جلسه ۱۵ یهودیت

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

به نام خداوند


یهودیت جلسه ی 15

خوب، این جلسه اولین جلسه ی تحلیل یهودیت هست، با جهتگیری به سمت بیان کردن مواضعی که در قرآن بیشتر درباره ی یهودیت و به طور کلی درباره ی اهل کتاب ابراز شده ، که می خواهیم شروع کنیم.من باز می خواهم برای چندمین بار در این جلسات یک مقدمه ای بگویم درباره ی شیوه ی بحث کردن درباره ی یک همچین موضوعی که حالا به آن می شود اصطلاحا "عقلانیت انتقادی" گفت، یا اگر مشکلی نداشته باشیم که اسم پوپر را ببریم، یک جوری "دیدگاه پوپری" شاید بشود گفت، حالا خیلی شاید این اسم هم مناسب نباشد. من یک خرده می خواهم درواقع باز یک مقدمه ای بگویم که چه کار می خواهیم بکنیم، که اساس بحث از لحاظ تئوریک چه هست، و بعد شروع کنیم یکی یکی درباره ی موارد صحبت کنیم.


اساس تئوریک بحث

ببینید، دیدگاه های پوپری اساسشان این است که برخلاف یک جور دیدگاه سنتی که مثلا اگر من بخواهم الان درباره ی یهودیت بحث کنم، و بخواهم اثباتش بکنم، باید گزاره هایی که یهودی ها به آن معتقدند را برایش دلیل بیاورم، استدلال منطقی بیاورم. یا، اگر می خواهم مثلا درباره ی یهودیت بحث بکنم بیایم و یک استدلال هایی بر علیه بعضی از اعتقاداتشان بیاورم، یا یک مسائلی را مطرح بکنم که به اصطلاح شبهه ناک باشند و آن ها نتوانند جوابگو باشند.اساس این دیدگاه ها این است که در واقع هیچ بحثی ارزش منطقی ندارد، و عقلانی نیست. اگر من می خواهم که دیدگاهی را که یهودی ها نسبت به دین خودشان دارند درموردش بحث بکنم، مگر این که خودم یک دیدگاه رقیبی برایش ارائه بدهم. یعنی اساس بحث این است که ما بین دیدگاه های مختلف انتخاب می کنیم. فرض کنید الان اگر من انتقادهای خیلی جدی در یهودیت نسبت به خودش بیان بکنم، و آن ها نتوانند جواب بدهند هم، تا وقتی که من خودم نکته ی مثبتی را نگفته ام که یهودیت چی است، چه جوری به وجود آمده، و توجیهی درباره ی حوادثی که آن ها در واقع مدل خودشان را بر اساسش تبیین می کنند ارائه ندهم،بحث من چندان بحث مستدلی حساب نمی شود. یعنی همیشه توی انتقاد کردن از یک مدل، شما باید سعی کنید که یک مدل رقیب بسازید، بعد حالا انتقاد کردن اساسش این می شود که من نشان بدهم که مدل من سازگارتر است، چه به صورت سازگاری درونی، یعنی یک مدل منسجمی است که همه چیز و درواقع گزاره هایی که در آن هست باهم یک سازگاری درونی دارند، و سازگارتر از مدلی است که می خواهم از آن انتقاد بکنم، و ثانیا سازگارتر با factهای موجود است که ما به آن اعتقاد داریم، مثلا مسائل تاریخی یا factهایی که به هرحال روشن و مورد توافق هستند. این اساس بحث است، بنابراین کاری که ما باید انجام بدهیم ، درمورد یهودیت بکنیم، همان طور که من فکر می کنم درباره ی مسیحیت انجام دادیم، این است که یک مدل رقیب درباره ی این که اصلا یهودیت چی بوده ، چه اهدافی داشته ارائه بدهیم. خوب طبعا من قصدم این است که براساس چیزی که در قرآن بیان شده همچین مدلی را مطرح بکنم، و نشان بدهم که از هر نظر سازگارتر است. در حین این که من دارم این بحث را می کنم،می روم به سمت این که عدم سازگاری درونی دیدگاه های یهودی را به شما نشان بدهم، و نشان بدهم که حرف های یهودیت، و در واقع دیدگاهی که یهودیت نسبت به خودش دارد با بعضی از fact های تاریخی ، چیزهایی که در متن های خودشان حتی هست، سازگار نیست. این درواقع یک جور قاعده ی کلی برای بحث های به اصطلاح بین الاذهانی است. یعنی اگر من بتوانم بحثی را ارائه بدهم که به نوعی بعد از این که آن بحث ارائه شد بتوانیم به توافق هایی برسیم، به نظر می رسد که تا حدودی - به نظر من این طور به نظر می رسد اما من نمی خواهم تاکید بکنم که حتما اینطوری است - بحث بین الاذهانی غیر از این چندان منطقی نیست. یعنی دونفر وقتی می توانند توافق بکنند که روی یک فکت های مشترکی، توافق داشته باشند. روی اساس مثلا فرض کن یک استدلال منطقی توافق داشته باشند، و حالا سعی کنند که آن فکت ها را توسط یک مدل منطقی و سازگار تبیین بکنند. حالا اگر مثلا دو نفر هیچ نوع فکت مشترکی را نپذیرند، به نظر می رسد که هیچ جور امکان بحث کردن و توافق کردن بینشان وجود ندارد. اگرمثلا فرض کن اساس منطق را نپذیرند، یک همچین چیزی ، امکان بحث کردن وجود ندارد، و اگر طرفین یک جوری دیدگاه های مثبت ارائه ندهند، به نظر می رسد که کاملا بحث به اصطلاح fair نیست. fair بودنش به این معنا است که طرفین حرف های مثبت بزنند، و اجازه به طرف مقابل بدهند که ازشان انتقاد بکند. بنابراین حالا من این جلسه می خواهم شروع بکنم بگویمکه قرآن در باره ی یهودیت و اهل کتاب چه گفته - فعلا روی یهودیت متمرکز هستیم - در عین حال که باید این را مد نظر داشته باشیم که کسانی که دین یهودیت را قبول ندارند، مثل کسانی که اصلا از خارج دین به این مسائل نگاه می کنند هم از این قواعد مستثنی نیستند، یعنی یک آدم ملحد هم اگر بخواهد درباره ی یهودیت بحث بکند، هیچ چاره ای ندارد به غیر از این که یا بگوید که اتفاقاتی که یهودی ها می گویند اصلا نیفتاده، تخیلات مثلا یک قوم خیال پردازاست. خوب، اصولا فکر می کنم یک همچین چیزی وجود دارد، یک همچین دیدگاهی در خیلی از جاها بیان می شود. و انواع و اقسام فکت های تاریخی که هست را ، نشان بدهد که اینها فکت های ضعیفی هستند. و یک جوری سعی بکند که براساس مثلا دیدگاه های جامعه شناسانه ی سکولار بگوید که چرا این تحولات به وجود آمد، چرا بعضی ها ادعای پیامبری کردند، چرا قوم بنی اسرائیل مثلا از مصر خارج شد؛یا انکار بکند که اصلا خروج از مصر یک داستان تخیلی است، یک افسانه است. یا اگر این اتفاق افتاده، چه جوری این اتفاق ها افتاده. من نمی خواهم وارد این بحث ها بشوم، به نظر من این جا جای ارائه کردن بحث های دیگران درباره ی یهودیت نیست. ولی مثلا به عنوان مثال، حالا این حرف هایی که گفتم، فکر می کنم که اکثریت کسانی که درباره ی یهودیت بحث می کنند یک جوری دیدگاهشان اینطوری است که به شدت از ابهامات تاریخی که وجود دارد استفاده بکنند، و بگویند که اصلا یک همچین وقایعی اتفاق نیفتاده. نه خروج از مصری بوده، نه اصلا موسایی وجود داشته، نه نمی دانم طوفان نوحی در کار بوده؛ اینها همه یک سری افسانه و داستان های تخیلی است. همان قدری که انکار می کنند که چیزی تحت عنوان آدم و حوا و اینها وجود داشته، همان جور انکار می کنند که پیامبران دیگری مثل نوح و طوفان نوح وجود داشته، یا مثلا فرض کن ماجرای خروج. اصلا بنی اسرائیل در مصر نبوده اند، یا اگر هم بوده اند به این طریق خاص از مصر خارج نشده اند و الی آخر.یعنی یک جوری بحث های سکولار با یهودی ها بر می گردد به یک سری بحث های تاریخی درباره ی پذیرفتن یا عدم پذیرفتن فکت های تاریخی، به اضافه ی انتقادهایی که به داخل خود یهودیت می شود. پس من الان سعی می کنم که بگویم که قرآن چه طور با این ماجراها برخورد می کند، و چه چیزهایی را تایید و چه چیزهایی را نفی می کند. و کم کم شروع کنیم مقایسه کردن بین دیدگاهی که از طریق قرآن بیان می شود با دیدگاه یهودی ها.


شروع مقایسه ی دیدگاه قرآن و تورات

شما احتمالا با خیلی از جنبه های دیدگاه های قرآنی آشنا هستید.خوب بگذارید از بحث های قرآنی از این جا شروع بکنیم که قرآن با صراحت، تقریبا همه ی داستان های تاریخی تورات را با یک تغییراتی می پذیرد. یعنی هم حضرت نوحی وجود داشته، هم طوفان نوح یا حالا سیل نوح وجود داشته که باعث نابودی انسان هایی که در یک بخش بزرگی از کره ی زمین حداقل زندگی می کردند شده ، و ماجرای یهودیت همان طور که در تورات ارائه شده، برمی گردد به عهد بین خد اوند و ابراهیم. و ابراهیم در واقع آن شخصیت کلیدی که در تورات بعد از حضرت نوح می آید و باعث می شود بنیان این عهدی که بنی اسرائیل به آن معتقد هستند که بین آن ها و خدا بسته شده درواقع شکل بگیرد است. حضرت ابراهیم شاید در قرآن بشود گفت که به صراحت شخصیت مهم تر و کلیدی تر ومقدس تری هست حتی از آن چیزی که در تورات ما می بینیم. بنابراین هیچ مشکلی در اساس وجود یک همچین فکت های تاریخی از دیدگاه قرآن نیست؛ همه ی این فکت هایی که در تورات آمده تایید شده اند. اختلاف ها در آن برخوردی است که در قرآن مثلا تقدسی که برای پیامبران قائل است و یک جور حالت معصومیت و چه جوری بگویم، سطح بالابودن شناختی پیامبران و عملکردشان قائل است که شاید در تورات به این شکل نباشد. اختلاف ها بیشتر در این جهت است. مثلا درباره ی حضرت ابراهیم، اگر تورات را مطالعه کرده باشید، خوب یک چیزهایی در تورات نقل می شود، یا درباره ی حضرت یعقوب، که من به آن ها اشاره کردم، به حضرت یعقوبش اشاره کردم، ابراهیم را یک خرده ابا دارم که بگویم در تورات چه چیزی درباره ی حضرت ابراهیم هست، که حالا احتمالا شاید خیلی هاتان خوانده باشید. درباره ی حضرت ابراهیم به عنوان مثال، این نکته هست که دو بار در طول سفرهایی که با همسر خودش ساره دارد، یک بار در مصر و یک بار در یک جای دیگر، چون ساره خیلی زیباست، حضرت ابراهیم ساره را به عنوان خواهر خودش معرفی می کند چون فکر می کند که اگر به عنوان همسر خودش معرفی بکند، آن وقت کسانی که به ساره طمع می کنند ممکن است حضرت ابراهیم را بکشندو ساره را تصاحب کنند. بعد وقتی به عنوان خواهر خودش یا به عنوان یک زن مجرد معرفی می کند، خوب حالا آدم هایی هستند که ساره خیلی زیباست و متقاضی می شوند که با ساره ازدواج کنند ، از جمله مثلا فرعون مصر. یعنی آن حاکم منطقه میل دارد که این زن را به همسری بگیرد و یک جوری قطعه های خیلی عجیب و غریبی در تورات هست که حضرت ابراهیم به نوعی موافقت می کند ، بعدا آن طرف وقتی می فهمد که این همسر ابراهیم است، کلی شاکی می شود که تو چرا این کار را کردی؟! من داشتم مثلا به گناه می افتادم و جهنم می رفتم و این حرف ها !!! ماجرا یک جورهایی برعکس می شود. یعنی آن آدمی که نباید خیلی مقید به این چیزها باشد و حضرت ابراهیم باید مقید باشد، آن معترض است که تو چرا این کار را کردی که من به گناه بیفتم!

