جلسه ۲ یهودیّت

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

جلسه دوم: مباحث تکمیلی در مورد تفاوت منافقین با "اللذین فی قلوبهم مرض" در قران:

نه تنها مفهوم منافقین با " اللذین فی قلوبهم مرض " متفاوت است، بلکه تصوری که ما به صورت عرفی در مورد منافقین داریم با آنچه در قران وجود دارد نیز سازگار نیست. دلایل اینکه منظور از " اللذین فی قلوبهم مرض " همان "منافقین" (به معنی کسانی که کافرند و آگاهانه و با قصد سوء خود را در اجتماع مسلمانان با ایمان معرفی می کنند تا نماینده کفار در بین مومنین باشند و ... ) نیست:

1- اگر این توصیف ها را مساوی منافقین بگیریم، این دسته بندی بی معنی می شود. چون منافق (مرتبط با نحوه عمل در اجتماع) با متقی و کافر (توصیفات روانشناسانه که لزوما مربوط به یک اجتماع نیست و فردی است) هم عرض و هم جنس نیست و نمی تواند با آنها در یک دسته بندی قرار بگیرد. حالا فرض می کنیم که منظور از این دسته افراد همان منافقین باشد، این سوال پیش می آید که شما خودتان را در کدام دسته قرار می دهید؟ مسلما جزو دسته سوم که نیستید (نمایند کفار در بین مومنین)، در دسته کفار هم که نیستید (همین که در این کلاس ها شرکت می کنید معنی اش این است که احتمالا جزو کفار نیستید)، پس حتما می خواهید بگویید که جزو متقین هستید! یا می خواهید بگویید که این دسته بندی الکی است و شامل همه افراد نمی شود، یعنی عده ای هم هستند که در این دسته بندی قرار نمی گیرند. اگر معنی "اللذین فی قلوبهم مرض" را به این صورت یک معنی عرفی ساده ای بگیرید آنوقت اکثریت آدمها به نظر من در این دسته بندی قرار نمی گیرند، ولی اگر این دسته بندی این طور باشد که دو قطب متقی و کافر داریم و افرادی که بینابین این دو قرار می گیرند، به این صورت این مشکلات حل می شود و آن مشکل عدم هم عرضی را هم ندارد.

2- در این آیات به اینگونه افراد نام و عنوان " اللذین فی قلوبهم مرض " داده نشده ولی ما در قران اینها را تحت عنوان " اللذین فی قلوبهم مرض " می شناسیم و طبعا ویژگی اصلی این آدمها همین است که قلب (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است. بنابراین مشکل اصلی اینها این مرض است، نه اینکه آنها دارند ادا درمی آورند. پس این نامگذاری هم باعث می شود که این تعبیر را قبول نکنیم.

3- تمثیلهایی که در انتهای این قسمت آمده است. در هر دو تمثیل آدمهایی را می بینیم که دنبال نور و روشنایی می گردند تا به سمت آنها حرکت کنند ولی نور و روشنایی ندارند یا نورهای موقت دارند که خداوند نمی گذارد از این نورهای موقت استفاده کنند. این با ویژگی های منافقین سازگاری ندارد.

4- در ابتدای سوره بقره باید انتظار مفاهیمی را داشته باشیم که با مفهوم کل سوره همخوانی داشته باشد. در هیچ جای سوره بقره نفاق را با مفهوم عرفی اش نمی بینیم. در این سوره در مورد بنی اسراییل بحث می شود که منافق به آن مفهوم نیستند که نماینده های فرعون در بین پیروان موسی باشند! بنابراین اگر تعبیری داشته باشیم که با مفهوم سوره که در مورد نزول شریعت، عکس العمل آدمها در برابر شریعت و تجدید شریعت و ... است سازگار باشد مسلما تعبیر بهتری کرده اید.

