جلسه ۶۸

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

اولین نکته که قبلا اشاره شد این بود که سوره نورشامل احکام زیادی است ومیل داشتم نشان دهم احکام وقتی در قالب یک سوره بیان می شوند،کمک می کنند تا دیدگاهی پیدا کنیم که به دلیل وضع حکم پی ببریم. وقتی احکام در قرآن بیان می شود بیش از آنچه که بخواهد به جزئیات اشاره کند، با آوردن حکم کنار احکام دیگر و داستان ها می خواهد به دلیل این احکام بپردازد. جزئیات بیشتر در روایات است که بیان می شود.

درک از جنسیت در دوران معاصر

فکر می کنم در طول تاریخ هیچگاه وضعیت کنونی در باره جنسیت وجود نداشته ، این که عده ای تقریبا منکر اختلافات ذاتی بین زن و مرد باشند. جمله معروف سیمون دو بوار که می گوید کسی زن زاده نمی شود، ما بعدا" زن می شویم. یعنی فرهنگ است که باعث می شود یک عده زن بشوند یک عده مرد بشوند. در یک گرایش از گرایش های فمینیستی ، گرایش آکادمیکی که به آن مطالعات زنان می گویند،گرایش غالب این است که زن بودن و مرد بودن یک امر فرهنگی است، یعنی ذاتی نیست. این یک واقعیت است که مجموعه ای از اختلافاتی که بین رفتارهای زن و مرد هست فرهنگی است ولی یک اساس طبیعی و ذاتی دارد که بعدا" می تواند توسط فرهنگ تشدید شود یا به انحراف کشیده شود. فضای کاپیتالیستی حاکم چون نمی خواهد بین زن و مرد فرق بگذارد و می خواهد زن و مرد را مثل هم ببیند، خود به خود موجب شده که این فرهنگ اشاعه پیدا کند که زن و مرد با هم فرق ندارند. وقتی شرایطی فراهم شده که زن و مردعین هم زندگی کنند در نتیجه کم کم دیگر متوجه تفاوت های خودشان هم نمی شوند . چون فضا کاپیتالیستی و مرد سالارانه است، زن ها ادعایشان این است که ما هم مثل مرد ها هستیم. وقتی زن ها همان آموزش ها را می بینند، پا به پای مردها کار می کنند ونقش های یکسانی در اجتماع به عهده می گیرندو به نظر می رسد تمایل به مادر شدن هم کم شده باشد، مثل این است که بخشی از ویژگی های ذاتی خودشان را دارند فراموش می کنند.مثلا فکر نمی کنم این سوال که چرا حکم حجاب برای زن ها وجود دارد ولی برای مرد ها وجود ندارد، خیلی سابقه داشته باشد. قبلا"به طور بدیهی زن ها این را می فهمیدند که یک تفاوتی وجود دارد ، در زن ها تمایل به جلوه کردن واز طرف مرد ها تمایل به تماشا کردن، و این جزو تفاوت های ذاتی است و بنا براین، این طرف است که باید حجاب داشته باشد. جالب است که حکم حجاب برای زن ها ست، ولی به دنیا که نگاه کنید می بینید مردها هستند که خیلی پوشیده لباس می پوشند ! در غرب که حکم خاصی وجود ندارد مردها پوشیده لباس می پوشند بر عکس زن ها، که نشان می دهد این طرف است که به حکم خاصی احتیاج دارد.هدف در اینجا بحث جامع در باره فلسفه حجاب نیست بلکه در مورد یکی دو نکته که در باره حجاب می شود از متن درآورد صحبت می شود.

فلسفه احکام

ابتدا به بحث کلی در باره فلسفه احکام می پردازیم.عده ای مخالف بحث در باره فلسفه احکام هستند. بعضی رسما" این را بیان می کنند و بعضی به طور تلویحی.

یک دلیلشان این است که وقتی در باره فلسفه حکمی بحث می کنیم به آنچه منظور خداوند است نمی رسیم ومثل این است که می گوییم چرا خداوند کاری را انجام داده ، یعنی داریم به چیزی اشاره می کنیم که از فهم ما خارج است،و باید اعمال واجب با نیت انتصال امر انجام شوند. یعنی برای بندگی خدا اعمال را انجام دهیم یا ترک کنیم، نه برای سود و زیان ناشی از آنها. مثلا گوشت خوک نخوریم چون این طور حکم شده ، نه به دلیل اینکه مثلا انگل دارد و مضر است. چون در آن صورت یک نفر دیگر هم ممکن است به دلیل ضرر، گوشت خوک نخورد و هدفش اطاعت خداوند نباشد.

