سورهٔ نمل - جلسهٔ ۵

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

بحث آخر سوره نمل

بحث آخر سوره نمل را شروع کنیم. با توجه به کوتاهی و خطر اینکه به هرحال وقت کم بیاید، به جای اینکه آن آیاتی که داشتیم از انتهای سوره می خواندیم که سوره تمام بشود بعداً برگردیم یک جمع بندی بکنیم، فکر می کنم مناسب تر است که از اول سوره شروع کنیم به جمع بندی کردن، بعد به قسمت انتهایی سوره هم می رسیم که چند تا آیه هم در مورد آن بحث کنیم. بحث هایی که در چهار جلسه قبل شده است این نکاتی که می گویم عمدتاً گفته شده حالا یک مقدار با حالت جمع بندی دارم به آن ها اشاره می کنم.

جمع بندی مقدمه سوره

سوره یک مقدمه ای داشت که قبل از اینکه اشاره به داستان موسی بکند، درواقع مثل خیلی از سوره های دیگر پایه بحث سوره را می گذارد. شما حتی با نگاه کردن به تعداد تکرار واژه ها در این چند تا آیه اول، اگر اصلاً محتوی را هم دقت نکنید؛ از این قطعه اول آن یعنی از ابتدای سوره تا اول داستان موسی که یک داستان کوتاهی است که قبل از داستان سلیمان و بلقیس می آید، اگر به واژه ها به تکرار واژه ها هم دقت بکنید، تقریباً فکر می کنم به نتیجه خوبی می رسید که یکی از مهم ترین محورهای بحث سوره آخرت است. نه تنها از نظر محتوا این طوری است که اشاره می کند به اینکه مومنین کسانی هستند که نماز می خوانند و زکات می کنند و «بالاخره هم یوقنون» در مقابل آن از این حرف می زند که کسانی که ایمان به آخرت نمی آورند چه وضعی دارند. دوباره در آیه بعدی تکرار می شود که آن ها کسانی هستند که «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ» یعنی این تکرار واژه آخرت، توجه ما را به اینکه بحث در مورد آخرت است جلب می کند.

اولین تکرار دیگری که مهم است تکرار واژه «قرآن» است که فکر می کنم که من در همان جلسه اول گفتم که چهار بار از ابتدا تا انتهای سوره واژه قرآن تکرار می شود اگر اشتباه نکنم، درست در ذهنم مانده باشد، و چهار بار واژه قرآن در یک سوره یک جور در سوره ای که خودش چند صفحه ای بیشتر نیست، یک نشانه ای از این است که به هر حال به خود قرآن باید توجه کرد. بنابراین این مقدمه، یک فضای ذهنی ایجاد می کند که بعداً وقتی شما سوره را می خوانید مخصوصاً قسمت انتهایی سوره، می بینید که کلاً بحث بر می گردد به سمت موضوع آخرت. فضایی که این مقدمه ایجاد می کند این است که مسئله ایمان به آخرت و زندگی کردن بر اساس این ایمان مسئله خیلی اساسی است.

همانطور که خیلی از سوره های قرآن، حالا بحث هایی که من کردم در آن بوده این موضوع و جاهای دیگر هم می توانید ببینید، اینکه وقتی می خواهیم توجیه بکنیم که چرا نبوت، چرا وحی الزامی است، مسئله وجود است. یعنی اگر ما ایمان داشته باشیم، باور داشته باشیم به این که ما در یک دوره آزمایشی قرار داریم بین تولدمان تا مرگ که اعمالی را انجام می دهیم که یک ابدیتی را برای ما می سازند و می تواند نتیجه اعمال ما در این دنیا، یک عذابی بی نهایت یا یک سعادت نامتناهی باشد و ما سردرگمی داریم در این که در این دوره زندگی مان چکار باید بکنیم. یک جوری این وجود آخرت و اهمیت فوق العاده ای که ما چیکار می کنیم در زندگی خودمان، کار درست و غلط چه است و چه نتایجی در آخرت ما دارد، که چندان برای ما روشن نیست که اعمال چطوری آنجا انعکاس پیدا می کند و چطوری به ما برمی گردد. لزوم اینکه از طرف خداوند هدایتی برسد که به ما بگوید که چطوری زندگی بکنیم، این را درواقع یک جوری ایمان به آخرت، این ضرورت را ایجاد می کند. اگر ما زندگی نامتناهی در همین دنیا داشتیم، مرگی در کار نبود، آخرتی در کار نبود، عذابی در کار نبود، حالا یک عده می خواستند ایمان بیاورند، بعد به معنویت برسند، یک عده می خواستند نرسند و یا همینجور می توانستند با همین خوشگذرانی های دنیا تا ابد ادامه بدهند؛ شاید می گفتیم که حالا هدایت هم نرسید این ها نهایتش از یک سری موهبت های معنوی محروم شدند ولی به یک لذایذ مادی رسیدند. ولی موضوع این است که راه کج رفتن، یعنی دنبال لذایذ مادی و زودگذر رفتن عاقبت وحشتناکی به همراه دارد. بنابراین باید به این ها ضرورتاً یک تذکری داده بشود. یک به اصطلاح اتمام حجتی بشود. خیلی جاها در قرآن روی این مفهوم تأکید می شود. من در بحثی که در مورد سوره یونس داشتم، آنجا فکر می کنم روی این در شروع سوره بحث کردم که کاملاً این درواقع استدلال برای اینکه نبوت چرا باید باشد، ارتباط آن با آخرت در قرآن یک جوری همیشه برقرار می شود. اینجا هم بحث درواقع در مورد این است که دو گروه هستند. آن هایی که به آخرت ایمان می آورند در همین مقدمه. کسانی که به آخرت ایمان می آورند، آن هایی که ایمان نمی آورند و آن هایی که ایمان نمی آورند و اعمالشان برایشان زینت داده می شود این ها «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ» خطر بزرگی درواقع آدم ها را تهدید می کند که اگر بدون ایمان به آخرت زندگی بکنند و در لذت های زودگذر دنیوی غرق بشوند، آن وقت خیلی عاقبت بدی خواهند داشت.

بلافاصله بعد از آن می‌گوید «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم». این ارتباط بین اینکه بالاخره این قرآن کلام خداوند نازل شده برای خاطر همین دیگر. مقدمه یک همچنین فضایی را ایجاد می کند. فضای اینکه خطری مردم را تهدید می کند به دلیل اینکه آخرتی است و عذابی است و حالا قرآن آن هدایتی است که درواقع از طرف خداوند آمده که ضروری است که درواقع به مردم برسد. اگر مقدمه را همینجا تمام کنیم، داستان موسی یک جور مثل حالت … چطوری بگویم اگر موضوع هدایت قرآن است برای اینکه چگونه زندگی کردن را در واقع یک جوری به ما نشان بدهد، آن وقت اشاره به داستان موسی یک جور حالت فلاش بک دارد. مثل اینکه بر گردیم ببینیم این وحی و تشریع در چه لحظه ای آغاز شده است. از کجا شروع شده است.