5- نگاهی به واژه " اللذین فی قلوبهم مرض " در قران هم می تواند قضیه را روشن تر کند. آیاتی مثل "اذ یقول المنافقون و اللذین فی قلوبهم مرض ... " که اگر این دو تا هم معنی بودند، دلیلی نداشت که جداگانه آنها را ذکر کند یا "و یقول اللذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ..." یعنی اینها کافر هم نیستند. در قران واژه منافقین هم معنی عرفی که ما می فهمیم را ندارد. در قران منافقین آدمهایی هستند که یا کافرند و اللذین فی قلوبهم مرض هم اکثریت منافقین را تشکیل می دهند، اینها یک گروه اجتماعی هستند که اخلال هایی در جامعه مومنین ایجاد می کنند و اینکه حتما از جایی ماموریت به انجام این اخلال ها داشته باشند درست نیست، این افراد به دلیل ضعف ایمانی که دارند مثلا وقتی حرف از جنگ می شود ممکن است اخلال هایی ایجاد بکنند و بین خودشان مثلا جلساتی تشکیل دهند و بخواهند به حساب خود اختلالی ایجاد بکنند و ... . بنابراین ممکن است کسی جزء " اللذین فی قلوبهم مرض " باشد ولی جزو منافقین نباشد ولی جاهایی باشد که حرفش با حرف منافقین یکی باشد.

"و اما اللذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا علی رجسهم" (سوره توبه) : "کسانی که اللذین فی قلوبهم مرض هستند خداوند پلیدی را بر پلیدی شان اضافه می کند و آنها می میرند در حالی که کافرند. آیا نمی بینند که هر سال دو بار یا یکبار مورد آزمایش قرار می گیرند ولی متذکر نمی شوند." . این آیات را می توان این طور تعبیر کرد که اللذین فی قلوبهم مرض در طول زندگی در حال نوسان بین ایمان و کفرند، ولی وقتی به این حال می میرند (که در حال سیر به یک سمت نیستند) می توان آنها را جزو کفار دانست، چون به هر حال حقایقی وجود داشته که آنها ندیده اند.

"به زنان پیغمبر بگو در کلام خودتان خضوع نشان ندهید چون کسانی که در قبلشان مرض است ممکن است به طمع بیفتند" که نشان می دهد اللذین فی قلوبهم مرض از نظر روانی مشکلی دارند که چنین تحریک پذیری دارند.

"وقتی که سوره محکمی نازل می شود و در آن حرف از جنگ و قتال می شود، آدمهایی که در قلبشان مرض است را می بینی که از ترس مثل کسانی هستند که مرگ آنها را در بر گرفته است". یعنی اینها نفوذی نیستند که بخواهند اگر جنگ شد به طرف مقابل بروند و .... اینها واقعا جزو همین جامعه هستند که خود را هم مومن می دانند ولی ایمان واقعی ندارند. مسلما همه این دسته ها مراتب دارند و شدت و ضعف دارند.

