سورهٔ نمل - جلسهٔ ۱

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

مقدمه

من در این جلسه یک کلیاتی را درباره‌ی این سوره می‌گویم و ان شاء الله شروع می‌کنیم و از ابتدای سوره هم و در مورد یک قسمت‌هایی از انتهای سوره را هم بررسی می‌کنیم. مثل بحث درباره سوره هود، من کتاب آقای بازرگان را آورده بودم. یک‌چند تا نکته ای که ایشان به آن اشاره کرد ازنظر مسائل آماری و بعضی از نکات درباره‌ی سوره نمل را می‌گویم و بعد وارد بحث می‌شویم. در مورد مکی و مدنی بودن به نظر می‌آید روی این که این سوره مکی است، توافقی وجود دارد. معمولاً وقتی یک سوره را بررسی می‌کنند، حالا گاهی خیلی این‌که در چه زمانی سوره نازل‌شده در خود سوره یک اشاراتی است که می‌فهمیم. معمولاً در این جور موارد مهم تر است که روی این اشارات تأکید بکنیم. خیلی از سوره‌ها هم این طور است که مجرد از هرگونه زمان و مکان است. تا حدود زیادی این سوره و داستان‌هایی که در آن است و مطالبی که در آن وجود دارد مستقل از این است که حالا در چه زمانی نازل‌شده است. ولی تقریباً توافق وجود دارد که اواخر دوران مکه باشد. دریکی دو سال آخر که فشارهای خیلی زیادی بر پیامبر و همراهانشان بوده است. شاید برخی از اشاراتی که در انتهای سوره خطاب به پیامبر بوده و نکاتی که گفته شد، مناسبت داشته باشد ولی فکر می‌کنم این خیلی نکته مهمی نیست.

مقدمه سوره

حروف مقطعه ابتدای سوره

دوتا نکته در ابتدای بحث‌هایی که آقای عبدالعلی بازرگان کرده‌اند وجود دارد و فکر می‌کنم که خوب است که به آن اشاره کنیم. یکی در مورد حروف مقطعه در ابتدای سوره نمل که طا سین است و در سوره شعراء که قبل از این سوره آمده طا سین و میم و سوره قصص که بلافاصله بعدازاین سوره هم آمده است طا سین میم است. من خیلی بدم نمی‌آید که به‌طور مختصر به آن اشاره‌کنم. یک همچنین حالت‌هایی را که شما می‌بینید، من خیلی از جاها دیده‌ام که خیلی از مفسرین برای این‌که یک‌چیزی درباره‌ی حروف مقطعه گفته باشند، می‌گویند که این‌ها اشاره به این است که تمام آیات قرآن از همین حروف تشکیل‌شده است و یک‌چیز خیلی کلی می‌گویند. واقعاً وقتی آدم یک همچنین چیزهایی را می‌بیند 3 تا سوره پشت سر هم آمدند یا مثلاً یک تعداد سوره طه میم داریم یا الف لام میم داریم. این‌که آدم همین طوری از سر خودش باز کند خیلی راحت تر است که آدم بگوید که نمی‌فهمیم که این‌ها معنی اش چیست. اگر بخواهیم یک‌چیزی بگوییم مثل این مصراع خیام که «گفتند فسانه ای و در خواب شدند….» این جور حرف‌ها کنجکاوی آدم‌ها را کم می‌کند و باعث می‌شود که یک تحقیقی که باید انجام بشود متوقف بشود که این خوب نیست. به نظر می‌آید که یک نظم و معنای خیلی واضحی در این حروف مقطعه هست و خوب است که در این مورد نظریه پردازی بشود، به‌جای این‌که همین طوری بگوییم که این‌ها این طوری هستند.

ازیک‌طرف دیگر این خیلی عامیانه کردن مسئله است که راز آن این است که این‌ها یکسری حروف هستند و همه کتاب و قرآن از همین حروف تشکیل‌شده و آن‌طرف قضیه هم برخی معتقد هستند که این‌ها یکسری راز و رمزهایی بین خدا و پیغمبر است و انگار که معنی اش اصلاً ربطی به ما ندارد. در بین این دو که یکی معنای خیلی روشن و واضحی و بدیهی را نسبت می‌دهد و ممکن است که جلوی تحقیق و کنجکاوی را بگیرد، خوب است که این جور نباشیم. در اینجا قبلاً رازهایی بوده قابل‌کشف هستند. اگر رازی بین خدا و پیغمبر بود می‌توانست به‌صورت شفاهاً به پیغمبر گفته بشود که ما نبینیم. اگر یک‌چیز پنهانی بین خدا و پیغمبر است می‌توانست به‌صورت یک اشاره ای بین خدا و پیغمبر ظاهر بشود. به‌هرحال اینجا نظمی وجود دارد. سه سوره به‌صورت پیاپی آمده که دو تا از آن‌ها ط سین میم هستند و وسطی آن‌ها ط سین است مثل خیلی از سوره‌های متوالی یک مشابهت‌هایی وجود دارد که همان طور که آقای عبدالعلی بازرگان اشاره می‌کنند این است که تمام سوره‌هایی که با حرف ط شروع می‌شوند مثل ط سین میم و ط سین و طه همه‌ی آن‌ها با داستان حضرت موسی باهمان مقطعی که به حضرت موسی وحی می‌شود شروع‌شده است. بالاخره نکته جالب و کنجکاوی برانگیزی است که اگر بخواهیم بالاخره فکر کنیم به این‌که این حروف چطور با محتوای سوره ارتباط دارند و ضرورت این‌که در ابتدای سوره‌ها نقل می‌شوند چیست؟

فکر می‌کنم که این نکته ای که آقای بازرگان می‌گویند قابل‌توجه و قابل تذکر دادن است. یک نکته ای هم که ایشان در ابتدای بحثشان به آن اشاره می‌کنند در مورد سوره نمل این است که سوره نمل و سوره لقمان و بقره آغازهای خیلی مشابهی دارند که باز جالب‌توجه است. مثلاً فرض کنید که سوره نمل با این آیه شروع می‌شود که «طس ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ (نمل:1)» سوره بقره «الم ﴿بقره:١﴾ ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿بقره:٢﴾» سوره لقمان «الم ﴿لقمان:١﴾ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ ﴿لقمان:٢﴾». بلافاصله در سوره نمل می گوید «هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿نمل:٢﴾» در سوره نمل و در سوره لقمان گفته می‌شود که «هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ ﴿لقمان:٣﴾» در سوره بقره هم «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿بقره:٢﴾» شباهت بین آن‌ها آن‌قدری هست که آدم وقتی به آن‌ها نگاه می‌کند یک احساس شباهت و هماهنگی و مشابهتی بکند. بعد از آن هم هر سه تا سوره‌این طور ادامه پیدا می‌کند:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿نمل:٣﴾

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿لقمان:٤﴾

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿بقره:٣﴾ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿بقره:٤﴾

اشاره به این است که این گروه مؤمنین، محسنین، متقین که از آن‌ها نام برده شده به‌عنوان کسانی که هدایت کتاب به آن‌ها می‌رسد، هر سه گروه با این مشخصه که اهل صلاه و زکات هستند، به آن‌ها اشاره می‌شود. در هر سه مورد در انتها گفته می‌شود «و بالاخره یوقنون». مخصوصاً روی این سه نکته می‌خواهم تأکید بکنم که به نظر می‌رسد که این مسئله آخرت حالا حداقل در سوره نمل روی آن‌یک تأکید خاصی است. علاوه بر این‌که این مشابهت در شروع این سه سوره جالب است و انسان راکمی کنجکاو می‌کند که به محتوای سوره توجه می‌کند تا ببیند که چقدر مشابهت‌های آن‌ها با هم ادامه پیدا می‌کند. نکته‌ی مهم این است که من همان جور که در جلسات قبل هم به آن اشاره کردم در مورد یک سوره که می‌خواهید فکر کنید و به محتوای آن برسید مهم‌ترین نکته این است که به ویژگی‌ها و یک‌چیزهایی که در این سوره هست و در سوره‌های دیگر نیست توجه کنید. اتفاقاً می‌خواهم از این مشابهت استفاده کنم و بگویم که از ابتدای سوره حالا اگر آن حروف مقطعه خاص را کنار بگذاریم که من یک درک مشخصی از آن ندارم، از این آیه تلک آیات یا ذلک الکتاب تا جایی که می‌گوید «بالاخره یوقنون» تقریباً یک حالت عمومی دارد و حداقل سه تا سوره است که عیناً یک‌چیز شبیه این در ابتدای آن آمده است و در بعضی از سوره‌های دیگر هم شروع‌هایی این چنینی داریم. تذکر به این که این‌ها آیات و کتاب است و تذکر به این‌که این هدایت کننده است و وصف کسانی است که مورد هدایت قرار می‌گیرند. نه در ابتدای سوره بلکه درجاهای دیگر و در سوره‌های دیگر تکرار شده است. در سه مورد هم عیناً در ابتدای سوره آمده است.

