خلاصه جلسهٔ ۱

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

چرا رسالت ختم شده است ؟

  • نظر ما : قرار بوده کلام خدا به بشر برسد و رسیده.
  • چرا انبیا دیگر (قبلی) آمده اند ؟
    • باید دین معنی پیدا کرده باشد.
    • آفات دین فی المثل گفته شود.
    • رفتار آدم ها نسبت به دین گفته شود.
  • در ابتدای وجود بشر نمی شده درباره همه ابعاد انسان حرف زده شود.

کتاب بودن معجزه خیلی موضوعیت داره با خاتمیت

  • اینکه من معجزه ای داشته باشم، تا مردم تا ابد بتوانند ببینندش و بهش ایمان بیاورند.

همه ادیان معتقدند پیغمبراشون معجزه می آورده اند

  • معجزه در همه ادیان با اهمیت است.
  • وقتی برای اثبات رسالت معجزه می آورده اند، محدود بودن زمانی معجزه با خاتمیت مشکل دارد.

ما یک ساختار وجودی خاص داریم (غریزه؛ فطرت؛ ...)

  • این ساختارها به راحتی قابل تغییر نیستند، در حالی که مثلا بدنمون را می توانیم تغییر دهیم.

ما یک دورانی رو طر کرده ایم و به یک فرهنگی رسیده ایم.

  • قرآن می تواند بگوید چه جوری بوده و چه جریانی خوب بود طی شود (از این نظر قدیمی بودن قرآن خوب است).
  • بودن نگاه طبیعی به انسان و زندگی (در قرآن)

آدم 1000 سال پیش خیلی راحت تر قرآن را می فهمید.

  • مای پیش زمینه های تاریخی در ذهن داریم (مسطح بودن زمین) و با این دید به قرآن نگاه می کنیم.
  • خیلی از حواشی داستان ها، اسم آدم ها، جغرافیای مناطق، اعداد و ارقام توی قرآن نمی آید.
    • باید به چیزهای مهم تری در این قرآن نگاه کرد.

ما ذهنمون به تجرید عادت کرده

  • قرآن خیلی اینطوری نیست.

فلسفه دکارتی : یه حقیقتی وجود دارد و ما باید بشناسیمش؛ ذهن شناختنی.

دید یونانی ها به سقراط : این بحث هایی که می کنی مزخرفه و راه به جایی نمی برد.

از زمان دکارت به بعد فلسفه از زندگی دور شده.

  • به یک موجود ذهنی که قراره یه چیزهایی رو ثابت کند، تبدیل شده.
  • کیرکگور : می خواهیم زندگی کنیم؛ حرف می زنیم درباره انسانی که گوشت و خون دارد.

در حال حاضر در فلسفه جنبه پدیدارشناسانه حاکم شده (توصیفی شده).

  • دیگه فقط از یک سری استدلال خشک، ساخته نشده.

شعر برخورد خالصانه تری نسبت به واقعیت است.

  • این چیزیه که غرب داره به سمتش می رود.
  • بحث ها داره به این سمت می ره.
  • نوشتار ها از حالت abstract خارج شده اند.
    • فرهنگی که ما رو به abstraction آورده، خودش داره خارج می شود.
    • یه آدمی می خواید بهش بگویید راهی رو تی زندگی برود، به جای اینکه خیلی مختصات بهش بدهید، نیاز داره تشویقش کنید. از آدم هایی صحبت کنید که این راه رو رفته اند و به جای خوبی رسیده اند.
      • در کنار اینکه کمی توجیه می کندیش.

این دید وجود دارد که آدم ها رو نمی شود با استدلال هدایت کرد.

در شعر نو، نماد و اغراق کمی از بین رفته.

  • من می خواهم درباره خودم، احساسی که توی من وجود داره صحبت کنم.

قرآن خیلی نزدیکتر به این حالات می باشد.

  • اون تاثیری که شعر نو رو شما می گذارد، بیشتر است.
  • هنر مدرن، کلی تر و واقعی تر و صمیمانه تر است.

بحث جزئی و تمثیل خیلی تاثیرگذارتر از بحث کلی می باشد.

امیدی که موسی داره (عسی ان یهدینی قبل ان سواء السبیل) خیلی تاثیرگذاره.

  • یک انسان، به طور واقعی این حس رو داره، ما بیشتر باهاش اخت می شویم.

ادبیات هم به سمت جزئی تر و تمثیلی رفته؛ واقعی شده.