به هرحال این ها جنبه هایی هستند که این داستان ها با قرآن متناقضند و نمی تواند حقیقت داشته باشد. و اینجور اختلاف ها منتها قبول بکنید که خیلی اختلاف های اساسی نیستند. آن چیزی که به دیدگاه یهودی به اصطلاح قوام می دهد و اساس دیدگاه یهودی است این است که یک عهدی از زمان ابراهیم شروع شده. تفاوت عمده ای که وجود دارد درباره ی دیدگاه قرآن درباره ی مسائلی که بعد از ابراهیم اتفاق می افتد، اصالتی است که قرآن برای شاخه ی فرزندان اسماعیل قائل است، و در آن طرف یهودی ها برای فرزندان اسماعیل چنین اصالتی قائل نیستند. درواقع اساس یکسری اختلافاتی که وجود دارد در تبیین ماجراهایی که منجر به شکل گیری یک دینی به اسم یهودیت شده،اختلاف نظر درباره ی دو فرزند ابراهیم است.من نمی خواهم فعلا وارد این بحث بشوم که مقایسه بکنم ببینم که کدام اینها معقول ترند. یا با متن های یهودی چقدر سازگار است این دیدگاهی که الان یهودی ها نسبت به اسماعیل دارند. درواقع بیشتر از این که الان بخواهم قضاوت بکنم، می خواهم سعی کنم که ابعاد آن مدلی که قرآن ارائه می دهد را بفهمیم، همانطور که چند جلسه ای سعی کردیم که بفهمیم که یهودی ها چه جوری نگه می کنند به این ماجراها، حالا بفهمیم که قرآن چه جوری نگاه می کند. دیدگاه قرآن دقیقا درباره ی حضرت ابراهیم این است که عهدی بسته شده بین خداوند و ابراهیم که به نوعی قرآن تایید می کند که یک جنبه ای از این بحث حداقل تملک یک سرزمینی بوده که الان فلسطین است. در تورات به صراحت این نقل می شود که به حضرت ابراهیم گفته شده که تا ابد این سرزمین متعلق به فرزندان تو خواهد بود. منتها در قرآن در همان اول وقتی که این عهد درواقع به نوعی بهش اشاره می شود، این زمینه فراهم می شود که این معاهده دوطرفه است. و این شکلی نیست که الان یک عهدی با حضرت ابراهیم بسته شده و دیگر قابل به اصطلاح تغییر نیست. بلکه بنای عهد بر این است که طرف عهد یعنی ذریه ش به یک چیزهایی باید عمل بکنند، به آن عهدی که خودشان بسته اند ، و در مقابلش چیزی بهشان تعلق بگیرد. این آیه ی معروفی که در سوره ی بقره هست در واقع به شدت از همان لحظه ی اول انگار آن جایی که به عهد اشاره می کند روی این دارد تاکید می کند، که حضرت ابراهیم بعد از این که خداوند بهش می گوید که من تو را برگزیدم و الگو قرار می دهم، می گوید که " و من ذریتی؟" از فرزندان من چه؟ و این جواب می آید که : " لاینال عهدی الظالمین" عهد خداوند به آدم های ظالم نمی رسد. بنابراین به هیچ وجه این جا مساله این نیست که یک ارثیه ی فامیلی وجود دارد که داده اند به حضرت ابراهیم و فرزندانش، حالا چه دوتا شاخه ی اسحق و اسماعیل یا یک شاخه، و دیگر تمام شده. همین جوری مثل یک هدیه ای بوده که خداوند به ابراهیم و فرزندانش داده. اصلا این شکلی نیست. نکته در واقع این است که شما از اولش دررابطه با ابراهیم در قرآن می بینید که عهدی بسته شده، حرف هایی زده می شود و ملاک این است که اگر کسانی که بعد از حضرت ابراهیم می آیند ظالم باشند، این عهد خودبه خود ملقی شده است. بنابراین اساس گناه نکردن است، اساس درواقع نگاه داشتن حرمت شریعت خداست و الی آخر.

از این به بعد، از همین مقدمه ی سوره ی بقره به بعد وقتی داستان شروع می شود، شما می بینید که دیدگاه قرآن نسبت به بنی اسرائیل این است که اینها عهدشکن هستند. بنابراین آن دیدگاه یهودی که به نوعی تاکیدش روی این است که عهدی بسته شده و حالا در مقابلش باید یک مایملکی در اختیار یهودی ها باشد، این از اساس زیر سوال است، به دلیل این که این عهد مفادی دارد که باید رعایت می شده تا خداوند هم به عهد خودش وفا کند. در اوایل سوره ی بقره شما این را می بینید که قرآن این جوری برخورد می کند که مثلا "اوفوا بعهدی اوف بعهدکم". معاهده است دیگر، هدیه ای نیست. عهدی بسته شده که باید به آن عمل کنند. این تاکید قرآن، که نمی دانم، واقعا فکر می کنم که خیلی واضح است که معقول است، که چیزی را خداوند همین جوری، بدون بها و بدون این که طرف مقابل هیچ صلاحیتی داشته باشد، اعطا نمی کند - که از دیدگاه یهودی ها هم باید معقول به نظر برسد - در عین حال که شاید یهودی ها منکر این نباشند، اما به نوعی در قرآن شاید تاکیدش یکی از مهم ترین پایه های دیدگاه قرآن درباره ی یهودی هاست.

بگذارید درباره ی این که این دیدگاه از نظر یهودی ها قابل درک هست یا نه یک بحثی بکنیم. من می خواهم بگویم که یهودی ها نمی توانند این را نفی بکنند، که عهدی که در واقع خداوند با ابراهیم و بعد با فرزندان اسرائیل بسته، حتی اگر فرض کنیم که فرزندان اسماعیل شامل این عهد نمی شوند، یهودی ها نمی توانند انکار کنند که این جا بحث از یک معاهده است و اگر آن ها رفتارهایی بکنند و کارهایی که با آن ها گفته می شود را انجام بدهند یک چیزهایی به آن ها داده می شود، از جمله مثلا سرزمین. از جمله این که مثلا در تورات گفته می شود که وقتی اینها قبول نمی کنند که وارد سرزمین بشوند و بجنگند، چهل سال مجازات می شوند و انگار این عهد به حالت تعلیق در می آید. و بعدا وقتی می روند آن جا مستقر می شوند و بعد از یک مدتی توحید را کنار می گذارند و بت پرست می شوند، کلا عهد انگار به طور موقت باز ملقی می شود و اینها به اسارت برده می شوند. و خودشان می گویند که بعد از مدتی - که به معنای قرآنی اینها دیگر ظالم نیستند و توبه می کنند - دوباره خداوند اینها را به آن سرزمین برمی گرداند. اساس این که این جا یک معاهده هست و باید بنی اسرائیل یک شرایطی را به وجود بیاورند که این عهد اجرا بشود، از دیدگاه یهودی ها نمی تواند مورد انکار قرار بگیرد؛ ملک طلق یهودی ها نیست، بنابه متن قرآن و وقایعی که یهودی ها خودشان روایت می کنند، که حداقل یک بار از در آن دروازه ها برگشته اند به دلیل تخلفی که کرده اند، و یک بار برای سال های طولانی از آن جا تبعید شده اند. و این هدیه ای که بهشان داده شده - اگر بشود اسمش را هدیه گذاشت - ازشان پس گرفته شده است. بنابراین هدیه نیست دیگر، خداوند اگر به کسی بنا به فضل خودش چیزی می دهد - بعضی از هدایا مابه ازایی هم ندارند- وقتی شما یک کاری بکنید خداوند یک چیزی به شما می دهد و می گوید که اگر شکر بکنید این را مثلا زیادش می کنم . بنابراین حالا این از نوع هدیه نیست، یهودی ها نمی توانند ادعا بکنند که این یک هدیه ای است که خداوند چون از ابراهیم خوشش آمده به او و فرزندانش داده. و اصولا از دیدگاه دینی، اصولا این که یک نفر آدم خوبی باشد و فرزندانش همین طور نسل اندر نسل یک چیز خیلی بزرگی بهشان برسد خیلی قابل توجیه نیست، و این جا دیدگاه قرآن کاملا معقول به نظر می رسد.

خوب. این جا یک بحث ماند که من نمی خواهم خیلی واردش بشوم. این که عهدی که بین خداوند و حضرت ابراهیم بسته شده به فرزندان اسماعیل هم تعلق می گیرد یا نه . این بحثی است که احتمالا جلسه ی آینده - جلسه ی آینده شاید نه، یک جلسه بعدتر - جلسه ی آینده فکر می کنم قرار شد که همان بحث سوره ی اسرا را انجام بدهیم و بعدا دوباره برگردیم به همین بحث ها.

یک نکته ی دیگری که در قرآن رویش تاکید می شود ، من فکر می کنم خیلی مهم است که این جا مفاد عهد را ، یک معاهده وجود دارد و یهودی ها هم به نوعی قبول دارند که یک معاهده وجود دارد این جا ، اما به نظر می رسد که درباره ی چیزی که بر عهده ی یهودی هاست،روی این که در مفاد این معاهده روی چه چیزهایی تاکید بشود و روی چه چیزهایی تاکید نشود اختلاف نظر وجود دارد. در دیدگاه قرآن به شدت تاکید روی این است که یکی از مهم ترین مفاد عهدنامه از اولش تبعیت از پیامبرانی بوده که بعد از حضرت موسی هم حتی قرار است بیایند. یعنی در قرآن کاملا آن چیزهایی که درباره ی کیفیت عهد بستن با یهودی ها در پای کوه طور و اینها نقل می کنند، تایید می شود، باز بایک اختلافات جزیی در توصیفات، ولی تاکید خیلی زیادی در قرآن روی این هست که یک بخش عمده ای از معاهده این است که اینها از رسولانی که فرستاده می شوند تبعیت بکنند، در حالی که یهودی ها همه ی تاکیدشان روی این است که این عهد فقط و فقط این است که یک شریعتی همان جا، اول ده فرمان و بعد شریعتی توسط حضرت موسی، به یهودی ها داده شده و اساس عهد پیروی کردن از این شریعت است. خوب، این جا این نکته به نظر من خیلی مساله ی حساس و critical است که آیا واقعا صرفا یکتاپرستی و رعایت ده فرمان اخلاقی و شرعی و انجام دادن آیین های شریعت است که ملاک است و محتوای این عهد است ،یا یک بخش عمده ای پیروی کردن از پیامبران هم هست. اگر قبول بکنید که پیروی کردن از پیامبران جزء عهد است، آنوقت خوب خیلی واضح است که در واقع دیدگاه قرآن این است که پیامبرانی آمده اند، یهودی ها ازشان تبعیت نکرده اند و عهد را شکسته اند. هرچقدر هم الان یهودی ها بگویند که همه ی یهودی های دنیا، موبه مو دارند شریعتی که بهشان داده شده را رعایت می کنند، باز اگر محتوای عهد پیروی از پیامبران باشد . یعنی یک چیز فریز شده ای تحت عنوان شریعت نیست . درواقع تفاوتی که قرآن دارد با دیدگاه یهودی این است که دینی که حضرت موسی آورد، شریعتی که به بنی اسرائیل داده شد، شریعت متکاملی بوده ؛ این جوری نبوده که در یک لحظه ی خاص یک چیزهایی ازشان خواسته بشود، بلکه در طول تاریخ با آمدن پیامبران پشت سر هم داشته تکمیل می شده، و بنی اسرائیل درواقع آن وظیفه ی سختشان این بوده که پیامبران واقعی را از پیامبران غیرواقعی تشخیص بدهند و تحولاتی که دارد در دین اتفاق می افتد را به نوعی درک بکنند و از آن تبعیت بکنند. و تمام ماجرا به این برمیگردد که این شرط رعایت نشده و عهد شکسته شده. شما در سوره ی بقره همین در ابتدا اولین جمله ای که خطاب به بنی اسرائیل هست ، اوفوا بعهدی اوف بعهدکم ، این است که تبعیت بکنید از پیامبرانی که برای شما فرستادیم. و در واقع اشاره به این است که این اصلا جزء محتوای عهد بود.

