سورهٔ مریم - جلسهٔ ۹

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

دوره ی جلسه قبل:

در مورد سخنی که مریم در حالت مخاض میگوید صحبت کردیم. من اشاره کردم به اینکه حرف او، حرف حقیست و در حالت مخاض گفته شده. مریم مخالفتی با کاری که باید بکند ندارد و آرزویش این است که کاش میشد در همان حالت عبادت و پرده نشینی بماند. این حق زنان است و در واقع مریم زجری میکشد و گمنامی و خلوت عبادتش را از دست میدهد. عکس العملی هم که در مقابل حرف او انجام می‌شود همین را تایید میکند.


مصائب مریم یا مصائب عیسی؟؟

از لحاظ دینی ما معتقدیم انسان خلق میشود تا سیری را طی کند و از خلق به سمت حق رفته و بعد در خود حق سیر کند. پس چرا مردها (و در این مورد خاص مریم) باید دویاره برگردند؟ چرا که شیطان و آدمهای پیرو او وجود دارند! خداوند این انسانهای برگزیده را میفرستد و البته آن‌ها به رنج میفتند. مسیحیان به اوج این تفکر که محبوب خدا به رنج میفتد معتقدند. عقیده دارند پسر خدا که در واقع با خدا یکیست (خود خدا در غالب یک انسان) در زمین ظاهر شده و به او بینهایت مصائب وارد آودند و اینها در واقع تاوان گناههای بشر و حتی گناه اولیه آدم را پس میدهند.


در جلسات آینده با توجه به اشارات این سوره نسبت به حضرت عیسی، به اعتقادات مسیحیت و در واقع اصلاح نگاهی که وجود دارد خواهیم پرداخت. یک تفاوت آشکار فرهنگ قرآن و میسحیت اینست که در انجیل مریم فوق العاده کمرنگ است و تقریبا حضور ندارد. در مورد یحیی هم اشاره وجود دارد اما فقط به عنوان دعوت کننده به توبه و تصدیق کننده ی مسیح. در قرآن این مریم است که انگار به خاطر مردم رنج میکشد و در مورد عیسی اصلا اینطور بیان نمیشود. یعنی نه تنها دستگیر، شکنجه و کشته نمیشود بلکه به اندازه ی پیامبران معمولی هم سختیهایش مطرح نمیشود!!


مسیح اینطور نیست که بیاید با مردم جدل بکند. در سوره آل عمران در ادامه داستان مریم گفته می‌شود هنگامی که عیسی احساس کفر در مردم کرد، اطراف خود حواریون را ایجاد کرد و بدین شکل شرایطی پیش نیامد که مردم یک چیز بگویند و عیسی چیز دیگر! البته بین خود حواریون هم همه خوب نبودند. مسیحیان معتقدند که یکی از آن‌ها به حضرت عیسی خیانت کرد. در قرآن اینگونه بیان می‌شود که این حواریون خودشان جمع می‌شوند ولی در انجیل اینطور است که حضرت عیسی می‌رود این‌ها را یکی یکی جمع میکند. اگر لازم باشد بعداً بیشتر دراین باره صحبت خواهیم کرد. خلاصه خیلی هم زود یک آیه میاید که خدا به عیسی میگوید من تو را به تمامی تحویل میگیرم و به سمت خودم بالا میبرم و تطهیرت میکنم. دقیقا برعکس حضرت موسی که دائم او را اذیت میکنند و دائم در حال سرو کله زدن با بنی اسرائیل است. موسی الگوی آدمیست که قومش همه جوره اذیتش کردند. دلیلش هم این است که همیشه پیغمبران کسانی بودند که مومنان در اطرافشان قلیل بودند. اما حضرت موسی چون دعوتش به نفع مردم بود و از بردگی نجاتشان میداد، همه مردم دورش جمع شدند در حالی که مؤمن نشده بودند. اعتقادشان قلبی نبود و در قلبشان مرض بود. در حالی که حواریون مسیح یک بار ازو خواستند که سفره برایشان از آسمان بیاورد. سفره ای که از آن بخورند و سیر شوند و اینرا خواستند چرا که اگر سفره ای بیاید و از آن بخوری دیگر کمترین حالت شک ایجاد میشود. یعنی اگر بخواهی مطمئن شوی میشوی. میخواهم بگویم اینطور نیست که مسیح مانده باشد و زجر کشیده باشد. گویی به عنوان یک نشانه بزرگ از طرف خدا آمد، با خود رحمت آورد و خیلی زود هم بالا رفت.

