جلسهٔ ۵۵

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

جواب به چند سوال و طرح چند نکته ی باقی مانده

بگذارید من اول دو سه تا نکته که نوشته بودم دفعه ی قبل نگفتم را بگویم؛ گاهی اوقات یادداشت ها را که نگاه می کنم حیفم می آید که بعضی هاشان را نگویم، به دلیل علاقه ی شخصی خودم.

یکی یک آیه ای را می خواستم اشاره بکنم بهش که در مورد توبه است. برای من خیلی جالب است، یک نکته ای تویش هست ، و در عین حال یک جوری به داستان هم ربط دارد. در ابتدای سوره ی هود، آیه ی سوم، این آیه هست:

"ان استغفروا ربکم"، از پرودگارتان طلب آمرزش کنید،"ثم توبوا الیه"، سپس برگردید به سمت پروردگار،"یمتعکم متاعا حسنا"، که متاع نیکویی به شما داده بشود ، "الی اجل مسمی"، تا وقت معلومی، "و یوت کل ذی فضل فضله"به هر صاحب فضلی فضلش را بدهیم. مثل این که هر آدمی یک توانایی ها و ویژگی هایی دارد که باید توی دنیا بروز کند. تا وقتی که برنگردد و درست زندگی نکند این ویژگی ها ش بروز نمی کند.

اولا بگذارید بر خلاف این که وقتی حرف از چیزهای عرفانی می شود، همه اش تصور سختی و بدبختی و اینهاست، اما در قرآن با یک حالت شگفتی می پرسد که : چرا استجابت نمی کنید دعوت رسول را که شما را دارد دعوت می کند به چیزی که شما را زنده می کند. شما مرده اید! مساله ی زنده شدن است، می خواهیم یک چیز خوبی بهتان بدهیم.

لحن آیه را نگاه کنید: تا یک اجل مسمایی ، بهتان متاعی می دهیم، و تازه فضیلتی را که نشناختید، اصلا نمی دانید چی است، آن در واقع در وجودتان جلوه می کند. فضیلت ها تان را انگار دارید تحویل می گیرید. تا وقتی که یک راه دیگر می رفتید انگار آنها یک جوری کارهای دیگری میکنید. طرف مثلا شاعر است، می رود فوتبالیست می شود. اگر توبه کنید، از نظر معنوی به راهی می روید که جلوه می کند آن ویژگی های خاص خودش .


تقوای زنانه

نکته ی دیگری در مورد تقوا هست که من یادم رفت بگویم . من خیلی خب سعی میکنم چک کنم که اصلا نمی شود قاطعانه این کار را کرد، ولی چقدر تصورات ما مردانه است. وقتی حرف از تقوا می شود فکر می کنم تصور عمومی جایی است که به یک نکته ای در مورد زن ها اشاره نمی شود. یک ویژگی در زن ها وجود دارد، یک حس شدیدی که شاید بشود به آن گفت حس جلوه کردن. ربطی به انجام دادن یک کار ندارد، حس دیده شدن، حضور داشتن. معلوم است یعنی چی دیگر. این تقوای خاص زنانه است که این حس کنترل بشود. این نتیجه ی آن است که حداقل از خیلی وقت قبل همه در متون دینی به این اشاره می کنند که اگر مرد جلوه ی جلال خداست، زن جلوه ی جمال خداست. جمال یک چیزی است که باید جلوه کند. یک حس طبیعی جلوه گری در زن ها هست که مردها واقعا ندارند. حداقل اگر جلوه گری هم مردها می خواهند بکنند یک کارهای عجیب و غریبی می خواهند بکنند، مثلا ملق بزنند که یک کسی اینها را نگاه کند. اما زن ها این حس را به طور طبیعی تری دارند. مثلا مخصوصا حکم ویژه ای که در مورد زن ها وجود دارد در مورد حجاب، که فکر می کنم اگر به مردها گفته می شد به راحتی این کار را می کردند. زن ها سختشان است که حجاب را رعایت کنند. شما در خیابان ها که رد می شوید می بینید که یک چیز در حال انفجار هست که ، مثلا امسال روسری ها را یک جوری می گذارند که از پشت سرشان یک ذره مو بیاید بیرون، یک چیزی هست که می خواهد نفوذ کند به بیرون. مردها این حس را ندارند. شما به مردها حکم بدهید کلاه سرشان کنند. حکم نداده می گذارند. یک چیز جالب این است که حتی در جهان غرب، در محافل سیاسی حتی، تمام مردان کت شلوار می پوشند، کراوات می زنند ، یقه کامل بسته، دکمه های سرآستین ها بسته؛ زن ها هستند که این کار را نمی کنند. این حکم یک چیزی دارد دیگر، یک فرقی هست. این جلوه گری جسمانی یا فراتر از جسمانی زن ها. این سخت بودن نشانه ی این است که به هر حال یک چیزی این جا هست.

نکته ی خیلی مهم این است که قرار نیست زن ها این کار را نکنند. قرار است، فطریش این است، که زن ها در مقابل یک مردی که ابراز عشق می کند، نهایتا این کار را به طور قاطعانه انجام می دهد ، رها می کند خودش را، این حس خوبی است، دلیل دارد که اصلا این حس در وجود زن ها حتی در جسمشان هست. ولی الان این جوری است که زن هایی از محدوده ی این مقررات خارج می شوند و بدون این که در برابر عشقی قرار گرفته باشند، حتی بعضی هاشان به تصور این که این جوری می توانند یک کسی را عاشق خودشان بکنند این کار را انجام می دهند، و آن هایی هم که مذهبی اند و معنای حکم حجاب را خوب نمی فهمند این چیز طبیعی فطری را در خودشان به کلی می کشند. یک جوری احساس شرم کلا نسبت به جسمانیت خودشان پیدا می کنند. حفظ تعادل لازمه. این حس جلوه کردن یک چیز خوبی است ولی قرار است که طبق یک قواعدی و در برابر یک چیز بزرگی انجام بشود، نه این که هر جایی و بدون مقررات و قانون. این یک ویژگی زنانه است و به تقوای زنانه مربوط می شود. مردها این مشکل را ندارند و حکمی هم در این مورد ندارند ولی رعایت می کنند، زن ها در همه ی ادیان حکم هایی دارند ولی رعایت نمی کنند.


والد و بالغ

یک نکته ی دیگر که باز من نرسیدم اشاره بکنم، من در جلسات اولیه خیلی تاکید کردم روی این مفهوم والد و بالغ و این که شما وقتی وارد دین می شوید یک جوری باید در اطاعت از والد نباشد، یعنی این جوری نباشد که من یک حرفی را شنیده ام و دارم عمل می کنم. یک چیزی را بهش رسیده ام و دارم بهش عمل می کنم. آدمی که به بلوغ رسیده به چیزهایی که اعتقاد دارد واقعا به یک معنایی رسیده. من این حرف ها را در جلسات اولیه کلی تر زده ام. در عمل به مذهب یک جوری نیاز به تجربه ی دینی هست. برای این که عقاید دینی تان بالغانه بشود فقط با فکر کردن نمی شود پیش رفت. با زندگی کردن است که آدم به حقیقت می رسد. چیزی که می خواهم تاکید کنم این است که هیچ راهی نیست که آدم دیانت داشته باشد، به حقیقت و عرفان برسد، یک زندگی بالغانه داشته باشد، به غیر از این که به تجربیات عرفانی برسد. یک جوری شهودا فرض کنید خدا را درک بکند. وگرنه نهایتش ، یک آدمی که واقعا به بلوغ نرسیده، به شهود درباره ی حقیقت نرسیده، حداکثرش این است که یک والد را رها می کند و به یک والد دیگری می چسبد. به یک والد ممکن است بهتر برسد. ولی نهایتا دارد از یک سخنی که از بیرون می آید تبعیت می کند. موضوع این است که یک چیزی در درون ما باید بجوشد. از نظر دینی هیچ راهی جز این نیست.

یک نکته ای که باید بگویم این است که از بیرون شما نمی توانید بفهمید که یک آدم مذهبی چقدر متکی به والد است یا چقدر متکی به بالغ. یک چیز خیلی خیلی درونی است. ممکن است شما الان یک آدمی را ببینید که خیلی خیلی استاندارد مطابق با آن چیزی که در تعالیم دینی گفته می شود دارد زندگی می کند ولی به شدت بالغانه است. و یک چیزهای شهودی دارد. ممکن است این جزئیاتی که دارد رعایت می کند را دیگر کپی کرده،اما نود درصد دینش که مربوط به اعتقاد به خداست، اعتقاداتش کاملا حسی اند. یعنی به یک جایی رسیده که یقینی یک چیزهایی را می فهمد. ولی ظاهرش کاملا عرفی است. اصلا مهم نیست. به شدت این مساله ی والد و بالغ ربط دارد به این که آدم به تجربیات درونی برسد یا نه.


دسته ی آدم های فی قلوبهم مرض

یک نکته ایکه مربوط به داستان می شود و نمی دانم که دفعه ی قبل اشاره کردم یا نه . شما به کل تقسیم بندی سه گانه اول سوره بقره که نگاه کنید، که متقین ایمان به غیب دارند و دارند به یک سمت دیگری می روند و از جهان شهادت انگار فاصله می گیرند، کفار هستند که روی قلبشان مهر زده اند . یادم می آید که دفعه ی قبل گفتم که این مهر زدن خیلی خوب است، اینها یک جاهایی دارند زندگی می کنند که لجنزار است، قلبشان حیف است، مهر و مومش می کنند که برایشان سالم بماند بعدا بخواهند شاید تحویلشان بدهند.

