سورهٔ هود - جلسهٔ ۱
بحث در مورد نحوه پیادهسازی جلسات
این اولین جلسهی مربوط به بحث دربارهی سوره هود هست. منتها بعد از تعطیلی ای که دوباره در کلاس پیش آمده، میل دارم اول جلسه در مورد مسئلهی پیادهسازیها صحبت کنم.
یک ایمیلی زدم و گفتم که در مورد پیادهسازیها توضیح میدهم. همینجور شفاهی ابتدای جلسه میگم تا بحث در مورد سوره رو شروع بکنیم. قبلاً هم در جلسه، هم خصوصی با بچههایی که بعد از جلسه صحبت میکردم گفتم که بهتره یخورده این بحثها از حالت شفاهی در بیاد و پیادهسازیهای منظمی داشته باشیم و سعی کنیم در پیادهسازیلحن محاورهای را یک مقدار از بین ببریم تا متن قابل خواندن تولید بشود. برویم به سمت اینکه این کار رو به طور مرتب و منظم با یک مکانیزم مشخصی انجام بدهیم .من تصور ابتداییم این بود که بالاخره مثل خیلی از درسهایی که در خارج از ایران در دانشگاهها ارائه میشود و معمولاً رسم است که دانشجوها یک لکچرنتهایی تهیه میکنند میتونم این کار را واگذار بکنم به یک تعدادی دانشجو، یک عده داوطلب شدند که کار را انجام بدن یک عده داوطلب شدن که یک سری هماهنگی هاش رو انجام بدن ولی کار خوب پیش نرفت، دومین باری هم بود که یک همچین ایدهای به وجود آمده بود، فکر میکنم 50 جلسهی اول این جلسات که برگزار شد یک دور یک عدهای از دانشجوها قرار شد که این کار را انجام بدن هم اینکه یک نفر نمیتونه انجام بده، بعضیها انجام میدن بقیه، بعضیها انجام نمیدن اوندفعه من احساسم این بود که شاید علت اینکه 50 جلسه مثلاً یک تعداد زیادی را یک دفعه گذاشتیم به معرض پیادهسازی خوب پیش نرفت و نهایتاً به نتیجهی نهایی نرسید. بعضیها دست خط پیاده کردند به من دادند، بعضیها فایل درست کردند الان هم من دقیقا نمیدونم، فایل هاش فکر میکنم یک جایی هست شاید یه 10 – 15 جلسهای رو پیادهسازی کردیم. بعضی از دانشجوها خودشون یک سری از این جلسات رو پیادهسازی کردند در همون سایت اون صفحهی ویکی که جلسات داره گذاشتند، چه برای جلساتی که دانشگاه تهران بوده چه برای اون جلساتی که صنعتی شریف بوده.
به هر حال این دفعه من فکر کردم چون یک جلسه یک جلسه قراره پیادهسازی انجام بشه، شاید یک نفر برای هر جلسه تعیین بشه که این همون روال معمول لکچر نت تهیه کردن برای درس هاییه که همه جا برگزار میشه، معلومه از همون اول که جلسهی چندم رو چه کسی باید لکچر نتش رو تهیه بکنه. منتها باز این هم خوش پیش نرفت، هماهنگیهای لازم انجام نشد، یا مثلاً یه تاخیرهایی بالاخره در تحویل دادنش بود، من واقعیت اینه که حتی خودم، در این مدت امتحان کردم ببینم چند ساعت طول میکشه، یک شبی نشستم شروع کردم یک فایلی را پیادهسازی کردن با توجه به اینکه تایپ خود من هم کنده دستخط تهیه کردم که بعدا تایپ بکنم، تا یه مقدارش پیش رفتم و یه مقدار احساس کردم که بالاخره شاید در این طول کشیدنها دانشجوها حق دارن، چون کار خیلی ساده و کار دو سه ساعت مثلاً نیست مگر اینکه یه نفر واقعاً تایپیست قابلی باشه.
نهایتاً من به اینجا رسیدم که با یه تعداد نسبتا زیادی افرادی که در اینترنت تبلیغ میکنند که تایپیستاند و تایپ میکنند وارد مذاکره شدم که فایل صوتی پیاده میکنند، نمیکنند، چقدر مثلاً هزینهاش میشه و فایل صوتی را به یک تعدادی شون دادم، پیاده کردند، کیفیتشون رو بررسی کردم که چقدر خوب پیادهسازی میکنند، چقدر هزینهاش میشه و این ها. و نهایتاً به این نتیجه رسیدم که راه عملیاش اینه که یکی دو نفر داشته باشیم و وقتی جلسه را تمام میکنم، بهشون بدم. حالا در مقابل یک هزینهای کار تایپ رو انجام بدن و در یک زمان مشخصی که باهاشون قرار میذاریم تحویل ما بدن، حداقل اون پیادهسازی اولیهای که به نظر میاد مشکل ماجرا اونجاست رو یک نفر آدم حرفهای انجام بده، حالا بعضیها در مجموع پیادهسازی شون خوب بوده، مثلاً همون جلسات سورهی یونس رو به چند نفر دادم برای پیادهسازی از کار حداقل 2 نفر فکر میکنم کار رو خوب انجام دادن و حالا با توجه به هزینهای که اعلام کردن و اینها من نتیجهاش اینه که با یه نفر یا هر دو تاشون صحبت میکنم که این کار رو به طور منظم انجام بدن و حالا در اسرع وقت به محض اینکه جلسه انجام میشه ما فایل رو بهشون برسونیم، اونها هم در یک زمانی که باهاشون قرار میذاریم فایل رو به صورت تایپ شده تحویل بدن. منتها هنوز کارهایی که مونده یکیش اینه که بالاخره فایل حالت محاورهای داره و باید علاوه بر اینکه باید از حالت محاورهای در بیاد، یک بخشهایی هم البته احساس میکنم در این محاوره ایجاد میشه، لازم نیست که در فایل نوشتاری که در اختیار مردم قرار میگیره ، باشه. به اضافهی اینکه گاهی صدای افرادی که سوال میکنند، خوب ضبط نمیشه، معمولا اگه اینکار در همون هفته بلافاصله انجام شده باشه من خودم یادم هست که سوال چی بوده، جواب چی بوده و میتونم یک چیزهایی اضافه بکنم. حالا خبر خوش ، خبر خوش تر تا اینجاش که برای دانشجوها خبر خوشی بود چون قرار نیست کاری انجام بدن! خبر خوش تر اینه که من به این نتیجه رسیدم که این کار هم باید خودم انجام بدم. نمیتونم بذارم بر عهدهی دانشجو ها. یعنی نتیجهاش اینه که بعد از چند ماه که دانشجوها اول یک کارهایی انجام دادن، بزارید من قبل از این که فراموش بکنم از خانم مدیر و خانم تشکری ، تشکر بکنم برای فعالیتی که در این مدت انجام دادن. خانم تشکری یک پیادهسازی خیلی خوبی از یکی از جلسات سورهی یونس به من دادند و اعلام آمادگی کردن که بقیه ش رو هم انجام بدن ولی واقعا بعد از این بود که خودم امتحان کرده بودم که چقدر وقت میگیره و طول میکشه دلم نیومد بگم که بقیهاش هم انجام بدید.
فکر میکنم خیلی زمان میبره، یعنی بستگی به سرعت تایپ کردن آدمها داره که خوب آدمهای حرفهای فکر میکنم اینجوریه که گوش میدن و شاید واقعا ظرف 2 ساعت بتونن کامل تایپ کنن. شاید یه دانشجویی با مشغلههاش و اینها بر عهدهاش بذاره که حتماً در همون هفتهی خاص کار رو تموم بکنه و تحویل بده شاید خیلی کار جالبی نباشه به هر حال دیگرانی هم بودند، من اسم نمیبرم یادم نیست اسمها چی بود ولی خیلیها در این مدت تعطیلی تماس گرفتند که اگه مسئله پیادهسازی فایله مثلاً یه آقایی از آمریکا تماس گرفت که من تو فلان دانشگاه دکترای وکالت خوندم و الان مشغول به کارم خیلی تشکر کرد از جلسات گفت اگه در مورد پیادهسازی هم میتونم کمک بکنم، اشکالی نداره بدید من پیادهسازی کنم من هم خیلی ازشون تشکر کردم که ابراز علاقه میکنم. همین مونده که ما فایل رو بدیم تو آمریکا مثلاً یه وکیلی وسط کارهای وکالتش پیادهسازی بکنه که خیلی معقول نیست. بالاخره همین اتفاقهایی که در این مدت افتاد فکر میکنم من نهایتاً به این راه حل رسیدم که حس میکنم که راه حل عملیه. ممکنه برای من یه خورده هزینه داشته باشه ولی حداقل یه جوری میتونم مطمئن باشم که فایل ظرف مدت مثلاً 24 ساعت حالا تا هر وقتی که قرار بذاریم و قرار بشه که اینکارو بکنن به دستمون میرسه به اضافه اینکه این آدمهایی که بالاخره من پیدا کردم ، داوطلب این هستند که کل جلسه رو شروع کنند، آروم آروم به غیر از این جلساتی که جدید میذاریم، اونا رو هم پیادهسازی کنند. به هر حال خواستم برای دانشجوها ابتدای جلسه این خبر خوش رو داشته باشم چون حرف این بود که مشارکت میدیم، جایی از کار نمیمونه احتمالا. حالا ممکنه من در بخشهایی باز که وقت خیلی زیادی نمیگیره کمک بگیرم از دانشجوها امیدوارم که خودم بتونم کارها رو انجام بدم برآورد من اینه که خوندن متن پیادهسازی شده و اصلاحش یعنی از حالت محاورهای در آوردنش ، حداقل قدم اولش خیلی زمان نمیبره، خودم بتونم این کارو انجام بدم اگه دیدم خیلی زمان میبره، میتونیم کارهای اولیه که مثلاً خودم انجام میدم الگو باشه دانشجوها مثلاً مشارکت کنند، یکی از کسایی که پیادهسازی فایل کرده خیلی جالبه بدون اینکه من گفته باشم نصفشو محاورهای پیاده کرده نصفشو خودش سعی کرده رسمی بکنه (ما چاکریم!) و تو ایمیلش هم برای من نوشته بود که من این کار رو کردم اگه مثلاً مایل باشید میتونم کلا رسمی پیادهسازی بکنم فقط هزینهاش یه خورده بیشتره مثلاً. که نمیدونم، خوندم کلا حسم اینه که خودم بکنم، بهتره. این مسئله حذف کردن یه قسمتهایی هم هست، فقط این نیست که عبارتها رو از حالت محاورهای در بیاریم، این مجموع حالا اون توضیحی بود که من میل داشتم در مورد کار پیادهسازیها که به کجا رسیده و قراره چه مکانیزمی داشته باشه، بدم و امیدوارم که اگه احتیاج شد دانشجوها کمک بکنند، حالا کارهای سنگین رو نه ولی کارهای سبکتر رو بتونن انجام بدن. خوب این بحث کلی در مورد پیادهسازی.
شروع بحث درباره سوره هود
بریم سریع تر وارد خود بحث در مورد سوره هود بشیم. جلسات قبل در مورد سوره یونس بود که سورهی قبل از این سوره است. من به این حضاری که الان وارد شدن بگم که تا الان در مورد پیادهسازی صحبت کردیم الان در مورد سوره هود کلمات اول رو دارم میگم بنابراین چیزی رو از دست ندادین.
باز طبق همون روالی که در سورهی یونس انجام دادیم، با توجه به اینکه دیگه قرار نیست در یک یا دو جلسه بحث سوره را ببندیم، یه مقدار آزادی عمل بیشتری احساس میکنم، بنابراین کندتر از جلسات قبلی که بحث میکردیم، پیش میرم. در مورد این سوره فعلاً برنامه ام اینه که اول یک توضیحات کلی در مورد خود سوره بدم، یک چند تا نکتهای که در این کتاب نظم قرآن آقای عبدالعلی بازرگان، در مورد سوره است رو بهش اشاره میکنم بعد شروع میکنیم از ابتدای سوره خوندن. حالا من به مناسبت اینکه در ماه رمضون هستیم یک بخش عمدهای از جلسه رو به یک محتوای آیهای در واقع، آیات ابتدای این سوره اختصاص میدم که یه خورده مفصل تر از اون بحث هاییه که الزام داشته باشه که در این جلساتی که این شکلی در مورد سورهها بحث میکنیم، واردش بشیم. حالا به اونجایی که رسیدیم یه خورده بیشتر توضیح میدیم.
کلیات در مورد سوره: زمان نزول و آیه فاستقم کما أمرت
کلیات در مورد سورهی هود اینه که سورهی هود به نظر میآد که تقریبا اتفاق وجود داره که زمان نزولش، انتهای سالهای قبل هجرت بوده حالا خیلیها معتقدند که در همون دورانی که تو شعب ابی طالب بودن و اون سختیهای سالهای پایان مکه، بعد از دورهای که حضرت خدیجه و ابوطالب فوت میکنند، همون حوالی سورهی هود نازل شد.
آیهی معروفی در سورهی هود است که از این جهت معروف است که در حدیث خیلی معروفی پیامبر گفته است که آیهای در سورهی هود من رو پیر کرد و اشارهی پیغمبر به این آیه است که میگوید: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(112 هود). استقامت پایداری کن، آنچنان که فرمان داده شدی و آنانی که همراه تو توبه کردند. من نمیدونم چقدرش موثقه که از خود پیغمبره که اشاره میکنم به این که در واقع فستقم کما امرت ایشون رو پیر نکرده و من تاب معک، ایشون رو پیر کرده. یعنی دستوری به پیغمبر داده شده که انگار یک جوری مسئولیت پایداری همراهان رو هم به عهده باید بگیرند.
