سورهٔ مریم - جلسهٔ ۱۲

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

چیزی شبیه به یک مدل، از تولد و نقش پدر و مادر در آن

جدای از مفاهیم کلی ای که سوره راجع به فطرت انبیاء دارد، در این دو داستان هم مفاهیم خاصی راجع به زن و مرد و نحوه ی تولد بیان میشود. تأکیدم بر این است که کلیات، بیشتر از آن هستند که به نظر میرسد. به نظرم عمده ی داستان مریم را میتوان به انسانهای عادی هم تعمیم داد و در‌واقع کلیات است.


یک دلیل معنایی هم برای اینکه معتقد باشیم کلیات زیادی باید در سوره مطرح شده باشد وجود دارد و آن اینکه یک زن بین تمام زنهای عالم انتخاب شده و در موردش صحبت می‌شود (مادر موسی و زن فرعون هم ذکر می‌شوند اما این ذکر شدن در مورد مریم با تأکید است). در‌واقع یک زن از پرده بیرون افتاده و قرار است با جزئیات از ویژگی‌های زنانه اش صحبت شود و آن مریم است. زلیخا هم به معنی منفی از پرده بیرون افتاده. اما مریم به عنوان یک انسان نمونه مطرح است و گویا در مقابل پیامبران قرار گرفته. کاری که مریم میکند پیامبرانه است از نوع زنانه اش. همانطورکه مرد کلام خدا را دریافت میکند از جنبه ی تشریعی، زن هم کلمه ی خدا را به دنیا میاورد ولی از جنبه ی تکوینی. پس طبیعی است که اگر شما زنی را به عنوان نمونه و الگو مطرح میکنید خیلی خاص نباشد و جنبه های کلی درش وجود داشته باشد. پس اینهم یک فشار دیگر بر ما که سعی کنیم جنبه های کلی داستان را بیرون بکشیم. کاری که در مورد تولد در این سوره انجام میشود، خیلی شبیه کاریست که ما در ساینس هنگام مدلسازی میکنیم. همه چیز را اکستریم میکنیم و شاخ و برگش را میزنیم. اتفاقاتی که برای مریم میفتد در سطح بالاتر و خالصتری است و برای همین واضحتر. در اینجا این اکستریم کردن به دو دلیل اتفاق میفتد: اول جدا کردن نقش زن و مرد در تولد (برای همین است که در داستان اول اصلا اشاره ای به همسر زکریا نمیشود) و دوم حذف مقدمات جسمانی تولد.


توصیف بارداری در سوره

دو آیه ی اول داستان مریم، شرایط بارداری زن را مطرح میکند.آنجا که صحبت از اتخاذ حجاب است، در واقع، وقتی یک زن با مردی رابطه پیدا میکنه مرد را در قسمتی از حصن خویش وارد میکند که حتی خانواده اش را هم راه نداده بود. بنابراین حصنش لایه ی درونی تری پیدا میکند و این لایه باید نسبت به خانواده اش در حجاب باشد، بنابراین حس حجاب پیدا میکند.


در ادامه ی توصیف حالات بارداری، میتوان ارسال رسول، واهمه ی مریم، سفر به تنهایی، نزدیک شدن به مرگ و کم شدن انرژی حیاتی، تولد و انرژی گرفتن دوباره را بیان کرد. کلاً داستانهای قرآن هیچ کدام تمثیل صرف نیست به این معنی که اتفاق نیفتاده باشد و هیچ کدام هم بدون تمثیل نیست به این معنا که فقط یک داستان ساده باشد که روزی اتفاق افتاده.