زینت دادن اعمال

بنابراین من یک مقداری می‌خواهم توجهتان را به آیه چهارم جلب کنم که شاید اولین جایی که به این آیه می‌رسید ک یک‌جور حسی از اختصاصی بودن به شما دست بدهد ولو این‌که این محتوا، محتوایی است که در قرآن فقط در اینجا نیامده، ولی به دلایلی که می‌گویند یک مقدار این آیه توجه آدم را به نکته ای جلب می‌کند که شاید یک‌راهی برای درک ویژگی‌های سوره بتوان از آن پیدا کرد. بگذارید از اول سوره بخوانم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

طس ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ﴿١﴾

هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿٢﴾

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿٣﴾

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ ﴿٤﴾

یک ویژگی بعد از این‌که می‌گوید که کسانی که مؤمن هستند، این ویژگی‌ها رادارند و از جمله به آخرت یقین دارند، می‌گوید که آن‌هایی که به آخرت ایمان ندارند، یک ویژگی دارند «زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ» این اصطلاح این‌که برای آدم‌هایی که به آخرت اعتقاد ندارند و مؤمن نیستند و اهل کارهای بد هستند اعمالشان برایشان زینت داده می‌شود، یکی از مفاهیمی است که در قرآن چندین بار به آن اشاره شده است. در اینجا یک مقدار چون بعد از این آیات ابتدایی سوره قرارگرفته است، پررنگ‌تر است به همین دلیل است که من یک مقدار بر روی آن تأکید می‌کنم. به‌اضافه این‌که من وقتی شروع به خواندن سوره می‌کنم، وقتی به این آیه می‌رسم شاید این انتظار را داشته باشم که در طول سوره دوباره به این نکته اشاره شده باشد. شاید اینجا اولین جایی است که یک سؤال خیلی مشخصی در ذهن آدم شکل می‌گیرد که عدم ایمان به آخرت با این مفهومی که اعمالشان در نظرشان جلوه می‌کند و زینت پیدا می‌کند چه ارتباطی دارد. این محتوا در ذهن آدم است و شاید به دنبال این بگردد که این سوره و محتوای این داستان‌ها و یا محتوای کل سوره با این مفهوم ارتباط دارد یا نه. شاید پررنگ شدن این آیه به این دلیل موجه است که در داستان سلیمان ‌یک‌بار دیگر این مسئله به یک‌شکل دیگری گفته می‌شود. از زبان هدهد وقتی خبر می‌آید که یک کسانی را پیداکرده که به‌جای خداوند خورشید را می‌پرستند می‌گوید که « وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ » (نمل:۲۴) آن زن را یافتم و قومی را که به خورشید و غیر از خداوند سجده می‌کنند و شیطان اعمالشان را برایشان زینت داده است و غالباً در قرآن این بیان می‌شود که شیطان در کل عملش این است که یک‌چیزهایی را زینت می‌دهد. حیات دنیا را زینت می‌دهد، شهوات را زینت می‌دهد و ازجمله اعمال سوء آدم‌ها را برایشان زینت می‌دهد و به‌هرحال به این مسئله در داخل سوره یک بار دیگر اشاره شده و در سوره‌ی دیگری به شیوه ای دیگری این به خداوند نسبت داده‌شده است که «زینا لهم اعمالهم» که باهم قابل‌جمع هستند برای خاطر این‌که شیطان هم خارج از اراده خداوند نمی‌تواند عملی را انجام بدهد. بنابراین بالاخره وقتی‌که یک عملی انجام‌گرفته همیشه این طور است که همان طور که اعمالی را که ما انجام می‌دهیم خداوند می‌تواند به خودش نسبت بدهد، اعمالی را هم که شیطان و همه موجودات انجام می‌دهند هم قابل نسبت دادن به خداوند است. بنابراین در ابتدای سوره در مسئله قرآن و هدایت قرآن که به چه کسی می‌رسد و به چه کسی نمی‌رسد مطرح است این نکته هم نکته ای است که قابل‌تأمل است.

ادامه پیدا می‌کند أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (نمل:۵) وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (نمل:۶)» این ۶ آیه به‌وضوح مقدمه‌ی کوتاه این سوره است، قبل از این‌که وارد داستان‌ها بشویم. یکی از ویژگی‌های سوره نمل همان طور که به‌درستی آقای بازرگان هم اشاره می‌کنند، شما در جای دیگر هم آیات مشابه به این دارید که مثلاً تلک آیات الکتاب المبین لزوماً واژه‌ی قرآن ذکر نمی‌شود. ولی در اینجا در همان آیه‌ی اول کلمه‌ی قرآن و این اسم آمده که در انتهای این مقدم دوباره واژه‌ی قرآن آمده است. «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» دو بار دیگر هم در این سوره واژه‌ی قرآن آمده که از این نظر نکته‌ی خاصی در مورد این سوره هست که ۴ بار اسم قرآن در این سوره آمده است. این‌ها نکات ابتدایی بود که آقای عبدالعلی بازرگان به آن‌ها اشاره کردند. نکته ی دیگر در مورد حروف مقطعه «طس» و «طه» و «طسم» است؛ و شباهت این سه تا سوره با هم است.

اسم سوره نمل

اگر نکات دیگری در مورد این سوره بخواهیم بگوییم کلیاتی که معمولاً اول به آن‌ها توجه می‌کنیم. معمولاً من به اسم سوره اشاره‌هایی می‌کردم که در اینجا به‌طور مشخص مثل بقیه سوره های دیگر مثل سوره بقره و خیلی از سوره‌های دیگر یک فرازی از یکی از داستان‌ها و یا اسم سوره به‌گونه‌ای است که ما را متوجه یکی از داستان‌ها می‌کند. همان طور که اسم سوره بقره ما را متوجه آن داستان خاص در بین ۱۰ الی ۲۰ داستانی که در سوره بقره داستان‌ها را جدا بکنیم، بیش از 20 تا خرده داستان در سوره بقره داریم و اسم سوره ما را متوجه یک داستان خاص می‌کند. اینجا هم همین طور است. به‌طور خیلی شگفت انگیزی اسم سوره مورچه است و به دلیل این اشاره‌ای است که در اول سوره شده بود. اگر ما می‌خواستیم اسم بگذاریم، اسم سوره را سلیمان می‌گذاشتیم یا بلقیس می‌گذاشتیم و حتی ممکن بود که هدهد بگذاریم. بالاخره جالب است که اسم این سوره مورچه است. در این سوره مورچه‌ها یک‌جمله‌ای را گفتند و رفتند و اسم این سوره از آن قسمت گرفته‌شده که نظر آدم را به آن بخش خاص از داستان سلیمان جلب می‌کند. این در مورد اسم سوره که بعداً وقتی داستان‌ها را خواندیم بیشتر در موردش صحبت می‌کنیم.

داشتن دو بسم الله الرحمن الرحیم‌ آشنایی‌زدایی از بسم الله

یک نکته ای که سوره نمل بیشترین شهرتش را به این دلیل دارد این است که در مقابل سوره توبه که سوره ای بدون بسم الله است، این سوره‌ای است که دو بار در آن بسم الله آمده است و از این نظر سوره شاخصی است. شما در داخل داستان سلیمان این عبارت بسم الله را که در ابتدای همه سوره‌ها هست را می‌بینید که برای من که هر موقع به آنجا می‌رسم خیلی دل‌چسب است و امیدوارم که برای شما هم همین طور باشد. من یک‌بار فکر می‌کنم در جلسات قدیمی که درباره‌ی کلیات قرآن می‌گفتم، فکر می‌کنم در بحث آشنایی‌زدایی اشاره ای به این بحث کردم. آشنایی‌زدایی به این معنا است که شما یک‌چیز آشنا را در یک بافت دیگری مطرح می‌کنید که خلاف عادت باشد.

بنابراین مثل این است که آدم یک دید جدیدی نسبت به آن پیدا بکند. وجود بسم الله الرحمن الرحیم در ابتدای همین سوره‌ها که یک حالت عادت دارد و انگار چون در همه سوره‌ها هست، آدم دیگر به آن توجه نمی‌کند و با این تکنیک حذفش در یک سوره و آمدنش در وسط یک سوره‌ی دیگر یک‌جوری شکسته می‌شود؛ یعنی خود بسم الله الرحمن الرحیم در داخل این سوره یک حسی به آدم می‌دهد که یعنی چه و چرا اهمیت دارد. در این سوره این حس به انسان دست می‌دهد که عبارت بسم الله الرحمن الرحیم را نه به زبان عربی بلکه محتوای آن را سلیمان انگار برای اولین بار به‌کاربرده است. نمی‌دانم این حس به شما دست می‌دهد یا نه. کاشف این بوده است ‌که در ابتدای همه‌چیز نوشته شود بسم الله الرحمن الرحیم. می‌شد جایی دیگری از قرآن گفته بشود که نوح شروع کرد و گفت بسم الله الرحمن الرحیم. این‌که همه‌ی پیامبران قطعاً این عادت را داشته اند که اگر نامه ای را می‌نوشتند و یا اگر صحبتی را شروع می‌کردند با نام خدا شروع می‌کردند، یک‌چیز بدیهی است. ولی این‌که با این دو صفت خاص بعد از اسم خداوند شروع بکنند، دو صفتی که معنای مشابهی دارند و یک جورایی غیر از همدیگر هستند، شاید واقعاً این اشاره ای به این‌که این نامه با این عنوان شروع‌شده است، اشاره ای به این باشد که سلیمانی که کاشف این عبارت است و همین جور به ما هم به ارث رسیده است.

