جلسه ۳ یهودیت

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

یادآوری:

• ارتباط آیات ابتدایی سوری بقره با محتوای سوره بقره که در باره نزول شریعت، بنی اسرائیل و ... مهم است.

• روایتی از حضرت علی در مورد خوارج: ایشان از خوارج با عنوان مارقین یاد می کنند، یعنی کسانی که از ائمه هم از نظر دینی جلوتر رفته اند، یعنی خوارج یکجورهایی دیندارتر به نظر می رسند! اینها تنها مومنین را خودشان می دانند و در رعایت آداب شرعی هم پیشرفته تر به نظر می رسند. این اصطلاح به خوبی فضایی که این طور افراد در آن به سر می برند را به خوبی نشان می دهد. در ایران بعضی ها اینطور فکر می کنند که شب های قدر به این دلیل که حضرت علی در این شب ضربت خورده و وفات کرده است اینقدر گرامی داشته می شود. درحالی که اینطور نیست و این شبها از زمان پیامبر گرامی داشته می شدند و ابن ملجم و دو دوستش برای اینکه عبادتی که دارند انجام می دهند ثوابش بیشتر شود قرار گذاشتند آن را در شب قدر انجام دادند. بنابراین فکر نمی کردند که دارند فساد می کنند، بلکه حتی فکر می کردند دارند عبادت انجام می دهند. بنابراین خوارج که یک جور آدمهای خشک مقدسی که بقیه را قبول ندارند بودند خیلی خوب مصداق این طور افرادند. علمای یهود که اینقدر در قرآن در برابرشان مواجهه صورت می گیرد و ایراد بهشان گرفته می شود که چرا این کارها را انجام می دهید هم از این دسته هستند.


مقدمه:

ما طوری تلقی خودآگاه یا ناخودآگاهی نسبت به دین داریم که فکر می کنم تلقی مسامحه آمیزی است و آن این است که تصور عمومی این است که اگر کسی بیاید و بگوید که فرستاده شدن انبیا و آمدن هدایت برای بشر از طرف خداوند ضایعاتی داشته است، یکجورهایی این حرف حرف بدی محسوب می شود. یعنی ناخودآگاه ما احساس می کنیم که باید بگوییم که هر چیزی که حول دین و پیامبران و ... گذشته است همه اش مثبت بوده است. در حالی که اینطور نیست. یعنی وقتی هدایت به بشر می رسد، آسیب هایی هم همراهش هست و واضح است که چرا ... شما اگر یک آدمی را که هدایت الهی بهش نرسیده باشد (مثل بچه ها) در نظر بگیرید می بینید که در یک حالت گمراهی عمومی قرار دارد و در مجموع اوضاعش خوب نیست، ولی وقتی هدایت نازل می شود آدمهایی پیدا می شوند که هدایت بهشان رسیده ولی پیروی نکرده اند. اینها بدترین موجوداتی هستند که در کره زمین زندگی می کنند. یعنی وقتی دین به مردم عرضه می شود این ضایعه پیش می آید که عجیب و غریب ترین آدمها، پیچیده ترین آدمها، رذل ترین آدمها را باید در بین آدمهایی که در محیط های مذهبی زندگی می کنند پیدا کنید، در حالی که بهترین آدمها را هم باید همین جا ها پیدا کنید.

در واقع نزول کتاب و هدایت الهی طوری شکاف ایجاد می کند که کاملا هم طبیعی است. مثلا شما در قرآن می خوانید که در مورد قوم یهود گفته می شود که اینها "احرص الناس علی حیات الدنیا" هستند، حریص ترین آدمها را اگر می خواهید پیدا کنید در این آدمها دنبال بگردید. یک عده شان به مقام های بالا نزدیک به نبوت رسیده اند، یک عده هم شده اند حریص ترین آدمهایی که در دنیا وجود دارند. الان هم می توان در بین مسلمان ها گشت و "احرص الناس ..." را پیدا کرد. حالا اگر بین یهودی ها و مسلمان ها از این لحاظ مسابقه بگذاریم شاید هنوز یهودی ها اول شوند! چون غلظت شریعت در آنجا خیلی بیشتر است. یا به این آیه دقت کنید: اگر خداوند کسی را سخت تر عذاب می کند یعنی این آدم بیشتر مستحق عذاب بوده. در سوره مائده در ماجرای حواریون به روشنی به این مساله اشاره می شود که از خداوند می خواهند که معجزه ای انجام بشود که اینها ببینند، سفره ای نازل شود که ازش بخورند و این جواب می آید که اگر بعد از آمدن چنین نشانه روشنی کافر شوید شما را عذابی می کنم که هیچ کس را در دنیا چنین عذابی نکرده ام. در واقع آدمی که در معرض دین قرار می گیرد و پشت می کند بدترین آدم است و بیشترین عذاب را باید تحمل کند.

کثیف ترین کاری که یک شخص می تواند انجام دهد این است که دین را دست آویز امور دنیایی بکند. یعنی مثلا با مقدس ترین چیزی که در دنیا وجود دارد پول دربیاورد. یا مثلا تعبیر را تحریف کردن، اگر خداوند کلامی نازل نمی کرد، آدمی پیدا نمی شد که آن را تحریف کند. تحریف کلام خدا خیلی شیطانی است، خیلی شیطانی تر از کارهای دیگر و کارهایی است که توسط آدمهای خارج از دین انجام میشود. در آدمهایی که در محیط های غیر دینی زندگی می کنند معمولا اینطوری است که آنها برای مثلا لذت بردن کارهای خلافی انجام می دهند، خلاف فطرتشان عمل میکنند، مثلا هر چیز لذت آوری را می خورند و ... مثل حیوانات که تصور عمومی این است که بر اساس اصل لذت زندگی می کنند ... در زندگی بر اساس لذت یکجورایی صداقت و سادگی هم وجود دارد، حال آدمی را تصور کنید که همان زندگی حیوانی را دارد می کند با یک مقدار زیادی پوشش های مذهبی عجیب و غریب و تقدس بخشیدن به کارهای خلافی که می خواهد انجام دهد.

نکته مهم در اینجا که من قبل از پرداختن به سوره بقره مطرح کردم درک جامعه دینی و درک پدیده تحریف دین است که در قرآن معمولا بحث عمده با اهل کتاب این است که اینها دین را تحریف کرده اند. اینکه چه مکانیزمی وجود دارد که دین تحریف می شود، در واقع اینطور افراد (الذین فی قلوبهم مرض) هستند که دین را تحریف می کنند. هر چه بیشتر این افراد را بشناسید که چطوری هستند و چرا اینطوری شده اند و چکار می کنند، بهتر مکانیزم های تحریف دین را که در مورد مسیحیت و یهودیت انجام شده است و در مورد اسلام هم انجام می شود، درک می کنید.

روایت معروفی از پیامبر هست که هیچ بلایی سر بنی اسراییل نیامده و به هیچ انحرافی کشیده نشده اند مگر اینکه شما هم به آن انحراف کشیده می شوید. بنابراین آیاتی که در مورد اهل کتاب در قرآن هست آیاتی هست که امروز موضوع بحث با خود مسلمان ها هم هست. یعنی هر کسی که این آیات را می خواند باید بر اساس روایت پیامبر و بر اساس شواهد قرآنی دنبال این باشد که مشابهش در جامعه دینی خودمان چطوری اتقاق افتاده است. محال است روندی که آنها طی کرده اند را ما طی نکنیم. آنها تافته جدابافته نیستند.