دلیل دوم مخالفت با فلسفه احکام این است که وقتی در باره فلسفه احکام بحث می شود، مثلا گفته می شود دلیل حرام بودن شراب ، مسکر بودن( مست کنندگی) آن است. از بیان حکم به این شکل، نتیجه گرفته می شود که هر چه مسکر است حرام است، یعنی اگر در بیان فلسفه احکام اشتباه بشود ممکن است به احکامی منجر شوند که جزو احکام دین نیستند. نظر فقها این است که از متون استفاده کنیم و آنچه در روایات آمده همان حرام است. یعنی حد اکثر سعی بر این باشد که از متون استفاده کنیم، نه ازآنچه خودمان نتیجه می گیریم. اکنون در باره این دو نکته، که هر دو تا حدودی معقول به نظر می رسند، بحث می کنیم. به نظر من باید فلسفه احکام را کاملا بفهمیم. زیرا اینکه فقط بر اساس انتصال امر کار کنیم حالت موهومی دارد. همه آدم ها موظف اند که احکام را درک کنند و این ادامه همان نظر من است که معتقدم در قرآن کلیدهایی وجود دارد که احکام به درستی درک شوند. نکته اصلی اینجاست که موضوع انتصال امر یک چیز واقعی نیست.مثلا یک نفر نماز می خواند برای انتصال امر، هنگام سجده همه ما این احساس را داریم که به عنوان تواضع و خشوع سجده می کنیم. حد اقل، این عمل را نشانه ای از ابراز خشوع می دانیم.اگر بخواهیم انتصال امر کنیم باید این را هم برداریم. اگر موقع قرائت قرآن بخواهیم فقط انتصال امر کنیم پس بهتر است معانی را هم نفهمیم،بلکه فقط الفاظ را تلفظ کنیم.

از انسان عمل بدون نیت نمی تواند صادر شود. حتی اگر اعمال را با نیت انتصال امر انجام دهیم باز هم یک فلسفه حکم کلی برای همه احکام درست کرده ایم. خداوند از مردم کارهایی به عنوان احکام خواسته و قرار است مردم به اینها عمل کنند.آنچه پشت همه اعمال هست این است که برای بندگی است.پس این فلسفه سازی است. هر عملی انجام می دهیم معنایی در پشت آن وجود دارد حتی اگر بگوییم انتصال امر. باید این نیت را داشته باشیم که مدام به دنبال بهترفهمیدن و درک عمیق احکام باشیم ، درست است که ممکن است برای فهمیدن احکام به اشتباه بیفتیم ولی خداوند حکمی را از ما خواسته که ظاهری دارد و معنایی. ما وقتی واقعا" انتصال امر می کنیم که معنی حکم را درک کنیم و کار را به همان شکل و کیفیتی که خداوند خواسته انجام دهیم.وقتی نماز ما درست است که به نمازی که پیغمبر می خواند نزدیک شویم.وقتی نمی فهمیم و کورکورانه عمل می کنیم، به آن چیزی که خداوند از ما خواسته نمی رسیم. درجه عبودیت افراد این طور معلوم می شود که چقدر احکام را درک می کنند، چقدر به آنچه در قرآن اسمش حکمت است رسیده اند.

نکته دوم،این حرف کاملا درستی است که اگر از فلسفه احکام بخواهیم نتایج فقهی بگیریم ممکن است به اشتباه بیفتیم و خطرناک است. همان طور که برای گوشت خوک مثال زدم. مثلا برای خودمان این طور فرض کنیم که دلیل بهداشتی دارد، بعد یک نفر بگوید دلایل بهداشتی آن برطرف شده، پس این حکم باطل می شود. باید تصورمان این باشد که، مانند خواندن قرآن که پله پله به چیزی نزدیک می شویم و هیچگاه نباید فکر کنیم معنی یک آیه یا سوره را کاملا فهمیده ایم ، همیشه ممکن است چیزی ورای فهم ما وجود داشته باشد که درکش نمی کنیم.بنا براین همه وظیفه داریم که به دنبال درک عمیق فلسفه احکام باشیم ولی از طرف دیگربرای نتیجه گرفتن و تعمیم دادن باید احتیاط کرد و همیشه در نظر داشته باشیم که ممکن است احکام را خوب درک نکرده باشیم.قرآن بهترین وسیله است ، با توجه به فضایی که در سوره وجود دارد و آیات قبل و بعد از آن حکم ، می توان به درک بهتری از احکامی که در متن قرآن آمده اند رسید.به عنوان مثال تعدد زوجات را که در قرآن نگاه می کنید، کراهت درک می کنید، یعنی این کار قرار نیست به طور طبیعی صورت بگیرد. دلیلی باید وجود داشته باشد و باز هم حالت کراهت دارد. می گوید باید عدالت را رعایت کنید ولی هرچقدر سعی کنید نمی توانید عدالت را رعایت کنید،مثل اینکه دعوت می کند که تا جایی که ممکن است از اینکه دچار تعدد زوجات بشوید احتراز کنید.

