سورهٔ مریم - جلسهٔ ۱۴
مقایسه ی عیسی و یحیی با نگاهی به کتاب فکوک
انتهای جلسه قبل در مورد تقابل شخصیت مسیح و یحیی صحبت کردم. یحیی به شریعت بسیار اهمیت میدهد در حالی که به نظر میاید مسیح برعکس است. گویی به شریعت و عذاب کار زیادی ندارد. شخصیت یحیی بیشتر به موسی شبیه است. موسی پرخاش میکند حتی به برادرش و شریعت سخت گیرانه ای دارد. رسما در قرآن میبینید که مسیح آمد تا شریعت را سهلتر کند .حضرت عیسی به جای سختگیری، خیلی ملایم برخورد میکند و مردم را بیشتر به معنای شریعت متوجه میکند و سعی دارد از ظواهر دورشان کند. البته نتیجهاش این شد که کلاً شریعت حضرت عیسی از بین رفت!! کلاً سعی کردم بگویم که این دوگانگی به نحوه ی تولد این دو پیامبر مربوط است. حضرت عیسی به جای آوردن احکام و شریعت، بیشتر معجزات تکوینی انجام میدهد. انگار پیامش یک پیام تکوینی است. این را هم گفتم که ابن عربی یحیی را به اسم جلالیه مربوط میداند. امروز میخواهم قسمتی از کتاب فکوک را در مورد یحیی با هم بخوانیم.
کلاً صد الدین قرنوی که کتاب فکوک را نوشته، قواعد خیلی عمیقی را مطرح میکند. مفسرین بیشتر به دنبال این هستند که معنای آیه و ظاهرش را روشن کنند و کمتر به محتوای کلی سوره توجه میکنند البته المیزان و فی ظلال کمی اینکار را میکنند. اما در این تفاسیر عرفانی حرفهای جالبی هست و به نکات ریزی دقت میکنند. مثلاً این کتاب فکوک سعی میکند به سؤالاتی از قبیل که چرا باید نسل پیامبر خاتم از نسل هاجر باشد، معنای توفان نوح و مناسبت عذابهای الهی و گناههای قومشان بپردازد.
مسیح و یحیی هر دو شخصیتهای استثنایی هستند که در کودکی نبوت را پذیرفتند و این کتاب ادعا میکند که این علل و اسباب معنوی که تولد یحیی و مسیح داشتهاند باعث این پیدایش این استعدادها در آنها شد. میگوید: بدان اینکه حضرت یحیی به حکمت جلالی منسوب شده دو چیز است. یکی اختصاص به حال حضرت یحیی دارد و دیگری به ذات و صفت او. لذا گویی خداوند سبحان دارای صفت جلیل میباشد و در وجود هرکس جز خدا، کثرت صفات در وحدت ذات نابود است. توضیح میدهد که خداوند به حضرت یحیی شرف و بزرگی بخشید. یکی اینکه وقتی آن سلام را به او میکند او را به نیکی عاقبت در دنیا و آخرت بشارت میدهد و دیگر اینکه درکودکی به او نبوت بخشید. میگوید این اشاراتی که به نحوه ی تولد خاص یحیی هست، اینکه جسمانیت پدر و مادرش در تولد کمتر دخالت داشته و آنها حتی مردم را به عبادت ودعا برای تولد فرزند دعوت کردند، همه نوعی معنویت خاص را در یحیی ظاهر کرده است و همین معنویت سبب شده که او در کودکی بتواند نبوت را بپذیرد. همانطور که روزه ی سکوت مریم هم یکی از اسباب یاری عیسی برای به تکلم درآمدن در مهد است. چرا که هرچه از ظاهر کم شود، در باطن ظاهر میشود و برعکس؛ که به نظرم این یک قانون خیلی کلی و عمیق است. بعد مقایسهای میکند بین یحیی و عیسی و میگوید عیسی در درجه ی بالاتری از معنویت است چرا که در مورد یحیی، پدر وجود دارد و مادر هم اصلاح میشود و درواقع مقدمات مادی وجود یحیی بیشتر از مسیح است، پس در عالم باطن یحیی پایینتر از عیسی است.
