جلسهٔ ۶

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

در این جلسه در مورد مسئله سنت و ادامه مباحث مطرح شده با استفاده از کودک والد و بالغ پرداخته می شود.

جلسه ۶

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۶ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۶ با حجم کمتر

متن صحبتها

در این جلسه به ادامه مبحث والد- بالغ- کودک می پردازیم. به طور کلی همه ما در ابتدای زندگی دارای جنبه های بالغ نیستیم و در طول دوران حیات، بالغ آرام آرام شروع به رشد می کند. در تمام طول این مدت همواره والد فعال بوده و به طور یقین هیچ آدمی یافت نمی شود که دارای والد نباشد. همه ما دارای عقاید بازبینی نشدهای هستیم که از والدمان به دست آمده است و اصولاً احساس وجود چنین عقایدی نباید انسان را دچار نگرانی زیادی کند. علاوه بر این دانستن این نکته نیز مفید است که به راحتی هم نمی توان از دست جنبه های والد رها شد اما اینکه چه مقداری تحت تأثیر والد قرار داریم بسیار مهم است و حتی الامکان باید سعی نمود تا این تأثیر را کمتر نماییم.

حالا یک سوال اصلی می تواند این باشد که چطور می توان تشخیص داد که والد چه میزان بر ما تأثیر دارد. در کتاب وضعیت آخر(هریس، توماس آنتونی ، وضعیت آخر، انتشارات زریاب) فهرستی از نشانه های افراد تحت تأثیر والد و بالغ و یا کودک به تشریح آمده است که در اینجا به چند تا از آنها اشاره می کنیم. به طور مثال تکیه کلامهای کودک معمولاً شامل « به من چه» و والد معمولا « مگه به تو نگفتم» می باشد. اما بالغ معمولا از کلماتی نظیر « احتمالاً» و « من فکر می کنم» به منظور کاستن از قاطعیت سخن خود بهره می برد. مشخص تحت تأثیر بالغ معمولاً به طور قاطعانه سخن نمی گوید بلکه این والد است که با به بکار بردن کلماتی مانند «هرگز» و « هیچکس» سعی در قطعیت بخشیدن به کلام خود می کند.

البته وجود چنین نشانه های ظاهری دلیل قطعی بر تحت تأثیر والد، بالغ و یا کودک بودن مشخص نیست. اما بر اساس این نشانه ها می توان تا حدودی به حال و هوای بالغ، کودک و والد پی برد. با این وجود نشانه های اساسی تر نیز برای چنین تشخیص وجود دارند. اولین نشانه شخص تحت تأثیر بالغ این است که برای آگاهی ارزش بسیاری قائل است و بر خلاف افراد تحت تأثیر والد که به شدت اهل اطاعت در زمینه های عملی هستند به طور مستقل فکر می کند و عقاید را مورد بازبینی قرار می دهد و تنها بخشی از آن را می پذیرد. چنین آدمی تحت تأثیر دیگران نیست و زیر بار هیچ سنتی نخواهد رفت، بخش زیادی از سنت همواره دچار انحراف بوده و حتی اگر از عقاید درستی هم ریشه گرفته باشند در طول تاریخ دچار انحرافات و حتی تناقض با اصل خود شده است.

شخص تحت تأثیر بالغ به آگاهی اهمیت زیادی می دهد، و بیشتر علاقمند به فهمیدن این نکته است که در چطور دنیایی در حال زندگی کردن است تا اینکه خیلی زود بخواهد در مورد اینکه چه کاری باید انجام دهد تصمیم بگیرد. اما شخص تحت تاثیر والد آدم بسیار مطیعی است و در برابر چیزی که به او گفته شده خیلی زود تسلیم شده و آن را باور می کند. چنین شخصی از استاندارد هایی که والد تعیین می کند به راحتی پیروی کرده و ممکن است تا آخر عمر هم هیچوقت در صدد شناختن دنیای اطراف خود برنیاید. شخص تحت تأثیر بالغ تلاش زیادی برای شناختن ویژگیهای تاریخ و جغرافیای محل زندگی خودش می¬کند. دومین نکته اساسی این است که شخص تحت تأثیر والد اصولاً وجود سنت ها را به عنوان یک چیز منفی احساس نمی کند. بر خلاف فرهنگ ما که یک فرهنگ سنتی است و رسماً هم سنتی بودن خودش را اعلام می کند در بسیاری از نقاط دنیا سنت به طور نامحسوس و در حیطه ناخود آگاهی و پنهان قرار گرفته و حتی حس زیادی نسبت به وجود داشتن آن نیز در میان نیست. البته این آشکار بودن سنت یکی از نشانه های قدرت سنت در فرهنگ ماست که وجود خود را اعلام نموده و بر لزوم وجود خود هم تأکید می نماید. علاوه بر این این احساس را نیز بوجود می¬آورد که سنت چیز خوبی است و سنتهایی که از گذشته به ما رسیده است را باید حفظ کنیم. اما در اروپا بسیاری از استانداردهای مربوط به سنت مانند نحوه لباس پوشیدن و یا آرایش و مدل مو از میان رفته است. یکی از نشانه های والد اهمیت دادن به ظاهر و استاندارد بودن آن است و این نکته که دیگران باید همگی مثل من باشند. ذکر یک ماجرا در این جا خالی از لطف نیست. یکی از آشنایان که معلم بود برای دیدار از خانواده پسرش به آلمان رفته بود و در جشن تولد نوه اش که دوستانش را هم دعوت کرده بود، شرکت نموده بود. و تعریف می کرد که در این جشن تولد یکی از دوستان نوه ام موهایش را به رنگ سبز درآورده بود و من آنقدر احساس بد و رفتار زننده¬ای داشتم که همه متوجه شدند و آن پسر به طور خصوصی از من پرسید که آیا شما با رنگ موهای من مشکلی دارید و بعد هم فهمیدم که خود او شاگرد اول مدرسه هم هست و فقط دوست دارد موهایش به رنگ سبز باشند اما من این مساله برایم قابل درک نبوده است.