برخورد قوم در برگشت مریم

بعد از اینکه عیسی متولد می‌شود، به مادرش دلداری میدهد که از آب و خرما بخور و چشم روشن دار. بعد هم که به مریم گفته می‌شود روزه سکوت بگیر. از این آیات برمیاید که روزه سکوت میان این قوم رسم بوده.


رسیدیم به آیه‌ای که قوم آمدند عیسی را ببرند. باز تاکید میکنم که به طور کل نسبت به این قوم حس خوبی وجود ندارد. انگار آدمهایی کار بدی میکنند ولی بقیه همفکر و موافقشان هستند. شاید در اینجا لحن قرآن در مورد قوم خیلی شدید نیست ولی در جای دیگری (فکر کنم سوره نسا)، اشاره به این کارهایی که کردند و آن بهتان عظیمی که به مریم زدند، میکند. اینگونه اشاره های قرآن معمولاً اشاره به حسابهای تسویه نشده دارد. چون حضرت عیسی آنجا بوده حسابشان تسویه نشده. کلمه «عظیم» در قرآن، راحت مطرح نمیشود. به نظرم اگر کسی با داستان همراهی کرده باشد و حس بکند که مریم بزرگترین کار تاریخ را کرده و حالا یک قوم که از قبل هم اورا میشناخته اند می‌آیند و چنین تهمت بزرگی به او میزنند، زشتی این کار را بیشتر درک میکند. این قوم، کسانی هستند که زکریا هیچ‌کس را در آن‌ها نمیابد تا جانشینش قرار دهد. قومی که زکریا یک بار در دعایش میگوید خدایا من را بین این قوم «فردا» یعنی تنها نگذار!! به نظرم اینکه زکریا بهشان میگوید «سبحو بکره و عشیا» و اینکه اینها به خاطر طول کشیدن عبادت زکریا جلوی عبادتگاه جمع شده اند، فضیلتی برایشان نیست.


سوال: شما گفتید آمدند عیسی را ببرند. یعنی آیه ی «فاتت به قومها تحمله» را اینگونه معنی کردید که قوم آمدند عیسی را ببرند. اما آیا معنیش این نیست که مریم به سمت قومش آمد در حالی که عیسی را در آغوش داشت؟


آره ،ممکن است اینطور باشد. و خوب با توجه به اینکه مریم به مکان دوری رفته بود این سنخیت بیشتری دارد که مریم خودش برگشته باشد به سمت قومش.


اما در مورد تهمت به هرحال به کل قوم نسبت داده شده. چرا که میگوید «قالوا» یعنی همه‌شان گفتند. به لحن صحبتشان با مریم دقت کنید. انگار با کنایه صحبت میکنند. واژه «فریا» یک چیزی نزدیک به عبارت «نوبر آوردن» در فارسی است. یا اینکه چه دسته گلی به آب دادی ای اخت هارون!! انگار آدمهایی جمع شده اند و هرکس دارد یک چیزی با تمسخر و نیش میگوید. این «اخت هارون» هم به نظر میاید طعنه و کنایه است. در قرآن اینکه ورود مریم به دیر خلاف سنت است و رویش حساسیت هست، کاملاً انعکاس دارد.


رفتار مردم با انسان‌های مقدس

کلا مردم نسبت به آدمی که یک جور تقدس داشته باشد عکس العمل منفی دارند. میخواهند یک جوری او را پایین بکشند. مثل رفتاری که مسیحیان با پیامبرشان میکنند. او را مرحله به مرحله دارند پایین میکشند. یعنی آدمها وقتی نمی‌توانند خودشان بالا روند آن طرف را پایین میکشند. مثلا کارگردان فیلم «آخرین وسوسه مسیح» که در کل دنیا مورد اعتراض واقع شد، مسیح را در حال آمیزش با زنی که مسیحیت اورا بدکاره میداند، نشان میدهد! محتوای فیلم کلاً این است که مسیح وقتی روی صلیب بود تردید کرد و خداوند اجازه داد بیاید و زندگی زمینی را تجربه کند. زن گرفت و بچه دار شد ولی بعداً پشیمان شد که کاش بالای صلیب مرده بود.