دقیقا جامعه منحرف دینی ما مسلمانها فرهنگی را تولید کرده که جلوی این قیاس گرفته شود و این همان فرهنگ تحقیر بنی اسرائیل است و اینکه ما اینطوری درک بکنیم که این آیات مربوط به این آدمهایی است که اینها آدمهای بدی بوده اند. وقتی چنین فرهنگی بوجود می آید، آنوقت لازم نمی شود که در مورد مسلمانها و اعراب دنبال بگردید که آنها چه افتضاحاتی بوجود آورده اند. در حالیکه اعراب و بنی اسرائیل یکجورهایی پسر عموی همند و اتفاقا بنی اسرائیل آن پسرعمو هایی هستند که مدام برایشان در طول تاریخ پیغمبر آمده است ولی برای این یکی ها پیغمبر نیامده است. بنابراین عربها اگر خیلی احساس خوبی نسبت به خودشان دارند باید کمی شک بکنند، چون از نظر نژادی که یکی هستند، از نظر میزان هدایت الهی هم که آن یکی ها بهترند. پس اگر آنها دچار انحرافاتی شدند و مثلا پیامبران را کشتند و ... اینها شاید اوضاعشان بدتر هم باشد که هست ... مسلمان ها پنجاه سال بعد از پیامبر (اگر اعتقادات شیعی دارید) معادل یا شاید بیشتر از پیغمبران بنی اسرائیل را کشتند. اصلا همه امام ها را کشتند! اون ها بعضی از پیغمبر ها را کشتند آن هم با فاصله خیلی زیاد از زمان حضرت موسی! در حالیکه اعراب همه کسانی را که جانشین انبیا بوده اند را کشته اند!

پس این مقدمات، پایه روانشناسی تحریف دین است. این که چه پیش می آید که به صورت سیستماتیک دین تحریف می شود. کسانی هم که این کار را انجام می دهند همان به اصطلاح "الذین فی قلوبهم مرض" هستند. پس شناسایی این آدم ها یعنی شناخت اینکه چطور دین تحریف می شود. در مورد بنی اسرائیل هم که جزو این آدمها هستند گفته می شود که اینها کلمات را از موضع خودشان تغییر می دهند و واژگان را دگرگون می کنند. تعدادی از آیات قرآن در مورد پدیده تحریف دین توسط اهل کتاب است که بسیار آموزنده است و این مقدمه در سوره بقره هم به این دلیل آمده که عاملین تحریف را به طور عمیق معرفی کند.

نکته دیگر این است که علیرغم این ضایعه ای که بعد از هدایت الهی در جوامع بشری بوجود می آید، بدیهی است که این هدایت باید نازل شود. اگر هدایت نازل نشود چه اتفاقی می افتد؟ یک آیه کلیدی در سوره بقره هست که برای درک دین خیلی مفید است و درباره امت واحده بحث می کند. این آیه در مورد این صحبت می کند که بشر قبل از اینکه شریعت نازل شود چطور زندگی می کرد، بشر به صورت امت واحده زندگی می کرد چون فرهنگی وجود نداشت و به صورت طبیعی زندگی می کرد. یعنی به دنبال غذا بود، غذا پیدا می کرد و می خورد و می خوابید و ... و خیلی هم کارهای خیلی بد نمی کرد و با خدا هم مقابله نمی کرد و به معجزات هم پشت نمی کرد ولی از طرفی آدم خیلی سطح بالایی مثل انبیا هم در بینشان نبود. آیه می گوید: "مردم امت واحده بودند بعد خداوند انبیا و مبشرین و منذرین را فرستاد و با آنها به حق کتاب فرستاد تا بین مردم در آن اختلاف هایی که پیدا کرده بودند حکم کنند." در واقع به نظر می رسد که بشر که داشت رشد می کرد، فرهنگ ایجاد می شد. یعنی اینطور نبود که تا وقتی دین نیامده بود هیچ اختلافی نبود و دین آمد و اختلاف ایجاد کرد. امت واحده بودند ولی اختلاف هایی وجود داشت که دین آمد آنها را حل کند ولی انگار به مشکل اضافه شد. در ادامه آیه می گوید بعد از اینکه بینات را دیدند عده ای در همان هم اختلاف کردند.

در واقع می توان تاریخ بشر را به همان دوره های رشد انسان تشبیه کرد که دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسالی دارد. به نظر می رسد در زمان امت واحده بشر دوران کودکی خود را طی می کرده است. از روی اسطوره ها و ... می توان حالت کودکانه تصورات بشر را فهمید. اسطوره ها خیلی شبیه داستانهای پریانی هستند که الان اگر برای بچه ها تعریف کنید هم خوششان می آید. در حالی که در آن زمان این ها اعتقادات افراد بزرگسال بوده اند.

بنابراین اگر هم دین نمی آمد اختلاف همچنان وجود داشت، تنها تفاوتی که با نزول دین اتفاق افتاد این است که در بین فرهنگهای مختلفی که داشت بوجود می آمد حداقل یک فرهنگ دینی و برحق هم بوجود آمد. وگرنه کلی فرهنگ های مختلف که هیچ کدام برحق نبودند بوجود می آمد که باعث اختلافات می شد.

الان اتفاقی که افتاده است این است که با نزول دین یک فرهنگ حقیقی هم وجود دارد ولی در عین حال در کنار این فرهنگ حقیقی، تحریف شده اش هم وجود دارد که روی آن بسیار کار می کنند. افرادی که قبلا بوده اند بعضی در جنگ شکست خورده اند و مجبور شده اند ایمان بیاورند و به کارهای خودشان در کنار دین ادامه دادند. اسطوره های دینی ساختند، همان اسطورهای یونانی تبدیل شدند به اسطوره های دینی. مثلا داستانهای عجیب و غریب راجع به وقایعی که اصلا اتفاق نیفتاده، معجزاتی که ... کسی که اژدها و دیو دوست دارد می تواند ادعا کند که پیغمبری که در جامعه اش مورد قبول است اژدها ها را می گرفت و ...! قبلا می گفتند خدایان این کار را می کنند حالا می گویند پیغمبرها این کارها را می کند. ... برای اینکه این قضیه برایتان مشخص تر شود، می توانید نگاهی به تفسیر طبری بیندازید و مخصوصا یک معراج نامه بخوانید، ببینید که در معراج نامه ها آن ذهنیت بدوی که آدمها داشتند چه آثار جالبی خلق کرده است. معراج نامه ها به این دلیل که داستان معراج پیامبر یک موضوع کاملا خارج از عرف بوده و در کره زمین اصلا به نظر می رسد که اتقاق نیفتاده در قران یک اشاره ای به سیر پیامبر از مسجدالحرام به سمت مسجد الاقصی هست که می گن اشاره به معراج پیامبره و بعدا می گن که در روایت هایی آمده که پیغمبر را به آسمان ها بردند و همین .... کلا چیزهایی که در روایت های معتبر آمده در همین سطح است، ولی معراج نامه ها داریم! در مورد اینکه آن اسب بالداری که فرستادند برای پیغمبر سمش چجوری بود، اسمش چی بود! چی گفت! و .... داستانها داریم. و اتفاقا از نظر هنری اگر سوررئالیسم را هنر بدانیم اینها آثار سورئالیسیتی خیلی قشنگ و عجیب و غریبی هستند! یک میلی در ذهنیت کودکانه وجود دارد به غرابت، به چیزهای عجیب و غریب، بالاخره درست کردن داستانی که خیلی عجیب و غریب باشد خیلی سخت بوده ولی در این معراج نامه ها اصولا دست باز بوده است! دیگر حتی لازم نبوده که موجودات، موجودات زمینی و آشنایی باشند ... گاو شاخدار و بالدار! و .... آزادانه خلق شده اند. عین این کارها را با داستانهای انبیا هم کرده اند ... شما تفسیر طبری را اگر بخوانید نشان می دهد که اصلا احتیاجی نیست که به آسمان بروید که تخیل این آدمها بیدار شود و ... جعفر مقدسی صادقی کاری را شروع کرد که برگرداندن بعضی از متون فارسی قدیمی به فارسی سلیس بود، از جمله در مورد تفسیر طبری این کار را کرد ... جالب است که قسمت کشتی نوح را در این کتاب بخوانید ... دو حیوان هستند که در کشتی نوح بوجود آمدند، یعنی قبلا اصلا وجود نداشتند، یکی خوک و دیگری گربه ... خوک اینطوری بوجود آمده که کشتی پر از فضله حیوانات شده و شکایت کردند که اینجا خیلی متعفن شده و حضرت نوح توی سر فیل زد از خرطومش خوک افتاد بیرون! و شروع کرد به خوردن فضله ها! ... بعد موش زیاد شد، زدن توی سر شیر، گربه از دهنش افتاد! ... حالا ببینید که در معراج نامه ها چه خبر است ... سفرنامه ناصر خسرو از نظر عمق حس اسطوره ای روی من خیلی تاثیر گذاشت، چون ناصر خسرو حکیم است، یه جورایی عاقل ترین فرد زمان خودش است، ولی باز هم داستانهای عجیب و غریب توی سفرنامه اش دارد ... نمی گوید که من دیده ام، می گوید که در مصر که مثلا رفتم تعریف می کردند از یک اژدهایی که در رود نیل زندگی می کند ... اصولا ما الان در دنیایی زندگی می کنیم که اسرار دیگه به آن صورت وجود ندارد ... یک اصطلاحی بکار می برند که دنیا راززدایی شده است (اصطلاح از وبر)، ... ما الان می دانیم که خیلی از این داستانها دروغ بوده است ... الان انگار دیگر اژدها یا جغرافیای ناشناخته دیگر نداریم ...