«مرد» مفهوم فرزندش را میسازد و «زن» خود کودک را

بار دیگر تئوری زن و مرد را یادآوری میکنم. دوگانگی موجود در هستی که در جهان تبدیل شده به زن و مرد. این دوگانگی جذب و دفع است (چیزی را از درون به بیرون بردن یا بالعکس). زن در پیدا کردن حس هنگام برخورد با جهان، به مرد برتری دارد ولی نمیتواند این حالت را خوب به زبان بیاورد. مرد برعکس این است. حال این زن و مرد در رابطه ی عاشقانه به تعادل میرسند. زن به روشنایی موجود در کلام میرسد و آن حالات گنگ و احساساتی که داشت برایش معنی دار می‌شود و مرد این حسها را پیدا میکند. در این داستان، نقش زکریا در تولد فقط حرف زدن است. در حالی که مریم یک کلمه هم حرف نزده. مرد استاد این است که حسی را به مفهوم، و مفهوم را به کلام تبدیل کند. زن بر عکس، تأثیر‌پذیر از کلام و بیرون است. از لحاظ روانی، حس بارداری مرد چیست؟ گویا در ضمیر پنهان و ناخودآگاه مرد، چیزی شکل میگیرد مثل حسی که مربوط به کودک می‌شود و او به مفهومی که بعد تبدیل به کودک می‌شود میرسد. این حس اصلا در اراده ی خود مرد نیست. میبینید که زکریا یحیی را آنطور که باید باشد بیان میکند. البته در همه ی آدمها اینطور نیست که خواسته شان با آن چیزی که در درونشان وجود دارد یکی باشد. خواست زکریا با آنچه در درونش است هماهنگی دارد و برای همین بچه همانطوری میشود. من ممکن است درون ناپاکی داشته باشم ولی کودکی مثل مسیح بخواهم. اینگونه نمیشود.


در قدیم میگفتند فرزند سر و راز پدر است. یعنی انگار رازی در وجود پدر است که حتی خودش از آن خبر ندارد. گویا تولد ادامه ی یک حیات پنهانی در مرد است. این حس بعد با دخالت یک زن به کودک تبدیل میشود. کاری که مرد میکند مثل پایین کشیدن یک مفهوم است. اگر زن و مرد رابطه ی عاشقانه ی خوبی داشته باشند این معنا، خوب منتقل می‌شوند وگرنه در عالم جسمانی هم ممکن است کودکی کم معنا شکل بگیرد (مسیح و یحیی اما پرمعنا هستند). وقتی زن و مرد در رابطه ی عاشقانشان به حالت یگانگی میرسند (و حالت شرقی و غربی کنار گذاشته میشود)، این مفهوم از مرد به زن منتقل می‌شود و زن این مفهوم را که حالت ذهنی دارد و هنوز در عالم تشریع است به چیزی تکوینی تبدیل میکند. در حالت عادی تفاوت زن و مرد این است که در مرد این حالت ذهنی قویتر است و تبدیل این مفهوم به حالتی جسمانی در زن قویتر است.


ما تقریباً میدانیم که در عالم جسمانی چه اتفاقاتی میفتد اما کامل نه. کلاً همیشه این ذهنیت وجود دارد که خوب میدانیم اما بعد که علم بیشتر پیشرفت میکند میفهمیم نمیدانسته ایم!


کلاً به نظرم اینرا از ذهنتان پاک کنید که بارداری همینطور تصادفیست! خداوند میتواند با کلام صرف هرچیزی را تحقق دهد. این بدین معنا نیست که عوامل جسمانی مهم نیست. از پایین به بالا هم راههایی هست اما به طور ناقص و ناپایدار. مثلاً شما میتوانید با تزریق هورمونی حس ترس را در انسان پدید آورید. این‌ها هم بدین دلیل است که انسان موجودیست که هم به بالا هم پایین وصل است.


از لحاظ علمی چیزی که میدانیم این است که در سلول جنسی مرد و زن، کروموزومها نصف شده‌اند و این‌ها در ترکیب با هم به یک رشته تبدیل می‌شوند و اینکه چه صفاتی از زن بیاید و چه صفاتی از مرد دیگر رندوم است! هر چه را نمیدانیم میگوییم رندوم است!! قبلاً هم برایتان گفتم که چند وقت پیش در اخبار علمی خواندم که کشف شده که سلول جنسی ماده، سیگنالهایی برای هدایت سلول جنسی نر میفرستد. به نظرم این داده‌ها خیلی جالبند چرا که گویا به سمت معنی دار بودن جهان پیش می‌رویم یا حداقل جا برای معنا قائل شدن هست (بگذریم که در عین حال برای جوامع علمی افتخار آمیز است و البته هیچ وقت هم خجالت نمیکشند از آنچه قبلش گفته اند!!).


ادعا نمیکنم که حرفهایم خیلی خیلی درست است اما حاضرم قسم بخورم که اینها خیلی نزدیکتر است به واقعیت تولد تا آنچه در کتاب‌های زیستتان خوانده اید. ماجرای تولد مثل دانلود کردن است. انسان‌ها هم مثل مفاهیم اند. اگر برای مفهوم انسان هرمی قائل شویم که از کل به جز میرود، مسیح و یحیی در نوک این هرم خواهند بود. به همین سبب است که همه ی ادیان الهی مهمترین وظیفشه شان مسیح شناسیست. مسیح مثل یک مفهوم است که به صورت انسان تحقق پیدا کرده. آن مفاهیمی که کلی‌تر هستند اسم هم دارند. مثل یحیی که با حیات رابطه دارد و قبل از اینکه به دنیا بیاید نقشش در دنیا مشخص است (حضرت مسیح نام حواریون را هم تغییر داد).