شخص تحت تأثیر والد به شدت خواستار تعریف استانداردها و قالب دادن افراد دیگر در آن استانداردهاست. چنین استانداردهایی وقتی از حوزه ظاهر اشخاص رد شده و به حیطه افکار می رسند بسیار خطرناک خواهند بود.

اینکه یک شخص از اینکه عقایدی مخالف عقاید اکثریت جامعه دارد نگران نیست نشان دهنده فعالیت بالغ است. این عقاید حتی ممکن است عقایدی جهانی باشند و این موارد در ادیان بسیار یافت می شوند زیرا در گذر ادیان از تاریخ بسیاری از عقاید سنتی بر آنها سوار شده و عقاید اصلی را دچار انحراف نموده¬اند. بسیاری از این عقاید حتی مورد توجه هم قرار نمی¬گیرند و ممکن است عده زیادی عقیده ای داشته باشند که حتی از وجود خلاف آن عقیده نیز آگاه نباشند. به طو مثال اکثر آدمهایی که با دانش سر و کار دارند هیچ حس بدی نسبت به آن و انحرافات سنتی اطراف آن ندارند و اصولاً از وجود چنین عقاید و ایدئولوژیهای منحرفی در پشت دانش بی خبر هستند. یکی از فواید اصلی پست مدرنیسم توجه به فرا روایت هاست. فرا روایت ها عقایدی هستند که به صورت نامریی وجود دارند و وجود آنها به راحتی حس نمی¬شود. به عنوان مثال در قرون 18 ، 19 فراروایت مکانیستی به معنی دیدن همه چیز به صورت ماشین وجود داشت ولی هیچگاه به صورت علنی این عقیده در جایی ابراز نشد.

دوباره تاکید می¬کنم که شخص بالغ بیشتر از آنکه به عمل کردن اهمیت بدهد منتظر کامل شدن آگاهی¬های خودش است. سنت تلاش می¬کند تا افراد را هر چه زودتر در جریان انجام اعمال و بدون تفکر قرار دهد تا به عنوان پیچ و مهره¬هایی در جهت پیشبرد اهداف اقتصادی، اجتماعی و .. آن مورد استفاده قرار گیرند. بنابراین سعی می کند تا افراد را به قالب های مورد دلخواه خود در بیاورد و این کاری است که علم با استفاده از تعلیمات عمومی به صورت نامحسوس در حال انجام آن است. به عنوان مثال افراد تحصیلکرده و دارای درجات علمی که به آن نیز افتخار کرده و احساس برتری می نمایند لزوما آدمهای برگزیده تری نبوده و تنها به این دلیل انتخاب شده اند که بیشتر به درد سنت حاضر می خورده اند. و اگر به جای علم مثلاً نقاشی بر دنیا حاکم بود ممکن بود آدمهای دیگری جای آنها را بگیرند. چنین آدمهای دارای والد قوی بوده¬اند و علاوه بر این ویژگیهای مورد نیاز سنت حاکم را نیز داشته اند. برای این اشخاص تشویق شدن و نمره بیست گرفتن همواره مهم بوده است زیرا بیست تنها نمره ای است که والد را به طور کامل راضی نگه می¬دارد.

به عنوان یک مثال دیگر اینکه در دوران ابتدایی به همه ما گفته شده است که نه سیاره در منظومه شمسی وجود دارد تبدیل به یک باور اصلی و غیر قابل انکار شده است و دیگر از ذهن خارج نمی¬شود. چنین شخصی در مواجهه با تعبیر هفت آسمان به طور حتم دچار مشکل خواهد بود. اما آدمی که دارای بالغ قوی باشد خیلی زود متوجه می شود که تعلیمات عمومی حقایق صد در صد نیستند و در ساده ترین بخشهای آن نیز همواره خطا وجود دارد.

نکته اساسی دیگر در مورد والد این است که، والد نمی¬تواند بسیاری از عادتهای خود را ترک کند و همه چیز هم خیلی زود برای آنها عادی می¬شود. چنین شخصی هیچوقت دجار تجربه دینی نخواهد شد زیرا یکی از ملزومات اساسی در تجربه دینی شگفت زده شدن شخص است. شخص تحت تأثیر بالغ خیلی به ندرت دچار عادت شده و اگر چیز را عجیب احساس کند تکرار وقوع آن از عجب بودنش نمی کاهد.

اما شخص تحت تأثیر والد در صورتی هم که از چیزی تعجب کند این احساس به نظرش غلط خواهد آمد زیرا احساسش این است که تمام حقایقی را که وجود داشته است به او گفته اند و در میان آنها چیزی شبیه به این نشنیده است و هیچ حقیقتی هم به جز آنچه به او گفته اند وجود ندارد. چنین آدمی از وضع موجود به مقدار زیادی راضی است و نسبت به همه چیز اعتماد می¬کند. شنیده ها برای چنین شخصی بسیار مهم هستند و عکس العمل طبیعی او نسبت به چیزهای جدید این است که « تا حالا چنین چیزی نشنیده ام» . اینکه شنیده ها چقدر برای یک شخص مهم هستند نیز یکی از راههای تشخیص والد است. شخص تحت تأثیر والد به هیچ وجه علاقه¬ای به چیزهایی که جدید هستند و تا حالا نشنیده است ندارد و از شنیدن عقاید دیگران می¬ترسد. اما آدمی که به طور کامل تحت تأثیر بالغ است این احساس را دارد که هر وقت و در هر جایی از دنیا که متولد می¬شد باز هم به همین مجموعه عقاید اصلی خودش می رسید و تحت تاثیر تاریخ و جغرافیای محل زندگی خودش نبود که البته ادعای بسیار بزرگی است.

