دفاع عقلانی از دین، جلسه ۲

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

ادامه مقدمات از جلسه قبل

بازبحث های جلسه قبل را ادامه می دهیم که در واقع تشریح کاری است که میخواهیم در این جلسات سعی می کنیم انجام دهیم. و اینکه چه جوری میخواهیم این کار را انجام دهیم. به هرحال یک نکات کلی درباره محتوای جلسات در جلسه قبل توضیح دادم که نا تمام ماند را ادامه می دهم و دعوت میکنم شمارا به اینکه یک مقدار حوصله کنید . در این مقدمات نکاتی که گفته میشود فکر می کنم درتمام طول این جلسات وبعدا لازم میشود. یعنی اینکه قانع شویم این نوع بحث کردن عقلانی ترین شیوه برخورد با همچنین مسائلی است که فکر میکنم بسیار مهم است. که یک جوری تعیین کنیم که میخواهیم به چه چیزی برسیم و توقع کم یا زیادتراز آنکه قرار است بهش برسیم در این جلسات نداشته باشید. بهرحال امیدوارم که این بحث های اولیه هر چند که ممکن است به تاخیر بیاندازد شروع بعضی از بحث هارا که ضروری میباشد ولی امیدوارم که لازم باشد. نکاتی که در جلسه قبل گفته شد و چیزهایی که فکر میکنم خیلی مهم و خیلی ضروری است برای شروع بحث را میخواهم تکرار کنم. مهمترین نکته ای که جلسه قبل گفته شد این بود که اصولا وقتی درباره انتخاب دین یا عقیده دارید فکر می کنید یا بحث می کنید خیلی مهم است که همین حس را داشته باشید که در یک فضایی هستید که حالت رقابتی دارد. در رقابت بین نظریه های مختلف قرار گرفته اید ومهمترین نکته به نظر من . شاید اگر یک نکته بخواهم بیان کنم و جلسه قبل هم گفتم که ضروری است این است که اصولا کسانی که وارد این موضوعات میشوند و قرار است طرف مقابل ما باشند وبا آنها بحثی انجام شود طبعا باید روی یک سری نکات توافق داشته باشیم که بتوانیم با آنها بحث کنیم.

لزوم جنبه عملی بحث

مثلا: حالا منظور من این نیست که یه اصول موضوعی را همگی بپذیریم. مهمترین نکته از نظر من این است که قرار است ما یک عقیده ای را بپذیریم. من روی این تاکید میکنم که بحث ها یک جنبه عملی باید داشته باشد. ما میخواهیم زندگی کنیم فکر میکنیم که مثلا یک سوال های خیلی مهم مثل اینکه، جهان پس از مرگ وجود دارد یا نه؟ آیا خدایی وجود دارد یا نه؟ یا اینکه، آیا خدایی که وجود دارد از ما انتظاراتی در مورد زندگی ما دارد یا نه؟ ما میخواهیم در مورد مسائل این چنینی تصمیم بگیریم. برای اینکه بتوانیم یک سرو سامانی در واقع به شیوه زندگی خودمان بدهیم و کسانی که وارد این بحث می شوند باید این را بپذیرند که ما در یک شرایط اضطراری مجبوریم که تصمیم بگیریم در مورد اینکه چه عقایدی درست است و چه عقایدی نادرست است. زمانی که در اختیار داریم نا متناهی نیست. ممکن است که اگر زمان نامتناهی بود من می گفتم که من هزار سال یا یک میلیون سال اول زندگی ام را به بحث های نظری میپردازم. ولی وقتی که میدانیم که این زمان ممکن است خیلی خیلی کوتاه تر از این باشد بنابراین استانداردهای خودمان را مثلا، در مورد اینکه با چه دقتی میخواهم به چه مقدار از اطمینان برسم بعدا راهی را که انتخاب کردم شروع کنم، این را پایین تر می آورد. یعنی طبیعی است که من احساس می کنم که به یک توجیه معقولی مثلا در مورد شیوه زندگی خودم برسم میتوانم کارم را شروع کنم. چون زمان زیادی در اختیار ندارم. نکته مهم این است که ما با آدم هایی که عقیده مند هستند یا می خواهند عقیده ای را بپذیرند بحث می کنیم. دوست دارم روی این موضوع اینقدر تامل کنم تا مسئله اهمیتش برای شما روشن شود.