نکته اصلی این است که چرا اصلا این اشتباه پیش می آید؟ منشا اشتباه مجددا این است که ما بیش از اندازه به خود آگاهی اهمیت می دهیم. مثلا وقتی کسی یک حرفی را می زند یا کاری می کند یا قران کاری را به شخصی نسبت می دهد، ما معنی ظاهری اش را می گیریم ... مثلا وقتی قران می گوید که "این افراد خدعه می کنند" ما اینطوری می فهمیم که اینها می نشینند و فکر می کنند و تصمیم می گیرند که فریبی به کار ببرند .... باید به شدت تاکید بکنم که قران اینطوری به اعمال انسانها نگاه نمی کند. یعنی فرقی نمی کند که شما یک عمل فریبکارانه را با قصد انجام دهید یا کاری انجام دهید که قصد فریب نداشته اید ولی در این عمل یک فریبی هست. تصمیم بگیرید که دروغ بگویید یا فقط حرفی که راست نیست را بزنید. حتی در آیه ای هست که فرقی ندارد که حرفی را که در ذهنتان هست را به زبان بیاورید یا نه ... انگار که همین که چنین چیزی در ذهنتان هست برایتان محسوب می شود. ... حتی گاهی در قرآن داریم که مثلا "کسی چیزی می گوید" ولی منظور این است که با خودش می گوید ... یا داریم که "یقولون بافواههم" یعنی تاکید روی این است که این قول از زبانشان بیرون آمد. در سوره یوسف جایی داریم که "قال انتم شر ... " در حالی که مسلم است که این حرف را علنا نگفته و فقط از ذهنش گذشته است. اصولا مشکل این است که وقتی در قران در مورد رفتار و گفتار آدمها صحبت می شود، برخلاف آن تصور عرفی که وجود دارد در مورد رفتار انسانها، رفتار انسانها مراتبی دارد. مثلا کسی که ایمان ندارد و می گوید که ایمان دارم، دیگر فرقی نمی کند که آیا خودش می دانسته که ایمان ندارد یا نمی دانسته ... بالاخره دارد کذب می گوید. مثلا وقتی در قرآن گفته می شود که "و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون" این یکذبون را خودآگاهانه نگیریم ... اولین توصیفشان این است: "و من الناس من یقول امنا باالله و الیوم الاخر و ما هم بمومنین" حالا اینکه اینها می دانند که مومن نیستند یا نمی دانند جزو توصیفشان نیست. در جلسات قبلی هم بحث شد که مثلا در داستان افرینش، شیطان چطور می تواند برتری انسان نسبت به خودش را درک کند؟ اینکه انسان جامعیت دارد و می تواند همه اسماء الهی را درک کند ولی شیطان اینطور نیست، وقتی شیطان با یک اسم الهی آشنا نیست چطور می تواند درک کند که واقعا یک چیزی هست که من نمی فهمم؟ واقعا سخت است که وقتی چیزی هست که ما هیچ وقت نفهمیده ایم و درک نکرده ایم متوجه باشیم که چیزی هست که ما درک نکرده ایم!

در پاسخ به سوال در مورد مفهوم "خدعه ناخودآگاه": رفتار فریب کارانه به نحوی تعمیم همان مفهوم کذب است. رفتار یک آدم ممکن است گول زننده باشد، مثلا اصلا میل ندارد که از اموالش انفاق کند، ولی می کند. تظاهر و ریا می کند که همراه فریب است. خیلی از اعمال ریاکارانه اینطور نیست که با تصمیم قبلی باشد. مثلا شخصی که تمایلی به بخشش ندارد یکهو در برابر یک جمع که قرار می گیرد بخششی می کند که شاید در همان لحظه جلوی جمع خودش هم فکر کند که دارد واقعا بخشش می کند ولی انگیزه اصلی است این بوده که مردم تحسینش کنند. اکثریت قاطع آدمهای ریاکار قبول ندارند که ریاکارند، یعنی تصمیم نمی گیرند که کارهای ریاکارانه انجام دهند، ولی وقتی کسی دارد اینها را نگاه می کند مثلا نمازشان کمی طول می کشد ... اگر هم بهش بگویی شاید قبول نکند که این کار را کرده است ولی مردم که دارند نگاهش می کنند انگار نیرویی به شخص ریاکار می دهند که حتی ممکن است آن شخص در آن لحظه حالی پیدا بکند و نمازش کش پیدا بکند و بگوید که من تحت تاثیر این حالتی که بهم دست داد نمازم طول کشید، ولی این حالت از کجا آمده؟ انرژی که از نگاه مردم یکدفعه در وجودش بازتاب پیدا کرده است. پس رفتار خدعه آمیز می تواند حالتی بین خودآگاهی و ناخودآگاهی داشته باشد. کلا ما فرهنگمان طوری است که به خودآگاهی خیلی اهمیت می دهیم. شما اشتباه می کنید اگر فکر می کنید آدمهایی که بدند هرکاری که می کنند احساس می کنند که دارند کار بدی می کنند. واقعا خیلی نادرند افرادی که قبول کنند آدم بدی هستند. یعنی جنایتکارترین آدمها هم برای خودشون دنیایی می سازند که در آن آدم خوبی حساب می شوند. در مورد ریا که کلا در جوامع مذهبی ریا یک سندرم خطرناکی است که هر چقدر جمع ایدئولوژیک تر باشد، ریا کاری در آن یک حالت اپیدمی بیشتری پیدا می کند. وقتی در جایی آدمها یک سری ارزش های استانداردی را پذیرفته باشند، مثلا در یک جامعه مذهبی، راه باز می شود برای اینطور فساد ها و تظاهر ها. بنابراین خدعه به صورت ناخودآگاه شامل هر رفتاری می شود که از شما به صورت صادقانه و طبیعی صادر نشده باشد می شود.