سوال...

باز من می خواهم تاکید بکنم که یهودی ها نمی توانند منکر این بشوند که شریعت متکامل است، بلکه یک چیزی بیشتر از این هم می شود درباره ی شریعت یهودی ها گفت. بنابراین این احساسی که معاهده ای در پای کوه طور بسته شده مثل این که یک ده فرمان یا چندتا برگ کاغذ، یک رساله ی توضیح المسائلی به یهودی ها داده شده و دیگر تا آخر دنیا ماجرا این است که این باید عمل بشود تا مثلا اینها صاحب آن سرزمین بشوند، این چیزی نیست که قابل پذیرش باشد بنابر ادعاها و فکت ها و متونی که خود یهودی ها قبول دارند. چرا این طوری است، برای خاطر این که یهودی ها به راحتی این را می پذیرند و جزء عقاید قطعی شان است که بخش عمده ای از شریعت در زمان حضرت موسی نازل نشده، بلکه بخش عمده ای از شریعت به آن معنایی که الان دارند به آن عمل می کنند اصلا در نوشته ای تحت عنوان تورات و کتاب مقدس نیامده، و سنتی وجود ، سنتی که به تدریج نگارش شده در طول تاریخ، و کتاب هایی وجود دارد، مثل تلمود و میشنا و ...، این ها هستند که در واقع ملاک شریعت هستند، و هیچ کدام از یهودی ها معتقد نیستند که شریعت به این معنایی که الان دارند به آن عمل می کنند پای کوه طور در معاهده به آن ها داده شده. بنابراین این که در یک دوران تاریخی این تعالیم کم کم به وجود آمده جزء عقاید خود یهودی ها هم هست. و این که یک سنتی در طول تاریخ شکل گرفته که حتی یهودی ها این سنت را فراتر از دوران پیامبران می برند، یعنی بعضی از علمای یهودی که بعد از دوران پیامبران آمده اند هم بانی های بخشی از این شریعت بوده اند، یک همچین چیزی را می پذیرند و جزء عقایدشان هست. یهودی ها به شدت روی این تاکید دارند که شریعت فقط آن چیزی نیست که در کتاب آمده، بلکه اگر آن کتاب های بعدی را در نظر نگیریم، یعنی مثلا کتاب تلمود را در نظر نگیریم، شریعت برایشان معنی ندارد. چون چیزی که به عنوان شریعت قبول دارند، یک جور سنت به اصطلاح خاخامی است، چیزی که به آن هلاخا می گویند،توی فکرشان یک سنتی است که درطول تاریخ شکل گرفته. بنابراین محتوای آن عهد خودبه خود جنبه ی تاریخی پیدا می کند، یعنی در آن لحظه شروع می شود، مثل این که به آن ها گفته می شود که خوب، از این به بعد باید از یک چیزهایی اطاعت بکنید و بقیه اش را هم بعدا بهتان می گوییم. این بعدا گفتن توسط پیامبران و علمایی که بعدا ظهور کرده اند در واقع به یهودی ها ابلاغ شده. بنابراین یک چیز فریزشده و فیکسی نیست که بخواهند بگویند که ما صرفا به همین تحت عنوان عهد داریم عمل می کنیم. پس آن چیزی که می خواستم رویش تاکید بکنم فعلا حداقل این است که یهودی ها نمی توانند این مساله ی تبعیت کردن از پیامبران بعد از حضرت موسی را انکار بکنند. انگار یک جوری جزء خود آن عهد است حتی اگر آن عهد فقط پیروی از شریعت باشد، چون شریعت در یک تاریخی دارد تکامل پیدا می کند. نکته ی اساسی این است که شما بلاهایی که در خود تورات نقل می شود که سر یهودی ها می آید اتفاقا همین حالت را دارد که هر وقت پیامبر بزرگی ظهور می کند و تورات از آن یاد می کند و مردم یک جوری تخلف می کنند، و ازش اطاعت نمی کنند، آن وقت یک اتفاقات بدی برایشان می افتد. جنگی پیش می آید که درش شکست می خورند، یا یک ماجرایی پیش می آید مثل ماجرای تبعید بابلی که از آن جا کنده می شوند و به جای دیگری تبعید می شوند. یعنی اصولا ماجراهایی مثل تبعید بابلی خیلی به این بر نمی گردد که احکامی از شریعت و اعتقادات و اینها زیر سوال رفته، غالبا مساله ی عدم تبعیت از یک پیامبری که ظهور کرده هم وجود دارد. این نکته خیلی مهم است برای خاطر این که فکر می کنم یهودی ها یکی از اصول اعتقاداتشان این است که شریعت تخطی ناپذیر است و نمی شود پیامبری بیاید و شریعت جدید بیاورد. فکر می کنم این جا جایی است که اختلاف نظری وجود دارد در مدلی که قرآن ارائه می دهد با مدلی که آن ها ارائه می دهند،ممکن است آن ها این قسمت را نقطه ی قدرت خودشان بدانند که من چندبار رویش تاکید کردم که ما باید روی این قسمت بحث بکنیم که چه طور ممکن است شریعت تغییر بکند. و چرا اصولا شریعت متکامل بوده.من قبل از این که وارد این بحث بشوم میل دارم به یک نکته ای اشاره بکنم که مورد تایید یهودی ها هم هست. آن هم این است که نه فقط شریعت حالت به اصطلاح تکاملی داشته، بلکه اصول عقایدی هم که یهودی ها به آن معتقد هستند هم در ابتدا به آن صورت وجود داشته. نمونه ی خیلی واضحش این است که همه ی یهودی ها فکر می کنم روی این توافق دارند که موقعی که حضرت موسی ظهور کرد و در اسفار خمسه یعنی آن کتاب هایی که از زمان حضرت موسی باقی مانده، اصولا اشاره ای به قیامت نشده. اشاره ای به آخرت به آن معنا که بهشت و جهنمی وجود داشته باشد و مجازات، وجود ندارد. خوب، قبول دارید که این جزء اصول عقاید دینی است، و چند قرن بعد از حضرت موسی این عقاید در دین یهود کم کم وارد شده و شکل گرفته، و یهودی ها هم این را می پذیرند که در اسفار خمسه ی کتاب مقدس این اعتقاد وجود ندارد، این یک جوری نشان می دهد و نمی توان از آن فرار کرد، یهودی ها نمی توانند فرار بکنند که نه فقط شریعت بلکه اصول عقاید هم که خیلی مهم است، متکامل است یعنی همه چیز در ابتدا گفته نمی شود. پیامبران دیگری بعدا می آیند که در باره ی آخرت و مجازات انسان هایی که از دنیا می روند، این که روح چه جوری است و اینها صحبت می کنند، و در ابتدا این عقاید وجود ندارد.دقیقا به همین دلیل است که - به دلیل این که عقاید مربوط به آخرت در اسفار خمسه ضبط نشده بود - به همین دلیل است که شما احتمالا این را شنیده اید که در زمان حضرت مسیح دوتا فرقه ی عمده ی یهودی ها وجود داشت، صدوقی ها و فریسی ها، که صدوقی ها به آخرت اعتقاد نداشتند و آن را خرافات می دانستند، برای خاطر این که آن ها تاکیدشان روی اسفار خمسه بود، و قبول نمی کردند، یعنی بعد از هزار و خرده ای سال بعد از حضرت موسی، اختلاف نظر وجود داشت که آخرت وجود دارد یا نه. اگر فریز بکنید عهد را در همان لحظه ی پای کوه طور و زمان حضرت موسی، خوب صدوقی ها راست می گفتند. در حالیکه فریسی ها برنده ی تاریخ یهود هستند، یعنی همه ی یهودی هایی که الان تقریبا در دنیا وجود دارند، به نوعی فریسی هستند حداقل از نظر اعتقاد به آخرت. یا یهودی ها اگر می خواهند شریعت و عقایدشان را فریز بکنند از زمان حضرت موسی، باید شک داشته باشند که آخرت وجود دارد یا نه، و اگر نه باید قبول بکنند که بعد از حضرت موسی حتی بعضی از اصول عقاید بیان شده.

خوب بیایید درباره ی این بحث بکنیم که یهودی ها یک نکته ی قوت بحثشان که من خیلی رویش تاکید کردم این است که اصلا چه طور ممکن است که یک شریعتی داده بشود و بعد آن شریعت تغییر بکند. چه طور ممکن است خداوند یک کتابی را نازل بکند، بعد یک کتاب دیگری را نازل بکند که یک اختلاف هایی مثلا با این کتاب داشته باشد، حالا حداقل از نظر بیان احکام.امکان دارد کلام خدا تغییر کند؟ خداوند یک موجود ثابت غیر قابل تغییر که در طول تاریخ زمانی برایش نمی گذرد، بنابراین اگر سخنی بگوید، عقایدی را بخواهد به بشر القا بکند، تفاوت داشتن و تاریخی بودنش چه جوری است ؟ اینها یک خرده مشکوک است! اگر به این شکل گیری تاریخی عقاید شما نگاه بکنید، سکولارها این جا خیلی موفقند و هیچ مشکلی ندارند، بلکه اصولا از مدل سکولار شما این پیشگویی را حتی می توانید بکنید که ادیان این جوری اند. از یک جایی شروع می شوند، بعدا یک آدم هایی می آیند چیزهای دیگری می گویند، افت و خیزهایی در احکام و عقاید و اینها وجود دارد؛ نه تنها سازگار است با اعتقاد سکولار، که می گوید ادیان پدیده هایی بشری هستند که به دلایلی در جامعه ی بشری به وجود آمده اند، بلکه کاملا طبیعی است و قابل پیشگویی است که این جوری باشد، انتظار نمی رود که مثلا از ابتدا شریعت و احکام و عقاید فیکس و مشخصی بیان شده باشد. نکته این جاست که شما اگر بخواهید این تکامل را نپذیرید، فکت های تجربی نشان می دهد که این تکامل اتفاق افتاده، و یک جوری باا عتقاد به کلام و عهدی که از طرف خداوند که ثابت و خارج از زمان است صادر شده سازگار نیست. شما اگر تکامل را بپذیرید، مقابل این مشکل عدم سازگاری درونی مدلتان قرار می گیرید که چه طور ممکن است خداوند چند تا شریعت به مردم داده باشد. یهودی ها به نظرشان این معقول نیست. اگر بخواهید مثل یهودی ها بگویید که نه این احکام و شریعت همه در ابتدا بیان شده و تا ابد هم همین است، آن وقت به نظر می رسد که با فکت های تاریخی مشکل پیدا می کنید. من اولین جوابی که دارم می دهم به آن نقطه ی قوت یهودی ها ، فکر می کنم یهودی ها در برابر مسلمان ها و مسیحی ها، حرفی که دارند و به نظر می رسد که قوی است - یکی از حرف های قوی که دارند - این است که ما یک جوری به ثبات کلام خداوند و شریعت خداوند قائلیم، در حالی که مسیحی ها که اصولا معتقدند خداوند یک شریعتی را در یک زمانی نازل کرده بعد هم گفته که نمی خواهد دیگر! از یک زمانی به بعد ملقی یش کرده. مسلمان ها اعتقاد ی به ملقی شدن ندارند اما اعتقاد به تغییر دارند. به نظر می رسد از اصول اعتقادات دینی اگر فلسفیش بکنیم، خوب یهودی ها موضع برتری دارند. از آنور من می خواهم بگویم که فکت های تاریخی یهودی ها این تکامل را نشان می دهد، اگر مسیحیت و اسلام را بگذاریم کنار، خود یهودی ها نمی توانند منکر این بشوند که حتی عقایدشان در طول زمان تغییر کرده. خوب بنابراین خیلی مهم است که ما یک جوری این تکامل تدریجی شریعت و احکام و اعتقادات را بپذیریم که با فکت ها سازگار باشد و از آنور سعی کنیم که توجیه بکنیم که چه جوری یک همچین چیزی ممکن است.