سوال: یک چیزهایی برای قوم بنی اسرائیل حرام بوده، بعدا" حلال می شود.یک فلسفه ای در پس این احکام بوده،یک ضرری بوده،چطور بعد حلال شده؟ جواب: ...آیا احکام خداوند چیزهای ثابتی هستند وپیغمبران آنها را ابلاغ می کردند، یا پیغمبران برای اقوام مختلف احکام متفاوتی می آوردند؟ در بحث روایتی در تفسیر المیزان ذیل این آیه که سه چیز از خوردنی ها را برای شما حرام می کنیم، بگو خون و خوک و مردار، مرحوم علامه طباطبائی گفته که هیچ روایت معتبری هم نیست که چیز دیگری حرام شده باشد و به نظر می رسد که این احکام از دین یهود وارد دین اسلام شده است.ادعای عجیبی است،اهل سنت معتقدند برای بسیاری از حلال و حرام های مربوط به حیوانات روایت دارند ولی منظورعلامه طباطبائی روایت موثقی است که بشود از آن حکم فقهی استنتاج کرد. قرآن هم به صراحت اشاره می کند که قرار نیست همه ادیان یک شرع داشته باشند. البته بعضی از رفتارها قطعا" حرام است ، از طرف همه پیامبران، مثلا امکان ندارد شرعی پیداکنید که زنا در آن حرام نباشد، بعضی از انحرافات به وضوح همه جا حرام شده است. ولی در مورد خوردنی ها این طور نیست. مثلا در قرآن می گوید آن چیزهایی که یعقوب برای خودش حرام کرده بود.در قرآن حضرت مسیح به وضوح به یهودی ها می گوید من آمده ام که بعضی چیزهایی را که برای شما حرام شده بود، حلال کنم . یعنی در مواردی کم و زیاد می شود. فقط به دلیل تحریف شدن نیست که احکام دین یهود با احکام اسلام فرق می کند، فرق واقعی هم دارد.

مدل یونگ و فانکشن های خودآگاهی

بعضی ازمطالبی را که در جلسات قبل، از کاپیتالیسم گرفته تا مرد سالاری، گفته شد در مدل کوچکی خلاصه می کنم. مدلی از یونگ که در مورد فانکشن های خودآگاهی است. یونگ در کتاب هایش دایره ای می کشد، برایش محور هم می گذارد: پایین حس، بالا شهود. تفکر و عاطفه هم سمت راست و چپ قرار دارند.آن روز که در مورد موضوع شرقی و غربی بودن می خواستم صحبت کنم از اینجا شروع کردم. تقابل فانکشن تفکر به عنوان یک فانکشن خودآگاهی با عاطفه، نشانه خیلی خوبی از قطبی بودن ادراک ماست، که به نوعی می توان آنها را به شرقی و غربی بودن ربط داد. معلوم شده که قسمت های متفاوت مغز به این دو نوع فعالیت می پردازند.آزمایش هایی هم روی حیوانات انجام شده که نشان می دهد بعضی اعمال به صورت مستقل از هم ، در لایه های مختلف، انجام می شوند.

این تئوری را یونگ در دوران اول کارش هنگامی که " دکتر یونگ" و یک روانپزشک استاندارد بود ، بیان کرد. این دیاگرام جالب است ولی مشکلی در آن وجود دارد. یونگ معتقد است که وضعیت متعادل برای انسان این است که به نقطه وسط دایره برسد، یعنی هم بین تفکر و عاطفه به تعادل برسد و هم از نظر حس و شهود. در آن جلسه گفتم که این غلط است و با بقیه مطالبی که یونگ در عمرش گفته همخوانی ندارد و همچنین گفتم که تفکر و عاطفه ،شرقی و غربی، هستند که برایشان تعادل ایده آل است. این دیاگرام خوبی است زیرا یک محور برای تفکر و عاطفه گرفته چون این دو حالت مثل انحرافی از یک حالت تعادل هستند. ولی حس و شهود را می توانیم ارزش گذاری کنیم.اینها دو تا حالت انحرافی یا حالت تعادل نیستند.حس (حواس پنجگانه که به اجسام تعلق می گیرد) پایین ترین مرتبه ادراک است، همین طور که روی محور بالا می روید (در این مورد دایره شکل خوبی نیست ، ادامه محور باید باز باشد) ادراک از حالت حسی به حالت های شهودی تبدیل می شود و این شهود به دیدن عوالم غیبی و خیلی چیزها می تواند برسد. این محور، محوری نیست که در آن به دنبال تعادل حس و شهود باشیم و این پایین احساس تعادل کنیم. نکته خیلی مهمی است که این طور نگاه کنیم، زیرا اولا" مرد و زن به عنوان دو حالت انحراف پیدا کرده از حالت طبیعی، روی محور افقی قرار می گیرند. زن در قسمت عاطفه و مرد در قسمت تفکر. اهمیت محور افقی در این است که آن جدایی را که در کل جهان وجود دارد نشان می دهد.مثلا دوگانی بین تفکر و عاطفه بسیار مهم است. در دیدگاه دینی ما ، چون همه چیز را باید به طریقی برگردانیم به اسماء الهی،اسماء جلالیه و اسماء جمالیه هر کدام بیشتر در یک سمت محورتجلی کرده اند.نکته مهم قدرت در مقابل زیبایی است و الی آخر.

