قران می آید که لباس هایشان را از دست می دهند لباس که تنها یک بخش از بدن انسان را نمی پوشاند. انگار که آدم و حوا لباس داشتند که جسم آن ها را می پوشاند. نه این که جسم نداشتند، جسد نداشتند پوشیده بود، پنهان بود و بعد شیطان کاری که کرد این را آشکار کرد. به نظر من که واضح است که منظور جسم است. حال یک سوال اساسی این است که شیطان چرا این کار را می کند؟ شیطان در واقع می داند که اگر این کار را بکند؛، از شجره بخورند و جسم شان آشکار شود، دیگر نمی توانند در بهشت بمانند. این جا سوال پیش می آید که ارتباطی وجود دارد بین جسم و جسد و پوشیده بودن و اخراج از بهشت.این موضوع خیلی مهمی است که در جلسه بعد می خواهم به آن بپردازم. آن موقعی که گفتم می خواهم سه چهار جلسه در مورد این داستان صحبا کنم منظورم از این جا به بعد داستان بود که به نظرم خیلی جالب می آمد.


مراجع