به هر حال شاید این پیر شدن در اثر این آیه در دورانی بوده که خیلی سختیها زیاد بوده، من این رو به این جهت گفتم که شاید این حدیث با این تاریخ نزولی که برای سوره ذکر میکنند یک هماهنگی ای وجود داشته باشه،
بررسی آماری سوره: تکرار واژه بینه
طبق معمول این کتاب نظم قرآن که من معمولا توصیهاش میکنم کتابیه در 4 جلد که کاری که انجام داده یک جور در واقع بررسی سورهها ، تا حدود زیادی یک سری بررسی آماری موثق به همراه یک بررسیهایی در مورد محتوای سورهها هست ، 4 جلده و تقریبا در مورد هر سورهای یک بحثهای مفصل تری در موردش داره که یک کاری که انجام میده و فکر میکنم خیلی مفیده اینه که در بارهی واژگان سوره یه بررسیهای آماری معمولا انجام میشه. با توجه به بحثهایی که قبلا شنیدید احتمالا وقتی در مورد یک سوره صحبت میکنم کلیدهایی که هست که ما رو نزدیک میکنه به اینکه محتوای سوره چیه معمولا دقت کردن به آیههای ابتدایی سوره هست و آیات انتهایی که یه جوری از وزن خاصی برخوردار هستند. و یک چیزی که من مدام روش تأکید میکنم دقت کردن به واژههای کلیدی سوره است واژهی کلیدی لزوما معنی آماری نداره ولی نگاه کردن به این آمارها خیلی میتونه کمک بکنه. گاهی یه واژه ممکنه یک بار بیشتر ، من خانم مدیر از شما اول جلسه تشکر کردم! برای زحمتهایی که کشیدید حالا که حضور دارید، در حضورتون هم بگم، و اینکه مدام ایمیل زدن که اگه کاری هست من بکنم! فکر کنم ایمیل آخرتون رو با عرض معذرت اصلاً یادم رفت جواب هم ندادم ببخشید.
به هر حال بررسی آماری میتونه مؤثر باشه، ولی گاهی ممکنه یه واژهای یه بار در سوره آمده باشه ولی به دلایلی پر رنگ باشه. حضورش اصلاً یه جور خاصی ظاهر شده باشه. به این چیزها باید دقت کرد که این چیزها یه مقدار جنبهی ادبی داره که مثلاً حس کنه، نحوهی کاربرد اون رو.
مثلاً یک واژه ممکن است یک بار بیشتر در قرآن نیامده و در یک سورهای آمده، این ممکن است از لحاظ آماری معنیدار باشد. چیزی که معمولاً آقای عبدالعلی بازرگان سعی میکنه توجه رو بهش جلب بکنه اینه که تکرار یک واژه در یک سوره نسبت به سورههای دیگه فرکانس بیشتری داره. یعنی مثلاً فرض کنید اینکه در یک سورهای یک واژهای یک بار اومده در یک واژهای 20 بار ممکنه معنیش این نباشه که اون واژهای که 20 بار اومده مهمه. چون واژهای که 20 بار اومده شاید واژههای الله ، رب یا یک واژههایی از صفات خدا یا یک واژههای مثل آمنوا و یک چیزهایی از ریشهی ایما باشه که کلا تو قرآن تکرار زیادی دارند . شما باید ببینید در این متنی که دارید بررسی میکنید به طور نسبی چه واژههایی تکرار بیشتری دارند. مثلاً بررسیهای ایشون کرده، بذارید یک مورد خاص رو در مورد این سوره بگم، واژهی رشید سه بار در این سوره اومده و کلا در قرآن سه بار اومده. این معنی دار تر از اینه که من بگم مثلاً یه واژهی ارض مثلاً 5 بار اومده در حالی که در قرآن ممکنه مثلاً 100 بار اومده باشه. بنابراین اینکه چه قدر معنی داره شمردن تکرارهای یک واژه کاملا نسبیه یعنی بستگی به این داره که واژهای که داریم بهش نگاه میکنیم، به نسبت در سوره با چگالی ای مثلاً ظاهر شده چقدر تکرارش نسبت به جاهای دیگهی قرآن بیشتره.
واژه بینه
در این سوره واژههایی که به نظر من مهم میان و آقای عبدالعلی بازرگان بهش اشاره کرده یکیش واژهی بینه است. که در این سوره 5 بار واژهی بینه اومده و کل تکرار واژهی «بینه» در قرآن 19 باره. یعنی بیش از یک چهارم تعداد دفاعی که واژهی بینه اومده در همین سورهی هوده. بنابراین این واژهی پرتکراری حساب میشه در سورهی هود.
این پنج بار هر بارش مربوط به یکی از پیامبرانیه که در این سوره در موردشون ذکر شده. یعنی در هر داستانی یک بار این واژه اومده. این بارها و بارها داستانهای پیامبران در قرآن ذکر شده و میخوام معنیدار بودنش رو به این دقت بکنید که شما فکر کنید، تصورم این بود که این کلاس امکان نداره جا توش کم بیاد، چون اولین بار بود اینجا تشکیل میشد و من شماره کلاسم که ننوشتم، خیلی انگیزههای زیادی وجود داشت که نیان مردم امروز... جا هم نداریم اینجا، فکر کنم از این بزرگتر نتونم جا پیدا کنم. دعا کنیم که دیگه کسی نیاد!
خوب، ببینید شما فکر کنید چند بار داستان موسی تکرار شده، چند بار داستان نوح اومده، کلا تعداد دفعاتی که این داستانها اومدن چقدر بیشتر از 19 باره. فکر کنید اگر همهی اون 19 بار هم مربوط به داستانهای پیغمبران بود بالاخره این ویژگی این سوره است که هر داستانی که از یه پیامبر ذکر میشه یک بار این واژهی بینه در محاورات بین پیامبر و کسانی که مورد دعوتش هستند پیش اومده. این مورد اولش آیهی 17 این سوره است که میگه أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ ... آیا کسی که بر بینهای از سوی پروردگار خودش هست، این در قسمتی از این سوره هست، قبل از اینکه داستان سوره شروع بشه خطاب به خود پیامبر اسلام است.
بعد در داستان حضرت نوح در آیهی 28 میگه : قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ ... ای قوم من ، آیا میبینید، اگر بر بینهای باشم. بینه یعنی دلیلی روشن، اگر بخوایم ترجمهای براش در نظر بگیریم. دفعهی سوم تو آیه 63 تو داستان حضرت صالح. بذارید آیهی 53 ، این مورد پنجم رو جدا کرده، بذارید آیه 53 رو هم به ترتیب بخونم، که داستان خود حضرت هود که اسم سوره ازش اومده، اونا میگن. علتی که ایشون این رو جدا کرده از 4 مورد دیگه اینه که این مورد کلمهی بینه رو قوم به کار میبرند. نه حضرت هود.
قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53). اونها میگن که بینهای برای ما نیاوردی. این یه خورده جالب ترش هم میکنه. انگار قراره در هر داستان یه بینه بیاد! یکیش هم اونا گفتند، حالا چهار تاش هم در مورد بینه حالت مثبت داره، یکیش هم اینه که اونها منکر این هستند که بینهای براشون آورده شده باشه. اینجوری نیست که مثلاً در این داستان هود حضرت هود یه بار گفته باشه و بعد اونها یه بار دیگه واژهی بینه. هر داستانی انگار یه دونه بینه توش باید بیاد. بعد آیه 63 حضرت صالح:
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةً مِّن رَّبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63 هود)
حداقل در شروعش عین اون عبارته که در نوح نقل شده. و آیه 88 حضرت شعیب. قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي..(88 هود) تا اینجا واژه بینه در هر سه عبارتی که از حضرت نوح، صالح و شعیب ذکر شده عینا تکرار میشود. اتفاقا حالا اگر کسی این آمار رو در مورد واژهی بینه نداشته باشه، قطعاً تکرار یک عبارت، سه بار عیناً از قول پیامبران وزن فوق العادهای به این عبارت میدهد.. عبارتی که عینا بدون اینکه یه کلمه جا به جا بشه داره از قول پیامبران گفته میشود که مرکز ثقلش هم بینه است و محتوایش این است که من بینهای از طرف پروردگارم دارم. در واقع به قومشان تذکر میدهند. پس بین این واژههایی که اینجا بررسی شده به طور کاملا شاخص دو واژه از نظر آماری مهم هستند. واژهی رشید به این دلیل که هیچ سورهی دیگری در قرآن نیست که واژهی رشید در آن آمده باشه، فقط در همینجا اومده، و نحوهی به کاربردنش هم جالبه، حالا من این آیهها را میخونم. این انحصار این واژه به این سوره ، در واقع واژه رو یه جوری پررنگ میکنه اون سه تا عبارت تکراری به اضافهی اون آماری که در مورد واژهی بینه وجود داره، واژهی بینه رو پر رنگ میکنه. حالا باز یه چیزهای پر رنگ دیگهای هم هست. ایشون به ده مورد از واژههایی که تکرار خوبی داشتن و متمایز بودن رو ذکر کرده که من حالا بعضی هاش رو دارم اشاره میکنم ، اونهایی که فکر میکنم پر رنگ ترند. حالا میتونم همه ش رو هم بگم، و در موردش بحث بکنیم.
واژه رشید
بذارید این آیاتی که مربوط به واژهی رشید هست، آیهی 78 از زبان حضرت لوط خطاب به قومش میگه أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ (78) آیا در بین شما یک مرد رشیدی نیست؟ واژهی رشید از رشد (می آید) . معنی میدهد: مرد رشیدی، رشد یافتهای نیست؟ یک بار از زبان قوم شعیب خطاب به حضرت شعیب: إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) که حالت استهزاء داره که در واقع یه جوری حرفی که دارن بهش میزنن انگار واقعی نیست، نمیخوان بگم واقعا حلیم و رشیدی. وقتی برسیم به همون بخش مربوط به داستان شعیب بیشتر توضیح میدهم. و یک بار هم در این آیه است فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) تنوع کاربردش به نظر من خودش جالبه. یعنی اینکه دربارهی کارهای فرعون واژهی رشید به کار رفته. یه جایی از قول پیامبره و یه جایی برعکس از قوم پیامبر این واژه به کار میرود. این دو تا واژهای که خیلی به طور مشخص پررنگاند. یک نکته دیگر که در این جلسه، چون ابتدای سوره آمده روش بحث میکنم، یک عبارت تکراری است، نه یک واژه، که یک عبارت تکراری در این سوره سه بار آمده، ‘’’اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ’’’. عینا تکرار در ابتدای سوره(آیه ی 3) به عنوان یه چیزی که در پیام پیامبران هست. بعد از ذکر توحید در ابتدای سوره میگه که کتاب نازل شده که اینو بگه که الی تعبدو الی الله اننی لکم نذیر و بشیر که غیر خدا را نپرستید. من از طرف خدا نذیر و بشیر هستم. وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ... پیام کتاب این است که غیر خدا را نپرستید و استغفار در مقابل پروردگارتان کنید و به سوی او برگردید.
این عبارت عینا در دعوت پیامبران هم تکرار میشود. آیهی 52 در داستان حضرت هود و آیه 90 در داستان حضرت شعیب. آیه 52 مثلاً از قول حضرت هود گفته میشود که وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَاراً ... (52 هود) عین عبارتی است که از قول حضرت هود داره گفته میشه و عینا از قول شعیب، آیهی 90 گفته میشود که وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90 هود) بالاخره این ترکیب سه بار تکرار شدنش در این سوره نظر آدم رو باید به خودش جلب کند.
ایشون بررسی ای که در این کتاب کرده اینه که خود واژهی استغفروا و واژهی توبوا هم سه بار از شش بار و سه بار از هفت بار هستند که اگه عینا هم عبارت تکرار نشده بود به اندازهی کافی میتونست نظر آدمو جلب بکنه.
موردهای دیگری که فکر میکنم خوبه بهشون اشاره بشه. مورد اولی که ایشون بررسی میکنه تکرار واژهی «رب» است. که در مجموع با ترکیباتش که حالا مثلاً ضمایری بهش اضافه میشه یا ترکیب میشه با یه کلمهی دیگری ، 43 بار واژهی رب در این سوره به کار رفته که اصلاً قابل اغماض نیست. یعنی در یه سورهای که کلا صد و بیست و سه آیه است، 43 بار واژهی رب توش به کار رفته. یعی تقریبا هر 5 تا آیهای ، یک بار واژهی رب آمده. که این نسبت به واژههای دیگهای مثل الله و صفات دیگهی خدا در این سوره کاملا شاخصه. یعنی تکرار رب است که زیاد (صورت گرفته).
بعد ایشون بررسیهای دیگهای که کرده مثلاً تکرار اسم انبیاء زیاده که خیلی حالا به نظر من مهم نیست. واژهی «رحمت» 8 مورد از 33 مورد اینجا به کار رفته ، که خیلی به نظر من پر رنگ نمیآد. 13 بار مشتقات واژهی ظلم به کار رفته، یا واژهی تعبد، عبادت تکرار خوبی داره . واژهی امر 9 بار به کار رفته که نسبتا زیاده با توجه به اینکه واژهی امر خیلی (کاربردی نیست). و واژهی عذاب هم همین طور ، 13 بار.
حالا اینهایی که خیلی روش تأکید نکردم ، به نظرم میاد که با همین آماری که ایشون میده، خیلی واژههای پررنگی نیستند. بالاخره واژهای مثل واژهی عذاب یا واژهی ظلم یا عبادت، کلا تو قرآن خیلی زیاد میاد. حالا این که یک مقدار تو یک سورهای بیشتر باشه، خیلی تأکید کردن روش لازم نیست.
به هر حال این 10 موردیه که در فصل مربوط به سورهی هود آقای عبدالعلی بازرگان در این کتاب نظم قرآنشون بهش اشاره کردند. حداقل 4 موردش رو من تأکید میکنم که خیلی به وضوح غیر قابل اغماض است. تکرار استغفرو ربکم ثم توبوا علیه. سه بار عینا تکرار شده. 5 تا کاربرد واژهی بینه. تکرار خیلی زیاد واژهی رب. کاملا به طور مشخص زیاده و واژهی رشید، که اصلاً واژهی اختصاصی این سوره است.
حالا این مقدمات دربارهی زمان نزول و در عین حال دربارهی واژههای پرتکرار سوره، من این جلسه کاری را که میخوام بکنم، ابتدای سوره رو میخونم یه مقدار دربارهی ساختار سوره توضیح خیلی کلی رو میدم و در مورد یه نکتهی خاصی که در ابتدای سوره هست، شروع میکنم یک بحثی رو حالا ببینم چقدر طول میکشه. هر چقدر از جلسه موند، همین ابتدای سوره رو ادامه میدیم.
