سورهٔ هود - جلسهٔ ۲
نکاتی از جلسه قبل
بذارید من اول در مورد نکاتی که در جلسهی قبل مطرح شد صحبت بکنم و یک تذکر کوچیکی در مورد این بحثی که در کلاس شد بدم، به غیر از بررسی کلی که در مورد واژهها و عبارتهای زیادی که در سوره زیاد تکرار شده که میتونه در واقع کلید شروع یک متن باشه که از روی کتاب نظم قرآن در جلسهی قبل گفتم. تأکید من روی این عبارت تکرار شدهی اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ بود که حداقل در این اولین آیهای که از سوره آمده که آیه سوم سوره است در موردش بحث کردم. سعی کردم بگم که چه ارتباط منطقی ای هست بین موحد بودن از لحاظ عملی یعنی اعتقاد به توحید و عمل بر اساس توحید و کسی را به غیر از خداوند را اطاعت نکردن، الهی جز الله نداشتند و همون معنایی که اشاره کردم که در واقع معنی توحید و معنی عملی اینه که اون ارباب متفرق وجود نداشته باشند.
شما در درونتون مقابل هیچ کس و هیچ چیز جز خداوند احساس مسئولیت نکنید. خداوند که حقه و منشاء حق.
سعی کردم بگم که این فضای در واقع روانی ای که توسط توحید ایجاد میشود و این حس آزاد بودنی که در واقع به وجود میآد از قید و بندهایی که از طرف جامعه یا حتی از درون خودمون ممکنه بهمون تحمیل شده باشه، این چه جوری ارتباط داره با اینکه انسان به تحقق استعدادهای خودش و اون چیزی که الان اصطلاحا خودشکوفایی میگن نزدیک بشه. یه زمینههایی به وجود بیاد از لحاظ روانی که ما اون فضیلتها، استعدادهایی که به صورت بالقوه داریم اینها یه جوری به فعل تبدیل بشه.
من این رو به عنوان یک ویژگی سوره گفتم که شما اگه از ابتدای این سوره بخونید، اونجا که میگه «الـــر کتاب احکمت آیه ثم فصلت من لدن حکیم الخبیر» این در ابتدای خیلی از سوره ها، بعضی از سورهها یک همچین اشارهای در مورد کتاب و حتی اشاره به تحکیم و تفصیل کتاب شده. و اینکه پیام نبوت و کتاب اینه که الا تعبدوا الا الله. این هم چیزیه که در بقیه سورهها اومده ولی از اینجایی که در واقع این پیام این تفصیل پیدا میکنه که اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ.. این یک شروع خاصیه در این سوره که در جای دیگه شما نمیبینید و یک جور در واقع من تأکیدم روی این بود که این عبارت و بعد حالا اون تصویری که بعدش میآد، اینها در حقیقت ویژگیهای این سوره را در ابتدا میسازند. یعنی شما از یک فضای عمومی که در ابتدای خیلی از سورهها هست بالاخره رد میشوید و به یک عبارتهایی میرسید که در واقع عبارتهای سوره هستند، مخصوصا من تأکید دارم که عبارت اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ این به دلیل اون تکراری که در بقیهی سوره شده در واقع خیلی پر رنگه و باید بهش دقت کرد چون ما خیلی از سورهها داریم که از همون شروعش، از همون آیهی ابتداش یک چیز خاصیه که نظر آدم را به یک فضای خاصی جلب میکند.
مثلا فرض کنید سورهی انفال اینجوری شروع میشود که یسئولونک علی الانفال4:30. این شروعی نیست که شما جای دیگه مشابه دیده باشید، یا اصلا این موضوع جای دیگه در قرآن مطرح شده باشه. اینه که خیلی سریع آدم پرتاب میشه به فضای سورهی انفال.
بعضی از سورهها اون شکلی هستند، بعضیها با یه عبارتهای مثل همین حروف مقطعه تکراری مثل «الم» یا «ارهم» که دقیقا در ابتدای بعضی از سورهها اومدند یا یک آیههایی شبیه این مثلا کتابً احکمت آیاته. یا سبح لله ما فی السماوات و الارض. عبارتهایی که تکرار هستند. در ابتدای بعضی از سورهها و گاهی اوقات در متن سورهها آمده اند و بنابراین یه جوری آدم از اینها که رد میشه، بالاخره ما دنبال این هستیم که به یه تصویری به یه عبارتی، محتوایی برسیم که به نظر من خیلی سریع تو همون آیهی سوم و چهارم و پنجم و اینها به یک فضای خاصی میرسیم که فضای این سوره است. من به هر حال جلسهی قبل سعی کردم که ارتباط بین توحید و استغفار و توبه و این که چه جوری به طور منطقی راه رو باز میکنه برای اینکه انسان به خود شکوفایی برسه، زمینه رو برای یک زندگی متعالی آماده میکنه، این رو جلسهی قبل صحبت کردم.
اون نکتهای که میخواستم بگم در بین جلسه، این سؤال که.. من روی این تأکید کردم که شناخت حقیقت یک بخش عمدهای از وظیفهی انسانه. چون ما در یک فرهنگی زندگی میکنیم که اون جنبههای شناختی بهش تأکید کمتری میشه من روش معمولا تأکید بیشتری میکنم ولی بالاخره این شناخت پیدا کردن نسبت به حق و بعد عمل کردن به حق هر دو تا در واقع ضروری هستند و من حالا تأکیدم روی اینه که اون رو فراموش نکنیم که ما وظیفه داریم که حقیقت رو بشناسیم و همینکه مثلا فرض کنید یه جایی دنیا بیایم و یه چیزی تحت عنوان حقیقت به ما عرضه بشه و ما مطابق همون مو به مو عمل بکنیم و فکر بکنیم که این ما رو یه جوری به سعادت برسونه، اینجوری نیست. همهی آدمها در همه جای دنیا در یک فرهنگهایی به دنیا میآن که آموزشهایی که میبینن، حق و باطل مخلوط وجود داره و همهی آدمها وظیفه دارند اون باطلها محلی که بهشون آموزش داده شده اونها رو شناسایی بکنند، کنار بزنند و ب هیک حق و حقیقت خاصی سعی بکنند و نزدیک بشوند و بعد مطابق همون چیزی که در ک میکنند، عمل بکنند.
عبادت راه لازم و نه کافی برای هدایت
بحشی که در جلسهی قبل شد در ادامهی این حرفی که من زدم، این بود که چطور میشود این حقیقت را شناخت و این حرفها. من اشاره کردم به آیات ابتدای سورهی بقره و اینکه اونجا یه راه حلی نشون داده شده بعد از اینکه گفته میشه که .. در واقع نمایش داده میشه که یک عده آدمهایی هستند متقینی که در راه شناخت حقیقت هستند رسیدند و همینجور دارند عمل میکنند و پیش میرند در کنار کسانی که کلا راه شناخت به دلیل کفر، روی قلبشون بسته شده و گروه سومی که ما بین اینها هستند وقتی که این تصاویر در ابتدای سوره بقره و در واقع در ابتدای قرآن گفته میشه بالاخره سؤال پیش میآد که چه جوری میشه آدم جزء اون متقین باشه؟ و از این حالت کفار که ختم الله الی قلوبهم و الی سمع و الی ابصارهم. که به شدت میبینید توصیفی که از کفر و کفار هست شناختیه. اونها کسانی هستند که قلبشون از کار افتاده، چشم هاشون چیزی رو نمیبینه والی آخر. جواب در واقع این سؤالی که پرسیده شده بود رو من با این آیه دادم که بعد از این ابتدای سوره این آیه میآد که «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم ...» این که راه رسیدن به تقوا اینه که شما خداوند رو عبادت بکنید حالا عبادت به معنی اینکه پروردگارتون رو عبادت بکنید به معنای اینکه ستایش بکنید، اعمال عبادی انجام بدید یا پیروی بکنید از اون چیزی که میدونید فرامین الهی است یا اون چیزی که نهی کرده رو انجام ندید، عبادت کردن شامل همهی اینها میشود.
پس سؤالی که پیش اومد این بود که چه طور بعضیها به نظر میآد که مثل خوارج و اینها خیلی عبادت میکردند و به جایی نمیرسیدند، من یک جوابهایی دادم و بعد که جلسه تموم شد یک دفعه یادم افتاد که آخر این آیه اصلا میگه که «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون». بنابراین پی آنگاه کیو نیست که بگیم مثلاً فرض کنید الان یه دستور العملی هست هر کس عبادت بکنه، بعد از 1 روز 2 روز 10 روز به تقوا میرسه. خود اون آیه هم این جوریه که میگه راهش اینه دیگه بیاید عبادت بکنید، شاید به تقوا برسید. شاید دریچههای ذهنتون باز بشه. شاید معرفت پیدا بکنید.