خلاصه این حسی که تبدیل به کودک میشود، بستگی به خلوص زن ومرد دارد و اگر آن کانالی که قرار است مفهوم را منتقل کرده و به جسم تبدیلش کند پاک باشد، نتیجه موجودی مثل مسیح خواهد بود.

چرا کلام زکریا و مریم قطع میشود؟

پس گفتم که اکثر فعالیت مرد در تولد تشریعیست. این دو فعالیت تشریعی و تکوینی در جهت خلاف هم هستند. میبینید که در سوره بسیار تأکید میشود که زکریا از لحاظ جسمانی بسیار پیر است. زکریا، روحی سرشار از بارداری دارد اما از لحاظ جسمانی آماده نیست. یحیی در زکریا به شکل مفهوم ایجاد شده اما حال باید اینرا به همسرش منتقل کند و بنابراین لازمست جسمش فعالیت مختصری انجام دهد. پس کلامش قطع میشود. خودش نشانه میخواهد تا بداند کی وقت اینکار است و نشانه برایش این است که کلامت قطع می‌شود تا این نیروی جسمانی اندکی که درونت مانده، جمع شود و بتوانداین فعالیت جسمانی را انجام دهد. گویا کل وجودش تحت تأثیر این اتفاق تکوینی قرار میگیرد.

میخواهم بار دیگر به ابن عربی ارجاع بدهم. در فصوص الحکم ابن عربی، در فصل مربوط به الیاس که ابن عربی تاکید دارد همان ادریس است، ماجرایی را تعریف میکند (البته من اصلا کاری به ماجرای ادریس و الیاس ندارم و تأکیدی روی درستی غلطیشان نمیکنم). او میگوید که ادریس و الیاس نامهایی اند که بر یک شخص و در دو حالت متفاوت قرار داده شده. میگوید که ادریس قبل از نوح بود و بلند مرتبه بود و در مقام خورشید جای داشت. آنگاه به شهر بعلبک سوریه به عنوان رسول فرود آورده شد و نام او به الیاس تغییر یافت. الیاسی که بدین گونه از آسمان به زمین آورده شد کاملا زمینی شد. انگار قبلاً خیلی جنبه ی غیر حیوانی داشت و حال کاملاً جنبه ی زمینی پیدا میکند و تبدیل می‌شود به انسانی که دیگر مطابق غریزه اش رفتار میکند و فکر نمیکند. گویا خیلی طبیعی شده است. در مقطعی از این تجربه، او در شهودی اسبی را دید که سوار آن شد و امیال جسمانی از او جدا گردید و به عقل محض رسید. این‌ها که میبینید ابن عربی میگوید، تجربه های الیاس ادریسی است. یعنی غرق شدن در تجارب طبیعی و ناگهان به عقل محض رسیدن. در چنین حالت حیوانیت محض به انسان نوعی شهود عرفانی و گونه ای خاص از کشف داده میشود. منظور از حیوانیت اینجا منفی نیست. بلکه به معنی سرشار بودن از حس زندگی به معنای روزمره اش است. این تجارب الیاس ادریسی را ابن عربی به معنی مثبت به کار میبرد. خلاصه او میگوید اینکه شخص به این درجه از حیوانیت وصل شده یا نه، امریست که از خارج با دو نشانه شناخته شدنیست. اول اینکه او اکتشاف حیوانی را تجربه کند و حسهای عجیب را نسبت به عالم خارج پیدا کند. مثل سیگنالهایی که حیوانات از خارج میگیرند که ما نمیگیریم. دوم اینکه شخص قادر به سخن گفتن نباشد. من روی این قسمت میخواهم تأکید کنم. گویا یک نشانه ی شدت فعالیت حیوانی این است که سخن گفتن قطع شود. او ادعا میکند که شاگرداش این تجربه را داشته اند. میگوید: «ما شاگردی داشتیم که این کشف برای او حاصل شده بود لیکن نتوانست ساکت بماند. و این خود دلیل عدم تحقق حیوانیت در او بود. و هنگامی که الله مرا در این مقام جای داد و حیوانیت من تحقق کامل یافت میدیدم و میخواستم که تجربه ام را بیان کنم ولی نمیتوانستم. در آن حالت فرقی میان خود و اشخاص لال نمیافتم». اینکه این حالت‌ها خوب است یا بد کاری نداریم، ولی مطمئنم که در مورد تجربه ی خودش کاملاً راست میگوید. احساس من این است که اینجا هم شبیه همان حالتی که برای زکریا رخ داده برایش اتفاق افتاده است. زکریا کلامش به طور تکوینی قطع شد اما مریم به صورت تشریعی. به زکریا گفتند نمیتوانی حرف بزنی و در روایات آمده که صدایی ازش در نمیامد، اما به مریم گفته شد صحبت نکن.