نکته اینجاست که اگر فرهنگ دینی نیاید، بشر برای خودش یک سری فرهنگ های عجیب و غریب درست می کند ... امت واحده به طور طبیعی متلاشی می شد و وقتی دین نازل شد که طلیعه بوجود آمدن فرهنگ های مختلف و اختلافات فرهنگی بوجود آمده بود. این آیه خیلی روشن اشاره می کند که دین که آمده بود این اختلاف ها را حل کند به دلیل حضور همین افراد در درون دین خودش عامل اختلاف هم شد. با اینحال نکته مهم این است که درک بکنیم که تجلیل کردن از دین این نیست که شما بگویید هیچ ضایعه ای در اطراف دین بوجود نمی آید، نکته اصلی این است که بپذیریم دین یک چیز ضروری بوده است، اگر دین نازل نمی شد در آن امت واحده و فرهنگ های بدوی شاید هر 100 یا 1000 سال یکبار یک نفر استثنایی مثل ابراهیم پیدا می شد، وقتی تعلیمات دینی وجود نداشت طبعا تعداد آدمهایی که به رشد می رسیدند خیلی خیلی کم بود و لازم بود که یک جریانی ایجاد شود با ایجاد یک فرهنگ دینی، برای اینکه تعداد آدمهایی که شانس این را پیدا می کنند که به یک مراتب بالاتری از نظر معنویت می رسند زیاد بشود و این اتفاق افتاده، به وضوح افتاده، یعنی شما در جوامع دینی همیشه آدمهای متعالی پیدا می کنید، ولی در عین حال آن کسانی که پشت می کنند دچار ضایعاتی می شوند که قابل انکار نیست. رذل ترین آدمها را در جوامع دینی پیدا بکنید و دنبالشان بگردید و بهترین آدمها را هم در جوامع دینی جستجو کنید. آدمهایی که دین بهشان نرسیده در یک سطح های متوسط و متوسط رو به پایین قرار دارند، البته توجه کنیم که زندگی به سبک امت واحده چیز جالبی برای انسان نیست که فقط همینجوری زندگی کند، مثلا موجود صادقی باشد، هر وقت گرسنه می شود غذا بخورد، هر کاری که دوست دارد را انجام بدهد، این یکجور زندگی خیلی صادقانه است که درون و بیرون با هم تطابقی دارند ... البته به نظر می رسد که آدمها هم بالاخره چون نیاز پیدا می کنند به حس های متعالی برسند و اگر دنبال آن حس ها نروند هم در یک سطوحی دچار عدم صداقت شده اند، ولی نه در آن حدی که آدمهایی که در محیط های دینی زندگی می کنند برایشان مشکل پیش می آید.


موضوع این است که اگر فرهنگ دینی نمی آمد اینطور نبود که بشر هیچ فهمی پیدا نمی کرد، فهم پیدا می کرد، ولی مثلا راجع به طبیعت و ... سرخ پوست ها یک چیزهایی از طبیعت می فهمیدند که هیچ کس دیگر نمی فهمید و الان هم شاید کسی آن طور که آنها می فهمیدند نفهمند، ولی سرخ پوست ها چقدر درباره عرفان به معنای واقعی کلمه می فهمند؟ چقدر درباره اسماء الهی مثلا می فهمند؟ یک چیزهایی توسط نزول شریعت و کتاب به جوامع بشری تزریق شده است که باعث رشد شده است. در مورد کتاب، می توان گفت در مناطق جدا افتاده از این مناطق جغرافیایی که شریعت در آنها نازل شده کتابت اصلا بوجود نیامده است، ثبت کردن و قلم برداشتن و نوشتن و ... بوجود نیامده است، اینکه خداوند در اولین آیات قران می گوید "الذی علم بالقلم"، تعلیم الهی که به بشر رسیده با کتابت و قلم بوده، طبق چیزی که ما بهش معتقدیم اصلا الواحی را که روی آنها چیزی نوشته شده بود موسی از کوه با خودش آورد که در واقع اینها بنیان کتاب تورات بودند که حالا می گویند 10 فرمان رویشان نوشته شده بود، چیزی که در تابوت عهد گذاشته بودند و حفظش می کردند و با خودشان می بردند ... این واقعه نزول شریعت ، واقعه ای است که در این آیه به طرز خاصی دارد بهش اشاره می شود. اعتراضی که معمولا مطرح می شود که "چه گناهی کرده بودند آدمهایی که در استرالیا یا قاره آمریکا زندگی می کردند که دیرتر تحت تاثیر نزول شریعت قرار گرفتند" این اشکال نتیجه آن ذهنیتی است که می خواهد بگوید که اگر دین اصلا نباشد بشر هیچ چیز نیست و اگر باشد بشر خوشبخت است، حرف من این است که اگر هم دین نبود بشر بدبخت نبود، یک دوران امت واحده ای وجود داشت، مسوولیت کمتری وجود داشت، مثل دوران کودکی. در واقع استرالیایی ها و آمریکایی ها را می توانیم اینطور تصور بکنیم که خداوند به آنها اجازه داد که دوران کودکی طولانی تری داشته باشند. آدمها وقتی بزرگ می شوند اگر ازشان بپرسید خیلی هایشان می گویند خیلی اعتراضی نمی کردند اگر دوران کودکی شان بیشتر طول می کشید. اگر شما این حرفهای من را قبول نکنید و همچنان فکر کنید که قبل از نزول شریعت دنیا جهنم بوده و بعد از آن بهشت شده است چطور می خواهید توجیه کنید این را که اصلا عده ای در روی کره زمین بهشان شریعت نرسیده است یا خیلی دیرتر رسیده است؟ حتی در خاورمیانه هم دوران زیادی بوده که اصلا دین به معنی که ما می فهمیم وجود نداشته است.