سوال...

بله همین است . آیا عهد یک چیز فریز شده است ، محتوایش ، یعنی یهودی ها احساسشان این است که یک شریعتی بهشان داده شده که باید به آن عمل بکنند، یا این که در طول تاریخ، هزار سال طول کشیده تا این عهد به اصطلاح قوام پیدا بکند. اگر هزار سال طول کشیده بنابراین ادعای قرآن درست است دیگر. توی عهد، پیروی از پیامبرانی که بعدا می آیند هم هست. حرف این است دیگر. آن قضیه هایی که بعدا ثابت می شوند هم وجود دارند. حالا آن قضیه ها توسط ریاضی دانان بزرگ نه، توسط پیامبران بزرگ استنتاج می شود به نوعی. آره! حرفی نیست که عهد از آن جا شروع می شود. ولی نه پای طور، و نه در زمان حضرت موسی، مفاد عهد به نوعی فریز نمی شود، بلکه همچنان در حال گسترش است. این که این گسترش منطقی است، مثل اثبات قضیه است، یا اصلا از قبلش نتیجه نمی شود، مثل بعضی از احکام، این خیلی مهم نیست . مهم این است که شما بپذیرید که جزء این عهد، این است که پیامبرانی بعد از این می آیند که این عهد را تکمیل می کنند. حرف های آن ها را هم باید گوش بدهید .

سوال...

یهودی ها می توانند این را بگویند، که آره، ما قبول د اریم که این عهد فریز نشده بود، بلکه قرار بود در طول زمان، مثلا هزار سال، باز بشود، حتی این که بعد از دوران پیامبران علمایی بیایند، تلمودی به وجود بیاید، باز بشود، ولی سازگار باشد با آن محتوایی که عهد اولیه داشته. آره، خوب. موضوع این است که به عنوان یک یهودی، الان شما داری می پذیری که در طول تاریخ مساله ی تبعیت از پیامبران جزء عهد هست ، ولی منکر این هستید که محتوای این عهد بتواند تغییر بکند.

--خوب می خواهید نتیجه بگیرید که مثلا از حضرت عیسی و حضرت محمد هم باید تبعیت کنند.

آره! می ترسی؟ترستون به جاست.

--فرض کنید که این را نپذیرند. یعنی اینها می گویند که یک سری اصول اولیه، ده تا، موسی داده، علمای ما بعدا با توجه به یک سری اصول فقهی و منطقی و اینها نشسته اند یک سری احکام دیگر با توجه به شرایط مثلا تولید کرده اند، که اینها پایه اش همان اصول اولیه است.این به این معنی نیست که ما فریز شدیم، به این معنی هم نیست که اصولمان را تغییر داده ایم. یک سری آمده اند نتیجه گیری های منطقی کرده اند، جزئش پیروی از پیامبران را هم قبول نداریم.

خوب خیلی خوب است که شما دارید سعی می کنید یک تئوری درست کنید که ... حالا برای چی دارید این تئوری را درست می کنید؟ که عدم سازگاری ادعا با فکت های تاریخی را توجیه کنید. اما آخر فکت های تاریخی این نیست که شما می گویید. یعنی واقعا مساله ی ظهور پیامبران بزرگی است که اینها بهش اعتقاد دارند، توی کتاب مقدسشان بهشان اشاره می شود، اینها می آیند، تبعیت ازشان برایشان مساله است. فقط مساله این است که یهودی ها مشکل دارند با این که حکمی تغییر بکند، و این را نمی پذیرند، و مدعی این نیستند که پیامبری بتواند بیاید مثل حضرت مسیح، و یک چیزی را ملقی بکند یا اضافه بکند. مثلا چیزی که قبلا بوده را تغییر شکل بدهد. بلکه فقط یک جوری آن بسط دادن می تواند اتفاق بیفتد. این چیزی است که ما این جا می خواهیم این را حل بکنیم دیگر. نکته این است که مسلمان ها - سکولارها خیلی مشکلی ندارند با این مساله ی تغییرات دین برای این که مبدا الهی برایش قائل نیستند -من می خواهم بگویم که این جا، توپ توی زمین مسلمان ها ست . مسلمان ها باید بگویند که چه طور ممکن است یک پیامبری بیاید و کلام خدا را نقض بکند. شریعت دیگری بیاورد. من دارم سعی می کنم بگویم که یکی از اجزای مدل مسلمان ها برای نگاه کردن به یهودی ها ، که در واقع باید جواب به یک نقطه ی قوتی در دیدگاه یهودی ها را بدهند، این است که بگویند چه جوری همچین اتفاقی ممکن است بیفتد، یا حتی بتوانند یک توضیح خوبی بدهند که لازم است بیفتد.

سوال...

بدیهی است که در اسفار خمسه هیچ اشاره ای به آخرت به این معنایی که ما به آن معتقدیم نیست. شیطان به این معنایی که الان یهودی ها و مسیحی ها و مسلمان ها به عنوان یک موجود گمراه کننده ، به عنوان یک موجود متافیزیکی یا به این صورتی که در اعتقاداتشان هست اصلا در اسفار خمسه نیامده و الی آخر.

سوال...

ببینید وعده ی بهشت به نیکوکاران و جهنم به بدکاران دادن جزء تبلیغات حضرت موسی نیست. حالا من دارم سعی می کنم بگویم که این جوری است دیگر، یعنی با قرآن سازگار است. ببینید این نکته خیلی حالت چیز داره، حضرت موسی که می داند آخرت وجود دارد، حضرت ابراهیم می داند، همه ی این ها به نوعی. این که چقدر یک چیزی تبلیغ بشود مساله است. مثلا فرض کنید شیطان وجود دارد. آیا لازم است که حضرت موسی به مردم آموزش داده باشد که شیطان وجود دارد؟ یا نه، ممکن است، بحث را از یک جایی که خودم میل دارم حالا، جواب شما را هم می دهم... ببینید ، اساس بحث آن چیزی که من فکر می کنم مسلمان ها باید به آن معتقد باشند این است، که جریان پیامبران ، جریان ظهور پیامبران از اول تا آخر یک جریان تکاملی است. قرار است که در اولین لحظه هایی که مثلا، در حد فهم مردم، حتی مردمی که فهم خیلی ... بگذارید این جوری بگویم. اساس بحث این است، جوابی که من فکر می کنم باید به این پرسش بدهیم، که نه تنها یک جواب است، بلکه می خواهیم بگوییم که ضروری است که یک تحولاتی در شریعت اتفاق افتاده باشد، این است که واقعا بشر به یک معنای واقعی کلمه از دیدگاه حداقل فرهنگی یک دوران تکاملی را طی کرده. یعنی از یک دوران کودکی شروع کرده، کم کم مثل یک موجود زنده ای که دارد رشد می کند، کل بشریت از دوران کودکی به یک دوران نوجوانی و جوانی و نهایتا پختگی رسیده. نکته این است که خداوند از همان دوران کودکی، مثل این که یک چیزی بگوید که یک کودک بفهمد، آموزش هایی را شروع کرده. مثلا فرض کنید در دوران کودکی چیزهایی گفته شده، در دوران نوجوانی ، و در یک لحظه ای همه چیز گفته شده، شریعت به طور کامل بیان شده. بنابراین بخشی از رسالت پیامبران یک جور training فرهنگ و نوع بشر برای رسیدن به آن نقطه ی پایانی است. شما برایتان طبیعی نیست که اگر یک آدمی بخواهد یک کودکی را مثلا تربیت کند، شما انتظارتان این است که بگوییم که خوب این که بچه است و هنوز خیلی چیزها را نمی فهمد، قوه ی تجرید و انتزاعش هنوز به اندازه ی کافی رشد نکرده، الی آخر، هنوز خوب نمی تواند حرف بزند، نوشتن و خواندن خوب بلد نیست، همین طور صبر کنیم مثلا طرف چهل سالش بشود یک دفعه بگوییم که بیا این کار را بکن.هدایتش بکنیم. یا نه ، شما به نظرتان طبیعی نیست که، اگر این را قبول بکنیم و واقعا بهش اعتقاد داشته باشیم، که من عمیقا اعتقاد دارم و فکر می کنم همه ی فکت های تاریخی این را نشان می دهند، که بشر چه از نظر سخت افزار، یعنی از نظر زیست شناختی، و چه از نظر نرم افزار، از دوران اولیه ی پیدایشش شروع به تکامل کرده. زبان کاملی نداشته، فرهنگ اصلا قابل بیان نبوده برایش، ذهنیتش ، مثلا ذهنیت انتزاعی، شما در یک جاهایی از تاریخ بشر جوانه هاش را می بینید که تازه دارد رشد می کند. اگر اعتقاد به تکامل خود بشر داشته باشیم، نه تنها این توجیه پذیر است، بلکه طبیعی است که بگوییم که خداوند از یک جا، از هر جا که می توانسته دخالت بکند و یک آموزش هایی بدهد، از یک آموزش های ساده ای شروع کرده، بعضی از اعتقادات که پیچیده بوده اند را به تاخیر انداخته، اعتقادات ساده تر را اول بیان کرده، و همین جور سلسله ی پیامبران را فرستاده تا به یک جایی برسد که حالا فریز بشود. و آن فریز شدن قطعا در پای کوه طور اتفاق نیفتاده برای این که ما می دانیم که پیامبران هنوز ادامه پیدا کرده اند. درست است؟ اگر قبول بکنید که موضوع در حال تغییر است، یعنی انسان در حال تکامل است، طبیعی است که اعتقاد داشته باشید که اولا صلاح نیست که شما بایستید که این تکامل به یک معنایی به آخرین نقطه ی خودش برسد، که خیلی آخرین نقطه هم شاید معنی دار نباشد، و بعد خداوند بیاید دخالت بکند،بلکه خداوند با دخالت های خودش - تمام روایت های قرآن، تورات و همه با این موافقند - که خداوند اصلا با دخالت خودش این مسیر تکامل را دارد هدایت می کند. اقوامی که خیلی منحرف می شوند را پاکسازی می کند، مثلا با طوفان نوح. این پاکسازی سخت افزاری است، یعنی بعضی از آدم ها انگار به یک راه هایی کشیده شده اند که همان طور که حضرت نوح در قرآن می گوید - من دارم مدل قرآن را می گویم، می خواهم بگویم سازگاری درونی دارد و با فکت ها سازگارتر است - همان طور که در قرآن از قول حضرت نوح بیان می کند، قوم نوح به جایی رسیده اند که " لا یلدوا الا فاجرا و کفارا" . می گوید اینها یک جوری انگار خراب شده دیگر، سخت افزارشان اصلا انگار مشکل پیدا کرده، دیگر یک جوری نیست که از اینها موجودی بوجود بیاید. حالا می خواهید بگویید به دلایل ژنتیک یا ... من اصلا میل ندارم وارد این بحث ها بشوم و بگویم که از نظر علمی چقدر پایه دارد. از نظر علمی قطعا همه می پذیرند که بشر یک تاریخ تکاملی فرهنگی دارد، و همه ی دانشمندان لااقل توافق دارند که تکامل سخت افزاری هم داریم. بگذارید من یک نکته بگویم که یک خرده علمی است، اگر اشکال ندارد. ببینید اصلا مساله اعتقاد به تکامل داروینی نیست. بدیهی است که مغز لااقل بسته به نرم افزاری که رویش نصب می شود، سخت افزارش تغییر می کند. مغز چی است؟ درست است که یک سخت افزاری است که در شبکه ی عصبی، نورون ها به هم وصلند، اما واقعیت این است که کاری که این سخت افزار انجام می دهد بستگی به Training ای دارد که این جا انجام شده. بنابراین اگر شما مغز را به عنوان یک سخت افزار در نظر بگیرید، همین الان یک آدمی که آموزش می بیند، یک ارتباط هایی بین نورون هایش به معنای سخت افزاری دارد برقرار می شود، که بستگی دارد به آن آموزش هایی که دارد می بیند. بنابراین این را دیگر تکامل داروینی را کلا توی ذهنتان بگذارید کنار، بدیهی است که آدم ها بر اساس فرهنگ، مغزشان یعنی بخش سخت افزاری شان تغییر می کند. ارتباط هایی که یک آدمی که فرهنگ دارد، پیشرفته تر است، آموزش بیشتری دیده ، ارتباط های بین نورون های مغزش تکامل یافته تر است، پیشرفته تر است، بعضی از این تکامل هایی که در اثر آموزش در این ارتباط های نورونی ایجاد می شود اصلا از یک سنی به بعد دیگر نمی تواند اتفاق بیفتد. اینها فکت های تثبیت شده ی علمی است. بنابر این ما قطعا از نظر علمی از هر دانشمندی بپرسیم، چون مطمئنیم که فرهنگ تکامل پیدا کرده،بشر از یک فرهنگ تصویری و اسطوره ای خیلی خیلی ساده به یک فرهنگ انتزاعی و علمی و اینها کم کم رسیده. اصولا شما نمی توانید به یک بشر ابتدایی که در قرون اولیه دارد زندگی می کند آموزش فلسفه بدهید. مغزش انگار کشش نصب شدن همچین نرم افزارهایی را ندارد، تفکر انتزاعی خیلی به وجود نیامده. اگر اعتقادی وجود دارد خیلی تصویری است، حسی است، داستان باید برای آدم ها گفت. اگر قبول داشته باشید که فرهنگ در طول تاریخ تکامل پیدا کرده و بنابراین سخت افزار هم تکامل پیدا کرده، حالا شما چیزی که می بینید و قرآن هم در واقع به نظر می رسد دارد آموزش می دهد این است که خداوند نه تنها منتظر نبوده که این تکامل به یک جایی برسد و بعدا اقدام بکند، بلکه با اقدام خودش تکامل را تسریع کرده، شاخ و برگ های اضافی را یک جاهایی به معنای سخت افزاری زده، و همه ی یهودی ها این را قبول دارند. خداوند در تاریخ دخالت کرده، برای این که این تکامل مسیر را با سرعت بیشتری طی بکند، و اصلا رسالت انبیا همین است. رسالت انبیا این است که یک سلسله ای از انبیا از یک جایی شروع می شوند و بشر را به یک جایی می رسانند که دین به یک معنای نهاییش برسد. یک لحظه من فقط به یک فکتی اشاره بکنم که یهودی ها نمی توانند منکر بشوند. یهدی ها معتقدند که نوح یک شریعت ساده داشته. چه طور یک همچین چیزی را بهش اعتقاد دارند؟ اگر احکام ساده ای را قبول دارند که شریعت نوح بوده، بعدا در زمان ابراهیم تغییر کرده، تا به پای کوه طور برسد. همین را که قبول داشته باشید، خوب من از یهودی ها می پرسم که چه طور ممکن است خداوند به نوح یک شریعت ساده داده باشد؟ یادتان است من درباره ی شریعت نوح یک اشاره ای کردم. چند تا اصل ساده دارد، مثلا قتل، که یک جورهایی زیرمجموعه ی مثلا ده فرمان است. قرآن معتقد است که حضرت نوح شرع داشته: "شرع ما وصی به نوحا..." حضرت ابراهیم شریعت داشته، و خیلی از نظر قرآن طبیعی است که این شریعت ها زیرمجموعه ی همدیگر هستند، گاهی با هم فرق دارند، اتفاقی که می افتد این است که اینها حالت تکامل دارند، تغییر می کنند. حتی اعتقادات ممکن است یک جایی بیان نشود بعد بیان بشود، شیطان ممکن است موضوعیت پیدا کرده . ولی مساله این نیست که پیامبرانی که می آیند نمی دانند که شیطان هست، نمی دانند که ... خداوند می گوید که ما ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم. ولی ابراهیم موظف نیست که همه ی چیزهایی که دیده را بیاید بگوید. موظف نیست بیاید بگوید که شیطان وجود دارد. به نظر می رسد که، من توی بحث های مسیحیت فکر می کنم به این اشاره ای کردم، به نظر می رسد آنقدر در اسفار خمسه، در زمان حضرت موسی، روی توحید دارد کار می شود. Training آست دیگر. ببینید تصور ما از پیامبران این است که مردم دارند آموزش می بینند. مثل یک کودک کلاس اول که سواد دارد یاد می گیرد. حساب را هم دارند تا ده بهش آموزش می دهند. این معنیش این نیست که از ده به بعد دیگر وجود ندارد. معنیش این نیست که اینها فکر بکنند که همین چیزی که دارد بهشان آموزش داده می شود آخرش است. مثل یکسری کلاس درس است، از حضرت نوح شروع شده، چیزهای خیلی ساده ای گفته شده، از اجتناب کردن از کشتن انسان، که جزء مثلا فرامین مهم حضرت نوح است، در حدهمان چیزی که مردم آن زمان می فهمند. من نمی خواهم خیلی بحث بکنم ولی همین طور یک اشاره ای می کنم، کسانی که بحث های قبل را گوش کرده اند، که مساله ی وجود امت واحده که به اصطلاح در یک دورانی بشر یک جور دیگری داشته زندگی می کرده و بعدا کم کم وارد این دوران جدید حیات خودش شده، اینها یک چیزهایی است که توی قرآن به نظر می رسد که کاملا اصلا یک دوران قبل از پیامبران ما داریم. پیامبران از یک جایی، مخصوصا با حضرت نوح شروع می شوند، اتفاق هایی می افتد، حذف سخت افزار داریم، تکامل نرم افزار داریم، تا نهایتا به یک جایی می رسد. یهودی ها باید ، من می خواهم بگویم آن اشکالی که به نظرتان نقطه ی قوت یهودی هاست، در درون مدل خودشان مشکل پیدا می کند، برای این که اعتقاد دارند که نوح شریعتی ساده تر از حضرت موسی داشته. همین را کافی است بپذیرند. که در یک زمانی، یک پیامبری آمده از طرف خداوند که همه ی حرف ها را نزده. بنابراین به راحتی می شود گفت که حرف هایی که دارد زده می شود به نوعی حالت تکاملی ممکن است داشته باشد.