خلاصه از زکریا و همسرش فرزندی به وجود میاید که همه‌اش در کتاب است و در قطب تشریع است. برعکس مسیح که در قطب تکوین قرار دارد. یحیی، احیا کننده ی تورات و تشریع است در حالی که عیسی با تشریع کاری ندارد و راه می‌رود و مرده زنده میکند و معجزه میکند. اگر قرار بود سوره همینجا تمام شود، تم اصلی سوره میشد مسیح شناسی و نقش پدر مادر و حالتهایشان در تولد فرزند. اما در قسمتهای بعدی، مطالبی مربوط با این دو داستان ذکر می‌شود و موضوعات دیگری هم مطرح میشود.


یک نکته که فعلاً درموردش صحبت نمیکنم ولی میخواهم یک اشاره بکنم، آنجایی است که زکریا از خدا میخواهد «ولی» به او بدهد. به نظرم یکی از واضحترین اشارات قرآن است که میتوان از آن دلالات فرقه ای کرد. چه میراثی در آل یعقوب هست که زکریا میخواهد به ارث بدهد ولی کسی را پیدا نمیکند؟ عیناً لفظ ولی را به کار میبرد. این همان چیزی است که شیعه ولایت می نامدش. دارم بهتان فرصت میدهم فکر کنید چه چیزی غیر از این بوده که زکریا می‌خواسته به ارث بدهد. کاری به این ندارم که به مسائل پیرامون پیغمبر خودمان ربطش بدهیم، اما اینکه ولایت چیزی است که باید منتقل شود یا نه قابل فکر است. خوب بگذریم.


من الان باید تصمیم بگیرم که چقدر در مورد مسیحیت صحبت کنم. خودم همیشه خیلی علاقه داشتم در مورد ادیان دیگر صحبت کنیم اما در آنصورت، دیگر خیلی به سوره ی مریم نمیتوانیم بپردازیم. اما خوب، تعدادی مباحث هم در مورد مسیح هست و قرآن بارها به آن پرداخته و خوب صحبتهای قرآن در جواب به حرفهای مسیحیان است. یک وسوسه ای دارم که بیشتر در مورد عقاید مسیحیت و حتی یهودیت صحبت کنم چرا که حس میکنم که برای فهم بهتر قرآن لازم است. منتظرم که فیدبکهایی بگیرم از میزان علاقه‌ای که وجود دارد برای این بحثها. هدف اصلی ما از اول فهم قرآن بود. فکر میکنم خیلی ضروریست در این میان چیزهایی مثل ماجراهای بنی اسرائیل را بدانیم. حالا یک راه این است که سوره ی مریم را ده جلسه‌ای تعطیل کنیم و برویم کمی از عقاید مسیحیت بیشتر بفهمیم.


سوال: پلاکارد فیلم مسیح را دیدید؟

وای وای... از دیدنش پشتم لرزید. واقعا نمیدانم چکار باید بکنم. تعجب میکنم این سد چگونه شکسته شده!! ما همیشه همینطوریم. تا یک زمان کاری را انجام نمیدهیم و بعد ناگهان به شکل افراطی شروعش میکنیم (مثل ماجرای تبلیغات بازرگانی که تا زمانی اجازه ی پخش شدن نداشت و حال به وضع فجیعی رسیده ایم). در مورد نشان دادن صورت پیغمبران هم اینگونه بود که تا زمانی نشانشان نمیدادند اما حالا به وضع عجیبی رسیده و همه را دارند نشان میدهند. فیلم حضرت مریم که در لبنان پخش شد، صورت زکریا را نورانی کردند! حالا در این فیلم جدیدی که دارد ساخته می‌شود صورت مسیح را هم نشان میدهند!! یک جورهایی انگار جواب آن فیلم مصائب مسیح است که آمریکایی ها ساختند. خدا به خیر بگذراند.....

پایان