آدم تحت تأثیر بالغ نسبت به عقاید خودش هیچگونه تعصبی ندارد و ممکن است مثلاً با خواندن یک کتاب 30% از عقاید خودش را کنار گذاشته و به چیزهای جدیدی که به نظرش منطقی تر هستند رو بیاورد.

باز هم تکرار می کنم که همه آدمها دارای جنبه والد و کودک فعال هستند و تنها کاری که باید انجام داد این است که والد و کودک را کنترل نماییم.

اغلب اهل جهنم را دو دسته¬ای که به شدت از کودک و یا والد خودشان پیروی کرده¬اند تشکیل می¬دهند. دسته اول تحت تأثیر کودک هر کاری را که دوست دارند انجام می¬دهند و اصولاً آدمهای اهل عقیده¬ای هم نیستند بلکه بیشتر به لذت بردن اهمیت می¬دهند. دسته دوم ممکن است تحت تأثیر والد دست به کاری بزنند که برای تمام تاریخ دچار لعن و نفرین شوند. نمونه چنین فردی ابن ملجم است که تمام عمرش را عبادت کرده و بود و در نهایت هم به ملعونترین آدم روی زمین تبدیل شد.

آدمهای تحت تأثیر والد معمولاً به کودک اجازه نفس کشیدن هم نمی¬دهند و در تمام عمر از هیچ لذتی برخوردار نخواهند شد. به عقیده من اگر روزی مجبور شوید از میان کودک و والد یکی را انتخاب کنید بهتر است کودک را انتخاب کنید. تاریخ نشان می¬دهد که آدمهای تحت تأثیر کودک اصولاً رفتار کودکانه دارند و جنایتهای بزرگی را هم مرتکب نشده اند. آدمهای تحت تاثیر والد ممکن است حرفهایی بزنند که بعد محبور به معذرت خواهی شوند. به طور مثال جرج بوش در مصاحبه ای که بعد از ظهر یازده سپتامبر داشت گفته بود که این آغاز جنگ های صلیبی است. و بعد مجبور به معذرت خواهی شد و برای دلجویی از مسلمانان به مسجدهای زیادی هم سر زد. این آدم دارای عقاید بسیار افراطی و وابسته به فرقه های خیلی خاص مسیحی است که اسلام را دینی شیطانی می¬دانند.

روشهای بسیاری برای تضعیف والد وجود دارد. ریشه والد در روان آدمی واقعاً همان والد است یعنی آدمهایی که در رشد یک شخص نقش داشته¬اند. مجموعه افکار والد تقریباً در 5 سال اول زندگی شکل می¬گیرند و بنابراین پدر و مادر نقش بسیار زیادی در این زمینه دارند. از لحاظ روانشناسی نوع رابطه با پدر و مادر تاثیر بسیاری در ساخته شدن والد داشته و بعد هم تعلیمات عمومی و جامعه به این امر کمک می کنند. در اینجا باید به تحریفی که در توصیه ارایه شده در قرآن مبنی بر نیکی به پدر و مادر ایجاد شده اشاره کنیم. این دستورالعمل تبدیل به چیزهایی مانند اطاعت از پدر و مادر، رضایت پدر و مادر و گوش دادن به حرف و پدر و مادر شده است. همه سنت ها علاقمند به بچه¬هایی مطیع و حرف گوش کن هستند که همه چیز را به راحتی بپذیرند. قرآن به صراحت بر نیکی به پدر و مادر و از طرف دیگر گوش نکردن حرف آنها تاکید نموده است. یک فرد بالغ باید به این دیدگاه برسد که پدر و مادر چه وظایف خود را به درستی انجام داده باشند و چه در این کار کوتاهی کرده باشند حداقل به دلیل اینکه او را به دنیا آورده اند مستحق احسان هستند و دیگر اینکه حالا نوبت من رسیده تا به عنوان یک شخص مستقل با نیکی کردن به آنها به صورت فعالانه تلافی کنم. تبدیل شدن به شخص فعال در برابر خانواده و از حالت انفعال خارج شدن یکی از بهترین راههای تضعیف والد است. در قرآن بر این نکته که اگر پدر و مادر چیزی بر خلاف آنچه خدا از شما خواسته است ( که این از طریق عقل قابل فهم است) را خواستند. اطاعت نکنید. تا وقتی که شخصی از رفتار پدر و مادر خود عصبانی است به این معناست که از آنها انتظاراتی داشته که برآورد نکرده اند و حالت منفعل داشته است.

این طور آدمها محمل بسیار مناسبی برای سوار شدن سنت هستند. چنین آدمی ممکن است حتی به سنت های پدر و مادر خودش پشت کرده و سنت¬های دیگری را بپذیرد. آدمی که به استقلال رسیده است از دیگران انتظاری ندارد و در صورتی هم دیگران که کاری برای او انجام دهند، متشکر خواهد بود.

در قرآن، نیکی کردن به پدر و مادر امر شده است و هیچ تبصره¬ای هم ندارد و پدر و مادر هر طوری هم که باشند باز این دستور به قوت خود باقی است و هیچ جا گفته نشده است که اگر پدر و مادر خوبی داشتید به آنها نیکی کنید.

نکته دیگر این است که آدم قادر باشد عقاید خودش را رده¬بندی نموده و تعدادی از آنها را نیز به حالت تعلیق در بیاورد. عقاید رسیده از طریق والد هیچ رده¬بندی ندارند و همه به یک اندازه از اهمیت برخوردار هستند. این مجموعه عقاید به صورت یک بسته(Package) توسط شخص پذیرفته می¬شود و به تمام بخشهای آن اعتقاد کامل وجود دارد.

