سورهٔ نمل - جلسهٔ ۴

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

مقدمه ای بر بخش دوم سوره

جلسه چهارم سوره نمل است که من تا آن جایی که یادم می‌آید (به خاطر این فاصله‌ای که بین این دو جلسه افتاد)، داستان‌ها را تمام کرده بودیم. فکر می‌کنم که تا آخر داستان حضرت لوط خوانده بودیم، اگر اشتباه نکنم، در واقع آیه ۵۸، اگر این مقدمه را کنار بگذاریم و بخش داستان‌ها را قسمت اول سوره بگیریم، از آیه ۵۸ تا پایان سوره در واقع یک جور فصل دوم و قسمت دوم سوره است که در خودش هم یک قطعه‌هایی وجود دارد. من مخصوصاً می‌خواهم به دو نکته در این بخش پایانی سوره یعنی قسمت دوم سوره توجه‌تان را جلب کنم.

یکی این که این قسمت آیه ۵۹ که شروع این قسمت دوم است بعد از این که داستان حضرت لوط و قوم‌اش تمام می‌شود، با این عبارت شروع می‌شود که «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ (نمل/۵۹)» و آیه انتهای سوره این است که «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا (نمل/۹۳)». این تکرار عبارت «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ» در این آیه و در آیه انتهای سوره به این قسمت یک هویت می‌دهد؛ یعنی انگار که یک چیزی از آن جا شروع شده و تا آن آیه هم ادامه پیدا کرده است. مثل این که شما یک علامتی در اینجا و یک علامتی هم در آخرش بگذارید و اگر ادامه پیدا می‌کرد و سوره در آن جا تمام نشده بود هم وجود این دو تا «قل الحمدلله» که خیلی متعارف نیست، یعنی یک عبارت با تکرار خیلی زیاد در قرآن نیست که بخواهید بگویید که می‌شود از روی آن راحت گذشت، بنابراین وجود این دو تا یک جورهایی دوباره ابتدا و انتهای یک قسمت را دارد مشخص می‌کند. این یک نکته. این قسمت پایانی به دلیل این الفاظ ادبی که در ابتدا و در انتهایش به کار رفته شده یک حسی از انسجام و استقلال پیدا می‌کند.

یک نکته دیگر هم که من فکر می‌کنم خوب است که به آن توجه بکنیم این عبارتی است که در ابتدای این قسمت آمده. مثل این است که دارد می‌گوید که این داستان‌ها تمام شد. یک حرف دیگری را می‌خواهیم شروع بکنیم. می‌خواهم بگویم که آن استقلالی که من دارم از آن حرف می‌زنم، با این هم تشدید می‌شود که یک سری داستان‌ها گفته شده از سلیمان و بلقیس، که آن پادشاهی الهی که جلوه‌های جالبی از او دیدیم. بعد یک داستان‌های وحشتناکی از قدرت‌نمایی آدم‌هایی که در واقع به گروه بدکاران تعلق دارند. مخصوصاً در قوم ثمود. این‌ها را دیدیم، حالا این عبارت می‌آید که «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل/۵۹)». مثل این که دارد خداحافظی می‌کند با این داستان‌ها. دیگر داستان‌های آدم‌های خوب و آدم‌های بد تمام شد. مثل این که یک موضوع دیگری دارد شروع می‌شود. سلام می‌فرستد. دیگر نباید انتظار داشته باشید که در مورد آدم‌های خوب و آدم‌های بد داستانی برای شما تعریف شود. بگو حمد برای خداست. «وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ»، سلیمان، داود و از همه کسانی که در همین سوره از ایشان یاد شده و حضرت موسی و در مقابل‌اش فرعون و آدم‌های بدی که در قوم ثمود و لوط دیدیم، می‌گوید که «وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ» و این که خداوند از آن چه که شرک می‌ورزند بهتر است، در واقع یک جوری اشاره می‌کند «اما یشرکون» این یک جورهایی ضمیرش به آدم‌های بد برمی‌گردد. در همین جا یک دوگانگی در داستان‌ها وجود داشت که یک عده آدم‌های خوبی بودند که مورد پسند خداوند بودند و مورد انتخاب خداوند بودند در مقابل‌اش مشرکینی که آدم‌های بدی بودند و در مقابل این‌ها می‌ایستادند. یک فضایی این آیه ایجاد می‌کند مثل این که آن تمام شد، آن داستان‌ها تمام شد و داریم به آن‌ها سلام می‌فرستیم و یک موضوع جدیدی را داریم شروع می‌کنیم و یا این که قسمت جدیدی را داریم شروع می‌کنیم.

نسبت دادن افعال به خداوند و نقش شیطان

من کاری که بیشتر در این جلسه می‌کنم این است که بیشتر می‌خواهم که درباره این قسمت صحبت بکنم. منتهی قبل از این بحثم را در مورد آن قسمت دوم سوره شروع بکنم، می‌خواهم یک بار به مقدمه برگردم. فکر می‌کنم که در مورد مقدمه یک صحبت کوتاهی در جلسه اول کردم و یک نکته‌ای را هم اشاره کردم که در موردش بیشتر صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنم که الآن وقت‌اش است که این نکته را بگویم. در بحثی که درباره مقدمه کردم گفتم که شروع سوره مثل فرض کنید شروع سوره بقره با یک آیاتی شروع می‌شود که کتاب آمده و هدایت در داخل‌اش است. کسانی که «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (نمل/۳)» که این یک آیه مشترک با بقیه سوره‌هاست. من اشاره کردم به این که این آیه، آیه‌ای است که شاید نظر آدم را جلب می‌کند به عنوان یک چیزی که در این سوره آمده است. در جاهای دیگر نه این که در قرآن اصلاً این نکته نیامده باشد ولی اختصاصی این سوره است بعد از این آیاتی که در ابتدای سوره آمده است. «إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (نمل/۴)» این که کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند بر خلاف آن کسانی هستند که «يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» کسانی هستند که به آخرت ایمان ندارند و این‌ها نتیجه‌اش این است که «زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ» یعنی سرگردان هستند. اعمال‌شان برایشان زینت داده شده و زینت داده می‌شود و سرگردان هستند. من در همان جلسه به این اشاره کردم که چون این آیه در این محتوا از قول هدهد یک بار دیگر در داستان سلیمان تکرار می‌شود، وقتی که دارد اشاره می‌کند و در قوم بلقیس و قوم صبا دارد صحبت می‌کند می‌گوید که «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ (نمل/۲۴)» این که نسبت می‌دهد به شیطان که اعمال این‌ها را برایشان زینت داده و این‌ها را در واقع از راه خدا باز داشته است. این که این زینت دادن را می‌شود به خدا نسبت داد و به دلیل دیدگاه توحیدی که ما داریم، همه چیز را به خداوند نسبت داد، این که خیلی لازم نیست که در موردش بحث بکنم. کلاً به این خاطر که خداوند همه چیز را به خودش نسبت می‌دهد. «زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ» مخصوصاً وقتی که افعال جمع در مورد خداوند به کار برده می‌شود و «زَيَّنَّا» گفته می‌شود یعنی در این جا ممکن است که ملائکه و شیاطین و همه جنود الهی در واقع یک جوری در کار باشند. شیاطین هم یک بخشی از جنود الهی هستند که کارهایی را انجام می‌دهند. بنابراین این دو تا به یک محتوا دارند اشاره می‌کنند. تعارضی با هم ندارند که هیچ بلکه در واقع عین یک حرف را می‌زنند و فقط شاید این که از پایین که صحبت می‌کنند ادب اقتضا بکند که برخی از چیزها را به خداوند نسبت ندهد. به فاعل نزدیک ترش که شیطان است بدهد. مثلاً اگر یک آدم یک کاری بدی کرد در عین حالی که می‌توانیم در یک تحلیل نهایی بگوییم هر چه انجام می‌شود توسط خداست چون بالاخره همه افعال به خداوند برمی‌گردد ولی این فعل بد را بهتر است که به خداوند نسبت ندهیم. این جا هم یک حالت منفی دارد که این زینت داده شدن اعمال که در واقع این از همان نوع کارهایی است که شیطان می‌کند تا برخی از انسان‌ها را از خداوند دور نگه دارد. عمل شیطان در دنیا کاربردش این است که نگذارد برخی‌ها به دلیل ناپاکی‌ای که دارند و به دلیل مشکلی که دارند به درگاه الهی برسند. نگذارد که این‌ها ایمان بیاورند و مثلاً فرض بکنید که عبادت بکنند. برای این که شایسته نیستند برای درگاه خداوند. در واقع شیطان کارش همین است و عرفا می‌گویند که شیطان سگ درگاه خداوند است و نگهبان است و نمی‌گذارد کسی که شایستگی‌اش را ندارد و خودی نیست در واقع نزدیک بشود، این واقعیتی است در مورد این که شیطان چه کاره است. نگهبان است که من در مورد بحث‌هایی که در مورد داستان آفرینش کردم، روی این نکته خیلی تأکید کردم که در واقع شیطان یک جوری جلوه آن اسم عزیز و عزت الهی است که مانع از نزدیک شدن هر کسی به غیر از مخلصین و به غیر از کسانی که اخلاص دارند و پاک هستند می‌شود. مانع از این می‌شود که کسی به آن‌ها نزدیک بشود. بنابراین یک همچنین موجودی باید در دنیا باشد.