سوال.یک سوال یک کمی خارج تر. این خط نبوت این جا مشکل پیدا می کند. اگر بگوییم که همین جوری تکامل وجود دارد، خوب تا ابد ممکن است وجود داشته باشد، بنابراین شما که معتقدید یک پیامبری آمد تمام کرد، خوب آنوقت ایده ی خودتان دچار مشکل می شود.

-چرا؟من مثلا فرض کن می گویم که یک انسان، مثلا تفکر انتزاعی ندارد، زبانش به اندازه ی کافی به تکامل نرسیده، آن وقت من یک کودکی را دارم تربیت می کنم، خلاصه در هجده سالگی همه چیز را بهش می گویم. به یک جایی رسیده که همه چیز را بهش می گویم، دیگر حالا هر کاری می خواهد بکند. یا چهل سالگی، دیگر همه چیز را بهش می گویم. این جوری نیست که. اگر شما قبول بکنید این تکامل ممکن است به یک سراشیبی هایی هم بیفتد که خیلی خوب می شود این را بیان کرد. در یک لحظه ای . من نمی خواهم وارد این بحث بشوم. ولی اصلا مساله با این دیدگاهی که من دارم می گویم سازگار است، چون شما آن چیزی که برای هدایت بشر لازم است گفته بشود، شریعتی بیاید، اصول عقاید گفته بشود، اینها در یک لحظه ای از زمان قابل گفتن نیست، در یک لحظه ای از زمان قابل گفتن هست و گفته می شود. training صورت می گیرد، تا این که نهایتا شما اصول عقاید و شریعتی که باید رعایت بشود را در قرآن می گویید. مثل این که در مثلا 14 سالگی به یک فردی که دارید تربیت می کنید کل ماجرا را می گویید. چیزهایی که از دوسالگی نمی شد گفت، سه سالگی یک چیزی اضافه کردید، یک جایی همه را می گویید دیگر، این که اشکالی ندارد. این معنیش این نیست که این آدم دیگر تکامل پیدا نمی کند، چیز جدیدی را کشف نمی کند. شما حرف هاتان را زدید. اگر به اینها عمل کند به یک مسیری می افتد، اگر عمل نکند به یک مسیر دیگر. مثلا من نمی دانم شما کشفیات علمی را - سوال ایشان سوال خیلی خوبی است، من نمی خواهم بحث ... خودش گفت یک سوال خارج تر، اما به نظر من انقدر موضوع جالبی هست که بخواهیم یک خرده برویم خارج تر - ببینید، شما به عنوان افرادی که حالا چه یهودی باشید چه مسلمان، یکتاپرستید، اعتقادات توحیدی دارید. بنابراین به هیچ وجه نباید تصورتان این باشد که حقیقتی در جهان کشف می شود، مگر این که خداوند به بشر بگوید. شما چیزی غیر از این می بینید؟ مثلا، من نمی دانم نظرتان درباره ی این science و اکتشافات چند قرن اخیر چی است. یک آدم موحد، اینها را شیطان به انسان الهام کرده، یا خداوند مثلا حقایق علمی را به انسان الهام می کند؟ انواع و اقسام موجودات را دارم می شناسم. تئوری ها را بگذارید کنار. من یک عالمه فکت دارم کشف می کنم. چیزهایی را می بینم. چیزهایی که خداوند دارد به بشر نشان می دهد. خداوند که بعد از این که شریعت را نازل کرد و اعتقادات را گفت، بیکار ننشسته که، هان؟ آدم هایی هستند که حالا ممکن است موحد باشند یا نه. فرهنگ بشر در حال تکامل است، و کسی این کار را نمی کند به غیر از خداوند.ولی آن آموزش های عملی و تئوری لازم، یک جایی می تواند ختم بشود. این حرفی که من دارم می زنم این است که طبیعی است که شما فرض بکنید که دوران training ، دورانی وجود دارد که حالت آموزشی داشته باشد و طبیعی است که باید تکاملی باشد، و کاملا به نظر می رسد که طبیعی است که یک جایی آموزش ها ، وقتی قابل بیان هستند، بیان بشوند. این معنیش این نیست که خداوند دیگر هیچ چیزی را به بشر یاد نمی دهد. ولی دیگر لازم نیست که یک پیامبری بفرستد و آموزش را بدهد. سوال. آن الهامات، از اول بشر هم وجود داشته، مثلا یاد می گرفته اند که ... من می خواهم بگویم اینها دو شان مختلف است. یعنی خداوند یک شانی دارد که به طور کلی الهاماتی می کند به بشر، و هدایت می کند بشر را، این شان ربوبیتش است؛ و یک شانی هم دارد که وحی و شریعت نازل کردنش است. من می خواهم بگویم که کاری ندارم، این مثال ساده ای که شما دارید برای توضیحش می گویید، به یک مرز مهم دیگر هم استوار است. این فقط این نیست که بشر در حال تکامل است، این هم هست که تکامل یک کران بالایی دارد.یعنی شما دارید می گویید که، من می گویم باید به اندازه ی کافی استدلالات قابل دفاعی داشته باشید،که بگویید یک فرایند در حال تکاملی است، که مرد شریعتش، مثلا تا هجده سالگی ش کافی است، مثلا یک بازه ای وجود دارد که در این بازه انقدر چیز به آدم ها بگویید، برای هدایتشان بس است. بنابراین آن شان خدا دیگر آن موقع تعطیل می شود ، حالا یا می آید پایین، نمی دانم، یک اکسترموم دارد...

من قبلا درباره ی این که یک ماکسیمم دارد قبلا صحبت کرده ام، فکر می کنم بین جلسات دوم تا بیست و دوم!

- من دقیقا یادم هست، آن جا هم گفتید که یک کران پایینی لازم است که وجود داشته باشد، و یک کران بالایی...