آدم تحت تأثیر والد اگر چنین بسته¬هایی را قبول نموده باشد، به راحتی ممکن است یک بسته را جایگزین دیگری نماید. به عنوان مثال، آدمهای خیلی مذهبی وقتی به غرب رفته و مدت زیادی هم آنجا ساکن می¬شوند به کل تغییر می¬کنند. علت این است که در اجتماعات غربی سنت دیگری حاکم است و از چیزهای دیگری حمایت می¬کنند و چون شخص تحت تأثیر والد نیز به حمایت نیاز دارد، از آن سنت پیروی خواهد نمود. برای درک بهتر این نکته ببینید خود شما مثلاً چقدر بین اعتقاد به خدا و پیامبر و قیامت تفاوت قائل هستید. در این کار مهمترین چیز صادق بودن با خود است به این معنا که اگر در مورد چیزهایی مطمئن نیستید، حداقل پیش خودتان به این موضوع اعتراف داشته باشید که در مورد فلان چیز مطمئن نیستم.

آدم بالغ عقایدش دارای رده¬بندی هستند و هر کدام از درصدی از اطمینان برخوردارند. به عنوان مثال چنین شخصی تمامی آیات قرآن را به یک اندازه دوست ندارد و حتی ممکن است، دوست داشته باشد آیه هایی را که خیلی خوب نمی فهمد، در قرآن نبودند. اما اگر از یک شخص خیلی مذهبی تحت تأثیر والد بپرسید کدام آیه های قرآن را بیشتر دوست داری، ممکن است بگوید همه آیه ها را دوست دارم. لازم نیست حتماً این را که بعضی از بعض دیگر بیشتر دوست داریم به زبان بیاوریم اما حداقل پیش خودمان این را بدانیم.

فیلمی از آقا کیارستمی به نام مشق شب وجود دارد که بی¬ارتباط با موضوع بحث نیست. در این فیلم از بچه¬های یک مدرسه پرسیده می¬شود که کارتون دیدن را بیشتر دوست دارند یا مشق شب نوشتن را و تنها یکی از بچه¬ها جواب می¬دهد کارتون دیدن. در واقع تمام بچه¬ها چیزی را که باید بگویند، می گویند و نه آن چیزی را که دوست دارند.

یکی از ویژگیهای آدمهای بالغ این است که اگرعقیده¬ای به نظرش غیرمنطقی می¬رسد خود را مجبور به قبول کردن آن نمی¬کند و آن را به حالت تعلیق در می¬آورد باز تاکید می کنم که لازم هم نیست این مطلب را به زبان بیاورد.

به عنوان مثال حکم نجس بودن مسیحی¬ها را در نظر بگیرید. آدمی مثل من که فقه نخوانده و سررشته¬ای در آن ندارد، نمی¬تواند در مورد درستی یا نادرستی این حکم اظهار نظر کند ولی ممکن است پیش خودش بگوید که قرآن اهل کتاب را به عنوان برادرهای دینی ما معرفی نموده است و اصلاً نجاست یک آدم چه معنایی می¬تواند داشته باشد؟

آدم بالغ باید عقایدش را بررسی نموده و پس از رده¬بندی از یک جایی به بعد دیگر نباید بگوید که به این ها معتقد هستم. البته این عقایدی که به حال تعلیق درآمده¬اند را نباید به طور کامل از ذهن خارج نمود، اگر یک بار عقیده ای را به حال تعلیق درآوردید و بعد در اثر فکر کردن به آن حل شده باشد، احساس بسیار خوبی به آدم دست خواهد داد.

نکته دیگر این است که آدم بالغ از داشتن عقایدی مخالف عقاید عمومی جمع، نمی¬ترسد. در اجتماع عقاید غلط بسیار زیادی وجود دارد، مثلاً الان عقیده¬ای بین همه مسلمانها وجود دارد که پیامبر به جز قرآن معجزات دیگری هم داشته است. در مورد نادرستی این عقیده قبلاً به اندازه کافی دلیل ارائه شده است مسلمانان تنها به علت فشارهای وارده از طرف پیروان سایر ادیان مجبور به چنین کاری شده¬اند و در خود قرآن هیچ جایی به نظر نمی¬رسد که معجزه¬ای به جز قرآن اتفاق افتاده باشد. آیه شق¬القمر هم در مورد قیامت و اوصاف آن است. یکی از ویژگیهای قرآن این است که معمولاً در مورد قیامت از فعلهای زمان گذشته استفاده می¬کنند: « واقتربت الساعه و انشقت القمر» مانند « فاذا خسف القمر... ».

سید قطب در کتاب تفسیر فنی در این مورد صحبت کرده و این را نوعی تصویر سازی برای درک احوالات قیامت می¬داند. درست مانند این که اتفاق افتاده و جلوی چشم بیننده است.

مسلمانها اصولاً این مساله را درک نکردند که کتاب بودن معجزه پیامبر در مقایسه با سایر پیامبران ارتباط و تناسب زیادی با خاتم بودن پیامبر اسلام دارد. دلیل ساده¬ای برای این موضوع این است که هنوز هم یک آدم می¬تواند با خواندن این کتاب به پیامبر ایمان بیاورد. داشتن عقاید مخالف جمع نشانه استقلال است البته نباید بر بروی عقاید پافشاری و تعصب داشت و اگر دلایل خوبی برای رد یا قبول یک نظریه ارائه شد باید آنرا بپذیریم.

حتی ممکن است یک فرد به عقیده¬ای برسد که در طول تاریخ در اقلیت مطلق بوده است. این بسیار مفید است و نشان می¬دهد که آن شخص آنقدر برای خود شخصیت قائل است که چیزی را که نمی¬فهمد، قبول نمی¬کند و از جلوی جمع قرار گرفتن نمی¬ترسد. تکیه کردن بر فطرت در این زمینه خیلی مفید است. به این معنا که چیزهای مخالف با فطرت را نپذیریم. البته این حرف را در مورد احکام به علت تخصصی بودنشان خیلی نمی توان زد ولی بعضی احکام واقعا معلوم نیست از کجا آمده¬اند. به عنوان مثال حکم کشتن مرتد این چنین است.