به هر حال این محتوا دوباره تکرار می‌شود. بنابراین هم به دلیل نزدیک بودن‌اش به ابتدای آیات ابتدایی و هم به دلیل تکرارش، نکته‌ای است که بد نیست که در موردش صحبت بکنیم. من فقط می‌خواهم در مورد همین آیه صحبتی بکنم که معنی‌اش چیست که وقتی که می‌گوییم، کسی که به آخرت ایمان ندارد، اعمال‌اش زینت داده می‌شود. بعد بحثمان را در مورد قسمت بعدی سوره یک جوری ادامه بدهیم. مناسبت‌اش هم این است که قسمت دوم در این سوره بیشتر متمرکز است روی آخرت و بر روی ایمان داشتن و ایمان نداشتن به آخرت و اعتراضی که آن‌ها می‌کنند که چرا ایمان نمی‌آورند و این حرف ها. بنابراین به این دلیل لازم است که به این مقدمه دوباره اشاره بکنیم و برگردیم. در واقع در مقدمه شما همان جلسه‌ای که داشتم بحث می‌کردم به این اشاره کردم که این مقدمه مدام واژه آخرت در داخل‌اش تکرار می‌شود و یک جور زمینه ذهنی به ما می‌دهد که یکی از محتواهای اصلی سوره درباره آخرت باشد.

مسئله زینت دادن اعمال

این مسئله زینت پیدا کردن اعمال از این نظر بحث کردن درباره‌اش راحت است برای این که این بحث‌هایی را که در مورد سوره نمل داریم می‌کنیم را بعد از بحثی که در مورد سوره هود کردیم و آن هم بعد از یونس بود [انجام می‌دهیم]. هر دوتای آن‌ها مخصوصاً سوره هود روی این مفهوم که حیات دنیا در نظر کسانی که اهل دنیا هستند زینت داده شده، تأکید می‌کردند. در هر دو تا سوره این محتوا وجود داشت. در سوره هود خیلی پررنگ بود و به این مسئله اشاره می‌کرد و در این جا هم در واقع همین است. آدمی که غرق در دنیاست. دنیا را به صورت مقدمه نمی‌بیند. دنیا را محلی نمی‌بیند که دارد آزمایش می‌شود و قرار است که در آن یک اعمالی انجام بدهد که بعداً نتیجه‌اش را قرار است که در یک جای دیگر قرار است ببیند. اگر این حالت مقدمه بودن دنیا را نمی‌بیند، دارد در همین دنیا می‌چرد و استفاده می‌کند و می‌خواهد که لذت ببرد، علاوه بر این که دنیا، یعنی آن چیزی که در بیرونش است و از آن دارد لذت می‌برد در نظرش جلوه می‌کند و زینت پیدا می‌کند، اعمال خودش هم همین حالت را دارند. در واقع اعمالش هم یک جوری جزو دنیای زینت داده شده برایش هستند. یعنی به دلیل این که یک کاری را انجام می‌دهد شاید از نظر تحلیل روانی بتوان این طور گفت. وقتی که یک چیزی را انجام می‌دهد و لذت می‌برد، یک جور ارزش‌گذاری بیش از اندازه‌ای نسبت به عملی که انجام داده است، پیدا می‌کند. خیلی خوش می‌شود و خیلی از این کارهایی که انجام داده است، خوشحال است. هیچ وقت آدمی که احساس می‌کند که آخرتی هست و ایمان دارد به این که آخرتی هست و این دنیایی که الآن ما در آن هستیم محل آزمایش است و ما باید سعی بکنیم و تلاش بکنیم برای این که یک چیزی را بسازیم، اعمالش در نظرش خیلی جالب و فوق‌العاده جلوه نمی‌کنند؛ یعنی اصلاً کلاً فضای ذهنی یک همچین آدمی این طور نیست که بنشیند و تماشا بکند و اعمال خودش را، فرض کنید، از اعمال خودش هم که این کار را کرده لذت ببرد. بیشتر رو به آینده است تا این که رو به گذشته نگاه بکند. در حالی که آدم‌هایی که آن آینده بی‌نهایت را در واقع در جلوی خودشان نمی‌بینند، همیشه این طور است که نسبت به چیزهایی که دارند و در گذشته انجام داده‌اند و قبلاً پیش آمده، سرگرم همین چیزها هستند. هر چیزی که بهشان لذت بدهد، سرگرم‌شان می‌کند و به سمتش می‌روند. در حالی که آدمی که دنیا را به صورت ابتلا می‌بیند، اصولاً نیت لذت بردن در دنیا را ندارد. ممکن است که لذت ببرد ولی این طور نیست که اعمالی را انجام بدهد به خاطر این که این‌ها لذت‌بخش هستند.

حالا مثلاً فرض کنید که جامعه‌های مشرکین برای خودشان یک جشن‌هایی را تدارک می‌دیدند. این که اعمالشان در نظرشان جلوه داده می‌شود، مخصوصاً وقتی اجتماعی باشند، [این گونه است که] یک روزهایی را بیایند و یک کارهایی را بکنند و افتخار بکنند به این که ما یک همچین مراسم و سنتی را داریم. شرکت کردن در این [مراسم]، به این دلیل که به خودشان هویت بدهند، به دلیل این که مثلاً فرض کنید فلان مراسم قربانی‌ای که دارند و یا فلان موقع به فلان دلیل موهومی انجام می‌دهند، می‌آیند و معمولاً فرض کنید که اعمالی را که حالت کارناوال دارد و خوش‌گذرانی و این هاست [را انجام می‌دهند] و خیلی هم نسبت به این هم که یک چنین سنت‌هایی دارند ممکن است که حالت غرور پیدا بکند. این که اعمال‌شان برایشان زینت داده می‌شود، این فقط منحصر به اعمال فردی نیست. کلاً هر چقدر که عمل اجتماعی‌تر و دسته‌جمعی‌تر باشد، این حالت شاید تشدید هم بشود. این که مثلاً فرض بفرمایید که هویت یک قومی به دلیل مراسمی که سالانه انجام می‌دهند یا سر ماه انجام می‌دهند، باشد. این‌ها در واقع مثل یک قربانی‌هایی است که برای بت‌ها انجام می‌دادند. این‌ها معمولاً همراه با یکجور جشن و سرور و این‌ها است و برایشان یک حالت جشن‌های مربوط به حاصل‌خیزی و این چیزها را دارد. در دنیایی که مشرکین در آن بودند و یک همچین مراسم مشرکانه‌ای را انجام می‌دادند [این گونه بوده] که الآن هم این مراسم مشرکانه به نظر می‌رسد که در چند دهه اخیر نه تنها در حال این است که یک جوری پنهانی یک جماعت‌هایی تشکیل می‌شوند که یک چیزهایی را انجام می‌دهند، [بلکه] کم کم این طور شده است که وارد فرهنگ رسمی هم می‌شود؛ یعنی یک نوشته‌هایی به وجود می‌آید و یک بحث‌هایی می‌شود که مثلاً این‌ها چقدر خوب بوده و این‌ها چقدر خوب است و دعوت می‌کنند به این که یک همچنین کارهایی را باید انجام بدهیم. این Paganism، چیزی که ما بهش می‌گوییم شرک، کم‌کم دارد ادبیات خودش را پیدا می‌کند، در حالی که تا چند دهه قبل فکر می‌کنم یک نگاه تحقیرآمیزی نسبت به این دوران شرک و مراسم مشرکانه وجود داشت.