من خصوصی با بعضیها این حرف رو زدم فکر نمیکنم هیچ وقت تو جلسات خیلی مفصل این حرف رو زده باشم که بالاخره سر راه آدمها یک موانعی هست که ممکنه واقعا برطرف کردنش راحت نباشه حالا به غیر از اون موانعی که از طرف محیط به آدم تحمیل میشه. من یک خاطرهی مشخصی تو ذهنم هست؛ گاهی آدم از یک نفر یک حرفی میشنوه شاید تو اون لحظه خیلی عمیق به نظرش نمیآد و بعدا مثلاً، یک سال دو سال میگذره، وقتی که آدم ممکنه دسترسی ای هم به اون آدم که این حرف رو زده نداشته باشه، من یه بار سر همین مسائل مربوط به مسائل دینی و این که چه جوری میشه به رشد رسید و این حرفها پیش یک آدم نه چندان شناخته شدهای که به هر حال اهل این حرفها بود، بودم. ایشون میگفت که همون طور که تو سنتهای عرفانی هست، داشتن استاد لازمه. من هم یک خورده نسبت به این مسئله حالت انکار داشتم. که لازمه. ایشون یه چیزی که به من یاد داد واقعا، یه نشانههایی از قرآن آورد که ببین همهی پیغمبرها یکی رو داشتن، همینجوری از زیر بوته در نیومدن. گفت موسی رو ببین بالاخره .. یادمه دقیقا ایشون گفت که، موسی هم فرستادند پیش شعیب. اگه کسی میخواد خیلی رشد بکنه، ایشون منظورش واقعا این بوده. کسی که خیلی میخواد رشد بکنه نه حالا در حد مقدماتی. مثلا وارد راه عرفان و اینها باشه، یکی باید بالا سرش باشه. بعد یک چیزی گفت. من که میگم بالاخره موضع انکار داشتم، فکر میکردم که مثلا شریعت اومده و قرآن هست و آدمها میتونن بشینن به همین شریعت عمل بکنند و گناه نکنند و قرآن رو مثلا به اصطلاح هادی خودشون قرار بدهند و به یک جایی میرسند. ایشون یه عبارتهایی گفت که تو ذهنم موند ولی اون لحظه به نظرم اومد که همچین حرف خیلی جالبی نیست ولی الان فکر میکنم خیلی حرف جالبی بود. گفت ببینید آدمها همشون معمولا یک مرضهایی دارند، که این مرضها رو یکی باید تشخیص بده و اینها رو درمان بکنه وگرنه اینها اصلا نمیتونن رشد بکنند! هنوز هم یه خورده موضع انکار دارما، فکر میکنم آدمها بدون استاد و اینها تا یه جاهایی میتونن پیش بروند، قطعا اگه بخوان خیلی پیش برن بهتره که یه نفر بالا سرشون باشه. و حتی شاید آدم بتونه بگه که واجبه. ولی اون حرفش رو من واقعا متوجه نشدم ولی بعدا با تجربه احساس کردم که آدمها به طور ژنتیک، خانوادهای که توشون به دنیا اومدن، جامعهای که توش متولد شدند، یک مرضهایی بهشون منتقل میشه، یک موانعی سر راه رشدشون قرار میگیره که اگه اینها رو تشخیص ندن، هی رشد میکنند، مثل کانون بیماری. مثل این که آدم یه بیماری ای داشته باشه، بعد بخواد ورزش کنه! خیلی راه ورزش کردن رو خوب بلد باشه خیلی هم ممارست داشته باشه ولی بعد یک مدت اون بیماری اود میکنه و انگار زحمتاتش رو یه جوری بر باد میده.
قرآن منشأ همه هدایتها
فکر میکنم این خیلی حرف خوبیه یعنی ایشون نکتهای که در واقع گفت و من بعدا متوجه شدم. اینه که استاد بیشتر از این که راهنما باشه؛ یعنی من تو نظرم بود که قرآن راهنمای خوبیه، یک نفر اگه وصل بشه به قرآن، راهنما داره دیگه مثلا استاد چه چیزی اضافهتر از این میتونه بگه. بهترین چیزهای هدایت.
جملهی جوادی عاملی رو فکر میکنم چند بار نقل کردم که جملهی خوبیه میگه هدایت منحصر در قرآنه. یعنی منظورش اینه که اگه یک کس دیگهای هم یک حرفی زد و شما هدایت شدید، اگر ریشهیابی کنید، بالاخره اگه آیه هم برای شما نخونده، محتوای یه آیه رو گفته. یا مثلا محتوای یه داستانی، در واقع شما رو رسونده به یه چیزی، ممکنه خود داستان رو نقل نکرده باشه ولی اون حسش رو ایجاد کرده باشه و الی آخر. اگر هدایت منحصر در قرآنه. خوب. قرآن مثل یه دستور العملهای عمومی برای رشد میمونه مثل اینکه یه نفر به شما خیلی خوب آموزش بده که چه جوری میتونید خیلی خوب جسمتون رو پرورش بدید، تمرین بکنید، ورزش بکنید، تغذیه بکنید تا به یه جایی برسید ولی دیگه اینکه اگه یه نفر یه مرض خاصی داره که از خانوادهاش گرفته یا به طور ژنتیک گرفته یا در محیطش بوده. اونها هم ممکنه، میگم من هنوز در موضع انکار هستم؛ یک آدمهایی ممکنه از این موانع هم خودشون شخصا بتونن رد بشن ولی قطعا یه آدم رشد یافتهای از بیرون بیاد اینها رو نگاه کنه، خیلی سریع تر ممکنه این مشکلاتشون رو تشخیص بده و یه جور در واقع دستورالعملهای خاصی برای این آدم صادر بکنه که این مشکلاتش حل بشه و بتونه سریع تر رشد بکنه.
به هر حال دستور العمل کلی رشد اینه که آدم تلاش بکنه، حالا چون من حرفهایی که این جلسه میزنم، ارتباط هم داره. مخصوصا این آیه رو یادتون باشه آیهای که دیگه لعلکم هم توش نداره. میگه وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا ...﴿۶۹ عنکبوت﴾. بالاخره هدایت برای کسایی که تلاش میکنند میرسه بهشون، اینجوری نیست، حالا اینکه باز اون هدایت رو بتونن پیگیری بکنند، عمل بکنند به اون حالتی که متقین دارند. اون حالت آدمهای رشد یافته که به یه شناخت قوی رسیدند، به یه ایمان قوی رسیدند، و مطابقش عمل میکنند. شما ابتدای سورهی بقره رو میخونید این احساس که آدمهایی که کارشون رو غلطک افتاده به اصطلاح. میگه الذین یؤمنون بالغیب. انگار راهشون رو به سمت غیب اصلا پیدا کردند و همینجور دارند این گرایش به طور مستمر درشون هست و همهی فعلهای میبینید حالت مضارع داره که این کارها رو میکنند، این گرایش رو دارند. راه افتادند؛ دارند یک راهی رو طی میکنند. از اون موانع اولیه گذشته اند. قطعا یک آدمهایی پیدا میشن که بدون اینکه استادی داشته باشند، به صورت انقلابی بالاخره همهی اون مشکلات و زنجیرها رو پاره بکنند و راه بیافتند. ولی فکر میکنم این حرف درستیه. الان به این اعتقاد دارم که عموم مردم بالاخره اگه یه نفر بالا سرشون باشه، یه استادی که این چیزها رو تشخیص میده، خودش راه رو طی کرده و میتونه تشخیص بده و مداواهای ابتدایی انجام بده، میتونه مؤثر باشه.
حالا من معمولا خصوصی که بعضی از دوستان از اینجور گلهها دارند که مثلا کار میکنند ولی به نظر میرسه که پیشرفت نمیکنن و این ها. این حرف رو میزنم که اگه یه نفر رو پیدا میتونید بکنید؛ متاسفانه این جور آدمها زیاد نیستند. پزشک زیاده در هر کوچهای کلینیکی هست که اگه آدمها رو درد سادهای دارند مداوا بکنه. طبعا طبیعت موضوع اینجوریه که این تیپ آدمها خیلی ممکنه کمیاب باشند. اون هم در دور و زمانهی ما.
به هر حال اگر آدم شخصی هم پیدا نکرد که بهش تذکرات خوب این شکلی در جهت مداوای بعضی از مشکلاتش بده خوبه که آدم بالاخره متوجه این باشه که یه گیرهای اینجوری تو کارش هست، همهی ما یه چیزهای این شکلی رو داریم، در روانشناسی یه اصطلاحی هست که به فارسی ترجمه میکنند میگن «منش». شما در همون دورهی اول زندگی تون بنا به بعضی از ویژگیهای ژنتیک و محیط تربیت خانوادگی که خودش ممکنه متاثر از محیط بیرون باشه منشهایی پیدا میکنید، یه آدمی ممکنه بیش از اندازه سهلانگاره یا بیش از اندازه سختگیره، گرایشهای اینجوری. یه آدمی که خیلی سهلانگاره و این طبیعتشه، منشش هست، اینجوری زندگی میکنه، خوب این یه مشکلی در واقعا رفتن به سمت کمال داره. اونی هم که بیش از اندازه سختگیره مثلا هر کاری که میخواد شروع بکنه، بعضی از آدمها هستن مثلا میخوان یه چیزی بنویسن 12 تا قلم باید تراشیده، مداد اینجا بذارن، در 7 رنگ! اینقدر مقدماتش رو کش میدن، مثلا تمام اتاق رو اول باید جارو پارو کنند میخوان یه نامه بنویسن مثلا. این آدم تو راه رشد هم تا حالا بیاد مقدماتش رو فراهم بکنه و کل خونه و شهر رو احتمالا (حاضر بکنه)!. بعضیها میگن در شهر اینجوری که نمیشه به کمال رسید، یعنی کلا چیزن، مقدماتی که باید فراهم باشه خیلی زیادن. مثلا درختها، درختی که دود روش نشسته، مثلا من چه جوری میتونم نمازم رو بخونم! این جور حالتهای وسواسی، ببینید بعضی از این منشها عمیق اند طرف راحت اصلا.. یک آدم وسواسی که حس نمیکنه وسواسیه فکر میکنه همینجور درسته. بعضی آدمها مثلا یه جوری سهلانگارند.
به هر حال، من دوست داشتم این نکته رو تذکر بدم که این آیه هم بالاخره میگه که لعلکم تتقون. شرط کافی هم نیست، یه نفر واقعا ممکنه خیلی عبادت هم بکنه ولی به اون جایی که ممکنه متقین رسیدن هم نرسه، برا خاطر اینکه موانعی سر راهشون هست، این موانع ممکنه این رو باعث بشن که سهم این آدم از عبادت کم بشه یعنی کمیتش رو هر چه زیاد میکنه، کیفیتش به اون حدی نمیرسه. مثل اینکه تغذیه ش بکنه و باعث رشدش بشه.
به هر حال من تذکر اصلیم در مورد این بود که جلسهی قبل واژهی «لعلکم». باز نکردم آیه رو همینجور محتوای آیه تو ذهنم بود، بعدا آیه کاملش تو ذهنم اومد، دیدم خوب این نکتهی مهمیه که اونجا هم یه شایدی هست. نگفته که شرط کافی. شاید لحن من جوری بود که انگار هر کسی عبادت بکنه حتما به تقوا میرسه. در حالی که آیه میگه که ان شاء الله، شاید به تقوا برسه.