این لحظه وحی به موسی که یکی از پر تکرارترین صحنه هایی که در قرآن به طور مداوم در داستان ها آورده می شود، اینجا می آید. آن جایی که خداوند با بشر تکلم کرد که بی نظیر هم است. یعنی یک جوری ارتباط کلامی خداوند با حضرت موسی دیگر تکرار نشده است در انبیای که بعداً آمده اند. حتی در مورد پیامبر هم بالاخره واسطه جبرئیل وجود دارد. در حالی که موسی کلیم الله است. واقعاً یعنی شما اینجا آن پدیده ای که می بینید مدام تکرار می شود این صحنه در قرآن، اینی که خداوند با موسی حرف می زند. دیگر واسطه ای هم در کار نیست. یعنی یک صحنه رعب انگیزی است که می بینید حضرت موسی با وجود این که به هرحال در حد پیامبران و این ها است و یک حالت چیزی دارد دیگر، رعب و وحشتی در آن ایجاد شده است که به آن امر می شود که نترس «يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ». به هرحال وقتی که می شنوید که می گویند که نترس در پیشگاه من فرستادگان نمی ترسند. یعنی که مشخص است که حضرت موسی چندان در شرایط آرامشی به سر نمی برد. نه این که تنها عصا تبدیل به مار شده است که اصلاً این حول مواجهه مستقیم با خداوند و شنیدن کلام خداوند که یک جور ویژگی وحی حضرت موسی است، این جا به وضوح نشان داده می شود.

بنابراین ارتباط بین قطعه مقدمه، مقدمه ای که حرف از آخرت و اهمیت ایمان به آخرت و عمل بر اساس این ایمان و ارتباط این موضوع با مسئله وحی. چیزی که در مقدمه، پایه ای که گذاشته شده است، این را ارتباط آن با قسمت بعدی به این دلیل خیلی روشن است که ما یک جور آن پدیده وحی، منشأیی که بعداً ابتدای تشریع که قرآن انتهای تشریع است. یک جوری بر می گردیم آن لحظه اولی که خداوند با موسی صحبت می کند و تشریع به معنای واقعی کلمه این جا یعنی کتاب خداوند، اولین کتاب خداوند که کتاب تورات است، در این لحظه انگار نزولش آغاز می شود. ما قبل از حضرت موسی نه کتاب به آن معنایی که تورات و قرآن کتاب هستند داریم، در مورد حضرت ابراهیم گفته می شود صحف ابراهیم وجود داشته است. در مورد حضرت نوح گفته می شود که شرع داشته است. می گویند پنج تا قانون داشته است حضرت نوح. ولی به آن معنا که جامعه دینی تشکیل بشود در پیروی از یک دین، یک جامعه ی دینی تشکیل بشود که توسط شرعی که منشأ آسمانی دارد اداره بشود و به مردم مثلاً تکالیف روزانه برای اعمالشان بشود، این یک پدیده ای است که در حضرت موسی شروع می شود و در بنی اسرائیل ادامه پیدا می کند و در نزول قرآن به انتهای خودش می رسد. بنابراین «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم» وصل می شود به این که لحظه آغاز وحی و مخصوصاً من می خواهم حالا روی این تأکید کنم که لحظه تکلم خداوند؛ شما بعد از اینکه سوره را ادامه بدهید در عین حالی که همین محتوایی که در مقدمه گفته شده است ادامه پیدا می کند تا انتهای سوره، ولی یک ویژگی این سوره دارد. آن هم مسئله یک جوری محوریت مسئله تکلم است. یعنی شما فقط واژه بشمارید. گاهی اوقات من بدم نمی آید این جوری بگویم. یعنی یک چیز خیلی ابسترکت بگویم که واقعاً یک نفر حتی محتوا را هم، عربی هم نداند. فقط همینجوری بنشیند و واژه ها را بشمارد، معمولاً، نه در متن قرآن در هر متنی تکرار واژه ها یکجور نشان دهنده اهمیت مفاهیم در آن متن است. این خیلی چیز طبیعی است. مخصوصاً این که اگر متن، متن خوبی باشد و بی حساب و کتاب مثلاً یک جوری یک واژه هایی تکرار نشود.

منتهی خطری که وجود دارد من دوست دارم که الآن به آن یک اشاره ای کنم این است که همانطور که اکثر کسانی که کارهای این شکلی انجام دادند به معنای واقعی کلمه، واژه می شمارند. یعنی گاهی اوقات حتی به مشتقات یک واژه ممکن است خوب دقت نکنند. شما در این سوره بیایید به کلمه هایی که از واژه کلام و تکلم می آیند، نطق و قول و این تیپ واژه ها. واژه هایی که به معنای سخن گفتن هستند. به یک ترتیبی. حالا در مراتب مختلف. نگاه کنید ببینید چه انبوهی از این واژه ها وجود دارد و مثلاً فرض کنید شما داستان سلیمان را که می خوانید چقدر تأکیدش بر روی منطق الطیر است. مورچه سخن می گوید. هدهد صحبت می کند. در انتهای سوره وقتی از نشانه های قیامت دارد صحبت می شود، از یک نشانه عجیبی که یک بار هم بیشتر در قرآن به آن اشاره نشده است، این که یک «دابه الارض»ی می آید در نزدیکی قیامت به عنوان نشانه قیامت که «تکلم الناس» که با مردم سخن می گوید. یک جانوری، یک جنبده ای در زمین ظاهر می شود که حرف می زند و این از نشانه های قیامت است. یا مثلاً یک آیه ای که الآن اگر به همان ترتیبی که داشتیم پیش می رفتیم، باید به این آیه می رسیدیم و به آن اشاره می کردم، می گوید: «و وقع القول علیهم …» وقتی حرف از قیامت دارد می زند، توصیف های این سوره می گوید «و وقع القول علیهم …» می گوید سخن برایشان واقع می شود. «بما ظلموا فهم لا ینطقون» قول برایشان واقع می شود و این ها دیگر سخن نمی توانند بگویند. من می خواهم بگویم کلا وقتی این سوره را نگاه می کنید، این مفهوم تکلم و نطق و قول و این ها در آن یک جور تواتری دارد که نظر آدم را جلب می کند. به عنوان یک موضوع فرعی دارم می گویم. موضوع اصلی سوره، همان چیزی است که در مقدمه گفته شده است که حالا من دارم کم کم آن را تکمیلش می کنم. یعنی صرف توجه به آخرت یا ایمان به آخرت نیست. ایمان به آخرت همراه با دعوت به این که از هدایت فرستاده شده از طرف خداوند پیروی بکند. تسلیم شدن در برابر پیام خداوند. یعنی مثل اینکه داریم حرف از این می زنیم در این سوره و محتوای کلی که در خیلی جاهای دیگر قرآن است، منتهی اینجا با یک ویژگی های خاصی دارد گفته می شود، این که آخرتی هست، باید به این آخرت ایمان بیاوریم. عملی که انجام می دهیم باید با توجه به ایمانمان به آخرت باشد و عمل مان بر اساس هدایتی باشد که خداوند درواقع برای ما فرستاده است.

من در اولین جلسه گفتم که در این واژه شماری هایی که آقای عبدالعلی بازرگان دارد روی این تأکید کرده است که واژه «سلم» جزو واژه های شاخص این سوره است. محتوای سوره تسلیم شدن در مقابل هدایت الهی است. به یک معنایی تسلیم شدن در برابر قرآن. شریعت و هدایتی که از طرف خداوند آمده است. حالا داستان کوتاه اولی که می آید داستان تکلم خداوند با موسی است و آغاز آن وحی که انتهای آن به قرآن می رسد.