نکته دیگری که می توان گفت این است که در رفتار متقین کذبی وجود ندارد، نماز می خوانند چون دوست دارند نماز بخوانند. جمله ای از حضرت مسیح است که در انجیل توماس ذکر شده که توصیه می کند به حواریون که : " آن کاری را که دوست دارید انجام دهید". انسان به معنای واقعی کلمه اگر آن کارهایی که دوست داره انجام بدهد، همان زندگی که حضرت مسیح می کرد را دوست دارد. در این جمله فضای مسیح وار خیلی زیاد است. انگار حضرت مسیح اصلا انگیزه های خرابکاری که در بقیه مردم هست را درک نمی کند و نمی بیند. یعنی آدمی که اصلا با بدی آشنا نیست وقتی کارهای مردم را می بیند با خود می گوید که اینها چرا دارند این کارها را می کنند؟ این کارها که کارهای دوست داشتنی نیستند. یک صفت مشترک بین متقین و کفار صدق است. برای همین آدمهای ساده ای هستند ولی "اللذین فی قلوبهم مرض" پیچیده هستند که در روانشان رفتارهای متضادی دیده می شود. متقین که آدمهای ساده ای هستند، دوست داشته باشند نماز بخوانند، می خوانند. اگر دوست داشته باشند نمازشان طول بکشد خوب می کشد. یکجوری احساسات درونی شان به طور ساده منجر به گفتارها و رفتارشان می شود. کفار هم به یک معنا صادقند. بعضی آدمها که مومن نیستند صدق قابل تحسینی دارند. کارهایی را که دوست دارند از نظر خودشان انجام می دهند. دسته "اللذین فی قلوبهم مرض" خیلی پیچیده هستند، کارهایی توسط آنها انجام می شود که به صورت طبیعی از آنها صادر نمی شود، حتی ممکن است جمعی هم در کار نباشد، در تنهایی هم که هستند در خانه هم مثلا نمازش را طول می دهد و ادای آدم های متقی ر ادر می آورد ولی این کارش صادقانه نیست.

همین نماز مثال خوبی است. اکثریت آدمهایی که در جوامع ایمانی هستند اصولا چون بهشان گفته اند که نماز بخوان یکجورایی نماز می خوانند. به طور طبیعی ازشان صادر نمی شود. یعنی وقتی وقت نماز می شود انگیزه پرستش خداوند ممکن است اصلا در آنها وجود نداشته باشد. اکثر "اللذین فی قلوبهم مرض" کسانی هستند که مذهبشان را از والدشان گرفته اند. یعنی در یک جامعه ایمانی بدنیا آمده اند و نیرویی اجتماعی از بیرون به آنها نیرو آورده است که کارهایی انجام دهند. این قضیه کاملا با مفهوم سوره بقره همخوانی دارد. این لزوم شریعت است که این طور آدمها را ایجاد می کند. قبل از اینکه جامعه دینی تاسیس شود، آدمها اکثریت قریب به اتفاقشان جزو کفارند و ادعای ایمان هم نمی کنند، والد دینی هم وجود ندارد، آموزش دینی هم وجود ندارد ... یک آدم استثنایی هم پیدا می شود، مثل ابراهیم، که جزو مومنین است و رفتارش صدق محض است. وقتی جامعه ایمانی تشکیل می شود اتقاقی که می افتد این است که اینطور آدمها بوجود می آیند، آدمهایی که تحت تعلیمات مذهبی قرار می گیرند و به نوعی چیزهایی به آنها گفته می شود و فشاری از طرف جامعه روی آنها هست که کارهایی بکنند در حالی که اینها حقیقتا اهل این کارها نیستند. از اول در سوره بقره دارد این بنا گذاشته می شود که یک مشکلی بوجود می آید.