به این آیه توجه کنید «...........» ترجمه«اگر شما از دین خود برگردید خداوند کسان دیگری را خواهد آورد که او را دوست داشته باشند و خدا هم آنها را دوست داشته باشد». پس از مطالعه و بررسی دقیق¬تر در مرود این حکم متوجه شدم که این حکم از مبانی فقهی قوی هم برخوردار نیست. به فضای این آیه دقت کنید. هیچ حرفی از کشتن در کار نیست. ایمان نعمتی است که اگر مرتد شوید آنرا از دست می¬دهید و در کل قرآن هم هر جا سخن از ارتداد است نتیجه آن حبط اعمال یعنی از بین رفتن اثر آنها معرفی می¬شود.

حتی اگر با دلایلی بتوان این حکم را نتیجه گرفت باز این نکته که آیا باید این حکم را در شرایط کنونی اجرا نمود قابل بحث است.

به طور کلی قرآن شعارش این است که «....» ترجمه دنبال چیزی که به آن علم و آگاهی نداری نرو».

چیزی که خیلی¬ها به آن اعتقاد دارند استخاره کردن به معنای تصمیم گیری در مورد خوب و بد بودن یک موضوع با استفاده از باز کردن قرآن است.

هیچ روایت معتبری هم در این مورد وجود ندارد که خداوند تعهد کرده باشد که هر وقت یک نفر، یک بیت اطلاعات صفر است ( خوب /بد) به او بدهد. علمای رده اول هم (حتی علمای سنتی مانند دستغیب) توصیه به استخاره نمی¬کنند و حس خوبی نسبت به این کار ندارند.

فرض کنید اصلاً خداوند چنین تعهدی را کرده باشد در یک فضای تصمیم گیری پیچیده این یک بیت اطلاعات به چه دردی خواهد خورد.

البته استخاره با تفأل تفاوت دارد. تفأل به این معناست که شما با نیتی قرآن را باز کرده و پس از خواندن آن چیزی می¬فهمید که گره¬گشای مشکل شما است. بدی استخاره در این است که آدم بر اساس آن کاری را انجام می¬دهد که خودش هم دلیل آن را نمی¬داند و از لحاظ روانی هم قدرت تصمیم گیری فرد را تضعیف نموده و او را به استخاره کردن معتاد می¬کند. در فرآیند استقلال خیلی مهم است که آن را با غرور اشتباه نگیرید. آدمهای طرف والد معمولاً خیلی متواضع بوده و همه چیزی را بدون فکر کردن قبول می¬کنند.

توصیه این است که به حرفهای میان پیامبران و مخالفان آنها توجه کرده و بالغ و والد را از هم متمایز کنید.

معمولاً روش مخالفان استهزاء دسته جمعی است و همیشه صحبت از نشنیدن از اجداد است. تهمتی که به پیامبر می¬زنند این است که دیوانه شده است چون حرفهای عجیبی می¬زند که هیچ کس قبلاً نزده است. پیامبر را آدم مغروری هم می¬دانستند چون حرف هیج کس را قبول نمی¬کند و حرف خودش را می¬زند.

چیز دیگری که از سنت علم هم نامرئی¬تر است وجود سنتهای مردانه است و انگار این طور است که فرهنگ انسان با نصف موجودیت او یعنی تنها بخشهای مردانه ساخته شده است. حتی دلیل اینکه فلسفه و علم در برابر هنر حاکم شده نیز به نحوی مربوط به سوء تفاهم¬های ویژگی¬های مردانه و زنانه است. یکی از ویژگیهای خوب دوران پست مدرن وجود نقدهای کلی در مورد شرایط کنونی است. چیز دیگری هم که خیلی میتواند مفید باشد فمینیسم است البته آن چیزی که الان به عنوان فمینیسم مطرح می¬شود معمولاً در نقطه مقابل مفهوم واقعی آن قرار دارد. البته جریانهای جدید فمینیستی به جاهای بسیار خوبی خواهند رسید. فمینیسم در معنای واقعی یعنی اصالت دادن به جنس مؤنث و قبول این که آنها هم چیزهای با ارزشی دارند که تا به حال به آن پرداخته نشده است. مردها دنیا را مطابق ارزشهای خودشان ساخته¬اند. این اتفاق قابل پیش¬بینی بوده است. به این علت که حاکمیت دنیا در دست مردها بوده است. طبیعت و زندگی انسان قدیم بسیار خشن بوده و با طبیعت زنانه سازگار نبوده است و تلاش برای ادامه حیات توسط مردها انجام می¬شده است. و این حرف که در جوامعی زن سالاری بوده است غیرمنطقی به نظر می¬رسد و سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم خود این حرفها را شوخی می¬خواند.

با آرامتر شدن دنیا، شرایط به وجود آمدن فمینیسم نیز ایجاد شد. البته هنوز هم مردها دیدگاه خوبی نسبت به زن و ویژگیهای زنانه ندارند. اخیراً کتابی به فارسی چاپ شده که مجموعه اظهارنظرهای شخصیت های مهم درباره زنان در طول تاریخ است. دیدگاه این مردها نسبت به زن واقعاً بسیار وحشتناک است و معمولاً مردهایی این نظرات را دارند که هیچ ارتباطی با دنیای زنانه نداشته¬اند.

یکی از نظرات افراطی در این کتاب این است که اصولاً آیها زنها انسان هستند یا نه!