در .. یهودیت در مورد .. مرض ؟ خیلی دین رو پیچیده میکنند و یه سری کارهایی میکنن که فکر میکنن دکار اینها درسته به نظرم خیلی به خوارج میخورد این بحث.. – آره خوب خوارج که قطعا نمونهی الذین فی قلبوهم مرض هستند. این شکی توش نیست و چیزی که قراره الذین فی قلبوهم مرض رو از اون حالت در بیاره اینه که توبه کنند، عبادت بکنند. یه آیهای است که من اونجا بهش اشاره کردم که میگه این الذین فی قلبوهم مرض رو من سالی یکی دو بار بهشون موقعیت میدیم که توبه کنند.
بالاخره اینها آدمهایی هستند که درسته قلبشون واقعا تقوا نداره و با مومنین نیست. ولی تو جماعت مومنین هستند و این حس را براشون دارد چون بالاخره یه عبادتهای ظاهری رو انجام میدن و توجمعهایی شرکت میکنند که حرف از معنویت هست ممکنه چند تا آدم واقعا باتقوا تو اون جمع وجود داشته باشه، این بهشون یه چیزی میرسه دیگه. انگار به طور کامل ارتباطشون با خدا به نظر میرسه قطع نیست، همون جامعهی دینی که توش زندگی میکنند، شریعتی که بهش عمل میکنند اینها یه راههایی از آسمان به سمت اینها باز کرده که به این فضیلت در واقع رسیدند که همون سالی یکی دوبار این موقعیت رو پیدا میکنند که بعضی هاشون متحول میشوند و از اون حالت در میان، بالاخره یه پلی بین این که از رو الذین فی قلوبهم مرض به سمت متقین هست که هر سال یه عده از اینها میرن. از اونور فکر میکنم کمتر کسی میاد اینور. ولی از اینور یه آدمهایی منتقل میشن اونور. در حالی که این پل در واقع بین بخش کفار و مومنین نیست. اونهایی که در جوامع غیر دینی زندگی میکنند، تو محیطهای غیر دینی، اون تذکرها هم بهشون نازل نمیشه و اون موقعیتها براشون این طوری که برای الذین فی قلوبهم مرض، پیش نمیآد یه دفاعیه از این که چرا علی رغم اینکه اینهمه فسادی که تشکیل جامعهی دینی به وجود میاره. همین در واقع به وجود آمدن افرادی که بهشون میگیم الذین فی قلوبهم مرض. که گاهی در قرآن به نظر میآید فاسد ترین افراد بین اینها هستند، بالاخره این یه توجیه دفاع خوبیه از این که چرا یه همچین جامعهای علی رغم این مشکلات تشکیل میشه برای اینکه راه ارتباطی به سمت تقوا، یه جوری این پل تعریض میشه و تعداد بیشتری آدم میتونن (گذر کنند). در حالی که ممکنه سقوط بیشتری هم بکنند.
مطالعه از ابتدای سوره
من برنامهام اینه که شروع بکنیم آیات اول سوره رو یه مقدار بخونیم بعد هم یک مقدار آخر سوره رو.
دفعهی قبل اشاره کردم یک ساختار خیلی خیلی مشخصی داره. یک مقدمه، یک بخش بزرگ از داستان ها، و بعد دوباره یک موخره. من فکر میکنم که به نظرم رسیده مناسب تره که مقدمه، موخره رو در موردش صحبت کنیم بعد وارد بخش میانی بشیم که یه بخش مفصلی از داستان انبیاء است.
من ابتدای سوره رو میخونم روی چند تا نکته میخوام تأکید بکنم یک آیهی مهمی باز در این سوره است که حالا من در مورد اهمیتش سعی میکنم تیپ استدلالهای لفظی و تکرار هم داشته باشم.. در مورد آیه 7 که میگه وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ...(7 هود) آیاتی که بعد از اون میاد و بهش مربوطه یه خورده بیشتر میخوام در این جلسه صحبت بکنم.
خوب، بذارید از آیهی اول شروع بکنیم به خواندن.
بسم الله الرحمن الرحیم. الَر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1 هود) مثل خیلی از سورهها، سوره با اشاره به خود کتاب شروع میشود، مثل یک تذکری از اینکه در واقع با نزول قرآن و کتاب مواجه هستیم و داریم کتاب میخونیم و میبینید که در واقع در طول سوره هم باز بر میگردیم. مثلا فرض کنید مثل خیلی سورههای دیگه شما در این سوره مسئله حقانیت خدا. پاراگرافهایی مربوط به خود کتاب داریم، مثلاً عبارت أم یقولون أفتراه 26:55. میخوام بگم خود این آیه که شروع میشه حداقل نشانه این است که در این سوره خود کتاب موضوعیت دارد. بعضی از سورهها ممکن است هیچ اشارهای به این که سورهای از قرآن رو دارید میخونید و این یک بخشی از کتاب است اشارهای نشده باشه، خیلی از سورهها اینچنین هست ولی سورههایی که مخصوصا با یه همچین آیاتی شروع میشن خود کتاب در آنها موضوعیت دارد، از ابتدا به ما تذکر میدهد که دارید فصلی از کتابی که نازل شده را میخوانید و بعدا در خود سوره، به نحوی به این موضوع بر میگردد.
به هر حال اشاره میکنه به کتاب. احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم الخبیر(1) أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ...(2) یعنی این پیام رو از، پیام کتاب رو در واقع داره بیان میکنه که این کتاب آیاتش نازل شده. چه پیام اصلی ای داره که. أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ (2) غیر از خدا را عبادت نکنید، بندگی نکنید، إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ. من برای شما از سوی او، از سوی خداوند، هشداردهنده و بشارتدهنده هستم. وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى...(3)، با واو عطف، عطف شده به آن پیام اول که پیام این است که در مقابل پروردگارتان استغفار بکنید که شما را تا یک زمان مشخصی از بهرههای خوب و زیبایی بهرهمند میکند. ... وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ...(3). و اینکه به هر صاحب فضلی، فضلش رو عطا میکند. و ... وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) و اگر روی برگردانید من میترسم برای شما از عذاب اون روز بزرگ. إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (4) به سوی خدا بر میگردید. و او بر همه چیز قادر است.
من حداقل اشاره میکنم که میدونم که عبارت وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ. رو در ترجمهها و تفسیرها ممکن است چیزهای دیگری هم در موردش نوشته باشند، معمولاً تدر این نوع جلسات من الزام نمیدیدم که اگر اختلافهایی وجود دارد به آنها اشاره بکنم، سعی بکنم استدلال بکنم که اینجوری باید خوند و این حرفها، مثلا میتونید به المیزان مراجعه بکنید که معنی وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ. چیست. فکر میکنم مثلا این که این ضمایر به چی بر میگرده و معنیش چی میشه شبیه اون چیزیه که من گفتم فقط مسئله اینه که علامه طباطبایی یه جوری گرایشش اینه که بگه این اتفاق در قیامت میافته در آخرت. کل ذیفضل، فضلشون بهشون داده میشه. من حداقل اشاره میکنم که یه همچین چیزی ... تازه مفسرین دیگر، حرفهای دیگری هم زدند، من نمیخوام بحث ادبی بکنم ولی خوب سر حرف خودم هستم، یعنی با این مقدمات و مؤخراتی که این آیه دارد به نظر نمیرسد که فقط مربوط به آخرت باشد. اولا به نظر ادبی که فکر میکنم علامه طباطبایی به اندازهی کافی خوب استدلال ادبی کرده که چرا این آیه رو باید اینجوری ترجمه کرد که به هر ذی فضلی، فضلش داده میشه مثلا این فضل، زمین نباید به خدا برگردوند و این حرف ها، فکر میکنم اون روشنه، فکر میکنم سیاق آیات اینجوریه که در بارهی همین دنیا داره صحبت میکنیم، یه خورده برای من عجیبه که این عبارتهای فضل و ذی فضل و اینها رو به آخرت بردن، برای من عجیبه. همیشه من احساسم این بوده که این آیه معنیش روشنه ولی بالاخره یه چیزی اینجا هست. من جلسهی قبل صحبتهایی که کردم، بد نیست مراجعه بکنید اگه دوست دارید، که جورهای دیگهای که این آیه رو معنی کردید، ببینید که المیزان به اندازهی کافی در موردش بحث شده. من میخواستم بگم علی رغم اینکه اینها رو میدونم، قلباً اطمینان دارم که معنیش همونه که خودم گفتم.
سؤال: .. زمان معین به شما عطا بکنه. بعدش هم گفتید که اگر .. عذاب.. یه جورایی میتونه مثلا این حس رو به آدم بده که این فضل بپذیره که .. زمان معین.. ؟ - آره دیگه شما دارید حرف من رو (صحه میذارید). حرف من هم اینه که چه جور میشه این رو به آخرت برد، میگم سیاق آیه، همین دیگه. میگه شما استغفار بکنید، توبه بکنید، «یمعتکم متاع حسنه الی ..» اینها نتایج دنیایی همین استغفار و توبه رو داره میگه. «و ان تولوا..» اگر روی برگردایند یک عذاب الهی است.
به نظر میرسه حداقل این یه جوری طبیعیتره. آدم که هیچ وقت نمیفهمه، نباید با اطمینان بگه که الا و بالله همون چیزی که من میفهمم درسته، نه در مورد قرآن نه در مورد هیچ چیز دیگری. ولی من واقعا قرائتهای دیگه و حتی چیزی که تو المیزان هست یه خورده برام عجیبه. المیزان از همه برام نزدیک تره حداقل ذی فضل رو فکر میکنم از نظر ادبی حرفی که میزنه درسته ولی گرایشش به اینه که بگه این (مربوط به آخرته). حالا شاید بشه گفت در آخرت تکمیل میشه. حالا اینکه اشکال نداره که یه نفر بگه که نهایت اینکه مثلا فضیلتها برسه، چون فضیلتها در اثر عمل هم اینجا میشن دیگه یه نفر نسبت به کس دیگه فضیلت داره به دلیل اعمال بهتری که انجام داده نه به این دلیل که استعدادهای بیشتری داشته فقط. اون نتیجهی اعمال، فضیلت ها، برتریهایی که نتیجهی اعمال افراد هست خوب اونها در آخرت بهش میرسه. میشه گفت این در آخرت تکمیل میشه ولی این که کلا این عبارت رو یه چیز مربوط به آخرت بدونیم فکر میکنم با سیاق این آیه و با قبل و بعدش جور نیست. به هر حال جای بحث داره دیگه.