گروه سوم، فی قلوبهم مرض، بین ایمان و کفر هستند . کافر که نیستند ، خودشان هم می گویند ما مومنیم. این توصیف چه آدم هایی است. آدم هایی نیستند که به آن معنایی که در قرآن هست، از لحاظ سیاسی منافقند. مثلا سردسته ی منافقان مدینه عبدالله بن عبیر واقعا ایمان نیاورده بود ولی چون پیغمبر آن جا مستقر شد کاملا به دروغ گفت که ایمان دارم. با مشرکین هم ممکن است رفت و آمد داشته. اینها آن آدم هایی نیستند که اول این سوره بهشان اشاره می شود. آدم هایی که می دانند کافرند و فقط برای مردم ادای مومن بودن در می آورند. آدم هایی هستند که یک جوری قبول دارند اعتقاد باید داشته باشند، ولی نمی بینند. مشکل شهودی دارند. اینها که دروغ می گویند ما ایمان داریم، برای این است که اصلا نمی دانند ایمان چی است. نرسیده اند به حالت ایمان آوردن. آخرش دو تا تمثیل خیلی جالب هست. آتش که روشن می شود یک چیزهایی می بینند اما بعد خاموش می شود. قلبشان پذیرای ایمان نیست. یک نوری هم که به قلبشان می آید مثل رعد و برق است. ببینید این حس رعد وبرق خیلی مهم است. اینها یک جوری حتی از ایمان می ترسند. برای این که آمادگی ش را ندارند. یک لحظه مثلا خودشان را در محضر خداوند احساس می کنند و بعد برمی گردند سر جای خودشان. مثل یک نوری که همراه با ترس می بینند. توصیفش این است که نور که می آید اینها از ترس چشم ها شان را می بندند گوش هاشان را کیپ می کنند که مبادا بمیرند. حذر الموت. از ترس مرگ. اینها یک آدم هایی هستند که دارند یک تلاش هایی می کنند. مثل اکثریت آدم های مذهبی و مومنین. ایمان به معنای واقعی مستقر نشده در قلبشان و هنوز آمادگی ش را ندارند که حس ایمان داشته باشند، ولی چون یک فعالیت هایی می کنند، گاهی می روند یک دعایی می خوانند نمازی می خوانند گاهی یک حالت هایی بهشان دست می دهد، مثل یک جرقه . بعضی ها این را بد می فهمند. فکر می کنند منظورش منافقین است، چون می گوید "انهم لکاذبون"، دروغ گفتن به این معناست که کافرند و می گویند ما مومنیم. منافق هیچوقت در تنهاییش هم مثلا نمی رود دعا کند، اما اینها این کار را می کنند. توسط والدشان ، یا این که عقلشان بهشان یک چیزهایی می گوید که خدا هست و ...، یک کارهایی می کنند، اما نمی گیرد دیگر، شعله در درونشان روشن نمی شود برای این که یک مشکلی دارند. مشکلشان برای این است که کارهای خلاف ایمان هم می کنند . حتما معاصی انجام داده اند و می دهند که قلبشان مریض شده. توبه کردن یعنی همین که این چیز را آماده کنی. ببینید چند بار در قرآن این هست که "توبه کردند و ایمان آوردند"، توبه کردن یعنی سالم شدن، یک محیط خوب فراهم کردن برای این که یک چیزی در قلب مستقر بشود، وگرنه همیشه همین جرقه زدن و اینهاست. درباره ی همین آدم هاست که در قرآن می گوید اینها را سالی یکی دوبار امتحان می کنیم که توبه کنند اما نمی کنند. یک دفعه یک حالت هایی بهشان دست می دهد،رعد و برق شدید می شود، شعله بزرگ می شود، یک چیزهایی می بینند، اما زندگی شان را باید تغییر بدهند دیگر. یک چیزهایی مانع از این است که به حالت مستقر شدن ایمان برسند.

سوال...

بگذارید من این را روشن کنم. همه چیز خوب است، حتی جهنم! خوب بودن به این معنا که، مثلا فرض کنید جهنم یک راهی است که آن آدم ها آن جوری باید به سمت خدا برگردند. برگشتن به سمت خدا خوب است، طرف مثلا یک کاری کرده که با عذاب باید این راه را طی کند. همه چیز خوب است بنابراین این حرفی که من می زنم از یک حکم کلی می آید. در این مورد خاص، اگر مشکلی داری بگو.


قلب مهر و موم شده ی کافر

ببین این چیزی که من دارم می گویم همین طور شهودی می گویم. آدمی که معصیت کار است هرچقدر که دورتر می شود کرخت تر می شود. کمتر می فهمد. اصلا به یک حالت هایی می رسد که خودشان هم حتی احساس می کنند که یک چیزهایی را که قبلا می فهمیده اند حالا نمی فهمند. بعضی ها آدم های مغروری هستند و همیشه خودشان را توجیه می کنند که انگار یک چیز جدید دارند کشف می کنند وقبلا اشتباه می فهمیده اند. اما این حس کرختی از نظر شناختی در این آدم ها به وضوح وجود دارد. خیلی آدم ها هستند که باهاشان که حرف می زنی می بینی هیچی نمی فهمند! و در دوران پست مدرن این را با افتخار می گویند دیگر. می گویند حقیقتی وجود ندارد. مثل آدم های کور و کری می مانند که احساسشان این است که دیگرانی که می بینند اشتباه می کنند. قبول نمی کنند که یک چیزی در وجود من هست. من این را چند بار تاحالا گفته ام، در کل تمدن غرب این از یونان سرچشمه گرفته و در یک ناحیه از دنیا این فکر عجیب وجود داشته و حالا در همه جای دنیا پخش شده که ما می توانیم حقیقت را با آن مقدار چیزی که تا چهارده پانزده سالگی در وجودمان رشد می کند کشف کنیم، بیان کنیم و دیگران را هم قانع کنیم . در سراسر دنیا همه ی مردم می دانستند که حقیقت چیزی است که با زندگی کردن باید به آن رسید. قوه ی شناخت باید رشد بکند . با این حواس پنجگانه و یک مقدار فکر کردن در قالب زبان، آن هم زمانی که اصلا اعتبار ندارد و واژه ها و گرامر غلطی دارد که خودمان وضع کرده ایم، نمی شود حقیقت را کشف و بیان کرد و مردم هم قانع بشوند و من یک کتاب بنویسم که تویش حقیقت باشد. حقیقت یک چیزی است رسیدنی و درونی، من باید قوای شناختم را رشد بدهم تا به آن برسم.

توصیفی که در قرآن از این آدم ها می شود، که نمی بینند و نمی شنوند، مربوط به چشم و گوش که نیست. مربوط به چیزهای عادی نیست. مربوط به این است که آن جنبه های عمیق تر شناختی، دیدن، فهمیدن، حس کردن را دیگر ندارند. و بهتر است که ندارند. در محیطی زندگی می کنند که چیزهایی را می بینند که همان بهتر که رویشان اثر ندارد.

- اگر ببینند که دیگر این کارها را نمی کنند.

نه منظورم این است که حس های شیطانی که در بعضی لحظه های زندگی شان وجود دارد در اعماق وجودشان نفوذ نمی کند . یک سدی این جا به وجود آمده . مثل این که را ه به آن هسته ی اصلی وجودشان که چیز مقدسی است بسته شده. اینها در یک لجنزار دارند زندگی می کنند. خوب است که بعدا می توانند پاکش کنند. در سوره ی شمس بعد از آن قسم ها که می خورد، می گوید : "و نفس و ما سویها - ... - و قد خاب من دسها".یک گوهر گرانقیمتی است که بعضی ها این را خاک می کنند. رویش یک چیزهایی می ریزند . این از بین نمی رود. در درون ما یک چیز گرانقیمتی هست که باید حفظ بشود. و این تعطیل شدن شناخت به این کمک می کند. یک لحظه که این آدم به هوش می آید و ادراکات عمیقی پیدا می کند شکر می کند. که آن مدت مثل خواب بود برای من. فرض کنید یک آدم بکشد. اگر یک آدم عارف، آدم بکشد که دود می شود می رود هوا. برای این که درک می کند دارد چی کار می کند. همان بهتر که نمی فهمد آن آدم که در دنیای پر از آلودگی دارد زندگی میکند، وگرنه فساد عمیق تر درشان نفوذ می کند. امیدوارم قانع شده باشید. به نفع ارزش های بالقوخ است که از بیرون به قلبشان چیزی وارد نشود. آن ندیدن و نشنیدن و اینها در باره ی چیزهای باطنی است.

سوره بقره با این سه گانه شروع می شود: آدم هایی که ایمان دارند، می دانند ایمان چی است، می گویند هم که ایمان داریم . آدم هایی که ایمان ندارند، نمی دانند هم ایمان چی است، اما خب می دانند که ایمان ندارند. یک چیزی هست که من ندارم. یک دسته ی سومی هم هست، که می خواهند ایمان داشته باشند ولی آمادگیش را ندارند. ایمان با زندگی شان تطبیق ندارد . یک چیزهایی در زندگی شان هست که باید کنار بگذارند. توبه کردن این است. کارهایی می کنند که نباید بکنند؛ جاهایی می روند که نباید بروند. تا این جوری هستند، این حالت جرقه زدن در قلبشان بیشتر ظاهر نمی شود. این تمثیل ها را بخوانید، خیلی جالب است. من از آدم های غیر مسلمان هم شنیده ام، نیست اول کتاب هم هست، یک حس عجیبی دارد . تمثیل های خیلی قوی هستند. فکر می کنم یک نفر مسلمان شده بود و تعریف کرده بود که این تمثیل ها چقدر رویش اثر گذاشته. دقیق یادم نیست.