به هر حال در شروع سوره و اشاره به اینکه ایمان نیاوردن به آخرت، به دلیل همین که اعمال زینت پیدا می‌کنند، یک جوری انسان را دور می‌کند در واقع از خداوند و دور می‌کند از توحید، اشاره بهش شده و بعداً هم در طول سوره [هست]. گفتم که به هر حال این نکته را چون در جلسه اول گفتم یک تاکیدی بر آن بکنم که محتوای مهمی است بالاخره، به دلیل جایگاه آن آیه و تکرارش باید به آن توجه بکنیم که یک جوری ادامه همان بحث است که نگاه ما به زندگی چگونه باید باشد. اعمال را انجام می‌دهیم که لذت ببریم یا عامال را انجام می‌دهیم برای اینکه مثل این است که احساس می‌کنیم در آن آزمایشی که قرار است احسن عمل را انجام بدهیم شرکت کردیم. بنابراین از اینکه عمل را انجام می‌دهیم، هیچ‌وقت حسی از اینکه [باید لذت ببریم نداریم]. آدمی که ایمان به آخرت دارد، یقین دارد و کارهایی که دارد انجام می‌دهد با این نیت که به بهترین وجه ممکن انجام بدهد [سراغشان می‌رود]، چون هیچ‌وقت نمی‌رسد به آن بهترین وجه ممکن، هیچ‌وقت احساس غروری ندارد. مثل این اصطلاحی که الان به کار می‌برند، می‌گویند نارضایتی خلاق فکر می‌کنم، این حس نارضایتی از اعمال و زندگی خودمان که نتیجه‌اش افسردگی و این‌ها نیست، نتیجه‌اش خلاقیت است؛ یعنی اینکه من تا حال تلاشم را کرده‌ام ولی احساس نمی‌کنم که زندگی‌ای که [داشته‌ام] و اعمالی که انجام داده‌ام خیلی چیز جالبی بوده است. دوست دارم که این خلاق بودنش من را به این سمت می‌کشد که بهتر عمل بکنم سعی کنم که به یک چیز کامل‌تری برسم. [مثل] آدمی که در این جریانی که آزمایشی دارد می‌شود که احسن عمل را انجام بدهد نگاهش به اعمالی که قبل از این عمل انجام داده است همین طوری است. مثلاً اگر نماز می‌خواند همیشه متوجه کاستی‌های عمل خودش هم هست و دوست دارد که بهتر و بهتر اعمال خودش را انجام بدهد.

– استاد می‌توان گفت یکی از آن زینت‌ها فریباست. با توجه به این که یکسری از اعمال بیش از حدی که هست جلوه‌گر می‌شود نه این که حالا مثلاً آدم بتواند از یک کاری خوش حال بشود.

بله دیگه. معنی‌اش این است که چشم‌شان به اعمال خودشان به یک نحوی روشن می‌شود.

– مثلاً در کار نیک هم هست.

هر چقدر که حس یقین به آخرت داشته باشید و احساستان نسبت به این دنیا همین آزمایش باشد، نسبت به آن کار نیک خودتان آن حالت زینت ایجاد نمی‌شود. یک نفر که به آخرت ایمان ندارد، کار نیک هم که انجام می‌دهد، احساس می‌کند که به‌به چه کاری کرده است. بالاخره این که این اعمال به بی‌نهایت وصل نشود. به بی‌نهایت وصل شدن یعنی این که یک ابدی وجود دارد و تا آن زمانی که من دارم آن کارها را انجام می‌دهم، به آن ابدیت وصل می‌شود. وقتی این جوری نگاه بکنید، روحیه‌تان این طور است که بهتر و بهتر عمل بکنید. بنابراین کسی که می‌خواهد بهتر عمل بکند، همیشه به دنبال این است که کاستی‌ها به چه صورت است و چه کار باید بکند و به کارهای خودش این طوری نگاه می‌کند. در حالی که کسی که با آن آخرت رابطه‌اش قطع شده است و انگار در یک محدوده زمانی و فضایی بسته دارد زندگی می‌کند و کار می‌کند، این پتانسیل را پیدا نمی‌کند که [به آخرت فکر کند]. در واقع یک جوری مثل این می‌ماند که آن کس که به آخرت وصل است و به آن بی‌نهایت وصل است، توانایی این را پیدا می‌کند که لذت را به تعویق بیندازد. بالاخره ذات ما به این شکل است که می‌خواهیم لذت ببریم. ولی من اگر بدانم که در یک دوره و حسم این باشد که در یک دوران موقتی دارم کار می‌کنم و لذت فراوانی هم در آینده خواهد آمد، الآن احتیاجی به این ندارم که خودم را فرض بکنید که خودم را شارژ بکنم. به دلیل یک نیتی که دارم شارژ هستم. ولی آدم‌هایی که آخرت را نمی‌بینند یک جوری انگار بالاخره آن غریزه لذت‌جویی‌شان در همین دنیا به دنبال لذت می‌گردد. لذت حتی از کار خیر؛ یعنی مثلاً به قول شما اگر طرف کار خیر کرده، بدانید می‌خواهد که کار خیر خودش را برای خودش یادآوری کند. بالاخره یک جوری آن حس لذت بردن را از عملی که انجام داده است، دارد. من باز تأکید می‌کنم که این باز هم به این معنی نیست که کسانی که به آخرت ایمان دارند، از زندگی‌شان لذت نمی‌برند. نیت نمی‌کنند که از زندگی‌شان لذت ببرند؛ یعنی طرف نیت نمی‌کند. ممکن است که نماز برایش خیلی لذت بخش باشد، مثلاً پیامبر قطعاً از نماز خواندن بی‌نهایت لذت می‌برده است، ولی نمی‌رفت که لذت ببرد. می‌رفت که کار خودش را انجام بدهد. همین لذت خودش می‌آید به جای این که خودش به دنبالش برود.

قسمت دوم سوره؛ قطعه اول از آیه ۵۹ تا ۶۴

برویم به سراغ قسمت دوم که نکته عمده‌اش در واقع آخرت است و به همین دلیل من هم به ابتدای سوره و مباحث سوره ارتباط دادم. با این آیه شروع می‌شود که «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل/۵۹)». در اینجا یک نکته‌ای است که بگذارید من این را به تأخیر بیندازم. در همین آیه و در همین دو قطعه‌ای که کنار هم قرار گرفته است، بالاخره یک توضیحی لازم دارد که جلوتر ان شاء الله وقت می‌شود که برگردیم و دوباره به آن اشاره بکنیم. پنج آیه که با «ام من» شروع می‌شود، وجود دارد. من طبق معمول می‌خواهم این نکته را [اشاره کنم که] این آیات، آیات توحیدی هستند و در واقع قسمت دوم درباره توحید و معاد است؛ یعنی درباره محتوای دین مجدداً دارد صحبت می‌شود و من مجداداً می‌خواهم این را برای چندمین بار تکرار بکنم، در خیلی از بحث‌هایی که درباره سوره‌ها کرده‌ام هم این را گفته‌ام، که اگر یک چیزی باشد که نیازی نباشد که بحث بکنیم که چرا در اینجا آمده است، آیات مربوط به توحید و معاد است؛ یعنی باید در هر سوره‌ای در داخلش محتوای توحید و معاد اشاره بشود برای خاطر این که اصل محتوای قرآن دعوت به توحید و دعوت به ایمان به آخرت است. این قسمت با پنج تا، که اگر آن آیه اول را مثل یک باز شدن پرانتز بدانیم که این قسمت با آن شروع می‌شود، با آیات نسبتاً مفصل (به هر حال پنج تا آیه است) با لحن مشابهی یک جوری به توحید می‌پردازد و این که یک جوری همه چیز از خداوند است و دوباره به خداوند برمی گردد و دقیقاً هم آیات یک طوری هستند که انتهای آن‌ها به معاد و آخرت منتهی می‌شود؛ یعنی از توحید به مسئله معاد وصل می‌شویم. نمی‌دانم ولی من فقط می‌توانم که به‌به و چه‌چه کنم که این پنج تا آیه بی‌نهایت آیات قشنگ و جالبی هستند به این دلیل که بالاخره درباره توحید هستند. سومین آیه‌اش همان آیه معروفی است که همه مومنین حداقل در مجامع ایمانی که شرکت می‌کنند، زیاد این را می‌شنوند. معمولاً در مجامع دینی ما عادت بر این است که کسانی که مریض هستند و شفا می‌خواهند «امن یجیب» می‌خوانند و می‌گویند برایش «ام من یجیب» بخوانید. آن آیه‌ای که می‌گوید «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ (نمل/۶۲)».

من این پنج تا آیه را می‌خوانم و احتیاجی نمی‌بینم که [بگویم] این به قبل و بعدش چه ربطی دارد، احتیاجی نمی‌بینم که صحبت بکنم. در واقع شروع این قسمت دوم است که آیات توحیدی این سوره است. فقط درباره این که در خود این پنج تا آیه به چه چیزهایی دارد اشاره می‌شود، بحث می‌کنیم. اولین آیه این است که « أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (نمل/۶۰)». اولین آیه از آسمان‌ها شروع می‌کند یعنی فقط این روند را دقت بکنید که یک جوری از آسمان و از زمین و از بارانی که از آسمان به زمین می‌آید و از آسمان داریم یک جوری به زمین می‌آییم. به خلقت اشاره می‌کند. از خلقت آسمان‌ها و زمین [می‌گوید] و این که یک چیزی از آسمان‌ها به زمین می‌آید و این جا در واقع یک باغ‌هایی را به وجود می‌آورد. در واقع این حرکت شروع آیات توحیدی است.