بنابراین نزول شریعت و نزول کتاب یک ضایعاتی هم بدنبال دارد. یعنی با آن یک جور فسادهایی که قبلا وجود نداشت (ریاکاری و فریبکاری، کلاه شرعی درست کردن) بوجود می آید. مثلا در زمان نوح مردم یک زندگی طبیعی داشتند، به چیزی اعتقاد نداشتند و نمی گفتند هم که اعتقاد داریم. من نمی خواهم بگویم اگر شریعت نازل نمی شد مردم اصلا دچار ریاکاری و دروغ نمی شدند. ریاکاری بالاخره بوجود می آمد چون جامعه به هر حال به سمت یک فرهنگ و اعتقادی می رفت و ممکن بود که بت پرستی بشود والد یک آدم و آدمی که چندان اعتقادی به بت ندارد هم ریا بکند. ولی بهرحال جامعه ایمانی یک چنین افرادی را هم بوجود می آورد. بنی اسراییل نمونه واضح اینطور آدمها هستند. آدمهایی که ایمان نداشتند ولی دنبال حضرت موسی راه افتادند چون داشت آنها را به چیز خوبی هدایت می کرد ولی واقعا جزو مومنین نبودند، دروغ هم نمی گفتند که ما جزو مومنین هستیم، بالاخره معجزاتی دیده بودند و ... مثلا این آیه آیه خوبی است که می گوید: "حضرت موسی به آنها می گوید چرا من را اذیت می کنید در حالی که می دانید من رسول خدا هستم" . بنی اسراییل می دانستند که واقعا موسی رسول خداست ولی جزو مومنین نبودند ... ایمان آوردن با دانستن فرق زیادی دارد ... آدمهایی که می دانند ولی ایمان نمی آورند که مطمئنا جزو "اللذین فی قلوبهم مرض" هستند. کلا این آیه ها دارد شما را آماده می کند که با بنی اسراییل آشنا شوید. بنی اسرائیل وضعیتشان همین است .... مسلمان ها هم همینند! ... کلا همه همینند! جامعه ایمانی تشکیل شده است از یک اکثریت قاطعی از " اللذین فی قلوبهم مرض " با مراتبش و یک اقلیتی از متقین که معمولا خیلی هم به چشم نمی آیند.