همه حرف من این است که باید به این قوم (بنی اسرائیل) نگاه کنید و ببینید که دین همانطور که نعمت است، نقمت هم هست. بنابراین حالت رها کردن بشر به زندگی کودکانه ای که می کرده خیلی هم چیز بدی نبوده است و این آیه دقیقا این را دارد می گوید که ما یک دوره قبل از نزول شریعت داشته ایم. واژه ای که درباره اش بکار می برد هم اصلا واژه بدی نیست، و احساس خوبی ایجاد می کند اینکه یک روزی مردم یک امت واحده بوده اند و این قبل از نزول شریعت است. من فکر می کنم این آیه خیلی آیه مهمی است، چون ما خیلی وقتها دین را مساوی همه چیز می گیریم و فقط و فقط دوست داریم بگوییم دین خیلی چیز لازمی است و ضرورتش را اثبات بکنیم و ... و به یک حالت اغراقی می رسیم که انگار اگر دین نباشد بشر هیچ چی نیست. بنابراین بشر دوران قبل از شریعت هم یک چیزی است! نزول شریعت راهی را ایجاد می کند برای رسیدن به اسفل ااسافلین از یک جهت و رفتن به معراج از سوی دیگر. عرفا می گویند طی کردن راه عرفان نیاز به معلم و استاد دارد، شما احتمالا زیاد این را قبول ندارید. دین یکجور مکتب آموزشی است که انسانها وارد آن می شوند برای اینکه این را یاد بگیرند. انبیا آمدند و یک جاده (شریعت یا طریقت) ساختند، این معنی اش این نیست که بدون آن نمی شد این راه را بروید، ولی جاده ای نبود و این کار به سادگی الان نبود.

یک نکته خیلی ساده، این چیزهایی که ما الان داریم راجع بهش بحث می کنیم مثل این است که یکنفر بگوید "اگر مدارس نبودند" مدارس چه خطری دارند؟ مثلا مدارس با آموزش علم ریاضیات به بچه ها باعث می شوند که یک عده از ریاضیات متنفر شوند، اگر آموزش نیاید کسی از ریاضیات متنفر نمی شود. آموزش ریاضیات به آدمها باعث می شود کسانی که اصلا ریاضی نمی فهمند، یک چیزهایی یاد بگیرند و احساس کنند که خوب فهمیدند و ... اگر اصلا آموزش ریاضیات نبود، کسی که ریاضی می فهمید چون از خودش آن را تولید کرده بود خیلی درک اصیل و عمیقی نسبت به ریاضی داشت، ولی وقتی شما در سنین کم از معلم یاد می گیرید ممکن است خیلی طوطی وار یاد گرفته باشیم و اصلا در وجودمان عمیق نباشد و همه جوانبش را نفهمیم. آیا از این می توان نتیجه گرفت که آموزش ریاضی نداشته باشیم؟ ... در اینجا برمی گردیم به بحث داستان آفرینش که در آخر انسان مجبور به هبوط می شود و به او وعده داده می شود که برایش هدایت فرستاده شود و اگر از این هدایت تبعیت بکند هیچ حزن و خوفی ندارد و اثر هبوط از بین می برد ...بنابراین شریعت آمده است که اثر هبوط را از بین ببرد به شرط اینکه از آن تبعیت بکنیم و ما در اینجا داریم درباره انسانهایی حرف می زنیم که در جوامعی زندگی می کنند که هدایت بهشان می رسد و از هدایت تبعیت نمی کنند.

شما به سلسله انبیا نگاه کنید، به نظر می رسد که در سلسله انبیاء بنی اسرائیل بزرگترین پیغمبر حضرت مسیح است، در خود مکتب انبیا یک چیزی هست که امکان این را بوجود می آورد که آدمی مثل حضرت مریم بوجود بیاید که بتواند مسیح را بدنیا بیاورد. یعنی در همین مکتب ها است که امکان رشد چنین انسانهای متعالی ای بوجود می آید. بوجود آمدن حضر مریم و حضرت مسیح نشان می دهد که شریعت آن کاری که باید می کرده را انجام داده است. یعنی افراد برجسته ای بوجود آمده اند که قبل از شریعت اصلا وجود نداشتند.

یک مشکلی که هست این است که شریعت را افرادی که مورد بحث ما هستند با تمام وجود تحریف می کنند. زندگی این آدمها وابسته به این است که آموزش هایی را که دیده اند تحریف کنند. بنابراین ما به جوامعی دسترسی پیدا می کنیم که در آنها چیزهایی که ادعا می شود از طرف خدا هست وجود دارد ولی اینها تحریف شده اند و این خیلی خطرناک است. شما ببینید، حضرت ابراهیم که هیچ دینی بهش نرسیده است خودش رشد می کند و به کمال می رسد، حال اگر این آدم در جامعه ای زندگی می کرد که در آن دین خیلی تحریف شده ای وجود داشت، اول باید این آموزش های غلط را پاک بکند و بعد تازه حالا شروع بکند به سمت کمال رفتن ... بنابراین همین شریعتی که نعمت است به دلیل اینکه ورژن های انحرافی اش بوجود می آید تبدیل به نقمت می شود. در هیچ جامعه ای آموزش هایی که داده می شود آن آموزش هایی نیست که انبیا می داده اند، با یک انحرافی تعالیم را می گیریم. بنابراین هر آدمی که در جامعه دینی بزرگ می شود باید یک مرحله پاک سازی در زندگی اش وجود داشته باشد که در آن بعضی از چیزهایی را که شنیده است، انحرافی بودنش را تشخیص بدهد و یک چیز اصیل تری را جانشین اش بکند و ختم نبوت هم به همین نحو اتفاق افتاده است که یک نسخه نهایی در دست بشر قرارداده شده است که همین کار را می شود باهاش انجام داد. قرآن وسیله ای است که شما با آن می توانید بفهمید که چه چیزهایی تحریف شده است و چه چیزهایی نیست. خود این قرآن را هم برایش تفسیرهایی می نویسند و درست می کنند، شان نزول های عجیب و غریب و انحرافی درست می کنند که نتوانید بفهمید، به هر حال آن اکیپ "الذین فی قلوبهم مرض" که مستقیما با شیاطین ارتباط محکمی دارند! بیکار نمی نشینند و هر جا را که بتوانند تحریف می کنند. قرآن را می خواستند تحریف کنند، ولی نتوانستند، سپس ادعای تحریف شدنش را مطرح کردند که یکجورایی مثل تحریف کردن است! مثلا خوارج می گفتند سوره یوسف در قرآن نبوده بعدا به آن اضافه شده است! ادعای تحریف یکجور تحریف است و تلاش برای حذف کردن بعضی چیزهاست وقتی نمی توانند به آن چیزی اضافه کنند. اخیرا یهودی ها نسخه ای از قرآن را بدون این قسمت های مربوط به بنی اسرائیل اش چاپ کرده اند! خلیفه دوم یک آیه عجیبی را اصرار داشت که در قرآن دیده بوده و می خواست به آن اضافه کند با این مضمون که "از پدرانتان تبعیت کنید"! که اصولا با دستورات قران متناقض است. این میزان درک این آدمها را از دین نشان می دهد و اینکه شوق برگشتن این آدمها به سنت های قدیمی شان در چه حد بوده ... حتی من می خواهم بگویم که این آدم دروغ نمی گفته و واقعا فکر می کرده که این آیه در قران بوده است ... در حالیکه قرآن دقیقا عکس این مطلب را می گفته که از اجدادتان تبعیت نکنید ...