به‌اضافه‌ی این‌که شما وقتی‌که آن را می‌خوانید، چه جوری این آشنایی زدایی اتفاق می‌افتد. برای این‌که کسی که شما از زبانش می‌شنوید، یک آدمی است که اصلاً با این مفاهیم آشنا نیست؛ یعنی یک‌بار از دید یک غریبه این عبارت را می‌خوانید. آن زنی که اصلاً با مفاهیم توحیدی آشنا نیست، نامه را دریافت کرده و به دیگران می‌گوید که من نامه‌ای را دریافت کردم و «انه بسم الله الرحمن الرحیم». آن مقداری که برای او یک حالت شگفتی دارد که یک نامه ای را دریافت کرده برخلاف تمام نامه‌هایی که پادشاهان می‌نویسند مثلاً فرض کنید می‌نویسند به نام کوروش. ولی این نامه از طرف سلیمان است ولی به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان است؛ یعنی سلیمان از طرف خودش به‌عنوان پادشاه نامه ننوشته است با نام کس دیگری نامه نوشته انگار که پادشاه اصلی کس دیگری است و این‌یک جورایی انگار از طرف او می‌نویسد. تصور و این حس ‌که چرا باید سلیمان این نامه را باید نام خدا آغاز کند، یک حس از این‌که چرا همه‌چیز با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می‌شود این درواقع همان عادتی است که انگار یک‌لحظه از آن بیاییم بیرون، تکراری‌ترین آیه‌ی قرآن را که در ابتدای همه‌ی سوره‌ها آمده است، هم عیناً تکرار شده و هم این‌که در جای بیشتری این حس و عادت به او دست می‌دهد. همین‌که خیلی از آدم‌ها سخنرانی‌های خودشان را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می‌کنند، چندان نظر خاصی ندارند و همین طور به‌صورت عادت بیان می‌کنند. به نام خدا یعنی چه که در ابتدای یک نامه نوشتند و یا این‌که این پادشاه به نام خدا را نوشته یک حس خوبی دارد که من شاید به آن آیه که رسیدم سعی کنم بیشتر در موردش صحبت کنم. ولی هم قبلاً به آن اشاره کردم و هم در اینجا، بالاخره این یک شیرینی دارد که در یکجایی غیر از در ابتدای آیات سوره این آیه را یک بار دیگر بشنویم.

من به‌شدت تعجب می‌کنم از این‌که بحثی وجود دارد بین برخی از مفسرین و قرآن شناس‌ها که بسم الله الرحمن الرحیم جزو سوره هست یا نیست. به نظر می‌آید واضح است که هست؛ یعنی وقتی‌که درجایی حذف‌شده و در یک جای دیگر در وسط سوره آمده است، این حس را می‌دهد که انگار که این‌یک آیه‌ای است. نه این‌که مثلاً سوره از طس شروع می‌شود و همین طوری به میمنت و مبارکی در ابتدای آن نوشته ایم بسم الله الرحمن الرحیم. این‌که قرار است که سوره‌ها واقعاً با همین آیه مثل آیه‌ی اول همین سوره هاست. اجباراً باید آنجا باشد و یا این‌که باید اجباراً خوانده بشود موقعی که قرآن خوانده می‌شود. من احساس می‌کنم که یک‌بار حذف شدن و یک‌بار دیگر اضافه شدنش در جای دیگر کاملاً این احساس را منتقل می‌کند که این می‌تواند نباشد. انگار یک‌چیزی است که در اینجا از طرف خداوند گفته‌شده و در جای دیگر که نمی‌خواسته گفته بشود، گفته نشده است؛ بنابراین این طور نیست که در اختیار ما باشد که بگوییم یا این‌که نگوییم.

کلیت بخش‌های سوره

اگر بخواهیم کل سوره را یک نگاهی به آن بیندازیم، سوره از ۶ تا آیه ابتدایی شروع می‌شود که مسئله دو بار تکرار واژه قرآن را آن داریم و اینکه قرآن هدایتش به چه کسانی می‌رسد، مفهوم هدایت شدن توسط کتاب می‌دهد. به‌اضافه آن آیه‌ی مشخصی که به پدیده ای اشاره می‌کند که جای تفکر و تأمل دارد که چرا این پدیده وجود دارد و معنی اش چیست که کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند، اعمالشان در نظرشان زینت داده می‌شود. این درواقع محتوای ۶ تا آیه‌ی اول است.

بعد یک تعداد داستان است. سه تا داستان کوتاه است و یک داستان بلند است که در این سوره گفته می‌شود تا این‌که برسیم به آن قسمت دوم و انتهایی سوره. داستان اول یک‌قسمتی از داستان حضرت موسی است در لحظه ای که به حضرت موسی وحی می‌شود. داستان دوم داستان سلیمان است. مخصوصاً در اینجا به‌طور خاص داستان سلیمان و بلقیس است و شاید قسمت اصلی و یا بزرگ‌ترین بخش آن اختصاص دارد به سلیمان و بلقیس و بعدازآن به دو تا داستان دیگر اشاره می‌شود که مشترک است با سوره‌ی قبلی که به آن اشاره کردیم. داستان قوم ثمود و داستان قوم لوت که تفاوت‌هایی ازنظر نحوه روایت با سوره هود که قبلاً در موردش صحبت کردیم، دارد. یعنی در اینجا به یک نکاتی اشاره می‌شود که در آنجا خیلی اجمالی به آن اشاره‌شده بود. نهایتاً با این دو تا داستان این بخش از داستان‌ها تمام می‌شود که این قسمت اصلی سوره که طولانی‌ترین قسمت این سوره توسط این ۴ تا داستان تشکیل می‌شود.

اگر بخواهیم قسمت انتهایی را بخش‌بندی بکنیم، یک قسمت خیلی مشخص دارد. داستان‌ها که تمام می‌شود یعنی در آیه ۵۸ یک آیه ای می‌آید که «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ» (نمل:۵۹) که مثل آیه پایانی نقل این داستان‌هاست. بعد یک مجموعه آیه است که همه آن‌ها به‌طور مشابه این‌که این را یک قطعه خاص حساب بکنیم به دلیل این شباهتی است که ازنظر لحن و محتوا دارند واضح است که یک قطعه کوتاه ولی مجزا از بقیه قطعات سوره است که همه آن‌ها این‌گونه است آیاتی که می‌گویند «أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ»، «أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا»، «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ»، «أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» و این آیه که «أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» ۵ تا آیه است که یک‌جوری سؤال می‌کند در اثبات توحید؛ که پدیده‌هایی را اشاره می‌کند که به‌وضوح این‌ها درواقع توسط خداوند انجام می‌شوند و همه یک جوری اقرار دارند که این‌ها افعال و درواقع صفات و تجلی‌های خداوند است. ازاینجا تا انتهای سوره که حالا من دیگر وارد جزئیات آن نمی‌شوم، چیزی که غلبه دارد تذکر دادن به آخرت است. درعین‌حالی که خطابی به پیامبر می‌شود، مشابه همان چیزی که در سوره هود دیدید یا در سوره قبلش که صحبت می‌کردیم، این اشاره‌هایی که به پیامبر می‌شود، اولین اشاره می‌شود به این‌که امکان نزول عذاب مثل اقوام گذشته برای قوم پیامبر وجود دارد و این‌که یک پیامبر نباید از این آدم‌ها که هدایت نمی‌شوند رنجیده‌خاطر باشد که حالا البته این خیلی پررنگ نیست. آن چیزی که بیشتر در این آیات انتهایی بعدازاین ۵ تا آیه غلبه دارد همان طور که در ابتدای سوره مفهوم آخرت مطرح‌شده است، اینجا هم مفهوم آخرت تا انتهای سوره ادامه دارد که حالا به انواع مختلف به آن اشاره می‌شود.

سوره با این آیات تمام می‌شود که «إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ‌» (نمل:۹۱) که در واقع یک‌جوری برگشت به ابتدای سوره است. اشاره به هدایت توسط قرآن دارد. «وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ» (نمل:۹۲) اگر کسی گمراه شد بگو که من فقط ترساننده هستم. «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (نمل:۹۳) که این‌یک جور باز انذار نسبت به آخرت در آن هست و به نظر می‌آید که مسئله هدایت شدن توسط قرآن و آخرت که در ابتدای سوره هست، در انتهای سوره هم همین جور به‌طور مشخص به آن اشاره می‌شود.

واژه‌های با ریشه سلم

این آیات انتهای سوره را که خواندم که در آن این عبارت است «وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» فکر می‌کنم که درواقع یکی از مفاهیم کلیدی سوره در این آیه هست. همان‌طوری که آقای عبدل العلی بازرگان گفته‌اند به‌عنوان اولین مفهومی که یک جور مفهوم کلیدی است و بارها مشتقات آن در این سوره تکرار شده است، واژه و یا واژگانی است که از ریشه سلم گرفته می‌شود. این طوری که ایشان در اینجا اشاره کردند ۷ بار واژه ‌هایی مثل مسلمین، اسلمت، مسلمون و سلام در این آیات به‌کاربرده شده است. من مخصوصاً می‌خواهم تأکید بکنم که باید سلیمان را به این مجموعه واژه‌ها اضافه بکنیم که به نظر می‌رسد که واژه‌ی سلیمان هم از کلمه سلم آمده است. ویژگی سلیمان که درواقع قهرمان اصلی این داستان است، ویژگی سلیمان تسلیم بودن در برابر خداوند است. آن چیزی که شما می‌بینید در انتها داستان سلیمان و بلقیس هم بالاخره عبارتی که بلقیس به کار می‌برد انگار یک‌جور تأکید می‌کند بر روی صفت ویژه سلیمان. وقتی می‌گوید که «قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» یعنی این‌که سلیمان بدیهی است که مسلم است و تسلیم‌شده است من هم همراه با سلیمان در برابر پروردگار تسلیم‌شده‌ام.

