جلسه ۱ یهودیّت

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

این جلسه در ادامه جلسه ی سوره بقره تشکیل شده است و مقدمه‌ای خواهد بود برای صحبت درباره یهودیت در قرآن و بحثهای مرتبط با یهودیت از دیدگاه یهودیان و ... ارتباط بحث سوره بقره و بحث یهودیت در مسئله بنی‌اسرائیل و شریعت است که یکی از مسائل مهم در سوره بقره است.

جلسه اول سری یهودیت

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۱ با کیفیت بالاتر

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۱ با حجم کمتر

برنامه جلسات مربوط به یهودیت

بیشتر تاکید روی موضوعاتی از یهودیت است که در قران مطرح شده است چون خود یهودیت بر خلاف مسیحیت پر از جزییات است و خلاصه کردن آن مشکل است.

مباحثی در مورد دین یهود از دیدگاه یهودیان

از مقدمه ای که در سوره بقره است بحث آغاز می شود. چون این مقدمه ای است که باعث می شود داستان بنی اسرائیل، مسایل شریعت و تجدید بنای شریعت را بهتر بفهمیم. در این جلسه مقدمه سوره بقره از ابتدای سوره تا شروع بحث درباره خطابی که به بنی اسراییل می شود بررسی می شود، به جز قسمت داستان آفرینش که چون قبلا بحث شده است مطرح نمی شود.

یک نکته مهم

این یک نکته اساسی و مهم است که بفهمیم چیزی که مسیحی ها از دین می فهمند اصولا با چیزی که مسلمان ها از دین می فهمند اساسا فرق می کند. مسلمان ها به این دلیل مسیحیت به نظرشان چیز خیلی پرت و غیر قابل قبولی می آید که آن را با دیدگاه خودشان نسبت به دین نگاه می کنند و می بینند که حرفی برای گفتن ندارد. در مسیحیت شریعت خیلی کم است و به مرور زمان کمتر هم شده است، در حالی که این جنبه در یهودیت خیلی زیاد است. بنابراین مسلمانانی که جنبه های تشریعی دین برایشان خیلی مهم است ممکن است یهودیت برایشان حتی جالب تر به نظر برسد. در این جلسات سعی می کنیم بگوییم که یهودی ها از دین چه می فهمند؟ و چون چیز دیگری از دین می فهمند، دین خودشان به نظرشان دین خوب و کافی ای می آید و نیازی نمی بینند که درباره مسیحیت یا اسلام خیلی مطالعه کنند.

دسته بندی انسانها به سه گروه

انسانها در ابتدای سوره بقره به سه دسته دسته بندی شده اند: متقین، کفار، اللذین فی قلوبهم مرض

هدف فهمیدن مفهوم دسته سوم انسانها است که بسیار در این سوره به آن پرداخته شده با مثال و .... روشن است که بنی اسراییل در قران مثال روشن بیماری "اللذین فی قلوبهم مرض" هستند. این یک برداشت انحرافی است که بعضی از بحث هایی که قران مطرح می کند راجع به بنی اسراییل، این نتیجه را می گیرند که قران می خواهد بگوید که این قوم چه انسانهای بدی هستند و چه قوم خلافکاری هستند. بعضی هم به دلیل مسایلی که در مورد اسراییل و فلسطین به وجود آمده به این برداشت ها دامن می زنند. در حالیکه قوم بنی اسراییل، قومی هستند که در قران ذکر شده که آنها فرزندان ابراهیم هستند و از بین سایر اقوام برگزیده شده اند و ... . از لحن قران برمی آید که حضرت ابراهیم شایستگی هایی داشت که این شایستگی به نحوی در ذریه اش هم وجود داشت و این دلیل انتخاب این قوم برای نگهداری شریعت بود و طبعا اینکه آنها در قرآن مورد خطاب و عتاب هستند و درباره خصوصیات بدشان و ... آیه هایی آمده است جای بحث دارد.