ما یک اصطلاحاتی در روایات داریم که در اینجا بدرد می خورند، در واقع شما وقتی قرآن می خوانید نکته اساسی که بهتان می گوید این است که دو جور کفر داریم، یک نوع به اصطلاح کفر جلی داریم و کفر خفی هم داریم. اینها در واقع کافر های محیط های دینی هستند که حقایق را نمی بینند. این افراد از درون دین را می خورند. سردسته این آدمها را می توان علماء یهودی دانست که یکجوری دین را پیچیده کرده اند و تحریف کرده اند ... در یک جایی از قرآن درباره اینها آمده است که اینها طوری حرف می زنند و چیزهایی می نویسند که به نظر برسد کلام خداست و آن را جا بزنند به جای کلام خدا. من هر وقت این آیه را می خوانم یاد جملات اولیه انجیل یوحنا می افتم که "در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود و کلمه جسم شد در میان ما ساکن شد". این از نظر فنی ادای کلام خدا را در آورده است. یکجور پیچیدگی و زیبایی هایی که در تورات وجود دارد را در این جمله می بینیم. این را یک آدم ساخته ولی طوری گفته که لحن کتاب مقدس را دارد. ... آدمی که این را جعل می کند به نظر شما چه احساسی دارد؟ شما فکر می کنید که مثلا این آدم هدفش این بوده که مثلا پول دربیاورد؟ یا مردم را گمراه بکند؟ یا نه؟ ... چون فکر می کند حقیقت را فهمیده دارد سعی می کند این را طوری بیان کند که مردم هدایت بشوند. بنابراین این آدم به وضوح آدمی است که اگر بهش بگویید "لاتفسدوا فی الارض" می گوید من دارم اصلاح می کنم. درسته که خودش می داند که دارد این را از نظرفنی خودش درست می کند ولی احساسش این است که دارد حقیقت را بیان می کند و مردم را هدایت می کند و اینها نمونه های مشخصی هستند که مورد خطاب قرآن هستند و همه از همین دسته "الذین فی قلوبهم مرض" هستند. ممکن است بعضی هایشان هم انگیزه های مالی داشته اند ... ولی حداقل در بین آدمهای اطراف ما اینطور نیست. من آدمی را می شناسم که خیلی هم به اصطلاح مومن است و خودش به من گفت که من در دوران جوانی به دلیل شدت نفرتی که از بهایی ها داشتم رفتم و یک چیزی به سبک بهاییت نوشتم که جعل بکنم و مثلا آبرویشان را ببرم ولی بعدا منصرف شدم، هیچ انگیزه مالی هم مطمئنا نداشته است و می خواسته که مردم را هدایت کند که از این بهایی های نفرت انگیز یکجورهایی دوری بکنند . این همه روایت های جعلی، این همه شان نزول هایی که جعل شده واقعا اینطورنبوده که همه شان به انگیزه های مالی باشد، عده ای خودشان را گول می زنند و به این ترتیب مردم را هم فریب می دهند. .. گاهی هم مثلا به انگیزه های مقام طلبی این اتفاق می افتد، مثلا یکنفر بالای منبر است، ازش یک سوالی می کنند که جوابش را نمی داند، می بیند که آبرویش دارد می رود، و معمولا هم اینطوری است که فکر می کنند اگر آبروی من برود آبروی دین و پیغمبر می رود، بنابراین یک چیزی درست می کند و می گوید ... . اصلا این که آدمها خودشان را با دین یکسان می گیرند خیلی مساله حساسی است و راه باز می شود که خیلی کارها انجام دهند. واقعا رذل ترین آدمها را در جوامع دینی می توانید ببینید، کسانی که تحریف می کنند اظلم الناس هستند، یعنی گناهکارترین آدمها هستند. گناهی بیشتر از این وجود ندارد که افترا ببندید به خدا و چیزی را که خدا نگفته از قول خدا بگویید. این گناههای عظیمه در حاشیه دین بوجود می آید که قبلا اصلا وجود نداشته اند. هیچ چیزی به اندازه دین راه را برای جنایت و جنایت کار شدن باز نمی کند. این که کسی احساس کند نماینده خداست. یعنی می کشد، هر کاری را می کند، هزاران نفر را می کشد و شب هم آرام می خوابد. یک انسان در امت واحده نمی تواند این کار را بکند و اگر یک انسان دیگر را بکشد ذهنیتی برایش فراهم نشده است که بتواند به استناد آن خودش را آرام کند. شما کلیسای قرون وسطی را نگاه کنید، شما فکر می کنید این آدمهایی که در قسمت های تفتیش عقاید بودند و سنگین ترین و شدیدترین شکنجه ها را انجام می دادند و این همه آدم می کشتند کوچکترین عذاب وجدانی داشتند؟ اینها همه شان احساس می کرده اند که دارند عبادت می کنند. مثل ابن ملجم که با وجدان آسوده می آید و علی را می کشد. یعنی دین به دلیل اینکه توهم اتصال به ملکوت و خداوند را برای آدمهای این تیپی ایجاد می کند و واقعا فکر می کنند که وصل به خدا شد ه اند واقعا راه باز می شود که یک کارهایی بکنند که آدمی که چنین ذهنیت هایی ندارد نمی تواند بکند و قدرتش را ندارد. این پدیده را در طول تاریخ خیلی تجربه کرده ایم. آدمهایی که خیلی احساس الهی شدن کرده اند دیگر کسی جلودارشان نبوده است. مثل جنایاتی که اسپانیایی ها و کسانی که صلیب به دست می گرفتند به اسم ترویج مسیحیت انجام داده اند و اقوام آمریکای جنوبی را قتل عام کرده اند که از کثیف ترین جنایات بشر است.

در دو جلسه قبل در مورد شبهه هایی که وجود دارد که این آیه ها آیا دارد می گوید که این آدمها دارند خودآگاه عمل می کنند یا نه صحبت هایی شد، در این جلسه سعی می کنم مثال هایی بزنم که روشن شود که مثلا وقتی که این آدمها درموردشان این اصطلاح به کار می رود که دارند خدعه بکار می برند یا استهزاء می کنند یا ادعای اصلاح می کنند و ... واقعیت چیست. یعنی من به جای اینکه سعی کنم روی واژگان تاکید کنم، می خواهم این حالت و تصوری که از این آدمها دارم را بگویم و نشان دهم که این تصوری که من دارم ازش صحبت می کنم دقیقا با چیزی که در این آیات هست هماهنگ است و حداقل هماهنگتر از آن است که شما بخواهید این آیات را اینطوری بخوانید که این آدمها دارند دروغ می گویند (به معنای عرفی) یا خدعه و نقشه می کشند و .....