در دنیای ما دو قطبی¬های زیادی وجود دارد که یک طرف آن شامل ویژگیهای زنانه در طرف دیگر شامل ویژگیهای مردانه است. به عنوان مثال تفکر در مقابل عاطفه و احساس قرار دارد به این معنا که مردها بیشتر متمایل به تفکر و زنها به احساس هستند. طبیعت (Nature) در برابر فرهنگ (Culture) یعین زنها به طبیعت نزدیکتر هستند و مردها به فرهنگ اهمیت بیشتری می¬دهند.

مردها به راحتی ممکن است طبیعت را فراموش کرده و در فرهنگ گم شوند. افکار احمقانه¬ای را بپذیرند بر اساس آن زندگی کنند. علاوه بر این برای مردها قراردادها و چیزهای واقعی از هم قابل تشخیص نیستند و مثلاً قوانین را که خود انسان نوشته چیزهای واقعی تلقی می¬کنند. زن به خاطر ارتباط نزدیک با طبیعت به ندرت ممکن است رابطه¬اش با واقعیت قطع شود. از نظر روانشناسی هم بیماری اسکیزوفرنی در میان مردان و خصوصا مردان مجرد که با دنیای زنانه ارتباط ندارند خیلی بیشتر است همه ما چون در فضای مردانه¬ای رشد کرده¬ایم به فرهنگ اهیمت بیشتری می¬دهید. در حالی که طبیعت به این خاطر که توسط خدا خلق شده بسیار چیز کامل تری (Perfect) است. بنابراین شخص که براساس طبیعت رفتار کند رفتارش به نوعی کامل است.

انسانها از داشتن فرهنگ گریزی ندارند و تفاوت اصلی انسان با سایر موجودات در همین است اما گم شدن در فرهنگ هم مشکلی است که ممکن است به وجود بیاید و برای مردها بسیار راحت به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال این تفکر که می¬توان حقیقت را بر روی کاغذ و با تفکر و گوشه¬نشینی درک کرد یک تصور کاملاً مردانه است و زنها به راحتی از نظر درستی این عقیده با خبرند. مردها حتی می¬توانند موجودات کاملاً مجردی بوده و در فرهنگ گم شوند.

در مورد تمام دو قطبی¬ها، انسان متعادل کسی است که در حالت تعادل باشد مثلاً آدمی که فرهنگی است اما ارتباطش با طبیعت بسیار قوی است. بخش عمده فلسفه چیزهایی از فرهنگ است که ارتباطش با طبیعت بسیار ضعیف شده است.

بدون داشتن تفکر، احساس چیز بسیار گنگ و مبهمی خواهد بود و تفکر محض هم نتیجه¬ای در بر ندارد. دنیای کاملاً مردانه همین چیزی خواهد شد که امروز در جهان کنونی شاهد آن هستیم. البته مذاهب و هنر اصلاحات بسیار خوبی در این زمینه انجام داده اند. مذهب سراسر پر از نکات عاطفی است و اگر مردم به حال خودشان رها شده بودند و هیچ وحی در کار نبود به جایی می¬رسیدیم که هیچ ربطی به زندگی نداشت. یک زن هیچ وقت ارزش زندگی را فراموش نمی¬کند اما در مورد مردها این مساله به راحتی و مثلاً با یک قرار داد فراموش خواهد شد.

دو قطبی مهم دیگری که وجود دارد، خودآگاهی در مقابل ناخودآگاهی است. زنها بیشتر متمایل به قطب ناخودآگاهی و مردها متمایل به خودآگاهی هستند.

ناخودآگاه مجموعه اطلاعاتی است که یک فرد از طریق طبیعت خود و نه تفکر به دست می¬آورد. مکانیزم های درونی انسان که بخشی از طبیعت هستند، همواره حرفهایی برای گفتن داشته اند. فرهنگ غرب به طور کامل غرق در خودآگاهی است و انتقاد بزرگ یونگ از این فرهنگ هم در همین جاست که ارزش برای احساس و القائات درونی قائل نیستند.

سنت علم همه این ها را بی ارزش دانسته و علناً اعلام می¬کند که نباید برای چیزهای گنگ و بی¬دقت که از دردن حس می¬شوند ارزش قائل شد و تنها چیزی که اهمیت دارد بخشهای خودآگاه است که قابل بیان شدن هستند. زنها دارای احساسات بسیار زیادی هستند که حتی نمی¬توانند آنها را بیان کنند. مشکل اصلی مردها هم همین است که در محدوده چیزهای قابل بیان در حال زندگی هستند. در حوزه کلام انسان ممکن است چیزهای بسیار عجیب و غیرواقعی بسازد و براساس آنها زندگی کند.

دو قطبی دیگر، زیبایی در مقابل قدرت است. از قدیم هم گفته شده که زن مظهر جمال مرد مظهر جلال خداست. دو قطبی هنر در مقابل علم نیز با این بی ارتباط نیست. علم قادر به تولید تکنولوژی و سلطه است، چیزی است که زنها به آن نیازی ندارند. یک مرد نیاز بسیار شدیدی به کنترل داشتن بر روی اوضاع دارد. اما زنها چنین نیستند. البته این به این معنا نیست که زنها از کنترل شدن خوششان نیاید بلکه به این معناست که بر خلاف مردها این ویژگی اصلی رفتارشان نیست.

دو قطبی بعدی آفاق و انفس است. یک زن بیشتر گرایش به پیدا کردن تجربه¬های دینی در آفاق دارد اما در یک مرد گرایش به انفس و سیر در درون بیشتر است. با اینکه هر دو این روش¬ها ممکن است به نتیجه برسد اما یک زن به علت ارتباط بسیار نزدیکترش با طبیعت، خیلی زود به تجربه دینی خواهد رسید.