خوب این ابتدای سوره بود که من حالا دفعهی قبل روش و خاص بودن این شروع صحبت کردم، حالا بذارید یه خورده سریع تر ادامه بدیم تا به اون برسیم.
باز یه تصویر خیلی خاص و اختصاصی. یعنی بالاخره این چیزها در ابتدای سوره مخصوصا، نظر آدم رو جلب میکنه. یه تصویر آدمهایی که در مورد این پیام مقاومت میکنند، خیلی جاها در قرآن آمده. مثلا میگه انگشتاشون رو تو گوش خودشون میذارن، کسایی که قرآن رو میشنون، پیام پیامبران رو میشنون ولی نمیخوان بپذیرن. یک تصویر اینجوری که تصویر خیلی .. این که عبارت معنیش دقیقا چیه خودش همراه با یه سری ابهام هاست که اصلا هم احساس نمیکنم که لازم باشه بخوایم در مورد این واژهها یکی یکی خیلی کنجکاوی بکنیم و ابهامش رو برطرف کنیم. اون چیزی که لازمه از این تصویر بفهمیم به نظرم روشنه.
میگه « أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ ...(5)» آگاه باشید که آنها، اونهایی که در اوقع نمیخوان این پیام رو بشنون. این که يَثْنُونَ یعنی چی، یه کاری با سینههای خودشون میکنند. به نظر میرسه که صدر یه جوری در قرآن بیشتر به معنای معنویه تا منظور سینه به معنای قفسهی سینه. ولی اونجوری هم ترجمه و معنی کردن که صدر به معنای معمولیش برگرده.
یه کاری میکنن، يَثْنُونَ صدورهم، مثلا فرض کنید مثل اینکه سینههای خودشون، اون قوای شناختی خودشون رو عمداً منحرف میکنند. بالاخره این چیزی که این تصویر داره میگه شما هر جوری که ترجمه بکنید حالا رو بحثهایی که در مورد معنی این واژهها است. مخصوصا معنای يَثْنُونَ صدورهم. بالاخره اینجوریه که تعمداً انگار راه رو میبندن بر روی اینکه این پیام وارد قلبشون بشه و به اصطلاح در سینهشون جای بگیره. الی انهم یسون صدورهم.. میخوان یه جوری در واقع خودشون رو پنهان بکنند. « ... أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ ... (5) » میگه وقتی که اینها پیراهنهای خودشون رو، لباس خودشون رو روی خودشون، برای پنهان شدن انگار. یک سری تصویر تفصیلی میدونه. میگه مثلا وقتی زیر یه چیزی هم پنهان میشن «... يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ..(5)» اون چیزی که پنهان میکنند و اون چیزی که آشکار میکنند خداوند میبیند. « إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (5) » خداوند به محتوای این سینهها آگاه است.
به هر حال این آیه، هر جور که واژهی يَثْنُونَ صدورهم، این عبارت رو تعبیر بکنید تصویری از آدمهایی است که مقاومت میکنند، انگار نوری تابیده و اینها نمیخواهند که این نور روی آنها بتابد. سعی میکنند پنهان شوند. گوشهای گیر آوردهاند... چیزهایی میخواهد وارد سینهی آنها بشود اما اینها نمیخواهند به آن اجازه ورود بدهند.
سؤال: دقیقا تمثیل نور رو گفتید .. میگه خودشون .. میکنن. این جور نیست که بخوان. انگار که یک چیزی هست. – تصویر بعدی، « علی حین یستغشون ثیابهم » اصلا مثل اینکه دارن میرن زیر یه چیزی، زیر لحافی پتویی چیزی مثلا! مثل این کبک که میگن سرشو میکنه زیر برف، انگار اینها دارن خودشون رو ایمن میکنن از یک پیامی که هست، اون رو که نمیشه کاریش کرد، یک فضای روشنی هست که اونها نمیخوان تو اون فضای روشن زندگی بکنند. زندگی شون تو همون تاریکی میگذره و با اون در واقع یه جوری (سازگارند). خیلی واضحه شما ببینید نکته اینه که شما یه لحظه حقیقت رو همین بگیرید که مثلا خداوند هست و پیامبران رو فرستاده و چیزهایی رو از بشر خواسته. خوب این زندگی خیلی از آدمها رو به هم میریزه دیگه یعنی پذیرفتن این، این نور حقیقت، پاشیدنش تو زندگی یه آدمهایی که همینجوری زندگی همراه با یه تمتعهای مادی ای که خلاف اون چیزیه که خداوند از بشر میخواد، عادت کرده اینها زندگی شون رو به هم میریزه. بنابراین فرار میکنند. حالا چقدرش خدآگاهانه است چقدرش ناخودآگاه؛ بالاخره نمیخوان. در فضای روشنی زندگی بکنند، اون سبک زندگی شون رو باید دور از این پذیرفتن حقیقت در واقع باید ادامه بدن. بنابراین مجبورند که یه جوری پنهان بشن.
سؤال: منظور از لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ چیست؟ چه چیزی رو از خدا پنهان میکنند؟
- خودشون رو. خودشون پنهان بشن از او، که به نظر میرسه، به خداوند بر میگرده. که میشه گفت بر میگرده به قرآن و پیام قرآن. خیلی فرق نمیکنه، من معمولا وارد این جزئیات نمیشم مگر اینکه یه تفاوت عمدهای تو مثلا فرض کنید معنی آیه و سوره ایجاد بکنه، اینجا گاهی اوقات در اینکه ضمیرها به چی برمیگرده گاهی اوقات تعبیرهای متفاوتی ممکنه وجود داشته باشه که تقریبا، هم عرض هستند دیگه، حالا پنهان شدن از خداوند با پنهان شدن از پیامبری که داره تلاوت آیه میکنه یا از قرآن بالاخره معنیش مشخصه که چیه. در مقابل حقیقت.
ترجمه لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ این است که تا خودشان را نهفته بدارند. حالا ممکن است منظور راز خودشان هم باشد، شما آدمهایی میبینید، هنگام شروع هم گفتم، این تصویر ممکن است ابهامهایی داشته باشد، پیامی از طرف خداوند برای بشر آمده اینکه: فقط خدا رو عبادت بکنید، استغفار و توبه بکنید تا به چیزی برسید و در آخرت هم مصونیت پیدا میکنید، اینها دارند در مقابل این پیام مقاومت میکنند. حالا یثنون صدورهم دقیقا چی بگیریم. یا منظور این است که خودشان را پنهان میکنند یا راز خودشان را پنهان میکنند؛ و دارند مقاومت میکنند پس تصویری از آدمهایی است که به نحوی فعالانه سعی میکنند که این پیام رو نپذیرند.
در ادامهی اینکه «انه علیم بذات الصدور» در ادامهی این، تصویر آدمهایی که دارن پنهان میشن یه چیزی رو سر خودشون کشیدن. «یستغشون ثیابهم» این عمل رو دارند انجام میدن تا خودشون رو پنهان بکنند، و این پیام بهشون نرسه، میگه انه علیم بذات الصدور و بعد این آیه میآید که تأکید روی علیم بودن خداوند است: وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ (6) جنبندهای روی زمین نیست. مگر اینکه رزقش به عهدهی خداوند است و «یعلم مستقرها..» و خداوند محل استقرارش و محل جایی که میمیرود رو میدونه. همهی اینها در یک کتاب روشنی است. «ما من دابه» هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه خداوند بهش رزق داده و همه چیزش را میداند.
4 آیه اول که به طور منسجم پیام را بیان میکنه. آیه 5 طرف مقابل که نمیخواد و نمیپذیره رو یه تصویرش در موردش میده. که میشه در واقع 5 آیه اول رو کنار هم گذاشت و مثل یک پاراگراف خوند. و از آیه هفتم هم یک موضوعی شروع میشود و اون آیهی وسط هم یه جوری به هر دو تای اینها میچسبد. از یه طرف به دلیل اینکه داره میگه که مسئلهی علم خداوند رو در واقع داره بیان میکنه که به هر جنبندهای داناست ادامهی آیهی قبله و از یه جهتی هم ادامهی این پاراگراف بعدی است که شروع میشه که خیلی جاها این رو در قرآن میبینید. حالا من یه جایی این تعبیر رو کردم که مثل یه آیههایی هستند که مثل لولا عمل میکنند، دقیقا یه پاراگراف که میخونید، به نظرتون میآد که این ته این پاراگرافه و پاراگراف بدی رو میخونید، که اون عبارته اول این پاراگراف بود. وقتی دو تا موضوع یه خورده متباین هستند، یک مقدار از هم دور هستند یک آیهای چیزی که این دو تا رو به هم دیگه وصل میکنه، یه جوری یه خورده پیوستهای آم رو از یه پاراگراف به پاراگراف دیگه منتقل میکنه، وجود داره.
حالا پاراگراف بعدی را بخوانیم که میگوید: وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ...(7) خداوند آن کسی است که آسمانها و زمین را، عالم را، «فی ستة الایام». در شش دوره، در شش مرحله خلق کرده و «و کان عرشه..» روی این یه خروده باید توضیح بدم، بالاخره یک عبارت ممکنه مبهمی باشه. میگه و کان عرشه علی الما عرش خداوند بر آب بود، ببخشید من ترجمهی تحت اللفظی کردم بعدا اگر یه خورده ترجمه ام، یعنی چیزی که گفتم با این ترجمه فرق کرد، نگران نشید، چون این کان یه خورده اینکه بود رو جاش بگیم یه خورده مشکل داره، « و کان عرشه الی الماء» و عرش خداوند بر ماء بود «لیعبکم احسن عمل» که بیازماید شما را که کدام یک بهتر عمل میکنید.