اگر این تعبیر را قبول کنیم (راجع به افرادی که در یک جامعه ایمانی به دنیا می آیند و جزو اللذین فی قلوبهم مرض هستند و ...) معنی اش این است که همه ما از یک چنین مرحله ای رد می شویم. در کودکی تعالیمی می گیرید که در قلبتان نیست و در آن سن اصلا امکان ایمان آوردن ندارید، بنابراین کارهایی می کنید که در قلبتان نیست. نکته این است که اگر خداوند اصلا شریعت را نازل نمی کرد، آدمها اصولا اکثریت قریب به مطلقشان جزو کفار بودند. حال که خداوند شریعت را می فرستد مشکلی که گفته شد پیش می آید، چون آدم شرایط روانی برای ایمان و انجام کارهای ایمانی ندارد. برآمدش این است که حالت دوم بهتر است، یعنی این حالت به تدریج منجر می شود به ایمان. گاهی تظاهر به خوب بودن هم باعث می شود که آدم خوب شود، چون خوبی در عمق وجودش جای دارد. به نظر من نزول دین و شریعت لطف خداوند است که در مجموع آدمهای متقی خیلی بیشتر شده اند. ولی ضایعه اش این است که اون تیپ آدمها هم بوجود می آیند. مثلا شما هم از کودکی چیزهایی آموختید که ممکن است بعضی هایش در قلبتان نشسته باشد و بعضی هایش ننشسته باشد. مثلا ممکن است در حد اعتقاد به خدا اعتقاد داشته باشید ولی به قیامت نداشته باشید. کلا آدمهایی که در جامعه ایمانی هستند انگار همیشه بهتر از آنچه که واقعا هستند دارند عمل می کنند. چقدر واقعا شما در طول روز بی تاب می شوید که واقعا خدا را پرستش کنید؟ بنابراین اکثر اعمالمان مثل نماز خواندن یک عدم صداقتی درش هست. روایتی هست که عرفا خیلی به آن علاقه دارند که می گوید چطور پیامبر نماز را کشف کرد ... که مثلا تجلی از خداوند را دید و انگار ناخواسته به رکوع رفت وقتی سر برداشت تجلی ذات الهی را دید و ناخواسته به سجده رفت ... این حرکات از پیغمبر به طور طبیعی صادر شد ... یعنی چیزی می دید که حالتی بهش دست می داد که دیگر نمی توانست بایستد ... مثل آدمی که وقتی خبر خیلی بدی بهش می دهند پاهایش سست می شود و می نشیند، این خیلی کار صادقانه و طبیعی کرده است. اگر به ما نگویند نماز بخوان شاید به طور طبیعی هیچ وقت این عمل از ما سر نزند! اگر بگویند نماز بخوان، یک تمرینی هست برای اینکه هی حالت بهتری پیدا بکنیم یا اینکه جزو کسانی می شویم که شاید در تمام طول عمر هیچوقت اعمال دینی مان را صادقانه انجام ندهیم.

موضوع سوره بقره همین تاسیس جامعه دینی است. یک جامع دینی تشکیل شده بوده و حالا یکی دیگر دارد تشکیل می شود. این کل ماجراست. در جامعه دینی این اتفاق می افتد و اینطور آدمها بوجود می آیند و با همین تعلیم ها آدمها سوق داده می شوند به سمت صادقانه عبادت کردن وصادقانه ایمان داشتن به خدا و روز قیامت و ... . شریعت همانطور که از اسمش بر می آید راهی است که قرار است شما را به یک جایی ببرد. در مسیر که دارید می روید و از یک جاهایی رد نشده اید شاید نشود اسمتان را متقی یا مومن گذاشت. نکته این آدمها " اللذین فی قلوبهم مرض " این است که این آدمها انگار آدمهای در حال راه رفتن نیستند. من فکر می کنم توصیفی که قران می کند یکجورهای توصیف دینامیک است. یعنی بیشتر مهم این است که یک آدم آیا دارد به آن سمت می رود یا نمی رود. اینکه "یقیمون بالغیب" یعنی انگار آدمها دارند می روند به سمت یک چیزهای پنهانی که به صورت عمومی انگار آدمها نمی بینند ... انتهایی هم که ندارد. به هر حال متقین آدمهایی هستند که انگار در یک مسیری قرار گرفته اند و دارند صادقانه عمل می کنند و بقیه آدمها اگر در راه آن مسیر هستند که دارند به سمت تقوا و ایمان می روند که خیلی خوب است و این آدمها سالی یکی دوبار فرصتی پیدا می کنند وآزمایش می شوند که می توانند بکنند خودشان را و حرکت بکنند و به هر حال کندن کمی سخت است. مشکل این آدمها چیست؟ مشکل به طور سنتی اگر بخواهیم بگوییم "حب دنیا" است. اینها یک علایقی دارند که نمی توانند ازش دل بکنند. انگیزه هایی دارند که الهی نیست پس وجودشان یک کاسه نمی شود. مثل آدمی که نماز می خواند ولی حواسش جای دیگری است. شما وقتی دارید نماز می خوانید اگر حواستان جای دیگری است یعنی یک چیزهای دیگری را بیشتر دوست دارید ... توصیف مومنین "اشد حب لله " است، یعنی بیشترین چیزی که دوست دارند خداست. نماز هم که فرصتی است که با خدا صحبت کنیم، می شود مگر که کسی "اشد حب لله" باشد ولی وقتی دارد نماز می خواند حواسش جای دیگری باشد؟ مسلما نمی شود. بنابراین چیزهایی که سر نماز حواسمان به سمتش می رود را بیشتر دوست داریم! مثلا دانشجویان و اساتید محترم! ممکن است پیشرفت علمی را بیشتر از پرستش خداوند دوست داشته باشند ... بنابراین ممکن است در حین نماز خواندن یک مساله ای را حل کنند! ما همه گرفتار این مساله هستیم که علایق دنیایی داریم که باعث می شود در مسیر حق قرار نگیریم ... .