بعد می‌گوید که أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (نمل/۶۱)» این انگار که همراه با باران انگار یک جوری به زمین آمدیم و در اینجا یک باغ‌هایی بودند و این تصاویر را می‌بینید که چه طور پشت سر هم می‌آید و بعد حالا تصاویر زمین را داریم می‌بینیم. آن بارانی که آمده است تبدیل به یک نهرهایی شده است و در این زمین کوه‌ها و دریاهایی هستند که در واقع آن نهرها آب را به آن درختان می‌رسانند و انگار به این دریاها می‌ریزند و این تصویر دومی که داریم می‌بیینیم از روی زمین است. بزرگترین چیزهایی که روی زمین است مثل کوه‌ها و دریاها و نهرهایی که در واقع از آن بارانی که آمده بود. آن باران که از آسمان می‌آید روی کوه‌ها می‌بارد و بعد یک جوری جاری می‌شود و به دریاها می‌رود. مثل این که با همان آب باران که آمدیم، که آمده است که به این باغ‌ها و درخت‌ها یک جوری آب برساند، از روی کوه‌ها مسیرش را در واقع انگار می‌بینیم که به دریاها می‌رود. هنوز بالاخره انگار یک جوری به آن آیه اول ارتباط دارد، به این که انگار از خلقت آسمان‌ها یاد می‌کند و بعد این که یک چیزی از آسمان‌ها به زمین می‌آید و انگار این جوری توزیع می‌شود. این را هیچ‌گاه فراموش نکنید که کوه‌ها یک کارکرد مهمی که در زمین دارند این است که مثل یک جور سیستم لوله‌کشی هستند؛ یعنی آن بالا در قله‌هایشان برف می‌ماند و جاری می‌شود و رودخانه‌ها از آنجا می‌آیند و به دریاها می‌ریزند. این تصویر دوم در واقع تصویر ارض است و حالا جریان پیدا کردن آن آب در زمین است. لازم نیست که یادآوری بکنم و به نظر نمی‌رسد که این نکته در این جا حیاتی باشد که آب منشأ حیات است و بالاخره ویژگی‌اش این است که در آن یک حیاتی به وجود آمده است. حیاتی که توسط همان آبی که قرار است که از آسمان می‌آید، ایجاد شده و در واقع حیات تداوم پیدا می‌کند.

آیه سوم همان جور که باید کم‌کم انتظار داشته باشیم مربوط به انسان‌هاست. خود این آیه به نظر من مثلاً همین آیه « ام من یجیب» که این قدر معروف شده است آیه بی‌نهایت تأثیرگذاری است. برای خاطر این که بی‌نهایت امیدوارکننده است. چون در واقع یک حسی به آدم می‌دهد که خداوند انگار دارد رسماً اعلام می‌کند که اگر در وضعیت اضطرار هستی و در وضعیت بدی قرار گرفته‌ای، اصلاً ردخور ندارد که خداوند اجابت می‌کند و مشکل را حل می‌کند. می‌گوید که «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ (نمل/۶۲)» اگر یک وقتی کسی در حالت اضطراری خداوند را بخواند، البته که چه کسی جز خداوند اجابت می‌کند. ببینید مخصوصاً تأثیرگذاری‌اش از این است که این خیلی چیز واضحی است. همان قدر که واضح است که « ام من خلق السماوات و الارض» می‌گوید «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ» یعنی مثل یک حقیقت واضح و بدیهی است که معلوم است که کسی که در حالت اضطرار باشد خداوند را بخواند، البته که خداوند اجابت می‌کند و «یکشف سوء» یعنی در واقع بدی را برطرف می‌کند. نمی‌دانم یعنی از این قاطعانه‌تر و امیدوارکننده‌تر هست که آدم هیچ‌گاه برایش حالت اضطرار و سخت نباشد برای خاطر این که وعده قطعی در این جا هست که اگر مشکلی پیش آمده باشد خداوند آن را برطرف می‌کند.

«وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ (نمل/۶۲)» مخصوصاً من می‌خواستم این را بگویم که این بعد از آن تصاویر خلق آسمان‌ها و زمین و باران می‌آید و همه چیز تحت کنترل خداوند است، یک جور تأثیرش تشدید هم می‌شود که اصلاً این موجود کوچکی که احساس اضطرار می‌کند و ناراحت است و یک حسی از این که این همه دستگاه‌های پیچیده که ایجاد شده، این حس قدرتی که خداوند دارد و همه این چیزها را ایجاد کرده و این که کلاً در این سیستم منظم و پیچیده یک آدمی احساس بی پناهی و اضطرار می‌کند، یک جوری در واقع بعد از آن حالت اشاره به آن چیزهای عظیمی که خداوند خلق کرده تا آن نوبت به انسان رسیده و سلطه‌ای که در واقع خداوند بر روی خلقت خودش دارد، این آیه بیشتر این حس را به آدم می‌دهد که البته خداوند می‌تواند یک موجودی کوچک و یا یک مشکلی را حل بکند. انگار که از کل نظام خلقت آمدیم و رسیدیم به این که در اینجا یک آدم کوچکی که در اینجا در این دوره حیات کوتاهی که زمین دارد، دچار یک مشکلی شده است.

حالا دوباره برمی گردیم. یعنی پنج تا آیه در واقع مثل خود خلقت از آن بالا شروع می‌شود و از بالا یاد می‌کند و به انسان می‌رسیم و بعد دوباره یک جوری آیات به سمت بالا برمی‌گردد. این آیه سوم در واقع نقطه حضیض سیر ماست. بعد همچنان درباره انسان می‌گوید که «أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ (نمل/۶۳)». اولاً این یک شاهدی است بر این که خداوند کمک می‌کند. خداوند همین الآن در تاریکی‌های بر و بحر شما را هدایت می‌کند. بعد دوباره به مسائل طبیعی برمی‌گردد و این که خداوند بادها را می‌فرستد. «أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل/۶۳)» «أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ (نمل/۶۴)». این «أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» زمینه را برای بحث معاد آماده می‌کند. اصلاً دوباره یک جوری خودمان هم دوباره برگشتیم به خلقت آسمان و زمین و باز این کلمه سماء و ارض در اینجا تکرار می‌شود. «أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ» آیا خدایی با الله هست؟ «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (نمل/۶۴)». این که انتهای آن آیه اول این بود که می‌گوید که «آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل/۵۹)» [در] این آیات در واقع آنها یک جوری شرک می‌ورزند و این مدام پرسیده می‌شود که «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (نمل/۶۱)». همان مشرکینی که چیزی غیر از خداوند را می‌پذیرند، یک جوری توسط این آیات با آن‌ها محاجه می‌شود که هر چیزی که هست از خداوند است و به سمت خدا هم برمی‌گردد و فقط در طبیعت و آسمان و زمین نیست بلکه مشکلات شما را هم خداوند حل می‌کند. با این آیه «أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ (نمل/۶۴)» این «یعیده» در واقع یک جوری اشاره به معاد است و از این به بعد آیات توحید در مقابل آن کسانی که شرک می‌ورزند گفته شده و می‌رسد به این جا که در واقع از این جا می‌خواهیم که از توحید صحبت بکنیم. بنابراین آن یک آیه را که مثل مقدمه است کنار بگذاریم، پنج تا آیه داریم که مستقیماً در مورد توحید هستند. یک قطعه‌ای در این جا هست که از یک جایی شروع می‌شود و در یک جایی هم به نظر می‌رسد که تمام می‌شود.

نمی‌خواستم این را بگویم ولی کم کم داریم به یک جایی می‌رسیم که کلاً این ساختار قسمت دوم پیچیده است؛ یعنی این که خیلی جاها از قرآن بالاخره به این شکل است که قطعاتی وجود دارند که یک نکته‌ای را می‌گویند و تمام می‌شود. دیدید که من قبلاً در خیلی از جاها گفته‌ام که انگار وقتی که یک بحثی شروع می‌شود، قسمتی‌اش را نگه می‌دارند برای این که دو صفحه بعدتر در یک پرانتز به آن‌ها اشاره می‌شود. من قبلاً در مورد این که این از نظر ادبی هم سبک جالبی است و هم این که چرا و چگونه تأثیر می‌گذارد و چرا جالب است یک مقدار بحث کرده‌ام. در اینجا شاید این را کمتر ببینید که این حالت‌هایی در این بحث‌ها با همدیگر تداخل می‌کنند یعنی یک بحثی گفته می‌شود و تمام نمی‌شود. یک قسمتی‌اش می‌ماند و دوباره به آن اشاره می‌شود و یک جور قطعه‌ها مثل چیزی که در هم پیچیده می‌شوند، در واقع ظاهر می‌شوند. حالا جلوتر برویم شاید به این مسئله بیشتر اشاره بکنم.