حضار: یعنی ریشه عربی دارد؟

استاد: عربی و عبری یکی هستند. کلاً واژ ه‌هایی که شما در زبان عبری می‌بینید با یک تغییرات کوچکی همان عربی را که بلد باشید کفایت می‌کند برای همین است که برادران فلسطینی ما و یا برادران یهودی ما راحت ارتباط برقرار می‌کنند. شاید اکثر عرب‌هایی که در فلسطین زندگی می‌کنند، عبری بلد نیستند. اسرائیلی‌ها هم خیلی عربی بلد نیستند ولی تقریباً حرف همدیگر را می‌فهمند. نمی‌شود گفت که دو تا لهجه از یک‌زبان است ولی خیلی به هم نزدیک هستند. من اصلاً نمی‌خواهم وارد ریشه‌شناسی واژه‌ی سلیمان بشوم. همین آیه را که شما می‌خوانید. «اسلمت مع سلیمان» وقتی واژه‌ی اسلمت و سلیمان در کنار هم می‌آید، این است که اگر هم یک نفر بگوید در اینجا که واژه‌ی سلیمان در زبان عبری از سلم گرفته نشده و به معنای عربی اش گرفته نشده است، به‌اندازه کافی تأکیدهایی که به این شکل می‌شود، سلیمان را با تسلیم بودن و مسلم بودن به‌عنوان ویژگی اصلی یکی می‌کند. خیلی احتیاج به استدلال در مورد این‌که این واژه از سلم آمده است نمی‌بینم. گاهی ممکن است که بگویید که یک نفر تردید داشته باشد که سالومه در زبان عبری با تسلیم هم‌ریشه است و این با این منافات ندارد که سلیمان در قرآن با سلم هم‌ریشه است؛ یعنی یک تغییری در واژه داده‌شده که شده سلیمان که یک واژه‌ی دقیقاً مثل واژه‌ی عربی که از سلم دارند و مدام هم این تسلیم بودن سلیمان در حال تأکید است. این‌که واژه سلیمان در آن مفهوم سلم معنی واژه‌ی سلم ازآنجا می‌آید. به‌هرحال ۷ بار به‌طور مشخص در این سوره واژه سلم به‌کاررفته «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» یا «قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» اگر تکرار واژه‌ی سلیمان را هم در نظر بگیرید که تعداد عبارت‌های این چنینی زیاد می‌شود. چون بارها خود واژه‌ی سلیمان در سوره به‌کاررفته است. مسئله تسلیم شدن به‌هرحال در اینجا مطرح است. این‌که قرار است که آن قوم تسلیم سلیمان بشوند و سلیمان خودش تسلیم خداوند است. تسلیم سلیمان شدن همان طور که آیه انتهایی بر روی آن تأکید می‌کند، دعوت به تسلیم شدن در مورد خداوند است. این‌که آن نامه با نام بسم الله الرحمن الرحیم شروع می‌شود نه به نام سلیمان، این‌که در اینجا سلیمان ‌یک پادشاه معمولی نیست که به خودش و ملک خودش دعوت کند، بلکه یک واسطه ای است که انسان‌ها را در مقابل خداوند تسلیم بکند و انسان‌ها را درواقع به آن جایگاه اصلی خودشان برسانند. این چیزی است که در این سوره بر روی آن به‌شدت تأکید می‌شود.

ارتباط بین داستان حضرت موسی (ع) و حضرت سلیمان (ع)

یک مقدار شروع سوره با آن لحظه تکلم موسی احتیاج به توضیح دارد. به نظر می‌رسد که مناسبتش چندان دور از ذهن نیست. درواقع داستان اصلی سوره را می‌توان گفت چه ازنظر محتوا و چه ازنظر طولی که داستان دارد و حجمی که از سوره گرفته داستان سلیمان است، ۳ صفحه یا نزدیک به ۴۰ درصد سوره به داستان سلیمان اختصاص دارد و اسم سوره هم از همین بخشی گرفته‌شده که مربوط به داستان سلیمان است. فکر می‌کنم که هرکسی به‌اندازه سوره نمل همین جوری بخواهد فکر بکند، داستان سلیمان و بلقیس به ذهنش می‌آید. چون این داستان اختصاصی است که یک بار در قرآن گفته‌شده با تفصیل نسبتاً زیاد و فقط در اینجا.

موضوع این است که همین طور که می‌دانید ازلحاظ تاریخی سلیمان اوج قدرت بنی اسرائیل است یعنی ویژگی داود و سلیمان این است که اوج شکوفایی قوم بنی‌اسرائیل ازلحاظ این‌که یک قومی هستند که در زمین قدرت گرفته اند، در زمان سلیمان. همان طور که در این سوره هم تأکید می‌شود داود و سلیمان هم یک‌جور علوم غیبی دارند که اگر بخواهیم به زبان قرآن صحبت بکنیم علوم لدنی دارند. از طرف خداوند به این‌ها علوم خاصی داده‌شده که این مزید بر علت است که این‌ها قدرت خاصی دارند و یک ملک باشکوهی دارند. سلیمان فقط به انسان‌ها حکومت نمی‌کند. در قرآن تأکید می‌شود که جن هم از سلیمان فرمان می‌برد. می‌بینید که حیوانات هم در بارگاه سلیمان فرمان‌بردار هستند و در حکومت سلیمان ‌یک‌جوری شرکت دارند.

حضار: باد هم هست.

استاد: بله آفرین. باد هم در ملک سلیمان جزو چیزهایی است که تحت امر و فرمان سلیمان است.

بنابراین‌یک نوع حکومتی تشکیل‌شده که در تاریخ بی‌سابقه است و سلیمان هم در یکجایی در قرآن دعا کرد که به من یک ملکی بده که «وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي» که قطعاً این دعا مستجاب شده و بنابراین ما با یک جور با باشکوه‌ترین پادشاهی تاریخ مواجه هستیم. نه‌تنها نسبت به آدم‌ها. مثلاً به نظر می‌آید که تمدنی که بلقیس پادشاه است یک تمدن بزرگ و باشکوهی است. یک کاخی دارند و یک عرش عظیمی برای خودشان دارند. حکومت‌هایی است که برای خودشان لشکری دارند و این حرف‌ها…. ولی رفتار سلیمان و نحوه حرف زدن او نشان می‌دهد که چقدر قوی تر از آن است؛ یعنی اصلاً بحث جنگیدن و این حرف‌ها نیست. مثلاً وقتی هدیه می‌آورند وقتی‌که رد می‌کند، می‌گوید که حالا یک لشکری بفرستم که ابتدا و انتها نداشته باشد. یا مثلاً سلیمان در مورد درگیری با تمدنی که اسمش تمدن بلقیس است مثلاً در آنجایی که می‌گوید که چه کسی این عرش را می‌آورد قبل از این‌که من این‌ها را تسلیم کنم. برایش مثل آب خوردن می‌ماند. این که حالا من یک لشکری می‌فرستم و آن‌ها تسلیم می‌شوند، این‌که هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. به‌هرحال یک پادشاهی عظیمی تشکیل‌شده و سلیمان نقطه اوج این پادشاهی است.

داوود شروع‌کننده است. شاید ابتدای این پادشاهی را هم در سوره بقره می‌بینیم که بنی اسرائیل می‌آیند و از پیامبر خودشان می‌خواهند که یک پادشاهی داشته باشند و بعد اولین کسی که تعیین می‌شود طالوت است. بعد گفته می‌شود که در همان جنگ اول که به رهبری طالوت صورت می‌گیرد، داوود است که جوانی است که جالوت را می‌کشد و بعداً خودش به پادشاهی می‌رسد و نهایتاً اوج پادشاهی به سلیمان است و بعد هم می‌دانید که اختلاف‌هایی زیادی در بنی اسرائیل پیش‌آمده و قدرت آن‌ها کم کم از بین رفته تا این‌که دیگر آن ماجرای حمله بابل پیش می‌آید که کلاً آن تمدنی که از سلیمان به آن‌ها به ارث رسیده بود، آن قدرت محو می‌شود و دوباره بعداً با کمک کوروش آن‌ها دوباره آزاد می‌شوند و به سرزمین خودشان برمی‌گردند و دیگر همچنین قدرتی که در زمان سلیمان بوده تکرار نمی‌شود. در خود بنی‌اسرائیل، یهودی‌ها همین الآن هم این افتخار به پادشاهی سلیمان و آرزوی برگشتن به دوران سلیمان ‌یک‌چیزی است که در فرهنگ آن‌ها هست. این داستان دوم در چنین فضایی است یعنی در اوج قدرت بنی اسرائیل است. درحالی‌که داستان اول مثل آن جهت‌های اولیه ماجرا را یک جوری شاید آن کنتراستی که در اینجا وجود دارد، مثل این است که هدف یک جوری رسیدن به داستان سلیمان است. ولی خوب است که در ابتدا یادآوری بشود که چه جور این ماجرا شروع شد.

یک روزی یک چوپانی در صحرا داشت می‌رفت و یک آتشی می‌بیند و به او یک وحی می‌شود و از او خواسته می‌شود که به مقابل فرعون برود و داستانش را ما می‌دانیم که از موسی خواسته می‌شود که برود و از فرعون مطالبه بکند که بنی‌اسرائیل را به او بدهد که درنهایت همین بنی‌اسرائیل هم که به یک چنین قدرتی در زمین دست پیدا می‌کند. لحظه ای که یک آدم تنها در یک بیابان که باید به درگاه فرعون برود که دقیقاً نقطه مقابل سلیمان است؛ یعنی یک قدرت شیطانی در زمین است یا یک قدرت استکباری است. شیطان مظهر استکبار در قرآن است. در تمام شخصیت‌هایی که شما در قرآن می‌بینید، هیچ‌کدام از آن‌ها مانند فرعون یک شخصیت متکبر و مغروری باشد و یا در مقابل خداوند ایستاده باشد و فکر می‌کند که در مقابل خداوند ایستاده است، این حالت را ندارد. در برابر سلیمانی که مظهر یک قدرتی است که کاملاً تسلیم خداوند است. این کنتراستی بین سلیمان و فرعون است ازنظر دو نوع مختلف حکومتی است.