عرفان کنونی نیز به علت رشد کردن در یک سنت مردانه بیشتر متمایل به انفس، گوشه-نشینی و ذکر گفتن است.

در مورد تمامی این دو قطبیها در طول تاریخ گرایش به بخشهای مردانه بیشتر به چشم می¬خورد و در زمان ما تبدیل به یک انحراف بسیار شدید شده است. تمامی تعالیم و تربیت و دستگاه ارزش گذاری بر مبنای ویژگی¬های مردانه بنا شده است و زنها دچار این احساس می¬شوند که انگار هیچ ارزشی ندارند. با اینکه الان دیگر حرفهای تندی مانند آنچه که ارسطو زد، گفته نمی¬شوند اما باز هم تلویحاً احساس همه همانطور است. به عنوان مثال همه شما فرهنگ را بسیار مهم¬تر از طبیعت تلقی می¬کنید.

جنینی که در این جا به آن ضدفمینیسم گفته می¬شود شامل زنهایی هستند که سعی دارند خود را به عنوان یک مرد ثابت کنند. و نشان دهند که ارزشهای دستگاه مردسالارانه را دارا می باشند در حالیکه چنین نیست. فمینیسم در معنای واقعی به دنبال ساخت دنیای زنهاست، کشف ارزشهای زنانه و اثبات آنها به عنوان ارزش می¬تواند به تسلط مردها بر دنیا خاتمه دهد.

اولین چیزی که در زمینه فمینیسم بر من تأثیر گذاشت کتاب کوچکی بود که در سن 15-16 سالگی مطالعه کرد. کتاب شامل مجموعه جملاتی بود از شخصتیهای آن روزگار. جمله از فلورانس نایتینگل در این کتاب هست با این مضمون که زنها در سالهای اخیر هیچ کاری نکردند به جز اینکه سعی کردند مردهای درجه سومی باشند.»

فلورانس نایتینگل پایه¬گذار نهضت پرستاری در زمان جنگ جهانی است. برای این شخص اصلا مهم و قابل درک نیست که این آدمهای در حال جنگ برای چه در حال جنگیدن هستند و تنها کاری که از دستش برمی¬آید این است که نفسی را از مرگ برهاند چه او خودی و یا دشمن باشد. این یکی از زنانه¬ترین کارهایی بود که می¬توانست انجام شود.

مرد درجه سوم بودن به این معناست که زنها سعی کردند ثابت کنند که ارزشهای مردانه را دارند و بنابراین شروع به شرکت در فعالیتهای مردانه و حتی ورزشهای مردانه مانند وزنه برداری و فوتبال و ... نموده و نه تنها موفقیتی کسب ننمودند بلکه ویژگیهای زنانه خود را نیز از دست دادند. فمینیسم واقعی سعی می¬کند با کشف ارزشهای زنانه آنها را به عنوان ارزش به همه بقبولاند. به عنوان مثال در ورزش ژیمناستیک اسبابی هست به نام چوب موزانه که بر روی آن حرکات آکروباتیک انجام می¬شود که هیچ مردی قادر به این کار نیست. زنها باید شروع به کشف و ساختن ورزشهای مربوط به خودشان کنند، ورزشهایی که احتیاج به ظرافت بیشتری داشته باشد که از عهده یک مرد برنیاید.

اینکه زنها دیگر برای خودشان ارزش قائل نبوده و علاقه به مرد بودن دارند، نهایت قدرت فرهنگ مردانه را می¬رساند. تعلیمات عمومی کاملاً مردانه طراحی شده است. به عنوان مثال در سن 6-7 سالگی دخترها به جای ریاضی خواندن و تقویت کردن تفکر و استدلال باید چیزهای دیگری را که در جریان اصلی وجودشان قرار دارد تقویت کنند.

دختری که در چنین فضای فرهنگی رشد کند، کاری به جز رقابت با بقیه را یاد نگرفته است.

جریانهای فمینیستی جدید به دنبال این هستند که تعلیم و تربیت خاص دختران را به وجود بیاورند. کم¬کم آگاهی از اینکه همه چیز در دنیا مذکر است بوجود آمده است. در کتابی به نام عقل مذکر بر روی این موضوع بحث می¬شود که اصولاً جریانهای فلسفه و تفکر بشر به شدت گرایشات مردانه دارند.

در دومین آیه از سوره نوح سخن از عشق میان زن و مرد ( نه عشق افلاطونی) به میان می¬آید. ( و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و ...) چه نکته بزرگی در این علاقه بین زن و مرد وجود دارد که آن را جزء نشانه¬های وجود خدا قرار می¬دهد؟

در ادامه به بحث کوتاهی در مورد احکام روابط بین زن و مرد می¬پردازیم. این احکام بیشتر جنبه اجتماعی داشته و تابع شرایط اجتماعی هستند. بنابراین امکان نسخ آنها نیز وجود خواهدداشت مانند بردگی که به علت تغییر شریط اقتصادی موضوعیت ندارد این احکام نباید به هیچ وجه ملاک و مبنای ارزشگذاری قرار بگیرند.

پاره¬ای از احکام نیز جنبه روانی دشته و براساس طبیعت زن و مرد می¬باشند. به خود احکام توجهی نداریم و بیشتر به جنبه¬های ارزشگذاری زن و مرد می¬پردازیم وجود چنین ملاکهایی که منعکس کننده شرایط زمانه هستند در قرآن کاملاً مفید است و با داشتن این الگوها و شناخت شرایط صدور حکم می¬توان در شرایط دیگر نیز به طور تقریبی حکم جدید را به دست آورد.