خیلی ها در مورد عتاب ها و خطاب هایی که در قران نسبت به پیامبر هم انجام شده است دچار این اشتباه می شوند، چون این خطاب ها یا عتاب ها در مورد سایر پیامبران در قران کمتر است. اینکه در رفتار خداوند با پیامبر یک سخت گیری هایی وجود دارد، اینکه حتی کوچکترین خطایی را هم از پیغمبر نمی پذیرد، این شبهه را برای بعضی به وجود می آورد که انگار خداوند پیغمبر ما را به اندازه حضرت ابراهیم یا سایرین تحویل نمی گیرد! یا مثلا یک پیغمبر درجه 2 است که خیلی اشتباه می کند و .... نکته این است که شما نحوه تعامل خداوند با حضرت مسیح یا حضرت ابراهیم را در طول زندگیشان نمی بینید. یک نمایی از دور می بینید و بیشتر یک حالت مدح و ابراز رضایت وجود دارد، مخصوصا اینکه آنها در قید حیات نیستند و کارشان در این دنیا تمام شده است. ما باید از آنچه درباره رابطه پیامبر با خداوند در قران وجود دارد نتیجه بگیریم که رابطه خداوند با سایر پیامبران هم به همین شکل بوده است. یعنی اگر کوچکترین لغزشی می خواسند انجام دهند به آنها تذکر داده می شده است. در قران تذکرات اکثرا به این شکل است که مثلا: "نزدیک بود که نزدیک بشوی به اینکه یک اشتباهی بکنی". اینطور نیست که سایر پیامبران این حالت نزدیک شدن به گناه را نداشته اند، فقط ما آن حالت ها را نمی بینیم. در مورد بنی اسراییل هم قضیه همینطور است. در قران فقط در مورد این قوم است که ما تعامل خدا با آنها را می بینیم و خداوند مشکلات آنها را ذکر می کند، بنابراین نمی توانیم نتیجه بگیریم که بقیه اقوام خوب بوده اند و اینها فقط بد بوده اند. تصور کنید که اگر مثلا الان پیامبر جدیدی می آمد و کتابی می آورد فکر می کنید راجع به مسلمان ها و تاریخ اسلام چی می گفت؟! یهودی ها حداقل به پیامبرشان خیانت نکردند و جانشین پیامبرشان را قبول کردند ولی مسلمانها جانشینی که پیامبر تعیین کرده بود را قبول نکردند، نوه پیامبرشان را به فاصله 50 سال از پیامبر تکه پاره کردند!

ماجرای روز شنبه

روز شنبه خیلی در شریعت یهود حرمت دارد، اصلا نباید در این روز کار بکنند و .... ماجرا از این قرار بوده است که قرن ها بعد از زمان حضرت موسی، عده ای از بنی اسراییل که ماهیگیر بوده اند، در روزهای دیگر هفته نمی توانسته اند ماهی بگیرند، ولی در روز شنبه ماهی فراوان بوده است. آنها به این فکر افتاده اند که در روز قبل از شنبه (جمعه) گودالی بکنند که در روز شنبه که ماهی فراوان است، ماهی ها به داخل گودال بیایند تا در روز یکشنبه آنها بتوانند ماهی ها را صید کنند. این کار ظاهرا مشکلی از نظر شریعت نداشته است چون عملا کاری در روز شنبه انجام نشده است. این ماجرا مصداق "کلاه شرعی" است، مثل کارهایی که برای دور زدن قضیه ربا و ... انجام می شود. این قضیه ماهیگیری خیلی به نظر مقبول تر از کارهایی است که برای درست کردن کلاه شرعی در مورد قضیه ربا انجام می شود، ولی آن افراد ماهیگیر تبدیل به بوزینه شده اند، چون میمون بازی در آورده اند!