بخشهای مختلف سوره
بذارید قبل از اینکه شروع بکنم طبق همون روالی که خیلی وقتها این کار رو میکردیم، حداقل اگه بخوایم تقسیم بکنیم سوره رو، خیلی از دور وایسیم نگاه کنیم، سوره رو راحت میتونیم 3 قسمت کنیم. از ابتدای سوره تا شروع داستان انبیاء، کل متن داستان انبیاء که حضرت نوح و صالح و شعیب و هود و... پیامبرانی هستند که داستانشون نقل میشه که دیدید 4 بار واژهی بینه تکرار شده. که از ابتدای سوره تا ابتدای آیه 25 که میگه ولقدارسلنا نوح الی قومه لکم انی لکم نذیر مبین. که آغاز داستان نوحه میشه گفت مقدمهی سوره هست که حالا خودش به قطعههای کوچکتری میشه تقسیمش کرد. داستان انبیاء به طور متوالی میاد از اون سوره هاییه که اتفاقا این روند در واقع مشابهت دادن پیام انبیاء توش هست. یعنی بعضی از سورهها اینطورین که چند تا پیامبر پشت هم داستان هاشون نقل میشه و شما میبینید که بعضی از عبارتها مشترک اند یا عینا به یک چیزی دعوت کردند یا عینا قومشون جوابهای مشابهی بهشون داده که اینها نظر آدم رو به خودش جلب میکنه و این داستانها همین طور ادامه پیدا میکنه تا حدود آیهی 100. که میگه ذلک من ..33:19. حالا چند تا آیه بعد از آیهی 100 هم میشه در همین بخش جا داد برای اینکه ادامهی این هاست و لا ظلمناهم.. تا اینکه یک بخش انتهایی هم مثلاً از آیهی 3 ، 4 به بعد تا انتهای سوره هم میشه گفت بخش خاتمه سوره است.
حداقل این 3 تا بخش رو به طور کاملا مشخص در این سوره میبینیم که اون وسط یک قسمت بزرگی از سوره در واقع قسمت اصلی سوره به داستان انبیاء اختصاص داره.
با اینکه بلافاصله بعد از سورهی یونس اومده و بعضیها از نظر محتوا سوره هود رو نزدیک به سوره یونس میدونند حداقل میبینید که از نظر ساختار شبیه سوره یونس نیست یعنی این حجم زیاد داستان پیامبران در قسمت میانی سوره کاملا مشخصه که یک ساختار خاصی در واقع به سوره داده.
مطالعه از ابتدای سوره
حالا بدون اینکه وارد جزئیات و تقسیم بندی و اینها بشویم. بذارید من از ابتدای سوره چند تا آیه بخونم و یک بحثی در مورد همین آیات ابتدایی سوره بکنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. الـر. کتابٌ احکمت آیاته ... این کتابیه که آیاتش محکم شده، سپس از سوی خداوند حکیم و خبیر تفصیل داده شده. الله تعبدو الی الله. این چیزی که کتاب میخواد بگه اینه لاتعبدوا الی الله. کسی را غیر از خدا نپرستید. اننی لکم منه نذیرٌ و بشیر. من از سوی او نذیر و بشیر هستم براش. وان استغفروا ربکم... که استغفار کنید از پروردگارتون و به سوی او برگردید. یمتعکم .. . شما را تا یه زمان تعیین شدهای بهره مند بشوید از یک بهرههای خوبی . در همین حیات دنیوی منظورش هست. و یئتک الذی .. و به هر صاحب فضلی، فضلش داده بشه. میگه استغفار بکنید و برگردید به سمت پروردگار که بهرههایی در همین دنیا به شما داده میشه و یوتک الذی فضل فضله و هر کسی اون فضیلتهایی که داره بهش داده میشه. و ان تولو.. و اگر روی برگردانید من میترسم بر شما که عذاب روز بزرگ بر شما نازل بشه. الی الله مرجعکم. به سوی خداوند، به سوی الله بازگشت شماست. و هو علی کل شیء قدیر. این دعای ما در مورد اینکه کسی دیگه نیاد، خیلی مستجاب شد. در رو ببندید بی زحمت! میگن در ماه رمضون دعاها مستجاب میشه ! حالا همین الان یک نفر میاد، دیگه درو قفل کنید دعامون به هم نخوره!
بیان محتوای یک متن یا سوره
خوب . ببینید یک بحث خیلی کلی که من چند بار بهش اشاره کردم، وقتی در مورد سورهها داریم بحث میکنیم، من چند بار ابراز شکایت کردم از این که معمولا کسایی که در مورد محتوای سورهها بحث میکنند، یکی از کارهایی که خیلی متداوله اینه که خیلی کلی حرف میزنند. یعنی مثلاً میگید که سورهی هود دربارهی چیه؟ میگن که آقا سورهی هود دربارهی دعوت به توحید و مثلاً انذار نسبت به عذاب الهی است. سورهی آل عمران دربارهی چیه؟ سورهی آل عمران دعوت به توحیده و دعوت به تقوا و مثلاً دعوت به اطاعت از پیامبر ! اینا از اون حرفهایی است که رد نمیشه کرد خوب راست میگن شما بالاخره سوره رو مینشینید میخونید، هی هر جاش رو میخونید، میبینید دعوت به توحید است و انذار نسبت به قیامت هم هست و بنابراین حرفها یه جوری درست هستند و حرفهای غلطی نیستند.
فکر میکنم هنر یک آدم اگر میخواد در مورد محتوای یک متن صحبت بکنه اینه که سعی کنه به اصطلاح یه حالت جامع و مانعی داشته باشد. یعنی چیزی که میگه فراگیر باشه در عین حال زیادی هم کلی نباشه دیگه. نزدیک باشه به یه محتوای خاص تری که مثلاً تو این متن ، در این سوره، اگر مثلاً دعوت به توحید هست، ولی با یه تم خاصی مثلاً این دعوت صورت گرفته. یا اگه انذار هست یه جور خاصی.
من به دلیل اینکه حالا اخیرا این موضوع پی اومد که یه ایمیلی دریافت کردم از یکی از دوستان خیلی علاقه مند به این بحثهای مربوط به سورهها که بعدا یک ملاقات حضوری هم داشتیم، ایشون در ایمیلش نوشته بود که من سورهی مریم رو گوش کردم و بحثهای شما رو نمیتونم در یک جمله خلاصه بکنم. که خلاصه محتوای سورهی مریم چیه. کمک میخواست که مثلاً اگه بخوایم تو یه جمله بگیم، چی میشه. منم فکر کنم جوابم اینه، که چرا باید تو یه جمله بگیم؟! واقعا خیلی خلاصه کردن هم ، همینجروی میشه دیگه. همهی سورهها رو اگه بخواید تو یه جملهای بگید اگه نخواید حرف بدی بزنید، باید بگید همهی سورهها در مورد توحیدند مثلاً. خود قرآن میگه اینجوری، اصلاً این کتاب ، کتاب توحیده. یعنی هر جاش رو بخونی، اگه داستان پیامبران هم داره نقل میکنه میخواد نشون بده که همه چیز، وقایعی که تو زمین اتفاق افتاده توحیدی اند!
واقعا شما ممکنه نتونید محتوای یک متن یا یک سوره رو در یک جمله یا دو جمله بگید، هیچ اشکالی نداره که یه خورده طولانی تر باشه، یه عبارتهایی بگه که سعی کنه اون محتوای یک مقدار خاص تری که در اون سوره هست رو بهش برسه. مثلاً در مورد سورهی مریم، میشه گفت که سورهی مریم در بارهی مسئلهی جانشینی و ولایته. من فکر کنم که خیلی پر رنگه ولی اگه اینو بگید دیگه همه چیز صورت سوره رو گفتید. ببینید شما وقتی یه چیزی در مورد یه متن میگید، سعی میکنید تفسیر بکنید، بگید محتوای متن چیه، باید سعی کنید که یک توضیحی داشته باشید که تا حدممکن همهی اجزاء متن رو بپوشونه. یعنی من اگه بتونم مثلاً سورهی بقره، یه سوره ایه که داره توش دین و شریعت جدیدی اعلام میشه. و اصلاً جامعهی مومنین یه جوری داره توش به عنوان یک جامعهی جدید یه جوری موجودیتش توش اعلام میشه و حالا یک چند تا جمله اضافه بکنم. یک نفر باید حق داشته باشه که بیاد بگه که مثلاً فرض کنید این آیهای که اینجا هست چه جوری با این حرفی که زدی میخونه؟ چه ربطی داره به مسئلهی اعلام مثلاً دین جدید یا شریعت جدید یا جامعهی ایمانی جدید؟
باید بتونم توضیح بدهم هر چقدر بهتر کشف کرده باشم که محتوای متن، محتوای اصلی متن چیه باید بتونم این چیزهای جانبی که پیش میاد رو ربطش رو به اون محتوای اصلی بگم. هر چقدر که نتونم این چیزها را توضیح بدم یعنی 90% سوره رو میتونم توضیح بدم 10% به کلی مغایر با این چیزیه که من دارم میگم، باید بدونم که خیلی خوب نفهمیدم. هر چقدر که فراگیر تر باشه، آیات بیشتری رو در واقع در بر بگیره، اوضاع بهتره، هر چقدر روشن تر باشه، ممکنه که مثلاً یه ربطهای عجیب غریبی بتونم ایجاد بکنم اما اگر واقعا یک متنی بتونم در مورد این سوره بنویسم در حد مثلاً نصف یک صفحه و یه نفر وقتی اینو میخونه، واقعا وقتی داره سوره رو میخونه ارتباط بین آیههای مختلف یه جوری براش برقرار بشه، همه رو یه جوری درک بکنه ، خوب این خیلی موفقیت بزرگی بدست آورده.
معمولا به اون حد نمیرسیم که تک تک آیات تو اون قالب کلی به راحتی بگنجند و گاهی ممکنه توضیح خاصی لازم باشه که معنی آیه و ارتباطش را با اصلش بفهمیم ولی به هر حال باید سعی کنیم که به یک همچین توضیحاتی برسیم من این رو قبلا گفتم دوباره هم تکرار میکنم که من به نظرم یک آدمی که یک متنی را کامل میفهمه ، حالا این متن از قرآن گرفته تا متون مثلاً فرض کنید آثار هنری یا هر چیز دیگری ، هر چقدر که نزدیک تر بشه به اینکه یه چیزی رو بفهمه که احساس بکنه که اگه میخواست خودش بیان بکنه اینجوری بیان میکرد که الان بیان شد، مخصوصا یک متنی مثل قرآن، شما وقتی به این احساس رسیدید که هیچ وقت نمیرسید که یک محتوایی در ذهنتون ایجاد شد، یک احساسی حالا لزوما نه یک محتوایی که بشه با یک جمله بیاش کرد یه چیزی رو بخواید بیان بکنید و احساس بکنید که همین روال به نظر ترتیب و اینها عالیه . این وقتیه که شما میتونید بگید که من این متن رو فهمیدم.
فرض کنید یک متن ریاضی رو خیلی راحت میشه به اینجا رسید، یک قضیهای که خیلی خوب اثباتش نوشته شده واقعا وقتی میخونم به این حس میرسم که فهمیدم واگه خودم هم میخواستم بگم مثلاً همینجوری میگفتم. خیلی ترتیبش هم مناسب و خوب بیان شده.
متنهایی که ، آثار هنری که خوبن یک چیزی رو خوب بیان کردن نشانهی بیانش اینه که آدم نزدیک بشه به خلقش اینبار، یعنی شما اون محتوا و حسی که توش هست رو اونقدر بهش نزدیک بشید که احساس کنید بیانش همینجوری خوبه اگه من هم میخواستم بگم، این شعر رو همینجوری میگفتم. این واژه رو انتخاب میکردم نه اون واژه رو.یا مثلاً اگه نقاشیه همین رنگها رو به کار میبردم، همین ترکیب بندی رو در نقاشی به کار میبردم. معمولا ما متنها رو در این حد به طور کامل بهشون نزدیک نمیشیم ولی ملاک خوبیه برای اینکه آدم احساس بکنه که چقدر به محتوای متن نزدیک شده. بنابراین توضیحات کلی این شکلی که فلان سوره در بارهی توحیده یا دربارهی تقواست به شما هیچ ایدهای نمیده که چرا این ترتیب چرا اینجوری شروع شده چرا اینجوری ختم شده، مثلاً اگر شما در بارهی توحید یا تقوا اگه بخواید بحثی رو باز بکنید آیا مثلاً داستان این پیامبران را میآورید، و داستان پیامبران دیگه رو نمیآرید، ببینید به نظر میرسه آدم رو کمک نمیکنند به اینکه انسجام سوره رو درک بکنه وقتی خیلی توضیحات کلیه.
برای همینه که بررسی کردن اون چیزهای خاص یک سوره چه از نظر آماری چه از نظر تکرارها یا هر چیز دیگری که غیر سورههای دیگه است که توجه آدم رو جلب میکنه، مهمه برای اینمه ما میخوایم سوره رو بفهمیم خوب در بارهی توحیده، تقواست ، دعوت به اطاعت از خداونده، دعوت به انذار از آخرته، این محتوا توش هست، چه چیزهای خاصی؟ میخوایم ببینیم ویژههای سوره چیه که متمایزش میکنه با بقیهی جاهاش محتوایی که توقرآن هست. خوب من فکر میکنم همین شروع یک ویژگی ای هست.