نقطه مقابل "قلب مریض" در قران واژه ای است تحت عنوان "قلب سلیم" که در داستان ابراهیم آمده است. قلب سلیم قلبی است که هیچ چیزی جز خدا در آن نیست. به همان اندازه که چیزهای غیر خدا در قلب است قلب مریض است و به همان اندازه خدا را نمی بیند و ... . کلا به طور طبیعی آدمها یا باید جزو متقین باشند یا کفار ... اینکه یک عده آدمها این وسط قرار می گیرند نتیجه تشکیل جامعه دینی است. وقتی آدمی حقایقی را به روشنی نمی بیند چه عکس العملی به طور طبیعی انجام می دهد؟ توصیفات خاصی که در این آیات هست را مختصرا اشاره می کنیم. ایمان از نظر مومنی که حقایق را به وضوح می بینید خیلی ساده و بدیهی است. حال آدمی که این حقایق را نمی بیند یک جوری خیلی ممکن است تلاش کند که این حقایق را درک کند، مثلا ممکن است کلی فلسفه بافی کند ... اثبات وجود خدا با براهین عقلیه و ... یا مثلا برای اینکه سر نماز حواسش جمع شود یک تمرینات عجیب و غریبی بکند .. واقعیت این است که اگر واقعا ایمان داشته باشد و "اشد حبا لله" باشد نیازی به این کارها ندارد .. چون خیلی کار می کند تا یکجوری خود را آداپته کند با عقاید خودش و رفتارهای خودش .. دقیقا به همین دلیل این احساس بهش دست می دهد که آدمهایی که این کارها را نمی کنند جزو "سفها" هستند، یعنی ایمان طبیعی که آدمها دارند و راحت نماز می خوانند و مقدمه چینی نمی کنند و نماز عجیب و قریبی هم نمی خوانند و استدلال هم شاید برای عقایدشان نتوانند بکنند ... اینها یکجورهایی تیپ سفیه ای هستند که ایمانشان بدرد نمی خورد. چنین آدمی نه تنها ادعای ایمان دارد، بلکه احساس می کند که فقط منم که ایمان دارم! بقیه هستند که ایمان ندارند. ... ادعایی که اینها می کنند که "انما نحن مصلحون" ، رفتارهایشان ممکن است کاملا فساد برانگیز باشد ولی اصلا از دید خودشان اینطور نیست. وقتی کاری برای یک نفر طبیعی نباشد آن را پیچیده می کند. مثلا وقتی کسی نمازش خیلی واقعی نباشد چه عکس العملی برای جبران این کمبود نمازش می کند؟ هزار جور ممکن است زرق و برق ظاهری به نمازش بدهد، آداب پیچیده درست کند، بعدا ممکن است به نظرش برسد کسانی که خیلی راحت نماز می خوانند و مثلا مستحبات را انجام نمی دهند اصلا نمازشان بدرد نمی خورد، درحالیکه اصل نماز توجه خالص به خداوند است. اصولا طبیعی است که مومن واقعی در نمازش یک نوسانی وجود داشته باشد، گاهی سریعتر بخواند گاهی خیلی سجده های طولانی بکند، بسته به اینکه حالش چطور است. ولی وقتی کسی همیشه سجده های طولانی می کند کمی مشکوک است! چطور ممکن است کسی همیشه در یک حال باشد. پیغمبر هم فکر نمی کنم اینطوری نماز می خوانده است! دو روایت از پیغمبر را در کنار هم می گذارند که من از آقای محمدتقی جعفری شنیدم که می گفت نماز پیغمبر نوسان داشته است. یکبار می گفت که نزدیک نماز که می شد یک حالی داشت چنان مشتاق نماز بود که شروع بکند که به بلال می گفت: خلاصم کن ای بلال! یعنی زودتر این اذان را بگو تا نماز را شروع کنیم. در این شرایط ممکن است نماز خیلی هم طول بکشد. یک حالاتی هم پیغمبر داشت به عایشه می گفت که صحبت کند و می خواست صدای عایشه را بشنود. در این حالت شاید نمازش کمتر طول می کشید. چون به طور طبیعی دارد این عمل ازش صادر می شود اینطور نیست که همیشه یکجور باشد. این حالت که این افراد حس می کنند خودشانند که ایمان واقعی دارند و مصلح واقعیند ... نه اینکه دروغ می گویند، ممکن است احساسات اینطوری داشته باشند و درجاتی از خودآگاهی یا ناخودآگاهی داشته باشند. البته گاهی می فهمند که مومن نیستند.