در فلسفه معاصر، مثلا در فلسفه دریدا، در این مورد با عنوان تقابل های دوتایی، خیلی صحبت می شود .فمینیست های فرانسوی هم در این مورد صحبت می کنند. نکته اساسی این است که یک سری از این تقابل های دوتایی روی محور افقی اند و یک سری روی محور عمودی. بنا براین باید بین تقابل های دوتایی فرق بگذاریم. برای بعضی از آنها رسیدن به حالت تعادل مطلوب است و برای بعضی مطلوب نیست. افرادی مثل دریدا درباره اینکه فرهنگ به یکی از قطب های تقابل های دوتایی، تمایل بیشتری نشان می دهند اعتراض دارند. فمینیست های موج سوم، مخصوصا" فرانسوی ها،هم همینطور. آنها چون این دوگانی ها را می بینند اعتراض دارند که چرا تفکر را بالاتر از عاطفه می دانند؟ این اعتراض کاملا" بجاست. این اعتراض به اینجا هم می رسد که درباره دوگانی هایی مثل روح در مقابل جسم که کاملا" در محدوده عمودی هستند ، می گویند فرهنگ غرب روی یک قسمت بیشتر تاکید کرده است. همانطور که در تئوری یونگ این تفکیک وجود ندارد، اینطور به ارث رسیده که همه دوگانی ها یا باید به یک طرف متمایل شوند، یا همه شان بیایند وسط. اینکه وقتی با یک دوگانی روبرو هستیم ، تشخیص بدهیم که آیا حالت عمودی دارد یا حالت افقی و آیا حالت تعادل برای آن وجود دارد یا ندارد، بحث معتبری است و باید در موردش صحبت کرد.الان تمایل کلی فلسفه غرب، خصوصا" در فرانسه، این است که انگار تمام تمایزهایی را که بین دوگانی ها می گذاریم اشتباه است و در نتیجه نباید بگوییم روح ارزش بیشتری از جسم دارد بلکه هردو را یکسان باید ارزش داد.

بررسی مرد سالاری ، کاپیتالیسم و تمثیل این سوره براساس مدل یونگ

مرد سالاری یک تعبیر خیلی بدیهی دارد :اینکه دوگانی های افقی را به سمت راست ترجیح بدهیم. به وضوح اینطور است. به تفکر خیلی بها می دهیم ولی به عاطفه نه. توانایی ها مهم اند، زیبایی مهم نیست. الان زن ها هم به دنبال قدرت اند. همه به دنبال پول هستند و همه چیز نمادین شده، استقلال مالی مهم است. اینکه یک موجود به قدرت برسد در تمام دنیا فراگیر شده است. اختلال در روابط زن و مرد هم به این برمی گردد که هردوتا دنبال یک چیز هستند و دیگر حالت مکمل بودن را ندارند و جنگ قدرت است. حتی بین زوج ها هم جنگ قدرت است! قبلا" اینطور نبوده، زن ها به طور طبیعی دنبال قدرت نیستند بلکه میل دارند یک موجود قدرتمندی را به خودشان جذب کنند.

کاپیتالیسم بدین صورت است که روی محور عمودی سعی می کند همه چیز را به سمت پایین بیاورد زیرا همه چیز را به صورت کالا نگاه می کند. در یک جهان کاپیتالیستی ، انتظار این است که آن چیزی وزن پیدا می کند که بتواند به صورت کالا مبادله شود.بنا براین فرهنگ کاپیتالیستی ، انسان را از بالا به پایین سوق می دهد. بشر به راهها ی مختلفی می تواند سقوط کند. کاپیتالیسم یکی از راههای سقوط است.

با توجه به تمثیلی که در وسط سوره نور هست و نشان می دهد که عشق انسانی چطور می تواند انسان را به کمال برساند، چرا انقدر مهم است ، چرا باید انقدر احکام در باره جنسیت وجود داشته باشد. اولا" می بینیم که تمثیل از جسم جامدی شروع می شود که آتش می گیرد و تبدیل به نور می شود. اشاره به این است که با عشق انسانی می توانیم روی محور عمودی بالا برویم. نکته دوم این است که با توجه به لاشرقیه و لا غربیه، آن تقابل های دوتایی محور افقی را هم خود به خود درست می کند. این دو تا اشاره که در این سوره است نشان می دهد که عشق انسانی می تواند کل این مشکل را حل کند. در فرهنگ ما، بخصوص از ملاصدرا به این طرف، تاکید می شود که این عالم جسمانی خودش مدرج است: به ترتیب جمادات، نباتات ، حیوانات و انسان.این استدراج در فرهنگ غرب هم بوده ولی اکنون فراموش شده است. الان می گویند روح در مقابل جسم. اصلا" این شهود در مقابل حس، به این شکل درست نیست. شهود یک چیزی نیست مشخصا" در مقابل حس، درجات دارد. حس را هم می توان همین طور در نظر گرفت. شهود، همانطور که یونگ می گوید منتقل شدن از یک سری چیزهای ظاهری به چیزهای باطنی است.همان که عرفا دنبالش هستند.ما قرار است دنیا را ببینیم و به چیزهای دیگری نگاه کنیم.چشم ما باز شود به حقایقی که پشت عالم وجود دارد.