در مورد مراحل، یک جایی یومین هست، یه بار اگه گوش کرده باشید یا یادتون باشه، استدلالی که هست که چرا.. اولا یوم که به معنای 24 ساعت که قطعا نیست، این که واضحه. این که چرا مرحله ترجمه میکنیم برا خاطر اینکه، اگه مثلا فرض کنید، یه نفر بیاد بگه که یه واحد زمانیه، مثلا روز در آسمانها و این حرفها که یه همچین عبارتهایی در قرآن هست، میگه مثلا روزی که نزد خداوند به اندازهی مثلا «خمسین عاما...» پیش شما هست و این حرفها. اگه واحد زمانی هم بگیرید مشکل اینه که بعد باید توجیه بکنید که چه طور یه بار میگه فی ستة الایام یه بار میگه فی یومین. ولی همین طور که لفظ یوم این اجازه رو میده که دوره و مرحله ترجمه بشه، بنابراین ترجمهی مناسبت براش، به جای روز، همینه که بگیم در یک دوره، دوران. من میتونم بگم در 6 دوره یا 6 دوران خلقت گرفته و در عین حال بگم در 2 مرحله. مثلا 4 دورهی اول رو بگم مرحلهی اول؛ 2 دورهی آخر رو بگم مرحلهی دوم. بعد بگم خوب در دو مرحله خلق شده.
چون این عبارت در قرآن یومین و ستته الایام هست؛ یک مقدار این رو دور از ذهن میکنه که یه نفر بگه یومین یه معنای روز آسمانی ای چیزی بگیره. باید بعدا جواب گو باشه که بعد اون یومین رو چکار میکنه! ممکنه هم هست که حالا جوابهایی وجود داشته باشه، به نظر من چون واژهی یوم اون پتانسیل رو داره که مرحله ترجمه بشه، دوره ترجمه بشه اصلا اصل معنیش هم در واقع در یه همچین جایی بیاد، بنابراین طبیعیه که اینجوری ترجمه کنیم و بفهمیم. حالا خیلی نکتهی خاصی تو این آیه نیست.
پس میگه در 6 روز (نه در پنج روز!) در 6 روز یا حالا 6 مرحله، آسمانها و زمین رو خداوند کشف کرده «وکان عرشه الی الماء...» شما را آزمایش بکند که کدامیک بهتر عمل میکنید. «و لینقلت انکم معبوثون..» و اگر بگویید که بعد از موت، بعد از مرگ مبعوث میشوید، «لیقون الذین کفروا..» این که جواب میدن اینهایی که کافر شدند، این نیست به غیر از یک سر مبین. خیلی معلوم نیست یعی چی.
من یه بار این تذکر رو دادم که بنی اسرائیل مثلا حرفهای پرت و پلا میزنند.! بعضیها خیلی جدی میگیرند مثلا حرفهایی که نقل میشه از بنی اسرائیل یا از کفار، گاهی اوقات حالت چیز دار، یعنی همینکه اینها یه حرف بی معنی میزنند. گاهی اوقات صراحتا قرآن میگه که مثلا این چیزی که میگن معنی (نداره). مثلا فرض کن میگن خداوند ثالث ثلاثه. میگه این اصلا معنی نداره. این که میگن اعتقاد به تثلیث، اصلا نمیشه. خودشون هم نمیدونن اصلا معنیش رو بپرسی ازشون خودشون هم نمیدونن چی دارن میگن! حالا اینجا هم خیلی چیز نکنید که حالا «الذین کفروا ...سرٌ مبین» حالا این چیه؟ منظورشون چیه؟ چی سرّ مبینه. این مبعوث شدن سر مبینه یا این حرفی که داره میزنه؟ یا مثلا آیهای که اومده؟ حالا یه چیزی گفتن دیگه. من توصیه ام اینه که زیاد (جدیش نگیرید). خوبه که بفهمیم حرف هاشون گاهی اوقات چیه ولی گاهی اوقات منظور خیلی خاصی هم ممکنه نداشته باشند. پس این نکتهی مهمی نیست.
من میخوام در مورد «و کان عرشه الی الماء» صحبت بکنم و اون عبارتی که گفتم بی نهایت به نظر من مهمه و به بحثهایی که جلسهی قبل کردم ربط داره و باز به اون فضای خاصی که آیات اول این سوره در واقع ما رو واردش کردن از تو این پاراگراف هم به یک شکلی داره ادامه پیدا میکنه که میخوام باز در واقع روش تأکید بکنم. این که «و کان عرشه الی الماء » یعنی چی به جای اینکه من بیام بحث بکنم که مثلا عرش یعنی چی، ماء یعنی چی و یه بحثهای ادبی و لفظی و اینها بکنم .می خوام سعی بکنم که معنی تقریبیاش رو لا اقل از در خود قرآن و اینکه این الفاظ تو خود قرآن چه جوری به کار میروند و چی هستن یه جوری در بیارم طوری که حداقل اطمینان پیدا بکنید که حدودا دارید معنیش رو درست میفهمید.
بذارید اول در مورد آب صحبت بکنیم. من قبلا در سورهی نور به دلیل اون آیهی معروف« و جعلنا من الماء کل شیء حی ..» در سوره نور بود در مورد ارتباط بین آب و حیات اونجا صحبت کردم و اونجا سعی کردم بگم که وقتی حرف از آب میزنه و کلا وقتی تو قرآن حرف از خاک و تراب و تین و آب و اینها هست، بیشتر باید فضای ذهنیتون، بیشتر شبیه به فضای سنتی اون 4 عنصر باشه تا اینکه فکر کنید آب یعنی H2O، آب یعنی اون چهار عنصری که در جهان هستند، هنوز هم بودند، هستند هر چند با تئوری جدید شیمی به نظر برسه که خیلی کاربرد نداشته باشند، با این شیمی که سعی میکنه تجزیه بکنه، بالاخره اتمهای مثلاً فرض کن تشکیل دهنده این ها، چیزهای دیگه، مثلاً جدول مندلیف به درد مقاصدی میخوره که تو شیمی جدید است. این یه تقسیم بندی دیگهای که بیشتر شبیه جامد، مایع، گاز و پلاسما است. در اون طب قدیم و طبیعیات قدیم بوده که هنوز هم جای خودش هست. ولی به درد شیمی و فیزیک مدرن نمیخوره به هر حال اینکه مثلاً 4 حالت کلی تشخیص داده میشد و هنوز هم اگه نگاه کنید تشخیص میدید برای حالت موجوداتی که روی طبیعت دارند زندگی میکنند، آب یکی از اون حالت هاست. حالا ما در معنای کلی شاید بتونیم بهش بگیم مایع ولی واقعا تصوری که از عنصر آب وجود داشته یه مقدار با جامد و مایع و اینها فرق میکنه، به نظرم اینها یه جور مفاهیم با ارزش فراموش شده هستند که ان شاء الله احیاء میشوند.
کلا یه گرایشی به اینکه مثلاً طبیعیات ارسطو رو یه خورده جدی بگیرن، به وجود اومده. هنوز خود این گرایش خیلی قوی نیست ولی مقالههای خوبی نوشته میشه و اینکه سعی کنند طبیعیات ارسطو رو اون جوری که واقعا بوده بفهمند چون علوم مدرن یه جوری با یه انقلابی جانشین علوم قدیمی شدن، مثل هر انقلابی خاصیتش این بود که شروع کردن به گذشته رو تحقیر کردن و فحش دادن و بد و بیراه گفتن و بعد از مثلاً حدود 300 سال، به یه چیزهایی رسیدن که دیدن نه خوب یه چیزهایی تو قبل هم بود.
خود ما هم در انقلابی که در ایران شد بعد از 30 سال به این نتیجه رسیدیم که همهی چیزهایی که در قبل بوده قابل فحش دادن و اینها نبوده. همه چیز هم بد نبود، خیلی چیزهاش هم خوب بود.
مثل اینکه خیلی از این پروندههای، برنامهریزیهایی که تو دههی 50 شده بود که داشت خاک میخورد رو بعضی هاش میارن بیرون نگاه میکنند میبینن عجب طرحهای جالبی بوده مثلاً! طرح تأسیس پژوهشکدهای در فلان جا، با یه همچین مشخصاتی مثلاً. یه برنامهریزیهایی بود که اگه ادامه پیدا میکرد بد نبود.
خوب به هر حال، آب منظور آب به معنای H2O نیست و اینکه در قرآن این ملازمت و هم نشینی حیات با آب روش تأکید شده. هر جا که حیات هست اصلا کلاً حیات از روی آب در اومده.
این رو در ذهنتون داشته باشید بعد بیاید این عبارت رو نگاه کنید که یه جای دیگه قرآن اومده، برای اینکه یه خورده روشن بشه مسئله؛ ابتدای سوره ملک که اولین سورهی جزء 29 هست عینا این عبارت اومده. میگه «تبارک الذی بیده الملک و هو الی کل شیء قدیر. الذی خلق الموت والحیات لیبلوکم أیکم أحسن عملاً...» خدایی که مرگ و حیات رو خلق کرده که شما را آزمایش کنه. عین این عبارت. آزمایش کنه شما رو که کدومتون بهتر عمل میکنید. حالا این دو تا چیز کنار همدیگه. اون ملازمت بین آب و حیات و این آیهای که اینجا مقدمهاش اینه که موت و حیات رو خلق کردیم که شما رو آزمایش بکنیم، یه جوری روشن میشه که «و کان عرشه الی الماء» اینجا چیکار میکنه. یعنی مثل اینه که خداوند آسمانها و زمین رو خلق کرد و بعد به خلق به حیات در زمین پرداخت.