اولین آیه (اینها ادعای ایمان دارند ولی مومن نیستند) که محل اختلاف نیست، اینجا حرفی از عمدی بودن چیزی نیست. این کلی ترین وصفی است که درباره این آدمها می توان بکار برد. آدمهایی که ادعای ایمان دارند دو دسته اند، یک عده که واقعا ایمان دارند که جزو مومنین و متقین هستند و آنهایی که ندارند جزو کسانی هستند که بهشان گفته می شود "الذین فی قلوبهم مرض". اینجا هیچ حرفی از دروغ گفتن نیست. درمورد آیه بعدی که حرف از خدعه می زند، شما یک آدمی را در نظر بگیرید که به دلایل نفسانی یک سری کارها می کند، حتی اگر آدم دیگری نباشد که بخواهد جلویش ادعایی بکند، حتی پیش خودش توجیهاتی می آورد که چرا دارد این کار را می کند. یک مثال مطرح می کنیم. کلا اگر بخواهید مثال بسازید برای وضعیت این آدمها بهترین مثالها برای این پیچیدگی هایی که در درونشان هست، یعنی هوای نفسشان اینها را به سمتی می کشد و بعدا اینها یک خودآگاهی برخلاف آن می سازند که یکجوری اوضاع را درست کنند و خودآگاهی را یکجوری با امیالشان تطبیق بدهند، در مسائل لذت های جنسی، چون یکجورهایی پیچیده ترین وضعیتی که پیش می آید اینجاهاست، یعنی مثلا در غذا خوردن و ... خیلی زیاد نمی توان دنبال پیچیدگی گشت. کلا یک مقدار این مشکلات روانی و اینها، فروید خیلی حرف بدی نمی زند که جایی که خیلی پیچیده می شود و آگاهی های خیلی عجیب و غریب دروغین بوجود می آید و فروید می گوید فرهنگ اصلا یک جورهایی از توی همین چیزها بوجود می آید، جاهایی است که آدمها می خواهند خودشان را یکجوری فریب بدهند، مثلا یک سری امیال نفسانی جنسی گرفته اند ولی می خواهند یکجوری توجیهش بکنند . مثلا یک آدمی را تصور کنید که دوست دارد که عکس های پورنو نگاه کند، مذهبی هم هست و در خلوت هم نشسته است. معمولا اینجوری نیست که این آدم به خودش بگوید حالا بروم گناه بکنم، بلکه یک توجیهاتی ممکن است برای خودش بیاورد، مثلا الان من بروم نگاه کنم و یک آگاهی هایی پیدا بکنم که بعدا بتوانم به مردم کمک بکنم! مثلا من نگاه کنم یک چیزهایی یاد بگیرم! خلاصه آدم باید یک چیزهایی بداند! و هزارتا چیز عجیب و غریب دیگر که ممکن است جنبه های دینی پیدا کند. مثلا فرض کنید خیلی از این آدمهایی که مسول سانسور یک سری فیلم ها هستند ... اصولا الان یک سری سایت های خوبی هست، مثلا IMDb را اگر بشناسید یک امکانی دارد که راهنمای پدر و مادرهاست که میزان صحنه های خشونت آمیز و صحنه های جنسی و .. را در مورد فیلم ها می نویسد و آدمها هم می توانند فیلمی را که می بینند بروند آنجا هشدار بدهند که یک همچین صحنه هایی توش هست. اگر یک آدمی به اصطلاح مرض نداشته باشد الان وقتی که می خواهد یک فیلمی را نگاه کند می تواند برود آنجا نگاه کند و ببیند که واضح است که یک فیلمی قابل نمایش هست یا نیست و ... حالا یک مسول سانسور خیلی متدین را در نظر بگیرید که می داند مثلا 100 دقیقه یک فیلمی باید سانسور شود، ولی تا تهش را می رود نگاه می کند! به هر حال آدمهایی هستند که این کار را می کنند دیگر ... این آدمها کاری که می کنند لذت بردن از یک سری چیزهای شهوانی است، ولی خودآگاهی که برای خودشان ساخته است این است که دارند خدمت می کنند و جلوی فساد بقیه را می گیرند. واقعیت چیست؟ واقعیت این است که این آدم برای اینکه لذت ببرد دارد یک کاری انجام می دهد ... یعنی همان کاری که یک آدمی که آن ور دنیا خیلی صادقانه انجام می دهد و می گوید من می خواهم لذت ببرم و این کار را می کند، این آدم به دلیل اینکه همان هوای نفسانی را دارد انجام می دهد ولی با یکجور آگاهی هایی که ممکن است منت هم سر دیگران بگذارد .... اینجا اصلا ممکن است کسی هم نباشد واین در خلوت خودش هم می خواهد یکجورهایی سر خدا هم کلاه بگذارد ... یک کاری که در طول تاریخ هم انجام شده این است که احکام را طوری تحریف بکنند که مثلا کار حرام را برای یک اشخاصی حلال قلمداد کنند، یعنی حکم حلال و حرام را تغییر می دهند. اوج این خدعه که مکانیزمش همین است که یکنفر می خواهد یک کاری انجام دهد که نباید انجام دهد و می داند که نباید انجام دهد ولی می آید برای خودش یک ذهنیتی و دلایلی می سازد که ... آیه دارد می گوید که خودتان را دارید گول می زنید ... یعنی کاری را که نباید بکنید دارید خلاصه انجام می دهید. در جاهایی که یک چیزهای لذت بخشی وجود دارد آدمها به تحریف های آگاهی می رسند که راه را باز می کند که لذت هایی که نباید برده شود، برده شود. اینها همان نیرنگی است که دارد به آن اشاره می شود. سطح پایین اش این است که یک نفر در خلوت خودش، خودش را گول می زند و سطح بالایش این است که یکنفر دستش می رسد و احکام را تغییر می دهد و کلاه شرعی درست می کند. کلا چیزی که باعث تحریف دین می شود این است. کاری هست که شما خیلی میل دارید انجام دهید ولی جلویش گرفته شده است، حالا باید یکجوری راه را باز کنید. به این ترتیب احکام خیلی ساده و روانی که وجود دارد تبدیل می شود به یک سری احکام خیلی پیچیده با هزار تا تبصره و حالت خاص و ... اینجا این تعبیری که من می کنم خیلی نزدیک تر است از اینکه بگوییم اینجا خودآگاهی وجود دارد، چون آدم خودآگاهانه خدا را گول نمی زند. خدا را نمی شود گول زد و فریب اصلی را خود این کسی که این کار را انجام می دهد می خورد.


این آیه ای که می گوید "اینها آدمهای پر نیرنگی هستند ... " تصوری که از این آدمها وجود دارد این است که اینها آدمهایی هستند که تمایلات واقعی شان با چیزی که دین می گوید سازگار نیست، بنابراین این امیال اینها را به سمت های می کشاند و در آگاهی هایشان یک سد های وجود دارد که نمی توانند از این سد ها رد شوند بنابراین یک سری پیچیدگی های ایجاد می کنند، گزاره های جدید ایجاد می کنند، مورد خودشان را تحریف می کنند، برای کاری که دارند انجام می دهند اسم جدیدی می گذارند که با اسمی که در احکام هست خیلی سازگار نباشد ... تولید واژگان یکی از بهترین راه ها برای تحریف است، برای اینکه آدمها خودشان را در مقابل خودآگاهی هایی که اذیتشان می کند یک جورهایی حفظ کنند.

آیه "فی قلوبهم مرض فزادهم ا... مرضا" دارد می گوید که اینها یکجور مریضی روانی دارند و در قوای شناختی شان مشکلی وجود دارد که باز این هم سازگار نیست با اینکه اینها دارند یک کارهایی را عمدا انجام می دهند.