جمع بندی داستان اصلی سوره

شما بعد از این که این داستان تمام می شود، داستان سلیمان را می خوانید که داستان اصلی سوره است. یک جوری مقدمه و موخره را کنار بگذارید، به نظر می آید مهم ترین بخش و بزرگ ترین بخش سوره که انسجام مشخصی دارد، بیان داستان سلیمان و برخوردش با ماجرای مثلاً همان ملکه صبا و دعوتش و این ها است که طبق مثلاً این قرآنی که دست ما است، دو صفحه و نزدیک به سه صفحه مثلاً از سوره و بیشترین حجم سوره را این داستان اشغال کرده است. این داستان، داستان سلیمان بعد از یک داستان کوتاه مربوط به همین وحی به موسی می آید و بعدش دو تا داستان فرعی دیگر که داستان ثمود و قوم لوط هستند، می آید. یعنی داستان سلیمان به عنوان داستان یک حکومت الهی، یک قدرتی که منشأ الهی دارد و انگار یک قدرتی که با توجه به آخرت دارد حکومت می کند. برعکس همه قدرت هایی که در این دنیا هستند. آن ملک، داستان ملک و قدرت سلیمان که در این سوره بیشتر از هر سوره ای دیگر با طول و تفصیل به آن اشاره شده است، بین اشاره به حکومت فرعون و دو تا حکومت، دو تا جامعه منحرف دیگر که ثمود و لوط هستند قرار دارد. یک جوری یک کنتراستی به اصطلاح با این دو تا داستان ایجاد می کند. این وسط شما یک داستان یک حکومت نورانی را می بینید، در حالی که آن ها یک حکومت های تاریک و جاهلانه و سبوعانه ای هستند واقعاً. مثلاً شما در قوم ثمود یک حالت خشونت و سبوعیت می بینید که ابداً در داستان سلیمان نیست.

من در مورد داستان سلیمان فکر می کنم جلسات قبل مفصل صحبت کردم. دیگر وارد آن جزئیات نمی شوم. فقط میل دارم که روی چند تا نکته تأکید بکنم. به این شاید آخر جلسه اول به این اشاره کردم که داستان به شدت شبیه به افسانه ها و افسانه های جن و پری است. شما هیچ جایی در قرآن یک همچنین چیزی را نمی بینید. هر وقت به سلیمان اشاره می شود یک داستان خیال انگیز و عجیب و غریبی است. تسلط بر باد، صحبت کردن مورچه، صحبت کردن پرنده ها، همه چیز حول و حوش سلیمان، سلطه اش بر جنیانی که برای او مثلاً چیزهایی می سازند. مثلاً شما ابراهیم را که می خوانید هیچ چیز عجیب و غریبی اطراف ابراهیم نیست. حالا ممکن است یک معجزاتی مثل داستان افتادنش در آتش …. آن ها به عنوان یک معجزاتی که خداوند ابراهیم را نجات می دهد. ولی حول و حوش سلیمان موجودات عجیب و غریب با ویژگی هایی که برای ما یک مقدار باور کردنی نیستند.

اگر همینطوری ازتان بپرسند که اگر یک پیامبری یک حکومتی در زمین تشکیل بشود که وصل به خداوند است، انتظاری که از یک حکومت الهی دارید هم یک چیزی غیر از حکومت های دنیوی است. ببینید ویژگی حکومت سلیمان این است که اولاً عمق بیشتری دارد از حکومت سایر چیزهایی که در دنیا می بینید. حکومت فقط به آدم ها به دلیل مثلاً قدرت نظامی و یا مثلاً حالا سلطه کاریزماتیک و این حرف ها نیست. حیوانات هم در آن هستند. طبیعت، سلطه سلیمان به … همانطوری که از ابتدای قرآن شما هی می شنوید که انسان دارد خلق می شود که خلیفه الله باشد فی الارض. سلطه سلیمان به کل انگار زمین است. پدیده های طبیعی هم انگار تحت نفوذ آن هستند. از حیوانات گرفته است تا همتای انسان که مثلاً جنیان هستند تا باد و یک چیزهای دیگری که جز عوامل کاملاً طبیعی و غیر جاندار هستند به یک معنایی. بنابراین چیز خاصی اینجا می بینیم. آن هم بیش از وسعت درواقع حکومت، عمق حکومت است. ملک سلیمان شامل چیزهایی که سایر حکومت ها یک همچنین ملکی، یک همچنین عمقی ندارند. نکته دیگری که در مورد حکومت سلیمان اینجا به نظر من خیلی مهم است که آخر من فکر می کنم جلسه سوم به شدت بر روی آن تأکید کردم و الآن هم می خواهم تأکید بکنم، وجود عنصر زیبایی است. اگر آن دوگانگی قدرت و زیبایی در جهان را که من بارها در مورد آن صحبت کردم که بر می گردد به دوگانگی که بین اسما به اصطلاح جلال و جمال وجود دارد و همان دوگانگی که منجر می شود به این که دو جنس مرد و زن وجود دارد که ما از طریق تعلیمات دینی خودمان یک چیزی عمیقی اینجا می فهمیم. از این دوگانگی هایی که در عالم است. درواقع یک دوگانگی، یک دوئیتی در اسماء الهی است. یک تقسیم بندی انگار در اسماء الهی است که این در همه جهان یک جوری تسری پیدا کرده است. حکومت سلیمان متعادل است. یعنی قدرت و زیبایی را در کنار همدیگر دارد. در حالی که قدرت های دنیایی معمولاً خالص، قدرت هستند برای قدرت. قدرتی نیست که در خدمت زیبایی باشد. مثلاً فرض کنید حکومت ثمود آثاری به جا مانده است. این ها مثلاً فرض کنید آن خشونتی که در رفتارشان می بینید در آثارشان هم هست. کاری که می کنند، مثل کاری که فرعون می کرد. فرعون ها هرم می ساختند با سنگ یک شی بی قواره ای فقط برای خاطر این که بماند. بزرگ باشد و ماندگار باشد. نشانه قدرت خودشان را درواقع می خواستند برای آیندگان هم نشان دهند. این که ما چنین قدرتی داشتیم را یک جوری به یادگار بگذارند. یک جوری یک نشانه هایی از قدرت خودشان را بگذارند. ثمود مثلاً واقعاً نمی دانم این حسی که من دارم را نمیدانم شاید چقدر برای شما واضح است. این توصیفی که در مورد قوم ثمود است که «وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ»، کار قدرتمندانه ای است ولی شکاف هایی در کوه ایجاد کردن و خانه درست کردن، این یک جور ظرافت و زیبایی در آن نمی بینید. سلیمان چه چیز درست می کند؟ سلیمان یک قصر شیشه ای درست می کند که معلوم است که نمی ماند. معلوم است که قصر ظریفی که سلیمان دارد درست می کند ماندگار نیست. در آن تخته سنگ های بزرگ به کار نرفته است. ولی احتمالاً رنگارنگ است. احتمالاً پر از این همین چیزهای ظریفی مثل شیشه و تزئینات جالبی است که پر از یک جور ظرافت و زیبایی است. چیزی که شما در داستان سلیمان می بینید یک جور حکومتی است که تلفیق قدرت و زیبایی در آن است و برای همین است که من روی این تأکید کردم که الآن هم می خواهم تأکید بکنم. برای همین است که از مجموعه اتفاقاتی که در زمان حکومت سلیمان افتاده است که می توانست مثلاً یک مقطعی از جنگ های پرشکوه سلیمان و شکست دادن مثلاً قدرت های بزرگ اطراف خودش انتخاب بشود. ولی چیزی که انتخاب شده یک رابطه خیلی ظریف است بین سلیمان با یک زن است. با یک حکومتی که رئیس آن یک زن بوده است. چیزی که شما می بینید این که در حکومت سلیمان جاذبه ای برای این زن وجود دارد. وقتی که مثلاً زیبایی این قصر را می بیند، کمک می کند به این که تسلیم بشود و ایمان بیاورد. هدایت بشود. بنابراین یک ویژگی هایی در این داستان است که منحصر به فرد است.