اینجوری این عبارت، «وکان عرشه الی الماء » این که مثلاً پادشاهی خداوند؛ عرش به معنای تخت پادشاهیه. این که انگار اون خالقیت خداوند، پادشاهی خداوند بر ماء قرار گرفت، مثل اینکه خالقیت خداوند متوجه آب شد برای خلق حیات، این عبارت «و کان عرشه الی الماء» مشابه همون «خلق الموت والحیات» است. یعنی خداوند بعد از اینکه آسمانها و زمین رو خلق کرد، خلقتش متوجه خلق حیات شد. «لیلغکم...» آسمانها و زمین خلق نشدند برای اینکه آزمایش بشن، که کی خوب عمل میکنه و کی بد عمل میکنه. اون حیاتی که در زمین و یا جاهای دیگه، حیاته که موضوع آزمایش اینه که کی خوب عمل میکنه کی بد عمل میکنه که بعدا بهشت و جهنمی به وجود میآد و این حرفها. بدون اینکه من بخوام در مورد لفظ عرش خیلی کنجکاوی بکنم یا اینکه فعل «کان» اینجا دقیقا به چه معناست و چه جوری باید ترجمه بشه، معنی این عبارت با اون مقایسهای که با اون آیهی سورهی ملک میکنیم روشنه.
منظور این است که اول آسمانها و زمین در 6 دوره خلق شد بعد دورهای هست که خداوند متوجه حیات شد و بعد مثلاً فرض کنید از حیات نتیجهاش اینه که انسانها به وجود میآیند، موجودات زنده به وجود میآیند که مورد آزمایشاند.
ارتباط این آیه با آیه قبل که گفتم مثل لولا عمل میکنم اینه که اونجا میگه و ما من. به حیات داره اشاره میکنه، به جنبندهها داره اشاره میکنه، جنبندههایی که در زمین هستند، «و ما من دابه فی الارض ...» خداوند است که این جنبندهها رو زنده نگه میدارد، بعد میگه «و یعلم مستقرها» این یعلم مستقرها به وضوح به قبل ربط داره. این که دابه. پس موجودات زندهای هستند که خداوند رزق میدهد به نحوی به مسئلهی خلق حیات در زمین و آزمایشی که خداوند از این موجدات زنده تحت آزمایش هستند در پاراگراف بعد ربط پیدا میکنه.
پس این آیه معنیش یه جوری روشنه که خداوند آسمان و زمین رو خلق کرده، حیات رو به وجود آورده «لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً ..» من میخوام یه خورده در مورد این صحبت بکنم. این از اون آیاتیه که بالاخره جای دقت کردن داره و با محتوای سوره هم کاملا یه ارتباط نزدیکی داره.
اینکه خداوند همهی این حیات را نه آسمان و زمین را، این که تو قرآن هست خداوند میگه موت و حیات رو خلق کردم برای اینکه شما رو آزمایش بکنم که کی بهتر عمل میکنه، زیباترین و بهترین عمل رو چه کسی داره مثل یه آزمونه دیگه. همهی ما به دنیا میایم، مثل اینکه در یه آزمونی شرکت کردیم که به هر حال نتیجهاش رو یه روزی به ما اعلام میکنند که خدا اون رو نیاره واقعا. این که اینجوری نگاه کردن به زندگی فکر میکنم از ضروریات دینیه، که من هر چه که پیش میآد هر موقعیتی که توش قرار میگیرم، مثل موقعیت آزمون بهش نگاه کنم، هدفم این باشه که در هر موقعیتی بهترین عمل ممکن رو انجام بدم. در هر دورهای که به دنیا اومدم سعی کنم بهترین زندگی ممکن، بهترین کارهایی که میشه تو اون دوران انجام داد چیه و همونجوری زندگی کنم. و هم تأکید من بروی این لفظ «لیغلبکم» هست که یعنی داره آزمونی برگزار میشه و هم تأکید من روی لفظ عمله، اون کاری که در واقع ما در مقابل این آزمون، اتفاقی که میافته اینه که ما باید دنبال این باشیم که احسن عمل را انجام بدیم، خوب اینجور زندگی کردن، زندگی راحتی نیست دیگه. کلا اینکه هر روز من پاشم احساسم این باشه که امروز هم یه موقعیتهایی پیش میآد یه موقعیتیه که در اختیار من قرار داده شده که باید به زیباترین صورت ممکن این روز رو به شب برسونم یه جور فشار و مسئولیتی رو برای انسان به وجود میآره که مطلوب نیست برای کسی که دوست داره که از زندگی بیشتر بهرهمند بشه در واقع تا اینکه یه چیزی پس بده.
کسایی که در بیخیالی و ... ببخشید من این لفظ رو در سورهی یونس هم به کار بردم، هنوز هم تو ذهنم میاد، کسایی که زندگی شون رو تو حالت چریدن بیشتر میگذرونن با این حالت مورد آزمون بودن خوابشون آشفته میشه! خوب یه جمع بزرگی از مردم همون طور که در قرآن هم از این تمثیل استفاده میشه «کالانعام» مثل چهارپایان در حال بهرهمند شدن از مثلاً لذتهای دنیایی هستند. کسی که دنبال لذت بردنه طبعا براش یه مقدار گرون تموم میشه که این حس رو بتونه تو خودش مستقر بکنه.
اگر حتی نعمتی بهش برسه، این نعمت اینجوری نیست که دادن من بخورم، حتی یه چیزی، سیب هم از آسمون، داره راه میره تو سبدش افتاد فکر میکنه که من باید با این چکار بکنم، فوری این نیست که برداره بخوره. نعمتها رو به شکل اینکه من مثلاً خودم حق دارم استفاده بکنم، ممکنه که زیباتر این باشه که بدم کسی دیگه استفاده بکنه مثلاً من به اندازه کافی نعمت دارم. این که با نعمتها اینجوری مواجه نشیم که اینها یه چیزاییه که دادن به ما از اینها استفاده بکنیم و خوش بگذرونیم و اگه یه موقعیت سختی هم پیش بیاد احساس نکنیم که اینجوریه که حالا دارن من رو مجازات میکنند، کتک میزنند چه میدونم، موقعیت سخت یه موقعیتیه که من باید توش به بهترین وجه ممکن عمل بکنم، گاهی زندگی ممکنه پر از نعمت باشه من باید با این شرایط نعمت، بهترین رفتار ممکن رو انجام بدهم. همه چیز رو برای خودم نخوام به دیگران هم بدهم.
موقعیتهای سختی در زندگی پیش میاد که ممکنه چند سال، نه فقط برای رزق و روزی، از خیلی جاها در فشار باشید در محیط خوبی زندگی نکنید، مهم اینه که من به جای اینکه گلایه بکنم، نمیدونم ناامید بشم یا این احساس بهم دست بده که خداوند من رو ترد کرده، مثل این دو تا آیهای که در سورهی فجر هست، میگه که «فأما الانسان اذا مبتلاه..» وقتی این آزمایشش میکنیم «ربه فاکرمه» بهش نعمت میدیم، اکرامش میکنیم «فنعمه» بهش نعمت میدیم «فقولو ربی اکرمن» میگه خدا من رو عزیز داشته، گرامی داشته. «واما اذا مبتلاه ...» وقتی که آزمایشش میکنیم و رزقش رو تنگ میگیریم برش، «فیقول ربی اهانن» میگه پروردگارم من رو خار داشت! این تصورشون این نیست که کل این ماجرایی که در این دنیا به وجود میاد حالت آزمون داره و این شکلی نیست که اگه بهت نعمت زیاد دادن، مثل اینکه اگه نعمت بهت زیاد دادن میخوان ببینن با نعمت زیاد چکار میکنیم. وقتی رزقت تنگ میشه تو داری این آزمون رو پس میدی که با رزق تنگ چکار میکنی. هنوز شکر گزار هستی یا نه، گلایه میکنی؟ یا چه میدونم میری دزدی میکنی و از مال دیگران بر میداری؟ عکس العملت در مقابل این دو تا حالتی که وفور نعمت باشه یا خیلی نعمت کم باشه، چیه؟ کلا موضوع اینه که اینها ابتلاعه.
فلسفهی کلی خلقت اینه که این حیات خلق شده و شما مورد آزمون قرار بگیری که کی خوب عمل میکنه و کی بد عمل میکنه. حالا خوب چون این سخته، این حس اینجوری با دنیا مواجه شدن سخته، آدمها معمولا این طوری برخورد نمیکنند دیگه، یعنی اکثریت آدمها همهی موقعیتها رو به شکل آزمون نگاه نمیکنند، تعبیر و تفسیرهای عجیب و غریب میکنند یه جا مثلاً شاد میشن که خداوند مثلاً چقدر من رو دوست داره، یه جا ناراحت میشن که خداوند مثلاً از من بدش اومده و الی آخر.
تو ادامهی پاراگراف همین جور به این عکس العملها داره اشاره میکنه که اگه یه نفر اینجوری برخورد نکنه، آدمی که اهل عمل نیست، آدمی که تمام زندگیش این جوری برنامه ریزی نشده که همیشه سعی کنه حداکثر تلاشش رو انجام بده.
آدم مومن به این سمت میره که زندگیش اینجوری بشه که در تمام طول زندگیش همیشه در حال اینه که بهترین کارها رو انجام بده، حداکثر تلاشش رو بکنه و کارها رو در حد نهایت به طور کامل سعی کنه انجام بده. به هر حال همچین گرایشی در فرد مومن هست. یک چیزی از درونش میجوشه که این اعمال رو به صورت ممکن زندگی بکنه و به زیباترین صورت ممکن اعمالش خودش رو انجام بده و تو موقعیتهای مختلف رفتار بکنه. و اگه آدمی اهل عمل نباشه، اهل بیشتر بهره گرفتن و خوردن باشه.