کارگردان فیلم گفته بود من بعد از اینکه این فیلم را ساختم خودم را به خداوند نزدیکتر حس کردم! خوب معلوم است او را آورده‌ام پایین، دوتا شوخی هم باهاش کرده‌ام و حال بگویم دیگر خیلی حس نزدیکی باهاش داردم!! انگار آدمهای بد، یک جوری از آدمهای خوب لجشان میگیرد. یکجا در قرآن گفته می‌شود گاهی کفار حسرت مومن شدن را میخورند و چون خودشان گیر افتاده اند و نمیتوانند از این حالت رها شوند یک حس بدی دارند. و خوب شیطان هم وجود دارد که این نفرت را ایجاد کند. یوسف هم اگه خوب نبود که برادرها در چاه نمی انداختندش. بنابراین میخواهم بگویم این حس نسبت به مریم هم وجود دارد.


آیا قوم مریم قابل دفاع هست؟

سوال: در فیلم مریم مقدس نشان داده می‌شود که مردم منتظر مسیحند و عمران هم مرده و فرزندش هم که به دنیا میاید دختر است. به نظرم میتوان گفت این قوم قومی حقیقت جویند و اینجا فریب خورده اند و اشتباه کرده اند.


مثل اینکه من باید این فیلم را ببینم! البته دلیل اینکه این فیلم را ندیدم و نمیخواهم ببینم اینست که این فیلمها، تصور خوب آدم را خراب میکنند. هر فیلمی را که درباره پیامبران دیده ام، حس کرده‌ام یک جوری توهین آمیز است. فیلم‌های غربیها که دیگر در این زمینه وحشتناک است!! مسیحیان حالا به فیلم «آخرین وسوسه ی مسیح» حساسیت نشان دادند. بقیه فیلمها هم همینطور است. حضرت ابراهیم و .... حال آیا میتوان از توهینی که قوم به مریم میکند دفاع کرد؟ آیا ممکن بود هرکس جای آن‌ها باشد همین احتمال را بدهد؟ ممکن است مریم را نشناخته باشند و به همین جهت چنین ظنی را به او برده باشند. آیا قوم قابل دفاع کردن هست؟


به نظرم یک نکته اصلی این است که ندیدن و درک نکردن شخصیت بزرگی مثل مریم، خودش جرم بزرگیست. یعنی؛ اینکه من از لحاظ معنوی آنقدر پیشترفت نکرده ام که با دیدن کسی مثل مریم بفهمم او چگونه آدمیست، خودش جرم است. به نظرم قوم میتواند حداقل پروای این را داشته باشد که این بچه، مال کس دیگر است که مریم بغل کرده. حداقل پروا داشته باشند. به نظر من اگر یک آدم متوسط مایل به خوب، چنین ماجرایی را ببیند، قبل از قضاوت میپرسد مریم این کیست؟ اما احساسی که در این آیات بیان می‌شود این است که این‌ها از این اذیت ها و تکه پرانی ها به مریم لذت میبرند. به نظر میاید هیچ فرصتی به مریم ندادند. حتی در این حد که مریم به عیسی اشاره کند و عیسی شروع به صحبت کند!! انگار به مریم حالت تحریک شده و تهاجمی دارند و در حال خالی کردن خودشانند. مثل ماجرایی که درباره داوود نقل می‌شود. آنجا که بدون شنیدن صحبتهای شاکی دوم قضاوت کرد. انگار این قوم هم مثل قوم لوط هستند در آنجا که باشادی میایند تا مهمانهای لوط را بگیرند. حس شکار کردن به آدم دست میدهد! انگار انسانهای سطح بالا همیشه در معرض این هستند که یک جو شیطانی علیهشان ایجاد شود. احساسی که در آیات هست اینست که مریم یک مشکل بود، حالا کار بدی کرد و دیگر بهانه دستمان آمد. دیگر راحت از دیر بیرون میندازیمش و کلاً از اینگونه حرف زدن با مریم لذت میبرند. کلا وقتی هنوز وقوع رخدادی قطعی نشده، و شما میبینید که عده ای شروع میکنند در باره ی آن صحبت کردن، معنیش اینست که انگار دوست داشته‌اند این اتفاق بیفتد. به هر حال به نظر من این فضای حقیقت طلبی نیست.


البته بگویم که در مورد فیلم، حتما یک سری آدم نشسته اند و تحقیقات تاریخی کرده اند و خوب بد نیست در مورد فیلم هم صحبت کنیم. هرچند که برای اطلاعات، مقدار زیادی از تورات استفاده میشود.