در شروع داستان مریم در قرآن آیه¬ای آمده است به این صورت که « و لیس الذکر کالانثی» داستان از این قرار است که وقتی مادر مریم می¬فهمد که فرزندش دختر است این جمله را با حالت تأسف می¬گوید که « رب.. وضعتها انثی...» ( یعنی این بچه را دختر به دنیا آوردم) و بعد آن آیه می¬آید. دو احتمال در اینجا وجود دارد که این جمله بعدی ادامه حرف مادر مریم در اظهار تأسف اوست و دیگری اینکه کلام خداست که اگر این صحیح باشد به این معناست که ارزش زن از مرد بیشتر یا مساوی است. اما اگر معنی اول را در نظر بگیریم که احتمالش هم بیشتر است در بقیه داستان زندگی مریم نشان می¬دهد که تأسف بیهوده بوده است و موجود با ارزشمندی پا به این دنیا گذاشته که حتی بر زکریای پیامبر هم تأثیرگذار است.

آیه¬هایی در قرآن هست با این معنا که زنها به طبیعت نزدیکترند. در مورد حضرت مریم نیز آمده است که « و انبتها ربها نباتاً حسنِ و تقبلها ربها بقبول حسنِ» یعنی مثل یک گل پرورش پیدا کرده است و این ویژگی خیلی زنانه است ومثلاً چنین تعبیری در مورد ابراهیم به کار نمی¬رود. این از همان بخش ارزش¬گذری¬هاست و نه احکام که مثلاً به دلیل ویژگیهای روانی حضور زند در دادگاه مناسب نیست و برای شهادت دادن بهتر است که مردها بروند. بنابراین شهادت دادن زن را دشوارتر نموده است. مثال دیگر روابط خانوادگی است و به این علت که مردها تفکر و تعقل بیشتری دارند، اگر قرار است یکی حرف دیگری را گوش کند، بهتر است زن حرف مرد را گوش کند. این احکام هیچ ربطی به ارزش¬گذاری زن و مرد در برابر یکدیگر ندارند.

به عنوان مثال اینکه یک زن نمی¬تواند به مقام قضاوت برسد به این دلیل نیست که قضاوت ارزشمند است و به این دلیل زن نمی¬تواند قاضی شود. بلکه به این دلیل است که زن به علت ویژگیهای زنانه نمی¬تواند براساس عقل و قرار دادها مثلاً حکم به قتل یک نفر بدهد.

در مورد هنر نیز به علت رشد در فرهنگ مردانه تنها بخشی که رشد زیادی کرده تکنیک بوده است و نه محتوا. اصولاً هنرمند شخصی است که علاوه بر داشتن ویژگیهای طبیعی قوی دارای ویژگیهای فرهنگی قدرتمند نیز هست و می¬تواند احساسات خودش را به خوبی بیان کند. این مشخص در حالت تعادل دو قطبی ها قرار دارد. هنر رشد یافته هنری است که علاوه بر داشتن حس و حقیقت دارای تکنیکهای پیشرفته¬ای نیز باشد که احساساتی را که قبلتر نمی¬شد، بیان کننند ( مانند بوجود آمدن سینما) امروز حتی شعرایی وجود دارند که شعر را صرفاً واقعه¬ای در سطح الفاظ می¬دانند که خیلی هم با احساس سروکاری ندارد و شاعر را کسی می¬دانند که نسبت به الفاظ حس داشته باشد. به عنوان یک سئوال اساسی در دو قطبی طبیعت و فرهنگ، قرآن در کجا قرار دارد؟ قرآن پدیده¬ای فرهنگی استی یا یک پدیده طبیعی؟ قرآن در این دو قطبی کاملاً در وسط قرار دارد زیرا چیزی است که وجود داشته و تولید نشده است و از طرف دیگر به علت کتاب بودن پدیده¬ای فرهنگی است. بنابراین زن و مرد با پیروی از قرآن به تعادل خواهند رسید. اصلاً این طور نیست که چون قرآن یک پدیده فرهنگی است، پس مردها آن را بهتر از زنها می¬فهمند.

مردها قرآن را یک جور می¬فهمند و زنها آن را طور دیگری درک می¬کنند. قرآن از این لحاظ که یک پدیده فرهنگی طبیعی است یگانه می¬باشد. همه پدیده¬های فرهنگی ساخت بشر دارای نقص هستند در حالیکه قرآن یک پدیده فرهنگی کامل(Perfect) است.

حال چطور باید با قرآن ارتباط برقرار نمود؟ همه شما وقتی قرآن را می¬خوانید انتظاراتی دارید که برآورده نمی¬شوند، موضوعاتی برای شما اهمیت دارند که حتی مطرح هم نشده-اتند و یا بالعکس. درمورد چیزهایی وارد جزئیات شده است که برای شما جالب نیستند.

فرض کنید که به عنوان یک اصل موضوع شکی در معجزه بودن قرآن و درستی آن نداریم. بنابراین وقتی ما احساس می¬کنیم مشکلی وجود دارد، این مشکل از جانب خود ماست و نه قرآن. اگر موضوعی در قرآن وجود دارد که برای شما جالب نیست باید از خودتان سئوال کنید. چرا؟

ما عادت کرده¬ایم خیلی به دقت و استدلال متکی باشیم در حالیکه قرآن اصلاً این طور نیست و به عنوان مثال اثبات وجود خدا در آن نیامده است. هیچ اثری هم از فلسفه در قرآن پیدا نخواهید کرد و روی چیزهای مهمی تاکید می¬شود که برای ما مهم نیستند.

باید یاد بگیریم که متواضعانه¬تر با قرآن برخورد کنیم و این احساس را نداشته باشیم که ما موجودات بسیار عالمی هستیم و هر چه می¬دانیم درست و مهم است. باید به قرآن فرصت بدهیم تا نحوه بیان و ایده¬های خودش را برای ما مطرح کند. حتی معنای کلماتی که در قرآن بکار رفته است ممکن است با آنچه ما انتظار داریم یکسان نباشد و ما را در فهم آن دچار مشکلاتی کند.


مراجع