"و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون" اینکه کذب در کارشان هست که واضح است ولی نه کذب به معنایی که ما بکار می بریم (رجو ع به جلسه قبل) و اینکه ما که جزو متقین که نیستیم، جزو کفار هم که نیستیم پس جزو این دسته هستیم آیا می توانیم بگوییم که برای ما عذاب دردناکی هست؟ این آیه دارد به صراحت می گوید که متاسفانه همینطور است! تنها کسانی که عذاب نمی شوند ظاهرا متقین هستند. برای کفار "عذاب عظیم" است و برای اینها "عذاب الیم" است! بنابراین برای اینکه یک آگاهی تولید بکنید که در آن عذاب نباشد (!) باید بلاخره یک کاری بکنیم! ... یا باید یکجوری خودمان را از این دسته بندازیم بیرون، یا ... مثلا بگوییم این دسته بندی افراز نیست ... . می توانیم اینطور بگوییم که همه با یک شدت و ضعفی دچار این خدعه ها و حالات هستیم، حالا بیاییم و بگوییم که این عذاب بسته به شدت و ضعف حالات ما کم و زیاد می شود. پس اگر در حالت های ضعیفش باشیم زیاد عذاب نمی شویم! ولی در آیه می گوید عذاب الیم و دردناک ! ... اثباتی وجود ندارد که این دسته بندی افراز نیست، ولی آیا وقتی این آیه ها را می خوانید فکر نمی کنید درباره شما صدق می کند؟!! پس این ایده زیاد کار نمی کند. ... حالا جواب: البته که عذاب الیم برای ماها هست .... اصلا این چه تلاشی است که می کنیم که عذاب را از خودمان برداریم. منتها "عذاب الیم" یعنی چه؟ همین الان کسی که با ذات و فطرت خودش سر ناسازگاری دارد که زندگی جالبی نمی کند، آدمهایی که در حالت کفر و نفاق و اینها هستند، معمولا زندگی درونی پردردی دارند. اینکه "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون"، ایمان است که این حالت و شادی را می آورد. "الا بذکر ا... تطمئن القلوب" کسی که ایمان دارد اینطوری است. این تمثیل ها را نگاه کنید، این آدمها دنیایشان هم دردناک است، رعدو برق می زند ... می آیند ... می روند ... نورشان خاموش می شود و ... کلا یک چیز بدیهی و یک عامل اصولی که چرا این آدمهااين چنين هستند اين است كه، اینها آدمهایی هستند که نتوانسته اند از هواهای نفسانی و امیال درونی دنیایی خودشان دست بردارند، یعنی امیالی دارند که با چیزی که خدا ازشان می خواهد سازگار نیست. این آیات توضیح می دهد که این آدمها چرا اینطوری شده اند، به صراحت گفته می شود اینها آدمهایی هستند که هدایت را به آنها عرضه کردیم ولی آن را پس زدند وضلالت را انتخاب کردند. بدیهی است که این آدمها، ولو اینکه ما هم جزوشان باشیم، باید انتظار عذاب الیم داشته باشند. یک مثال دیگر، فکر می کنید آدمی که اینطوری است و پر از میل به دنیاست آیا راحت می میرد؟ ... منظور من این است که اینطور تعبیر نکنید که این آدمها جهنم می روند، حرفی زده نشده که اینها به جهنم می روند، حرف این است که اینها عذاب الیمی برایشان هست. بالاخره راهی هست که ما باید برویم، باید ازاین دنیا برویم، آدمی را تصور بکنید که همه لذت زندگی اش خوردن است، تصور کنید زماني را كه این آدم بمیرد و دیگر شکم نداشته باشد! یعنی فقط روحش مي ماند و هیچ منبع شادی دیگری ندارد. حالا آدمی را در نظر بگیرید که یک سری لذت های روحانی دارد که بدون جسمش هم بهش می رسد، آدمی که "اشد حبا لله" است و بهترین لذتش نماز و توجه به خداست، خوب این آدم وقتی که می میرد از جسمش که او را مانند قفسی زندانی کرده بود راحت می شود و خیلی هم خوشحال تر میشود و می تواند تمام توجهش را به خدا بدهد. در این دنیا هم اكثرا به جاهای خلوت مي رفت تا از جسم خودش فارغ شود، روزه می گرفت و ... حالا برايش بهتر هم هست، این جسم را از او گرفته اند پس با شادی جسمش را تقدیم می کند و به وضعیت بهتری می رسد.

بدیهی است که آدمی که به این حالت نرسیده مرگ برایش عذاب الیم است و به همین راحتی جان نمی کند. حال همینطور در نظر بگیرید تا وقتی که این روح می خواهد به قیامت برسد و حکم درباره اش اجرا شود، بدیهی است که عذاب دردناکی باید بکشد. نکته دیگر این است که هر اصلاح و تغییری که می خواهید در خودتان ایجاد کنید باید عذاب بکشید. وقتی می خواهید رفتار غلط خودتان را اصلاح کنید و ... تغییر راحت نیست و انسان نيز اینرسی دارد، يعني ميل دارد در همان شرايطي كه هست باقي بماند.

علامه طباطبایی شیوه خاصی داشت برای تفسیر قران که به آن می گفتند "تفسیر قرآن به قرآن" ... آقای جوادی آملی بارها تاکید کرده که این کاری که الان خیلی ها می کنند و بهش می گویند تفسیر قرآن به قرآن، يعني اينكه یک آیه را بگیرند و ببینند آیا این واژه ها جاهای دیگر قرآن آمده یا مثلا آیات مشابه اش کجاست و از روی آن بفهمند معنی آیه چیست، با شیوه ای که علامه طباطبایی از آن استفاده می کرد، متفاوت است. به این راحتی نيست که هر جای قرآن را که گیر کردید بروید بقیه قرآن را بخوانید و ببینید چه آیه های دیگری شبيه آن هست و مشکلتان را حل بکنید ... ایده علامه طباطبایی اساسی تر است. ایشان معتقد بودند که یک آیه های کلیدی در قران وجود دارد که باید آنها را کشف کرد. در زبان المیزان به آنها می گفت "غُرَرالکتاب" یعنی این آيات کلیدهایی هستند که کتاب را باز می کنند. مثلا در سوره حجر آیه ای است که می گوید " ... ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[حجر/21]- ما چیزی را نازل نمی کنیم الا بقدر معلوم" . علامه طباطبایی این آیه را که ساده هم به نظر می رسد جزء کلیدهای قرآن می داند و در خیلی از موارد از این کلید استفاده می کند تا اختلاف هایی را که روی معني یک آیه هست برطرف بکند. در واقع تفسیر "قرآن به قرآن" گشتن دنبال این کلید هاست. براي اینکه از آیه های خیلی پایه ايی که خوب درک می کنید،استفاده کنید تا مشکلات را در جاهای دیگر حل بکنید. و اين كار ساده نيست.