بگذارید من در این مورد توضیح بدهم که اتفاق واقعی که افتاده ... یک مساله ی دیگری که من در همان جلسات درباره اش بحث کردم زبان بود.دورانی بر بشر گذشته که چند تا کلمه بیشتر وجود نداشته، گرامری هم وجود نداشته. خوب، کتاب قرآن مثلا، اگر قرار باشد که نهایت آموزش های انبیا یک چیزی ، کتابی مثل قرآن باشد که حقایق را مثلا بیان می کند باشد، خوب این که واضح است که از اول که نمی شود این کار را کرد.نکته این است که زبان، به یک ماکسیممی می رسد از نظر واقع نمایی، و بعد واقع نماییش نزول می کند. چرا؟ برای خاطر این که زبان چه کار دارد می کند؟ حقایقی در عالم هست، که زبان این حقایق را دارد بیان می کند. من قرار است برای چیزهایی که در دنیا هست واژه بگذارم. همان طوری که از واژه ی تکلم در زبان عربی اگر واژه شناسی بکنید در می آید، تکلم به معنای پاره پاره کردن، اصولا حداقل واژگان کاری که انجام می دهند این است انگار دارند جهان را افراز می کنند. من در جلسات مربوط به داستان آفرینش خیلی از این حرف ها زدم. حرف هایی درباره ی شان زبان و اسماء و این حرف ها که داشتیم بحث می کردیم. بنابراین اتفاقی که واقعا برای کل بشر افتاده این است. اول، با کمبود واژه مواجه هستیم، و الان، با زیاد بودن این پارتیشن ها. یعنی یک حقیقتی وجود دارد، من این حقیقت را ممکن است هزارتا پارتیشن کرده باشم، و یک جوری پیچیدگی های زبانی زائد به وجود آمده. یعنی الان واژگانی وجود دارد که به هیچ چیز اشاره نمی کنند، یا به قسمتی از یک چیز اشاره می کنند. مثل آن مثالی که من درباره ی غریزه ی جنسی زدم. خب. آره، کلماتی وجود دارد که حالت درخت دارند، و زبان یک جوری از اول این چیزها را بیان نمی کند، کم کم، این سلسله ی انبیا در واقع کاری که انجام می دهند، این سخن خداوند را بیان می کنند، مثل این که این واژگان کم کم به وجود می آید، فرهنگی که به یک حالت ماکسیمم می رسد و شما می توانید توش شریعتی ، کتابی که واقع نما هست، واژگانش همه حقیقی هستند را بیان بکنید، و هرچه بگذرد این کار سخت تر می شود. موضوع این است که یک جایی از تاریخ وجود دارد که این کار... این آن کران بالایی است که شما نیاز دارید. اصلا معنیش این نیست که خداوند آموزش دیگری به بشر نمی دهد چون همه ی این چیزهایی که بشر دارد یاد می گیرد آموزش خداوند است. ولی اینها نیازی دیگر به پیامبر ندارند. اینها مثل همان اثبات قضیه هایی است که ایشان می گویند. مثل این که عرفا، مکاشفاتی دارند، کتاب را تفسیر می کنند، مستقلا بیان هایی دارند، علمای علوم مثلا تجربی اکتشافاتی دارند، چیزهایی کشف می شود؛ اینها همه حقایقی الهی است، ولی به نوعی در واقع در آن لحظه ی ماکسیمم کتاب و حقایقی به بهترین وجه ممکن بیان شده. نکته این است که همه ی این ماجرا نه تنها این را توجیه می کند، بلکه تحمیل می کند که باید تکاملی اتفاق افتاده باشد.

سوال. شما دارید زبان را می گویید یا کل فرهنگ را؟

- فرهنگ و زبان.نرم افزارها.

- شما می گویید که زبان در 1400 سال پیش به ماکسیمم رسیده، ولی مثل آدمی که از هجده سالگی به چهل سالگی رسیده و همچنان باید به او خوراک معنوی داد... از 1400 سال پیش زبان ممکن است اما از لحاظ آگاهی تاریخی بشر به مرحله ای رسیده که شاید بازهم پیامبر می خواهد.مثلا این اتفاق که در رنسانس افتاد، این سوء استفاده هایی که مثلا کلیسا از مسیحیت کرد، همه ی اینها.مثلا اگر شما فرهنگ را فقط به معنای زبان بگیرید حرفتان موجه است، اما از 1400 سال پیش یک آگاهی تاریخی بوجود آمده.

-ببینید در واقع یک مدل این است که سلسله ی انبیا همینطور ادامه پیدا کند. مثلا بعضی ها می گویند که هر هزار سال یک پیامبر می آید. یکی هم این است که این یک جایی مثلا ختم بشود. خب، قبول دارید که در این بحثی که من دارم می کنم خیلی مساله ی اساسی نیست؟ مساله این است که من دارم می گویم که آن تکامل را بپذیریم. آن نقطه ی قوت یهودی ها نه تنها نقطه ی قوتی نیست، بلکه نه چندان با فکت ها سازگار است و نه از نظر عقلی چندان نکته ی مثبتی است.فرض کنید من ختم نبوت را اصلا فعلا بگذارم کنار.بحثی که ما با یهودی ها داریم این است، که شریعت به طور طبیعی می تواند تکامل پیدا کند، عقاید به طور طبیعی باز بشود. شما هم همین را دارید می گویید. شما می گویید که آنقدر این مساله قوی است، این مساله ی تکامل، که اصلا ختم نبوت می رود زیر سوال. باشه حالا، فعلا این را به تعویق بیندازیم. پس بحث من را قویا قبول کردید، منتها یک خرده زیادی قبول کردید!!

سوال...

خب،چیزی که به نظر می آید، اعتقاد به معاد خیلی سخت تر از اعتقاد به توحید هست. اعتراضاتی که در قرآن در برابر پیغمبر اسلام ثبت شده، بیشتر این است که این باورپذیر نیست، چه طور ممکن است که ما بمیریم و خاک بشویم و باز هم ظهور بکنیم. خیلی چیز باورناپذیری است. و برای یک انسانی که ذهن ساده ای دارد، ممکن است فشار آوردن بهش که همچین چیزی را بپذیرد چندان صلاح نباشد.

-...

- ببینید، حرف من این نیست که کسی معاد را انکار کرده باشد. جزء آموزش های اصلی دین در ابتدا، معاد بوده یا نبوده؟

-...

بگذارید، من دارم مدل قرآن را بیان می کنم دیگر.جلسه ی آینده قرار است درباره ی سوره ی اسرا صحبت کنیم. خوب، بگذارید من یک خرده اصلش را لو بدهم! سوره ی اسرا دارد همین را می گوید. آن چیزی که به بنی اسرائیل گفته شد، آخرت نبود. بگذارید من یک خرده سوره ی اسرا را برایتان بخوانم، بد نیست یک پیش زمینه ای داشته باشید .

شما در ابتدای سوره ی اسرا می بینید که همین دارد گفته می شود. بعد از آن آیه ی اول، می بینید که خداوند موسی را فرستاد و کتابی داد و بنی اسرائیل را می خواست هدایت بکند. ببینید چه چیزی به بنی اسرائیل ، " وقضینا الی بنی اسرائیل..." چه وعده هایی داده شد. وعده ها همه یک جوری زمینی اند، تاریخ دارند. از کلمه ی "وعدالاخره" چی می فهمید؟ دو تا تحول تاریخی است اینها. مثل این که آن تحول تاریخی یک جور آخرالزمان اینهاست. به اصطلاح تاریخ مصرف واقعی در زمان دارد. آن چیزی که دارد به بنی اسرائیل گفته می شود در آینده، اتفاق خیلی ملموسی است.شما یک همچین کارهایی می کنید و همچین بلاهایی سرتان می آید. بلافاصله بعد از این که این تمام می شود، مخصوصا من تاکیدم این است، واژه ی " وعدالاخره" آنها. آخرت برای ما به یک معنی دیگری دارد به ما آموزش داده می شود: آخرت کل بشر. نه آخرت بنی اسرائیل، پایان کار بنی اسرائیل. بلافاصله بعد از این گفته می شود که : "ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم" . به یک چیز قوی تری، با قوام تری دارد هدایت می کند. چیه؟ "ویبشر المومنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا کبیرا" . که مومنین را دارد بشارت می دهد که اجر کبیری برایشان هست،نه توی این دنیا ، آن دنیا." و ان الذین لا یومنون بالاخره اعتدنا لهم عذابا الیما". که اصلا یک جهان دیگری هست که شما وارد آن می شوید. و شروع می کند آن آموزش قرآنی را بیان کردن. خوب؟ یک خرده که جلوتر می روید، حرف از این است که به بنی اسرائیل یک جایی گفته شد در طول دوره ی تکامل خودشان، اولین بار نیست که قرآن دارد این را بیان می کند. منتها قرآن خیلی دارد این را رویش تاکید می کند. ولی به بنی اسرائیل هم یک جایی بعد از حضرت موسی این گفته شد. کجا؟ در زبور. یک جایی در این سوره اشاره می شود به این که " و فضلنا النبین بعضهم علی بعض، و ءاتینا داوود زبورا". چرا به این زبور دارد اشاره می شود؟ برای این که شما اگر قرآن را خوانده باشید، می گوید در زبور است که "کتبنا ان الارض یرثها عبادی الصالحون". که زمین میراث صالحین می شود را ما در زبور نوشتیم نه در تورات. این چیزی است که به نظر من قرآن با صراحت در سوره ی اسرا می گوید. اصلا شان نزول این که قرار شد ما سوره ی اسرا را همراه با یهودیت بخوانیم همین است. این خیلی نکته ی مهمی است که قرآن به نظر می آید قرآن با تاکید دارد رویش حرف می زند که در تورات اساسا وعده ها زمینی بود. وعده ی سرزمین بهشت گونه ای که به قول خود اسفار خمسه، شیر و عسل در ش جاری است. ببینید، شما توصیفات تورات درباره ی فلسطین را احساس نمی کنید خیلی شبیه بهشت است به معنای قرآنیش؟ خیلی ملموس است، این ها قرار است بروند در یک سرزمین، در جنات واقعی ، آن جا سکنی بگیرند، وعده ی آخرتشان هم این است که یک اتفاقی می افتد و کارشان تمام می شود. این آموزشی است که فرموله کردن معاد در حد فهم آن هاست. نمی شود با آن ذهنشان بهشان فشار آورد با آن فهم ابتدایی.که اعتقاد پیدا بکنند مثلا به برخاستن مرده ها و چیزهای عجیب و غریب. در زبور هم آن چیزی که نوشته شده آن چیزی نیست که قرآن دارد با آن تاکید و بیان واضح می گوید. " ان الارض یرثها عبادی الصالحون" شاید یک چیزی مثل گسترش پیدا کردن آن سرزمین موعود و اینها به کل زمین است حالا. این که مفهوم معاد در طول تاریخ ادیان بنا به روایت قرآن یک تغییری کرده، از یک جای خیلی ساده و ملموسی شروع شده. لازم است که مردم به آخرت اعتقاد داشته باشند، به وقایعی که در آینده می آید، اگر خوب باشند این جوری و اگر بد باشند این جوری می شود. اگر بد باشند خداوند یک قومی را می گوید: کتبنا . برای بنی اسرائیل نوشتیم که شما یک روزی یک کارهای بدی می کنید و یک قومی می آیند و پوست شما را می کنند و شما را به اسارت می برند. و وعده ی آخرتتان هم آن وعده ای است که محقق شد دیگر. یک قومی آمدند، معبد را نابود کردند، و اینها را کلا دیگر نابود کردند. آخر کار بنی اسرائیل ظهور مسیح و پایان انبیای سلسله ی اسحق است که بهشان وعده داده شده بود. این یک جور معاد است. این معنیش این نیست که پیامبران معاد را نمی فهمند، اما موظف نیستند که برای مردم خیلی رویش تاکید بکنند. معاد چه فایده ای دارد برای مردم؟ معاد چه چیزیش لازم است برای اعتقادات توحیدی؟ که شما اعتقاد به این داشته باشید که کار خوب و کار بد پاداش خوب و بد می گیرد. این که اعتقاد داشته باشید حالا لزوما مثلا توصیف بهشت و جهنم را بفهمید این خیلی ضرورت ندارد.