این که سه صفحه طول می کشد. من حالا در آن قسمت مربوط به مورچه اش قبلاً اشاره کردم به بحث همین تکلم پرندگان و این ها اشاره کردم. این مسئله درواقع عمق حکومت و این تعادل حکومت بین قدرت و زیبایی این را یک جوری به آن توجه کنیم. به اضافه نکته سومی که حکومت قدرتی نیست که در جهت فقط حفظ و بزرگ کردن خودش فقط باشد. قدرتی است که به طور مشخص در جهت هدایت عمل می کند. برخورد حضرت سلیمان با قوم صبا و ملکه صبا دو بخش دارد. یک بخش نظامی و سیاسی دارد که مثل بقیه حکومت ها است. یعنی شما اگر همان بخشش مثلاً باشد که یک پادشاهی را یک پادشاه دیگر را تهدید می کند. حداکثر این است که به جای اینکه اولش حمله بکند فرصت می دهد که خودتان تسلیم بشوید. نهایتش این است دیگر. این که در معادلات و قدرت آن ها ارتش دارند. ادعای قدرت دارند. سلیمان ارتش بزرگتری دارد و آن ها را به عنوان یک حکومتی که کنار آن دارند زندگی می کنند، می خواهد که تسلیم خودش بکند. این یک بحث است. چندان به نظر می رسد که تفاوتی با حکومت های دیگر ندارد. فقط خیلی حالا حداقل آن جوری که اینجا می بینید خیلی مسالمت آمیز و خوب برگزار می شود. نامه ای فرستاده می شود و بعداً هم هدایای آن ها را برگشت می دهند و آنجوری که ما می فهمیم بدون این که برخورد نظامی اتفاق بیفتد، بالاخره آن ها تسلیم امر سلیمان می شوند. ولی تسلیم امر سلیمان شدن معنی آن به نظر می رسد که این نیست که سلیمان آن ها را مثلاً فرض کنید وادار به توحید بکند یا چیز دیگری. آن قسمت ظریف کار این است که سلیمان همه این کارها را می کند به عنوان یک حکومت مثلاً کار خودش را دارد انجام می دهد. حکومت های اطراف را مثلاً خراج گزارش باشند. حالا هر چیز. در معادلات قدرت. ولی چیزی که مانده این است که سلیمان می خواهد که این ها هدایت بشوند. یک بخشی از این داستان که بیشتر از آن قسمتی که آن ها هدیه می آورند و … تسلیم کردن آن قسمت این که آن ها چجوری تسلیم می شوند حذف شده است از داستان. این قسمت آن است که برجسته شده است. این که سلیمان با یک ظرافت و حکمتی دارد سعی می کند ببیند این ملکه صبا را می شود هدایت کرد یا نه. این تفاوت ملک سلیمان با ملک فرعون و بقیه این است که حکومت سلیمان این طوری نیست که بخواهد هی گسترش پیدا بکند و جهان را بگیرد و همه خراج گزار آن باشند و تمام. بلکه دنبال این است که تا حد ممکن ببیند که آدم ها هدایت پذیر هستند یا نیستند، اگر این ملکه مثلاً هدایت بشود می تواند تأثیر بگذارد روی این که قوم آن هدایت بشوند. نه به زور. با دیدن مثلاً فهمیدن و درک، شما چیزی که می بینید این است. داستان این جا تمام می شود. داستان آن جایی تمام نمی شود که آن ها قبول بکنند که تسلیم سلیمان باشند. داستان این جا تمام می شود که ملکه صبا می گوید که «قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» به این تکرار واژه تسلیم که من جلسه اول گفتم که خود سلیمان این واژه «سلم» در آن وجود دارد. حالا اگر حتی یک نفر قبول نکند که سلیمان از ریشه «سلم» می آید، حتی وجود این سه تا حرف «سلم» در سلیمان که این مثلاً … «و اسلمت مع سلیمان» یک ترکیب ادبی است حداقل از نظر لفظی جالبی می سازد. یعنی روی این واژه «سلم» یک جوری تأکید می شود این را تشدید می کند. داستان با چه تمام می شود؟ با تسلیم شدن ملکه صبا در مقابل پیام هدایت سلیمان نه پیام سیاسی آن. تسلیم شدنی که می تواند منجر به هدایت قومش بشود. می تواند یک آثار معنوی همراه خودش داشته باشد. این سه تا نکته در مورد داستان سلیمان است که تفاوت سلیمان را حکومت الهی را با حکومت های دیگر نشان می دهد. عمق حکومت، هدفدار بودن حکومت و آن حالت تعادلی که بین قدرت و زیبایی است که در حکومت های دیگر نمی بینید. به هرحال داستان فوق العاده ای است. یعنی نمی دانم اینکه در قرآن هم یک جوری منحصر به فرد است. یعنی شما این مفاهیم و این جلوه هایی که در این داستان است را جای دیگر در قرآن نمی بینید. برای همین مثلاً سوره نمل را به همین داستان می شناسند. اسم سوره هم از ابتدای این داستان گرفته شده است.

حضار: ….. هم به صورت شکوه و مثلاً عظمت حکومت حالا هم برای مردم آن حکومت و ؟ کنارش ؟ در داستان حضرت سلیمان هم ؟ یک جورایی جنبه زیبایی ؟ در خدمت آن قدرت و حکومت؟

چیزی که اینجا شما می بینید این است که آن زیبایی، اگر خودش را نخواهید مستقل بگویید که ارزش دارد، استفاده ای که از آن می شود در جهت هدایت دارد استفاده می شود. چیزی که آن قسمت اعمال قدرت سلیمان این است که لشکر دارد و قدرت نظامی دارد. چیزی که از آن می ترسند. ولی آن ظرافت هایی که در حکومت سلیمان است کسی را تسلیم نمی کند. یعنی نمیدانم که منظورم را می فهمید یا نه. یعنی وجود این ساختمان های جالبی که سلیمان ساخته است، باعث نمی شود که لشکریانی به آن تسلیم بشوند. این آن قسمت ظریف حکومت است که یک جاذبه هایی دارد که ممکن است که باعث هدایت بشود. به هرحال چیزی که شما در ملک سلیمان می بینید این است که در هرجایی که مثلاً به ساخت و سازهای مثلاً سلیمان دارد اشاره می شود، به چیزهای ظریف دارد اشاره می کند. چیزی که بعداً شما مثلاً در حکومت های دینی مثلاً اسلامی اطراف ما می بینید. یک جور برخلاف آن مثلاً فرض کنید اهرام مصر یک سری ساختمان های یوغور خیلی بزرگ خیلی با دوامی که هیچ تزئیناتی ندارند، می بینید که تأکید روی تزئینات است.