در ادامه میگوید که باید بدانی صفات به دو قسم میشود: صفات ذاتی و صفات حالی. صفات ذاتی، واضح و آشکار است و صفات حالی غیر آشکار مثلاً رضا داشتن. در اصطلاح اهل طریقت سه مقام جلال هیبت، پارسایی، بیم است و مقام جمال: امیدواری، خوشی، احسان. بعد هم حالت کمال به جمال و جلال احاطه میابد و بین آندو جمع برقرار میکند. تاکیدش هم این است که یحیی حالت جلالی دارد و عیسی حالت جمالی. روایتی هم که دفعه ی قبل گفتم را نقل میکند و میگوید که عیسی برتری دارد.
میخواهم توجهتان را به چیزی جلب کنم. اینکه در مورد حضرت یحیی آیات خیلی کمی هست ولی صفاتی که به او نسبت داده میشود بسیار است! صفات سیدا، حصورا، نبیا و حنانا من لدنا، زکیا و همچنین آن صفاتی که زکریا در دعایش هنگام فرزند خواستن بیان میکند در یحیی هست (چون دعا در قرآن ذکر شده پس اجابت شده است). شخصاً یادم نمیآید در قرآن جای دیگری آدمی با این صفات پشت هم تمجید شده باشد. از قرآن برمیاید که شان حضرت یحیی بالاست. در عین حال در یکی از چهار انجیل آمده که یحیی میگوید: «آن کسی که بعد از من می آید و من بشارتش را میدهم، آنقدر شان بالایی دارد که من لایق نیستم حتی خدمتکارش باشم و کفشهایش را جلویش جفت کنم.» این حرفها را میزنم به عنوان مقدمهای که از حرفهایی که بعدها در مورد عیسی خواهم زد تعجب نکنید!!
تأکیدمیکنم که وقتی به متون عرفانی رجوع میکنید، اصلا اینطور نباشید که هرچیز را میگویند بپذیرید. واقعا ممکن است حرفهای اشتباه بزنند. یک روحیه عرفا که به نظر من خوب است این است که کمتر اهل تبعیت کورکورانه هستند حتی از مراد خودشان. مثلاً شاگردان ابن عربی، به راحتی با او مخالفت میکنند با اینکه او بزرگترین عارف نظری است!!
برای مثال، قسمتی را که به نظرم اشتباه مطلق است را میگویم. مثلاً ابن عربی در کتاب قصوص الحکم، سلامی را که خدا به یحیی میرساند با سلام که عیسی به خودش میدهد مقایسه میکند و برداشتش این است که مقام یحیی بالاتراست چرا که خدا به او سلام کرد. به نظرم باید برداشت عکس کرد! انگار عیسی در سطحی است که یک سری کارهای الهی را خودش به عهده میگیرد. اینجا هم خودش به خودش سلام میکند. به نظرم نشانه ی نهایت قرب اوست. از اعمال او هم میتوان اینرا حس کرد چرا که کارهای اختصاصی خداوند را انجام میدهد. وقتی از ابراهیم میپرسند که خدای تو کیست میگوید آنکه میمیرد و زنده میکند، پس یعنی اینکار اختصاصی خداست. اما عیسی هم میمیراند و زنده میکند!
چیزهای جالب دیگری هم در کتاب مطرح میشود. از جمله اینکه ظهور مریم، مقدمه ی ظهور یحیی است و تأثیری که بر زکریا میگذراد اسباب آن دعای زکریا میشود.
دیگر اینکه میگوید این قسمت آیه که «اصلحنا له زوجه»، یعنی نیروی الهی کمک میکند که زن زکریا بتواند باردارد شود و بعد همانطور که این قوه از حق تعالی به زکریا و همسرش جاری شد از آنها هم به یحیی سرایت نمود. لذا خداوند به یحیی میگوید «یا یحیی خذ الکتاب بقوه»، و منظور از این قوه همان نیروست که به مادرش داده شده بود و مافوق انسانیست. برای همین است که یحیی میتواند در کودکی نبوت را به عهده بگیرد.
معرفی یک شرح دیگر از کتاب قصوص الحکم
کتاب دیگری هم آوردهام که معرفی کنم: شرح معروف دکتر ابولعلا عفیفی از کتاب قصوص الحکم. ایشان معروفترین ابن عربی شناس معاصر هستند و اطلاعات عرفانی و فلسفی شان بسیار وسیع است. البته این شرح مثل شرحهای دیگر قصوص الحکم کامل نیست ولی خیلی معتبر است. بدیش این است که دکتر عفیفی خودش ادعای عارف بودن ندارد و فقط شرح میدهد و مثل شرح شاگردان ابن عربی نیست که خودشان هم نظر میدهند. البته جاهایی مخالفت میکند. در ضمن دکتر نصرالله حکمت هم ترجمه ی خیلی خوبی دارند.