بلقیس واقعاً این کنتراست را ندارد؛ یعنی شما نمی‌توانید بگویید که داستان سلیمان و بلقیس، داستان‌ یک حکومت الهی در مقابل یک حکومت شیطانی و مستکبر است. می‌بینید که اتفاقاً زمینه‌های هدایت صراحتاً اشاره می‌شود که در این آدم است. اصلاً یک شخصیتی مانند فرعون نیست. خیلی خوب صحبت می‌کند. قبل از این‌که تسلیم بشود، از اولین باری که شما بلقیس را می‌بینید چقدر آدم متین و آرامی است. چقدر سعی می‌کند که همه‌چیز را منطقی تحلیل کند. واقعاً این‌که در آخر ایمان می‌آورد، جای تعجب ندارد. از همان اول نحوه صحبت کردنش درباره‌ی نامه سلیمان، نمی‌خواهم اصراری کنم ولی انگار یک جوری از این‌که نامه با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شد خوشش آمده است. بیشتر شاید حس تعجب دارد از این‌که نامه‌ی خیلی شیکی دریافت کرده اند که اول نوشته‌شده است بسم الله الرحمن الرحیم که خیلی برایش معلوم نیست که یعنی چه؟ ولی یک حس خوبی دارد از این‌که یک پادشاهی برایش نامه نوشته که اسم خودش در ابتدای آن نیست. از اول این احساس این‌که یک‌جوری این احساسی که نجنگیم بهتر است، کلاً شما یک حالت عاقلانه ای در رفتار خودش می‌بینید درحالی‌که به نظر می‌رسد که از مشاور‌هایی که باید یک جورایی از او عاقل تر باشند، عاقل تر است. آن‌ها تنها جمله ای که می‌گویند این است که ما خیلی قدرت بزرگی داریم و انگار یک جورایی تشویق می‌کنند که می‌توانیم بجنگیم. درحالی‌که انگار او یک مقدار بهتر و محتاط تر است و بعداً هم معلوم می‌شود که احتیاط او کاملاً احتیاط به‌جایی بوده است. انگار دلش به او یک‌چیزی می‌گوید که کسی که این نامه را نوشته، حالا لحن نامه سلیمان خیلی قاطعانه است و این‌که آن‌ها را دعوت کرده است. احتمالاً این جوری است که بسم الله الرحمن الرحیم من سلیمان هستم و بیایید و تسلیم بشوید و خدا را بپرستید و یک‌چیزی خیلی قاطعانه‌ای نوشته که خیلی هم ترساننده است. وقتی یک نفر باقدرت و با قاطعیت یک عبارتی را به این شکل می‌نویسد و نامه هم احتمالاً به‌گونه‌ای است که این‌ها احتمالاً نامه ای به این زیبایی و شکیلی و یا حالا جنس نامه چی بوده، یک‌چیزی سلیمان فرستاده که آن شکوه حکومتش در آن هست. همان‌طوری که نهایتاً می‌بینید که این شکوه بارگاه سلیمان است که تأثیر قاطعی می‌گذارد و شکوه بارگاه سلیمان در حدی است که مثل یک معجزه است و باعث ایمان آوردن آدم‌ها می‌شود. یک‌چیزی و یک وجهه‌ی کوچکی از این شکوه در آن نامه هست. از جنس نامه و شکل ظاهری اش گرفته تا محتوای نامه که به نظر می‌رسد که بلقیس این را از اول گرفته است؛ یعنی حس کرده که با همچنین موجود خارق العاده ای طرف است و از اول حس شکست دارد. می‌گوید که وقتی‌که ملوک وارد یکجایی می‌شوند، انگار خیلی امیدی به پیروزی در مقابل صاحب این نامه ندارد. درحالی‌که آن‌ها امیدوار به پیروزی هستند و فکر می‌کنند می‌توانند بجنگند.

بنابراین این قطعه کوتاه اول به‌غیراز این‌که یک حس خوبی را به آدم می‌دهد، یادم آوری می کند که چگونه بنی اسرائیل به وجود آمد. داستان از کجا شروع شد. یک چوپانی در بیابان گم‌شده و حتی به نظرش می‌آید که از خطرات جانی از سرما و آتش و سوز می‌بیند. داستان قوم بنی اسرائیل در آن لحظه شروع می‌شود به‌اضافه این‌که شما شخصیت فرعون را در ابتدای داستانی که گفته می‌شود که «فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ» اسم فرعون در اینجا می‌آید و این که «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ» این چیزی که شما می‌بینید دقیقاً نقطه مقابل حکومت سلیمان است. یک حکومتی که کاملاً حالت استکباری دارد و چند تا از این واژه‌ها در موردش در همین آیه به کار می‌رود. جحد، ظلم، علو و همه‌چیزهایی بدی که در مورد یک آدم می‌توان گفت که حالت استکبار دارد و در مقابل حقیقت می‌ایستد فسق همین طور در این دو سطر واژه‌ها را در این دو سطر در مورد فرعون و قومش می‌بینید. در آخر هم گفته می‌شود «كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ». فساد، ظلم، علو، جحد به معنای انکار و فسق.

درحالی‌که بلقیس این‌گونه نیست بنابراین این کنتراستی که بین ضعفی که ظاهراً موسی در مقابل فرعون دارد یعنی در لحظه شروع در مقابل قدرتی که بعداً بنی اسرائیل در تحت همین ویژگی تسلیم در برابر خدا به آن رسیده و کنتراست بین حکومت سلیمان در مقابل حکومت فرعون، این چیزی است که مقدمه اولیه را جالب می‌کند به‌عنوان مقدمه برای داستان سلیمان؛ اما من احساس شخصی ام این است که لحظه‌ی وحی به موسی که شاید یکی از مهم‌ترین لحظه‌های تاریخ بشر است و برای همین هم هست که مدام در قرآن به آن اشاره می‌شود. لحظه ای که خداوند با یک انسانی تکلم کرده است. این قدر خود این لحظه مهم است. من گاهی می‌گویم که به یکجاهایی در سوره می‌رسیم که بحث درباره توحید یا آخرت، لازم نیست که دیگر من این را توجیه بکنم که چرا در اینجا اشاره به آخرت شد بقیه چیزها یا حداقل دو بحث درباره توحید و آخرت، هیچ الزامی ندارد و هرجایی که داستان به‌جایی برسد که زمینه‌ی خوبی فراهم بشود که چیزی درباره‌ی آخرت گفته بشود، گفته می‌شود. تذکری درباره‌ی آخرت، تذکری درباره‌ی توحید، شرک و این‌ها محتواهای ذاتی قرآن هستند. شاید واقعاً پرتکرارترین لحظه یکی داستان آفرینش است که خیلی تکرار می‌شود یکی هم‌داستان موسی همین قطعه اش. خود داستان موسی پرتکرارترین است و این قطعه‌اش هم بین قسمت‌های مختلف است که گاهی قسمت آخرش نقل می‌شود. اینجایی که موسی دارد می‌رود، آن آتش را می‌بیند و رد می‌شود و با خداوند تکلم و صحبت می‌کند، این شاید جذاب‌ترین قسمت داستان موسی است که مدام شما می‌بینید که در قرآن تکرار می‌شود. جذابیتش از این نظر است که موسی همین ویژگی کلیم الله بودن را دارد.

ارتباط موسی با خداوند ارتباط مستقیم است. ازنظر من لحظه رعب آور و هول انگیز و نمی‌دانم ولی واقعاً من حضرت موسی را تحسین می‌کنم که جان سالم به دربرده است. وسط بیابان داشت می‌رفت که یک آتشی را پیدا بکند و یک‌دفعه یک ندایی شنید که «يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» که در همان جا جان به جان تسلیم آفرین نکرد. من قبلاً یک‌بار باز به این اشاره کردم که شما از نحوه صحبت کردن حضرت موسی در برابر خداوند حس می‌کنید که چقدر هول انگیز بوده است حتی برای یک آدمی در حد حضرت موسی ولی خوب می‌بینید که بالاخره آدم مناسبی انتخاب‌شده است که از این هول و از این ناگهانی بودن جان سالم به در می برد. من احساسم این است که باقی پیغمبران اولاً با آن‌ها باواسطه ارتباط برقرار می‌شد و من تصورم این است که پیغمبران با فرشته‌ها حشرونشر پیدا می‌کردند. حالا شاید جبرییل نمی‌آمد ولی تدریجاً به یکجایی می‌رسید که با این‌که واسطه داشته و مقدمات و این حرف‌ها بازمی‌بینید که در روایات هم هست که حضرت رسول هم وقتی برای اولین بار به ایشان وحی شد چه حالی داشت. تائید این است که برای پیامبری هم مثل حضرت رسول لحظه وحی خیلی هولناک است. حالا این‌که حضرت موسی یک روزی بدون هیچ مقدمه ای در بیابان در حال رفتن است و بعد چیزی که ازش خواسته می‌شود این است که برود و در مقابل فرعون و بگوید که بنی اسرائیل را بده تا من بروم و یک‌جوری از اول همه‌چیز حالت یک معلولیت غیرممکن دارد و به‌طور ناگهانی در یک‌شبی در یک بیابانی به حضرت موسی داده می‌شود که مستقیماً از طرف خداوند است. خیلی لحظه شگفت‌انگیزی است و جا دارد که این‌همه قرآن برمی گردد و به‌غیراز این‌که خود داستان خیلی جذاب است و به‌اندازه کافی واقعاً جذاب است که آدم خیلی احتیاج نداشته باشد که خیلی توجیه بکند ولی توجیه مشخصش در ابتدای این سوره این است که یک یادآوری است که داستان سلیمان از کجا شروع‌شده است و یادآور این است که یک روزی یک آدمی مثل موسی در مقابل فرعون و قومش دست‌تنها یک کاری را شروع کرد و حالا کار به اینجا رسیده که این‌ها شدند سلیمان و آن‌هایی که مشرک هستند در حد یک‌مشت حکومت‌هایی که با یک نامه ممکن است که تسلیم بشوند. شما وقتی داستان را می‌خوانید، هیچ اشاره ای به این نمی‌شود که اصلاً جنگی صورت می‌گیرد و یا این‌که سلیمان لشکری را می‌فرستد یعنی بیشتر شاید این حس منتقل می‌شود که آن‌ها همین طوری تسلیم شدند.