اخت هارون؛ این هارون همان هارون است!!

برویم سراغ اخت هارون. یک توجیه متعارف برای این عبارت اینست که مریم واقعا برادری به نام هارون داشته اما این هارون، همان هارون معروف و برادر موسی نیست. اما من میخواهم بگویم منظور از هارون در اینجا، همان هارون معروف است!! چرا که:

اولا از لحاظ تاریخی اسنادی وجود ندارد که مریم برادری به نام هارون داشته باشد که با هارون معروف فرق داشته باشد.

ثانیا: کسانی که این توجیه را میکنند، میگویند که در آن زمان سنت بوده که زن را به اسم برادر، پدر یا پسر صدا کنند و این یک جور احترام گذاشتن بوده است. اما اینکه مریم برادر خوبی داشته باشد و در این وسط دعوا به او احترام بگذارند و او را با اسم او صدا کنند کاملا منتفیست. طبیعیست که مریم را با اسم حقیرتری صدا کنن.

ثالثا: حتی اگر چنین هارونی هم وجود داشته، با توجه به حضور یک هارون دیگر که برادر موسی است در آیات بعدی همین سوره، یکنوع عدم بلاغت ایجاد خواهد شد و آدم گیج می‌شود که هرکجا منظور از هارون کدامیک است.

این ماجرا خیلی روشن است که موسی و هارون خواهری داشته‌اند به نام مریم. اسناد برای اینکه خواهر موسی و هارون مریم نامی بوده، خیلی زیاد است اما برای اینکه مریم خواهری هارون نام داشته نه. هارون در زمان حضور موسی تمام مسائل مربوط به دیر را بر عهده داشت و مریم هم که خواهر آندو بود یک شخصیت تاریخی بوده و سمت کهانت داشته است.


یک نکته ساده این است که مادر مریم نذر کرده که فرزندشان را وقف دیر کند و فرزند به جای پسر، دختر به دنیا میاید. بعد تولد مریم، مادر از آنجا که امید داشت این مریم نیز مانند خواهر موسی و هارون سمت کهانت برسد، او را مریم مینامد و در قرآن هم روی این تأکید می‌شود «و انی سمیتها مریم».انگار اسم مریم یادآور اینست که زمانی زن وارد دیر شده. انگار ادعا این است که این مریم در مرتبه ی خواهر هارون است. حال که اینطور شده، قوم با طعنه به او میگوید تو که ادعایت این بود که مثل خواهر هارونی، دیدی چه کاری کردی؟


میخواهم بگویم اینکه سریع بگوییم مریم برادری به نام هارون دارد و همه چیز را خراب کنیم با فضایی که قوم در حال طعنه زدن هستند نمیخورد. انگار هر جا که پیچیدگی ظریفی وجود دارد و به نیاز به تفکر دارد، یک داستان ساخته شده که به آن قسمت بخورد و توجیه کننده باشد به نام «شان نزول». به نظر من خواندن اکثر شان نزولها جلوی فهم درست را میگیرد. مثلاً یک عده ای از مسیحیان و یهودیان که قرآن را میخوانند، میگویند که پیغمبر شما نمیدانسته که مادر عیسی خواهر هارون نبوده و این یک ایراد تاریخی بزرگ است. به محض اینکه چنین ایرادهایی گرفته میشود، عده‌ای سریع میگویند که بله مریم برادری به نام هارون داشته. بسیاری از این داستانها برای واکنش نشان دادن به این ایرادات بوده و بنابراین به نظر من خیلی اعتماد نکنید به همه شان نزولها. توجه کنید که نمیگویم به هیچ کدام از تاریخها و شان نزولها اعتماد نکنید. مثلا چه دلیلی دارد اسم خواهر هارون جعل شده باشد؟ به این توجه کنید که آیا انگیزه ای برای ایجاد تغییر توسط تاریخ نویسها بوده یا نه.

خوب پس فعلا از لحاظ تاریخی، این تئوری که گفتم، توجیه کننده ی خوبی برای فهم داستان است.