کلا این کتابها وقتی حرف عجیب و غریبی میزنند، آنرا خیلی شرح و بسط نمیدهند و برای همین هم هست که در بین عموم، این کتابها گمراهکننده محسوب میشود. خصوصا کتاب قصوص الحکم میتواند خیلی گمراهکننده باشد. میتواند نوعی گرایش جبری در انسان ایجاد کند. اینکه گناه هم بکنید فعل خداست دیگر. یعنی هم ممکن است خود ابن عربی اشتباهاتی داشته باشد و سبب گمراهی شود و هم اینکه سخن درستی بگوید اما به دلیل اینکه فهم حرفهایش دشوار است، انسان دچار کج فهمی شود.
باز هم سخن از رابطه با پدر و مادر...
یکی از موضوعات این سوره، نحوه ی ارتباط والدین با فرزندان است. در هر سه داستان یحیی، عیسی و ابراهیم، شما چیزی از رابطه ی بین فرزندان و پدر و مادر می بینید. انگار در هر سه مورد یک فضای قابل بحث وجود دارد. حضرت یحیی کارهایی میکند که ممکن است باعث ناراحتی پدر و مادرش شود. حضرت عیسی، مادرش را ترک میکند و حضرت ابراهیم هم با پدرش کاری میکند که تهدید به سنگسارش میکند. چرا که ابراهیم به معنایی به تمام عقاید پدرش توهین میکند و قطعاً شنیدن این حرفها برای پدرش سخت است. در این دو داستان اول، انگار شما خداوند را به صورت تفکیک شده یعنی جلال و جمال، در پدر و مادر دارید. پدر نماد صفات جلالیه خدا و مادر نماد صفات جمالیه خدا است. مثلاً همانطور که صفت جلالیه باعث تشریع و تشریع گذاریست، قانونگذار اولیه در خانواده پدر است. لکانت هم بحثهای جالبی در این باره دارد و میگوید منشاء هرگونه قانون و ضابطه در خانواده پدر است. بنابراین حضور توأم پدر و مادر برای تعادل فرزندان لازم است و فکر میکنم امروزه تمام روانکاوان به این موضوع توافق دارند. فروید هم یکی از دلایل مهم هم جنس باز شدن مردها را، نبود پدر در خانواده میداند. رشد انسان به معنی نزدیک شدن وی به خدا و شناخت جهان، ارتباط به نحوه ی ارتباط او با این دو شخص دارد. انگار رسیدن به توحید بدون وجود این رابطه ی خوب امکان ندارد. کسی که با پدر و مادرش دچار اختلال است، حتماً در رابطهاش با خداوند هم دچار اختلال است. تاکید بسیار زیادی که روی رابطه ی بسیار خوب و همراه با احسان نسبت به پدر و مادر وجود دارد، فکر میکنم یک جنبه ی مهمش این باشد.
دفعات قبل درباره ی رابطه با پدر و مادر صحبت کردیم ولی باز میگویم که این رابطه ی خوب، ربطی به اطاعت از پدر و مادر ندارد ولی به هیچ وجه هم نباید اینرا پذیرفت که کسی در جایی میتواند احسانی به پدر و مادرش بکند و نکند. یا هتک حرمتی به آنها بکند با زدن حرف نا مناسب. خیلی خوب مثل ابراهیم، اگر لازم است حتی با تمام زندگی پدرتان مخالفت کنید ولی بی ادبی نکنید و دلسوز باشید برایشان. ابراهیم در نهایت ملاطفت و ادب، احسان به خرج میدهد و با دلسوزی حرفهایش را به پدرش میزند. به عبارت دیگر، در مقابلشان متواضع باشید، که قرآن اینرا با عبارت زیبایی بیان میکند. بنابراین هیچ بهانهای برای رفتاری خارج از تواضع و فروتنی، ادب و احسان وجود ندارد. قطعاً رابطه ی بد با آنها، اثر بدی در زندگی معنوی میگذارد و محال است کسی رفتارهای بدی بکند و انتظار داشته باشد این اختلالات در زندگی معنوی آیندهاش ظاهر نشود. در شریعت موسی که معتقدیم از طرف خداوند بوده ولی از اسلام مقداری سختگیرتر است (که البته این خصوصیت کمک میکند به روشن شدن محتوای بعضی احکام اسلام)، حکم توهین به پدر و مادر اعدام است!! وقتی حکم چیزی در شریعت مرگ است، معنایش این است که خودت را نابود کردهای و روح خودت را کشته ای. جلوی پدر و مادرتان سعی کنید یهودی باشید! به نظرم اجرای این حکم برای کنترل جمعیت در دوران مدرن که اتفاقاً بچهها خیلی هم بی ادبند خوب است! البته شرایع یهود الان در هیچ جایی انجام نمیشود و فکر میکنم خیلی وقت است که دیگر بچهها را اعدام نمیکنند.