میل به بی عقیدگی

ببینید واقعیت این است که ما، ادمیزاد یک گرایش بسیار بسیار شدید روانی دارد به بی عقیده بودن. در این بحث هایی که می خواهیم انجام دهیم فکر میکنم دانستن این موضوع و حس کردن این موضوع خیلی خیلی اهمیت دارد. یعنی کلا ما هر عقیده ای را بپذیریم محدودیت هایی را در زندگی ما، زندگی خودمان پذیرفته ایم و ادمیزاد دوست ندارد این محدودیت ها را بپذیرد. دوست دارد جلوی خود را باز ببیند. هر لحظه هر کاری دلش خواست انجام دهد. اگر شما هر لحظه هر کاری که دلتان خواست انجام دهید از لحاظ نظری ممکن است باهم دیگر ناسازگار باشند. یعنی در یک لحظه یک جوری زندگی می کند که انگار اصول زندگیتان یک چیزهست ودر یک لحظه دیگر جور دیگری زندگی می کنید. بسته به اینکه میلتان به چه چیزی گرایش دارد. مهم این است که آدم این را در درون خودش ببیند که دوست دارد که عقیده نداشته باشد. به خاطر اینکه امکاناتی که دارد و کارهای مختلفی که در زندگی می خواهد انجام دهد محدودیتی ندارد. این چیزی که الان، کلمه ای که دوست ندارم به کار ببرم ولی اگر با عرف بحث های امروزی بخواهم یک کلمه ای انتخاب کنم، یک کلمه ی غلط اندازی می گویند: انسان «آزادی» را دوست دارد. آزادی به این معنا که از قید وبندها آزاد باشد. ظاهرا حداقل این غلط انداز بودنش این است که معمولا این آزادی از قید وبندها نتیجه اش این است که قید خیلی بزرگی این آدمها دارند وآن هم این است که به امیال درونی بی نظم خودشان کاملا حالت بندگی و بردگی پیدا می کنند. یعنی هر لحظه ای یک میلی که اصلا نمی دانند از کجا می آید در درونشان پیدا میشود و از همان تبعیت می کنند. به این دلیل احتمالا احساس آزادی می کنند که خودشان رو با اون امیال درونی خودشان یکی میگیرند و فکر میکنند چیزی از بیرون وادارشان نکرده که کاری انجام دهند. اگر با ادبیات باستانی و قدیمی خودمان بخواهیم بحث کنیم، مثلا ما یک روح داریم و یک نفس داریم. انواع واقسام کلمات در پیشینه فرهنگی خودمان داریم که این بحث را مطرح کند. اگر من خودم را با نفس خودم یکی بگیرم آن وقت پیروی از نفس مثل آزادی از بیرون است. در حالی که اگر خودم را با روح خودم یکی بگیرم پیروی از تمایلات نفسانی عین بندگی است. بنابراین پشت آن کلمه آزادی یک ایدئولوژی قرار دارد. یک عقیده ای که ما همان امیال درونی ناخواسته ای هستیم که معلوم نیست از کجا می آید ونه روی آنها کنترلی داریم ونه میدانیم فردا مارا به کجا میبرند. ما همین هستیم. بنابراین اگر از این ها پیروی کنیم یک جوری احساس آزادی میکنیم. واقعا آدمهایی که بدون عقیده زندگی میکنند در واقع یک نوع بردگی را میپذیرند نسبت به یک چیزی که خودشان هم نمیدانند که چیست. من اگر مثلا فرض کنید مارکسیسم باشم. کم وبیش میدانم که فردا چه فرامینی به من میرسد و قرار است که چه کاری را انجام دهم و چه گونه زندگی کنم. شاید بتوانم به این سوال، جواب