مشخص است که سخت گیری بیش از حدی در مورد بنی اسراییل انجام شده است. در اینکه قوم بنی اسراییل به دلیل کارهایی که در طول تاریخشان انجام داده اند در نهایت مورد لعن قرار گرفته اند شکی نیست، اما این قضیه مهم است که از این موضوع درباره خودمان این را بفهمیم که وقتی که اجتماعی بر اساس یک دین خاص شکل می گیرد چه آفتهایی تهدیدش می کند یا چه مسایلی ممکن است پیش بیاید و .... نه اینکه این را بفهمیم که آنها چه قدر بد بوده اند! این یک روایت بسیار معروف از پیامبر است که مورد اتفاق همه فرقه های اسلامی است که می گوید "هیچ انحرافی در بنی اسراییل بوجود نیامد، مگر اینکه شما هم در آینده دچار آن انحراف خواهید شد" . یعنی با صراحت پیامبر این خط فکری را به مسلمان ها داده است که وقتی این آیه ها را می خوانید متوجه باشید که این خطراتی است که هر جامعه دینی را تهدید می کند.

از روی کارهایی که بنی اسراییل کرده اند می توانیم بهتر مفهوم "اللذین فی قلوبهم مرض" را درک کنیم.

اشکال در فهم کاربرد قرآن در ابتدای سوره بقره

کسانی که زیاد با زبان قران آشنا نیستند، وقتی سوره بقره را شروع می کنند، در اولین آیه سوری بقره که به این صورت است:"این کتابی است که لاریب فیه هدی للمتقین"، اولین سوالی که برایشان پیش می آید این است که "این کتاب چه فایده ای دارد که فقط متقین را هدایت می کند." ممکن است کسی که دارد این را می خواند اصلا اعتقادی نداشته باشد یا شک داشته باشد، تکلیف کتاب هم که روشن است که متقین را هدایت می کند، پس احساسشان این است که این کتاب برای افراد خاصی نوشته شده است، کسی هم که متقی است هدایت شده است، پس این کتاب خلاصه چه کاری انجام می دهد. هرچه هم که جلوتر می رود قضیه شدید تر می شود و گفته می شود که کسانی که کافر هستند هر کاری که بکنی ایمان نمی آورند. پس با خود می گوید مردم که سه دسته اند، یک عده که کافرند که هر کاری بکنی ایمان نمی آورند، یک عده هم که "فی قلوبهم مرض" هستند که گفته می شود ما مرضشان را زیاد تر می کنیم، یک عده هم که متقین هستند که حالا باید بنشینند قران بخوانند. پس آیا یعنی قران فقط کسانی را که هدایت شده هستند بیشتر هدایت می کند؟

معرفی متقین در قرآن

در ادامه سوره بقره متقین در چند آیه معرفی شده اند که این معرفی با تصور ما از یک آدم متقی به صورت عرفی متفاوت است. ما معمولا آدمی را متقی درنظر می گیریم که کارهایی را نمی کند و پرهیزکاری می کند و احکام شرعی را رعایت می کند یا مثلا زندگی شان بیشتر به این می گذرد که یک کاری را نکنند، نه اینکه کارهایی را بکنند. مثلا حرام نخورند و ... . پرهیزکاری در زبان فارسی ترجمه تقوا است. در اینجا دو نکته است، اولا در قران بیشتر در وصف متقین کارهایی گفته می شود که آنها انجام می دهند. ثانیا به شدت در شروع توصیف این احساس به ما دست می دهد (که در آیات بعدی هم تقویت می شود) که وضعیت متقین مقدار زیادی حالت خاص شناختی آنهاست. آنها به نحوی با غیب مرتبط شده اند. یعنی در غیب چیزهایی هست که از نظر دیگران پنهان است ولی در نظر آنها پنهان نیست یا می رود که پنهان نباشد. منظور قران از فرد متقی کسی است که از نظر شناختی برتری پیدا کرده نسبت به عموم مردم. ما در زبان خودمان برای توصیف چنین افرادی عارف می گوییم که در قران اصلا وجود ندارد. هرچند در ریشه کلمه تقوا پرهیزکاری به معنایی هم هست ولی ما کلمه را فقط از روی ریشه اش نمی شناسیم، بلکه باید ببینیم که وقتی کسی متقی شد به معنای اصلی کلمه، یعنی از خداوند به نحوی پروا کرد، کارهایی که نباید بکند را نکرد و کارهایی که باید بکند را کرد، یعنی فرد به یک جایی می رسد، این تصوری که بعضی ها دارند که ما فقط اجرای امر می کنیم و ممکن است به معرفتی برسیم یا نرسیم اشتباه است. بعضی ها دشمن این حرف هستند که هر کسی که تقوا داشته باشد، گناه نکند و به شرع عمل بکند حتما به معرفت می رسد. اگر شما سالیانی را طی کردید، ظاهرا متقی بودید و به شرع پابند بودید و ... وبه هیچ جایی نرسیدید و هیچ چیزی ندیدید که مردم نمی بینند و هیچ شناخت برتری پیدا نکردید و عارف نشدید، یک جای کارتان ایراد دارد.