و اما بحث مسیحیت...
خوب دیگر دارم یک جوری حرفایم را جمع میکنم که بحث در مورد مسیحیت را شروع کنیم. میخواهم به الهیت مسیحی و اتفاقات تاریخی آن بپردازم. انتظار هم نداشته باشید که خیلی راحت به عنوان یک دین انحرافی با آن برخورد کنم. حتی ممکن است وسط جلسات مسیحی بشوید!! قاعدتا تا وقتی در موضع توصیف این دین هستم، با حالت دفاعی با آن برخورد میکنم تا زمانی که به نقد برسیم. قدرتی در عقاید مسیحیان وجود دارد. بیخود نیست که اینهمه آدم در دنیا مسیحی هستند. سعی میکنم همانطور که انسانها آنرا میپذیرند و به آن اعتقاد دارند دربارهاش صحبت کنم که البته یکم سخت است.
کلاً از کتابها چیزی را خواندن و آنرا خوب درک کردن خیلی سخت است. همانطور که کسانی که خارج از دنیای اسلامی زندگی میکنند حتی اگر مستشرق باشند ممکن است به اندازه ی یک نوجوان مسلمان مسائلی را درک نکنند چرا که در این فضا زندگی نکرده اند. من نهایت سعیم را خواهم کرد که شما به این موضوع که یک مسیحی حتی با وجود ادعاهایی مثل تثلیث، چگونه با مسیحیت برخورد میکند نزدیک شوید. امیدوارم نهایتاً به جایی برسیم که شما بخشی از عقاید مسیحیان را قبول کنید.
میدانید که کسانی که مسلمان نیستند و حس خوبی هم به اسلام ندارند، هنگام بحث از عقاید مستقیم میروند به سراغ نقطه ضعفها. میخواهم بگویم ما هم در مورد یهودیت و مسیحیت همینطور برخورد کردهایم و میکنیم. مثلاً الان که تا سخن از یهودیت میشود ذهنها به سمت صهیونیسم و اسرائیل و .. میرود!! چه ربطی دارد اینها به یهودیت؟! مسیحیت هم همینطور.
اعتراف میکنم که در زندگیم چند عقیده هست که به طور وسواس آمیزی باهاشان برخورد کرده ام. یکیاش مسیحیت است. هر کتابی که گیرم آمده خواندهام و خیلی زود هم اینکار را شروع کرده ام. به همه هم توصیه میکنم مسیحیت را سعی کنند بشناسید، حداقل برای اینکه فرهنگ غرب را بشناسید. محال است که بدون آَشنایی با مسیحیت با فرهنگ غرب آشنا شوید. نه فلسفه ی غرب و نه هنر غرب را نمیتوانید بدون شناخت مسیحیت بشناسید حتی فرهنگ مدرنش را. هر چه در غرب هست یا اثر مسیحیت است یا عکسالعملی به آن. در ضمن شناخت مسیحیت و یهودیت به فهم قرآن هم کمک میکند.
برای اینکه بحث خیلی طولانی نشود، هدف را این میگذاریم که خودمان را محدود به شناختن مسیح، آنطور که مسیحیان میشناسند و بعد آنطور که در قرآن از مسیحیت سخن گفته شده بکنیم. از لحاظ تاریخی هم برای اینکه این احساس را حفظ بکنیم که در جهت فهم قرآن بحث میکنیم، خودمان را محدود به شش قرن اول، یعنی تا زمان نزول قرآن میکنیم. مسیحیت تقریباً در چهار قرن شکل گرفته و مصوبه ای که در شورای نیقیه تصویب شد، تقریباً هنوز هم معتبر است. مثلاً عقیده به تثلیث، جزو مصوبات اصلی این شورا بوده است.