بعد از نزول قرآن وجود انسان به چه درد می خورد؟

یک سوالی که دو جلسه قبل بعد از جلسه یک نفر پرسید که فکر می کنم سوال مهمی است. نمی خواهم درباره اش بحث بکنم و لی می خواهم یک اشاره ای بکنم. یک شبهه ای پیش آمد. فرض کنیم که این حرف درست باشد که انسان خلق شده- وقتی انسان خلق می شود انگار خدا در پایین ترین سطح جسمانیت نماینده ای دارد - آخرش این است که اسماء الهی و مثلا قرآن یک جوری نازل می شود به پایین ترین سطح حیات و همه انگار خبر می شوند حداقل اگر هم نمی توانند به معنای واقعی علم داشته باشند، این خبر در دنیا پخش می شود. سوال این است که پس وقتی قرآن نازل شد دیگر انسان برای چی زنده است؟ حیات بشر دیگر به چه درد می خورد؟ اگر هدف از خلقت انسان این بود که یک کتابی به صورت جسمانی ظهور پیدا بکند و انسان مثلا کاتب کتاب در پایین ترین سطح هستی بود، خب این کتاب هست دیگر، بگذارندش در یک موزه ای و همه بیایند بخوانند! نمی دانم. یعنی یک جوری اگر منظور پخش شدن اخبار بوده، خب شده دیگر. می توانند صدای یک نفر را ضبط کنند این اخبار را هر روز بخواند! مثلا ملائکه. اینفورمیشن رسید دیگر، به صورت کتاب، کاملا جسمانی، ظهور پیدا کرد. نوشتندش و تمام شد. این شبهه است دیگر.

چرا در عقاید عرفانی، حتی در فرقه های شرقی هم این دیده می شود، که همیشه "اوتاد" وجود دارند؟ یک جوری مثل اعتقاد به این است که قرآن فقط کتاب بشود کافی نیست. یک چیزی مثل معلم، نبی، که بتواند خبر بدهد. یک آدم های خاصی همیشه وجود دارند که این فانکشن را انجام می دهند. انگار یک چیزهایی را به ملائکه تعلیم می دهند . آدم های خاص وجود دارند . عرفا می گویند که همیشه اوتاد وجود دارند و یک جوری جهان قائم به انسان های کامل است، برای این است که صرف ظهورش مثلا کتاب کافی نیست. خود انسان، همان طور که آدم این نقش را در برابر ملائکه ایفا می کند، انگار چیزی شبیه نبوت جریان دارد. قرآن به یک معنایی در قلب انسان نازل شده، و از این جاست که به خیلی جاها وارد می شود. من نمی خواهم در این مورد بحث کنم اما می خواهم این را بگویم که یکی از دلایل واضح اعتقاد به وجود اوتاد ، انسان های کامل این است. شما ابن عربی را بخوانید که خیلی با سلسله مراتب خاص، همیشه باید چهل نفر باشند. اینها جزء ساختار جهان است . مثل حضرت عیسی چه طور است که یک جای خاصی را در جهان اشغال کرده. ابن عربی کاملا حرف هاش این طوری است، یک افرادی را اسم می برد ، حتی تعدادشان را می گوید، می گوید این تعداد از افراد همیشه در جهان هستند که همیشه یک کار خاصی را انجام می دهند. اینها نباشند یک چیزی به هم می خورد. من نمی دانم واقعا، چیزی که فقط شنیده ام و خوانده ام و درک نمی کنم را نمی گویم. فقط خواستم اشاره کنم که عرفا به غیر از این که فقط کتاب به وجود آمده باشد ، یک حسی که انسان همیشه مثل خود حضرت آدم یک وظایف خاصی دارد و آدم های خاصی هستند که این کارها را انجام می دهند در حرف هاشان بوده. شیعیان هم به همین دلیل معتقدند که یک شخصیت پیامبر گونه همیشه باید وجود داشته باشد. یک چیزی بیش از آن چه عرفا اعتقاد دارند که اوتاد باید باشند.


دفاع سروش از دموکراسی

در ضمن این سخنرانی سروش را کی خوانده؟ یک سخنرانی جالبی در پاریس کرده که در آینده هم احتمالا عکس العمل هایی را بوجود می آورد. حرف های عجیب و غریبی زده. مثلا این که ولایت در تشیع، یک جوری ناقض خاتمیت پیامبر است. اصلا رسما به عنوان یک سنی صحبت کرده. این طور به نظر می آید. و سطح استدلال هایش هم در حد کودکستان است. بخوانید، مثلا این جوری است : دموکراسی چیز خوبی است، اگر معتقد باشیم که خاتمیت صورت نگرفته و هنوز امامی باقی است این ناقض دموکراسی است، پس! خیلی جالب است ! یک چیزهای سیاسی با یک چیزهای مذهبی قاطی می شوند... اینقدر دموکراسی ، لیبرال دموکراسی به معنای آمریکایی انقدر مقدس شده که ما به دین هم که داریم فکر می کنیم باید همیشه مواظب باشیم که عقاید دینی مان با آن تناقض پیدا نکند. یک خرده، چون میل ندارم بحث های سیاسی بکنم، یک خرده فقط خواهش می کنم به دموکراسی فکر کنید. یک کتاب هست به اسم : "مدل های دموکراسی". دموکراسی فقط این مدلی که الان در دنیا هست این نیست. مدل های دیگری هم وجود دارد برای دموکراسی که می توانند خیلی بهتر از این کار کنند. بگذارید من یک نکته ی کوچکی بگویم . وقتی می خواهیم ببینیم که دموکراسی کدام مدلش بهتر کار می کند، یک trade ای وجود دارد بین این که چقدر نظر آحاد مردم تک تک اعمال بشود، با این که چقدر این ضرر را می خواهید تحمل بکنید که میدان باز می شود برای عوام فریبی . شما از آدم هایی دارید سوال می کنید که سیاست سرشان نمی شود، نمی دانند پشت پرده چه اتفاقی دارد می افتد، از دور دارند نگاه می کنند. هر چقدر که بیشتر بروید به سمت این که از آحاد مردم مستقیما پرسیده بشود ، این دقیقا به درد یک جایی مثل آمریکا می خورد که با رسانه ها می توانند همه چیز را کنترل کنند. در یک کشوری که سرمایه دارها حاکمند، دو تا حزب وجود دارد که تقریبا هیچ فرقی با هم ندارند از لحاظ سیاست های اقتصادی و ..، فرقشان در حد یک درصد است. همه هم احساس رضایت می کنند و رای می دهند و احساس آزادی هم می کنند. این یک مدل است، مدلی است که به طور extreme می رود به سمت این که از کف هرم راس را تعیین بکند. مدل های دیگری هم هست، که یک جوری لایه لایه، یک هرمی بسازیم که آخرش آدمها یک خرده سوادی داشته باشند، بدانند که دارند به چی رای می دهند، مسائل اقتصادی کشور چی است. مردم واقعا چه می دانند؟ الان مثلا آدم هایی که در انتخابات ما شرکت کرده اند، مردم واقعا چه ایده ای دارند که کدام این ها بیاید چی می شود؟ شما هم که شرکت کردید و آدم های آگاهی هستید نمی دانید که چی می شود ، می دانید؟ اصلا نمی شود راحت تشخیص داد که کدام بهتر است، برای این که زدوبند است. یک آدمی که مطلع تر باشد، که توسط کف تعیین بشود کم کم. اما نه این که من بیایم مستقیم از یک آدم معمولی بپرسم که تو می خواهی حکومت کاپیتالیستی باشد، نگاهت می کند، می گوید آره! می گوید دوست داری کمونیستی باشد؟ می گوید آره، آن هم بد نیست!! اصلاح طلب ها این دفعه فکر کردند که مردم از اصلاحات خوششان می آید، این دفعه به یکی دیگر رای دادند! همه مانده اند که خدایا! چرا این ر ای را دادند؟ چرا ندارد دیگر... مردم ایران همیشه انتخاباتشان این جوری است، چون نمی خواهند به این رای بدهند به آن رای می دهند. آن را نمی خواهند.

حرف از دموکراسی همیشه جوری زده می شود که انگار آخر و اول دموکراسی فقط همین چیز مزخرفی است که در آمریکا هست، با همین حکومتی که مردم نمی فهمند برایشان ضرر دارد یا سود دارد. هان؟ مالیات را مثلا نگاه می کنند ببینند چقدر پول دارند. نه دید فرهنگی دارند، نه دید جهانی داند. آمریکایی ها چیزی به عنوان جهان خارجی برایشان اصلا فکر می کنم توی فرهنگشان مطرح نیست. مثلا جمهوریخواه ها از دید آدم های مذهبی آمریکا شهرتشان به این است که اینها مخالف همجنسگرایی اند. این که بیرون آمریکا تاثیر این که بوش بیاید یا یک نفر دیگر چه بلایی سر بقیه مردم دنیا می آید اصلا توی افکارشان نیست، چامسکی فقط اینجوری فکر می کند توی آمریکا. همه اش از این حرف ها می زند. یک ایده ی خیلی ساده . رئیس جمهور آمریکا که رسما دارد دنیا را اداره می کند، خوب ما هم رای بدهیم دیگر! بوش بشود یا یک نفر دیگر به من هم مربوط است من چرا رای ندهم؟! ایرانی ها هم یک درصد مثلا رایشان اثر داشته باشد. سرنوشت فقط مردم آمریکا که نیست. مبصر همه ی دنیا هستند، در همه کار دخالت می کنند، خوب ما هم رای بدهیم دیگر. ایرانی ها رای بدهند جمهوریخواه ها رای می آورند!!! پارامتر هایی که ایرانی ها رای می دهند یک چیزهای مبهمی است.