به هرحال حکومت های نشأت گرفته از دین، همیشه این حالت توجه به زیبایی را داشتند. در حالت خیلی عالی آن در سلیمان دیده می شود، منحصر به سلیمان نیست. ما حتی در همین حکومت های اسلامی یا حکومت های مثلاً … شما فرض کنید به ساختار کلیساها نگاه کنید. همیشه پر از تزئینات و جلوه های زیبایی است که … من حالا که شما این بحث را پیش کشیدید، یک بار دیگر می خواهم روی این مسئله تأکید بکنم. اگر شما روی این مسئله تعادل بین قدرت و زیبایی که یک جور تعادل بین انگار مردانگی و زنانگی است. آن چیزی که در سایه ایمان باید به آن برسیم. اگر به این دقت نکنیم یا به نظرتان اگر این را نپذیرید، به نظر من نه توجیه مناسبی پیدا می کنید که چرا بعد از داستان سلیمان … چرا در داستان سلیمان طرف مقابل یک زن است. چه ویژگی داشته است که این بخش از داستان سلیمان یک جوری انتخاب شده است. ملک سلیمان ماجرا زیاد داشته است و همین که وقتی کنتراست می خواهد ایجاد بشود، چرا مثلاً داستان لوط انتخاب شده است. چرا داستان ثمود … داستان قوم ثمود و قوم لوط. قوم لوط غرق در مردانگی است. اصلاً یک قوم بدون توجه به زنانگی است انگار.

شما گاهی اوقات خود یک داستان ممکن است همینطوری در خلأ که به آن نگاه می کنیم، همه زوایایش را نتوانیم ببینیم. ولی وقتی کنار یک داستان دیگر می آید، یک ویژگی ای که اینجا است برای شما جلوه پیدا می کند. این وجود یک زن و عنصرهای زنانه در داستان سلیمان در مقابل قوم لوط مثلاً که اصلاً قومی است که منحصراً توجهی به زن و زنانگی ندارد. غرق در مردانگی است. حتی دیگر ارتباط جنسی هم با زن ندارند. شوق پرستش انگار مردانگی دارند. همانطور داستان ثمودی که یک جور انگار حکومت و قدرت برای قدرت. نه برای چیز دیگر. این دو تا داستان، دو تا داستان سیاه که بعد از داستان سلیمان می آید، یک جوری این کنتراست باعث می شود که آدم به یک نکاتی در داستان سلیمان توجه بکند و فکر می کنم توجیه این که چرا آن دو تا داستان آمدند، این است که یک ویژگی، یک چیزی از داستان سلیمان را برای ما درواقع برجسته می کند که همینطوری ممکن است که خیلی به آن توجه نکنیم. مخصوصاً داستان لوط که به اختصار در انتهای این سری داستان ها به آن اشاره شده است. اگر به نمادها دقت بکنید. من اصلاً نمی خواهم وارد بحث های نمادین و این ها بشوم. در یک جلساتی که حداقل اینجوری است که قرار است خیلی مختصر صحبت بکنیم نه خیلی مفصل. اگر از نظر دیکشنری نمادها پرنده نماد زنانگی است، شما باید در رویاهایتان مثلاً اگر پرنده ای ببینید، روح زنانه به صورت پرنده تجسم پیدا می کند در رویاها و نمادهای طبیعی که بشر با آن سر و کار دارد. منطق الطیر و منطق اگر این را از حرف های قبل من هم یادتان باشد که تکلم و نطق در قطب مردانه قرار دارد. منطق الطیر خودش این واژه ای است که در داستان سلیمان هی بر روی آن تأکید می شود، نماد تلفیق زنانگی و مردانگی است. نماد تعادل روان است. آن چیزی که در اثر تعالی و تکامل باید به آن برسیم.

حضار: …. بعد حالا من یک جوری حدس زده ام که …

تکنولوژیک که است. بالاخره ارتش دارد. شما در این داستان نمی بینید. یعنی نمی رسد کار به آنجا که از آن قسمت جنگ و این هایش استفاده کنیم. ولی می بینید که از آن چیزهایی که مثل آوردن تخت با یک نیروی غیرعادی و با یک چیزهایی … می دانید آن قسمت های ….

حضار: آن خبر گرفتنش یک جورایی عجیب است؟

خوب این ها هم یک جوری تکنولوژی هستند بالاخره. حالا من نمی دانم منظورتان از تکنولوژی چی است. ببینید نکته این است که سلیمان همان عمق حکومتش که به یک چیزهایی سلطه دارد، همین است که باعث می شود یک اهدافی را هم بتواند تحقق ببخشد که بقیه نمی توانند اصلاً فکرش را بکنند. خبرهایی به او می رسد از پرندگان. نامه توسط پرنده می فرستد. بعد جواب که می آید مثلاً فرض کنید برای آزمایش هدایت آن یک کار حکمت آمیزی می کند که آن تخت را مثلاً بیاورد. یعنی یک جور از آن قدرت های پنهانی که در اختیارش است، در جهت حکومت خودش، پیشبرد حکومت خودش، مخصوصاً در جهت آن هدف اصلی خودش که هدایت انسان ها است استفاده می کند. آره از یک تکنولوژی های راز آمیزی استفاده می کند. بگذارید من به یک نکته اشاره بکنم که این داستان سلیمان را در مرکز بحث این سوره قرار دارد… بحث، بحث سوره این است که آخرتی هست، هدایتی آمده و ما باید نماد اصلی این هدایت، در حال حاضر قرآن است. کتاب خدا که کلام خداوند است. خداوند تکلم کرده است کتابی به وجود آمده است و ما دعوت می شویم به تسلیم شدن در مقابل امر الهی.

این که در داستان سلیمان نامه ای فرستاده می شود به سمت ملکه صبا که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می شود و دعوت به تسلیم است. داستان وقتی تمام می شود که ملکه صبا می گوید «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» این به طور تمثیلی شباهتش به این که خداوند انگار نامه ای فرستاده است برای ما، چون ما در خطر هستیم. در معرض درواقع «سوء العذاب» هستیم. هدایتی برای ما فرستاده شده است به صورت قرآن. قرآنی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می شود و ملکه صبا انگار در یک همچین موضعی قرار دارد که چنین نامه ای را دریافت می کند و جواب مثبت می دهد. من یکی از آقایان که جز شنوندگان از راه دور است جلسات است به این نکته اشاره کرد و حالا من خیلی یادم نیست. خیلی مختصر نوشته بود. همین شباهت بین این نامه و قرآن را اشاره کرده بود. فکر می کنم اشاره اش به همین بود که حالا شاید چیزهای دیگر هم گفته بود. ولی اشاره به اینکه هر دو تا این ابتدای با بسم الله الرحمن الرحیم وجه مشترک این دو تا کتاب است. می گوید «إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيم» کریم جز صفات مثلاً قرآن است. من می خواهم بگویم اگر کسی به این شباهت شکی دارد، برای رفع شک خودش به نظر من آیه های آخر سوره را نگاه کند. جایی که می گوید «إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» این محتوای سوره است دیگر. تسلیم در برابر خدا و تلاوت قرآن بعد از آن می آید. این که قرآن و آن تسلیم شدن انگار دو تا چیز است که کنار هم دیگر. کتابی فرستاده شده است. ما این کتاب را تلاوت می کنیم و از طریق این کتاب درواقع تسلیم خداوند می شویم. احکامی در آن است. دعوتی شدیم و دعوت را درواقع اجابت می کنیم. این که محتوای اصلی این سوره این است که آخرتی هست. ما در معرض خطر هستیم. کتابی فرستاده شده است و ما باید تسلیم امر الهی بشویم. این در مرکز داستان سلیمان هم است. به طور حالا نمادین این که نامه ای فرستاده می شود. نامه با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می شود و قرار است که آن زن و قومش تسلیم سلیمان بشوند. به هر حال این به نظر من جای تردید نیست که حالا اگر نخواهیم خیلی روی آن تأکید کنیم، این جنبه داستان سلیمان با محتوای کلی سوره این پیوند خاص را هم دارد.