یک روایتی هست که میگن که «فی کل راس الحکمه» من مطمئن نیستم روایته یا یک ضرب المثل عربیه که در هر سری حکمتی است. هر آدمی، هر چقدر ممکنه یک آدم بی سوادی هم به نظر برسه، پای حرفش بشینی یه چیزی رو ممکنه خیلی عمیق و خوب فهمیده. من حالا یه همسایهای داشتم که، این حرفی که میزنم، مثال یه آدمی نیست که بی سواد بوده و این حرفها. ولی یه جملهای گفت که همینجوری اون موقع که شنیدم، خیلی به نظرم جالب نیومد. ولی به نظرم به طور عامیانه جملهی جالبیه. میگفت همینجوری با خانم حرف میزدن، خانمش هی غر غر میکرد و این ها، وسط حرفش این جمله رو گفت، گفت خانم بالاخره آدم یا داره میخوره یا داره کار میکنه! که در کل تصور. میبینید تصور بدی نیست. بالاخره شما یا در حال استفاده کردن و بهره جویی از دنیا هستید یا دارید کار میکنید. یا یه چیزی به درون خودتون دارید میکشید، یا یه چیزی رو از درون خودتون دارید بیرون میدید. ما حرف میزنیم، کار میکنیم، یه چیزی از درون ما به بیرون تراوش میکنه، یه چیزهایی میسازیم، یا نه خوردن همراه با خراب کردنه یه چیزای ساخته شده رو داریم تخریب میکنیم میبریم داخل یا داریم جذب میکنیم یا داریم دفع میکنیم. به هر حال آدمی که اینجوری زندگی میکنه که میخواد در واقع اهل تلاش و کار کردنه میتونه این فلسفه رو برای زندگی خودش داشته باشه که نگاهش به این دنیا اینجوری باشه که همه چیز آزمونه ولی اون آدمی که اهل خوردن و بهرهمند شدنه کلا این نگاه درش مستقر نمیشه. برا خاطر اینکه در هر موقعیتی که قرار میگیره، به جای اینکه بتونه به این فکر بکنه که مثلاً زیباترین عکس العملش تو این موقعیت چی میتونه باشه، تو فکر اینه که حالا یه سفرهای پهن شده و فعلا یه استفادهای بکنیم. بیشتر در حال جذب کردن و همون خوردنه.
در مقابل این، کسایی که اینجوری زندگی میکنند این فلسفه رو پذیرفتن که زندگی یه آزمونیه که باید توش بهترین رفتارها رو از خودمون نشون بدیم، خیلی براشون طبیعیه که ایمان بیارن به آخرت. یعنی حتی یه آدمی باشه که شیوهی زندگیش این جوری باشه، اهل کار کردن باشه، و همیشه سعی کنه به بهترین نحو ممکن زندگی کنه و زیاد اهل خوردن نباشه، این یه جوری ذهنیتش و قلبش آماده هست برای پذیرفتن این که آخرتی هست. ولی آدمی که این طوری نیست خیلی براش گران تمام میشه که، یه روزی حالا جزئیات زندگی شما رو بررسی میکنند بهتون نمره میدن، در واقع یه روزی هست که این آزمونی که توش شرکت کردید نتیجهاش میاد، و بعد براساسش رتبه بندی میشید و یه جاهایی قرار میگیرید و یک زندگی ابدی رو شروع میکنید. کلا این به قلبشون نمیشینه اعتقاد به آخرت. ولی اونهایی که اینجوری فکر میکنند که دنیا جای آزمایشه و باید بهترین زندگی ممکن رو برای خودشون پیدا بکنند و انجام بدن اینها به قلبشون میشینه.
اولین عبارتی که بعد از بیان این فلسفه پیدایش حیات میآد میگه «... وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ ...(7)» اگه بهشون بگید که بعد ازمرگ مبعوث میشن «... لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (7)» کسایی که کافرند میگویند این یک جادوی آشکار است. این از همون نوع «یثنون صدورهم» هست. یعنی چی حالا خیلی مهم نیست. چیزی که دارید میگید مثل سحر و جادوه که آدم بعد از مرگ زنده بشه.
من تذکر کوچکی بدهم که در آیهی سورهی ملک میگوید: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ..(2)» علت این که زندگی دنیا یه آزمون است این است که مرگی هست. اگر این زندگی ابدی بود، آزمون نبود. یعنی حیات و مرگ این دو کنار همدیگر آزمون را میسازند. این که زندگی و مرگ رو خلق کرده و این زندگی موقته. این دو با هم نتیجهاش این است که زندگی دنیا حالت آزمون دارد. بنابراین تذکر مرگ در این آیه « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ » خیلی با این محتوا مناسبت دارد.
در آیهی 8 میگوید « وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ...» یعنی عکس العمل هایی. مثل همون آیه که میگه وقتی شما رو آزمون میکنیم، نعمت میدیم یا نمیدیم، حرفهای بی ربط میزنند، میگه حالا اگر به این آدم ها، عذاب رو براشون به تأخیر بیاندازیم، میگن ما یبحس. یعنی چی؟ حبسش کردیم. اصلا نمیآد. دوست دارن فکر کنن که این عذاب هیچ وقت نیاد دیگه. بنابراین اگر به تأخیر بیافته میگن که «ما یحبسه» «الی یوم یاتی هم لیس » بدون اون روزی که عذاب میاد دیگه قابل برطرف کردن نیست. «و حاق بهم ما کانوا..» و اون چیزی که بهش استهزاء میکردند، دچارشش میشن و بهشون آسیب میرسونه. « وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً... » اگه بهشون یه رحمتی بدیم و از شون بگیریم باز این ها.. اینها همش در واقع آزمون هاییه که اینها به شکل آزمون بهش نگاه نمیکنند.اگه رحمت بهش بدیم مغرور میشه اگه ازش بگیریم مأیوس میشه. «لئن أذقنا..» اگه بعد از اینکه یه مدت سختی کشیده بهش یه نعمتهایی بدیم میگه «ذهب السیئات..» میگه دیگه تموم شد، اون دورهی سختی تموم شد، دیگه بریم بخوریم!
ببخشید من یه چیزی داشتم میومدم، فکر کردم این موضوع رو دارم میگم یه مثالی بزنم، یه جکی به ذهنم رسید که هی گفتم بگم نگم، چون در مورد ایرانیهاست حالا به نظرم بد نیست. میگن که اگه به یه ایرانی بگی که.. ایرانیها کلا نمونهی آدمهایی هستن که نمیخوان کار کنن فکر میکنم ویژگیه دیگه، حداکثر تلاشمون رو بکنیم که هیچ تلاشی نکنیم! هیچ کاری انجام ندیم. خیلی از ابعاد فرهنگ ایرانی ریشهاش برمیگرده به تنبلی. از اعتقادات گرفته تا شیوهی زندگی. برعکس خیلی ازکشورها اروپایی یا مثلاً ژاپنیها که آدمهای پرکاری هستند. شیوهی نوع اعتقادات ما، شیوهی فرهنگمون اخلاقمون ریشهی عمیقش اینه که کلا ایرانیها تا حد ممکن سعی میکنند کاری انجام ندن. میگه اگه به یه ایرانی بگید که این کاری که ازت خواستیم رو اگر انجام بدی، هیچ کس تا حالا موفق نشده انجام بده، میگه خوب من انجام نمیدم، کاری که هیچ کس موفق نشده انتظار دارید من انجام بدم؟ اگه بگن این کاری که قراره انجام بدی، خیلیا تا حالا انجام دادن، میگه حالا همه انجام دادن دیگه من چرا انجام بدم؟! کلا کار نمیخواد بکنه دیگه. برعکس به ژاپنی اگه بگن این کار رو تا حالا هیچکی نکرده میگه حتماً من باید بکنم پس، من باید اولین نفر باشم. اگه بهش بگی این کارو خیلیها کردن بهش، میگه همه کردن من هم بکنم دیگه، نمیشه که این همه آدم موفق شدند من هم باید موفق باشم.
کلا این آخرش این گزارهی ثابت اینه که کار بکنیم یا کار نکنیم. بعد موقعیتها بر اساس اونکه این گزاره چی بشه جوابهای مختلف میدیم که به اون نتیجه برسیم. حالا اینها کلا هم میخوان بخرن دیگه اهل تمتع اند حوصلهی کار کردن ندارن، اگه نعمت بهشون بدن میگن به به بخوریم، اگه نعمت ندیم بهشون یه چیز دیگه میگن، بالاخره اون کاری که باید بکنن یعنی اینکه در قالب نگاه کنن که همه چیز حالت آزمون داره و قراره که ما گرایشمون به زندگی این باشه که در هر موقعیتی قرار میگیریم، حداکثر سعیمون رو بکنیم که بهترین کار ممکن رو انجام بدیم، چون گرایش سنگینه اونها در واقع یه جور دیگه برخورد میکنند، یه جور تفضیل پیدا کردهی همون دو تا آیهی سورهی فجره که دو تا قطب مختلف رو میگه و هر دو جا اولش تأکید میکنه که «اذا مبتلاه» یعنی لفظ آزمون رو میاره. نکته اینه که اینها گرایشهای آدمهاییه که دنیا ره به صورت آزمون نمیبینن و این پاراگراف که شروع شد اساسش اینه که میگه اصلا حیات رو برای آزمون خلق کردیم. حیات رو خلق کردیم که ببینیم که خوب عمل میکنه کی بد عمل میکنه که نتیجهی این خلقت حیات و این آزمون اینه که بعدا بهشت و جهنم به وجود میآد. نتیجهی این بهشت و جهنمه که بعدا آخرتی هست که توش مجازات و پاداش وجود داره.
خوب « وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً... » خیلی شاد و به اصطلاح مفتخر میشه. «الا الذین صبروا و عملوا الصالحات ..» به غیر از کسانی که صبر کردند، صبر میکنند و عمل صالح انجام میدهند اینها هستند که برایشان مغفرت و اجر کبیر هست.
سؤال : میخواستم بگم کسانی که به صورت آزمون نگاه میکنند لزوماً به این معنی نیست که حالا به زندگی بعد از مرگ اعتقاد دارند چون یه جوری با فطرت آدم ناسازگاره که مثلاً.. – اگر کسی به معنای آخرت اعتقاد داشته باشه به معنای پاداش و عذاب و اینها اصلا قطعاً چیزها رو به صورت آزمون میبینه.