خلاصه: تفسیر عامیانه و ساده ای که بگوییم اینها کفاری هستند که دارند خود را مومن جا می زنند با این عبارتها یی که اینجا آمده و با متن سازگار نیستند. "لکن لا یعلمون"، "لا یشعرون" و ... اینها خودشان هم نمی دانند و ... . درکی که از "اللذین فی قلوبهم مرض" داریم باید طوری باشد که بفهمیم که چرا راه حل اینطور افراد عبادت کردن است، چون با پایان این قطعه مردم به عبادت دعوت می شوند "یا ایها الناس اعبدوا الله اللتی خلقکم واللذین من قبلکم لعلکم تتقون". اگر درک درستی داشته باشید باید بفهمید که این آدمها مشکلشان طوری است که اگر عبادت کنند و بندگی خداوند را بکنند مشکلشان حل می شود و به تقوا می رسند. باید طوری این را درک کنید که راه حلش عبادت کردن باشد. آدمی که جزو کفار است و ... اگر عبادت کند که جزو متقین نمی شود! پس این برداشت غلط است. در مورد مفهوم عبادت: همیشه در قران عبادت کردن مفهوم عام تری از عبادت به مفهوم نمازخواندن دارد. عبادت شامل اطاعت کردن از اوامر و نواهی خداوند و پرستش کردن است. اساسا شریعت که اینطور آدمها را دارد ایجاد می کند دوایش را هم خودش دارد. اوامر و نواهی می آورد که اجرا بکنی و از این حالت در بیایی. کلا انسان تا وقتی که کاملا خالص نشده باشد در همه اعمالش کمی ناخالصی وجود دارد ... حتی در مورد پیامبران این عبارت وجود دارد که مثلا "کان من المخلصین" (با فتح ل) یعنی از خالص شده ها هستند، یعنی انگار آدمها خودشان نمی توانند به طورکامل خودشان را خالص کنند، از یک جایی به بعد را انگار چیزهایی که مانده را برایشان پاک می کنند.

پایان جلسه دوم