مسئله نطق و تکلم

من دیگر در مورد داستان سلیمان چیز خاصی نمی خواهم بگویم. به غیر از اینکه باز به این مسئله نطق و تکلم در این داستان دقت بکنید که به آن هم مثل یک ماجرای فرعی که تکلم خداوند … یعنی اگر قرآن به عنوان آن نامه ای که به عنوان آن دعوتی که از طرف خداوند آمده است، مدنظرتان باشد. خود قرآن کلام خدا است و در این سوره هم در مورد نطق و تکلم و قول و این ها مرتب عبارت هایی می آید که شامل این چیزها است. بنابراین این محتوای دوم با آن محتوای اول که در آن قرآن مرکزیت دارد. محتوای دوم منظورم تأکید روی تکلم است. یک جوری ارتباط پیدا می کند.

من یک چیزی را گفتم. بگذارید یک بار دیگر هم بگویم. بعضی ها انگار خیلی با توجه به اوضاع سیاسی امروز دنیا این رفتار حضرت سلیمان برای آن ها سؤال برانگیز است که قومی را به تسلیم خودش دعوت می کند و تهدید می کند که اگر نیایید مثلاً من چنین و چنان می کنم. چیزی که می خواهم بر روی آن تأکید بکنم این است که ببینید آن قسمت از آن که معنوی است. آن قسمت سیاسی و جنگ قدرتش که یک چیز طبیعی است، آن را کنار بگذارید. هر حکومتی قدرت خودش را تثبیت می کند و در مقابل چی می گویند خطرهای آینده و گذشته و همه چیز خودش باید عکس العمل نشان دهد. این خاصیت حکومت و قدرت است. من حالا یک مینیموم جوابی هم دادم که لااقلش این است که در آن دنیایی که سلیمان زندگی می کند که این عرف طبیعی است. یعنی هر کس اگر بتواند …. اصلاً نامه ننوشته، حمله می کنند و همه چیز را نابود می کنند. بنابراین رفتار سلیمان در زمان خودش توجیه لازم ندارد. من حتی معتقد هستم که الآن هم اگر از ظواهر بگذرید بالاخره این جنگ و قدرت و سلطه طلبی حکومت ها همچنان وجود دارد. حالا ممکن است رفته باشد در سلطه اقتصادی. به طریق های دیگری کار را انجام بدهد. طرف را مجبور می کنند داوطلبانه بیاید برای مذاکره. بالاخره اعمال قدرت می کنند از یک روش هایی.

حکمت و ظرافت

نکته مهم چیزی که الآن می خواهم بر روی آن تأکید بکنم این است که ببینید آن جایی که معنوی می شود. یعنی آن بحث های قدرت و ظواهر و این ها می رود کنار، فقط با حکمت و ظرافت دارد عمل می شود. یعنی کسی را نمی گیرند کتک بزنند. زندانی بکنند. شکنجه بکنند که آقا تو بیا ایمان بیاور. یعنی به قوم خودت بگو … مثلاً یک نفر را بگیرم بگویم تو اگر ایمان بیاوری، قومت مثلاً هدایت می شوند، پس یالا ایمان بیاور. تهدیدش بکنم. او را شکنجه بکنم. یک کاری بکنم که مثلاً برود به قوم خودش بگوید آقا ایمان بیاورید. خورشید پرستی را کنار بگذارید. دیگر آن جایی که رابطه دو به دو انسانی و مسئله هدایت است، شما چیزی به غیر از حکمت و ظرافت نمی بینید. این که به اختیار آدم ها یک جوری ارزش برایش قائل می شوند. حداکثر این است که سلیمان یک آزمایشی می کند ببیند اصلاً این زن قابل هدایت است؟ نیست؟ در یک موقعیتی قرار می دهد که هدایت می شود. بدون این که با دافعه و قدرت نیست که طرف هدایت می شود با جاذبه و زیبایی است که طرف هدایت می شود. این نکته ای است که به نظر من در داستان سلیمان مهم است و نشان دهنده عادلانه بودن آن حکومت است. اعمال قدرت جزو طبیعت هر حکومت و هر قدرتی است. حالا چون در مورد آن قسمتش به اندازه کافی سؤال کردم که اگر کسی اشکالی دارد چطوری می شود این اشکال را جواب داد، دیگر دوباره در مورد آن بحث نمی کنم. فکر می کنم از ابتدای سوره تا به این جا، تا این چهار تا داستان. سه تا داستان کوتاه و یک داستان بزرگ کم و بیش انسجام خوبی دارند. بعد از آن هم که دیگر بحث در مورد توحید و آخرت است. من قسمت انتهایی سوره را که باز تأکید می کنم قسمت انتهایی سوره با این آیه شروع می شود که «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ» و با این آیه تمام می شود که «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا» این دو تا قل الحمد لله که عبارت های متعارفی نیستند. یعنی متعارف نیستند منظورم این است که پر تکرار نیستند. در ابتدای آن آیه و آیه آخر این فصل سوره را با مقدمه و داستان ها کاملاً یک جوری جدا می کنیم. یک استقلالی به آن می دهد که محتوای اصلی این قسمت به غیر از ابتدایش که اشاره به توحید است که در همه سوره ها یک جوری اجباراً باید باشد برای خاطر این که هدف اصلی درک توحید است و آن چیزی که ما باید به آن برسیم، توحید است. تا از هر چیزی و هر مجازات و هر بدی مصون بشویم و به همه خیرها برسیم، آن قسمت توحیدی که می آید و من باز جلسه قبل یا جلسه قبل تر در مورد آن صحبت کردم، بعد از آن دیگر مفصلاً انتهای سوره دو صفحه کاملاً حول و حوش آخرت از جنبه های مختلف دارد بحث می شود. یک قسمت هایی از آن را من دفعه قبل خواندم. فکر می کنم که یک قسمت هایی که الآن مانده را به آن اشاره می کنم و انشاءالله این بحث در مورد سوره را می بندیم. امیدوارم آن فضای کلی سوره با این حرف هایی که زدم، یک جوری روشن شده باشد. این قسمت مربوط به آخرت بعد از آن آیات توحید یک قسمتی بود که ادعاهای آن ها را در مقابل آن هایی که ایمان ندارند به توحید را مطرح می کرد. از طرف پیامبر جوابی می آمد. من تأکید کردم یک آیه ای در این میانه هم است که «وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ» که بعد از پایان این قطعه مجدداً درواقع به آن بر می گردیم. من در این جلسه آخر قصد جمع بندی داشتم. یعنی یک تکرارهایی با جلسات قبل پیدا می کرد. ولی شاید حالا یک خرده زیادتر از حد معمول شده است. یک قطعه ای است که اعتراض هایی به این که کسانی که ایمان ندارند به آخرت. به نظر آن ها عجیب می رسد. این ها را دو تا اعتراض مطرح می کند پاسخ می دهد و بعد یک قسمت دیگری می آید که با این قسمت «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى‌ بَنِي إِسْرائِيلَ» یک بار دیگر این واژه قرآن اینجا تکرار می شود. این ها را چون خواندیم من دیگر نمی خواهم مجدد به آن ها اشاره بکنم.