حضار: فکر می‌کنم که آدم هایشان خیلی موحد نشدند درست است؟ چون به نظر می‌آید که جوان‌های توحیدی بنی‌اسرائیل تا زمان حضرت مسیح هم زیاد گسترش پیدا نکره بودند؟ استاد: منظورتان جامعه ای است که خود بنی اسرائیل هستند؟ حضار: مثلاً همین بلقیس و … .

استاد: خود بنی اسرائیل چیزی نشدند شما منظورتان چی است؟

حضار: خوب بالاخره موحد بودند. ببینید وقتی‌که آدم زمان حضرت مسیح را نگاه می‌کند، می‌بیند که این‌ها یک قومی بودند که این وسط خداپرست بودند. من می‌گویم که وقتی سلیمان ‌یک همچنین امپراتوری را راه انداخته بوده چرا خوب بقیه موحد نشده بودند.

استاد: خوب شما فرض کنید همین قوم بلقیس به نظر می‌آید که اشاره می‌شود به این‌که این‌ها مسمان شدند ولی وقتی خود بنی اسرائیل بعد از سلیمان مشرک می‌شوند، شما چه انتظاری دارید که همه‌ی آن‌ها موحد شوند.

حضار: خوب مشرک که نشده بودند؟

استاد: نه واقعاً مشرک شده بودند. منظورتان چیست؟ اصلاً؟ پرستی در بنی اسرائیل معروف است و ماجرای فتح بنی اسرائیل توسط بابلی‌ها به‌این‌ترتیب است که این‌ها مشرک شدند و بعل پرست شدند و برخی‌ها حتی شرک را به خود سلیمان نسبت می‌دهند و می‌گویند که به نظر ما از زمان سلیمان این چیزها شروع‌شده است.

حضار: آن معبدهایی که داشتند و کشتند و … .

استاد: اصلاً در شهرهای بنی اسرائیل آن‌طوری که در تاریخ می‌آید، مجسمه‌ی گاو و بعل و پرستش می‌شده است. این‌ها انحرافشان خیلی بیشتر از این چیزها بوده است. برای همین است که واقعاً نابود می‌شوند و اتفاقاً دوباره در اسارت است که به توحید بازمی گردند.

استاد: آهان یعنی وقتی اسارت می‌شوند و بازمی گردند؟ بعد از دوره اسارت است که می‌بینیم که تا زمان مسیح یک‌چیزی دارند. تورات را می‌نویسند و تلمود را شروع می‌کنند یعنی یک دوره گمراهی کامل بعد از سلیمان دارند و دیگر چه انتظاری از قوم بلقیس دارید که آن‌ها که یک جوری از اولش هم یک جورایی بازور و فشار ایمان آوردند. بنی اسرائیل نسبت به دین اجدادی خودشان خیانت کردند و مشرک شدند به خاطر جاذبه‌هایی که در شرک و بعل پرستی بوده و بقیه هم که کاملاً معلوم است که کاملاً از بین رفت؛ یعنی میراث توحیدی حضرت موسی بعد از سلیمان کلاً از بین رفته است و طبعاً شما باید انتظارتان این باشد که قوم بلقیس هم یک نسل بعد دوباره برگشتند به سمت خورشید یا حالا شاید یک ترکیب‌هایی را هم زده باشند و مثلاً چیزهایی بامزه را آورده باشند ولی ما دقیقاً نمی‌دانیم. معمولاً وقتی‌که یک دوره ای و یا یک‌چند دهه ای را هم موحد باشند، ممکن است که یک تغییراتی را داشته باشند و دقیقاً همان طور برنگردند. بنی‌اسرائیل هم شاید دقیقاً بعل پرست هستند. بله بعل پرستی خالص نمی‌کردند ولی یک جورایی ترکیباتی از بت‌پرستی و توحید این‌ها را درست کرده باشند. ولی بنی اسرائیل یک مقداری فجیعی بود و آن دورانی که … می‌آید خیلی اوضاع خراب است یعنی کاملاً مثل یک پیامبری در مقابل قومی مشرک است که تازه باید بیاید از اول بگوید که مجسمه‌ها را دور بریزید و خیلی وضع بحرانی است.

حضار: تا چند سال قبل از میلاد مسیح است؟

استاد: مثلاً تا ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است. البته کم تر. چون خود حضرت موسی حدود ۱۰۰۰ سال قبل از مسیح است و این وقایع خیلی نزدیک به حضرت موسی است. فکر می‌کنم ۷۰۰ یا ۸۰۰ سال قبل از مسیح است.

بنابراین دو داستان اولیه داریم که خیلی به هم مرتبط هستند که یکی از این‌ها درواقع انگار شروع همین ماجراهاست و لحظه‌ی شروع این ماجرا است که در ظاهر یک آدم ضعیفی یک مأموریت بزرگی را بر عهده می‌گیرد و بعدازآن هم اوج ماجرا را ازنظر قدرت ظاهری البته من تأکیدم این است که حضرت موسی از حضرت سلیمان ضعیف تر نیست. وقتی یک آدمی خداوند پشتش باشد، یک‌جوری وصل به یک نیروی نامتناهی است و سلیمان هم به آن نیروی نامتناهی وصل است ولی در ظاهر چیزی که دیده می‌شود او یک چوپانی است در وسط یک بیابانی که مثلاً اگر یک نفر بیاید و از او بپرسد که تو چرا راهت را کج کردی و بگوید که من دارم به مقابل فرعون می‌روم و اگر بایستم احتمالاً از خنده روده بر می‌شوند. برای این که باطن او را نمی‌بینند که چه مأموریتی دارد و چه کسی پشت او است و از طرف دیگر حضرت سلیمان اوج قدرت ظاهری است که مثلاً وقتی قصرش را کسی ببیند ممکن است که از هوش برود.

یک عبارتی در اینجا در ابتدای داستان سلیمان به‌کاربرده می‌شود که می‌گوید که «وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» یوزعون یعنی یک جور به نحوی جلوی آن‌ها گرفته می‌شد. این قدر جمعیت زیاد است که باید بگوید که آقا شما بایستید آن‌ها برسند. یک لشکر عظیمی است. اصطلاحاتی درباره‌ی آن‌ها به‌کاربرده شده است که انگار کنترل این جمعیت چندان کار ساده و آسانی نیست. آدم هایشان که دیده می‌شود از شرق تا غرب ادامه‌دارند چه برسد به یک لشکری از جن و پرندگان این قبیل چیزها که همراه آن‌ها هستند. به‌هرحال این کنتراستی ازنظر ظاهری بین موسی و سلیمان هم خیلی جالب است. خوب این یک نکته کلی بود در مورد این دو داستان اول.

داستان حضرت موسی

بگذارید این داستان حضرت موسی را بگویم که اگر اغراق نباشد این داستان، داستان موردعلاقه قرآن است، همراه با داستان آدم و حوا که خیلی زیاد تکرار می‌شود. می‌گوید که «إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» جایی است که موسی در بیابان به نظر می‌آید که در سرما با اهلش در حرکت است. بعد از این‌که ۱۰ سال با شعیب بوده است. اهلش و عده‌ای که همراه او هست که شبانه در یک بیابانی که به نظر می‌رسد از حرفی که حضرت موسی می‌زند تاریک و سرد است، می‌روند و به نظر می‌آید که یک حسی از این‌که گم‌شده ام و نمی‌دانم کجا هستم و یا آبادی نزدیک کجاست. یک سرگردانی انگار در این موسی و اهلش هست که می‌گوید بروم و یک خبری برایتان بیاورم و یا یک شعله ای بیاورم که گرم بشوید. «فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» که وقتی می‌آید یک ندایی می‌شنود که آنچه در آتش و در اطرافش است مبارک است و بعد رب العالمین را می‌شنود و بعد گفته می‌شود که یا موسی «يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» من خداوند و یا الله عزیز و حکیم هستم. یک نکته‌ای که این داستان را وقتی گاهی خوانده می‌شود یک تأثیرهای خاصی می‌گذارد، ببینید در تمام این مدتی که حضرت موسی مخصوصاً در این ۱۰ سالی که در خدمت شعیب است با یقین عبادت کرده است. با خداوند سخن گفته و خداوند را ستایش کرده است ولی علم به این را هم دارد که خداوند، وقتی ما تکلم می‌کنیم این منشأ تکلم خداوند است بنابراین خداوند سمیع و بصیر است بنابراین می‌تواند متکلم باشد.