قطعه دوم از آیه ۶۵ تا ۷۸

این قسمتی که داریم پیش می‌رویم می‌شود گفت که یک قطعه است. به این دلیل لفظی که می‌گوید «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (نمل/۶۵)». اولاً این سماوات و ارض که اول «ام من یجیب» بود، در اینجا تکرار می‌شود و می‌گوید که «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (نمل/۶۵)» و آیه 75 دوباره به این نکته برمی گردد و «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (نمل/۷۵)». بنابراین در واقع این تکرار، این قطعه را یک جوری یک تمایزی به آن می‌دهد. کلاً در مورد معاد صحبت می‌کند. حرف از غیب هم که در اینجا می‌زند، انگار بیشتر متوجه این است که چون باطن آن دنیایی که ما در آن هستیم غیب است و در واقع یک چیزی که غیب است معاد است. اگر یک نفر چشمش باز بشود، حقایقی را که در آخرت ظهور پیدا می‌کنند را همین الآن هم می‌تواند ببیند. بنابراین یکی از جلوه‌های غیب همین معاد است که انگار در پشت یک پرده‌ای قرار گرفته است. آن چیزی که این آیه خیلی صریح قرآن که می‌گوید «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (طارق/۹)»، در مورد آخرت که دارد صحبت می‌کند، آخرت جایی است که آن چیزهایی که پنهان هستند، آشکار می‌شود. چیزی به وجود نمی‌آید. این‌ها چیزهایی بودند که سر هستند و نهان هستند و آشکار می‌شوند.

«قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (نمل/۶۵) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ۚ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهَا ۖ بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ (نمل/۶۶)» می‌گوید که این‌ها علم‌شان به آخرت [چگونه است؟] حالا این که «ادارک» معنی‌اش چه چیزی است حالا من نمی‌خواهم که وارد بحثش بشوم. به نظر می‌رسد که چند تا نظر وجود دارد. چیزی که به آیه بیشتر مناسبت دارد این است که علم‌شان درباره آخرت در واقع نارسا است. «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهَا» اصلاً شک دارند. «بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ» برخی کور هستند و نابینا هستند و نمی‌بینند. به نظر می‌رسد که اگر ابهامی از نظر معنی لغت وجود داشته باشد، با توجه به محتوا و معنی، آن معنی از «ادارک» را باید بپذیریم که حالت منفی دارد نه مثبت. البته برخی‌ها معنی مثبت به آن نسبت داده اند و البته آن‌ها هم منظورشان این نیست که به معنی واقعی کلمه معنی مثبتی داشته باشد اما من وارد این بحث نمی‌شوم. واضح است که می‌گوید که بالاخره علم این‌ها به آخرت، در آن شک و نابینایی وجود دارد و آخرت را نمی‌بینند.

«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ (نمل/۶۷)» انکارشان این است که می‌گویند که آیا ما وقتی خاک شدیم، خودمان و اجدادمان «أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ» آیا ما خارج می‌شویم. برایشان باور کردنی نیست این که یک چیز عجیبی است. «لَقَدْ وُعِدْنَا» این خیلی حرف جالبی است. در کل آن دسته از حرف‌هایی را که مشرکین و یا آدم‌های بد در قرآن می‌زنند، خیلی جاهای آن حالت خنده‌داری دارد؛ یعنی یک مقدار دقت بکنید به این که چقدر بی منطق است، یک مقدار بامزه هم می‌شود. می‌گویند که «لَقَدْ وُعِدْنَا هَٰذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (نمل/۶۸)» می‌گویند این چیزی است که ما و اجداد ما به آن وعده داده‌ایم. «إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ» اگر کلاً این را یک مقدار با دقت بخوانید اصلاً معنی این حرف چیست. به شما وعده داده شده که در یک آینده‌ای یک اتفاقی می‌افتد. مثل این است که من بگویم که این وعده‌ای که تو داری به من می‌دهی، به پدر من هم این وعده را دادی ولی عمل نکردی. من هم باور نمی‌کنم. به پدران ما که وعده نداده‌اند که در زندگی‌شان یک اتفاقی بیفتد به همه این وعده را داده‌اند که در دوران خیلی دوری یک اتفاقی می‌افتد. بنابراین این که این وعده را به پدران ما هم داده‌اید و به ما هم می‌دهید، هیچ چیزی در آن نیست یعنی وقتی من می‌توانم بگویم که این وعده را به پیشینیان من هم دادید که مثلاً وعده داده باشیم که این کار را بکن پولدار می‌شوی من بگویم که کردم و نشد پس من باور نمی‌کنم. وعده‌ای نداده‌اند که تحقق پیدا نکرده باشد که مثلاً به آباء من گفته اید به من هم می‌گویید پس درست نیست. این در واقع یک چیز بی‌منطق و بی‌ربطی است که در اینجا دارند می‌گویند.

به نظر من نکته خیلی جالب آن این است که این‌ها می‌گویند که جزو اساطیر است. یعنی اصلاً این که این واژه اساطیر در قرآن آمده است و این که آن حس آدم‌هایی که در دوران پیامبر دارند زندگی می‌کنند که ما می‌دانیم که درک و شعور و فرهنگشان در چه سطحی بوده، این که این‌ها یک جوری نسبت به این‌ها اسطوره است [جالب است]. ببینید بالاخره ما به دورانی رسیدیم در ۱۴۰۰ و یا ۱۵۰۰ سال گذشته از آن دوران اسطوره و این‌ها دیگر فاصله گرفته‌ایم. آدم‌ها دارند به عنوان این که یک چیزی را محکوم بکنند و یک انگ بدی بزنند، می‌گویند که این اسطوره است. اولاً به این نکته دقت بکنید که اعتقاد به معاد به اساطیر شباهت دارد. این که من مثلاً معتقد باشم که آدم‌ها را دفن می‌کنند و بعد یک روزی این‌ها یک دفعه سر از خاک برمی‌آورند، یک حالت و یک شباهتی به اساطیر دارد و این که چون یک اعتقاد قدیمی است یک شباهتی هم به اساطیر دارد. بنابراین این که چرا این‌ها می‌گویند که این اساطیر اولین است، این که بالاخره به یک جایی رسیده‌اند که می‌دانند که از قدیم اسطوره‌های بی‌معنی و غیرقابل‌قبولی وجود داشته و این هم به خاطر شباهت ظاهری که به آن‌ها دارند، خودشان را آدم‌های معقولی می‌بینند که دیگر اساطیر را نمی‌پذیرند. هنوز هم فکر می‌کنم که این حس نسبت به معاد وجود دارد. به هر حال من فکر می‌کنم که این جا خیلی جای خوبی است تا این بحث‌ها مطرح بشود ولی ما چون در مورد یک سوره داریم بحث می‌کنیم من خیلی به حاشیه نمی‌روم. به هر حال این خیلی نکته جالبی است من این را خیلی تأکید می‌کنم که کفار موجوداتی هستند که درک و شعور و ادراکاتشان در حد حس باقی مانده است. بنابراین نمی‌توانند به چیزهای غیبی و چیزهایی که ماورای ظاهر هست، ایمان بیاورند و به معنای واقعی اعتقاد پیدا بکنند. این مسئله‌ای نیست که به کفار زمان پیغمبر مربوط بشود. همین الآن هم همین جوری است و بعد چیزهای این شکلی و اعتقادات به چیزهای غیبی [این گونه است که] درست است که نمی‌توانند ایمان بیاورند به دلیل این که خودشان در واقع مشکل ادراکی دارند و نه فقط ایمان نمی‌آورند بلکه این چیزها به نظرشان مسخره می‌آید. مثلاً با تصور در کل هر چیز غیر عادی [مشکل دارند] که بحث خیلی جالبی است که حس این [وجود داشته باشد که] این طور اعتقادات اسطوره است. همین الآن هم ببینید آدم‌هایی که منکر هستند، حسشان این است که ادیان اسطوره و خرافه هستند. نمی‌توانند فرق بگذارند یعنی هر چیزی که غیر حسی باشد و مشهود نباشد برایشان در یک باکس می‌افتد. نمی‌توانند بفهمند که مثلاً فرض بکنید که فرق این اعتقاد با اسطوره و خرافه چه چیزی است. هر چیزی که به آن شکل باشد [خرافه است]. هر چیز ظاهری‌ و هر چیزی که می‌بینیم، این‌ها ادراکات واقعی هستند و هر چیزی که ورای این‌ها گفته می‌شود، همه‌شان یک چیز است. مثلاً فرض کنید که اگر از آخرت هم گفتیم، استدلال عقلی هم آوردیم بالاخره آن تصوراتی که در ذهن‌شان می‌آید به نظر می‌آید که چیز عجیبی است و من هم که یک همچنین چیزی را ندیدم، بنابراین نمی‌توانم باور بکنمو بپذیرم. یعنی اصولاً آدم‌هایی نیستند که وقتی شما حتی برایشان استدلال بکنید، یک جوری منطقی هم جلوه بدهید، بتوانند هضم بکنند درواقع با وجودشان اعتقاد به همچین چیزی سازگار نیست و فرق این‌ها را با اسطوره و خرافه نمی‌دانند. مثلاً فرض بکنید که این که من دعا بکنم و برآورده بشود را فرقش را با این که یک نخی را به یک جایی ببندند و یک اتفاقی بیفتد را نمی‌فهمند. الآن فکر می‌کنم که واقعاً همه این‌ها احساسشان این است که دعا کردن هم یک جور خرافه است. چطور ممکن است که یک آدمی یک چیزی بگوید و یک چیزی بشود. فکر می‌کنم که همین روابط علی و معلولی که در اطراف خودشان هست، این‌ها برایشان اعتبار دارد. در واقع انگار دعا یک چیزی است که به عالم غیب می‌رود و برمی‌گردد و بالاخره از این‌ها دور می‌شود و قابل پذیرش برای آن‌ها نیست.