معنای کتاب

در آیات مربوط به تولد یحیی و عیسی، به نظر میاید دلیل اینکه این عبارتها به صورت گذشته به کار برده میشود، این است که هردو الان در قید حیات نیستند. توجه کنید که به یحیی گفته شد «خذ الکتاب» اما به عیسی گفته میشود «اتانی الکتاب». چرا که به عیسی کتاب جدید یعنی عهد جدید داده شد اما یحیی قرار بود کتاب پیامبر قبلی را بگیرد. بعد هم سخن گفتن عیسی ادامه میابد و میگوید که جبار و شقی نیستم.

سوال: کلاً منظور از کتاب چیست؟

مجموعه آنچه وحی شده. به علاوه در جهان بینی ما، کتاب یک معنای ماورائی هم دارد. اما وقتی پیغمبری میگوید «اتانی الکتاب» معنیش مجموعه ی آنچه وحی شده و کلام خداست که برای امتش آورده است. منظور از اهل کتاب هم آن‌هایی هستند که کتاب آسمانی دارند. در قرآن به صراحت گفته میشود که قرآن مثل موجودی مستقل در جهان وجود دارد و حال نازل شده و به این شکل درآمده. اینجا هم اشاره به حقیقت انجیل است نه به آن صورت نازل شده ی انجیل. یعنی همانطور که قرآن در شب قدر به صورت اجمالی به قلب پیامبر نازل شد و بعدها بسط پیدا کرد؛ اینجا هم عیسی قبل از تولد، حقیقت انجیل را دریافت کرده و در طول زندگیش آنرا به شکل انجیل بیان میکند.

یحیی، چرا «جبارا شقیا»؟؟

برویم سراغ عبارت جبارا شقیا. چرا درباره پیامبری مثل یحیی با اینهمه اوصاف نیکی که از او شده (بجز صفات نیک اینجا در سوره آل عمران هم صفات نیک دیگری هست)، این عبارت به کار میرود؟ به نظرم آمد که لازم است ابتدا شخصیت یحیی را بیشتر بشناسیم. برای همین هم از انجیل و هم از رساله «لقا الله آقای ملکی تبریزی» (که یک سری احادیث و داستان را نقل کرده) مطالبی برای فهم بیشتر شخصیت عیسی نقل میکنم. فضایی که در مورد یحیی در انجیل وجود دارد، این است که آنچه در یحیی غلبه داشته، بیشتر جلال خدا بوده. او خیلی گریه میکرد و بسیار مردم را به توبه و دوری از گناه سفارش میکرد. داستان مرگش هم به روایت انجیلی این است که پادشاه حاکم آن زمان میخواهد با خواهر زاده خودش، ازدواج کنه و شرعا مشکلی جلوی این ازدواجش هست. تنها کسی که بر حکم خلاف بودن اینکار می‌ایستد یحیی است و خوب شخصیت کاریزماتیکی هم هست و مردم پشتش هستند. نهایتاً سر یحیی به عنوان هدیه ازدواج پادشاه خواسته میشود.


و اما داستانهای نقل شده از یحیی در رساله لقا الله: اینکه یک بار زمان بچگیش رفت به بیت المقدس و دید که یک سری آدم لباسهای ضخیم پوشیده اند و از خوف خدا ریاضت میکشند. به خانه آمد و به مادرش گفت برایم لباس ضخیم بدوز که من هم به آن‌ها بپیوندم. حضرت زکریا به او گفت تو چرا اینرا میگویی در حالیکه هنوز کم سن و سالی. یحیی پاسخ داد: مگر ندیدی کم سن و سالتر از من نیز شربت مرگ را چشیده اند؟ خلاصه به آنجا می‌رود و بسیار عبادت میکند و گوشت بدنش آب میشود. زکریا از او میپرسد پسر چرا اینچنین میکنی؟ و پاسخ یحیی این است که تو خودت به من چنین دستور دادی. زکریا با تعجب میپرسد کی گفته ام؟ یحیی میگوید خودت گفتی در میان بهشت و دوزخ گردنه ایست که جز کسانی که بسیار گریه کرده‌اند نمیتوانند از آن بگذرند. زکریا که این را میشنود میگوید آری پسر، تا توانی کوشا باش که کار تو غیر کار من است... دیگر اینکه زکریا همیشه موقع موعظه نگاه میکرد که یحیی نباشد و اگر یحیی بود حرفی از بهشت و جهنم نمیزد. یک بار که داشت صحبت میکرد یحیی اتفاقی صحبت او درباره جهنم را شنید. خلاصه... یحیی سر به بیابان گذاشت. مادرش پس از کلی خواهش او را برگرداند. وقتی برگشت مادرش برایش کمی عدس درست کرد تا بخورد. زکریا عدس را خورد و خوابید اما در خواب به او الهام شد که تو همسایه های نیکوتر از من خواستی و آنانرا به من ترجیح دادی. یحیی بلند شد و توبه کرد و بعد از آن رفت و در بیت المقدس زیر یک سایه زندگی کرد.