بدهم که مثلا در ده سال آینده کجا هستم و به چه کاری مشغول هستم. ولی کسی که پیرو این امیال با منشا ناشناخته و نامتعادل درونی اش است چیزی در مورد آینده و فردای خودش نمیداند. که امکان دارد یک باره چه هوسی در درونش پیدا شود. به چه چیزی علاقمند میشود وبه چه سمتی میرود. خیلی از آدم هایی که الان مثلا فرض کنید همه ی زندگیشان شده یک علاقه ی خاص. مثلا: تماشای فوتبال نه بازی فوتبال. ممکن است ده سال پیش از فوتبال بدشان می آمده و اگه بهشان گفته میشد که تو در ده سال آینده یک زندگی داری که از صبح تا شب مشغول تماشای فوتبال هستی باورش برایشان سخت بود و اصلا فکر نمیکردند که یک همچین اتفاقی برایشان بیافتد. ولی خوب دیگر پیش آمده. شرایطی پیش آمده و یک میلی در درونش پیدا شده و به دنبال همان میل هم دارد میرود. ما در درون خودمان بالاخره یک تمایل شدیدی به این داریم که قیدهایی که از طریق عقاید به ما تحمیل می شوند را نپذیریم. این تمایل در درون ماست. برای همین است که نه فقط الان در دنیای حاضرآدم های زیادی هستند در بیرون از ما که سوالاتی را مطرح میکنند که نتیجه اش این است که خودشان عقیده ای ندارند و دوست دارند هیچ کسی دیگر هم هیچ عقیده ای نداشته باشد. در واقع ضد عقیده هستند. با همه نوع عقیده در واقع مبارزه میکنند. شما جمعیت بزرگی را از افراد در دنیا می بینید که اصولا موضع منفی دارند نسبت به تقریبا همه چیز. نه تنها یک سری آدم ها در بیرون شما میتوانید پیدا کنید که وجود دارند که این طور فکر می کنند بلکه این حس و این شیوه در درون شما هم پایگاهی دارد که این را باید سعی کنید و ببینید. بنابراین یک خطری که آدم را کلا در زندگی تهدید می کند این است که تحت تاثیر یک همچین ویژگی هایی تبدیل به یک آدمی بشود که هیچ راه مشخصی برای زندگی خودش ندارد وبه هیچ چیزی اعتقاد ندارد و یک زندگی به اصطلاح باری به هر جهتی را دارد پیش میبرد و در تمام طول زندگیش تا آخر تصمیم نگرفته که بالاخره میخواهد یک جوری زندگی کند که بعد از مرگ یک حیات جاودانه دارد یا نه. تصمیم نگرفته که الان که اینجا نشسته در محضر خداوندی نشسته که میتواند با او سخن بگوید یا نه. که هزار تا چیز هست که در این عقیده مند بودن به اعتقادات دینی یا هر عقیده دیگری یک فضایی در زندگی شما ایجاد میشود که در اثر عقیده داشتن به یک مسائلی که بدون عقیده داشتن به آنها ممکن است که شما کاملا 180 درجه فضای زندگیتان تغییر کند و طور دیگری زندگی کنید. به هر حال مهمترین نکته ای که من روی آن تاکید میکنم این است که ما فقط با قرار است بحث کنیم که عقیده مند هستند و پذیرفته اند که باید یک عقایدی را پذیرفت و طبق یک عقاید مشخصی زندگی کرد کسانی که این را نمیپذیرند فقط موضع منفی میگیرند ودر این بازی - کلمه بازی را بکار میبرم ولی دقیقا برعکس منظور من است. توی این بازی نیستند. منظور از بازی یعنی اینکه قواعد