حضار: استاد برعکس آن هم می‌تواند باشد؟ یعنی آدم‌هایی که به دعا اعتقاد خیلی قوی ندارند، و این کار را انجام می‌دهند؟

این که دقیقاً در یک محیط دینی بالاخره کفر وجود دارد [هست]. دقیقاً هم یک اتفاقی که می‌افتد همین است. این نکته‌ای را که شما دارید می‌گویید [این است که] ما در بین آدم‌های متدین [می‌بینیم] همشان این طور نیستند که ایمان را به معنای واقعی قبول ندارند، آن‌ها هم فرق بین خرافه و اسطوره و [دین را نمی‌دانند و] این که شما در یک محیط دینی و فرهنگی هم راه نفوذ برای خرافه و اسطوره [می‌بینید] و این چیزها باز است [وجود دارد] و این که شاید اکثریت آدم‌ها در جامعه‌های دینی، متدینین هم، واقعاً فرق بین این‌ها را نمی‌دانند. فقط وقتی ما داریم در مورد کفر صحبت می‌کنیم در مورد یک پدیده‌ای کلی صحبت می‌کنیم که هم در جوامع دینی وجود دارد و هم در خارج از جوامع دینی.

یک نکته بامزه دیگری هم که در ادعای این‌ها وجود دارد، در واقع شاید پاسخی که به این‌ها داده می‌شود بیشتر مربوط به این قسمت از حرفشان هست، این است که مرتب از آباء‌شان می‌زنند. ببینید این‌ها یک جوری علت این که آباءشان مرده‌اند و زنده نشده‌اند [این است که] اصلاً این‌ها وصل به [آباءشان هستند]. ببینید آدم مشرک، مشرک است چون به آباء خودش وصل است. به سنت‌هایی که به او به ارث رسیده است. الان در این استدلال‌ها کلمه آباء یک جوری بی‌خودی مرتب استفاده می‌شود.

حضار: استاد در مورد سنت، ما باید چه طور به سنت رجوع بکنیم؟ مثلاً سنت پیامبر منظورم است.

من سنت که می‌گویم منظورم این است که، من باید مرتب این را تکرار بکنم که، سنت یعنی یک چیزی که از اجداد من به من رسیده است و یک جوری در جامعه هست و من آن را می‌پذیرم. سنت پیامبر خوب است. بالاخره ما سنت خوب داریم و سنت بد هم داریم. سنتی که از پیامبر آمده است چیزی است که ما باید به دنبال آن باشیم و این چیزی است که ما باید آن را کشف بکنیم و ربطی به این حرفی که من می‌زنم ندارد.

حضار: می‌خواهم در واقع نگاه به سنت را بدانم. این که ما باید یک سنتی را بگیریم و تحلیل بکنیم که خوب است و یا بد است و بعد انتخاب بکنیم.

ببینید ما باید در مورد سنت‌هایی که در جامعه‌مان وجود دارد، باید این حساسیت را داشته باشیم که آیا واقعاً سنت پیامبر هستند یا نیستند. سنت پیامبر یک چیزی نیست که ما بدون دلیل پذیرفته‌ایم. بنابراین گرایش به این که من از سنت از پیامبر تبعیت بکنم، این مشمول این نمی‌شود که من انگاری آدم سنتی هستم و همین‌جوری بی‌دلیل دارم از آباءم [تبیعت می‌کنم]. ولی اگر من در اینجا به دنیا آمدم و یک چیزهایی در مورد سنت دینی در اینجا وجود دارد که اگر من همه را تماماً بپذیرم، از نظر عملی که انجام داده‌ام، شبیه به همین آدم‌هایی هستم که یک جایی بودم شرک را می‌پذیرفتم. من باید حساس باشم و ببینم که آیا این واقعاً سنت پیامبر هست یا نه. مثلاً فرض کنید که این کاری که الآن دارد در ایران انجام می‌شود، این از پیامبر آمده و یا از امامان آمده یا این که نه ما یک چیزی را از خودمان اختراع کردیم. اکثریت آدم‌هایی که دارند در همین جامعه زندگی می‌کنند و ظاهراً متدین هستند، همه چیز را بدون دلیل پذیرفته‌اند و به نظرشان می‌آید که، حالا تحت پوشش آن این کار را می‌کنند که، فکر می‌کنند سنت پیغمبر است ولی واقعاً نیست. شما هر جای دنیا به دنیا آمده باشید، این را باید حل کنید؛ یعنی چیزهایی که از اجدادتان می‌رسد و مستقر است در آن‌ها غلط و درست است. باید آن‌ها را از همدیگر جدا کنید. یعنی باید آن هشیاری را نسبت به آن سنت‌های موروثی داشته باشید. سنت پیامبر هم به ما به ارث نرسیده است؛ یعنی الآن مجموعه سنت‌های دینی که در جامعه ما هست، به هیچ وجه سنت‌های پیغمبر نیست. برخی از آن‌ها هست برخی از آن‌ها نیست. بنابراین شما باید بروید به دنبال این که [جستجو بکنید.] حالا یکبار این است که من به شما بگویم که تک تک آن‌ها را بررسی بکنید و یا این که بگویم که کلیاتش را بررسی بکنید یا آدم‌هایی را پیدا بکنید که حس می‌کنید که آن‌ها بررسی کرده‌اند و برخی از آن‌ها را چک بکنید که ببینید که حرف‌هایشان معقول است یا نه. بالاخره من باید دغدغه این را داشته باشم و ببینم که این کارهایی را که دارم می‌کنم که اسم آن‌ها را اسلام و یا سنت پیغمبر و یا شرع گذاشته‌اند، هست یا نیست. فکر می‌کنیم که ما این مشکل را در همه جای دنیا داریم. در عربستان هم داریم. آن‌ها فکر می‌کنند که سنتی‌ترین سنی‌ها هستند در حالی که نیستند و در جوامع اهل سنت هم داریم. اگر بگویم که در آن جا بیشتر داریم اغراق نکرده‌ام؛ یعنی مشکلاتی که در جوامع شیعه به وجود آمده از نظر تاریخی متأخرتر است. آن‌ها از همان سرچشمه‌ها یک جور دیگر هستند و اصلاً یک چیزهای دیگر را به آن‌ها می‌گویند سنت که اصلاً درست نیست. سنت شیخین هم برایشان عین سنت پیغمبر است این اصلاً واویلا است. واقعاً اوضاع بدی است. باور کنید من طی این سفرهای حجی که رفتم و برخوردی که با این مردم در آن طرف جهان اسلام داشتم، خیلی واقعاً ناامیدکننده است. یعنی من حس می‌کنم که ممکن است که در ایران بشود که یک اصلاحاتی را انجام داد ولی آن‌ها خیلی دور از این هستند که بشود به آن‌ها گفت که این کارهایی که می‌کنید اشتباه است. یعنی اصلاً چنان دگم هستند و یک سری چیزهایی را قطعاً پذیرفته‌اند و به آن فکر نمی‌کنند [که کاری نمی‌شود کرد].