دابة الارض

فکر می کنم تا این موضوع «دابه الارض … » دوباره این عبارت این جا تکرار می شود. این اولین باری است که می آید «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ» یکی از شنوندگان یک ایمیلی زد که «دابه الارض» یک جایی در قرآن در سوره سباء آمده و موریانه ترجمه می کند. برای اینکه منظور آن «دابه الارض» موریانه هایی که عصای موسی را مثلاً خوردند. خیلی بعید است که «دابه الارض» را بعضی ها به معنای انسان می گیرند. یک جنبنده غیر انسانی است که تکلم آن شگفت انگیز است و اینکه در جای دیگر در قرآن «دابه الارض» به عنوان یک موریانه مثلاً اشاره می شود. یک عده ای که شاید بعضی از آدم هایی که خیلی علمی فکر می کنند و از این که چیزهایی که در قرآن آمده مورد طعنه و کنایه آدم های دانشمند قرار بگیرد، می ترسند که بعضی چیزها را بگویند. مثلاً حتی می خواهند توجیه بکنند که هدهد حرف نمی زد. نمی دانم مورچه این طوری نمی کرد. همه این چیزهای عجیب و غریب را که با دانش روز ممکن است … نه این که سازگار نباشد، کشف نشدند و همچنان مثل داستان های جن و پری به نظر می رسند این ها را همه می خواهند به قول عامیانه ماست مالی کنند. من خیلی از این عادت بعضی از این دوستان روشن فکر دینی بدم می آید که حتی مسئله تعبیر رویا و این ها، همه یک جورایی به نظرشان می آید که این ها را یک جوری لاپوشانی بکنند که منظور این نبوده و آن نبوده است. معجزات را توجیه علمی برایش بیاورند که مثلاً اینجوری این اتفاق افتاده و از این حرف ها. طبیعی است که اگر یک راهی داشته باشند این که این «دابه الارض» یک جنبنده سخن می گوید خوب می شود این طوری توجیه کرد. انسان هم «دابه الارض» است. بنابراین منظور یک انسانی است که می آید تبلیغاتی می کند و به مردم می گوید که شما چرا مثلاً ایمان نیاورید و این حرف ها. در حالی که فضای آیه اصلاً اینطوری نیست. به عنوان یک اتفاق عجیب و غریب که جزو نشانه های آخرت است به آن اشاره می شود. این نکته ای که ایشان هم یادآوری کردند موید این مسئله است. جای دیگری همین عبارت در قرآن در اشاره به موریانه به کار رفته است. بنابراین این نتیجه نمی شود که این «دابه الارض» هم موریانه است. نتیجه می شود که یک جور موجود غیر انسانی است. حالا چی است قرار نیست که ما کنجکاوی بکنیم که چی است.