دموکراسی پس چیز خوبی است اما نه همینی که الان دارند می گویند. این به درد عوامفریبی می خورد. مثلا فاشیسم با دموکراسی سر کار آمد دیگر. اروپا نهایت دموکراسی بود در ایتالیا همه موافق فاشیسم بودند. کاپیتالیسم هم روی دموکراسی به همین معنای موجود سوار است. چهار تا کتاب بگذارند، بگویند مردم همه باید اینها را بخوانند ارزیابی بشوند بعد بیایند رای بدهند. بعد همه جا سوسیالیست می شود! یک خرده آدم ها فهم داشته باشند نمی روند به کاپیتالیست ها رای بدهند، به یک آدم هایی یک خرده از جنس خودشان رای می دهند.به هر حال این دموکراسی که الان در آمریکل هست به درد همان حکومت شبیه آمریکا می خورد دیگر. یک عده سرمایه دارند، رسانه ها دستشان است، با یک مشت مردم ... یک کتابی یک آمریکایی نوشته معروف است به فارسی هم ترجمه شده. "ملت گوسفند"! روی جلدش یک پرچم آمریکا هست به جای ستاره هایش گوسفند کشیده. بی فکرترین آدم ها از لحاظ سیاسی که واقعا تا نوک دماغشان را هم نمی بینند در دنیا آمریکایی ها هستند. و اینها دارند کسی را تعیین می کنند که در سرنوشت من و شما هم دخالت می کند. رسما. می گوید.بگذریم. خلاصه دکتر سروش می گوید ولایت منتفی است چون با دموکراسی به همین معنای موجود مخالفت دارد. خیلی استدلالش از یک جهاتی با مزه است، که آدم از یک چیز سیاسی نتایج فلسفی یا عرفانی بگیرد. بگذریم.


آیا داستان آدم و حوا تمثیلی است؟

من امروز چیزی که می خواهم بگویم در مورد یک سوالی است که قبلا مطرح کردم. اگر کسی ایده ای دارد. این که چقدر این داستان تمثیلی است.انتخاب هایی که وجود دارد، یکی این است که این داستان فقط برای حضرت آدم حالا واقعی یا تمثیلی اتفاق افتاده. یعنی آزمایشی بوده که یک انسان ، یک نفر آدم را گذاشته اند توی بهشت، چون ذریه ی این آدم از جنس خودش هستند معلوم می شود که آن کار را می کنند، ولی ما را آزمایش نکرده اند. تک تک ما آزمایش نشدیم. ولی نوع بشر یک بار یک نفر به عنوان نمونه آزمایش شد.این یک ایده.

ایده ی دیگر این که نه، همه ی ما آزمایش می شویم وقتی به دنیا می آییم. و بعد در هر دو مورد این ها می شود بحث کرد که چقدر این اتفاقات تمثیلی است. یعنی آیا واقعا باغی وجود دارد، میوه ای وجود دارد، از اینها می خورد، یا نه ، اینها تمثیلی اند. اگر بگویید باغ وجود دارد بعد این سوال مطرح می شود که خوب، کجاست؟ اگر بگویید بهشت به معنای واقعی است شاید عده ای بگویند وقتی آدم وارد بهشت شد که دیگر بیرون نمی آید. جواب جالبی نیست اما بعضی ها می گویند. نمی خواهم حرف های قاطعانه ای بزنم اما یک ایده ای بدهیم فقط.

یکی این که برای همه ی آدم ها این اتفاق می افتد، نمونه برداری نیست. و تمثیلی بودنش. یک آدم می تواند اعتقاد داشته باشد که بینابین، به طور واقعی این برای آدم اتفاق افتاده، یعنی وقتی حرف از جنت هست واقعا باغی بوده، اما برای بقیه آدم ها تمثیلی است. اگر کسی ایده ای دارد بگوید وگرنه من ایده ای بگویم.

-...

آفرین من بعدا می خواستم این را بگویم. خطاب "اهبطوا" به دو نفر نیست، به جمع است. همه ی انسان ها انگار دارند از بهشت اخراج می شوند.

-سوال . این عالم ذر چیست؟

آهان. بله می گویند عالم ذری وجود دارد. من نمی دانم. در قرآن یک آیه ای هست که به همه ی مردم خطاب شده که "الست بربکم، قالوا بلی". این یک جوری تایید می کند که اینجا که می آییم یک سوابقی داشته ایم. و من می خواهم یک جوری از این حمایت کنم که این اتفاق برای همه ما افتاده. یعنی همه ما بهشت را تجربه کرده ایم، اخراج شده ایم... ممکن است یک نفر بگوید که انباء ملائکه برای همه نیست و مثلا حضرت آدم چون پیغمبر بوده نقش نبی را یک جوری بازی کرده، ولی در بهشت بودن، اخراج شدن، به زمین آمدن و مورد خطاب این آیات بودن برای همه هست. باید یک جوری توجیه کنیم که اینها چه جوری است و عالم ذر کجاست و ... این اسم عالم ذر ، از یک واژه ی قرآنی هم دارد استفاده می شود که اشاره به سوره ی اعراف هم دارد که در واقع از آدم تعهد گرفته می شود که خداوند پروردگارش هست.


احساس موجودات نسبت به هستی خودشان

خب بگذارید من مختصر می خواهم بگویم. اول یک موجود زنده ی خیلی ساده را در نظر بگیرید. چه جوری زندگی می کند. یک چیزهایی را در درون چک می کند دیگر. یک نوع آگاهی در درون اسفنج وجود دارد. ساده ترین موجود زنده است که مثلا گاهی در اثر یک اتفاقاتی که می افتد، می فهمد که باید حرکت کند. یک حسی دارد دیگر، هر چقدر هم ساده. در واقع در حیات در حد اسفنج هم این حس درونی و آگاهی وجود دارد. سیگنال هایی در درونشان احساس می کنند و چیزهایی که برای حیاتشان لازم است. شما معتقد نیستید که اینها مثل ماشین های مکانیکی هستند ... این را نسبت می دهند به دکارت، اما انقدر عجیب است که، اما من از یک جای نسبتا معتبر می گویم. این که دقیقا معتقد بود که حیوانات روح ندارند و مثل ماشین هستند، و این که وقتی با یک سنگ به یک سگ می زنیم که زوزه می کشد، این صدایی است که از توی این سگ در میاید. این صدای سگ است، چه طور به شیشه می زنیم جرینگ می کند، به دیوار میزنیم، ... یعنی دردی نیست. حیاتی آن جا نیست که دردی احساس بکند. همه ی موجودات حتی اسفنج حس راحتی و ناراحتی، این که یک چیزی برایشان مطلوب است یا نامطلوب است را دارند. یک چیزهایی در درونشان هست، ... به هر حال یک چیزی در درونشان ترشح می شود و ... حتی یک درخت وقتی آب خورده با وقتی نخورده فرق دارد. وقتی نور دارد و ندارد توی زندگیش تاثیر می گذارند. حتی یک کارهایی می کند . پس ماشینی ماشینی نیستند. اگر کسی ایده ی مخالفش را دارد و فکر میکند که موجودات زنده درک و احساس ندارند، مثل ماشین هستند؛ مثلا درخت مثل یک کارخانه است. غذایی را می گیرد و تبدیل به چیزی می کند. هیچ احساسی هم ندارد که مثلا کم آب باشد، پر آب باشد، ...

-این جوری نتیجه می شود که کامپیوتر هم حس دارد

من نمی گویم که دارم استدلال می آورم . می گویم حس ما نسبت به موجودات زنده این جوری نیست. در قرآن، همه موجودات در یک حدی خلاصه یک شعوری دارند. شعور دارند به معنای این که چه چیزهایی برای هستیشان مفید است و ...، همراه با یک حس. حتی سنگ، سیارات، ستاره ها. چیزی است که به صراحت در قرآن ذکر می شود.حالا اگر بیایی بگویی همه موجودات حس دارند می گویند اینها حرف های عرفانی است. اینها عین آیه قرآن است دیگر. به سیارات و ستاره ها خطاب کرده اند که بیایید، ... چیزی که در زبان ستاره ها و سیاره ها معنا دارد، آمدن و رفتن و مثلا نور دادن است. ساده اند و فانکشن های ساده ای دارند. من نمی خواهم در مورد به اصطلاح جمادات صحبت کنم . اما حداقل در مورد اسفنج، یک حسی تویش وجود دارد، حسی نسبت به راحت بودن، ناراحت بودن، شرایط خوب برای زندگی ش، شرایط بد. این که پا می شود با این زحمت زیاد از این جا می رود یک ذره آنورتر، یک حسی درش وجود دارد. این جوری نیست که مثلا مثل کامپیوتر برنامه ریزی شده باشد و بدون هیچ احساسی این کار را بکند. من دارم یک تصور ایجاد می کنم استدلال نیست.

من می خواهم برگردم به این موضوع که همه این اتفاق ها، به غیر از برای حضرت آد م که می تواند در اولین بار به دلیل واضحی واقعی باشد، برای همه ما تمثیلی است و به اتفاقاتی که داخل رحم می افتد اشاره می کند. یعنی این در بهشت بودن، قبل از تولد است. نه ماه قبل از تولد یک اتفاقاتی داخل رحم می افتد که شما خیلی ازش خبر ندارید و اینها در واقع به نوعی اشاره به در بهشت بودن و اخراج شدن از بهشت دارد. من می خواهم سعی کنم توضیح بدهم که چه جوری.

از یک جایی، این موجود زنده که دارد شکل می گیرد - نمی دانم از چند روزگی یا از همان لحظه ی صفر - مثل همه ی اشیا، جایی که همه موجوداتی که درعالم هستند، یک احساسی نسبت به هستی خودشان دارند. هنوز آنقدر پیچیده نشده اند که بتوانند چیزهای بیشتری بفهمند. همین جور که این بچه دارد رشد می کند، چیزی که الان ما می دانیم از نظر علمی این است که مرتبا یک اعضایی یا ارگان هایی به بچه اضافه می شود، و چیزی که شاید ندانید این است که مثل یک کارخانه ی ماشین، مرتبا این اعضا را چک می کنند. موتورش را چک می کنند... می خواهند تحویل مشتری بدهند دیگر. یعنی مثلا فرض کنید اگر یک غده ای تشکیل می شود که هورمونی است، یک ترشحات ابتدایی حداقل به طور اتوکاتیک انجام می دهد. یا مثلا دست حرکت می کند . همه ارگان های حرکتی یک حرکت هایی را خیلی آرام انجام می دهند، مثل این که دارند تحویلش می دهند دیگر، این دستت، این غده ی هیپوفیزت . فکر می کنم این را بگویم دیگر کاملا معلوم می شود که در درون رحم چقدر کارهای غیر ضروری صورت می گیرد.در هنگام تولد، در درون هر نوزاد دختر تازه متولد شده، هزاران تخمک وجود دارد. در درون قسمت جنسی پسر تعداد زیادی سلول های جنسی وجود دارد.یعنی حتی جنسیتشان چک شده. همه غده ها ترشح می کنند، همه فانکشن هایی که این جسم می تواند انجام بدهد وقتی آن غده ها به وجود می آید همه شان به طور آزمایشی فعالیت می کند.