دعوت به استغفار و توبه
گفتم میخوام دربارهی یک نکتهای بحث بکنم، که این دعوت به استغفار و توبه در ابتدای این سوره ، مخصوصا با این عبارتهایی که بعدش میآد به نظر میآد تا حدودی اختصاصیه. این که در ابتدای سوره در کنار دعوت به توحید، قبل از اینکه حتی انذار نسبت به آخرت باشه یه دستورالعملی هست برای استغفار و توبه. حتی اگه اون دو تا تکرار دیگه که عینا این عبارت در سوره تکرار نسبی زیاد واژهی استغفار و توبه نبود واقعا، این را تبلیغاتی نمیگم واقعا دارم میگم، همین شروع سوره، 3 تا آیهی اول و این جایگاه که آیه داره، آیهی سوم که . آیهی اول که میگه این کتاب نازل شده. آیهی دوم میگه الا تعبدو الی بالله. دعوت به توحید است. و آیهی سوم یه دفعه میگه من استغفروا ربکم ثم التوبوا علیه یمتعکم متاع حسن. خود دعوت به استغفار و توبه به اندازهی کافی بعد از توحید حالت خاص داره چه برسه با این وعدهی در واقع اینکه توبع بکنیم، که در واقع در این دنیا بهتون بهرههایی بدیم، و مخصوصا این عبارت خاص و یوتک الذی 47:25. انذار به آخرت بعد از این عبارت آمده. جایگاهش بین از انذار به توحید و انذار نسبت به آخرت به اندازهی کافی پر رنگش میکند و این که عبارت تکرار شده و اینکه این عبارتی که بعدش میآید و یوتک الذی47:50. خیلی خیلی نظر آدم رو جلب میکنه به عنوان یک عبارت خاصی که کمتر در قرآن همچین چیزی میبینید، شاید اختصاصی همین سوره است.
بنابراین جایگاهش در ابتدای سوره، جایگاهش در بین دعوت به توحید و انذار نسبت به آخرت اون رو یک وضع خاصی میده که شروع این سوره رو حداقل با یه رنگ و بوی تازهای که با بقیهی سورهها تفاوتی داره. شما به محض اینکه شروع میکنید یه همچین چیزی رو احساس میکنید.
يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ
ببخشید استاد، عبارتهایی مثل يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ (3 هود) به چه معنی ایه؟
-کسی که ذی فضل است، بهش یک فضلی داده شده و دوباره این رو حالا میخوان اعطا بکنند بهش. مثلاً شما استعداد شاعری داری، استعداد شاعری رو بهتون اعطا میکنند. ولی ذی فضل بودید دیگه. مثلاً اینجوری بفهمید که، من اصلاً بحثم در همین رابطه است گفتم یک چیزی میخوام از ابتدای سوره رو در موردش بحث بکنم در مورد همین میخوام بحث کنم، در مورد همین عبارت من استغفر49:10. که جزء مشخصات این سوره است و این ادامه یمتعکم 49:22. مخصوصا و یوتکم لذی فضلا فضلا. یعنی چی ؟ چه ارتباطی با توحید و استغفار و توبه داره؟ یک بار اینه که من همه چیز رو میتونم شخصی بکنم دیگه. مثل اینکه خداوند یک چیزهایی تو دستش هست میگه شما اینو بگو اگه گفتی بهت میدم. یه بار اینه که یه ارتباط ارگانیک تر برقرار بکنید که چرا راه آدمها به سمت یک فضیلتهایی باز میشه، وقتی که موحد اند و وقتی که توبه میکنند، میخوام سعی بکنم این رو یه خورده توضیح بدم، یعنی چه که ، بهش فضل دادیم یعنی چی؟ بذارید اول من همین عبارت رو سعی کنم معنی کنم چون به نظر پارادوکسیکال میرسه. معنی نسبتا سادهای فکر میکنم داره اون هم اینه که همهی ما استعدادهایی داریم. مثلاً فرض کنید یک نفر استعداد شاعر شدن داره، همه ندارن. یک نفر میتونه ریاضی دان بشه، همهی ما استعداد آدم شدن و موحد بودن و به معرفت رسیدن رو داریم، یک چیزهای عمومی است. ولی یک فضیلتهایی هست که لزوما این طوری نیست که (همه داشته باشند). مثلاً فرض کنید به مقامات عرفانی برسه، زبان گویایی برای بیان تجربههای خودش داشته باشه و...
ولی میبینید بعضیها دارند، فضیلتشونه دیگه. یک آدمهایی استعداد علمی خاصی دارند، حافظهی خیلی قوی ای دارند. میتونند یک کارهایی انجام بدهند که دیگران نمیتونن انجام بدن. ویژگی هاشون است.
این آیه داره میگه که بعد از اینکه دعوت شدید به توحید و استغفار و توبه، اثرش اینه که این فضیلتها بهتون داده میشه. ذی فضل هستید ولی در شما انگار بروز نکرده. مثلاً یک آدمی غرق در یک زندگی نامطبوع و گناهکارانه ایه داره بهش این نوید داده میشه که تو یه فضیلتهایی داری که گم شدن. برای خاطر اینکه مثلاً رفتی دنبال عیاشی. و اگر توبه بکنی اون فضیلتها در واقع یه جوری شکوفا میشوند. وعدهی خودشکوفایی است. اگر با مبنای واژههای امروزی بخوایم صحبت بکنیم. همهی ما یک چیزی که از نظر روانی بهش نیاز داریم اینه که به یه حالت خود شکوفایی برسیم. یعنی استعدادهای ذاتی که داریم، اینها شکوفا بشوند، به مرحلهی فعلیت برسند.
این داده شدن فضل به ذی فضل یعنی اینکه اون چیزی که در ذات شما هست، بروز میکنه، ممکنه قبلا بروز نکرده باشه و این نتیجهی اینه که شما موحد باشید و نتیجهی اینه که شما در واقع توبه کرده باشید ، کارتون به جایی میرسه که ویژگیهای درونی تون شکوفا میشه. این چیزیه که فکر میکنم نیاز به توضیح داره. میخوام وقتی بذارم جدای از خوندن آیات و آروم آروم پیش رفتن یه خورده در موردش بحث بکنم چون فکر میکنم خوبه. به شدت هم احساس میکنم این بخش سوره یه بخش خاصی از سوره است که باید بهش توجه کرد.
از اینجا شروع بکنیم که چه ارتباطی بین فعلیت پیدا کردن استعدادها و حتی کشف استعداد ها، این که آدم بفهمه چه استعدادهایی داره و توحید وجود داره. چه جوری؟ من چه جوری میتونم توضیح بدم برای یک آدمی. نه صرفا به این دلیل که در قرآن نوشته . که چرا آدم موحد به خودشکوفایی میرسه. یعنی نزدیک میشه به اینکه ویژگیهای خودش رو درک بکنه و درجهت اون ویژگیها حرکت بکنه.
بذارید از جایی شروع بکنم که به بحثهایی که قبلا کردم ربط پیدا بکنه. در واقع میخوایم بگیم که نه نتیجهی اعتقاد به خداوند یکتا منظورمون از توحید، الا تعبدوا [53:53]. یعنی اون التزام عملیه که ما در اطاعت از خداوند و عدم اطاعت از غیر خدا داریم. میخوام یه ارتباط روشنی بینتون نشون بدم که چرا وقتی یه آدمی موحده فقط از خداوند اطاعت میکنه. به یه جایی میرسه مثل اینکه استعدادهای درونی خودش رو کشف میکنه و میتونه در جهت شون حرکت بکنه.
اصل سادهای که اونجا وجود داره و فکر میکنم همه به راحتی بتونن روش توافق بکنند اینه که اگه من یه جوری در واقع، یه آدمی که در واقع استعدادهای ویژهای داره، هیچ فشاری روش نباشه. از درون یا بیرون یه فشارهای کاذب و زائدی روش نباشه ، این در معرض جهان قرارش بدم. خود به خود یه جوری ...
مثل فرض کنید یک آدمی هیچ نهی و امری نسبت به امر مثلاً شاعری درش نیست. استعداد شعر داره. حالا در مقابل یه دنیایی قرار میگیره که خیلی راههای مختلف میتونه بره. چون استعداد شاعری داره. بنابراین اینجوریه که شعر رو خوب میفهمه، بهتر از دیگران میفهمه و یه جوری نسبت به گفتن شعر هم یه میل درونی داره، شما وقتی استعداد دارید (میل به ابراز اون دارید).
بگذارید من یک داستانی رو نقل کرده باشم، کلا جاهای زیادی نقل کردم ولی تو این کلاس نقل کرده باشم، ضبط کرده باشم، یادم نیست اگر کسی شمارهی جلسهاش رو یادشه بگه.
اخیرا که یک سری پیادهسازی کردن و بهم تحویل دادن احساس کردم که چقدر پیادهسازی مفیده، نه اینکه من الان بفهمم اون داستانی رو گفتم یا نگفتم اینکه مثلاً فرض کنید، من نمیدونم در مورد حجاب چند بار صحبت کردم، ولی میبینم هر بار صحبت کردم این واژهی حجاب هست دیگه اگه یه متنی باشه توش سرچ بکنم، ظرف مدت 4 -5 دقیقه میتونم همهی بحثهایی که تا الان کردم رو در بیارم از در متن بیارم جلو، شاید خودشون مستقلا..
چون اخیرا بحث پوشیدن ساپورت و اینها خیلی بحث اصلی کشورماست! شاید مثالی که زدم، ناخودآگاه یا خودآگاه حجاب بود. چون میدونید ادیان الهی نازل شدند ، از اول خدا پیامبران را فرستاد که خانمها حجابشان را رعایت بکنند دیگه، چون کلا مسئلهی اصلی انبیاء توحید و گناهان سادهای مثل دروغ گفتن و مال مردم خوردن و اینها که یه یک سری چیزهای پیش پا افتادهای بوده! اصلش این بود که اصلاً ساپورت نپوشن و موهاشون پیدا نباشه! واقعا کی این ماجرا در کشور میخواد یه خورده از این حالت مسخرهاش در بیاد، یه ذره کم تر در موردش صحبت میکنم. من ندیدم ولی شنیدم که یه نفر رفته تو مجلس یک سری عکس برده نشون داده! اصلاً فوق العاده است! میشه چند جلسه در مورد این صحبت کرد که یعنی چی این، چه وضعشه.
من از این مثال استفاده میکنم که میگن پدر پاسکال، دنیس؟ پاسکال ریاضی دان معروف که مثلاً پدر علم احتمال و هندسه دان خوبی بوده، کلا در شروع تاریخ کلکولس هم یک نقش مشخصی داره، آدم خیلی قدیمی ایه. آدمی ماقبل از نیوتونی است! یعنی خیلی قبل از کلکولس تعلق داره.
این پدرش خیلی علاقه داشته به ریاضی و ظاهرا خیلی میگن زمان زیادی رو تو زندگیش صرف ریاضی کرده بود و احتمالا مثل خیلیها آخرش به این نتیجه رسیده بود که این نون و آب توش نیست و شاغلم بود و اینکه احساس میکرد که وقتش رو تلف کرده، اگر بیشتر مثلاً به امور شغلی خودش میرسید، بیشتر تو زندگیش پیشرفت میکرد . این ریاضیات باعث عقب افتادنش شده. بعد میترسید که پاسکال که به دنیا اومده بود، پسرش هم دچار این انحراف بشه. اینه که نه فقط همهی کتابهای ریاضی خودش رو جمع کرده بود ؛ این داستانهها من مثلاً برای تقریب ذهن دارم میگم اینکه چقدر واقعی باشه نمیدونم. تو کتابهای تاریخ علم داستانهای غیرواقعی هم زیاد مینویسند ولی شاید هم راست باشد.
تا یک جاهاییش که پدرش این احساس رو داشت و اینها راسته ولی اون آخرش یکم عجیبه. میگن کتابها رو جمع کرده بود و ممنوع هم کرده بود، خودش که در مورد ریاضیات جلوی بلز چیزی نمیگفت دیگران هم نباید میگفتند که این یه بار ذهنش .. چون فکر میکرد، معمولا اینجوریه دیگه ، پدر استعداد داشته ، پسر هم یک زمینههایی داره.
میگن خلاصه این ادامه داشت تا یه روزی رفت دید که بلز یه گوشهی اتاق ، یه جایی یه فرش رو زده کنار، یه مثلث کشیده و یه خطی روش کشیده و این ها، گفته داری چیکار می کنی؟ گفت من یه چیز خیلی جالبی فهمیدم، اینکه مجموع گوشههای داخلی مثلث همیشه به اندازهی دو تا قائمه است. این پدرش دید، دیگه این رو نمیشه کنترلش کرد! خودش رفته داره هندسه رو از اول بیچاره کشف میکنه! تسلیم شد و اجازه داد که مثلاً کتابهای ریاضی بخونه.
یه نفر اگه خیلی استعداد داره، حتی اگه جلوش رو بگیرید،حالا استعداد اگه در اون حد هم نباشه. بالاخره یه آدم اگه استعداد ریاضی داره اولین بارهایی که برخورد میکنه، چون زود میفهمه، خوشش میاد، خودش هم احساس میکنه که میتونه تولید بکنه، مثلاً یه چیزهایی به ذهنش میرسه و کشیده میشه به سمت اون دنیا.
ولی ممکنه از بیرون یه نهیهایی وجود داشته باشه، شما ممکنه یه فشارهایی باعث بشه که با اینکه یه استعدادهایی داری، ولی به خاطر اینکه شرایط آماده نیست از بیرون یا از درون موانعی وجود داره در پیگیری اون استعداد ها، این استعدادها رو اصلاً از درون خود کشف نکنید یا پیگیری نکنید.
ارتباط با این و يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ یه موردش اینه. کسی که موحده در واقع از همهی قیدهایی که در بیرون جامعه بهش تحمیل شده، پدر و مادرش بهش تحمیل کردن یا هر چیز دیگری، سنتهایی که در جامعهاش هست و به طور غیرقابل قبولی مثلاً یک چیزهایی رو ازش نهی کردن، آزاد از اینها میشه. وقتی به یه جایی میرسه که دیگه تابع این نیروهای پراکندهای که در بیرونش است نیست، به یک حالت آزادی میرسه که در این حالت آزادی ممکنه کشف بکنه که یه کاری رو خیلی خوب انجام میده. چیزی که مانع از دیدن یه همچین چیزهایی در درون ما میشه اینه که ما یه امر و نهیهای فراوانی رو از دوران کودکی در درون خودمون یه جوری نهادینه میکنیم که رسیدن به اون جایی که در واقع توحید عملی میرسیم، میتونه این رو یه جوری از بین ببره.