به نظر می رسد که برای مردم یکسری آموزش های ساده تر داده شده که، این " ان هذالقرآن یهدی للتی هی اقوم"، اتفاقا اگر آن صفحه را تا پایین بخوانید می بینید که به طرز قدرتمندانه ای همه ی ابعاد معاد را دارد توصیف می کند، تمثیل توش هست، این که کتابی نوشته می شود، دست شما داده می شود. چیزهایی که خیلی انتزاعی و عجیب و غریب است. یعنی همین الان هم که شما می خوانید مثلا فکر می کنید که ذهنمان تکامل پیدا کرده و اینها خیلی همچین تصوراتی ساده نیست پیدا کردنش. مثل توحید نیست. توحید یک حالت انتزاعی دارد، ولی معاد یک چیزی فراتر از انتزاع هست. مساله یکجور شگفت انگیز بودن هم هست. اعتقاد به یک چیزی که ... در واقع استدلال عقلی برای توحید آوردن خیلی راحت تر از استدلال عقلی برای معاد آوردن به این معنایی که در قرآن هست آوردن است. این آموزشی است که به تعویق افتاده به نظر من، هیچ اشکالی هم ندارد. یعنی همان طوری که شریعت می تواند به تعویق بیفتد، آموزش های اعتقادی هم ممکن است. مثلا شیطان. خیلی واضح است که در کل کتاب مقدس،شیطان را با این چهره ای که مثلا در قرآن یا مسیحیت دارد کمتر می بینید. من فکر نمی کنم این خیلی تحریف باشد، که مار می آید آن جا، مثلا باعث می شود از بهشت بیفتند بیرون. مار یک جوری آسان تر است حرف زدن ازش تا یک موجود انتزاعی تری مثل ابلیس. ولی قرآن، جایی است که توش همه چیز بیان می شود، همه چیزهایی که باید بیان بشود. خیلی چیزها هم بیان نمی شود، هان؟ قرار است که شما خودتان کشف بکنید. ولی به یک جای خوبی می رسد، حالا ایشان که معتقدند باز هم یک چیزهایی هر سال اضافه می شود، یک سالنامه هایی مثلا لازم است که هر سال بهش اضافه بشود. اشکالی ندارد، من فعلا بحثی روی ختمش ندارم، می گویم مدل قرآنی نگاه کردن به بعثت انبیا شامل تکامل اعتقادات هم حتی هست.

سوال. یعنی نظر شما این است که اینها همان اوایل زمان حضرت موسی یک نافرمانی کردند که یک بدبختی پیش آمد که هزار نسل برای همدیگر تعریف می کنند که ما نافرمانی کردیم نتیجه اش این بود. مثلا شاید باطن اعمال نشان دادن و اینها باشد.

- منظورتان آن نافرمانی نرفتن به سرزمین مقدس است؟

- بله.

- به هر حال مساله ی ملموس بودن وعده هایی که به بنی اسرائیل در ابتدا داده شد است. قرآن دیگر همه چیز را به همان شکلی که باید بیان بشود کرد، حقایق اصلی دیگر این جا پنهان نیست، قبول کنید که یک حقایقی هم پنهان است. منتها قرآن بعضی چیزها را با یک ظرائفی دارد بیان می کند که همه کس هم نمی فهمد، شاید بعضی ها بفهمند. برای همین این فضای به اصطلاح نزول کتاب قرآن این است که یک اعتقادات ظاهری اساسی که باید بیان بشوند را در ظاهر بیان می کند ، یک سری چیزهای اسرار مانند مثل توحید به معنای واقعی کلمه با یک اشاراتی گفته می شود، نه خیلی . توحید قرآن توحید عجیبی است واقعا، من نمی دانم چقدر دقت می کنید، خیلی توحید شدیدی است حداقل! من نمی دانم این آیات را که می خوانید چه احساسی بهتان دست می دهد: " هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن". مساله این نیست که یک خدا وجود دارد، اصلا انگار چیز دیگری وجود ندارد. توحید به معنای انگار یک چیز وجود داشتن،موهوم بودن همه چیزهای غیر خدا؛ این چیزهایی که عرفا، مخصوصا عرفای اسلامی حالا عرفای مسیحی هم گفته اند، توی قرآن خیلی اشارات پیچیده ای به درواقع یک توحید خیلی خالص و شدیدی وجود دارد.منتها اینها خیلی رویش تاکید نیست، بعضی از آدم ها این اشاره ها را بهتر می گیرند و درک می کنند که ماجرا چی هست.

دیگر سوالی نیست؟

-ببخشید من یک چیزی که جا نمی افتد برایم، این است که در تشیع احکام یک روحی دارند، یک حقیقتی دارند، مثلا جمعه فرق دارد با بقیه ی روزها. یعنی احساس می کنی که اگر توی آن روز نماز بخوانی، یک تقرب خاصی پیدا می کنی. اگر گوشت مثلا حلال نخوری، یک تاثیر قطعی وجود دارد که مستقل از چیزهای دیگر است. چه جوری ممکن است این عوض بشود؟

- این عوض نمی شود.

- شما مثلا چند جلسه پیش گفتید که گوشت شتر برای یهودی ها حرام است، برای ما مثلا حلال است. اگر شریعت این جوری است که روح این عمل باعث تقرب به خداوند می شود یا مانع تقرب به خداوند می شود، چه جوری ممکن است عوض بشود؟

-آهان. ببینید چیزی که ممکن است عوض بشود این است. فرض کنید من می خواهم شما را یک جور training برایتان داشته باشم. یک مثال خیلی خوبش این است. می دانید دونده های استقامت، اصلا تکنیک دو استقامت این است، که دویست متر اول را با سرعت بالا می دوند، هنر یک دونده ی استقامت این است که دویست متر اول را نسبتا سریع می دود، نه مثل یک دونده ی دویست متری که دیگر بعد از دویست متر قرار نیست بدود، هنرشا ن این است که از دویست متر به آنور را با سرعت ثابت بدوند. چرا؟ برای خاطر این که بدن این جوری استقامت بهتری نشان می دهد. یعنی اول یک فشار بیاوری، مثل این که به یک حدی از تحریک برسد، بعد دیگر این را ثابت نگهش داری تا آخر، حالا می خواهید ده هزار متر بدوید یا مثلا چهل و دو کیلومتر و صد و نود و پنج متر که مربوط به ایرانی ها می شود! ایرانی ها من نمی دانم هیچ اعتراضی به این دوی ماراتن ندارند آخر؟ که با توجه به آن ماجرای تاریخی، که در المپیک یک همچین رشته ای وجود دارد که خبر شکست ایرانی ها را مثلا به آتن برسانند! خوب بگذریم. حالا ، ببینید احکام شریعت یهود سخت تر است، چیزهای حرامش بیشتر است، میزان عبادات سنگین تر است، بعد از یک جایی به بعد مثلا حضرت مسیح می آید. ببینید گرایش یک ذهن عقب افتاده ی اولیه ی بشر به شرک بیشتر است. یک خرده سخت تر باید بهش بگیرید. اگر این را به یک جایی برسانید که عادت بکند به به اصطلاح احکام، بعد می توانید ریلکسش بکنید و تا ابد مثلا یک شریعت ساده تری را اجرا بکند. اثر وضعی که شما می گویید، خوب خیلی چیزها اثر وضعی بد دارند. مثلا مشروب اثر وضعی بد دارد. ولی حالا ضرورتا... همین الان توی حلال و حرام های ما ، در حلال ها یک چیزهایی هست که اثر وضعی بد دارد، و در حرام ها یک چیزهایی هست که اثر وضعی خوب هم دارد. اینقدر چیز به اصطلاح قاطعی نیست که شما بگویید یک سری مثلا فرض کن خوردنی ها، خوردنی های با اثر وضعی بد داریم و خوردنی های با اثر وضعی خوب. همه ی خوردنی ها آثار وضعی بد دارند، خوب هم دارند. مثلا گوشت قرمز الان خیلی حرف از این هست که آثار وضعی بد دارد. خوب؟ ولی خوب آثار وضعی خوب هم دارد دیگر، حلال هم هست. نمی دانم می فهمید منظورم را یا نه، اصولا این پدیده ی اثر وضعی ، خوب برای همه ی خوردنی ها و همه ی اعمال آثار وضعی خوب و بد وجود دارد. بنابراین خیلی چیز قاطعی نیست که من بگویم این شریعت، چه طور این تا حالا اثر وضعی بد داشت، حالا رفت توی آن هایی که اثر وضعی خوب دارند. شما اتفاقا حرمت شراب را در قرآن نگاه کنید که با چه لحنی تحریم شده. قمار و شراب . می گوید که منافعی برای مردم دارند، ولی " اثمهما اکبر من نفعهما" . ممکن هم هست که قمار و شراب حلال باشند. این طوری نیست که شما بگویید مجموعه ی چیزهایی که حلالند اینها هستند و از روز اول تاریخ هم مشخص بوده، اصلا این شکلی نیست. قرار است که شریعت یک محدودیت هایی بگذارد، آن شجره ی ممنوعه را خطی دور یک چیزهایی بکشد که اینها را نباید انجام بدهید. اصلا هیچ حکم شریعت بی معنا نیست، قراردادی نیست، همین طوری یک درخت انتخاب نمی شود که ممنوعه باشد. یک درختی که آثار وضعی نسبتا بدتری دارد ممنوعه تر هم هست و اینها. ولی این جوری هم نیست که مثلا یک درخت هایی کلا خوبند، یک درخت هایی کلا بد. اصلا این جوری نیست. جمعه و شنبه و یکشنبه.شما باید یک روزی ...همین الان هم از علمای اسلام بپرسید، می گویند که قداست زمان ها به کارهایی است که در آن زمان انجام می شود. یعنی مثلا فرض کنید ،حتی در مورد شب قدر. اصولا عرفا معتقدند که شب قدر، اینجوری نیست که خیلی مساله ی آثار وضعیش باشد حالا. وقتی مسلمان ها فلان قدر روزه گرفتند تا به این شب رسیدند، حالا در این شب یک اتفاق های خاصی می افتد، چون می روند عبادت می کنند یک عده، شما مثلا به صورت شیعی اگرنگاه بکنید، یک انسان های برجسته ای همیشه در زمین هستند. این که این در این لحظه یک عبادتی دارد می کند یک جوری انگار زمین و آسمان به هم دیگر دوخته می شود. نمی دانم منظورم را می فهمید یا نه. اتفاق هایی که می افتد یک مقدار به خاط آن رفتارهایی است که.

-ببخشید. این جوری که شما می گویید انگار جریان از پایین به بالاست، نه این که ملائکه از بالا به پایین بیایند.

- از بالا به پایین است، اما موضوع آن فرودگاه است دیگر، ملائکه کجا بیایند؟ مردم همه خواب باشند ملائکه کجا می آیند؟ کره ی زمین مهبط ملائکه نیست، مثلا قلب مومنین مهبط ملائکه است.فکر می کنم اصولا این جوری نگاه می کنند دیگر هان؟ مساله ی جغرافی و اینها نیست، انسان ها هستند که دارند عبادت می کنند. شنبه ی یهودی ها هم یک جوری مقدس است، یهودی ها در شنبه عبادت می کنند. بنابراین کره ی زمین و قلب مومنین یهودی محل رفت و آمد ملائکه می شود. یکشنبه مسیحی ها می روند در کلیسا، آواز می خوانند و ملائکه مثلا نازل می شوند. جمعه ها مسلمان ها می خوابند، ملائکه نازل نمی شوند! شیعیان می خوابند مثلا صبح جمعه استراحت می کنند، ملائکه مثلا نازل نمی شوند. ببخشید من در مورد جمعه یک خرده... این اضافه شده به این که من درمورد نمازهای پنجگانه گاهگداری شما را اذیت می کنم، کم کم اینها دارند اضافه می شوند، هر چه که جلوتر می رویم یک سری حساسیت هایی که من دارم بیشتر بروز می کند. ایشان قانع شد که ما تا 8 این جا بمانیم؟

-بله.