تجربه اسماء الهی در درون رحم مادر

و من توضیحی که می خواهم بدهم این است که همه ی آن state ها که معادل با اسماء الهی هستند، داخل رحم اتفاق می افتد. یک مدل خیلی ساده ای را من گفتم که فرض کنید همه چیز تحت تاثیر هورمون هاست. این مدل خیلی واقعی نیست چون الان حدس خیلی ها این است که به غیر از فعل و انفعالات شیمیایی در بدن ، که روی ادراک های ما اثر می گذارد و به غیر از state های مغز که خیلی ها معتقد بودند همه ی ادراک ما را می سازد، الان عده ای معتقدند که motor system یعنی قسمت های حرکتی بدن هم در ادراکات ما نقش دارند. یعنی ما حس های درونی مان یک جوری با وضعیت حرکتی بدن و خیلی چیزهای دیگر در ارتباط است. من یک مدل خیلی ساده ساختم برای این که اگر مثلا از state ها صحبت کنیم، همه تصورشان این است که این state یک چیز الکترومغناطیسی است ، در مغز است و Neural network است و بنابراین به طور پیوسته state های پیوسته ای به وجود می آید، در حالی که این جوری نیست ظاهرا. من می خواهم این جوری بگویم که اولین احساس یک موجود انسانی که دارد شکل می گیرد، حس مشترک با همه ی جهان است. حس هستی. این حس را همه موجودات حتی ستاره ها هم دارند. همه شان به علت فانکشن هایی که دارند و ویژگی هایی که دارند حس هایی دارند.

من هیچوقت از ستاره ها و سیاره ها مثل یک گلوله های خیلی ساده ای که همین طور رفت و آمد می کنند حرف نمی زنم برای این که در قرآن شما می بینید که قسم می خورد به رب شعری . پروردگار ستاره شعری. یک کاری رویش انجام شده دیگر نه؟ اگر همین طور یک توده گاز و سنگ است که هیچ پیچیدگی ندارد و هیچی تویش نیست. ما واقعا چمیدانیم تویش چی است. اینهمه فعالیت های الکتریکی و مغناطیسی، اینها واقعا ممکن است در فانکشن های جهان یک کار مهمی انجام بدهند. خیلی ساده برخورد نکنید . بشر یک حسی دارد مثل دکارت، من فقط شعور دارم، این سگ هم حتی هیچی نمی فهمد. یک جوری انحصاری کردن همه چیز به خودمان . فقط ماییم که می فهمیم. فقط ما موجودات هوشمند و ذی شعور هستیم - کاملا این حرف را می زنند دیگر - حالا من نمی دانم هوشمند یعنی چه اما این که شعور و درک و احساس فقط ما انسان ها داریم. بقیه ، یک چیزکی فقط حیوانات می فهمند و بقیه هم هیچی. در قرآن واقعا این طور نیست . یعنی همه موجوداتی که در آسمان هستند هم به نظر می آید که شعور دارند شاید هم خیلی شعور داشته باشند. اما حداقل شعور را همه شان دارند. این حس بودن، در همه موجوداتی که خلق می شوند وجود دارد. اگر نباشد یعنی اینها هیچ ارتباطی با خدا ندارند، در حالی که اینطور نیست. در دنیا نسبت به خد اوند این که سجده می کنند . این یک چیز واقعی است، به غیر از این نمی شود قرآن را فهمید مگر این که حرف های خیلی عجیب و غریب بزنیم.

من ایده ام این است که این داستان تمثیلی است از شکل گرفتن انسان، قبل از این که کار ارادی انجام بدهد. همه چیزبه طور کاملا perfect انجام می شود، state ها به وجود می آید. یعنی مثلا فرض کن اولین باری که آدرنالین ترشح می شود حس خوف به وجود می آید. آن موجودی که در رحم است نمی داند که در عالم خارج چیزهای متنوعی هست و ترشح هورمون چی است و این حس خوف چی است و آدرنالین یعنی چه. تنها یک چیز دربرابر خودش می بیند و این حس ترس را می کند. بنابراین صفتی که آنجا کشف می شود یک اسم از اسماء خداست. من با شیمیایی مثال می زنم برای ساده کردن بحث. مثلا وقتی غده ای که حس صمیمیت ایجاد می کند ترشح کند، از نظر آن موجودی که در داخل رحم است که فقط یک چیز وجود دارد و آن هم خداست، کثرتی وجود ندارد، در وحدت است. بنابراین رحمانیت خداوند را کشف می کند. می فهمد که در جهان رحمانیت وجود دارد، چون انعکاس آن را در خودش می بیند. مگر ما به غیر از این که انعکاس چیزها را در خودمان ببینیم چیزی می فهمیم؟ این یک ارتباط خیلی خیلی سطح بالاست دیگر. یعنی بدون استفاده از حواس، بدون استفاده از جهان خارج. همه آن state ها یکی یکی چک می شوند، و هر کدام از آن state ها معادل اسمی از اسماء خداوند هستند. بعد وارد کلمات مثلا می شویم، state هایی که پیچیده تر، و ترکیبی از اسماء هستند، حالت های پیچیده تر که اینها معادل با مثلا قرار گرفتن در مقابل کلمات هستند و الی آخر. این تجربه ی بودن در بهشت است. جایی که همه چیز خوب است. هیچ مشکلی وجود ندارد و هیچ موجودی هم به جز خدا در برابر او نیست.الان که من این را می گویم شما فکر می کنید که آن بچه دارد اشتباه می کند، در حالی که شما اشتباه می کنید! واقعیت را آن دارد می فهمد. یک چیزی وجود دارد آن هم خدا است. حالا عواملی که باعث می شود این اتفاق ها می افتد ، مثلا آن غده چه جوری کار می کند، این که مهم نیست. آن چیزی که بشر درک می کند این است که حضور خدا را می فهمد و با اسماء و صفات الهی آشنا می شود. هنوز اوهامی وجود ندارد، هنوز کذبی در عالمش وجود ندارد، همه چیز درست است. همه چیزهایی که حس می کند چیزهای واقعی هستند و به چیزهای واقعی دارند اشاره می کنند.

سوال...

قبول دارم ابهام دارد، نمی خواهم وارد بحث بشوم. ببینید مثلا این آیه را چی می فهمید ازش؟ " و بیده ملکوت کل شی ء" . ملکوت شیء چی است، مثلا اتم ها؟! یک خرده این را بگذارید کنار. موجوداتی که هستند همه شان ملکوت دارند، مخلوقات خاصی خداوند دارد، به تحقق مادی شان فعلا فکر نکنید. ستاره شعرا یک چیزی است، معنایی دارد. یک تکه سنگ ممکن است جزئی از کره زمین باشد، بدون کره زمین شاید معنایی ندارد هیچ حسی هم تویش نیست، مثلا. نمی دانم . اما عالم این جوری نیست که یک سری اتم هستند، حالا اگر بگوییم هر چیزی حس دارد پس هر اتم حس دارد یا نه. به آن ویژگی هایی که مربوط به تحقق مادی می شود نگاه نکنید،مخلوقات خداوند ، کلمات الهی همه چیزهایی هستند که ملکوت دارند، معنا دارند. ستاره ها هستند، کره زمین هست. این که هر جزئی از کره زمین را هم بگیرم مخلوقی است که خداوند جداگانه خلق کرده، واقعا آیا لازم است که دنیا را این جوری نگاه کنم؟ شما برای این دنیا را این جوری می بینید که اتمی نگاه می کنید. یعنی به آن تحقق مادی فکر می کنید. در حالی که موجودات یک جوری یک خرده گسسته تر به نظر می آید هستند.

-...

ما حداقل وجود خودمان را که درک می کنیم. بدیهی ترین احساس برای من این است که وجود دارم. ولی این که این سیگنال وجود دارد از طرف خداوند می آید را ممکن است درک نکنم. برای این که گرفتار یک عالمی هستم که تویش غرق شده ام. عالمی که معناها را دیگر درست نمی فهمم. یعنی یک جوری با نگاه کردن به این تحقق های مادی یک چیزهایی را فراموش کرده ام. از اتفاق های یک خرده اصیل تری که در درونمان می گذرد غافل شده ام . عرفان همین است که شما در هر لحظه بفهمید که این سیگنال وجود از کجا دارد می آید. از طرف خداوند می آید در همه موجودات . این مفهوم قائم بودن به خداوند به این معنی است که اینجوری نیست که شما دیگر خلق شده اید و مستقل هستید. در هر لحظه ای دارید این را دریافت می کنید. این را موجودات به غیر از انسان که دچار مشکلاتی است، شهودا درک می کنند. اصلا چیزی به غیر از خدا را درک نمی کنند. همه ی حالاتشان هم در واقع توسط خداوند خلق می شود. در مورد ماهم همین طور است، ولی ما این را نمی بینیم. برای این که ما داریم به جهانی نگاه می کنیم که فاقد معنی است . معنی هایش را درست نمی فهمیم. و همه ی توضیحی که من دادم برای این است که این را درک بکنید. وقتی عرفا مثلا می گویند که "بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند"، یعنی چی؟ این که خبر از تجلی صفاتم دادند یعنی چی. این که اسماء و صفات خداوند در عرفا تجلی می کند یعنی چی . به نظر من یعنی این که مثل آن بچه ای که در رحم است، یک خرده واسطه ها را می گذارید کنار و مستقیما درک کنید که این رحمتی که دارید احساس می کنید از طرف خداوند است. بتوانید درک کنید که این حالت های درونی تان ممکن است یک واسطه هایی خورده باشد ولی خداوند اینها را خلق کرده. خداوند همه ویژگی های ما را ایجاد کرده . ما غرق در واسطه ها هستیم. ما غرق در این هستیم که بفهمیم این state ها چه جوری به وجود می آید. ولی از نظر کسی که نمی داند چه جوری به وجود می آید ولی به خود حس فقط توجه می کند، همه چیزهایی که درک و احساس می کند مستقیما جلوه خداست. فقط کافی است یاد بگیریم که پشت این چیزهای ظاهری یک خرده آن طرف ترش را هم ببینیم.