تقوا نتایجی دارد که بلافاصله ظاهر می شود. کسانی که تقوا پیشه کنند خداوند می گوید که برایشان فرقان قرار می دهیم، یک جوری حق و باطل را تشخیص می دهند. اگر کسی فرقان ندارد باید شک کند که تقوا دارد یا نه. انحراف اصلی که در همه چیز و ادیان برای بشر بوجود می آید این است که همه چیز را به ظواهر تقلیل می دهد، جاهایی که راحت است، رعایت کردن ظاهر اعمال خیلی کار ساده ای است. این که در ظاهر کارهایی را انجام بدهیم خیلی راحت است، مثلا سروقت نماز خواندن. ما واژه های جالبی هم درست کرده ایم مثلا نماز خواندن. چون کاری که ما می کنیم واقعا اقامه صلوه به معنای اصلی نیست، در زبان فارسی معادل اقامه صلوه را نمی گوییم، می گوییم خواندن، چون واقعا فقط یک چیزی را می خوانیم، یا مثلا دعا خواندن، خیلی اصطلاح بامزه ای است. دعا کردن یعنی چیزی را خواستن، ولی خیلی ها دعا را که در یک کتاب نوشته شده فقط می خوانند، یا مثلا اگر سواد ندارند می بندند به گردنشان! این سیر از محتوا خالی شدن چیزها این طوری می شود. ....

نکته اینجاست که متقین واقعا آدمهای برجسته ای هستند که هم ویژگی های شناختی خاصی دارند، طوری از عموم مردم جداشده اند (معنی یومنون بالغیب). و اینکه اعمالی انجام می دهند، اینکه آنها اهل اقامه صلوه هستند یعنی یک ساعات مشخصی از روز را به توجه مطلق به خدا اختصاص دادن، که معمولا همراه با حالت عبودیت و پرستش است. اینکه بقیه چیزها را فراموش کردن و فقط به خدا توجه داشتن، همانطور که معنی لغوی نماز هم از همینجا می آید. و اینکه از چیزهایی که از رزقشان است انفاق می کنند. به این آیه توجه کنید: "الذین یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون" واقعا چقدر شما در افرادی که به عنوان آدم باتقوا می شناسید، چقدر ما انزل من قبلک در زندگی این آدمها دارد یک نقشی بازی می کند؟ در قران مدام این تذکر نسبت به تورات و انجیل و چیزهایی که قبل از قران بوده وجود دارد که کاملا یک جورایی به نظر می رسد پاک شده است از زندگی کسانی که الان به عنوان مسلمان زندگی می کنند. با این توصیف که آن چیزی که تورات و انجیل تحریف شده است دیگر کسی سراغشان نمی رود. این آیه را چطور می شود فهمید که جزو صفات متقین است که به چیزهایی قبل هم اعتقاد دارند.

در مورد انفاق: هر جا که در قران حرف از اقامه صلوه است یا حرف از دادن زکات است یا انفاق کردن. در سوره بقره مخصوصا باید به معنی انفاق دقت بکنیم. انفاق طور خاصی مطرح می شود. سایر احکام مثل روزه و حج و ازدواج خیلی متمرکز بیان شده ولی در مورد انفاق از اول سوره مساله انفاق مطرح می شود و هی چند بار برمی گردد و مطالبی در مورد انفاق صحبت می کند، تا آخر سوره که مفصلا در مورد انفاق است. کسی که این سوره را می خواند باید این احساس به او دست بدهد که انفاق در بین احکام دینی یک برجستگی خاصی دارد.

