خلاصه جلسهٔ ۳
در این جلسه بیشتر نظرات فایرابند گفته میشود.
علم تبدیل به سنت حال حاضر دنیا شده است.
- دگم بودن، ویژگی بد سنتی بودن است.
روشی به نام روش علمی وجود ندارد.
اینکه علم حقایقی رو کشف کرده و میکند، افسانه است.
(کتاب : علم چیست؟ نوشته چالمرز)
در دنیایی که ما علمی میدونیم، هیچ روش مشخصی وجود ندارد که بشه علمی نام نهاد (فیزیک یک جوره، زیستشناسی یه جوره، ...)
- خوب هم نیست که وجود داشته باشد.
حالا سوال اینه که چه جوری تعیین میشود یه چیز علمی است یا نه !!!
آزمایش بدون نظریه وجود ندارد. یعنی اول نظریهای بوجود میآد و بعد با آزمایش اون رو تثبیت میکنند.
جامعه علمی است که تشخیص میدهد یه چیزی علمی هست یا نه !!!
جامعه علمی است که یک چیزی رو معتبر میکند.
چه چیزی نظریه فروید رو بر یونگ ترجیح داده ؟ در حالی که نظریه یونگ مشخصتر و علمیتر است.
مثل دوران کلیسا شورایی وجود دارد (مخفیتر) که مشخص میکند چی علمی است و چی نیست.
علم یک پدیده اجتماعی است، چون ایده مشخصی ندارد، قابل تعریف نیست.
فیزیکدان احساس اینکه واقعیت ندیا رو داره کشف میکند، از دست داده.
تو دانشگاه این حس اصلا وجود ندارد که ممکن است ریاضیات زیر سوال رود (فکر میکنیم حقیقت است)
- این ریاضیات فقط برای پیشبینی است.
نکته اصلی در science پیشگویی و پیشبینی کردن است.
حس عمومی وجود دارد که همه چیز حل شده است.
علم ما رو به خیلی چیزها رسانده ولی ما رو از خیلی چیزها بازداشته
- مثل روشهای پزشکی alternative
- چقر چیزها میشه متصور شد که علم روشون کار نکرده !!! مثلا رویا، ...
science پیشرفت کرد چون کالا و پول تولید میکند.
تجربه دینی اینطوریه که یه حس کلی پیدا میکنید نسبت به کل دنیا، هماهنگی، معنیدار بودن، ...
حس خوردن میوه از طریق کندنش از درخت یا کنسرو فرق دارد (شاعر با خوردن کنسرو حس شاعرانه پیدا نمیکند)
کشف حقیقت پشت کامپیوتر اتقاق نمیافتد !
تکنولوژی ما رو از دنیایی که خدا ساخته به دنیایی برده که خودمون ساختهایم.
جهانی که درش هستیم یکی از جهانهایی هست که میتوانستیم بسازیم.
- دنیاهای دیگری هم قابل تصور است.
- در این دنیا درک احساسات شاعرانه و معنوی کمتره ...
- ما به موازات جهان واقعی که توش زندگی میکنیم، یک جهان مجازی ساختهایم که بیشتر عمرمون توش هستیم.
- حسمون نسبت به مرگ از بین رفته (اینقدر تو تلویزیون دیدهایم مرگ رو ...)
بچه که از کودکی کارتون نگاه کرده و تو یک جهان مجازی بزرگ شده، حس درستی نسبت به واقعیت نداره.
مسئله ضد تکنولوژی و .. نیست، شناخت جایگاهی هست که توش قرار داریم.
تکنولوژی ما رو از طبیعت دور میکند و حضور در طبیعت برای همین مفیده ...
حسمون نسبت به طبیعت حالت شگفتی نیست در حالی که باید اینطوری باشه.
در ما نهادینه شده که خیلی چیزها رو میدانیم در حالی که اصلا اینطوری نیست.
در تجربه معنوی به دنیا معنا داده میشود در حالی که علم این کار رو نمیکند و بلکه رد هم میکند.
اصولا تجربه دینی داشتن با علمی بودن سازگار نیست.
- علم دنیای درون ما رو به رسمیت نمیشناسد.
تجربه شاعرانه کلنگر است. علم به شدت عادت میده ما رو که به اجزا نگاه کنیم (جزء نگر هست).
- ابهام جوهرهی هنر است. در حالی که دقت جوهر علم است.
- شهود و احساس تحت تعلیمات عمومی ما تضعیف میشود.
- در کنار تعلیمات علمی باید تعلیمات هنری هم باشه.
- هنر ما هم متفکرانه شده نه با شهود و احساس !!!
این حس خرافی که علم همه چیز رو توجیه کرده تو فهم ما از قرآن هم تاثیر گذاشته ...
- مثلا اینکه فرشته یه چیز علمی نیست و برا همین خرافاتیه ؟!!!
حس عمومی اینه که چیزهایی که علم نمیگوید خرافه است !!!