امر و نهی ها، توحید و شرک
ما به محض اینکه متولد میشیم، اولین امر و نهیها احتمالا از طرف پدر و مادر و خانواده است. یه چیزهایی به ما گفتن، اصلاً مهم نیست اینها درست باشند یا غلط باشند، نتیجهی این برخورد شما با دنیای خارج اینه که یه مجموعهای از امر و نهی ها، باید و نباید ها، خوب و بدها که نتیجهی عکس العمل هاییه که معمولا ما از اطرافیان خودمون میبینیم، در درونمون به وجود میآد. شما اصلاً نه فقط با این امر و نهیها زندگی میکنید، شما معمولا با تصویر این کسانی که در بیرونتون هستن و روی شما تاثیر گذاشتن زندگی میکنید. یه خورده بخوام عمیق تر توضیح بدم، بیرون از ما یه منابع قدرتی وجود داره که ما رو تابع خودشون میکنن. اتفاقا پارسال در مورد سورهی عنکبوت خیلی صحبت میکردم، خیلی در مورد این ارتباط بین به اصطلاح شرک و توحید با این شبکهی روابط اجتماعی صحبت کردم. شما به همون دلیلی که به شدت احتیاج به امنیت داریم ما نسبت به منابع قدرت یه جوری خودمون رو حفاظت میکنیم، اگه اون منبع قدرت بزرگی در بیرون ما باشه و ما رو امر و نهی کنه، اطاعت میکنیم ازش. همهی ما اینکارو میکنیم. به یه معنایی همهی ما از شرک داریم شروع میکنیم. یعنی یه کودک، این شرک که حساب نمیشه برای کودک شرک و توحید به اون صورت معنی نداره. ولی کودک بالاخره داره حرف دیگران رو گوش میده، منابع مختلفی که ممکنه از روی علاقه باشه گوش کردنش یا از روی ترس از مجازات باشه، بالاخره حرف پدر و مادرش رو گوش میده، بعد میره کم کم حرف معلم رو گوش میده، حرف منابع قدرت دیگری که تو جامعه هست رو گوش میده و خیلی وقتها مهم تر از اینها گاهی تاثیر یک دوست بدون اینکه اعمال زوری انجام بده، یعنی یک فردی در اطراف من زندگی میکنه، که من روش خیلی حساب میکنم، بهش علاقه دارم، الگوی من شده. کم کم این منابع قدرت خارجی به درون ما نفوذ میکنند. من در درون خودم انگار یه تصویری از مادر دارم. یه جایی که میگم درونی شدنش ، شاید براتون پیش اومده باشه که تنها نشستید دارید با یه نفر در ذهنتون حرف میزنید، گاهی تنها تصمیم میگرید یه کاری بکنید ولی تو فکر این هستید که باباتون چی میگه اگه بفهمه این کارو کردید!
این که میگم مانع ایجاد میشه، ما اگه بریم در کرهی دیگهای هم زندگی کنیم، باز به نظر میرسه که باید یه موانعی رو طی بکنیم تا این اشباحی که در درون ما زندگی میکنند که در واقع نتیجهی اون تاثیر منابع قدرت هستند، که والدین حتماً هستند، خانواده هست. افراد مثلاً مسئولی که تو جامعه باهاشون برخورد کردیم هستند، و خیلی وقتها مهم تر از همهی این ها، از دورهی بلوغ به بعد ، دوستانی که اطراف ما هستند و روی ما تاثیر میذارن و ممکنه یه بچهای بعد از اینکه دورهی کودکی ش رو طی کرد، واقعا ممکنه بیشترین چیزی که براش مهم باشه اینه که فلان دوستش اگر بفهمه یه همچین کاری کرده چی میگه؟ تا اینکه باباش اگه بفهمه چی میکنه. مثل اینکه اون منبع بزرگتریه برای اون فشاری که روی این هست که چه کار بکنه و چه کار نکنه. همه اینها مخالف با اون چیزیه که ما میگیم توحید به معنای عملی.
توحید عملی به این معنیه که من حرف هیچ کس جز خدا اصلاً تو ذهن من ، هیچ کدوم این اشباح دیگه تو وجود من وجود نداشته باشه. یعنی من وقتی دارم تصمیم میگیرم یه کاری رو انجام بدم. هیچ چیزی تو ذهنم نباشه جز اینکه خدا چی میگه اگه بفهمه که من اینکارو کردم! اونم که همیشه میفهمه من این کارو کردم، بنابراین آدم موحد اینجوریه که فقط در مقابل یه نفر احساس مسئولیت میکنه. اینکه دیگران چی میگن دیگران چی نشون میدن (براش مهم نیست).
در واقع دارم سعی میکنم یک تعبیری در واقع، اگه بخوام در یک عبارت قرآنی این رو خلاصه بکنم، اون موعظهی زیبایی که حضرت یوسف در زندان برای زندانیای همراه خودش کرد، ازشون پرسید که ارباب متفرقون 1:06:24. اصلاً توحید به همین دلیله، به دلیل اینکه اشباع رو از بین میبره. این ارواح متفرق رو. آدمهایی هستند که زندگی شون تلخ میشه به خاطر اینکه این اشباحی که در درونشون زندگی میکنند این ارباب؟ متفرق حرفهای متفاوتی میزنند. اگه بخواد باباش رو راضی نگه داره ، اون یکی راضی نمیشه. در حد انفجار به حالت بن بست میرسن تو زندگی شون. برای اینکه هر منبعی از یه طرف داره میکشدش. الان دانشجویی هست که از خانوادهای سنتی اومده، در یه فضای دانشگاه، مثلاً دوستاش مدرن هستن و بین اینکه خلاصه چه کار باید بکنه مونده، اگه خیلی سنتی رفتار بکنه، اینها نمیپذیرنش، اگه بخواد اینجوری زندگی بکنه بعد تو خونه باید یه جوری دیگه. بعد اگه اینها بفهمن این تو خونه یه جوری دیگه است؟ اگه اینها یه روزی بیان ببینن خونه ش ، مادرش چادریه مثلاً، نمیدونم اصلاً باباش آخونده، دیگه فکر کنید مشکل ژنتیکیاش این باشه که باباش آخونده، بعد با تیپ امروزی بچههای در دانشگاهها باشه. میگه اگه بفهمن چی میگن ! توحید همهی این چیزها رو کنسل میکنه. یعنی شمایید و خداوندی که جز خیر هیچ خواستهای نداره. ببین مشکل این ارباب متفرق چیه. اولا چرند و پرند زیاد میگن بعد هم اینکه، تمایلات نفسانی شون خیلی وقتها در چیزی که از شما میخوان دخیله. میدونید منظورم چیه؟ یعنی طرف اینجوری نیست که اگه فشاری روی شما میاره که اینجوری باشید یا اینجوری نباشید خیر شما رو میخواد، تمایلات خودشو (لحاظ میکنه). اصلاً یه نفر ممکنه از این که تمایلات خودشو به شما داره تحمیل میکنه، لذت میبره. کاری نداره. معمولا این ارباب متفرق کاری به این ندارن که خیر شما چیه، یا اینکه اصلاً نمیدونن خیر شما چیه، حتی اگه کار هم داشته باشن معمولا اشتباه میکنند. خیلی از پدر و مادرها جلوی شکوفا شدن استعدادهای فرزنداشون رو میگیرن، با خیر خواهی! چون نمیدونن اون در درونش چی میگذره واقعا.
انسان به جایی برسه که اون جاذبههایی که از بیرون ، اینور اونور میکشنش، کنسل بشه، محیط درونیش به جایی میرسه که به یک حالت خود شکوفایی برسد. برای اینکه حالا اگر یک استعدادی داشته باشد، فشاری روش نیست که بهش بگی این کار رو بکن یا این کارو نکن. خود به خود مثل اینکه یک ذرهی مادی رو به جایی که نیروهایی بهش وارد نمیشه، فقط یه جوری انگار یه انگیزههای درونی درش باشه، این انگیزههای درونی درش باقی بمونه و موانع خارجیاش رو برداریم، این خود به خود در اون جهتش که براش روان تر و راحت تر و لذت بخش تر و با استعدادهاش هماهنگ تره میتونه پیش بره. بنابراین توحید یک ارتباط خیلی روشنی با این مسئله داره که آدمها وقتی در تشطت آرا دارند زندگی مکنن فشارهای زیادی از سنتهای اجتماعی (بهشان وارد میشود) . خیلی از آدمها ممکنه در همین کشور خودمون در یه برهههای استعدادهایی داشتن که مباح شمرده نمیشده، بنابراین اصلاً راه براشون نبوده که به سمتش بروند، یعنی نهیهایی اکید وجود داشته. نه فقط اینکه امکاناتش رو نداشتند، اصلاً از درون، امکان اینکه به اون سمت برن رو نداشتن به خاطر اینکه از درونشون نهیهایی وجود داشته.
به هر حال توحید... بذارید من یه نکته هم بگم، این که در بیرون امر و نهی وجود داشته باشه، خوب در بیرون همهی ما امر و نهی وجود داشته و داره. مسئله تبعیته دیگه . یعنی شما به محض اینکه از یه نفر تبعیت میکند، اونجاست که این تبدیل به یک شبح درونی میشه و قدرت پیدا میکنه و عبد انگار شما رو باز خواست میکنه، شما اگر تابع دیگران نشید، یعنی تبعیت از حرفهای متفرقی که دیگران میزنند رو بذارید کنار، یک تبصرهای باید اضافه بکنم، بذارید این حرفم تموم بشه. وقتی از یک نفر ، یک جایی بهتون اجبار کرد یا به هر طریق از نظر عاطفی شما رو در یک شرایطی قرار داد که حرفش رو گوش کردین بدون اینکه انع شده باشین این حرف درسته، اون تبصرهای که میخوام بگم اینه، که اگه احساس بکنم که یه کار درستی دارم انجام میدم، واقعا از درونم بپذریم، این که خوب معنیش این نیست که چون او گفت انجام دادم. چیزی که خلاف توحیده، این نیست که یه نفر یه حرفی زده، حرفش رو گوش کردم، اگه به این دلیله که من قانع شدم که این حرف درسته، چیز خوبی است. این که اشکال نداره، من تابع اون نشدم. تابع این شدم که حقیقتی رو کشف کردم. اصلاً توحید همینه که شما تابع حق باشید. واقعا اگه بخواید در یه جمله خلاصه بکنید که توحید عملی چیه اینه که تابع حق و حقیقت در اون معنایی که میفهمیم، باشیم. چون الله چیزی غیر از اون از ما نمیخواد. بنابراین تابع الله بودن چیزی جز تبعیت از حق و حقیقت نیست. بنابراین اگه یه نفر از بیرون، با این مکانیزم که به من یه حرفی گفته که من قانع شدم و میفهمم که این حرف، حقه، مثلاً حرف پیغمبر رو گوش کردم، گوش کردم نه به خاطر اینکه شمشیر کشیده بود و من تهدید میکرد، که اگه گوش نکنی گردنت رو میزنم، حرفش رو گوش کردم به این خاطر که حرف حق میزد و من درک میکردم که این حرف، حرف حقه. اینجا این شکلی نیست که اون تبدیل به یک شبح درونی بشه و به شما فشار بیاره.
ولی اگه حرف ناحق کسی زد یا یه حرف حقی زد و شما تشخیص ندادید که حرف حقه ، به این دلیل قبول کردید که زور بالا سرتون بود، ترسیدید ازش یا شما رو در یک مخمصهی عاطفی گذاشت یا شما قبول نداشتید که درسته، انجام دادید، اونوقته که این آدم، مثل اینه که اون رو به درون خودتون راه دادید، حالا بهتون فشار میاره و روزی خلاص میشید که کلا این کار رو بذارید کنار. یعنی همون احساساتون این باشه به جایی برسید که یه آدمی هستید که فقط از حقیقت تبعیت میکنید. اون چیزی که درست تر هست رو کشف میکنید و ازش تبعیت میکنید. ممکنه تو یه موارد متوسطی من در کشف حقیقت یا در همین که حقیقت رو کشف کردم، در عمل بهش هنوز ضعیف باشم و به توحید کامل نرسیده باشم ، من بارها این رو تأکید کردم و دوباره هم میگم نمیشه یه آدم از نظر معرفتی به یه مراحل بالایی نرسه، یعنی قدرت کشف حقیقت رو نداشته باشه و موحد واقعی باشه یعنی صرفا حرف دیگران رو گوش بده و موحد بشه، شما باید بتونید حقیقت رو تشخیص بدید و باید اهل معرفت باشید تا بتونید بگید که من دارم از حق تبعیت میکنم وگرنه دارید از دیگران که فکر میکنید حرف حق میزنند تبعیت میکنید، این مرحلهی خیلی متوسطیه در ..
مثلاً من احکام الهی رو چون شنیدم ازشون تبعیت میکنم. بدون اینکه هیچ حسی بهش داشته باشم بدون اینکه حق بودنشون رو بفهمم. یه درجه پایین ترم از اینکه یه آدمی که حقیقت رو درک میکنه و مستقیما انگار از حقیقت داره پیروی میکنه. یعنی شما هر چقدر به اینجا برسید که اوامر و نواحی خداوند رو که توسط پیامبران به ما گزارش شده رو بهتر درک بکنید، نزدیک تر میشید به این حالت توحیدی، به این حالتی که از چیزی به غیر از حق تبعیت نمیکنید. یعنی دیگه حتی شخصیت پیامبر، شخصیت اون آدمهایی که اطرافتون هست و شما اینها رو اهل حق میدونید هم کم کم تاثیرشون روی شما کم میشه. اون مرحلهی متوسط اینه که شما به هر طریقی مثلاً فرض کنید با دیدن معجزاتی، آدم اهل حق که حرف حق رو میزنه شناسایی میکنید و تابعش میشید این یک مرحلهی متوسطیه که خیلی از آدمها اجبارا ممکنه که مجبور بشن اینکارو بکنن. من تشخیص میدم که پیامبر نمایندهی خداست و حرف خداوند رو داره میزنه ولو اینکه من متوجه نمیشم که این حرفها درسته و ازش تبعیت میکنم. نمیفهمم که اینها فایده داره، نداره. حس میکنم که حرف خداست چون این داره میگه.
بنابراین این که یک آدمهایی رو پیدا بکنیم که اهل حق باشند و ازشون تبعیت بکنیم بالاخره یه قدمیه در راه تبعیت کردن از حق، ولی قدم نهایی نیست، قدم نهایی اینه که شما خودتون اهل حق باشید، اهل معرفت باشید، حقیقت رو درک بکنید و اون چیزی که رو در واقع ازتون خواسته میشه رو عمیق تر و با درک و معرفت بهتر انجام بدید.