خلاصه اینکه: چیزی که در قران درباره متقین وجود دارد با تصور عمومی و عرفی که ما داریم متفاوت است. نتایج اینکه تقوا آدم را به کجا می رساند را می بینیم و کسی که به اینجا ها نرسیده یا حرکت نکرده مطمئنا نمی تواند ادعا کند که متقی بوده است.

تقسیم بندی انسانها به سه گروه در قران مبتنی بر شناخت است

این تقسیم بندی سه گانه بیشتر مبتنی بر شناخت است. در مورد کفار که فقط و فقط مشکلاتی که گفته می شود شناختی است. اینکه انگار (قوای شناختی شان) قلب و گوش و چشمشان از کار افتاده است. و این از کار افتادن را خداوند به خودش نسبت می دهد، همانطور که همه چیز را به خودش نسبت می دهد. وضعیت "اللذین فی قلوبهم مرض" هم که پیچیده تر است. در توصیف این دسته هم به دو تمثیل آخر توجه کنید که فضای ذهنی و فضای درونی آنها را نشان داده می شود، تمام مشکل این است که نور نیست که راه بروند، می خواهند ببینند ولی نور ندارند، یک وضعیت به هم ریخته طوفانی که نور برایشان ثابت نمی ماند. انگار در یک وضعیتی بین ایمان و کفر در نوسان هستند. قلب در قران ابزار اصلی فهمیدن است و مثل ادبیات ما مرکز عاطفه نیست. "اللذین فی قلوبهم مرض" یعنی کسانی که در مرکز قوای شناختی شان یک مشکلی پیدا شده است. نکته اصلی این است که این مرض را بشناسیم، اینکه چطور بوجود می آید و چطور ممکن است که خوب بشود.

ساده ترین راه برای اینکه بفهمیم این تقسیم بندی چه می گوید این است که بگوییم حقایقی در این عالم هست که همه کس نمی بیند، افراد خاصی از نظر شناختی به این جا می رسند که آنها را ببینند (روال طبیعی رشد انسان این است) و کسانی با کارها و گناهانی که انجام می دهند این موفقیت را از خودشان می گیرند که به اینجا برسند. کسانی که نمی بینند دو دسته هستند: 1- کسانی که اصلا به اینکه حقایقی وجود دارد اعتقاد ندارند. 2- کسانی که می دانند حقایقی هست ولی آنها نمی بینند.

نکته دیگر این است که بعضی ها " اللذین فی قلوبهم مرض " را با کسانی که به آنها منافقین گفته می شود اشتباه می گیرند. واژه منافق و منافقین ممکن است مجموعه آدمهایی که منافق هستند مساوی مجموعه کسانی باشد که " اللذین فی قلوبهم مرض " هستند، ولی نکته اساسی این است که " اللذین فی قلوبهم مرض " بر اساس یک بحث روانشناختی بهشان نگاه می شود ولی منافقین حالت جامعه شناختی دارد. منافق وقتی مطرح می شود که جامعه ای در کار باشد ولی در آن دسته بندی سه گانه وضعیت انسان مطرح است نه انسان در جامعه. اصولا مصادیقشان هم برابر نیستند، چون یک منافق در این دسته بندی سه گانه ممکن است کاملا جزو کفار باشد ولی تصمیم بگیرد که خودش را مومن جا بزند. " اللذین فی قلوبهم مرض " ادعای ایمان دارند و فکر می کنند که ایمان دارند و .... بنابراین جمعیت منافقین می تواند وسیعتر از " اللذین فی قلوبهم مرض " باشد.