ببینید دقیقاً اسمشان هم که اهل سنت است، یک جوری به این که دارند به چیزهایی که به آن‌ها به ارث رسیده است، عمل می‌کنند، افتخار می‌کنند. این که طرف افتخارش این است چطور می‌توان به این گفت که برخی از این‌ها اصلاً سنت پیامبر نیست. خیلی این حالت سنتی بودن در آن‌ها رسمی‌تر و قوی‌تر است. بگذریم حالا.

می‌گوید: «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْض» این‌ها حرف از آباء خودشان زدند و تلمیحاً دارد گفته می‌شود که آباءتان جزو همان مجرمینی هستند که همین چیزها گفته شد و نپذیرفتند و مجازات شدند. می‌گوید که : «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (نمل/۶۹)» صراحتاً نمی‌گوید ولی به نظر می‌رسد که در آن یک همچنین نکته‌ای وجود دارد. هم کلمه آباء را به کار می‌برند و می‌گویند که به آباء ما هم این چیزها را گفتید و آیه هم می‌گوید که «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ».

این «وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (نمل/۷۰)» این آیه نشان می‌دهد که از این جا این تداخل‌ها شروع می‌شود. یعنی که یک آیه‌ای در اینجا می‌آید و بحث معاد در این جا ادامه پیدا می‌کند، به یک جایی می‌رویم و برمی‌گردیم دوباره به همین «لاتحزن» و تا آخر سوره به همین صورت است یعنی یک چیزهایی که قبلاً شروع شده است، مرتب آیاتی در موردش گفته می‌شود و دوباره برمی‌گردیم به معاد و یک چیز دیگری گفته می‌شود و یک ساختار پیچیده‌ای تا انتها گفته می‌شود. در خیلی از سوره‌ها ساختار این چنینی هست ولی یکبار و یا دوبار. یک موضوع بزرگ در وسط یک موضع کوچکی است که در وسطش پرانتز باز می‌شود یا چیزهای شبیه به این. گاهی پرانتزها البته بزرگ هستند. یا برعکس یک چیز کوچک می‌آید و مثل یک مقدمه می‌ماند تا این که یک بحثی تمام بشود و بعد ادامه پیدا بکند. الان این « لاتحزنوا» اولین عبارت است که یک جوری بعدش گفته می‌شود که ادامه دارد و بعداً قرار است که دوباره به آن برگردیم. «وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ».

دوباره دومین نکته این است که آن‌ها می‌گویند که « وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (نمل/۷۱) قُلْ عَسَىٰ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (نمل/۷۲)» می‌گویند که کی این وعده آخرت می‌آید، می‌گوید که شاید برخی از این چیزهایی که عجله دارید به شما برسد و «وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ (نمل/۷۳)» مثل این که می‌گوید که این که به شما نمی‌رسد و عذاب نمی‌شوید، از فضل خداوند است. « وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ (نمل/۷۳)» ولی اکثر آن‌ها شکرگزار نیستند.

«وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ» داریم به ان بحث علم غیب برمی گردیم. «وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (نمل/۷۴) وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (نمل/۷۵)» این یک قطعه‌ای است درباره آخرت، ایمان به آخرت و این که این‌هایی که ایمان نمی‌آورند چه چیزهایی می‌گویند و پاسخ دادن به آن‌ها و وسط آن یک «لاتحزن» است که فعلاً [نمی‌پردازیم]. حالا یک آیه هست که می‌گوید که «إِنَّ هَٰذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ» که به نظرم این ادامه داستان سلیمان است. این که می‌گویند که از اینجا اینطور است و این که یک لحظه برمی گردیم به این که «إِنَّ هَٰذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (نمل/۷۶)» به چه چیزی دارد اشاره می‌کند؟ به داستان سلیمان. «وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (نمل/۷۷)» نه این که در این جا جایی برای گفتن این حرف نیست که زده بشود ولی این جا چون واقعاً داستان سلیمان آمده است [آمده]، مثلاً می‌خواهم این طوری بگویم که شاید این آیه [مثال این است که] به طور طبیعی ساختار تودرتویی که در قرآن ایجاد می‌شود [اما] یک چیزهایی مثل این که ما راحت‌تر هستیم که یک چیزی را بگوییم و تمام کنیم و بعد به سراغ بعدی برویم [کار ما را در فهم ساختار تودرتو سخت می‌کند] و قرآن نمی‌خواهد که مدام این کار را بکند. مثلاً نمی‌خواهد بحث توحید را تمام بکند و بعد بگذارد بر روی طاقچه و بعد برود و بحث معاد را تمام بکند. الآن یک داستانی گفته شده ما یک جوری دوست داریم که این آیه می‌توانست در آخر داستان بیاید که یک سری داستان‌ها گفته شد، مخصوصاً داستان سلیمان که اتفاقاً جز مسائل مورد اختلاف بنی‌اسرائیل است که قبلاً به آن اشاره شده که می‌گویند که سلیمان کافر شده است و این حرف‌ها. اصلاً شخصیت سلیمان، شخصیت بحث‌برانگیزی است در تورات. می‌گوید که «إِنَّ هَٰذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (نمل/۷۶)» این می‌تواند در آخر داستان سلیمان تمام بشود یا این که مجموعه داستان را بگوید «ان هذالقرآن» و خیال‌مان راحت بشود که داستان‌هایمان تمام شد. ولی به نظر می‌آید که این آیه اشاره به همین داستان‌ها دارد. «وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (نمل/۷۷)» یک چیزی درباره قرآن گفته شده است. «إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (نمل/۷۸)» خداوند درباره آن‌ها حکم می‌کند و خداوند عزیز و علیم است. این را هم بگذارید من نگاه دارم این یک آیه را، برای اینکه لازم نیست چیزی بگویم و برای خاطر این که به معاد ربط دارد بگویم که بحث معاد است ولی فکر می‌کنم که بد نیست که بعداً یک مقداری در موردش صحبت بکنیم.

قطعه سوم از آیه ۷۹ تا ۸۱

این قطعه‌ای که بعداً می‌آید چهار تا آیه فکر می‌کنم که ادامه آن «لا» است. آن‌ها یک ادعاهایی می‌کنند بر عیله توحید و معاد. پیامبر یک اشاره‌ای کرد که «لاتحزن». می‌گوید که «فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۖ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (نمل/۷۹)» یعنی واقعاً حس من این است که این سوره را این آیه‌ها را قشنگ جابه‌جا بکنیم و چهار یا پنج تا چیز خوب درست بکنیم و بعد بخوانیم و بگوییم که به‌به. اینجوری یک مقدار برای ما سخت است که الآن اگر «لاتحزن» را بیاورید در ابتدای این «فتوکل» بگذارید خوب است و یک قطعه خیلی قشنگ و تروتمیزی است و از یک جایی شروع می‌شود ولی این طوری متاسفانه نیست. «فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۖ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ» می‌گوید که برخداوند توکل کن که تو بر حق هستی. «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (نمل/۸۰)» تو نمی‌توانی که کسی را که مرده است یا کر و کور است چیزی به او بگویی و به او پیام را برسانی. «وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ ۖ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (نمل/۸۱)» وقتی کور است نمی‌توانی او را از گمراهی نجاتش بدهی و فقط می‌توانی کسانی که ایمان می‌آورند به آیاتنا و مسلم هستند را به آن‌ها یک چیزهایی را به گوششان برسانی. بقیه انگار گوش ندارند و یا گوششان بسته است.