سئوال: در همین راستا که فرمودید رابطهی بین توحید برای رسیدن به استعدادها، ایجاد میکنیم این هست که ؟؟ آزادی و .. برای انسان..انسان رو از یک سری قید و بندها آزاد میکنه که خود به خود به سمت شکوفایی استعدادش بره. پس این هم میشه نگاه کرد که در واقع رسیدن به توحید و ؟؟ نزدیک شدن یک مقدار صداقت هم خاصی هم میخواد. یک صدقی. و این صدق شاید تمرین میشه ؟؟ صادقانه ، صادقشدن، این تمرین میشه که صادقانه فرض کنید حالا در اون پروسهی کاری خودش هم صادقانه با اون مسئلهاش برخورد کنه و اون صدقه خیلی کمکش میکنه که این در وواقع پیشرفت کنه. من احساس میکنم خیلی از کسانی که در حوزههای علمی هم حتی پیشرفت کردن، صادقانه برخورد کردن با مسئلهها بوده به جای اینکه این اهداف دیگهای داشته باشند تا اینکه سراغ اون علم بروند.
منظورتون از صادقانه برخورد کردن؟ مثلاً دنبال دانشه و چیز دیگهای نمیخواد ؟ - بله، یه خورده شاید دقیق تر بشه بیان کرد ، اینکه واقعا علاقهاش به صورت ذاتی و صدق درونی ش باشه، علاقهاش به اون سمت کشیده شده باشه.
من یک چیزی از این حرف شما میفهمم که آدمی که صادقه با خودش صادقه، اهل صدقه. وقتی در درون خودش یک تمایلی رو میبینه، انکار نمیکنه. یعنی در کشف خودش یک امتیازی داره. یعنی مثلاً اگر شعر دوست داره، میبینیه، حس میکنه. چون خیلی وقتها اصلاً مشکل اینه که طرف استعدادی داره که نمیبینه. یعنی خودش رو انکار میکنه. آدم صادق معمولا توانایی این که این چیزها رو بپوشونه از خودش و انکار بکنه رو نداره، یعنی تمایلی داره و همیشه در درونش شفافه دیگه. بنابراین استعدادهای خودش رو میبینه. خیلی از صفات خوب دیگه شما میتونید ارتباطش رو با خود شکوفایی (بررسی کنید).
-این صدق به نظرم راستش تا یک حد زیادی نزدیک میبینم به این صورت که کسایی که مثلاً در حوزهی علمی هم، در دانشگاه آدم برخورد میکنه میبینه که ؟؟ برای یک هدف فرض کنید حالا مثلاً سطح نازلش مدرک گرفتن، یا سطح بالاترش برای ؟؟ و امثالهم ، هستند کسایی که اینجورین. و هستند خیلیها که بدون این دغدغهها و دور ا اینها سراغ علاقه شون رفتند و به یک جایی رسیدند احساس میکنم شخصیتا انسانهایی هستند که شخصیتا هم صادق ترند. یعنی تو برخورد با اینها میبینیم که آدمهای صادقی اند و دروغ نمیگویند. و این در هر صورت ارتباط داره شاید.
ببینید بله به هر صورت من دارم سعی میکنم که این ارتباط مستقیم بین توحید و این چیزی که از ما خواسته شده، استغفروا ربکم ثم طوبوا علیه. تا برسیم به اینجا که یوتک الذی فضل فضلا. معنی آیه رو روشن بکنم، ولی خوب واقعا اینکه با ویژگیهای دیگهای مثل صداقت و اینها این خودشکوفایی ارتباط داره، فکر میکنم موضوعی هست که بررسی هم شده ، بالاخره زمینههای خودشکوفایی رو در روان شناسی معمولا درش بحث میکنند که چه جوری میشه بهش رسید. خوب قطعاً حرف از توحید و اینها نمیزنند، به نظرم اینها خیلی عمیق تر است. ببینید مسئلهی توحید و در واقع پاسخ مثبت دادن به دعوتهای دینی راه حلهای کلی اند، مولوی در ابتدا یه مطلبی میگه که هر کسی سینهاش ز عشقی چاک شد ، او ز نقص و عیب کلی پاک شد. یک راه حلهایی هستند مثل همین.
شما موحد بشوید، کلا مشکلاتتون حل بشه. ولی ممکنه برای هر کدوم از مراحل تکامل روانی ، راه حلهای اختصاصی هم داشته باشیم که آدم رو نزدیک بکنه بهشون. ولی من چیزی که الان دارم سعی میکنم بگم اینه که توحید چه طور راه رو باز میکنه برای اینکه من به حالت خود شکوفایی برسم، قطعاً عوامل دیگری هم هستند که میتونن خیلی کمک بکنند.
سوال: استاد شما گفتین که در مورد توحید، پیدا کردن حقیقت.
-بله توحید یعنی اینکه من تباع حق باشم. چون ان الله هو الحق. این عین آیه است. یعنی تابع الله بودن با تابع حق بودن یکی است. فقط در واقع آخرش یک استثنایی است، یک شرطی تعیین کردید، میخوام این شرط رو بگم، این رو درک نمیکنم که آدم باید اهل معرفت باشه. یعنی این میخوام ببینم ما حق و حقیقت رو چی تعریف میکنیم؟هر انسانی نمیتونه اون رو درک کنه؟ یعنی چه حق و حقیقتی رو تعریف میکنید؟
-شما اگه میخواید موحد باشید باید تابع حق باشید. باید حق رو تشخیص بدید. حقیقت رو تشخیص بدید و بهش عمل کنید. حالا چارهای ندارید، شما میخواید ببینید یه کاری رو بکنید یا نه. باید ببینید خداوند از شما چی میخواد.
خوب درسته، یعنی این رو هر کسی میتونه تشخیص بده. – میتونه؟ خوب به نظر من حقیقت باید جوری باشه که هر کسی بتونه بهش برسه. –نه اصلا. همهی ماجرا اینه که ما با سبک زندگی، با شیوهی زندگی خودمون دور میشیم از اینکه بتونیم حقیقت رو تشخیص بدیم یا ندیم.
من فکر میکنم به خاطر اینکه هر کس باید درک بکنه ولی خودش میپوشونه اون حقیقت رو ؟ - نه ببینید قرآن میگه که کسایی که به سمت کفر میروند، کسانی که ظلم میکنند و کافر میشوند، در حجاب قرار میگیرند.
اونها خودشون اون حجاب رو ایجاد میکنند ! – نه اصلا. درک نمیکنند دیگر. قوای شناختی شون در اثر مشکلی که براشون پیش اومده ضعیف میشه و درک نمیکنند، قابلیت درک حقیقت رو ندارند.
یعنی حالت اولیشون اینه که ..؟ بله حالت اولیه شون. حالت اولیه همهی ما اینه که استعداد معرفت حق و حقیقت رو داریم و هیچ وقت هم به نظر میرسه به کلی نابود نمیشه ولی ضعیف میشیم، قوی میشیم. بنابراین شما اگه میخواید موحد واقعی باشید باید هم در زمینهی معرفت قوی باشید و هم الزام اینکه یه چیزی رو که تشخیص دادید، انجام بدید.
مشکل ما اینه که خیلی وقتها نمیفهمیم چه کاری رو باید انجام بدیم. دقت میکنید؟
معرفت رو چی تعریف میکنید؟ -خداوند میگوید که تقوا پیشه بکنید که بهتون فرقان بدیم. به هر حال راهش اینه. در سورهی بقره ابتداش اینه که توصیف میکنه که آدمها بعضی کافرند و در حجابند و بر قلبشون مهر زده شده. یک عده متقی هستند و همه چیز رو خیلی خوب میفهمند و میبینند یک عده هم بینابین هستند، بعد میگه یا ایها الناس اعبدوا ربکم، لعلکم تتقون. به اون تقوایی برسید که اونها باهاش به خدا رسیدند. به هر حال راه حل مشکل اینه که تقوا داشته باشه آدم و خداوند رو عبادت بکنه تا اینکه زمینههای قلبش آماده بشه برای اینکه حقیقت رو درک بکنه.
-خود تقوا خیلی خوب. در واقع شاید کسی ؟؟ قرآن ؟ یعنی چی تقوا ؟ اگر بخوایم در هر عملمون تقوا پیشه کنیم یعنی چی؟ -اعبدوا ربکم رو میفهمید؟ خداوند رو عبادت بکنید؟
نه اگه بگید که همون تقواست، نه. - مشکل همینه دیگه. مشکل اینه که ما یه جاهایی گیر افتادیم، دنبال یه راهی میگردیم. حالا یه خورده از اینجا بیرون بریم. اگه به ما بگویند تقوا داشته باش، حالا ما مشکلمون اینه که تقوا نداریم.
یه چیزی باید باشه به نظر من؟ - این فعل، این امر که اعبدوا ربکم، که کسی نمیتونه بگه من نمیتونم. بیشتر عبادت کنید. همین عبادتهایی که بلدید. عبادت بکنید. در حدی هم که تقوا میدونید، کارهای بدی که گناه محسوب میشوند رو نکنید و این حرف ها. قدم به قدم میرسید به جایی که بیشتر میفهمید و بیشتر میتونید عمل کنید. بنابراین کسی نمیتونه بگه اصلاً این شروعش برام مبهمه. من اصلاً میگم بیشتر نماز بخونید، گناه نکنید، نماز بخونید. خوب بالاخره از یه راهی میشه شروع کرد. مهم اینه که شما اگه یه مدتی خودتون رو فضای زندگی تون رو از یه کارهای خلافی پاک بکنید و یه کارهایی مثل عبادت که کارهای زیبایی هستند انجام بدید ، کم کم یه غبارهایی از ذهن و دلتون برداشته میشه و بعد ممکنه خیلی چیزهایی که قبلا نمیفهمیدید رو به وضوح بفهمید. این دعوت قرآنه دیگه دعوت سریع قرآنه که اگه میخواید به اون حالت تقوا و به اون بینش در واقع حقیقت برسید برای رسیدن به حق باید تقوا داشته باشید. تا یعجل لکم فرقان. یعنی یک نیرویی بده که حق و باطل رو تشخیص بدید در هر حالتی هستید. اگر فرقان میخواید، تقوا داشته باشید و اگر تقوا میخواید ، عبادت کنید. این عبادتها رو کسی نمیتونه بگه من نمیدونم از کجا شروع بکنم و چکار بکنم.
خوبه سوال میکنید،
سوال: یک نکتهی کوچیک فقط. داستان خوارج این وسط چی میشه؟ اینها هم عبادت میکردند منتها باز هیچ وقت نرسیدند به اون فرقان که بتونند تمیز ایجاد کنند بین حق و ناحق؟ یعنی صرفا عبادت آیا راه به جایی میبره. بنا به چیزی که در قرآن میخوانیم، یا ایها الناس اعبدوا ربکم لعلکم تتقون. بله، میبره.
نبردند که ؟ کسایی مثل خوارج؟ - خوب اینکه مثال خوارج رو زدید، یعنی انسانهای مبهمی که در ظاهر مثلاً خیلی نماز شب بخوانند و این ها، من یه آدمی هستم، مثلاً فرض کنید الان گروه داعش. این که یه آدمهایی گمراه میشوند به دلیل اینکه از یه کسانی پیروی میکنند که جای پیروی کردن ندارند، حالا میخواد هر چقدر هم طرف عبادت کند. این دقیقا نمونهی آدمیه که حق رو تشخیص نمیده دیگه داره سعی میکنه با اون فرمول دوم، یه آدمی رو پیدا بکنه که اون آدم مثلاً هر چی بگه من اون رو انجام بدم، مشکل خوارج اینه که مثلاً فرض کنید یه جوری در واقع تابع یه کسی هستند، حرفهایی رو دارند گوش میدهند، که مثلاً خوارج یه آدمهایی تو همین زمان، تابع یه کسایی میشن که اهل حق نیست، اشتباه تشخیص میدهند اهل حق رو.
خوب تشخیص یا درونیه یا بیرونی. تشخیص اگه درونی باشه شاید با همون ؟؟ 1:27:33 هم بشه مقایسهاش کرد. تشخیص درونی من بر تشخیص درونی هیچ کس دیگری برتری نداره. من نمیتونم بگم تشخیص درونی من برتره یا تشخیص درونی شما. پس میمونه تشخیص بیرونی، تشخیص بیرونی هم از دین یک سوپرایگو؟ جدید ایجاد میکنه که دوباره مشکلات رو کمتر نکنه، میبینیم حتی بیشتر هم بکنه. یعنی به هر حال باز، شما نظر نهایی تون اینه که توحید به معنای واقعیش باید ما رو از قید و بند همهی مسائل جانبی رها بکنه و حالا به اون مسیری که باید بریم، بریم. میبینیم راجع به خیلی از شاید اکثریت دیندارها این اتفاق افتاده ! - بله این یه چیز مشخصه، دعوت دعوت ساده ایه، که عبادت بکنید که به تقوا برسید ولی میبینید که عملا اینجوری نیست. من میگم فهمش که یعنی چی، اینکه من گناهان و خطاها رو بذارم کنار و خداوند رو اطاعت بکنم، معنیش روشنه یعنی نقطهی استارت و شروع، من نگفتم این کار خیلی ساده ایه. یعنی اینکه حالا هر کسی عبادت بکنه بلافاصله به اون حالت میرسه. بسته به این که چقدر در عبادتش صدق داشته باشه است. این که چکار باید بکنیم روشنه. ولی اینکه موفق میشوید به اینکه مثلاً عبادت بکنید؟ شما مثلاً فرض بکنید، این که عبادت کردن به معنای فقط ظاهرا خم و راست شدن که نیست؟ مثلاً قرآن نمیگه که اگه 24 ساعته نماز بخونید فقط به این معنای که یه اورادی که نمیفهمید و منظوری رو ازش ندراید رو بگید و هی خم و راست بشید، به جایی میرسید. اون فعل عبادت، پیروی کردن از خداوند و ستایش کردن از خداوند چقدر محقق میشه، همونقدر پیش رفت میکنه. چیزی که شما میبینید، آدمهای زیادی در طول تاریخ بودند که در ظاهر زیاد عبادت میکردند ولی به جایی نمیرسیدند، بله خوب این پدیدهی خیلی رایجی هست دیگر.