تاکید می کنم مهم است که انواع این دوگانی ها را درک کنیم و اینکه همه یک حکم کلی ندارند، به این صورت که همه باید به وسط بیایند. بعضی مدرج هستند، دوگانی به معنای واقعی نیستند. روح در مقابل جسم نیست.درجاتی وجود دارد از جسم به سمت بالا که انتهای محور عمودی باید به خود̦ خدا برسد.حالت هرم مانند در جهان وجود دارد که این محور عمودی از پایین تا بالا همه جا هست، از جسم شروع می شود ،آنچه در ادراکات ما متناظر با حالت جسمانی است همین پنج حس ماست که ما را به عالم جسمانی ربط می دهد. بنابراین پایین ترین سطح ادراک است و قرار نیست به حالتی بین حس و شهود برسیم، قرار است روی محور عمودی بالا برویم. سوال:در قرآن وقتی بهشت توصیف می شود مثلا در سوره واقعه،نعمت های خیلی جسمانی را مطرح می کند هرچند جنبه های شهودی آن هم مطرح می شود.آدم ها وقتی به درجات بالا می رسند انتظار این است که به شهود توجه بیشتری داشته باشند تا به جسمانیت. پس این تمثیلات چیست؟ جواب: جوری داری فرض می کنی مثل اینکه این چیزهای جسمانی معنی ندارند. عرفا در همین دنیا پشت هر چیز جسمانی چیزهای دیگری هم می بینند، این آدم ها به بهشت می روند. درست است که ممکن است توصیف جسمانی داشته باشد ولی هر چیز جسمانی ادامه ای دارد، یک جوری وصل است به عالم معنی. الان به عنوان آدمی که معنی این چیزها را نمی فهمی داری می گویی این چیزهای جسمانی ، به آن معنی که تو می فهمی،در بهشت هم هست پس مشکل دارند. در حالی که این طور نیست. آدمی که به بهشت می رود در پشت این چیزها همان عالم شهودی را که می گویی می بیند.

حکم حجاب

تا الان از سوره نور مطالبی فهمیدیم ، حالا در پرتو این مطالب برگردیم به احکام تا از دفعه اول مطالب عمیق تری بفهمیم. این نکته اساسی را از سوره نور فهمیدیم که نباید به مسائل مربوط به جنسیت این طور نگاه کنیم که اینها چیزهای منفی هستند، مثل آتشی که باید از آن احتراز کرد، چیزهایی که برای امتحان ما گذاشته شده و... برعکس سوره نور دارد یاد می دهد که جنسیت کاربرد ظریف و جالبی دارد. انسان ها به صورت مرد و زن خلق شده اند چون این ارتباط می تواند تعالی دهنده باشد. جنسیت توسط خداوند ابداع شد زیرا منجر به عشق می شود و عشق منجر به تسبیح می شود و انسان را به جایی که باید برساند می رساند. حالا با این دیدگاه برگردیم و به احکام نگاه کنیم. نباید این طور نگاه کنیم که حجاب برای جلوگیری از فساد است بلکه این احکام دارند فضایی را در جامعه و رفتارهای فردی به وجود می آورند که به حد اکثر استفاده از جنسیت برسیم. استفاده حد اکثر این است که می تواند تبدیل به نور بشود و انسان ها را وارد وادی ای کند که به معرفت برسند. از عشق انسانی به عشق الهی و به تسبیح برسند.انسان ها علاوه بر اینکه بالا می روند به تعادل برسند و از حالت شرقی و غربی درآیند. نباید به حجاب اینطور نگاه شود که دارد یک چیزی( فساد) را از بین می برد ، بلکه باید دید چه به وجود می آورد.

چرا به این حکم می گوییم "حجاب " ؟ این که در قرآن نیامده. این حکم عبارت از این است که به زن ها می گوید بخش هایی از بدنشان را بپوشانند و بخش هایی را نپوشانند. مهم این است که وقتی بخش هایی از بدن را می پوشانند و مثلا" چهره خود را نمی پوشانند، توجه بیشتری را به چهره خود جلب می کنند. می توان به جای نگاه کردن به آن قسمت حکم که مربوط به پوشاندن است به قسمت دیگر نگاه کنیم ، مثلا" اسم حکم را بگذاریم " اظهار وجه" یا " بروز وجه" . بنا براین حکمی داریم که به زن ها می گوید آن قسمت اصلی که باید در معرض دید باشد را جلوه بیشتری بدهید.