در این جا که روی سخن مستقیماً با پیامبر است، پیامبری که همیشه در مقابل ادعاهای مشرکین [است]. ببینید نکته‌ای که هست، این است که یک آدمی مثل پیامبر به غیر از این که بی‌نهایت مردم را دوست دارد، یعنی دل رئوف و رحیمی دارد. [با اینکه] اقوام نزدیکش و دوستانش و مردم مشرک هستند. این از یک طرف که بی‌نهایت علاقه مند است بعد هم این که بینشش در حدی است که عاقبت وحشتناک این‌ها را می‌بیند. مثل این است که شما یکی از نزدیکانتان را می‌بینید که شعله ور است و دارد می‌سوزد. این معلوم است که برای پیامبر حزن دارد. بلکه حتی ظهور پیامبر آتش را برای این‌ها بیشتر کرده چون معمولاً اینجوری است که این‌ها در حالت بینابینی هستند و وقتی که رسالتی تحقق پیدا می‌کند و پیامبری می‌آید، آن آتش بیشتر زبانه می‌کشد، چون انکار می‌کنند. حتی ممکن است هر لحظه عذاب برایشان واقع بشود که در مورد زمان پیامبر عذاب به صورت همین جنگ‌هایی که این‌ها در آن کشته می‌شدند به یک معنای ملایم‌تری [محقق شد] و عذاب‌هایی که برای اقوام پیشین بود یک جوری گزینشی نبود و همه یک دفعه نابود می‌شدند؛ ولی این‌ها سرانشان و یک عده‌ای در این جنگ‌ها کشته شده‌اند و نهایتاً به یک حالت بینابینی رسیدند. یعنی از یک جایی به بعد به ظاهر ایمان آوردند. این که می‌خواهم بگویم که این که دلداری‌هایی که به پیامبر داده می‌شود، پیامبر بالاخره دلش گرفته از این که یک چیز واضحی را می‌گوید و این‌ها گوش نمی‌دهند و در آتش هستند و به آن‌ها علاقه دارد و انگار که هیچ راهی را پیدا نمی‌کند که این سخن حق را به دل این‌ها برساند. اینقدر این حالت پیامبر زیاد است که مدام این حرف تکرار می‌شود. یعنی مدام به پیامبر خطاب می‌شود که این‌ها کر هستند و تو نمی‌توانی به این‌ها چیزی را بفهمانی ولی پیامبر دست‌بردار نیست از این تلاشی که [می‌کند]. مخصوصاً وقتی یک چیزی برای شما خیلی واضح است و دارید آن را می‌بینید، بیشتر حرصتان از این است که بابا نگاه بکن و این چیز واضح را ببین. مثل این که احساس پیامبر این است که اگر این‌ها سرشان را یک لحظه برگردانند، یک چیزی می‌بینند ولی حاضر نیستند که سرشان را برگردانند. واقعاً شاید عمق آن فاجعه‌ای که برای یک آدم اتفاق می‌افتد که اصلاً ادراکاتش از بین می‌رود و اصلاً زمینه‌ای دیگر برای ایمان به غیب در وجودش نیست. نه به توحید و نه به پیامبر. برای همین است که دارد مدام به پیامبر تذکر داده می‌شود که این‌ها به یک جای بدی رسیده‌اند. این است که پیامبر نباید با خودش مقایسه بکند که این‌ها در آستانه این هستند که یک چیز واضحی را ببینند. اصلاً برایشان واضح نیست و نمی‌توانند که ببینند. خیلی وضعشان بدتر از آنی است که به نظر پیامبر می‌رسد. به هر حال ادعاها و حرف‌های پوچی که آن‌ها در برابر پیامبر می‌زنند، مقاومتی که در مقابل پذیرش حقیقت می‌کنند برای پیامبر خیلی دشوار است و محزون‌کننده است و این که این چیزها مدام در قرآن تذکر داده می‌شود.

قطعه چهارم از آیه ۸۲

دوباره برمی گردیم به بحث معاد. کلاً یک قطعه‌ای که کاملاً درباره ایمان به معاد [بود] و این که غیبی وجود دارد و این‌ها به آن ایمان پیدا نمی‌کنند. این جا یک قطعه آمد و دوباره از این آیه یک جوری داریم به بحث معاد برمی‌گردیم، منتهی نه دیگر بحث ایمان به معاد بلکه در مورد خود مسائل حشر و تصاویری از خود آخرت. «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ (نمل/۸۲)» وقتی که «وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ» وقتش رسید که قرار است که عذاب بشوند، «أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ». می‌گوید که یک جنبنده‌ای را از زمین درمی آوریم که با این‌ها تکلم بکند، «أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ» برخی‌ها می‌گویند که یعنی این را بگوید. یعنی خیلی آیه معلوم نیست که منظورش این باشد که کلامی که آن جنبنده می‌گوید این است که «أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ». فکر می‌کنم که از این آیه این برنمی‌آید. حالا خیلی نکته مهمی نیست. نکته مهمی که باید در موردش بحث بکنیم این است که (نمی‌دانم که البته قرار است ما در موردش بحث کنیم یا نه، یعنی من بحث نمی‌کنم) این است که این ماجرای «دابه الارض اخرجنا لهم» چیست که من تصورم این بود که وارد چنین بحثی نشوم و یک نگاهی به المیزان کردم و دیدم که ایشان هم نوشته است که ما وارد این بحث نمی‌شویم. خیلی خوشحال شدم که [لازم نیست وارد شوم]. ایشان می‌گویند که جزو رازهاست یعنی اگر قرار است که توضیح داده بشود که یعنی چه یک جوری یک اشاره بیشتری می‌شد و گاهی در قرآن به این ترتیب است که یک چیز رازآلودی به آن اشاره می‌شود. بیشتر از این هم باز نمی‌شود و در واقع یک واقعه‌ای اتفاق می‌افتد در آخرت اما این که این واقعه چه چیزی هست و کیفیتش چه طور است، فقط یک همچنین چیزی است. این که «دابه من الارض» انسان هست یا نیست، فقط من یک چیزهایی را که به نظرم می‌رسد که بد نیست که در موردش صحبت بکنیم [می‌گویم]، چون بحث من بیشتر در مورد انسجام سوره و این‌ها است، برخی از این جزئیات را فکر می‌کنم که باید از آن‌ها رد بشویم. یعنی دخلی به آن موضوع انسجام ندارد. الآن واضح است که برگشتیم و در این جا دارد در مورد آخرت صحبت می‌شود و ابهامی وجود ندارد که موضع بحث چه چیزی است و با قبل و بعد خودش چه ربطی دارد. این که «دابه من الارض» می‌تواند انسان هم باشد یعنی جنبنده‌ای. ولی خیلی بعید است؛ یعنی پدیده ی عجیبی است و جنبنده‌ای است که قرار نیست که تکلم بکند با انسان‌ها. بعد این که بگویم که جنبنده ولی منظورم انسان باشد، دور از بلاغت است. به نظر می‌آید که یک چیزی یک چیز مبهمی باشد که معلوم نیست که چیست و یک جانداری است که در زمین پیدا می‌شود. فقط من می‌خواهم به یک موردی که در مورد انسجام سوره است، اشاره بکنم. این راز در سوره‌ای دارد اشاره می‌شود که (در خیلی از جاهای دیگر می شد گفت [این را]، روال حشر و قیامت در همه جا در قرآن توضیح شده است) که هدهد را دیدیم که حرف بزند؛ یعنی تکلم حیوانات موضوع خاص این سوره است که سلیمان با هدهد صحبت می‌کند و حرف مور را می‌فهمد. مثل این که شما چطور در مورد آخرت می‌شنوید که در مورد آخرت گفته می‌شود که «فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق/۲۲)»، یعنی انگار ممکن است که چشم آدم چیزهایی را ببیند وقتی که به حشر رسیدیم و وقتی که به آخرت نزدیک شدیم یا در خود آخرت که بر ما پوشیده است و شاید این مثل یک جایی است که آدم‌ها هم تکلم یک جنبنده‌ای به غیر از انسان را می‌فهمند. بالاخره تحولی ایجاد شده است که جزو نشانه‌های آخرت است. الآن تا یک جایی پیامبران و صالحین هستند که به یک جایی برسند که بتوانند با یک جنبنده‌ای به غیر از انسان بتوانند تکلم بکنند. ولی در این جا به طور استثنائی جنبنده‌ای است که با انسان‌ها تکلم می‌کند. این که این جمله را او دارد می‌گوید یا نه، به نظر من مختار هستید چه جوری آیه را بخوانید.

به هر حال رسیدیم به ابتدای یک قسمت دیگری از سوره که برگشتیم به بحث معاد و این دفعه به بحث حشر و این آیه هم یک ارتباطی که با محتوای این سوره دارد، این است که به آن تصویر رازآمیزی در نشانه‌های آخرت دارد اشاره می‌کند که بارها نشانه‌های حشر و روز قیامت و این‌ها در قرآن هست و در این جا اختصاصاً به آن نشانه‌ای دارد اشاره می‌کند که به تکلم جنبندگان به غیر از انسان ارتباط دارد که با این سوره هماهنگی دارد. فکر می‌کنم که یک ساعت و ده دقیقه کوتاه ترین جلسه ما نیست و بنابراین الآن می‌توانمی که جلسه را تمام بکنیم. ان شاء الله نمی‌دانم که حالا از هفته آینده جای ما عوض بشود و یا زمان ما عوض بشود یا نه ولی من به هر حال دارم سعی می‌کنم که تعطیلی ادامه پیدا نکند ولی این که مسئله تعیین جا طول کشیده است، ان شاء الله که برطرف می‌شود. من فکر می‌کنم که یک جلسه دیگر در مورد سوره نمل بحث بکنیم تمام می‌شود.