بندههای خدا اون خوارج هم برای خودشون روزها روزه میگرفتند، شبها به نماز میایستادند، یعنی از نظر عبادت چیزی کم نمیگذاشتند. یعنی حتی نمیتوان گفت نیت درونی آنها بد بوده یا اشتباه بوده، ما از اینجا چگونه میتونیم بگیم؟ باز یه چیز دیگه یه منبع بیرون دیگه اومده گفته حالا به خاطر اینکه به امر ولایت این دسته خیلی اشراف نداشتند به این مشکل دچار شدند. باز اینجا یه چیزی اضافه کردن. – حالا اینجا این چیزی که شما میگید، الان دائش مشکلش اصلاً ولایته. ولی اشتباهی دارند دیگه. من خوارج رو نمیگم، چون رهبر خیلی روشن و مشخصی (نداشتند). این که با ولایت، مسئله تشخیص ولی بر حقه.
اون تشخیصه باز باید ؟ -مشکل همینجاست که من میخوام بگم که اصلاً این جواب درستی نیست برای اینکه من بگم مثلاً فرض کنید مشکل خوارج این بود که ولایت نداشتند، یعنی چی ولایت نداشتند؟ یعنی چی ولایت نداشتند. یعنی ولی بر حق رو تشخیص ندادند. مشکل همین جاست دیگه . مثلاً دائش ولایت دارند، تابع یک موجودی هستند، ولی اون موجود میگه مثلاً آدمها رو سر ببر، اینها هم خیلی مطیع اند. این که کلمهی ولایت رو به کار میبریم، معنیش اینه که شما باید اهل حق رو بشناسی. بنابراین باید به یک مقدار معرفتی رسیده باشی تا بفهمی. یعنی مثلاً اینکه یه آدمی حضرت علی رو میدیده، معاویه رو هم میدیده و نمیفهمیده که کدومشون راست میگن، کدومشون دروغ میگن، کدومشون بر حق هستند کدومشون بر حق نیستند، مشکل معرفتی داره دیگه. درسته؟ من سوالی که شما دارید میکنید، جوابش به نظرم اینه که در واقع شواهدی که شما میآورید اینه که این مسیر، مسیر آسونی نیست، یعنی این که عبادت، فعل اینکه خدا به شما گفته عبادت بکنید، خداوند را بپرستید، این شامل تبعیت از غیر خدا نکردن و اینها هم میشه دیگه.
یعنی یک آدمی که داره عبادت میکنه، چقدر در واقع این فعل عبادت درش تحقق پیدا میکنه. در همین مقدار که تحقق پیدا میکنه به تقوا میرسه. و یه جوری ممکنه زمان ببره ولی بالاخره به یه جایی میرسه که معرفت هم پیدا میکنه. حالا خیلی از آدمها ممکنه در ظاهر خیلی عبادت میکنند ولی اون عمل عبادت، یعنی واقعا پرستش خدا اتفاق نمیافته.
شما ببینید یه آدمی رو در نظر بگیرید که شنیده که عبادت زیاد خوبه. و میره هم یاد میگیره که چه جوری نماز بخونه، 1000 رکعت نماز بخونه در شبانه روز، روزههای سخت بگیره یه جوری تابع سوپرایگو شده. میخوام بگم این با محتوای این که واقعا یه آدمی حس این رو داره. ببینید میگه اعبدوا ربکم. بالاخره پروردگار خودش رو بپرسته، اون چیزی که شما رو به تقوا میرسونه، اینه که لااقل یه حسی داشته باشید که پروردگاری دارید و حس پرستش داشته باشید. هر چقدر این بیشتر باشه، عبادت میکنید به تقوا میرسید، به معرفت میرسید ولی این که بهتون گفتند زیاد عبادت بکنید و خیلی عبادت بکنید، فقط ظاهرشو داشته باشید، لزومی نداره که. یعنی من میگم خلاف این آیه نیست. هر سهمی از عبادت بردید به تقوا شما رو میرسونه. ممکنه یه آدمی چهل سال شبانه روز دولا راست بشه و سهمی از عبادت به معنی واقعی کلمه نداشته باشه. یعنی عمل پرستش پروردگار خودش رو انجام نداده باشه.
سوال: سوال همینجاست دیگه، شما میگید پروردگار خدشون، ممکنه پروردگار ما یا تلقی ای که من از خداوند یا پروردگار دارم با تلقی ای یکی دیگه کاملا متفاوت باشه. کما اینکه مثل داستان موسی و شبان یا هر داستان یا تمثیل دیگهای که وجود داره. گرهی ذهنی من اینجاست که راه تشخیص حق یک مسئلهی درونیه یا نه یک مسئلهی دینیه. یعنی شما با استدلال و استنتاج بهش میرسید یا نه با ضمیر درونی تون یا به جایی از معرفت میرسید که خدا خواسته و شما به اونجا خواهید رسید حالا به واسطهی چیزهایی خوبی که داشتید؟ -من فکر میکنم این دو تا ابزار داریم، که میتونه به یه جا برسه و معمولا چیزی که در عالم دینی اتفاق میافته، دومیشه.
هر دوش هم مشکل نداره دیگه چون اگه درونی باشه شما نمیتونی بگی که این چیزی که من میفهمم و اون چیزی که شما میفهمی کدوم ارزش بیشتری داره مگه اینکه یه معیار بیرونی داشته باشه اگر هم استنتاج باشه که خوب باز تاریخ نشون میده که .. ؟ - بحث خوبی دارید باز میکنید ولی خیلی دور شدید از این بحث روشنی که ، ایشون یه چیزی پرسید و من سعی کردم جواب بدم.
من فکر میکنم یک سری معیارهای ثابت برای همهی انسانها همهی مقاله ها، باشه من فکر میکنم تنها دلیلش ؟؟. –ببینید من نمیخوام وارد این بحث بشوم ، چیزی که شما دارید در موردش کنجکاوی میکنید، اینه که حق رو چه جوری میتونیم یونیفایو بکنیم بین الاذهانی بکنیم به اصطلاح. این که حق رو من تشخیص بدم نتونم به شما بگم که من چه جوری تشخیص دادم و چرا این حقه. ببینید شما اینجروی فکر کنید. یه جوری خیلی آبجکتیو در نظر بگیرید که یه چیزی، در یه مورد خاصی یه حقیقتی وجود داره. من به هر طریقی اون رو درک میکنم دیگه. معمولا تو حقایق دینی خیلی اینجوری نیست که بخوایم با استدلال بهش برسیم. استدلال خوبیش اینه که به دیگران میشه منتقل کرد ولی اینکه من در درونم حس میکنم که این راه حقه و این حقیقتی که کشف کردم درسته این چیزیه که از درون بهش رسیدم خوب؟ ممکنه اشتباه بکنی یا نکنی. اصلاً مهم نیست که دیگران (چی فکر میکنند). شما فکر کنید تنها اید در دنیا. بحث من اصلاً این نیست که حالا به دیگری چه جور بفهمونم که من دارم حق رو درست تشخیص میدم یا اون داره درست تشخیص میده. شما یه جوری ذهنتون انگار چند نفرن که قراره به یه حق برسند. یک حقیقتی وجود داره که من یا این حقیقت رو درک میکنم یا درک نمیکنم، یا خیلی خوب درکش میکنم یا کم درکش میکنم، حالا ممکنه درصدی هم بتونم قائل بشم، اصلاً این که چه جوری به دیگران میخوام بگم فعلا مطرح نیست. مسئله اینه که من به حقیقت رسیدم یا نرسیدم. دیگران رو بذارید کنار.
من از این جهت میگم دارید دور میشید چون مسئله اینه که توحید یعنی اینکه من در هر مورد حقیقت رو تشخیص بدم و فقط هم تابع حق باشم، هیچ فشار دیگهای رو غیر از این (رو من نباشد). یعنی همین که میفهمم این درسته به همین هم عمل بکنم. و درست هم بفهمم.
سوال: استاد؟؟ من اهل معرفت باشم یعنی ، اگه من اهل معرفت باشم او ؟؟ درسته. و این شرط یکم برام چیزه که نمیدونم.. – شرط یعنی چه؟
ببینید بعضیها از این جهت شاید روی این مسئله تأکید میکنند که بعضیها الان به نظر میرسه دین رو 99% براشون چیزی که مهمه اینه که خیلی تبعیت خوبی بکنند. شما قرآن که میخونید دو تا مسئله است، یکی تقویت این که معرفت پیدا کنید و خودتون رو بشناسید، حق و باطل رو تشخیص بدید بعد هم اینکه حقیقت رو تشخیص دادید ازش تبعیت بکنید. اگه صرفا خیلی آدمی باشید که میفهمید چه کارهایی درسته چه کارهایی غلطه چه چیزی حقیقته چه چیزی نیست، ولی ضعفهای شخصیتی مثلاً من دارم با این که میفهمم اینجا باید این کارو بکنم نمیکنم، این نقصه، همونقدر، شاید من اصلاً نمیفهمم که این نقص چیه، شاید نقص مهمتریه که من نمیفهمم حق و باطل رو. یکی باید بیاد بگه . و اون آدمی که تو دائش داره سر میبره اون یکی بهش گفته این درسته و این فکر میکنه که باید این کار رو بکنه. درکی نداره از حقیقت.
مسئله اینجا توافق و عدم توافق رو حقیقت نیست. یک نفر آدم تو دنیا وجود داره ، فکر کنید. و حقیقت هم یک چیزیه که در درون این آدم باید انعکاس پیدا کنه یا میکنه یا نمیکنه یا بجاش پیدا میکنه. قرار نیست به دیگران توضیح بدیم. چون وقتی میایم به دیگران توضیح بدیم باید استدلال کنیم و ممکنه اصلاً نتونیم این کار رو انجام بدیم.
مهم اینه که هر فردی باید حقیقت رو درک بکنه و تابع اون باشه و نقطهی شروعش هم سخته همین طوری که شما میگید. نقطهی شروعش اینه که هر مقدار هر سهمی از عبادت بردید به شما وعده داده میشه که سهمی از تقوا میبرید و تقوا شما رو به اینجا میرسونه که حق و باطل رو بهتر تشخیص بدید. و این همینجور مثل یه چیز مارپیچی خودش رو تقویت میکنه و میره بالا. من گفتم نقطهی شروع اینه که وقتی بهتون میگن عبادت کنید نقطهی شروع خوبیه. اگه بگن تقوا پیشه کنید هم، به این معنی که گناه نکنید. یه سری کارهای خوبی بکنید و غلطها رو انجام ندید. خودش این پرهیزکاری زمینه را آماده میکنه. روزه بگیرید برای اینکه پرهیزکار باشید. روزه گرفتن، خودش یه تمرین خوبیه برای اینکه آدم تقوا پیدا کنه. یعنی قدرت این رو پیدا کنه که روی اعمال خودش کنترل داشته باشه و کاری رو که تشخیص میده بده رو حداقل انجام نده.
حالا سوالا خوبهها ولی یه خورده (از بحث دوره) مخصوصا این بین الاذهانی کردن و اینها که اصلاً یه خورده دور میشیم از بحثمون.
یه توضیح کلی در مورد توحید دادم، حالا ببینید نکتهی دیگه اینه که من به هر حال تنها چیزی که مانع خود شکوفایی من هست، واقعا عوامل بیرونی نیست، عوامل درونی هم هست. من با سابقهی تاریخی که از نظر زندگی برای خودم ایجاد میکنم، از یه چیزهایی لذت بردم که نباید لذت میبردم از یه چیزهایی ترسیدم که نباید میترسیدم. از جمله ، کلا بیاید به درون فرد نگاه کنید، بیرون هم یک بازتابی از درون پیدا کرده، محیط درونی فرد مستقل از بیرون هم به دلیل رفتارهای اشتباهی که کرده ممکنه مانع خودشکوفاییاش بشه.
مثلاً فرض کنید از یه آدمی که مثلاً مثل بچهها در دوران جدید خیلی از بازی کردن لذت میبرند و این رو هی ادامه میده ، نوجوان میشه، میان سال میشه مثلاً، همینجور نشسته پشت کامپیوتر مثلاً داره levelهای بعدی بازی رو جلو میره و اینها خوب اصلاً شاید از بیرون هم امر و نهی براش نبوده، یه لذته. یه لذت درونیه که این رو به یک سمتی میکشه.
ببینید مسئله اینه که این لذته هم داره یه فشاری بهش وارد میکنه. چیزی که سعی کردم یه مثالی بزنم یه ذرهای که در فضای آزاده فقط انگار یه جوری انگار اون استعدادهای .. غیر از استعدادهای درونی انگار اون لذتهایی که ما بردیم هم به ما نیروهایی از درون وارد میکنند که ممکنه ما رو به یه سمتهایی بکشن. بنابراین چیزی که در واقع احتیاج داریم اینه که این گذشتهی ما از تبعیتهایی که کردیم و این اشباح در درون ما درست شدند و این لذتهایی که بردیم و یه نیروهای کاذب درونی که در ما درست شدند و نباید درست میشدند، سعی کنیم با اینها قطع رابطه بکنیم. من میخوام بگم امر به استغفار و توبه و این که این چه جوری راه رو برای خود شکوفایی باز میکنه که بعد از اینکه شما توبه کردید خداوند میگه به هر ذی فضلی فضلش رو میدیم، اینه که سابقهها که پاک بشن، دیگه قرار بذارید که تبعیت نکنید از اون کسانی که تبعیت میکردید و اون فشارهای بیرونی و درونی، لذتهایی که شما را به یک سمتهای دیگری سوق میداد اینها رو ازش رها بشید و یک جوری یک مدتی یک تمرینی در جهت تبعیت از حق بکنید، این نیروهای درونی و بیرونی که برداشته میشوند، کم کم آدم یک چیزهایی را در درون خودش کشف میکنه. و توان این رو پیدا میکنه که به سمت شکوفا کردن این استعدادهای درونی خودش بره.