را نپذیرند ما آنها را بازی نمیدهیم. دقیقا نکته اصلی به یک معنای دیگر بخواهم بیان کنم این است که ما اینجا بازی نمیکنیم. کارما خیلی جدی است. آدم های خیلی جدی هستیم. فکر میکنیم داریم در مورد زندگی خودمان تصمیم میگیریم. بنابراین بازیگوشی نمیکنیم که مثلا فرض کنید که هی سوال های عجیب و غریب بپرسیم. که مثلا فرض کنید به 90 درصد اطمینان رسیدیم حالا در مورد اون 10 درصد بقیه میگوییم که بهر حال هنوز یک شبهه هایی وجود دارد و بنابراین من هنوزنمیتوانم بپذیرم. نمیدانم متوجه منظور من میشوید یا نه؟ در زمان محدود میخواهیم عقاید مناسبی پیدا کنیم و بعد بر اساس آن زندگی کنیم. اینجور نیست که بینهایت وقت داشته باشیم. زندگی ای موجه است که من بتوانم از آن دفاع کنم که من این عقایدی که پذیرفته ام به این دلایل، فکر میکنم که موجه است و نسبت به عقاید دیگری که میتوانستم بپذیرم به نظر من ارجحیت داشته است. قرار است بتوانیم توجیه کنیم که بهترین عقیده ای را که پیدا کردیم پذیرفته ایم. نه اینکه اثبات کنیم که این بهترین است. من یک جور برتری نسبت به عقاید موجودی که میتوانستم بپذیرم را اثبات کنم کافی است. اثبات کردن به معنای موجه کردن و نه اثبات به معنای ریاضی آزاد. بنابراین آدمهایی که عقیده مند نیستند، در واقع نماینده های همان حس درونی ما هستند که دوست دارد از هر عقیده ای آزاد باشد، ما با این آدم ها بحث نمیکنیم. دوست داریم که هر کسی که می آید که خدشه ای به عقاید ما وارد میکند خودش هم عقایدی داشته باشد که ما بتوانیم در مورد آن قضاوت کنیم. بتوانیم وارد جدل بشویم بتوانیم در مقابل حرفی که زده شده حرف مشابهی داشته باشیم. مثلا فرض کنید ایراد مشابهی به آن عقیده بگیریم. ممکن است یک مسئله ای وجود داشته باشد که همه عقاید موجود در آن نقطه ضعف داشته باشند. به عنوان مثال: کدام یک از مکاتب موجود از نظر عملی میتواند دفاع کند و بگوید من مثلا اسلام، مسیحیت،یهودیت، مارکسیسم و یا هر مکتب دیگری بگوید من توانسته ام یک جامعه ایده الی ایجاد کنم و به اصطلاح یک جامعه اتوپیایی یا یک چیز فوق العاده ای که همه ی آدم ها در آن خوب بوده اند. هر کسی این اعتقاد را داشته باشد بیاید و بگوید در کجا و کی موفق شده در یک مدت زمان معقولی، منظورم این است که به اندازه کافی طول کشیده باشد و الا یک لحظه یک جرقه هایی در تاریخ زده شده باشد قابل قبول نیست. مثلا بیایند و بگویند در صدر اسلام یا در صدر مسیحیت جوامع دینی بی نظیری بوجود آمده اند که همه خیلی آدم مومن وعارف و فوق العاده ای بودند و هیچ خطایی از آنها سر نزده است. یا مارکسیست ها بیایند یک چیز مشابهی بگویند. اگر یک نفر بیاید مثلا به اسلام ایراد بگیرید که آقا شما که این حرف ها را میزنید، کی مثلا یک جامعه ایده الی توانسته اید ایجاد بکنید. من دوست دارم جواب بدهم که نه نتوانسته ایم ایجاد کنیم هیچ کس دیگر هم نتوانسته ایجاد کند. ازش میپرسم تو چه اعتقادی داری؟ مثلا جواب میدهد که من مارکسیست هستم. بعد من میگویم خوب مارکسیست ها کجا توانسته اند کدام یک از این جوامع مارکسیستی که بوجود آمده جامعه ایده الی بوده اند. من تصورم این است که نقطه ضعفی در جوامع بشری وجود دارد که نمیشود جامه ایده الی ایجاد کرد ومدت زیادی آن را نگه داشت. بنابراین اصلا و اساسا این ایراد گرفتن یک مکتب به مکتب دیگر که تو نتوانسته ای یک چنین جامعه ای ایجاد کنی ایراد بیخودی است. به خاطر اینکه هیچ کس نتوانسته این کار را انجام دهد و حتی ممکن است من بروم سراغ اینکه استدلال کنم که هیچ کس نمیتواند این کار را انجام دهد. یعنی بشر یک موجودی است که صدنفر، هزار نفر دور هم جمع شوند یک مدت بگذرد یک مشکلاتی در این جامعه پیدا میشود که خیلی نمیتوان آن را کنترل کرد. این نمونه تفاوتی است که وقتی که من درخواستم در واقع این است که طرف مقابلی که سعی می کند به عقاید من خدشه وارد کند خودش باید عقیده داشته باشد برای این است که طرف مقابل نتواند به من بگوید من به چیزی عقیده ندارم تو اگر میگویی که مثلا برنامه ای برای ایجاد یک جامعه خوب داری چرا نتوانستی موفق بشوی، پس صحبت نکن. اصلا یک همچنین آدمی که میگوید که من عقیده ندارم همان جا ما به او میگوییم که دیگر حرف نزن و برو ببین به چه چیزی عقیده داری. تو چه نسخه ای داری برای اینکه به بهترین جامعه ممکن برسیم. اگر توانستی نسخه ای بپیچی بیا با همدیگر بحث کنیم. تو نتوانستی جامعه ایده ال ایجاد کنی من هم نتوانسته ام. حالا بیایید نسخه ها را نگاه کنیم ببینیم کدام یک نزدیکترین به این است که شاید به یک جامعه ایده ال نزدیک شویم. میدانید یعنی بالاخره این حالت رقابتی خیلی مهم است ودرک اینکه ما در درون خودمان تمایل به عقیده نداشتن داریم. برای اینکه فکر نکنید این کشف جدیدی است، اینکه خیلی از این خدشه ها، خیلی از این سوال ها، خیلی از این مقاومت ها نتیجه این است که در درون ما یک گرایش به بی عقیده بودن است من دوست دارم به یک آیه از قران اشاره کنم که خیلی صراحتا این مسئله را مطرح میکند. "بل یرید الانسان لیفجر امامه" یعنی آدمیزاد دوست دارد که جلو اش باز باشد بتواند که هر کاری که دوست دارد انجام دهد. "یسال ایان یوم القیامه" سوال می پرسد که مثلا روز قیامت چه زمانی می آید؟ کاملا واضح است که سوال بیخودی است. از کجا این سوال آمده؟ اگر الان این را بپذیرد که روز قیامتی هست محدود میشود. نمیخواهد محدود شود. میخواهد هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد. بنابراین میل به اینکه هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد تبدیل به یک سری مقاومت های تئوری میشود. پرسش هایی مطرح میکنند. آیا اثبات شما دقیق است؟ آیا دقیق نیست؟ خیلی از این پرسش ها ، خیلی از این کارها نتیجه این است که ما نمیخواهیم اصلا عقیده ایی داشته باشیم.