شما الآن وقتی دارید عبادت می‌کنید، می‌دانید که خداوند سمیع و بصیر است و این حرفی را که شما می‌زنید را می‌شنود ولی کم تر آدم این تصور را دارد که شاید همین الآن جواب من را بدهد. آدم وقتی‌که در حال عبادت است وقتی‌که واقعاً این احساس را داشته باشید که خداوند علاوه بر این‌که می‌شنود متکلم هم هست یعنی ممکن است که همین الآن جوابم را بدهد، یک حس حضور خاصی به ما دست می‌دهد. من خودم از این قطعه از داستان که وقتی خداوند مستقیماً صحبت می‌کند، این احساس به من منتقل می‌شود که گاهی وقتی دارم عبادت می‌کنم این همان خدایی است که همین الآن حالا خدای ناکرده شاید سخن بگوید. یک حس حضور خاصی به آدم دست می‌دهد اگر این تصور را داشته باشید که فقط سمیع و بصیر نیست. این‌که اگر آدم این تصور را نداشته باشد که خدا سمیع و بصیر است که عبادتش اصلاً حال واقعی پیدا نمی‌کند. شما باید به یک حالت اطمینانی برسید که همین‌که ما وقتی از رکوع بلند می‌شویم و می‌گوییم که «سمع الله لمن حمده» باید متوجه این باشیم که خداوند همه این عبارات ما و همه این دعاهای ما را می‌شنود ولی فکر می‌کنم که یک‌مرتبه حضور قلب بالاتری را به آدم می‌دهد اگر آدم مطمئن باشد که همین خدا، خدایی است که تکلم می‌کند ولو این‌که خوشبختانه با ما حرف نمی‌زند من را ببخشید اگر وسط حرف‌های جدی شوخی هم می‌کنم. ولی خوب حالا یک‌جور خوشبختی است. من خودم موسی را می‌بینم که با آن عظمت به‌عنوان انسان زبانش بند می‌آید و نمی‌تواند حرف بزند، من حالا یادم نیست که این نکته را در چه مناسبتی گفتم، لازم نیست که حرف‌های موسی را بشنوید بلکه از حرف‌های خداوند از چیزهایی که خداوند می‌گوید می‌فهمید که موسی در وضع خوبی نیست. این‌که می‌گوید که این چیست که در دست تو است؛ یعنی یک جورایی احتیاج به آرامش دارد و یک سؤالات بدیهی است می‌پرسد و مثلاً بعدش موسی شروع می‌کند می‌گوید که این چیز عصای من است و بعد می‌گوید «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ» (طه:۱۸) یک‌لحظه انگار به خودش می‌آید و می‌گوید که‌ای بابا من این‌ها را برای چه کسی توضیح می‌دهم. این‌یک سؤال است ولی خوب برای یک جور مأنوس شدن است. مثل این‌که وقتی شما می‌خواهید از یک دانش آموزی امتحانی را بگیرید اول دوتا سؤال آسان می‌پرسید تا جواب بدهد و سؤال‌های اصلی را برای بعداً می‌گذارید. یک‌چیز ساده‌ای است و اولین صحبت این است که این چیست که در دست تو است؟ که او هم بگوید که بله این عصای من است و این‌ها و در کل آن حالت چون اولین مکالمه است، موسی علاوه بر این علمی که به صفات خداوند دارد ولی چون مأنوس نیست نمی‌تواند خوب حرف بزند. مثلاً در آن سوره طه وقتی شروع به دعا کردن می‌کند و می‌گوید که «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» (طه:۲۵) می‌خواهد بگوید که هارون را معاون من بکنم ولی می‌گوید که «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي» (طه:۲۹) و بعد مثل این‌که یک مقدار فکر می‌کند و می‌گوید که خدا که می‌داند منظور من چیست همان ‌هارون اخی ولی از اول این را نمی‌گوید مثل این‌که یک‌جور با کمرویی می‌گوید که یک نفر از اهل من را معاون من بکن و بعد به نظرش می‌آید که خوب این‌که بدیهی است که منظور من چیست. یک‌جور اولین لحظه ارتباط شگفت انگیز و رعب آور موسی که تحت تأثیر یک فضای خاصی قرارگرفته است که خیلی خوب نمی‌تواند حرف بزند و بعداً در آن ۴۰ شبی که موسی به میقات می‌رود، شما بعداً هم‌سخن گفتن موسی را با خداوند در قرآن می‌بینید که دیگر این‌گونه نیست و تکه تکه صحبت نمی‌کند و حرف هایش را تکرار نمی‌کند و نمی‌خورد و به نظر می‌آید که در خود موسی انگار در سخن گفتنش با خداوند یک اتفاقی افتاده است.

حضار: بعد از این‌که باز با او صحبت می‌کند بازهم حالت تکلم است …؟

استاد: به نظر می‌آید که تکلم است. یعنی درجاهای دیگر هم تکلم دارد اصلاً موسی این ویژگی را دارد بالاخره کسی است که مستقیماً با خداوند صحبت می‌کند و این لحظه، لحظه‌ای است که اولین بار است که این اتفاق افتاده است و بدون واسطه است و لحظه‌ی خیلی خاصی است که در قرآن اشاره می‌شود. هی می‌خواهم روی این تأکید بکنم که این مقدمه داستان سلیمان نیست شاید این لحظه از کل داستان موسی مهم تر است که این قدر در قرآن به آن اشاره می‌شود. ولی به‌هرحال مقدمه خوبی برای آن داستان هم هست.

گفته می‌شود که یا موسی «يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»﴿٩﴾ «وَأَلْقِ عَصَاكَ ۚ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ ۚ يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ» (١٠) می‌گوید که عصایت را بنداز. وقتی‌که می‌بیند که این مثل یک ماری حرکت می‌کند می‌ترسد و بعد گفته می‌شود که نترس فرستاده شده‌ها در امان هستند البته تا اینجا به موسی گفته نشده بود که تو رسول خدا هستی و من فکر می‌کنم که خود این هم یک‌قدری ترسناک است. به او اطلاع داده شد که تو از مرسلین هستی. «إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» ﴿١١﴾. دو تا از آن معجزاتی که قرار است موسی برای فرعون ببرد یکی عصا است که در اینجا به آن اشاره شد و دومی «وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ» ﴿١٢﴾. ۹ تا آیه دیگر هم هست که در سوره‌های دیگر مثلا اعراف به آن‌ها اشاره می‌شود و در تورات هم مفصلاً توضیح داده‌شده که چه نشانه‌هایی می‌آمد که فرعون و قومش ایمان بیاورند ولی هر دفعه ایمان نمی‌آوردند.

بعد هم این دو آیه «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ» ﴿١٣﴾، «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» ﴿١٤﴾ همین شکست فرعون و قومش در مقابل موسی، عاقبت همین دعوت از موسی بود با این‌که تنهایی به دستور خدا بلند شد و به آنجا رفت، به نظر می‌رسید که مأموریت قابل انجامی نیست ولی می‌بینیم که با پیروزی بنی اسرائیل و شکست فرعون ماجرا ختم شد. این اولین داستان است که به این لحظه شروع داستان بنی‌اسرائیل اشاره می‌کند و یک‌باره داستان داوود و سلیمان شروع می شود. این‌که بین موسی تا داوود و سلیمان چه اتفاق افتاده است دیگر موضوع نیست. آن لحظه ای که لحظه‌ی اوج بنی اسرائیل است جایی که پادشاهانی که پیامبر هستند و صالح هستند آمده اند و تسلیم خداوند هستند، یک جوری قدرت الهی عظیمی دارند. علم و قدرتی دارند که در طول تاریخ بی‌نظیر بوده و در طول فاصله خیلی کوتاهی بعد از حضرت موسی این‌ها آمدند و حکومت کردند. ویژگی حکومتشان همین است که تسلیم خداوند هستند و درواقع مجرای نمایش قدرت خداوند در زمین هستند. خودشان در اینجا انگار چیزی نیستند و یک واسطه ای هستند برای دعوت به خدا و چیزی را برای خودشان نمی‌خواهند و قدرتشان درواقع نتیجه همین تسلیم بودن آن‌ها در برابر خداوند است.

داستان حضرت سلیمان (ع)

«وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا ۖ وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ» ﴿١٥﴾ به داوود و سلیمان علمی داده شد و گفتند که ستایش برای خدایی که بر ما فضیلتی بر اکثر بندگان مؤمنش داد «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ» ﴿١٦﴾ و سلیمان وارث داوود شد. در واقع گفته شد که «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا» گفته نمی‌شود چه علمی ولی بالاخره به نظر می‌رسد که در همین جا هم اشاره می‌شود به این همین علم شگفت انگیز که داود و سلیمان داشتند و منطق الطیر. سخن گفتن مثلاً با پرندگان این طوری که ما می‌فهمیم. هر چند ممکن است که یک مقدار در این واژه یک ایهام‌هایی هم باشد و از داستان می‌بینید که همین شاید منطقی به نظر برسد که این جوری بفهمیم. زبان پرندگان را در واقع داود و سلیمان بلد هستند. «وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ» به مردم گفتند که ما زبان پرندگان را بلد هستیم و از همه‌چیز به ما داده‌شده و این یک برتری آشکاری است.