به عنوان یک تئوری کلی، نه فقط در باره جنسیت، باید باور داشته باشیم که هر شیء یک جوری به عالم بالا وصل است.بنا بر این هیچ چیز جسمانی خالص نداریم، همه یک طوری به معنی و خداوند متصل اند، ملکوت دارند. زن ها در این دوگانی ها نشاندهنده آن بخش از اسماء هستند که به زیبایی مربوط اند، اسماء جمالیه. این را هم باید درک کنیم که زیبایی هم مثل هر چیز دیگری مراتب مختلف دارد. یعنی مظهر اسماء جمال بودن ، بدین معنی نیست که از نظر جسمانی زیباتر از مردها هستند. به غیر از اینکه جسمشان جاذبه ای دارد، در تمام سطوح وجود خودشان، از ساده ترین سطح تا آخرین وجه، مظهر زیبایی اند.اینکه زیبایی خود را در چه مرحله ای می بینند و در چه مرحله ای زیبا هستند در افراد مختلف، متفاوت است. ممکن است یک زن تنها چیزی که از زیبایی می فهمد زیبایی جسمش باشد. در حالی که زیبایی این طور نیست. زیبایی در کلام، در رفتار، در هر مرتبه ای از وجود انسان، زیبایی معنی دارد.هر چقدر یک زن متعالی تر باشد به آن بخش های متعالی تر زیبایی گرایش دارد، یعنی به طور کلی روحش به سمت زیبایی گرایش پیدا می کند.

حالا به یک قاعده کلی اشاره می کنم،همه صفات در عین حال که حالت هرمی دارند، وقتی قسمت های بالای هرم را از دست می دهید توجه تان به قسمت هایی که باقی مانده بیشتر می شود. مثل بحث هایی که در مورد کاپیتالیسم داشتیم، وقتی نیاز ها در قسمت بالای هرم ارضا نمی شود به چیزهای جسمانی که شبیه به آنها هستند بیشتر توجه می شود. برای تمام ویژگی های انسان این قاعده کلی وجود دارد .همیشه در باره آدم هایی که به نوعی در چیزهای ظاهری افراط می کنند می توانید نتیجه بگیرید که اصل ماجرا را از دست داده اند.مثلا" اگر مردی به توانایی های جسمانی خودش خیلی متکی است، در عمق وجودش آن توانایی های روانی، آن سطوح بالاتر توانایی را ندارد.یک جوری با قلدری می خواهد ضعفی را که در روحش وجود دارد جبران کند.

تفاوت زیبایی و جذابیت

یک بخش عمده از رشد و به کمال رسیدن زنانگی در این است که زن ها زیبایی را در همه روح خود و در همه مراتب وجودشان بسط بدهند و متوجه سطوح بالایی بشوند که زیبایی می تواند در آن به وجود بیاید. وقتی به زیبایی به معنی خیلی عمیقش توجه می کنید در می یابید که زیبایی مستقل است، وابسته به دیگران نیست. زیبا بودن به دیده شدن توسط دیگران و تعریف آنها احتیاجی ندارد تا ثابت شود.اگر روح یک انسان قرین زیبایی شده باشد، مستقلا" در خود شخص درک می شود و یک کمال است.هر قدر زیبایی را بیشتر به سطوح پایین تر بیاورید این حالت استقلال از بین می رود. وقتی تنزل پیدا می کند و به پایین ترین حد روابط جسمانی، از نوع جنسی ، می رسد زیبایی به عنوان یک چیز مستقل از بین می رود. زیبایی ویژگی اش جذابیت است، هر چیز زیبایی موجوداتی را که با آن مواجه می شوند به خود جذب می کند ولی نکته این است که هر چیز جذابی لزوما" زیبا نیست.چیزهای جذابی وجود دارند که ممکن است فاقد زیبایی باشند. جذابیت و زیبایی با هم ربط دارند ولی عین همدیگر نیستند.هر چقدر که از حالات روانی به حالت جسمانی پایین تر می آییم ، آنچه باقی می ماند جذابیت است، زیبایی نیست.از نظر روابط جنسی جذابیت وجود دارد. آنچه از نظر فیزیولوژیک به طور کلی، در روابط جنسی بین مرد و زن اتفاق می افتد این است که مرد گسیل کننده است و زن جذب کننده. وقتی خیلی پایین می آیید فقط جذب کردن وجود دارد، زیبایی وجود ندارد. از یک جایی به بالاتر است که معنی زیبایی به خود می گیرد.موضوعی که زن ها با آن درگیرند، زیبا بودن و عوض شدن آن با جذابیت است.جذابیت مستقل نیست. یک چیزی باید جذب شود تا آن موجود احساس جذابیت کند. احساس زیبایی به زن ها اعتماد به نفس می دهد. این را به طور متعارف چطور به دست می آورند؟ اینکه دیگرانی با تحسین به آنها نگاه می کنند و این می تواند از حالت زیبا بودن درآید و تبدیل به چیزهای دیگری بشود.اینکه شخص می تواند با رفتارهای خاص توجه مردم را به خود جلب کند بدون اینکه زیبا باشد.از بالا به پایین که می آیید زیبایی به عنوان یک صفت مستقل و یک کمال، دارد از بین می رود و با چیزهای دیگری اشتباه گرفته می شود.حجاب پوششی است که به بروز زیبایی کمک می کند.