این چیزیه که میتونیم تجربه بکنیم. جدی میگم. یعنی واقعا فکر میکنم خیلی واضحه که این اتفاق میافته. وقتی یه نفر توبه کردن، به معنی این که گذشتهی خودش رو ریست میکنه، یعنی یه جوری کارهایی که کرده ، گذشتهاش در حالش تاثیرش در واقع کم میشه. مثل اینکه زندگی جدیدی رو شروع میکند وقتی این نیروها برداشته میشن وقتی که یه مدتی در این حالت میمونه اونوقت یک چیزهای جدیدی کشف میکنه. یک کاری که در گذشته میکردن، این بود که مثلاً در سنتهای مسیحی بیشتر فکر میکنم، وقتی میخواستن راه خدا رو برن، توبه میکردن راه خدا رو شروع میکردن، از جایی که زندگی میکردن راه میافتادند، میرفتند مثلاً پیاده ، به قصد زیارت یا بدون قصد. همینجوری راه طی میکردند و انتظار داشتند که خداوند اینها رو سر جایی که باید قرار بگیرند قرار بده. حالا خیلی اغراق آمیزه ولی تصور خوبیه. حالا من رها بشم از اون محیط درونی ، بالاخره یه خورده میرم اینور یه خورده میرم اونور، خداوند انگار منو پیدا میکنه سر یه جایی قرار میده که باید باشم. ما انگار سر اون جایی که باید باشیم نیستیم، شاید از انتخاب شغل گرفته تا هر چیزی در زندگیمون خطاهایی داشتیم، بعضی هاش مهمه بعضی هاش نیست، ممکنه شغل اونقدر در کمال انسان تاثیر قاطعی نذاره، حالا در مورد یه آدمی ممکنه بذاره. مثلاً اگر شغل آدم عضویت در گروه داعش باشه ممکنه تاثیر بذاره!
چون آخه میگن اونجا پول هم زیاد رد و بدل میشه من خیلی اطلاع ندارم. به هر حال بعضی از شغلها ممکنه خیلی تاثیر بذاره بعضیها کمتر، به هر حال مسئله اینه که این سنت ، به طور اغراق آمیزی این پدیده رو فکر میکنم خوب نشون میده که با رها شدن از قید و بندها آدم خودش رو یه مدت آزاد بگذارد و بگذارد که خداوند کار خودش رو بکند یک مقدار. بگذاره که زندگیش ، راه زندگیش یه جوری تعیین بشه. تو یه مدت این کار رو میکردن و بعد به یه نتیجهای میرسیدن. و یه راه جدیدی رو برای زندگی خودشون انتخاب میکردند. این قطع ارتباط با گذشته، چه با اون نیروهای خارجی چه با اون به اصطلاح رانههای درونی یه جوری باعث میشه که آدم راه واقعی خودش رو در زندگیش بهتر ببینه و کشف بکنه و بتونه در جهتش اقدام بکنه.
چون ماه رمضون بود ، فکر کردم.. چون این آیه به شدت در سورهی هود پر رنگه و در عین حال شاید یه خورده سوال برانگیز باشه که اصلاً یعنی چی، که بیاید موحد بشید و توبه بکنید و بعد یوت کلی ذی فضل . به نظرم در این جلسهی اول یه خورده مفصل تردر موردش صحبت بکنم هر چند که حالا در سوره پیش نرفتیم ولی فکر میکنم مقدمهی بدی نباشه برای اینکه بقیهی سوره رو هم بخونیم. چند تا سوال بپرسید، فکر کنم یه خورده جلسات رو .. به جای 6 گفتم 5 برای نزدیک بودن به وقت افطار، در مورد این هم میتونید بحث بکنید. تازه من الان یادم افتاد که قرار بود یه چیزی یادم بیافته، اون هم بگم.
سوال: رابطه اینها دو طرفه است؟ یعنی موحد بودن سبب خودشکوفایی میشه و خود شکوفایی هم باعث موحد بودن؟ -
کلا میدونید صفات خوب همدیگه رو تقویت میکنند . این یک اصل کلیه. ولی اینکه خودشکوفایی به معنی این که من استعدادهای ویژهی خودم رو پیدا بکنم، مثلاً وقتی سر جای واقعی خودم در دنیا قرار گرفتم راحت تر میتونم موحد باشم. نمیدونم این که بگم به این معنا من فکر میکنم درسته . ولی سختی و راحتیش رو قطعاً راحت تر میکنه. مثلاً فرض کنید شما آدمی هستید که خلق شدید برای اینکه شاعرباشید و الان شاعر شدید. حالا میتونید همون کاری رو بکنید، شغلتون هم شد همونی که خدا میخواد! مثل اینکه جایی قرار گرفتید که راحت تر می تونید اون چیزی که خدا از شما میخواد رو محقق بکنید. خود شکوفایی همینه دیگه. اون چیزی بشید که خداوند شما رو براش خلق کرده. بنابراین نزدیک میشید یه قدم به اینکه توحید رو رعایت بکنید . حتی تو زندگی روزمره تون. راهی که ازش پول در میآورید هم مثلاً همونیه که خداوند بهترین براتون مقرر کرده و بهترین راهه . حالا جزئیات واقعا مهم نیست، گاهی اوقات ممکنه شغل، خیلی چیزها اهمیت خیلی خاص نداشته باشند ولی به هر حال این که ما همیشه باید نگران این باشیم که استعدادهایی داشتیم که کشف نکردیم یا فهمیدیم و در جهتش قدم بر نداشتیم.
یک آیهی ترسناکی هست در خداوند که در مورد روز قیامت است. من کلا از قسمتهای آتش و اینهاش نه اینکه نمیترسم، ولی مثلاً از این آیه خیلی میترسم که میگه که یوم یسئل الی نعیم. روزی که از نعمتهایی که ازت دادیم، سوال میکنیم!
فکر کنم من ترجیح میدم اونجا بگم من برمیگردم تو همون آتش ! این سوال (خیلی سخته). خیلی استعدادها داشتیم، خیلی نعمتها داشتیم که نتونستیم در جهت (مناسبش استفاده کنیم). این استعدادها در واقع نعمت اند دیگه، شکر گزاریش هم اینه که شما به اینها پر و بال بدین بذارید که اینها به هدف خودشون برسن. و اینها چیزهاییه که ما در مقابلش مسئولیم. یعنی یه روزی ازش سوال میشه.
جواب اکثریت ما احتمالا اینه که ا؟ همچین نعمتی؟ من اصلاً نفهمیدم که یه همچین نعمتی اصلاً در درون من بود! همین چیزی که من میگم معرفت مهمه یعنی این جوابها جوابهای پذیرفتنی نیست که من که نفهمیدم ! پس مسئول نیستم.
ببینید خیلی فرهنگی دینی ما به این سمت رفته که انگار این فهمیدن نفهمیدنه، خیلی مهم نیست، اونی که میگن رو انجام بده، یه مرجعی هست، مثلاً یه جایی یه امر و نهیهایی انجام میشه مثلاً شما باید تابع این باشید. این که عمدهی اصلاً دعوت قرآن به اینه که به بصیرت برسی به این برسی که حق و باطل رو خودتون تشخیص بدید، بفهمید که چی راسته چی غلطه، خودتون یه جوری (تشخیص بدید) . در واقع دین سنتی ، مثل هر چیز سنتی دیگه، پیرو جمع میکنه. پیروهایی که هر چه چشم و گوش بسته تر ، شاید مطلوب تر! طرف اصلاً سوال هم نمیکنه، چرا اینکارو بکنم، سر اینو چرا ببرم سر اونو چرا نبرم؟ بله مسئولیت هم معنیش اینه که اون چیزهایی که بهتون گفتن رو انجام دادین یا ندادین. نه اینکه چرا نفهمیدی که اینکارو باید بکنی. چرا نفهمیدی که همچین استعدادی رو داشتی. چرا این نعمت رو کشف نکردی. قبول کنید این خیلی گناه بزرگتره که من اصلاً نفهمیدم که این همه نعمت دارم! در درون من این استعدادها هست. این کارها رو میتونم بکنم و نکردم.
سوال: این که خودشکوفایی بودن باعث موحد بودن بشه بهتره یا موحد بودن باعث خودشکوفایی شدن ؟ - خوب موحد بودن از همه چیز مهمتره.
پس چرا راجع به این بحث نشده که خودشکوفایی باعث موحد بودن میشه؟ - برای اینکه اون براش قوی تره دیگه. من میگم نهایتش خود شکوفایی شما رو یه قدم کار توحید رو راحت تر میکنه. هدف اینه که موحد باشید، در ثانی. مثلاً بهتون میگه که یمتعکم متاع حسن. حالا اومدیم و کسی مطاع حسنه اصلاً تو این دنیا بهش نرسید و در سختی زندگی کرد. مهم اینه که موحد باشه دیگه. اصل این باشه که دنبال توحید بریم ولی این وعده هم داده شده که بالاخره همراه با توحید و توبه و این حالت آزادی که به اصطلاح از توحید میآد همراه با این یک نوع پیشرفتهایی در زندگی دنیایی هم هست. این آیهای که خوندم براتون، که استغفروا ربکم ثم طوبوا علیه، یرسل السماء ادرارا. نه در درونتون اصلاً طبعیت با شما آشتی میکنه، اگه یه قومی توبه بکنن همه ، آب و هواشون خوب میشه.
سوال: این به عنوان جایزه برای توبه محسوب میشه؟ -
من سعی کردم بگم که چرا ، گفتم یه تصور اینه مثل اینکه یه جوایزی دست خداوند هست، میگه اگه تو این کارو بکنی، من اینو بهت میدم، من سعی کردم بگم که منطقش چیه. یعنی لازم نیست که فکر کنیم انگشت خداوند در اینجا به طور خاص به کسی اشاره میکنه و یه استعدادی رو شکوفا میکنه. استعدادها در معرض شکوفایی قرار میگیره. به هر حال موحد بودن از خود شکوفایی مهم تره ولی اگه خود شکوفایی رو در حالت کلی برای همهی انسان ها.. یه خود شکوفایی کلی وجود داره که همهی آدمها درش مشترک اند، که قراره به عرفان برسند، قراره مثل پیامبران باشند. این ربطی به فضیلتهای خاصشون نداره، میگه رسیدن به توحید جز خودشکوفایی عمومیه. ولی من حالا اینجا فکر میکنم وقتی تأکید میکنه به فضل فضلا. اینه که یه خورده احتیاج به توضیح داره. یعنی آدمها اون ویژگیهای خاصشون که در دیگران نیست، فضیلت هاشون شکوفا میشه، وگرنه همهی ما یه سری استعداد کلی داریم که میتونیم همنشین خداوند باشیم و باید بهش برسیم دیگه. این که مال یه آدم باشه مال یه آدم نباشه این شکلی نیست. سوال: ...
هول شدین؟ خوبه اینم روش خوبیه برای اینکه طرف سوالشو نپرسه ، مثلاً یه دفعه بی ربط یه چیزی بگم طرف هول بشه یادش بره!
سوال: وقتی که یه آدمی به اون خودشکوفایی میرسه، مثلاً یه آدمهایی که خیلی استعدادهاشون ؟؟ پیدا میکنه، میشه گفت این نشونهای اینه که اون آدمه به توحید نزدیک هست واقعا؟ - یه آدمی مثلاً استعداد اصلیاش شاعریه، حالا تصادفا تو یه جامعهای به دنیا اومده که اونجا هم همه شاعر پرورن! و این استعدادش خیلی شکوفا میشه.
نه منظورم اون تصادفیها نیست، منظورم اون آدم هاییه که میبینه علی رغم شرایط یه کاری که میدونن درسته، حالا فهمیده که باید این راه رو بره دیگه، میره دنبالش و میرسه بهش و این نشون میده که این واقعا به توحید ؟؟ هست حتی اگه ؟؟ - اگه توحید و تبعیت از حق رو حقیقت بگیرید.
از آخرت مثلاً.. سؤال تکراریه.
اتفاقا اون استعدادهاش شکوفا میشه؟ -مطئنی، اتفاقا اون میره اون دنیا میفهمه چه کاره بوده! یه توپ انداختن از بچگی جلوش با اون بازی کرد، واقعا فکر کردید استعداد چیز داره شکوفا بشه؟ نه اینها دقیقا از اون نوع چیزهاست.
استاد ببخشید یه چیزی من به ذهنم رسید در مورد اون دوستمون که در بارهی خوارج صحبت کردند، عبادت به عنوان یه شرط لازم و کافی میتونه باشه برای هدایت؛ فکر میکنم شرط لازم هست ولی شرط کافی نیست. یعنی آخر سورهی ؟؟ که وعدهای که داده که در اثر ایمان به رسول و تقوا یه سری نعمتها داده میشه و من جمله نوری که شما تصویرتون روشن میشه، خدا وعدهی روشن شدن رو داده، مسیر رو برای ما ایجاد میکنه ، میسر رو باز میکنه ولی او که ما چه انتخابی بکنیم، اون استپ بعدیه، یعنی شاید ، حالا شاید عبادت یک مجرایی باشه برای روشن شدن مسیر این انتخاب ما که حالا چی رو انتخاب میکنیم، این گام بعدی ماست که حالا خوارج اون راه رو انتخاب نکردند.
سوال ایشون در ادامهی این بود که من گفتم که عبادت کانالیه که به تقوا و نهایتاً به اضافه شدن قوای معرفتی منجر میشه. بالاخره به نظر میآد که اونها خیلی آدمهای اهل عبادتی بودند ولی به هیچ معرفتی هم نرسیدند. این هم سوال موجهی بود از این جهت که به نظر میرسه شبیه مثال نقض بود. من هم جوابم همینه که بالاخره همین مقداری که عبادت محقق بشه به اون معنایی که در قرآن هست، همون مقدار هم بهرهای از تقوا به وجود میآد، ممکنه همون خوارج بعضی هاشون اگر چند سال بیشتر عبادت میکردند به یک جایی میرسیدند، من نمیدونم شرایط تک تک شون چی بود. یک بحرانهای اجتماعی یک لحظه پیش میآد و آدمها تو اون لحظه باید تصمیم بگیرند اینور باشند یا انور باشند و اینجا ممکنه ، لزوما همهی آدمهایی که رفتن سمت خوارج، این جوری نبود که لزوما به جایی نرسند، یعنی شاید ده سال دیگرش ممکن بود به یک معرفتی برسند. ولی تو اون لحظه تو اون شرایط بودند که تشخیص نمیدادند چی به چیه.
من میگم دیر شده ، بذارید دیگه جلسات بعد..