بسیار خوب. این جواب چیزی بود که یهودی ها شاید به عنوان نقطه ی قوت می گویند. نکته ی اول این است که فکت های خود یهودی ها مثل وجود شریعت برای حضرت نوح که غیر از شریعت ابراهیم و موسی بود، با دیدگاه خود یهودی ها سازگار نیست اگر تکامل را نپذیرند. یک بار شریعت در طول تاریخ نازل نشده که بخواهیم این جوری نگاه کنیم ، بگوییم که کلام خدا تغییر نمی کند.ببینید آن اشکال فلسفی اشکال درستی نیست. کلام خدا نیست که، خدا نیست که تغییر می کند. شنونده است که دارد تغییر می کند. مثل این مه من با یک بچه صحبت کنم، یک چیزهایی می گویم، همان حرفی که می خواهم بگویم را یک خرده در قالب داستان و یک چیزهایی را می گویم و یک چیزهایی را نمی گویم؛ با یک آدم دانشمند صحبت کنم چیز دیگری نمی گویم. تغییر در من ایجاد نشده، مخاطب تغییر کرده، بنابراین هیچ اشکال فلسفی و این ایراد که " چه طور ممکن است کلام خدا تغییر بکند؟" نیست. بنابراین هم فکت های تاریخی نشان می دهند که این تکامل اتفاق افتاده، هم در شریعت، هم در اصول اعتقادات، نحوه ی بیان اصول اعتقادات حداقل. و هم از طرف دیگر به نظر می رسد که این نه تنها به طور اصولی و عقلی سازگار است، بلکه از چیزهایی که ما می دانیم نتیجه می شود. انتظار داریم که سلسله ی انبیا یک حالت تکاملی داشته باشند.

-سوال. درک این تغییرات یک خرده سخت است. اگر شما یک چیز سازگار داشته باشید، آدم می تواند با تکامل توجیهش بکند، اما اگر دو تا چیز ناسازگار وجود داشته باشند یک خرده سخت است که آدم بگوید که حالا چون بزرگ شد، مثلا یک چیزی حرام شد یا حلال شد...

-چرا؟ تغییر مگر غیر از ناسازگاری است؟ یک چیزی حلال بوده حالا حرام است دیگر. اگر حلال ها حلال بمانند حرام ها هم حرام بمانند دیگر چی تغییر می کند؟ مثلا مستحب ها مکروه بشوند؟ آن هم همان مقدار تا حدی ناسازگار است. اصلا اساس تغییر همین است دیگر. اول تعداد حرام ها کم است و حلال ها زیاد. بعد یکدفعه حرام ها زیاد می شوند، مثلا در زمان بنی اسرائیل. موضوع این است که این جا یک Training دارد اتفاق می افتد. آدم ها دارند یاد می گیرند که یک چیزی را بپذیرند، نه این که یک... خوب، من فکر می کنم که این مساله را دیگر زیادتراز این رویش بحث نکنیم.

من یک بخشی از چیزهای سوره ی اسرا را هم پیشاپیش گفتم. حالا اگر به اینها دقت نکرده بودید، آن هاییکه سوره ی اسرا را دارند می خوانند، کل سوره ی اسرا را تا آخر بروید ببینید چی دارد می گوید. یعنی این مقدمه مقدمه ای است که همه چیز بر اساس همین ادامه پیدا می کند دیگر. این یهدی للتی هی اقوم چی است. سوره ی اسرا دارد می گوید که این قرآن چیزی است ورای آن چیزی که مثلا به بنی اسرائیل گفته شد. می گویند در سوره ی اسرا یک جوری ده تا حکم هست که مشابه ده فرمان است . بعد از این که این آیات مربوط به آموزش آخرت در سوره ی اسرا می آید، یکسری احکام بیان می شوند. که می گویند اینها معادل ده فرمان در قرآن هستند. خوب طبیعی است که آدم این احساس را بکند،برای خاطر این که تعدادشان حدودا ده تاست،و اصلا این جا قرآن دارد با آموزش های یهودی مقایسه می شود. همین طور این را تا آخر بروید، سوره ی اسرا درباره ی این که قرآن چی دارد می گوید است. یک جوری موضوع سوره ی قرآن آموزش های قرآن است در مقایسه با آموزش هایی که قبلا داده می شد، نه همین طوری آموزش های خود قرآن. مرتب شما این ارجاع به قرآن(؟) را توی سوره ی اسرا می بینید. و نکته ی کلیدی هم مساله ی آخرت است، چیزی که به بنی اسرائیل به این شکل آموزش داده نشد. خوب.

بگذارید من یک بحث دیگر باز بکنم. ببینید اساس اختلاف عمده، یعنی واضح ترین اختلاف بین مسلمان ها و مسیحی ها و یهودی ها ، سر این است که مسیحی که پیشوای مسیحیت است مسیح بوده یا نه. در واقع مشکل یهودی ها از نظر قرآن چی است؟ که مسیح را نپذیرفتند.چرا عهد را شکستند؟ برای این که بزرگترین پیامبری که . عهد شامل این بود که پیامبران را شناسایی کنند و بپذیرند، حضرت مسیح که بزرگ تر از حضرت موسی حتی به نظر می آید که بود آمد و اینها نپذیرفتند. عهد کلا از بین رفت. این دیدگاهی است که قرآن درباره ی یهودیت بیان می کند دیگر.

-سوال.این اتفاق که مشابهش قبلا افتاده بوده.

-مشابه نپذیرفتن پیامبران اتفاق می افتاده، عهد به طور مداوم نقض می شده، مجازات می شدند، ولی واقعا به نظر می آید که آن وعده ی آخرت، وقتی اتفاق می افتد که مسیح . یهودی ها منتظر چی بودند و هستند؟ منتظر مسیح دیگر. درست است که می دانستند پیامبران دیگر کوچکتری هم ممکن است بیاید، اما اساس وعده ی یهودی ها از نظر ظهور پیامبر، این است که یک منجی بزرگی مثل مسیح بیاید. موضوع این است که این آمده و یهودی ها نپذیرفتند، و هنوز هم نمی پذیرند. دقت می کنید؟ در واقع قرآن تایید میکند که همان طور که مسیحی ها ادعا می کند، همان مسیحی که مسیحی ها بهش معتقد هستند همان مسیح موعودی بود که یهودی ها منتظرش بودند. و چون این پذیرفته نشده توسط یهودی ها، کار یهودیت به نوعی تمام شده، وعهد شکسته شده. حالا شما یک خرده ببینید،من واقعا دلم می خواهد یک یهودی این جا باشد. حالا می دانم که همه تان توی دلتان به هر حال یک خرده یهودی هستید، واقعا دلم می خواهد از یک یهودی بپرسم که یهودی ها نباید توضیح بدهند که چی شد که معبد تخریب شد؟ چی شد که اینها آواره شدند؟ ببینید تورات چی آموزش می دهد، کتاب مقدس. که آن ماجرای تخریب معبد در بار اول و تبعید بابلی وقتی پیش آمد که اینها گناه کرده بودند.ببینید من وقتی الان نگاه می کنم به تاریخ یهودیت که نقطه ی اوج و عطف تاریخ یهودیت تخریب معبد د رسال 70 میلادی توسط رومی ها ، و آوارگی مطلق یهودی ها و اخراجشان از فلسطین، و جانشین شدن مسیحی ها و مسلمان ها به تدریج در آن سرزمین. یهودی ها نباید معتقد باشند که یک گناه بزرگی انجام دادند که این بلا سرشان آمده؟ این گناه بزرگ چی است؟ خوب مسیحی ها و ما نگاه می کنیم می بینیم که خیلی واضح است دیگر، همان سالی که این اتفاق افتاد، چهل سال قبلش یک پیامبر بزرگی بود که اینها قصد کشتنش را کردند، و خیلیها بهش معتقد شدند و خیلیها هم نشدند.برای من به عنوان یک مسلمان بدیهی است دیگر. اصلا انتظار من این است که وقتی مسیح آمد و اینها نپذیرفتند، کارشان تمام بشود، به آخر کار خودشان برسند. من دوست دارم از یک یهودی بپرسم که فکر می کنید چه گناهی کردید که در سال 70 میلادی این اتفاق برایتان افتاد؟! باید یک گناه بارز و آشکاری کرده باشند،بزرگترین بلای تاریخشان. آن دفعه چند صد سال طول کشید که اینها برگشتند، این دفعه چند هزار سال طول کشیده و هنوز هم هیچ برگشتی در کارنبوده.حالا این که بعد از جنگ جهانی دوم برگشتند را بگذاریم کنار، حالا نمی خواهم وارد بحث هولوکاست بشویم! فکر کنید اوایل قرن بیستم بپرسید که آقا این ماجرای سال 70 میلادی چی است؟ سال 60 میلادی شما کاری کردید؟ سال 20 میلادی کاری کردید؟ پیغمبری آمد نپذیرفتیدش؟ یکتاپرستی تان که زیر سوال نرفته، باید یک اتفاق مهمی افتاده باشد. کتاب مقدس این شکلی آموزش می دهد، می گوید تاریخ را این جوری نگاه کنید، وقتی شما گناه می کنید خدا شما را راه نمی دهد، وقتی گناه می کنید خدا شما را تبعید می کند. کارهای بزرگ که می کنید. یکتاپرستی را که کنار می گذارید خدا شما را تبعید می کند. یا مثلا احکام شریعت. مثلا شنبه را خوب رعایت نمی کردند که یکدفعه این بلا سرشان آمد؟ می خواهم بگویم که یک فکت تاریخی خیلی واضح وجود دارد که این دیگر مورد قبول سکولار و غیر سکولار و مسلمان و مسیحی و یهودی است. یک نقطه عطفی در تاریخ یهودیت اتفاق افتاده که طبق آموزش های کتاب مقدس باید نتیجه ی یک گناه بزرگ باشد. خوب قرآن چی آموزش می دهد به ما ، که اینها قصد کشتن مسیح را کردند. معلوم است که قصد کشتن مسیح را بکنند کارشان باید تمام بشود. مسیحی ها هم همین را می گوید. ما خیلی راحت با این واقعه ی تاریخی. این ایمان ما را قوی می کند. مسیحی ها ایمانشان قوی می شود، مسیح حقیقی بود که این بلا سر اینها آمد دیگر. که اینها بعد فاصله ی خیلی کوتاهی بعد از این که این جرم را مرتکب شدند، نابود شدند اصلا. در تمام زمین پراکنده شدند، حالا اگر این ماجرای اسرائیل را در نظر نگیرید، این ماجرا حداقل دوهزار سال طول کشیده. حدود 1900 سال طول کشیده. از زمان سال 70 میلادی تا حدود 1948 که دوباره برگشته اند. هنوز هم معبد را بازسازی نکرده اند دیگر، مساله ادامه دارد. مساله تخریب معبد است نه صرف حضور آنها در آن سرزمین یا نه. می خواهم بگویم که یک فکت تاریخی خیلی بزرگ هست که با مدل قرآن، با حرف مسیحی ها خیلی سازگار است، بلکه یک چیزی بیشتر از سازگار بودن.

سازگار بودن یک حالت پس-نگری دارد. یک چیزی را بعد از این که می بیننم، توجیهش می کنم. اما این چیزی است که من می توانم پیش بینی کنم. اگر یک نفر تورات را مثلا خوانده بود، و اعتقاد داشت و می فهمید که مسیح پیامبر خداست و این اتفاقات افتاده، در سال مثلا 30 میلادی، قطعا منتظر بود که یک بلای بزرگی برای یهودی ها نازل بشود که شد. اینها همه کشته شدند، به صلیب کشیده شدند، تبعید شدند، معبدشان به طور کامل تخریب شد، بلایی که هیچوقت در تاریخشان اتفاق نیفتاده بود. بنابراین فکت تاریخی تخریب معبد در سال 70 میلادی به شدت با این مسیح بودن مسیح که قرآن دارد تایید می کند سازگار است. چه چیز دیگری وجود دارد که ما را...از دیدگاه ما همه ی نقطه ضعف یهودی ها این است که مسیح را قبول نمی کنند دیگر، هنوز هم منتظر ظهور مسیح هستند. شما الان در دنیای فعلی- ببینید - بگذارید بحث را همین جا نگه داریم، درباره ی سوره ی اسرا بحث بکنیم، و بعد در یک جلسه ی دیگری...من الان 5 دقیقه وقت دارم تا ساعت 8.فکر می کنم حیف است که بحث نیمه کاره بماند.درباره ی مسیح، و این که آیا ظهور کرده و نکرده و این که یهودی ها چه جوری نگاه می کنند و چه تناقض هایی در درون اعتقاد خودشان هست، حالا جلسه ی بعد را ادامه می دهیم.