مثلاً خوب بر اساس فطرت انسان یه ؟؟ تموم بشه کلا فکر میکنم خیلی چیزها سختتری باشه برای پذیرش تا اینکه بعد از من ؟؟ هست. یا اینکه تو اون هدف آزمونی هست، بهشت و جهنمی هست، این بر میگرده به اون که چه جوری به هدفمون به اومدن به دنیا نگاه کنیم. مثلاً اگه اینجوری نگاه کنیم.. – من فکر میکنم که بشدت این نگاه به دنیا که ما مدت محدودی اینجا هستیم و باید بهتری عمل رو انجام بدیم، به شدت فطریه. خیلی به شدت فطری. یعنی اصلا مستقل از هر نوع اعتقاد دینی. آدمها این حس رو همه شون در نوجوانی تجربه میکنند. یه زمان محدودی در اختیارشونه باید (استفاده کنند). حالا یکی اون بهترین کار رو خیلی زود منحرف بشه به سمت بیشترین تمتع. یعنی انحراف از فطرتش اینه که به جای اینکه دنبال یه زندگی زیبا و باشکوفی برای خودش باشه که بهترنی کارها رو توش کرده باشه، بره دنبال اینکه بیشترین بهره برداری رو از دنیا کرده باشه ولی بالاخره حس اینکه یه دوره ایه که، من به نظرم اون جنبهی فطری اعتقاد به آخرت همینه.که ما در درونمون این احساس که مورد آزمایش هستیم رو داریم واقعا. این حس که یه روزی باید جوابگوی یک کسی باشیم در مقابل این زندگی ای که به ما داده شده. حالا میتونی اسمش رو وجدان بذاری.
می دونی این چیزی که ما بهش میگیم وجدان؛ مثلاً فرض کن اگه یه روزی هیچ کاری نکنید آخر شب یه احساس بدی دارید، به قول امروزیها وجداندرد میگیرید، یا اگه کار بدی انجام داده باشید یا کار خوبی انجام نداده باشید حس بدی دارید، این چیزی که ما بهش میگیم وجدان که تو همهی آدمها هست یه همچین احساسهایی بهشون دست میده، این مبنای فطری اعتقاد به آخرت است.
من در واقع میخواستم بگم کدوم یک از اینها پایهایتره؟ - من به نظرم حس تحت آزمون بودن و تمایل به اینکه زیبا زندگی کردن، بهترین کارها رو انجام دادن، این به شدت فطریه. در واقع این همون چیزیه که فشاری که از درون به ما میاره. در واقع همون عبارتی که تو قرآن هست «نفس لوامه» که تعبیر میکنند که همون چیزیه که ما بهش وجدان میگیم. بالاخره اون چیزی که در درون ما هست که اگه اینجوری زندگی نکنیم، به بطالت بگذرونیم عمر خودمون رو یا کارهای بدی بکنیم یا یه کارهایی که باید انجام میدادیم، ندادیم. این حس فشاری که از درون داریم به نظر من اون حس فطریه که به ما یه چیزی از درون میگه که خوب یه روزی باید جواب پس بدی. یه چیزی از درون انگار هی میپرسه که تو امروز چه کار کردی؟ تا حالا با زندگیت چه کار کردی؟
خیلی از آدمها این احساس این که بالاخره خوب زندگی نکردند، عذاب میکشن و اینها همون چیز فطریه که به ما میگه که بالاخره در مقابل زندگی خودمون مسولین، ازمون سؤال میشه.
ببخشید کلا امروز باید یه خورده زودتر برم.. قصدم اینه که یه خورده بیشتر از مقدمه رو بخونم و بعد وصلش بکنم یه جایی از مؤخره رو بخونم تا آخر سوره ولی یه نکتهای که گفتم رو الان میخوام در تکمیلش بگم. این که ببینید کلا فضای شروع این سوره که میبینید یه عبارتی در ابتدا اومده در بارهی توحید بعد وارد این شدیم که باید استغفار بکنیم و توبه بکنیم تا اینکه بهتر زندگی کنیم. مطاع حسن هم اشکال نداره، استفاده بکنیم. «و یؤت کل ذی فضل فضله..» به حالت خود شکوفایی برسیم. ببینید فضای سوره اینه که این پیام الهی که اومده، تو همین دنیا باید یه جور خوبی زندگی بکنید. جدای از اینکه حالا در خطر این هستیم که در آخرت عذاب بشیم یا نه. این پیام الهی، پیام برای خوب زندگی کردنه. توحید، استعدادهای خودمون رو شکوفا بکنیم، من میخوام بگم این آیهای که جلسهی قبل در موردش صحبت کردم این برگشتن به سمت خدا و تلاش برای رسیدن به خودشکوفایی به این که حداکثر استعدادهای خودم رو بتونم، فضلهایی که در وجودم هست اینها رو در واقع تحقق ببخشم، این با این آیهای که میگه که ایکم احسن عملا یه جوری یکیه، دوباره مثل اینکه تأکیدمون همینه که آدمها، ما در موقعیتی هستیم تو این دنیا که دعوت شدیم از پیامی که از طرف خدا اومده که بهترین زندگی ممکن رو بکنیم. این بهترین زندگی ممکن شامل اینه که استعدادهای خودمون رو به تحقق برسونیم هست. فقط شامل عبادت کردن نیست؛ البته از ارکان احسن عمل عبادت کردنه، رکن اصلی عمل انفاق کردن و به دیگران کمک کردن جزء اعمال احسنه. و این که خودم رو به جایی برسونم که رشد بکنم و شکوفا بشم هم در واقع جز این برنامه ایه که باید بهش عمل بکنیم.
من میخوام روی این تأکید بکنم که کلا عمل به همون معنای دنیاییاش از مراکز ثقل این سوره است. حالا به غیر از این که این آیه. کلا به مفهوم عمل این جا یه مفهوم ثقل میده، کلا اینکه خلق شدیم همهی ما، « ... لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا...(7 هود)» انگار همهی ما خلاصه میشیم در این عمل. این چیزیه که از فلسفهی خلقت حیاته. من باز میخواستم در یه روند طولانی تر که حالا جلسهی آینده سعی میکنم همین کار روا نجام بدم، ببینید مثلاً انتهای سوره رو نگاه کنید، میگه که لوشاء ربک. یه خورده از صفحهی قبل میخواستم بخونم حالا چون وقت کمه از اینجا میخونم براتون. میگه ولو شاء ربک لجعل الناس امت واحده. میگه اگه خدا میخواست همهی شما رو امت واحدی قرار میداد و «لا یزالون مختلفین» ولی این طوری نیست، مدام با هم اختلاف دارید. «الا من رحم ربک». به غیر از اونهایی که خداوند بهشون رحم میکنه «ولذلک خلقهم» و برای اینه که شما رو خلق کردیم. برای همین که تو یه موقعیتی قرار گرفتین که کارهای مختلف میشه انجام داد راههای مختلف میشه رفت. مثل اینکه به شما اختیار داده شده، آزمون همون اختیاره دیگه، حیات به وجود اومده، ویژگی حیات اینه که عمل مختارانه میتونه انجام بده موجود زنده، بر خلاف آسمان و زمین که تحت امر خداوند هستند. یعنی سیارهها با هم دیگه اختلاف ندارند نمیجنگند! این پدیدهی حیات همراه با این اختیاره که اختلاف ایجاد میکنه، آدمها سبکهای مختلف ممکنه زندگی بکنند. بهترین دایم، بدترین داریم، دوباره میخوام بگم یه جوری بر میگرده به همون ابتدای سوره. که حیاتی رو خلق کرده خداوند و در واقع آزمونی ترتیب داده شده که آدمها به جورهای مختلف میتونن عمل بکنن و خوب و بد داره این روشهای زندگی شون. «ولذلک خلقهم...» و این کلام خداوند ختم شده که جهنم رو از جن و انس از این موجودات زندهی مختاری که در واقع در زمین هستند، پر میکنه و کلا «نغس علیک من ...» من از این میگذرم، به این آیه دقت بکنید «و قل للذین لایومنون ... » تأکید میکنم روی تکرار لفظ عمل. شما سر جای خودتون عمل بکنید، انا عاملو. ما عملهای خودمون رو بکنیم. من میخوام مفهوم عمل رو در این سوره سعی کنم بگم. اگه اون «... لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا...(7 هود)» که اصلا میگه که داره اشاره میکنه که حیات رو خلق کردیم برای اینکه عمل شما رو بسنجیم. مثل اون آیه که میگه «لیس للانسان الی ما سعی» اصلا هیچ چیز برای انسان جز تلاشی که میکنی نیست. اگه ایرانیها همشون این آیه رو بنویسن بذارن تو اتاقشون و هر روز نگاه کنن یه خورده بهش فکر کنن که آقا هیچی، اصلا به غیر از تلاش هیچی برای شما نمیمونه. یعنی اون استعدادهای ذاتی اگه دارید که بدون تلاش بهش رسیدید و همینجوری مثلاً یک نفر باهوشه لازم هم نیست خیلی درس بخونه و یه علمی هم به دست میاره، اینها نیست، چیزی که برای انسان میمونه، مال انسانه، عملشه. «لیس للإنسان إلا ما سعی ...» خیلی چیز وحشتناکیه. میگه بالاخره آدم باید خیلی سعی بکنه دیگه اون تلاش و اعماله که به ما چسبیده. زمینههای عمل که فراهم بوده وقتی که رفتیم اون دنیا، مالک این عملیم بر اساس اینها به یک زندگی در اون دنیا میرسیم. اون آیه به این مفهوم عمل در این سوره وزنی داده که فرکانس ظاهر شدنش را در انتهای سوره هم ببینیم. میگوید «وَقُل لِّلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ (121)» دوباره میگه «وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..» آخرین کلمهای هم که در سوره گفته میشود این است که خداوند از اون عملهایی که انجام میدهید غافل نیست. برید عمل بکنید! برید برگردید از اول «استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه» و یک زندگی جدید شروع کنید و سعی کنید احسن عمل انجام بدید در زندگی خودتون این دعوت به توبه برای اینه که راحتون باز بشه به سمت اینکه حالا هر کاری تا الان کردید ریست بشه، شروع کنید برید در یه زندگی که از این به بعد به صورت یک آزمایش به زندگی نگاه کنید، سعی کنید اعمالتون بهترین اعمال ممکن باشه و الی آخر.
من حداقل یه جز کوچکی از پایان سوره رو سعی کردم بگم که با این فضای اول سوره هماهنگیش مشخص ببشه.
ببخشید من دیر شروع کردم ..