قسمت پایانی سوره

می گوید «وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ» من شاید این را هم خوانده باشیم جلسه قبل که این فهم یوزعون باز یک جوری یادآور یک صحنه ای از داستان سلیمان است. به غیر از آن تکلم «دابه الارض» که مناسبت دارد که این جا ذکر شده است بعد از داستان سلیمان. چون اولین تصویری که از در داستان سلیمان می بینیم این است که می گوید «وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» عیناً آن عبارت حشر و یوزعون اینجا هم آمده است. ارتباطی در ذهن آدم، یک تداعی با آن آیه برقرار می شود. «حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» تصویری از حشر می آید که همه جمع شدند و می گوید از هر امتی یک عده ای را می آوریم. از آن هایی که تکذیب کردند و از آن ها پرسیده می شود که آیا آیات مرا تکذیب کردید. و لم تحیطوا بها علما در حالی که احاطه علمی به آن نداشتید. نمی دانستید و تکذیب کردید. «وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنْطِقُونَ» باز دوباره این آیه ای که من قبلاً به آن اشاره کردم که این قول که منظور «وقع القول علیهم …» مثل یک وعده ای که به آن ها داده شده بود، موعد آن فرا می رسد. گاهی مثلاً یک عبارتی در قرآن است که می گوید «حقت کلمه الله علیهم» یک همچنین چیزی. این که آن چیزی که خداوند گفته بود … محقق شدن به معنای آن محتوای حق هم در آن است. اینکه مثل اینکه ما می گوییم طرف حقش بود که اینطوری بشود. اینکه صرف محقق شدن به معنای ریالیزیشن نیست. یک جوری مفهوم حق این که شایستگی این را داشتند. من دفعه قبل گفتم که این قسمت پایانی سوره پر از این حالت ادبی است که در قرآن در خیلی از سوره ها نشانه هایی از آن می بینید. یک داستان گفته می شود یک عبارتی که آخر داستان باید باشد. با تأخیر می آید. چیزی که ذهن آموزش دیده ما دوست ندارد معمولاً. ما دوست داریم یک چیزی از ابتدا گفته بشود و تمام شود، برویم سراغ فصل بعدی. دوست نداریم در فصل دو یک دفعه یک چیزی مربوط به فصل یک دوباره بیاید. شاید ذهن ما دوست نداشته باشد که آیات ارث که مثلاً در سوره نساء است، بیاید تمام شود یک عالمه چیز بخوانیم ته سوره ببینیم یک دانه تبصره آنجا نوشته شده است می گوید اما در مورد کلاله حکمش این است و سوره تمام بشود. بعضی ها اصلاً باور کنید صراحتاً حتی یک عده فکر می کنند نه فقط سوره ها، آیه ها پیامبر این ها را نچیده است به همین دلیلی است که حس می کند آن جایش آنجا نیست. آن را اشتباهی آنجا گذاشتند. مثلاً اینقدر این چیزهای ذهنیشان زیاد است که هر موضوعی باید از یک مقدمه ای شروع بشود تمام بشود و دیگر تمام بشود. یعنی خیال مان از آن راحت بشود برویم سراغ یک چیز دیگر. الآن شما در این سوره به عنوان نمونه … من دفعه قبل این را گفتم که این آیه «إِنَّ هَٰذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» که بعد از موضوع توحید و آخرت و این حرف ها وسط این بخش می آید. این درواقع آیه آخر سوره سلیمان است. داستان سلیمان است. جایی که داستان سلیمان تمام می شود یا لااقل داستان ثمود و لوط تمام می شود این آیه می تواند آنجا باشد. می گوید که اختلاف هایی وجود دارد درباره داستان های بنی اسرائیل مخصوصاً در مورد شخصیت سلیمان که قرآن این ها را حل و فصل می کند. ولی این یک جای دیگری آمده است. یک خرده دیر آمده است. یا مثلاً این موضوعی که پیامبر از این که این ها ایمان نمی آورند محزون می شود و این حرف ها که دعوت می شود «فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۖ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ» یک آیه قبل از آن وسط بحث های مربوط به آخرت این آیه آمده است. «وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ» ذهن ما شاید اینطوری بپسندد که این آیه را برداریم بیاوریم بگذاریم قبل از آیه مثلاً 79 به عنوان آیه 78. آن موضوع کلامی با پیامبر و این که محزون نباش و این طوری نکن، این ها کنار همدیگر بیاید. در حالی که اینطوری نیست. یعنی اصلاً قرآن کلاً اینطوری بحث نمی کند. من خیلی وقت قبل در آن جلسات اولیه که داشتیم که آن ها اسمش زیبایی شناسی قرآن بود به این تکنیک یک اشاره ای کردم. مثالی که آوردم این بود، داستان ابراهیم گفته می شود بعد می گوید «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» یک آیه ای می آید می گوید که لوط به او ایمان آورد. بعد ادامه می دهد داستان را، می گوید ابراهیم اینطوری کردیم و به او اسحاق و یعقوب دادیم و فلان و این ها و داستان تمام می شود. می گوید و اما لوط. یعنی یک داستان ابراهیم است پشتش قرار است که داستان لوط بیاید. ولی داستان لوط در داستان ابراهیم یک آیه وجود دارد که شروع شده است درواقع. مثل اینکه این حلقه های زنجیر یک خرده از این پایین ایه وسط آن بالایی است. ما دوست نداریم انگار در ذهنمان اینجوری آموزش دیدیم. سؤال دوست نداریم. ابهام دوست نداریم. دلمان می خواهد یک چیزی که می گویند را بگویند دیگر. تا ته آن را بگویند. اینکه یک خرده بگویند تشنگی ایجاد بشود. بعداً مثلاً حال یک جای دیگر به آن اشاره بشود، این خیلی برای ذهن … ما یک جور آموزشی دیدیم که همین یک چیزهایی واقعاً وحشتناک ها … حالا من موقعیت خوبی است که یک اشاره ای به آن بکنم. این نحوه آموزشی که یک جوری به شما یاد می دهند که انگار همه سؤال ها را جوابش را بلد هستیم. از فیزیک گرفته تا چه می دانم شیمی. من نمی دانم راه دیگری است یا نه. چون در سن خیلی پایین آموزش شروع می شود به بچه خیلی نمی شود گفت که حالا این را یاد بگیر ولی درست هم نیست. مثلاً یک تئوری بگویم تئوری جاذبه نیوتون بگویم ولی از آن اول بگویم درست نیست ها. حالا فعلاً یاد بگیر. آن لحظه ای که دارم می گویم باید بگویم این درست است و الا مثلاً دانش آموزهای ده دوازده سال اصلاً یاد نمی گیرند. می گویند درسته را بگو. ما می ایستیم هر وقت درسته را توانستی بگویی آن را گوش می دهیم. کلاً این که یک فضایی وجود دارد در آموزش که تظاهر به علم می شود دیگر. ما الآن فیزیک را نمی بینیم. برایمان پر از مجهول است. ولی یک جوری آموزش دیدیم که انگار همه چیز را می دانیم. نه فقط همه چیز را بشر می داند. آن معلم همه چیز را می داند. یک جوری فضای کلاس باید این طوری باشد که معلم باید یک اوتوریته ای مثلاً داشته باشد. اینی که ذهن ما یک جوری آموزش دیده است که انگار خیلی از این جور به هم ریختگی هایی که سؤال برانگیز هستند. یک چیزی گفته می شود رها می شود. اصلاً ممکن است که هیچ وقت هم بهش برنگردیم. ممکن است دو تا آیه اگر می آمد یک چیزی تمام می شد. ولی تعمداً آن دو تا آیه نیست. تا آخرش هم دیگر نمی آید. خودتان هر چی می خواهید حالا فکر بکنید. یک چیزی گفته شده تا یک جایی که اگر تلاش بکنید حقیقت را می توانید بفهمید. آن دو تا آیه را می توانید بفهمید که چی بعد از آن می توانست بیاید. ولی آن گفته نمی شود. خیلی چیزها در قرآن به شدت این حالت وجود دارد که خیلی چیزها واگذار می شود به این که شما یک چیزی را کشف کنید. بفهمید. به سادگی و صراحت موضوع مثلاً باز نمی شود. برای همین هم هست که فهم قرآن با توجه به آموزش هایی که ما دیدیم، متن هایی که ما دیدیم، متن راحتی برای فهمیدن نیست. شاید اگر طور دیگری به مردم از اول آموزش بدهند، مردم را به این هدف شما اصلاً آموزش بدهید که یک متنی مثل قرآن، یک متن ادبی پیچیده را بفهمند شاید این قدر که معمولاً مردم مشکل دارند با فهم قرآن، مشکل ایجاد نشود. به هرحال اینجا هم شما به یک جایی می رسید یک توصیفی مثلاً از حشر می آید. بعد می گوید مثلاً «أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» یکی از نشانه های آخرت می آید. مثل اینکه یکی از دلایلی که ما بر اساس آن می توانیم ایمان پیدا بکنیم به آخرت. بعد دوباره می گوید «وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ۚ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ» برمی گردد. یک توصیفی از حشر است که همه جمع شدند و این ها، خوب ادامه اش به طور منطقی این است که در مورد نفخ صور بگوید و احوال حشر و قیامت را بگوید. ولی وسط آن یک آیه ای است. این می توانست قبل از آن بیاید. می توانست بعدش بیاید. ولی دقیقاً در بین آن آیات یک جوری یک جایی برای خودش پیدا کرده است. دوباره درواقع بر می گردیم به صحنه حشر و قیامت. «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ۚ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ ۚ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ» یک اختلافی است که آیا این به وضعیت کوه ها در حال حاضر دارد اشاره می کند یا جزو نشانه های قیامت است. به نظر می آید حداقل دلایل متنی ما را بیشتر به این سمت می برند که جزو احوال قیامت باشد. هر چند که الآن مثلاً یک جوری ثابت شده است که کوه ها حرکت موجی دارند و این حرف ها، ولی این جا به نظر من اینجوری از متن بر می آید که در مورد قیامت دارد گفته می شود. یک مجموعه ای درواقع از آیات است که در مورد توصیف حشر است. این آیات آخر خیلی روان هستند دیگر. اینکه بالاخره اصل ماجرا این است که شما در این دنیا دارید زندگی می کنید. کار خوب می توانید انجام بدهید. کار بد می توانید انجام بدهید و آن در یک ابدیتی این ها به شما برمی گردد که برای همین کل ماجرا اصلاً از اول سوره هم همین بود که قرآنی فرستاده شده است. هدایتی فرستاده شده است. باید در مقابل آن تسلیم باشید و درواقع آن اعمال حسنه ای که از شما خواسته شده است، کارهای زیبا انجام بدهید. کارهای زشت انجام ندهید و الی آخر. این قسمت پایانی اش همین است که دیگر به صراحت این چیزهایی که از ابتدا می فهمیم ولی به صراحت گفته نشده را در انتهای سوره به صراحت می گوید. «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» آن هایی که کارهای نیک کارهای زیبا انجام دادند و در آن لحظه از آن احوال و حول قیامت در واقع مصون هستند. «وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» می گوید آن هایی که کار بدی هم انجام دادند به مجازات خودشان می رسند. «إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» من امر شدم که پروردگار این شهر را بپرستم. منظور مسجدالحرام و حول مسجدالحرام، مکه است. «وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ» این همان محتوای آشکار شده سوره است که دعوت به پیروی از هدایت و تسلیم در مقابل خداوند با مرکزیت قرآن به عنوان یک هدایتی که از آسمان به ما رسیده است برای مصون ماندن از احوال قیامت و رسیدن به خیر و دوری از عذاب. این چهار تا آیه همان چیزی که از ابتدا هم به نظر می آید که بالاخره در فضای سوره است خیلی با صراحت بیان می کند. «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» این که آیه انتهای سوره است که اشاره به حمد خداوند و اینکه خداوند از اعمال شما غافل نیست که ما در آخرت می مانیم با همین اعمال خودمان که می تواند اعمال خوب باشد یا اعمال بد باشد. فکر می کنم برای این جلسات کوتاهی که داریم بس است. از خیلی از جزئیات صرف نظر می کنیم معمولاً ولی سعی می کنیم که یک کلیتی از سوره را بگوییم. یعنی اگر الآن از شما بپرسند که سوره نمل محتوایش چی است. یکی دو جمله مختصر بتوانید بگویید که اشاره بکنید به محتوای سوره و این تصور را داشته باشید که هر کدام از بخش های سوره چطوری با آن محتوای اصلی درواقع ارتباط دارد و امیدوارم که این اتفاق در چند جلسه افتاده باشد.