ویژگی داستان سلیمان در قرآن این است که از هر نظر شگفت انگیز است. فضای داستان با داستان‌های دیگر فرق دارد. شاید تنها جایی است که پیامبری را در مسند پادشاهی و قدرت می‌بینید. حالا یوسف هم در مسند قدرت هست ولی این حالتی که در این داستان دارد، سلیمان مظهر قدرت است و انگار قدرتمندترین پادشاهی روی زمین دارد و در اطرافش پر از عجایب است. پیامبران دیگر شاید معجزاتی را داشته باشند ولی مسئله در اینجا معجزه نیست. دانستن زبان پرندگان برای این نیست که به مردم نشان بدهد و آن‌ها ایمان بیاورند یا این‌که جن و انس فرمان‌بردارش باشند. پر از شگفتی است دیگر. این‌که سخن مورچه را می‌فهمد. با هدهد صحبت می‌کند. اصلاً این قدر شگفت‌انگیز است که اصلاً شما این احساس بهتان دست نمی‌دهد که وقتی دارید داستان موسی را می‌خوانید یا فرض کنید داستان اقوام دیگر را می‌خوانید یا یوسف را می‌خوانید، دارید یک داستان فانتزی گوش می‌دهید. ولی واقعاً داستان سلیمان خیلی شبیه به افسانه‌ها است؛ یعنی در حدی شگفت انگیز و عجیب‌وغریب است که آدم یک جورایی یاد اساطیر باستان و این که حیوانات در آن حرف می‌زند و این‌که داستانی از این عجیب‌تر از نظر غیرواقعی بودن نیست که شما وقتی آن را می‌خوانید یک حس افسانه خواندن را داشته باشید. فکر می‌کنم که این یک داستانی است که یک عده از مفسرین مدرن و این‌ها خیلی سعی کردند بگویند که این‌ها سمبولیک است و واقعی نیست و یک‌جوری باعقلشان جور درنمی‌آید که این‌ها واقعیت داشته باشد. به نظرشان می‌رسد مثل یک داستان سمبولیک درباره پادشاهی سلیمان باشد. در کل همه‌چیز غیرعادی است. شخصیت‌های مثلاً ملک سلیمان باد است و هدهد و از همه عجیب تر به نظر من مورچه است. باز من راحت تر می‌توانم تصور بکنم که با هدهد بشود ارتباط برقرار کرد. ولی با مورچه یک مقدار سخت تر است. شما مثلاً فرض کنید که زبان پرندگان با استفاده از همین الحانی که تولید می‌کنند، باشد یا شیوه‌ی پرواز کردنشان یا هر چیز دیگر. لااقل در مورد هدهد یک‌صدایی دارد و یک بال و پری می‌زند ولی مورچه چطور می‌شود باور کرد.

حضار: اصلاً فرکانسش با دیگر موجودات فرق دارد.

استاد: شما باید این طور تصور بکنید که سلیمان ‌یک‌چیزهایی را می‌شنود که بقیه نمی‌شوند یعنی یک جورایی گوش سلیمان به شکل خاصی است. پس فقط علم نیست. حرفی که می‌زند این است که یک علمی است که به او داده‌شده و شاید دیگران هم بتوانند. نمی‌دانم ولی به نظرم مورچه از هدهد به‌هرحال عجیب تر است. تصور این‌که واقعاً یک ارتباطی برقرار بشود و یک‌سخنی از یک مورچه را کسی درک بکند که چه گفت. باز جلوتر که می‌رویم دیده می‌شود که در ملک سلیمان این‌گونه است. سلیمان می‌گوید که خوب این تخت بلقیس را چه کسی می‌تواند برای من بیاورد. یکی از آن‌ها می‌گوید «قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ» و دیگری می‌گوید که تا قبل از این‌که چشم بر روی‌هم بگذاری. در کل در آنجا یک آدم‌هایی هستند که یکی عفریت من الجن است و در کل این حکومت این‌گونه است و یک جوری حکومت جادویی است. یک‌چیزهایی است که در تاریخ چنین قدرتی نبوده و در یکجا جمع نشده است.

فرض کنید ک شما می‌شنوید که عرفا در بینشان این ادعا وجود دارد که می‌توانند طی‌الارض بکنند و یعنی بدون این‌که یک‌زمانی بگذرد، از یک مکانی به مکان دیگری منتقل بشوند ولی این‌ها همیشه رازدار است و پنهان است و جلوه نمی‌کند. ممکن است که برخی از آدم‌ها با جن در ارتباط باشند. ولی جن برای آن‌ها قصر نمی‌سازد. این زمان سلیمان، زمانی است که چیزهای پنهانی و قدرت‌های پنهانی را که در طبیعت وجود دارد و راه‌های پنهانی که وجود دارد که آدم‌ها می‌توانند به قول ایشان ‌یک‌جوری از زمان و مکان خارج بشوند و یا یک کارهایی را انجام بدهند و یا یک موجودات پنهانی، این‌ها همه ظاهر شدند، کار انجام می‌دهند و همراه لشکر سلیمان به این طرف و آن طرف می‌روند. ممکن است که در دانستن منطق‌الطیر، دیگرانی هم بودند حالا به‌صورت شایعه یا داستان و یا افسانه و یا واقعیت. عرفایی دیگر و یا پیامبرانی دیگر هم بودند که ادراکات این‌گونه هم داشتند ولی یک‌چیزهایی پنهانی بوده و این‌گونه نبوده که سلیمان بایستد و به هدهد بگوید که بیا و برو و برای من نامه ببرد. این جزو ملزومات سربازان حکومت سلیمان هستند؛ یعنی این شگفتی‌هایی که در جهان وجود دارد در حکومت سلیمان آشکار است. شما وقتی این داستان را می‌خوانید دقیقاً این احساس به آدم دست می‌دهد که آن رازهای عرفا و انبیا و این‌ها دیگر از زبان حضرت سلیمان دیگر راز نیست. از اولی که بنی اسرائیل راه می‌افتد، این معجزات و این مقابله و در برابر خداوند ایستادن و سخن خداوند این‌ها در مورد قوم بنی اسرائیل هی خداوند تا اینجا تجلی کرده است.

یک دوران خاصی است و یک‌جور ازلحاظ ظاهری حداقل اوجش در زمان حضرت سلیمان است که همه این‌ها و نیروهای پنهان آشکار شدند. دیگر هیچ پنهان‌کاری نیست. مثلاً این‌که می‌گوید بروید و تخت بلقیس را برای من بیاورید. این قوم، قومی نیستند که برایشان معجزه اتفاق بیفتد. سلیمان با پرندگان حرف نمی‌زند که مردم ببینند و این‌ها آدم‌هایی هستند که از این مرحله گذشته‌اند و ایمان‌دارند و حالا یک‌جوری وارد یک فضای دیگری شدند. فضایی که درواقع خداوند این نیروهای پنهانی را در اختیار سلیمان و قومش قرار داده است. پادشاهی سلیمان، پادشاهی بنی اسرائیل است.

بنابراین خیلی از جاها شما می‌بینید در جنگ‌های اولیه ای که اتفاق می‌افتد بین بنی اسرائیل و فرعونیان نه فلسطینیان معجزاتی ظاهر می‌شود و طوفانی می‌آید و نیروهای طبیعت که خارج از کنترل انسان‌ها هستند، در جنگ مشارکت می‌ کنند. باد می‌آید، طوفانی می‌شود، لشکر مقابل منهدم می‌شود. ولی در اینجا دیگر نیازی به این چیزها نیست خود این پادشاهی در اینجا همه چیز را به‌صورت کنترل‌شده «فهم یوزعون» یک‌جور کنترلی روی یک جمعیتی عظیمی از پتانسیل‌هایی که در طبیعت است به وجود آمده است. از باد استفاده می‌شود از جن استفاده می‌شود. به‌هرحال دوران خاصی که در داستان سلیمان هست، فکر می‌کنم که از یک جهاتی، شگفت‌انگیزترین داستان سلیمان در سوره نحل است.

درجاهای دیگر هم به سلیمان اشاره می‌شود. ولی شاید در سوره نمل شاید شگفت انگیزترین سوره قرآن است. یادتان هست در سوره بقره هم یک اشاره ای می‌شود که داستان‌ هاروت و ماروت یعنی دو فرشته‌ای که در زمان سلیمان، یک اتفاقاتی عجیبی هم افتاده که حالا دو تا فرشته هم اضافه شدند و در اینجا در حال انجام کارهای عجیبی هستند. این‌ها با آدم‌ها در ارتباط هستند. یک‌جوری است که انگار این‌ها سحر را آموزش می‌دادند؛ یعنی یک‌جور دنیا عوض شد. از همان لحظه ای که فکر می‌کنم که خداوند در پای کوه طور بر بنی‌اسرائیل تجلی کرد تا اینجاها یک‌چیزهایی به حالت غیب و آشکار رسید. این‌هایی که ایمان و شریعت را پذیرفتند به یک‌چیزی رسیدند و معجزه برای آن‌ها روزمره است. دیگر نمی‌شود که اسمش را معجزه گذاشت. برای این‌که این چیزهای عجیب‌وغریب برای این نیست که این‌ها ایمان بیاورند بلکه این‌ها ایمان آوردند. زندگی‌شان این‌گونه است. من این مقدمه را گفتم برای این‌که فکر کنید که ویژگی اصلی داستان سلیمان این است که هر ماجرایی که در آن اتفاق می‌افتد غیرعادی است و شگفت‌انگیز است و یک حالت مثل حکایت‌های افسانه‌ای دارد.

حضار: تعجبم هست که سلیمان بااین‌همه قدرت چطور ادعای خدایی نکرده…؟

استاد: چون خیلی پتانسیل تصمیم گیری اش بالا بوده این قدرت به او داده‌شده و شاید این برای ما…

حضار: آدمی بوده که می‌توانسته غیب را هم آشکار بکند؟

استاد: بله. کسی مثل فرعون یک لشکری کوچک دارد ولی ادعای خدایی می‌کند درحالی‌که سلیمان لشکر که سهل است باد و همه نیروهای طبیعت هم تحت کنترل او هستند و دقیقاً نکته‌ی اصلی همین است که شما به میزان آن حالت تسلیمتان است که استحقاق پیدا می‌کنید و پتانسیل پیدا می‌کنید که قدرت به شما اعطا بشود. سلیمان به حدی تسلیم است که به‌راحتی این دعا را می‌کند که یک ملکی را به من بده که هیچ‌کس نداشته باشد و انگار هیچ شائبه‌ی سوء استفاده ای در او نیست. هم خودش می‌داند و هم خداوند این موضوع را می‌داند که در اینجا هیچ مسئله‌ی قدرت طلبی و از این قبیل موضوعات نیست؛ یعنی نهایتاً این است که من یک قدرتی را داشته باشم که بتوانم کاری را برای خدا انجام بدهم.