حجاب وایجاد ارتباط متعالی بین زن و مرد

آن اتفاقی که قرار است بیفتد، با توجه به فضای مثبتی که در این سوره با آن مواجه هستیم، این است که مرد در زن آن زیبایی بی نهایت را ببیند، وصل بودن یک موجود به خداوند را ببیند، یعنی زن می تواند برای مرد مثل یک پنجره باشد که از آن به یک زیبایی مطلق و محو کننده نگاه کند. همه زن ها به جمال مطلق متصل اند ، مردها هم به توانایی مطلق متصل اند و فقط بعضی ها می توانند این را ببینند. اینکه چطور عشق انسانی بلافاصله منجر به تسبیح می شود،منجر به تشکیل خانواده هایی می شود که بالا رفته اند و ذکر خدا را می گویند ، همین است چون عشق متصل شدن به خداوند از یک طریق خاص است. همان طور که قبلا" هم گفته شد این واژه که به کار می بریم با عشقی که در ادبیات به کار می رود متفاوت است. در کتاب عبهر العاشقین گفته شده که اصولا" راه طبیعی کمال انسانی این است که انسان، خداوند را از طریق افعالش ببیند و کمیاب اند انسان هایی که جور دیگری- بدون مشاهده خداوند در مخلوقات- به مشاهده خداوند برسند. داریم سعی می کنیم تعداد خانواده هایی را که به آن حالت نورانی رسیده اند به حداکثر برسانیم، تا از جنسیت برای هدف مقدسی که دارد بهترین استفاده بشود.آن سیگنال های زیبایی ای که از چهره می آید احتیاج به چشم های ظرافت بین دارد. هر مردی این توانایی را ندارد و در چهره هر زنی هم آن جذابیت وجود ندارد که آدم ها را به جایی وصل کند. دقیقا" خصوصیات اخلاقی در چهره منعکس می شود. مثلا" اگر زنی روحیه خشنی داشته باشد طبیعی است که کمتر شانس این را داشته باشد که کسی جمال الهی را درچهره اش ببیند. آن سیگنال هایی که از چهره می آیند ظریف و ضعیف اند. اگر تمام جسم زن در معرض دید باشد ، سیگنال های شهوت انگیزکه برای مرد قوی ترند زودتر حس می شوند. حجاب وسیله ای است که باعث می شود سیگنال های ضعیف تر دریافت شوند.

در حکومتی مثل طالبان که زن ها در پشت دیوارها هستند احتمال اینکه در زندگی عشق ایجاد شود بسیار کم است، از طرف دیگر در حالت کنونی دنیای غرب که بر عکس، همه چیز آزاد است و هیچ پوششی وجود ندارد، نیز احتمال آن کم است و مضر بودن این حالت واضح تر است.اکنون در غرب به طور تئوری منکر وجود چیزی به نام عشق اند، از افراط به تفریط رسیده اند. از مسیحیت به سمت دوران مدرن یک پیک وجود دارد، دوران رومانتیسیسم در ادبیات.در آن دوران زن ها به غیر از موهایشان، سرتا پا پوشیده بودندو این دورانی بود که عشق در اروپا خیلی زیاد بود، حد اقل عشق رومانتیک. این موضوع به صورت تجربی نشان می دهد که آزاد بودن در روابط جنسی بر خلاف این است که آدم ها عاشق بشوند. فرهنگ های خیلی بسته و پر محدودیت هم معلوم است که فرهنگ های خوبی نیستند.

از متن استدلال هایی کردم حالا می خواهم تکرار کنم، استدلال اصلی این است که فضای این سوره یاد می دهد که جنسیت مطلوب است و نمی توانیم این سوره را بخوانیم بدون اینکه به جنبه های مثبت احکام فکر کنیم. یعنی وقتی یک چیزی پوشانده می شود پس به این باید فکر کنیم که یک بخشی آشکار مانده است. اگر روابط جنسی در معنی زنا، جزایش تازیانه است برای این است که نکاحی صورت بگیرد که امر مقدسی است. یعنی کلا" پوشاندن همراه با اظهار است.جلسه قبل هم از متن دلیل آوردم که حجاب درست قبل از نکاح است. درست است که حجاب جلوی اشاعه فساد و به گناه افتادن افراد را می گیرد ولی نکته مثبت آن این است که مقدمه نکاح است.در متن هم پس از آیات حجاب می گوید ازدواج کنید.دلیل قاطع تر این است که به زن ها می گوید اگر امیدی برای ازدواج ندارند می توانند حجاب نداشته باشند.