حالا این حرف هایی که می زنم را قاطعانه نمی گویم، مثل یک جوری احتمال دادن است. این که قبل از تشکیل نطفه چیزی وجود ندارد، یک وجود ماقبل و ... نمی دانم . حتی اگر هم چیزی وجود دارد، من احساسم این است که وقایع این داستان با اتفاق هایی که برای جنین در رحم مادر می افتد یک جوری همخوانی دارد. بگذارین من یک فکت هایی درباره وضعیت جنین بگویم .

الان می دانید که دوربین می گذارند و ساعت ها فیلم می گیرند از بچه درون رحم . بیچاره حالا چه احساسی بهش دست می دهد ... من یک مستند دیدم واقعا یک خرده تکان دهنده بود. یک خرده عجیب است ، یک خرده با تصوری که ما داریم خیلی فرق دارد، و من شگفت زده شدم. یک چیز مهم این که ما در حالت رویا، یک stateای وجود دارد که بهش می گویند REM ( Rapid Eye Movement)انسان وقتی دارد خواب می بیند، چشمش مرتب اینور آنور می رود. یعنی انگار شما واقعا دارید با چشمتان یک چیزهایی می بینید و چشم دارد یک چیزهایی را تعقیب می کند. به طور متوالی، چند ماه جنین این کار را می کند. جنین توی رحم مرتب دارد یک چیزهایی را نگاه می کند. چشمش بسته است - وقتی که چشم پیدا می کند - اما مرتب دارد مثل این که دارد خواب می بیند چشمش تکان می خورد و عکس العمل نشان می دهد . تمام مدت دارد تکان می خورد بر خلاف تصور من. و حرکت های عجیبی هم انجام می دهد ها! توی آن فیلم مستند می گفت که شبیه حرکات زبان اشاره است. مدام . با دستش انگار دارد علامت می دهد. این است که حیات یک خرده پیچیده تر از چیزی که تصور می شد در رحم وجود دارد. هر چیزی که به وجود می آید، به طور آزمایشی انگار همه چیزها دارند چک می شوند و بعد هم در یک حالت خلسه ای مثل خواب قرار می گیرد و مدت ها در این حالت می ماند. و این که آزمایش ها به وضوح این را نشان داده که بچه ای که در فرانسه متولد می شود در همان لحظه هایی که به دنیا می آید وقتی نوار به زبان فرانسه برایش می گذارند، ساکت می شود و گوش می دهد، اما به زبان های دیگر عکس العمل نشان نمی دهد. این معنایش این است که جنین گوش می دهد به صدا، به صدای مادرش، و صداهایی که از بیرون منقل می شود. و اصلا نسبت به زبان مادری خودش یک حسی دارد.

من همه اینها را دارم می گویم چون یک تصور قدیمی وجود دارد که خیلی ها می گویند بچه که به دنیا می آید یک لوح سفید است، و از این جا تربیت را باید شروع کرد. یعنی از آن جایی که ما می بینیمش. از آن جایی که جلوی چشم من نیست که حساب نیست . به دنیا آمدن، خیلی جالب است دیگر، ما سن خودمان را از لحظه تولد حساب می کنیم، یعنی آن نه ماه هیچی. برای این که بقیه مردم ثبتش نکرده اند. در حالی که در قرآن این جوری نیست. به وضوح، جایی که حرف از چهل سالگی می زند، بعد از این است که می گوید نه ماه شما را مادرتان حمل می کند، و بعد به چهل سالگی می رسید. این نه ماه را دارد حساب می کند . چهل سالگی شما ، سی و هشت سال و خرده ای است، سالش هم قمری است، این را فراموش نکنید. چهل سالگی سن مهمی است در قرآن بهش اشاره می شود.


بگذارید از چیزهایی که در قرآن هست و به نظر می آید اشاره می کند به این که داستان آدم و حوا در مورد سایر ما در مورد حوادث داخل رحم صدق می کند بگویم . یکی در سوره بقره و یکی در سوره اعراف. در سوره بقره حرف از این است که انسان را آفریدیم، ملائکه اعتراض کردند، اسماء را یاد دادیم و یاد داد. در سوره اعراف اینها نمی آید. درست است؟ از کجا شروع می شود؟ از آن جایی که دستور سجده دادیم شروع می شود. قبول دارید که دو تا داستان بر هم منطبقند، فقط یک جاهاییش را ممکن است سریع رد شده باشد. آن چیزی که در سوره اعراف سریع رد می شود چی است؟ می گوید : "و لقد مکناکم فی الارض و جعلنا لکم معایش قلیلا ما تشکرون . و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه ... " . یعنی همه آن داستان اسماء و اینها در یک واژه "صورناکم " است. یعنی شکل گرفتن انسان، خلق شدن و شکل گرفتنش تا این جایی می رسد که گفتیم سجده کنید. یعنی آن مرحله تعلیم اسماء و آن وقایع تجربه آدم، با این صوره که منطبق می شود خلاصه می شود در "صورناکم". چیزی که در قرآن مرتب تاکید شده که ما شما را در رحم "شکل می دهیم". در قرآن خیلی اشاره به وقایع قبل از تولد می شود و اهمیت زیادی داده می شود. این یک نشانه .

-...

من دارم به صورت یک احتمال، که به نظرم احتمال معقولی است، می گویم که وقایعی که جنین در رحم تجربه می کند، با تعلیم اسماء جور در می آید. ما چه جوری جهان را درک می کنیم؟ من جهان را طوری درک می کنم که در من انعکاس پیدا می کند. ذهن انسان، ویژگی همه موجودات این است که بازنمایی انجام می دهند.ما در یک حالتی قرار می گیریم که چیزی را در درون خودمان بازنمایی می کنیم. من رحمت خدا را چه جوری می توانم درک کنم؟ وقتی با تمام وجود در حالتی قرار بگیرم که انعکاس رحمت خداست. همه این حالت ها اول به وجود می آید بعد ما به دنیا می آییم. بنابراین احتمال معقولی است اگر بگوییم وقتی ما در رحم هستیم واقعا انگار دارم در بهشت زندگی می کنیم. آن چیزهایی هم که می بینیم، چشممان دنبالشان هست، چیزهایی شبیه درخت و این چیزهاست. ما هنوز در عالم معنا هستیم و به عالم اجسام نیامده ایم. هر چیزی یک حقیقت در طبقات بالای هرم دارد. درخت نه به معنای جسمش، درخت به معنای واقعی کلمه، معنایی که به صورت درخت متجلی شده.ما این جوری زندگی کردیم، بعد احتمالا یک حرکت اشتباه انجام دادیم که ما را متوجه جسمانیت کرد. مثلا احتمالا جنین پایش را قبلا حرکت نداده زیاد، بعد پایش را کمی دراز می کند ، به چیزی می خورد و متوجه می شود که ای وای! این چی است؟ بعد دیگر سقوط می کند. هبوط به زمین یعنی به دنیا آمدن. در واقع رحم زمین نیست.

الان بدیهی است، یعنی همه قبول دارند که لااقل در مورد زبان، بچه ی تازه متولد شده یک لوح سفید نیست. به قول چامسکی، می گوید زبان آموزی مثل این است که انگار یک سری پارامتر در ذهن وجود دارد که اینها باید ست بشوند. خیلی حرف جالبی است. تجربه های عملی نشان می دهند . مثلا انگار همه آدم ها می دانند که دو جور زبان وجود دارد. یا فعل-آخر اسـت، یا فعل-اول. برای این که یک جمله، دو جمله که می شنوند، درکش می کنند. این جوری نیست که هزار تا جمله لازم باشد بشنوند تا مثلا استقرایی الگوهای جمله را درک کنند. چامسکی شهرت ابتدایی اش به خاطر این حرف بود. بعدا حرف های مهم زیادی زد، از جمله در مورد دموکراسی آمریکا مرتب حرف می زند. در مورد زبان شناسی استدلال معروفی د ارد که به فارسی بهش می گویند "استدلال فقر محرک". این که اصولا از نظر زبان آموزی مطلقا این مقدار اطلاعات و محرکی که به بچه داده می شود برای آموزش زبان کافی نیست. در حالی که بچه ها تا حد زیادی ساختار را درک می کنند و فقط واژه می خواهند تا بهشان بدهی بگذارند تویش.شنیده اید؟ بچه های کر و لال در نیکاراگوئه مدرسه نداشتند. وقتی انقلاب شد، اینها را برای اولین بار در مدرسه جمع کردند. فقط کنار هم یک مدت نگه داری کردندشان، چون هنوز برنامه درسی درستی نداشتند. بعد از مدتی اینها برای خودشان یک زبان اشاره درست کردند، که معروف شد در دنیا، خیلی غنی و خوب بود. انگار یک چیزی در درونشان می جوشید، فقط کافی بود یکی مثل خودشان ببینند که بخواهند ارتباط برقرار کنند باهاش. به هر حال این که ما چیزی را نمی دانیم - نوزادی که به دنیا می آید واقعا چی می داند؟ - دانستن یک معنای عمیق تری دارد. ولی این که تجربیاتی دارد، آمادگی هایی برای یادگیری پیدا کرده ، لوح سفید نیست. لوح سفید، صد سال هم برایش نوار بگذاری زبان را یاد نمی گیرد. ما یک استعداد ویژه برای آموزش زبان داریم. این را تقریبا همه قبول دارند، کمتر کسی هست در زبان شناسی که این قسمت استدلال چامسکی را قبول نکند.من این چیزهایی که دارم می گویم، اشاره کنم که نه این قسمت تطبیقش با این داستان، این که وقایع داخل رحم مهم هستند و شکل گیری انسان ، زبان با بدن و شکل گیری بدن ارتباط دارد، اینها حرف هایی است که "کریسدوا " (؟) زده. جمله ی معروفی دارد که زبان در بدن است . بدن و زبان جدایی ناپذیرند.