یکی دو جا در آیه ها هست که " اللذین فی قلوبهم مرض " شبیه منافقین به نظر می رسند. یکی این است: "و اذا لقوالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزون" به نظر می رسد که این آدمها یک شیاطینی دارند که اینطور ترجمه می کنند که این شیاطین آدمهایی که سرکرده منافقین هستند می باشند و در جای دیگر می گوید: "یخادعون الله و اللذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون" بعضی ها این آیه را نشان دهنده این است که اینها در کارشان خدعه ای وجود دارد، یعنی به نظر می رسد که در این آدمها آگاهی هایی وجود دارد. بعد آیه هایی که از آن طرف ممکن است به نفع اینکه اینها در یک وضعیت شناختی خاصی هستند و خدعه نمی کنند باشد، تمثیل ها هستند، تمثیل ها را چطور باید تفسیر کنیم؟ یا این آیه را که "و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض، قالوا انما نحن مسلمون" حالا شاید کسی بگوید که در این آیه هم اینها دارند دروغ می گویند، یعنی فکر نمی کنند که مصلح هستند ولی اینطور می گویند ولی به نظر من تفسیر عجیبی است. یعنی به نظر من اینها در جاهایی فکر می کنند که واقعا دارند کار درستی انجام می دهند. این آدمها وضعیت عجیبی دارند و نمی شود به سادگی فهمید که آیا راست می گویند یا نه، یعنی اینها در درون خودشان هم پیچیده هستند و نمی دانند چه کاره هستند. اینها از اسمی هم که برایشان انتخاب شده هم برمی آید که اینها یک مرضی دارند ولی منافقین وضعیتشان مشخص است که یک هدفی دارند (مثلا رسیدن به مقام و ثروت و ... ) که دروغ می گویند و .... و دروغ گفتنشان از روی بیماری و مرض شناختی نیست.

کذب گفتن با دروغ گفتن تفاوت دارد. یکذبون این نیست که کسی حقیقت را بداند و خلاف آن را بگوید، بلکه فکر می کند که حقیقت را می گوید ولی حقیقت او کذب است و درست نیست.

اینکه در آن آیه "شیاطینهم" آمده است و ما "شیاطین" را "بعضی آدمها" تفسیر کنیم نیاز به دلایل محکمی دارد چون شیطان در قران معنی اش مشخص است. تفسیر درست این است که اینها خلوتی دارند که در آن خلوت شیاطین وجود دارند. یعنی بیشتر دارد این آیه خبر از درون آنها می دهد تا اینکه جامعه.

در مورد آیه خدعه، تعبیر ما از واژه خدعه اگر درست نباشد دچار اشکال می شویم. اگر منظور از خدعه فریب دادن یا گول زدن آگاهانه باشد معنی اش جور در نمی آید، چون نمی توان خدا را فریب داد یا آگاهانه خود را فریب داد. اینکه بعضی ها خود را گول می زنند معنی اش این نیست که آدمها می نشینند و فکر می کنند و نقشه می کشند که خودشان را گول بزنند، بلکه این حالت غیر ارادی است. بنابراین خدعه در اینجا کاملا غیر ارادی است.

کلا این آیه ها نیاز به بحث بیشتری دارند و مهم اینجاست که توصیفاتی که در مورد " اللذین فی قلوبهم مرض " گفته می شود همانهایی است که بعدا در مورد بنی اسراییل گفته می شود. بنی اسراییل منافق نیستند، یه جورهایی ایمان آورده اند و راست هم می گویند، ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند. دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهایی خوبی هم ممکن است بکنند. یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند. اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است.

البته اینطور مصطلح شده است که فرد منافق کاملا می داند که چه می کند و ظاهر سازی می کند و ... در حالی که اینطور نیست، بسیاری از منافقین جزء " اللذین فی قلوبهم مرض " هستند که کاملا ایمان نیاورده اند و موقع عمل مثلا ترسیده اند که به جنگ بروند و در نتیجه کارشکنی کرده اند و ... و جزء منافقین محسوب شده اند. به طور کلی افرادی که جزو منافقین هستند ممکن است جز دسته " اللذین فی قلوبهم مرض " باشند یا جزء کفار باشند.

جستارهای وابسته