در خداشناسی آیاتی هست که خیلی بر آن ها تاکید می شود که "ان الله هو الحق". اینکه عرفا اینقدر به اسم حق علاقه مند هستند .. شما این آیه "انا لله و انا الیه راجعون" را بگذارید کنار "ان الله هو الحق"، معنی اش این مي شود که ما باید به حقیقت واصل شویم، ما به سمت خدا حرکت می کنیم و رجوع می کنیم، خدا همان حق است بنابراین هیچ باطلی نباید در وجود و ذهن انسان باشد. نه میل باطل و نه تفكر باطل. اين اميال و افكار باطل بايد از بين بروند و خداوند این کار را با شما می کند. اما اگر اهل حق نباشید، اين كار با فشار انجام می شود ...اينكه خداوند مي فرمايد ... وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ [بقره/10]- آدمی را که وجودش پر از کذب شده بالاخره درستش می کنند. شما در همین دنيا هم باید زحمت بکشید که کذب از وجودتان برود و اهل حق شوید، تاجایی که در این دنیا هستید و با اراده خودتان تلاش می کنید این فشار و درد خیلی کم است ... ما در دنیا ریشه می کنیم و این ریشه باید دربیاید، " يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ - ای انسان ، بی تردید تو به سوی پروردگارت با تلاشی سخت رهسپاری ، پس او را دیدار خواهی کرد- " .. یعنی ریشه کن می شوی و به ملاقات خدا می رسی . انسان در دنیا ریشه می کند هر روز که از خواب بیدار می شود و در زمین راه می رود ... اینکه در قرآن در صبحگاه به پیامبر می گوید که خداوند را تسبیح کن "بکرتا" (یعنی وقتی صبح بیدار می شوی و تازه ای) و" اصیلا" (یعنی شب که ریشه دار شدی) . یعنی همه آدمها در طول شبانه روز ریشه می کنند و شب باید این ریشه را دربیاورند و مومن آدمی است که آخر شب این ریشه ها را درمی آورد و می خوابد. این کار ممكن است اولش سخت و دردناك باشد ولی ظاهرا به مرور زمان لذت بخش هم می شود. یعنی دوری از دنیا کم کم شوقی هم در انسانها ایجاد می کند. به هرحال انسان به هر مرحله ای هم كه رسیده باشد یک سري ریشه هایی دارد که دوری کردن از تعلقاتی دنيوي کار خوشایندی نیست. زيرا همان طور كه اشاره شد، انسان ها به طور طبيعي اينرسي دارند و به دنيا مي چسبند. حال آدمی که خودش این ریشه ها را درآورده باشد و مدام هم این کار را کرده باشد و انسان آزادی نسبت به تعلقات دنيوي باشد، لازم نيست تنبيه اش كنند و او را كتك بزنند! چرا كه اهل باطل نيست... این آیه اتفاقا تاکیدش روی این است که "لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون" یعنی آن چیزی که اساس عذاب این افراد است، تصورات دروغین و امیال نادرست است و اين اميال نادرست بايد اصلاح شود و اصلاحش مي كنند! بعد از مرگ و بعد از اینکه اراده از بین رفت، این اصلاحات یک مقداری با درد زیادی ممکن است همراه شود.

پس بدیهی است که اگر ما جزو متقین نیستیم، به همان اندازه ای که کذب در وجودمان هست باید انتظار این را داشته باشیم که درد بکشیم، مثل کسی که دستش را به جایی گرفته و آن را رها نمی کند، یک چیزی به دستش می زنند که بسوزد و آنجا را رها کند (آتش را به اين منظور بکار می برند!). بعضی ها هم رها نمی کنند و همانجا می مانند ... .

سوال: آیا این چیزی که در مورد عذاب گفتید در مورد کفار هم صدق می کند؟ بله ... جهنم هم وسیله رجعت کفار به سمت خداست، این حکم "انا لله و انا علیه راجعون " کلی است و اتفاقا به همین دلیل است که جهنم برپا می شود، چون این رجعت باید صورت بگیرد. کلا چیزی که باعث می شود که در رجعت بعد از قیامت بعضی ها عذاب شوند، بعضی ها شاد شوند و بعضی ها خیلی شاد شوند این است که خودشان به کجا رسیده اند و چطور آن رجعت را می توانند انجام دهند. عباد الله یا مقربین، کسانی هستند که هر چه بیشتر لذت ببرند بیشتر به خدا رجوع می کنند. درحالی که اکثریت آدمها اینطور نیستند و وقتی که در حالت شادی و لذت هستند، از خدا غافلند. اینها آدمهایی هستند که بالاخره باید با کتک کاری! یک سری امیال را برايشان پاک کرد. آتش و عذاب و ... همه پاک کننده هستند. در اصل در واژه عذاب مفهوم پاك كنندگي وجود دارد.

سوال: در جلسات گذشته گفته شد که انسان یک روال طبیعی رشد دارد که اگر بطور طبیعی رشد کند، نبايد تمايلات كذب بدست آورد.اتفاقا اكثريت آدم هايي كه قرآن در موردشان صحبت مي كند، غير از اين هستند. اینجا گفته می شود که "الذين في قلوبهم مرض"، كساني هستند كه به سمت تمایلات نفسانی و .. كشيده مي شوند و باید عذاب شوند و سختي هايي را تحمل كنند تا به مسیر درست برگردند، سوال من در مورد همان قسمت اول و روال طبيعي و مسير هموار و روشني است كه مي توان در آن حركت كرد... جواب: داستان آفرینش جواب این سوال را می دهد، انسان طبیعی مشکلی ندارد اگر شیطان فریبش ندهد، یعنی منشا این کذب یک موجود خارجی است که این کار را انجام می دهد. انسان در بهشت بود و داشت به طور طبیعی زندگی می کرد و هیچ نیازی هم به آن شجره نداشت ولی یک فریبکاری در عالم در برابر انسان وجود دارد که "الذین فی قلوبهم مرض" دکان این شیاطین هستند. لازم نیست شیطان به طور مستقیم کسی را گول بزند. در فرهنگ بشری انحرافاتی بوجود می آید که منشا اولیه اش خارجی است . آدمیزاد یک گزاره غلط را با گزاره هاي درست ترکیب می کند و بنابراین هزاران گزاره غلط ایجاد می کند و بنابراین شیطان خیلی لازم نیست زحمت بکشد، ما خودمان این کار را انجام می دهیم. کافیست یک گزاره غلط وارد فرهنگ بشر بشود، ما خودمان هزاران گزاره غلط از روی آن می سازیم. به نظر من داستان آفرینش این را بیان می کند که گناه جزء طبیعت بشر نیست. یک عامل خارجی هست که این گناه را تحریک می کند، امکان گناه در طبیعت بشر هست ولی بشر تمایل واقعی به گناه ندارد. یعنی حضرت آدم اینطوری نیست که تمایل طبیعی به خوردن از آن شجره داشته باشد. دروغی بهش گفته می شود، یعنی تمایل به چیزی دارد مثل خُلد یا فرشته شدن، که این تمایلات همراه با جهل، باعث می شود که فریب بخورد. بنابراین یک عامل فریب دهنده بیرونی وجود دارد و بعدا توی فرهنگ هایی که این فریب جا باز کرده است آدمها بطور طبیعی فریب می خورند. ادامه سوال: اتفاقا فكر مي كنم در داستان آفرينش هم اينطور بيان مي شود كه وقتي انسان هبوط مي كند و بر مي گردد، همان صورتی که بود به بهشت برنمی گردد بلکه به صورت کامل تر برمی گردد... ج: بله، مثل اين است كه دنیا مثل یک دوره آموزشی می ماند که انسانی که پس از طی آن به بهشت برگشته، آن پتانسیل گناه را از دست داده و شایسته بهشت شده است. به طور كلي ذات بشر تمايل به گناه ندارد، مگر در اثر جهل و فريب. اما زماني كه شخصي گناه انجام مي دهد، اميال منحرفي پيدا كرده و از اين اميال لذت مي برد، پس به ادامه گناه تمايل پيدا مي كند.

پایان جلسه سوم