من در حد یک ایده خام که به نظرم قابل تامل است صحبت کردم.فکر می کنم در مورد آدم این اتفاقات نیفتاده،که به نظر می آید یک خلقت خاص داشته. اما ما همه بهشت را در رحم مادر تجربه کرده ایم، جایی که اراده ای نداشته ایم، و همه چیز Perfect بوده. و بچه چقدر غذا می خورد داخل رحم با دهانش! مایع داخل رحم را مرتب می خورد، دفع میکند. می گویند دستگاه گوارشیش دارد کار می کند. توی خواب دارد می بیند که میوه می خورد!


چرا بهشت را ترک می کنیم؟

فرض کنید حالا که می دانیم در جهان رحم، در بهشتیم و خبری از آزادی و اختیار و اینها نیست و آگاهی به این که جهان چی است و عالم کثرت نداریم. توصیف من را در نظر بگیرید؛ فرض کنید به شما این اختیار را بدهند که تا ابد همین جور خوش و خرم آن جا زندگی کنید، همیشه غذا براتان فراهم باشد، جنین اینجوری است دیگر ، و هیچوقت هم آگاه نشوید که این جهان چی است. چیز دیگری هست یا نه. به آگاهی نرسید . مثل این که تا ابد شما را در یک کپسول گذاشته باشند، در همان خوشی و سرمستی بمانید. حالا که شما آگاهی را دارید ، حاضرید در آن حالت باشید؟ مثل کرمی که در پیله هست خیلی هم خوش است. من احساسم این است که آدم ها اگر همه چیز را هم می دانستند و می شد بهشان گفت، با این که ریسک دارد این نوع بودن و آگاه بودن، ما روحیه مان اینجوری است که می گوییم به جهنم! بگذار بریم ببینیم چی است! این حس که ناآگاه باشیم و لذت ببریم انگار با ذات بشر زیاد جور نیست. این که می گوید به همه ی جهان امانت را عرضه کردیم، هیچکس نپذیرفت و همه در همان حالت باقی ماندند، ما فقط یک خل و چلی در وجودمان هست که ... همین الان هم از آدم ها بپرسید که خوب هم همه چیز را می فهمند، می گویند نه، همین جوری ، حتی خطر جهنم وجود دارد،شیطان وجود دارد، می گویند بگذار برویم ببینیم چی است، سعی می کنیم خوب زندگی کنیم. بشر خیلی هم به خودش همیشه امیدوار است! من کاربد نمی کنم،می روم زندگی می کنم ... مثل بچه ها دیگر. بچه ها همه شان می خواهند آدم های خوبی بشوند و هیچ شکی هم نیست. هیچ آدم جنایتکاری در دوسالگی احتمال نمی دهد که تبدیل به یک موجود عوضی بشود. همه فکر می کنند خیلی خوبند خیلی خوب هم می مانند.

من می خواهم این حس که یعنی چه که ما بین همه موجودات این ریسک را کردیم ، یک چیزی در ذاتمان هست ما را می کشد به سمت این کار. بهشت جاودان رفتن یعنی انسان وارد بهشت می شود و همه چیز را می داند. توانایی این که خودش را در آن حالت خوشی و سرمستی نگه دارد و مرتکب معصیت نشود . خودش را حفظ کند در برابر اشکالی که ممکن است به وجود بیاید در زندگی دنیایی. ما در واقع مشابه چیزهایی که در این داستان هست را شخصا تجربه کردیم.


خلاقیت جسم زن در هنگام بارداری

یک نکته دیگر. آخرین نکته ی درباره مردسالاری در این دوره! الان اگر به شما بگویند فضیلت اساسی زن دارد نسبت به مرد که انسان را زن در درون خودش خلق می کند ،خلقت جسم انسان در درون زن انجام می شود. یک بار یک نفر در کلاس این حرف ر ا زد. من یکبار مقایسه کردم این تولد کودک در زن را با شعر . این را به هرکس بگویی حتی به خود زن ها، می گویند که خوب شعر ارادی است، شاعر یک فضیلتی دارد که می تواند شعر بگوید. اما این یک چیز طبیعی است، همین جوری می شود دیگر، زن هم که هیچ نقشی ندارد. بنابراین هیچ فضیلتی حساب نمی شود، به همین راحتی . تصور عمومی که در باره شعر وجود دارد، یعنی میزان اراده و اختیاری که یک شاعر در گفتن شعر دارد، تصور کاملا غلطی است. برای آدمی که شاعر است شعر می آید. حس شاعر از نظر position فیزیکی و روانی باعث می شود که آن شعر بیاید، و وقتی آمد هم به هر حال فعالیتی که انجام می دهد موثر است در شکل گیری شعر.

واقعا بدیهی نیست که حالت روانی زن موقعی که باردار است - لااقل تنظیم بودن هورمون های خود بدن زن - جسم زن موقع بارداری با هزار جور سیگنال با جنین در ارتباط است. انگار وقتی جنین یک چیزی لازم دارد از بدن زن برمی دارد. یک سیگنالی می آید و جسم زن این کار را انجام می دهد. اینها اتوماتیک نیست . روحیه زن روی هورمون هایی که در بدنش هست اثر دارد. مثلا آدم هایی که همیشه استرس دارند، همیشه جسمشان پر از هورمون های آدرنالین و یک سری چیزهای چرند و پرند است که روی جنین اثر می گذارد. زن واقعا دارد آن بچه را می سازد، حداقل به همان اندازه که شاعر دارد شعر را می سازد. حضرت مریم بچه اش عیسی می شود، برای خاطر این است که خودش کارش درست است. یعنی یک محیط perfect وجود دارد در جسم حضرت مریم برای این که کودک با بهترین ویژگی ها به وجود بیاید. هر زنی که نمی تواند یک بچه به این جالبی به وجود بیاورد! تازه در مورد حضرت مریم دقت کنید که هیچ مردی وجود ندارد ، تنهایی دارد این کار را می کند، این را می سازد. این یک فضیلت زنانه است، موجودی که متولد می شود به شدت به ویژگی های زن بستگی دارد، ولی به مرد زیاد بستگی ندارد. مثلا این که بچه عقب افتاده می شود یا نه . شما همه تان می دانید که در ساخته شدن کودک میلیاردها کد وجود دارد که اینها باید با دقت خوانده بشون و از روی این، اعضای کودک به وجود بیاید. هر نوع اختلال و نامیزان بودن جسم زن که مربوط به روحیه اش می شود - چرا جسم مثلا هورمون هایش کم و زیاد است؟ به خاطر وضعیت روانی انسان - هر وضعیتی که در روح و روان زن می گذرد روی خوانده شدن این کد ها و کودک تاثیر می گذارد. این که کدها درست خوانده بشود، و این که چقدر یک موجود کامل و خوب به وجود بیاید. مثلا این که چقدر زن موقع بارداری جسم خودش را در اختیار کودک می گذارد . در اولین بارداری عموما زن ها یک جور مقاومت دارند. واقعا یک موجودی در درون زن به وجود می آید و شروع می کند جسم زن را خوردن. این حس خارج شدن اوضاع از کنترل. شما - مردها - هیچوقت جسمتان از کنترلتان خارج نمی شود. ما گاهی از نظر ذهنی عدم تعادل پیدا می کنیم، ولی یک حس خیلی خاص است که هم جسم و هم روح در زن باردار متلاطم می شود. احساس این که یک موجودی دارد از جسمش استفاده می کند. چقدر یک زن به راحتی - می دانید درصد عقب افتادگی چقدر در کودک اول بالاتر است ! - هنوز این حس بارداری وجود ندارد.ترس هایی هست. یک زن اگر خودش را عقب بکشد . همه زن ها موقع بارداری احساس خطر می کنند، خطر مرگ. هرچقدر هم پزشکی پیشرفت می کند، ولی این حس زن ها از بین نمی رود. حسی که انگار مرد دارد تهدیدشان می کند. یک ترس های موهومی پیش می آید. حضرت مریم از هیچکدام اینها نترسید. بنابراین همه چیز به خوبی و خوشی اتفاق افتاد. ولی همه زن ها اینجوری نیستند، آن ترس ها یک اختلالاتی در جنین ایجاد می کند. مثلا یک جایی جنین نامه می نویسد کلسیم کم دارم، این نمی دهد!! می ترسد یک بلایی سرش بیاید. بگذریم .خلاصه این نه ماه به ویژگی های مادر و این که چقدر جسم خودش را در اختیار کودک قرار می دهد، چقدر عکس العمل های درستی در مقابل این حس ها مادر انجام بدهد. اگر حس موهومی بهش دست بدهد، حضرت مریم همه این حس ها را می فهمد ولی می داند که در برابرش باید چه کار بکند. بگذریم.