دقت، به مثابه ابزاری برای فرار از عقیده

یکی از مهمترین چیزهایی که در حال حاضر در دنیا وجود دارد در زمینه این مقاومت درباره عقیده مند بودن، متوسل شدن به مفهوم دقت است. می گویند حرفهایی که دارید بیان میکنید دقیق نیست. دقیق تر بیان کنید. اثبات هایی که می آورید دقیق نیستند دقیق تر بگویید. آخر این دام دقت این است که تا چیزی را دقیق نمی توانید بگویید بیان نکنید. خوب ما چیزی را نمیتوانیم با دقت بیان کنیم حرف نزنیم بعد بگوییم هورااا حالا که دیگر نمیتوانیم چیزی بگوییم حرفی نیست برویم زندگی خودمان را بکنیم. من نمیخواهم بگویم آدم هایی که این حرف ها را میزنند منظورشان این است. شاید آنهایی که این جمله را گفته اند که "اگر نمی توانید یک چیزی را به دقت بیان کنید اصلا چیزی نگویید" آدم های خیلی متقی وپارسایی بوده اند و اصلا هم بعد از اینکه این حرفها را زده اند شاید رفته اند و توی یک صومعه ایی تبدیل به یک راهب شدند. لزوما اینگونه نیست که هرکسی که یک چنین وسواس ها و دقتی دارد آدم لاقیدی است. ولی جماعتی که این را میپسندند و بعدا پیگیری می کنند اکثرا اینطوری هستند که در واقع من با گذاشتن استانداردهای دقت خیلی خیلی بالایی که نمیشود به آن رسید جلوی مردم برای اینکه به یک چیزهایی عقیده پیدا کنند را میتوانم بگیرم. برای اینکه من استاندارهای دقتم مثلا به اندازه دقت ریاضی باشد. واضح است که شما نمیتوانید مسائل فلسفی و جهان بینی و ایدئولوژی را با آن دقت بیان کنید وهمه چیز خراب می شود. همه چیز که خراب شد خوب وارد یک فضایی میشویم که خوب پس نتوانستیم دقیق بیان کنیم. نتوانستیم چیزی را ثابت کنیم پس ما هم لازم نیست که چیزی را به عنوان عقیده بپذیریم. توی این دام اصلا نیافتید. کلا با آدم هایی که حرف های مثبتی برای گفتن ندارند وارد بحث نشوید. فقط و فقط رقابتی فکر کنیم و بین یک سری چیزها، بین اینکه خدا هست و اعتقاد اینکه خدا نیست میخواهیم یکی را که موجه تر است انتخاب کنیم در یک زمان متناهی. اگر اثبات های ما دقت ریاضی دارد یا ندارد مهم نیست مهم این است که یک دقتی دارد. در اینجا به یک نکته ادبی و زیبا شناسانه اشاره میکنم. اصلا این واژه ایتئیسم (Atheism) به نظر من خیلی واژه خوب و گویایی است. ایتئیسم یعنی چه؟ حرف "ای" به معنای نفی و تئیسم یعنی خدا باور و کلمه ایتئیسم یعنی خداناباور. ایتئیسم دقیقا لفظ خوبی است به نظر من یعنی دقیقا همین را نشان می دهد. این آدم هایی را نشان میدهد که موضع منفی دارند. یک چیزی را نفی می کنند. از همین جا رسما اعلام کنیم که ما با ایتئیست ها بحث نداریم به این معنای لغوی. آدمی که فقط حرفش این است که خدا مثلا نیست یا مذهبی غلط است. باید بگوییم تو به چه چیزی عقیده داری؟ من به راحتی میتوانم با مارکسیست ها بحث کنم. مارکسیت ها ایتئیست هستند. خداناباورند ولی حرف هایی برای گفتن دارند. برای جامعه نسخه دارند. برای خانواده نسخه دارند. برای خیلی جاهایی که دین حرف میزند برای زندگی انسان تا حدودی برنامه می دهند اشکال ندارد آدمی که می گوید که شما حرف هایتان غلط است حرف های درست این است این ها آدم های محترمی هستند. ولی ایتئیسم به این معنا که یک کسی نشسته فقط میگوید این که گفته شده مثلا اینجای این اشکال دارد. این اثبات یک مشکلی دارد و من نمیتوانم بپذیرم. برو این ایراد را رفع کن وبیا و اینگونه به ما سفارش بدهد که لطفا یک مقدار دقیق تر باشید. این سطح دقت را یک خرده بیاورید بالاتر. تو قبول نداری حرف های من را و بالاخره نتیجه ای که میخواهی بگیری از این موضوع چیست؟ اینکه خدا نیست. شما یک اثبات بیاورید که خدا نیست. فرض کنید من اصلا نتوانستم اثبات کنم که خدا هست با آن دقتی که تو میخواهی، تو با چه دقتی میتوانی اثبات کنی که خدا نیست؟ موضوع این است که آدم هایی که استانداردهای دقت خیلی بالایی دارند نتیجه این است که خودشان هم چیزی نمیتوانند بگویند و فقط به درد همان میخورد که آدم به هیچ چیزی عقیده نداشته باشد. من میخواهم بگویم که خیلی از گرایش ها ، گرایش های بیهوده و مزاحمی هستند ودر واقع نتیجه آن تمایل درونی ما است که نمیخواهیم به چیزی عقیده داشته باشیم.

مقتضیات تصمیم گیری در زمان محدود

فضای ذهنی من اینگونه است امیدوارم که فضای ذهنی شما هم به اینگونه باشد. که ما یک زندگی محدود و خیلی کوتاه داریم و نیازداریم که حقایقی را کشف کنیم و باور کنیم بر اساس آن زندگی خودمان را یک نظم و ترتیبی به آن دهیم وبه یک سمتی حرکت کنیم در این زمان محدود، بنابراین با اینگونه آدم های منفی باف که اصولا دوست دارند که به چیزی عقیده نداشته باشند وارد بحث نمیشویم. این مهمترین حرفی است که در جلسه قبل بیان کرده ام. اینکه ما در یک چنین فضایی میخواهیم بحث کنیم و این خیلی خیلی تبعات دارد. یعنی شیوه بحث کردن را تغییر میدهد. نتیجه اش این است که مثلا من بر خلاف بحث های عقلانی- کلامی که وقتی میخواهند دفاع عقلانی از دین داشته باشند منظورشان این است که میخواهند یک سری عقاید دینی را اثبات کنند. هدف من این نیست که در این جلسات یک سری مسائلی را بگویم که میخواهم اثبات کنم. یا جلسات دفاع عقلانی از دین که هدفشان این است که شبهات را برطرف کنند. باز هم هدف من این نیست. لااقل تنها هدفم این نیست که بیایم اینجا بنشینم درباره یک سری شبهاتی که یک عده وارد کرده اند بحث کنم. دومین نکته ای که در جلسه قبل گفتم و فکر میکنم خیلی خیلی مهم است وباید جدی گرفته شود تمثیل این بود که فکر کنید مثلا میخواهیم در مورد مکانیک کوانتوم بحث کنیم شما تا هر جایی با این جلسات وبحث کردن درباره صحت وسقم یک نظریه ی علمی مثل مکانیک کوانتوم را پیش ببرید فکر میکنم به نتایج خوبی برسید. نکته اساسی این است که من مکانیک کوانتوم را به این دلیل مثال میزنم که همه کسانی که فیزیک دانند در حال حاظر بر اساس مکانیک کوانتوم دارند زندگی و کار میکنند و همگی هم می دانند که یک سری ایرادهایی بر مکانیک کوانتوم وارد است. چه از لحاظ فرمولاسیون و چه از لحاظ فلسفی. سوالاتی وجود دارد که فعلا برایش راه حلی نداریم و این یک شباهت اساسی است میان مکانیک کوانتوم و بحثی که ما در حال انجام آن هستیم. این ایده ای که ما مطرح کرده ایم که دفاع عقلانی از دین به چه معناست؟ این یعنی فیزیکدان ناچار است نظریه داشته باشد. یعنی اگر یک نفر بیاید ده تا ایراد خیلی جدی به مکانیک کوانتوم بگیرد شما روزی را نخواهید دید که فیزیکدانان بیایند اعلام کنند که خوب ببخشید با توجه به ایرادهای که مثلا وارد شده به مکانیک کوانتوم ما از فردا دیگر فیزیک نداریم و کار نمیکنیم چون نظریه ای که داشتیم مکانیک کوانتوم بود و این هم غلط از آب درآمد. بنابراین فیزیک را تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام میکنیم تا یک نظریه درستی در بیاید. فکر میکنم هیچ روزی یک اتفاق اینگونه نمیافتد کما اینکه تا کنون نیافتاده است. روزی انیشتین ایرادهای خیلی جدی داشت که بر طرف شد. ایرادهای دیگری هم بوده که بر طرف نشده است. شرودینگر یک مثال معروف «گربه شرودینگر» زده که واقعا معمای جالبی است و کسی هم تاکنون جوابی برایش به طور مشخص ندارد. جواب قانع کننده ای که بحث را فیصله بدهد. ودر عین حال فیزیکدانان دارند با این نظریه زندگی میکنند. ما دیدگاهمان نسبت به بحث های نظری که در اینجا مطرح میشود این است که: من اگر یک سری اعتقاداتی را پذیرفته ام و یک ایراداتی هم در عین حال وجود دارد زندگی خودم را تعطیل نمیکنم مگر اینکه یک نظریه ای بهتر از این پیدا کنم که بتوانم با آن زندگی کنم. فیزیکدانان هیچ گاه فیزیک را تعطیل اعلام نمیکنند. یک دورانی وجود دارد، دوران بین مکانیک کلاسیک نیوتنی و مکانیک نسبیت که یک آزمایشی هم انجام شده بوده است که احتمالا خیلی از شما اگر فیزیک مدرن را پاس کرده باشید می دانید: آزمایش مایکلسون مورلی. اصلا یک تناقض با مبنای فیزیک بوجود آمده بود. آزمایش را بارها تکرار کرده بودند با دقت و به نظر می آمد که این نتیجه درست است. و با مبنای فیزیک هم مشکل داشت ودر طول سالهای زیادی این مشکل وجود داشت. تا اینکه نظریه نسبیت خاص انیشتین بیان شد و مشکل را به بهترین وجه ممکن حل کرد. در این فاصله فیزیک تعطیل نشد. فیزیکدانان کار خودشان را تعطیل نکردند. بعضی ها توجیهات بی پایه واساسی آوردند و مدل هایی ارائه کردند که تا حدودی بالاخره مانند مرهمی بر روی این درد بود که ساکتش میکرد. ولی خیلی قانع کننده برای فیزیکدانان نبود. زندگیشان را ادامه دادند تا اینکه یک نظریه بهتری آمد و جایگزین شد. یک شباهتی در واقع میان بحث ما با این تمثیل مکانیک کوانتوم این است که ما به دنبال نظریه جایگزین باید باشیم اگر میخواهیم یک عقیده ای را کنار بگذاریم و به دنبال یک عقیده جدید برویم. نه اینکه کلا بگوییم یک اعتقاداتی داشته ایم حالا که در آن دوتا شبهه پیدا شده و نتوانسته ایم به آنها جواب بدهیم بنابراین عقایدمان یک دفعه نابود شده و پوک وتهی شده است. و دوباره به نقطه صفر رسیده ایم. نکته خیلی مهم در مورد این تمثیل باز این است که شما اگر بیایید و یک سری جلسات بخواهید برگزار کنید تحت عنوان دفاع عقلانی از مکانیک کوانتوم چه کار می کنید؟

از دقیقه 30 به بعد صدا ضبط نشده است