همانطور که از داستانها مشخص است، در شخصیت یحیی حالت خوف بسیار غلبه دارد. رفتار او به گونه‌ای نبود که در خانه بنشیند و به پدر مادرش خدمت کند. در راه خدمت به خدا وظایفی داشت و باید آن‌ها را انجام میداد. توجه داشته باشید که سن پدرمادرش هم بالا بود ولی با اینحال یحیی گویی آنطور که باید بهشان توجه نمیکرد. انگار یحیی جور دیگری خلق شده و کارش غیر از این است. اما در قرآن مطرح می‌شود که این رفتار او از عصیان و جباریتش نبوده. او از کودکی حکم گرفته و کلاً به دنبال کار خداست. اینکه پدرمادرش را ترک کرده، خلاف خوبی کردن به آن‌ها نیست.


رفتار عیسی با مادر و بستگانش

و اما مسیح. مسیح از جهاتی عکس یحیی بود. بیشتر با حب خداوند سرو کار دارد و انگار بیشتر در مردم حس آرامش ایجاد میکند. یک خطبه بسیار زیبا از عیسی در انجیل هست که میگوید: به سوی من آیید، من به شما آرامش میدهم...(دوستان عزیز خواندن تورات و انجیل مکروه نیست ها!!! مستحب هم هست. هرچند قسمتهایی از آنها تحریف شده است ولی به اندازه ی کافی حرفهای قشنگ و جالب دارند.) اما در مورد رفتار با مادرش مسیح هم همینطور است. انگار کاری به حضرت مریم ندارد و خیلی زود به دنبال کار خودش میرود. در انجیل متی که معتبرترین انجیل محسوب میشود نوشته شده: روزی عیسی در جایی مشغول صحبت با جماعتی بود. مادر و برادرانش در طلب گفتگوی وی در بیرون، منتظر او ایستاده بودند. شخصی وی را گفت اینک مادر و برادرانت در بیرون ایستاده اند و طالب گفتگوی تواند. عیسی گفت کیست مادر من و برادران من؟ به شاگرداش اشاره کرد و گفت اینان مادران من و برادران من هستند!


انگار مسیح در زمین نسبتی برای خودش قائل نیست. نمیخواهم بگویم این داستان کاملا درست است اما او واقعاً خانواده اش را به خاطر رسالتش ترک کرد. کلا احساسم اینست که ایندو به خاطر نحوه خاص تولدشان، دیگر نسبتهای فامیلی برایشان منظور نشده. کلاً آدمهایی هستند که زندگیشان وقف رسالتشان می‌شود و اگر یک ناظر خارجی ببیند، حس میکند که این‌ها به پدر مادرشان بی توجهی کرده‌اند و احسان به آنان را ترک کرده اند. این‌ها آدمهای غیر عادی بوده اند. این ماجرا درباره ابراهیم هم عینا اتفاق میفتد ولی در آنجا پدر ابراهیم انسان خوبی نیست و ابراهیم دارد آدمهای غیر خوبی را ترک میکند. با اینحال باز هم ترکش با احترام است.


سوال: بلاخره این عصیان در برابر پدر و مادر ویژگی منفی ای هست یا نه. این عصیانی که گفته میشود، منظور عصیان در برابر پدر مادر است یا خدا؟ اگر منظور عصیان در برابر پدر مادر است خوب پس کلا باید اطاعتشان کرد؟


سوال دوم: کلا یک تئوری که در سنت اسلامی هست اینست که هرچه پدر و مادرتان میگویند بایدگوش دهید مگر اینکه به شرک دعوتتان کنند. این تئوری درست است یا نه؟


این حرف درست است به این معنا که اگر جایی حق را میفهمی و میدانی خدا از تو چه میخواهد و پدرت چیز دیگری از تو میخواهد، به سخنش گوش نده. شرک که فقط به معنی بت پرستی نیست. اگر این باشد معنیش این می‌شود که الان که دیگر بت پرستی وجود ندارد تمام سخنانشان را گوش کنید!!

پایان