حجاب ، زینت و نگاه کردن

در آخر جلسه قبل سوالی مطرح شد با این مضمون که در اوایل سوره می گوید قل للمومنین یغضوا من ابصارهم ...و قل للمومنت یغضضن من ابصارهن... و اینها نشاندهنده کراهت در نگاه کردن است. جواب این است که اگرفرض شود همه حجاب را رعایت کرده اند و فقط چهره ها باز مانده و همان را هم می گوید نگاه نکنید.در حالی که این فرض درست نیست. نباید تصور کنید که همه حجاب داشته اند، مثلا" اهل کتاب هم در آن جامعه بودند که حجاب نداشتند. کلا" نگاه کردن یا نگاه نکردن به چهره را از ذهن تان بیرون کنید. اصولا" می گوید غض بصر کنید که قبل از حکم حجاب آمده است.نکته اساسی این است که در ادبیات عرب دو تا اصطلاح داریم: " غض بصر" که لایه معنا یاب دیدن است ، از بصیرت می آید و "غمض عین" که معنی ظاهری چشم و یعنی پلک را ببندید، در فارسی چشمپوشی کردن می گوییم.

در قرآن سه کلمه مختلف داریم: رؤیت که به معنی دیدن است، نظر کردن که رؤیت همراه با نگاه کردن است، ابصار که نگاه کردن و یک چیزی را فهمیدن و به بصیرت رسیدن است .این سه تا در یک آیه بسیار بسیار زیبا آمده است، خداوند به پیغمبرمی گوید: رئاهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون، آنها را می بینی و نگاهت می کنند ولی نمی بینندت. سه تا لایه دیدن را پشت سر هم آورده است و خیلی معنی دار و زیباست. کیفیت جالبی دارد این صحبت پنهانی بین خدا و پیغمبر. دقیقا" همین است که آنها نمی فهمند،آنها نگاه می کنند و ظاهر پیغمبر را می بینند در حالی که آن پشت خبرهایی هست، خداوند دارد با این آدم صحبت می کند و تصور کنید که در همین لحظه ای که دارد این اتفاق می افتد و خدا دارد این حرف را می زند، آنها دارند نگاه می کنند!

با توجه به محتوای سوره و متن می بینیم که اظهار کردن قبل از پوشاندن آمده است.توجه کنید که قبل از اینکه حرف از پوشاندن باشد حرف از آن جایی است که ظاهر می شود.ایا برایتان عجیب نیست؟ مثل اینکه یک جوری دارد تاکید می شود که در آخر یک قسمتی (آشکار) می ماند. یک قسمت دیگر چهره است.قبل از اینکه حکمی برای پوشاندن آمده باشد، حرف از این زده می شود که "الا ما ظهر منها " یک جایی هست که ظاهر شده است. این بر اساس متن با تعبیری که گفتم تطبیق دارد. در تفسیر فخر رازی، که شیعیان هم آن را تایید می کنند، زینت را به معنای طبیعی گرفته است . در این تفسیر این بحث هست که این" زینت" مصنوعی نیست ، و نه مثل علامه طباطبائی که به مواضع زینت اشاره کند، بلکه به معنی کل زیبایی هایی که در بدن هست به غیراز چهره و دست.


دلایل دیگر برای حجاب

دلایل دیگری هم برای حجاب می آورند که برخی نه تنها ایراد دارد بلکه عصبانی کننده هم هست ،مثل اینکه می گویند حجاب باعث می شود درمحیط های کارجنسیت وجود نداشته باشد بنا براین کارها بهتر پیش برود. دلیل با دیدگاه کاپیتالیستی،اگر درست هم بود دلیل نمی شد، چون قرار نیست همه چیز در جهت بهینه کردن محیط های کار باشد، ولی کاملا" غلط است. با همین شیوه غرب است که محیط های کار بهینه می شود، خانواده و عشق وجود نداشته باشد.همان شیوه زندگی جنسی در آمریکا برای کار کردن زیاد بهینه است، می بینید که زیاد هم کار می کنند.

بحث وسط سوره را موقتا" متوقف کردم برای اینکه این احساس را به شما منتقل کنم که فهمیدن سوره نور نتیجه اش درک بهتر از احکام است. بهتر فهمیدن اینکه این سوره در باره جنسیت و روابط زن و مرد چه می گوید موجب می شود که احکام را بهتر بفهمید.