این یک ایده ی مردسالارانه است که چیزهایی که در طبیعتند اتوماتیک هستند، هیچ ارزشی ندارند، طبق یک قوانین ساده ای دارند صورت می گیرند . عوضش هر چیزی که در ذهن می گذرد، مثلا شعر گفتن، ریاضیات حل کردن، اینها همه ارادی و مفیدند. اما ذهن هم با فیزیک کار می کند دیگر، بنابراین آن چیزهایی که در ذهن من می گذرد هم طبق قوانین فیزیکی جلو می رود. من می خواهم بگویم چیز ذهنی اولا همه جا وجود دارد، در بارداری زن هم عکس العمل های روح زن موثر است، حداقل به اندازه ای که شاعر وقتی دارد شعر می گوید.

خب . من می خواهم دیگر این جلسه داستان را تمام کنم. کلیاتش را گفتیم. من می خواهم اشاره کنم که این با داستان های دیگر قرآن فرق دارد. هرجوری بگیریم، تمثیلی یا نه، یک داستان فلسفی است. دارد وضعیت و جایگاه انسان در جهان هستی، مساله شر و ... را توضیح می دهد. من می خواهم یک مقایسه ای بکنم بین فلسفه ای که با داستان مطرح می شود با فلسفه ای که به صورت گزاره نوشته می شود. من واقعا دارم می گویم با این داستان می شود زندگی کرد؛ باید زندگی کرد. شما وقتی این داستان را بدانید، حستان نسبت به جهان عوض می شود. وقتی روی زمین دارید راه می ر وید، نسبت به زمین و جایگاهتان حس دیگری دارید. این آیه که می گوید : "و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین"، این حس این که من قبلا یک جای دیگری بودم . حس این که ما یک دوره زندگی را پیش از این داشته ایم، این هم دوره دوم، یک دوره دیگر هم وجود دارد. این تاکیدی که روی موقت بودن هست. متاع . یعنی در این دنیا هم خوشی هایی هست، چیزهایی را در اختیارتان گذاشته ایم . ولی همان طور که دوره اول موقت بود، این هم یک مرحله موقتی است. تمام نکته این است که در زمین که هستیم هدایت را پیدا کنیم. آخرین آیه که ختم می کند، می گوید : هبوط کنید همه تان، و هروقت از طرف من هدایتی آمد، هرکس از هدایت من پیروی کند دیگر نه ترسی برش هست و نه محزون می شود. و بعد دوباره بر می گردد به این که یک عده کافرند. بعد به چی برمی گردد، تقارنش با اول سوره، که مومنین است، بعد دوباره یک جمله در باره کافران گفته می شود و می رود سراغ الذین فی قلوبهم مرض. اول سوره این جوری شروع می شود که کسانی که "علی هدی من ربهم" را می گوید، بعد "و الذین کفرو ا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون "، بعد می رود سراغ بنی اسرائیل که نمونه کامل "الذین فی قلوبهم مرض" هستند. کسانی که ایمان آورده اند، ولی نه به آن معنایی که باید بیاورند. دنبال موسی راه میفتند و معجزات را می بینند، لحظه ایکه معجزه را می بینند رعد و برقی در قلبشان می زند ولی بعد دوباره فراموش می کنند. این سوره به شدت بیش از هر سوره دیگری در احوال "الذین فی قلوبهم مرض" است. آدم هایی که داخل جماعت مومنین هستند ولی ایمان ندارند.

خب. هنوز می شود بحث هایی کرد ولی من نمی خواهم ادامه بدهم.


تاثیر قرآن

من خیلی وقت قبل حرف از این زدم که آن تاثیری که قرآن روی آدم می گذارد سه سطح است. دوتایش را گفتم یکیش را گفتم بعدا می گویم اما هیچوقت نگفتم. خودم هم نمی خواهم از زبان خودم بگویم. این کی کتابی است از "جواد ملکی تبریزی " از عرفای معاصر که یک شیوه جدیدی هم در بیان عرفانی دارد. من می خواهم این متنی که توی قسمت "مراقبات ماه رمضان" درباره خواندن قرآن هست را بخوانم برایتان . این سطح سومی است که یک خرده سطحش بالاتر است که قرآن نهایتا چه جوری می تواند در زندگی ما تاثیر بگذارد. آن یکیش این بود که تجربه ما را نسبت به جهان عوض می کند. یعنی مثلامن وقتی قرآن می خوانم، اگر ایمان داشته باشم همراه پیامبران انگار دارم بهشت را میبینم، دوزخ را می بینم. هرچه ایمانم قوی تر باشد، بیشتر این از حالت صرف دانستن و چیز ذهنی در می آید و بیشتر به تجربه نزدیک می شود. دقیق یادم نیست سطح یک و دویی که آنجا گفتم چی بود. سومی اش چیزی است که این جا دارد توصیف می کند آقای تبریزی ،می گوید:

"ولی چون قاری به حقیقت قرآن و عظمت آن واقف شود، به ناچار برای او مرادهای خداوندی برحسب مقام او در دین تجلی خواهد نمود، و چون از این چشمه جامی بنوشد او را مست می کند، و چون از تجلیات آثار الهی مست شود دل او به اختلاف آیات و آثار متاثر می شود و برای او به حسب هر معنی حال و وجدی حاصل می شود زیرا او می بیند که مورد خطاب هر آیه خود اوست یا در حق او نازل شده است و او مخصوص به آن آیه است بنابراین دل او به حزن یا سرور، بیم یا امید، توکل یا تسلیم،به توحید یا رضا متصل می گردد. و به حسب حال خود به وسیله پناه بردن و استغفار و اعتراف و توبه و دعا و شکر و تسلیم و تهلیل و تکبیر، به حسب احوال حاصله در تاثراتی که او پیدا کرده است جواب آیات را می دهد ".

یعنی برای یک آدمی که از یک حدی می گذرد، می گوید که وقتی دارد آیات را می خواند مثل این است که یک مکالمه ای صورت گرفته. زمان را یک لحظه فراموش کنید، مثل این است که خداوند می گوید،و این می شنود . می گوید یا ایها الذین آمنوا این کار را بکنید، این آدم چون مخاطب قرار گرفته جواب هم می دهد، با گفتن شکر و تسبیح و ... . شما در خواندن بعضی سوره ها مخصوصا در سوره الرحمن توصیه شده که وقتی به ترجیع بند "فبای ءالاء ربکما تکذبان" می رسید بگویید "لا من شیء من ءالاء ربی اکذب" . آقای تبریزی مدام می گوید که دعاهایی که از معصومین به ما رسیده "قرآن صاعد" هستند. قرآن نازل شده، این حرف هایی است که در برابرش به آسمان رفته.

"و از سعادتی که در آن آیه برای بندگان شایسته خدا مذکور است شاد می شود و از بدبختی خود به خداوند پناه می برد. و چون امید بر او غالب شود برای رسیدن به مقام اعلی عارفین تشویق می گردد و از خدا می خواهد که او را به آنها ملحق نماید. و چون این تاثرات برای او تکمیل شود به ناچار از برکات وحی و نفحات پروردگار آن چه باعث ارتقاء اوست برای او حاصل می شود. تا به جایی می رسد که گویی خدا با او صحبت می کند و مخاطب آیه اوست. و گویا مشاهده می نماید که خداوند از عتاب خود او را منظور داشته و به انعام و احسان خویش با او مناجات می نماید. "

انگار یک جوری در غالب پیغمبر قرار می گیرد که دارد بهش وحی می شود. در این حد می شود پیش رفت. من یک انسانم، خداوند دارد سخن می گوید و من می شنوم. این که این سخن قدیمی است، سخن خداوند است دیگر. از ازل تا ابد این سخن هست . وقتی این آدم نزدیک شده باشد به شخصیت پیغمبر، مورد خطاب ها هم قرار می گیرد .

"و حال او حالت تعظیم و شنوایی و فهم و حیا خواهد بود. سپس اگر توفیق با او مساعدت کند که شکر این نعمت را چنان که شایسته است به جا آورد، و این عنایت را استقبال کند، خدای تعالی بر انعام او می افزاید و مقام اعلی دیگری به او عطا می فرماید. و حالت او حالت کسی است که گوینده را در سخن و کلمات می نگرد. یعنی به روایتی از امام جعفر صادق:همانا خداوند در کلام خود برای بندگان خویش تجلی فرموده است ولکن نمی بینند.منحصرا به گوینده می نگرند،... و برای قاری نظری نه به خواندن، نه به خویشتن و نه به سائر احوال باقی نمی ماند. "

حالت کامل قرآن خواندن این است که انگار فقط دارد خداوند را در حال تجلی می بیند. این حالتی که دارد توصیف می کند دقیقا همان حالت برگشتن به بهشت است . انگار کلمات ، به طور تمثیلی اگر کلمات طیب درخت ها، شجره های طیبه هستند، این یک جوری گشت و گذار در بین آن درختان و میوه خوردن و .. است، تجربه ی بهشت. قرآن یک جوری با کلمه و شجره طیبه و اینها ارتباط دارد.

این اوج تجربه قرآن خواندن است که انگار معانی دارند مستقیما به شخص منتقل می شوند و حتی فعل خواندن برایش جلوه نمی کند. مثل تماشا کردن یک چیز خیلی زیبا و برگشتن به حس بی خودی . تمام دنیا پر از این است که مردم سعی می کنند به حس بی خودی و از خود در آمدن برسند. با هر وسیله ای . خودشان را از کوه پرت می کنند کش به خودشان می بندند، که برای چند لحظه از خودشان در بیایند. فیلم های هیجان انگیز، ... انگار همه لذت انسان در این است که از خودش بی خود بشود، توجه به خود و سنگینی که بودنشان دارد، "بار هستی "شان را. هستی، توجه به خود انگار یک باری است روی دوش آدم . هر چه آدم کمتر بهش توجه بکند، بیشتر متوجه چیزی باشد که دارد بهش می رسد، یک خرده سبک تر و راحت تر می شود.

پیاده شده در شهریور 89