سورهٔ هود - جلسهٔ ۳

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو
درس‌گفتارهای سوره هود، جلسه‌ی ۳، دکتر روزبه توسرکانی

در این جلسه می‌خواهیم ادامه بخش مقدمه‌ی سوره را بخوانیم؛ یعنی از اول تا سر داستان حضرت نوح که اولین داستانی هست که در سوره ذکر شده را بخوانیم و بعد هم یک مقدار مؤخره را بخوانیم. سپس قسمت طولانی‌تر سوره که این بخش داستان‌هاست را در مورد آن کمی صحبت کنیم. در مورد این ساختاری که این سوره دارد که تقریباً می‌شود گفت که یک مقدمه‌ی طولانی با یک مؤخره‌ی نسبتاً طولانی دارد و یک بخش میانی که بخش داستان‌هاست. شما سوره‌های زیادی دارید که بخش اصلی آنها داستان است. بعضی از سوره‌ها تقریباً بدون مقدمه وارد داستان می‌شوند و ممکن است مؤخره‌ی کوتاه یا طولانی داشته باشند. مثلاً داستان حضرت یوسف که سوره‌ی بعدی است و تقریباً همه‌ی سوره داستان است. یکی دوتا آیه‌ی ابتدایی سوره را کنار بگذارید، داستان شروع می‌شود تا انتهای سوره. ۷-۸، ۱۰ تا آیه هم انتهای سوره مثل مؤخره مانندی هست. بالاخره سوره‌ای در قرآن نداریم که همه‌اش داستان باشد بدون هیچ مقدمه ‌یا مؤخره‌ای. من امروز کمی در مورد این ساختارهای این شکلی صحبت می‌کنم. این سوره هم به طور خاص که یک تعادلی بین مقدمه و مؤخره و داستان‌های آن برقرار است. مثلاً اگر تعداد آیه‌ها را نگاه کنیم، 23 آیه مقدمه است، نزدیک به 23 آیه هم مؤخره است و قسمت وسط نزدیک به حدود ۸۰ تا آیه، داستان است؛ یعنی تقریباً حدود یک چهارم و قسمت بزرگ‌تر داستان است و دو تا قسمت کوچک‌تر هم به عنوان مقدمه و مؤخره دارد. سوره بزرگ است و نسبتاً مقدمه مؤخره‌ها طولانی دارد. تصمیم من این است که اول این مقدمه و مؤخره را بخوانیم بعداً داستان را بخوانیم. می‌توانستم اصلاً به مؤخره اشاره نکنم ولی یک جوری عادت کردیم که شروع و انتها را اول ببینیم بعداً وارد متن سوره بشویم.

مقدمه سوره هود

معنی عبارت كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ

سوره با آیاتی که دعوت به توحید و استغفار وعده‌ی به این که به یک متاع حسن و در واقع شکوفایی آن فضیلت‌ها می‌توانیم برسیم و انذار نسبت به آخرت شروع می‌شود. یک آیه‌ی کوچکی که تمثیلی بود از وضعیت کسایی که پیام توحیدی را نمی‌پذیرند بعد وارد این قسمتی شدیم که گفتم مثل پاراگراف دوم سوره می‌ماند و آن عبارت شاید از یک جهاتی که مبهم به نظر برسد و آیه «… كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ … (هود/۷)» را من توضیح دادم. از یک سؤالی که بعد از جلسه شد، یک مقدار احساس کردم که شاید خوب توضیح ندادم. حالا باز خیلی مختصر می‌گویم که منظورم چی بود که این آیه‌ای که می‌گوید «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۗ وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ (هود/۷)» تا اینجا که خداوند آسمان و زمین را خلق کرد که مشکلی نداریم، كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ممکن است یک مقدار مبهم باشد که یعنی چه. مثلاً ممکن است این طور ترجمه شود که تخت پادشاهی خداوند بر آب بود. یا بر آب استوار بود. نمی‌دانم حالا چه ترجمه‌هایی ممکن است در نظر بگیرند. مهم این است که بفهمیم معنی‌اش چیست. من دو تا استدلال کردم برای اینکه سعی کنیم یک تحلیلی در واقع داشته باشیم از این که معنی‌اش چیست. یکی اینکه آب در قرآن با حیات یک جور ملازمتی دارد، نمونه‌اش در سوره‌ی انبیاء که آیه به صراحت می‌گوید «…وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ… (انبیاء/۳۰)» این که هر چی که حیات دارد در واقع انگار از آب به وجود آمده است. یا فرض کنید در مورد حتی خلقت انسان که صحبت می‌کند، عنصر طین و ماء هر دو آمده است. هم خاک و هم آب در خلقت انسان انگار به صورت توأمان نقش دارند. به هر حال آب مایه حیات است. این چیزی است که در قرآن به صراحت در موردش بحث شده است.

بعد یک مقایسه‌ای کردم، اولین بار هم نبود که این‌جوری استدلال می‌کردم که آیه‌ی مشابه آیه ۷ سوره هود، در سوره‌ی ملک عیناً این عبارت آنجا تکرار شده است، عبارتی است که می‌گوید «… لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا …». مقدمه‌اش این است که «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ (ملک/۲)». من سعی کردم استدلال کنم که وقتی یک عبارتی اینجا هست یا یک قطعه مثلاً داستانی، جای دیگر همین داستان تکرار شده، آن قطعه جایش یک آیه‌ی دیگری آمده یک جوری این دو تا با همدیگر در تناظر قرار می‌گیرند و می‌شود معنی آن آیه‌ی فشرده را از روی این قطعه درآورد و برعکس.

اینجا می‌گوید ما یک کاری کردیم، حالا یک جا خالی است برای اینکه آزمایش کنیم شما را «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» که این مقدمه آنجا هست که موت و حیات را خلق کردیم. اینجا هست «و كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ». با آن کلیدی که تو ذهنمان هست که آب به حیات ربط دارد. به نظر می‌آید که بالاخره شما هر جوری این را ترجمه کنید، معنی‌اش این است که آسمان و زمین را خلق کردیم، بعد در زمین حیات را به وجود آوردیم، «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» بنابراین این عبارت «و كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» اشاره دارد به رفتن به سمت خلق حیات. حالا چرا این گونه گفته شده، عرش معنی‌اش چیست، «و كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» چه تعبیری است. به نظر من معنی‌اش را می‌فهمیم که چی می‌خواهد بگوید ولی ممکن است اجزایش را دقیقاً من الان نتوانم برایتان شرح بدهم که چرا واژه‌ی عرش اینجا به کار رفته است. چرا عرش، یا الماء گفته شده و الی‌آخر. به نظر می‌آید یک جوری این که قدرت خداوند، حالت به اصطلاح مالکیت ملک الهی که در جهان حاکم است، متوجه عنصر آب شد که منجر به این می‌شود که حیات خلق شود.

این استدلال کلی بود که من سعی کردم بگویم برای اینکه عبارت «و كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» را معنی‌اش را اجمالاً درک کنیم ولو اینکه اجزایش را دقیقاً شاید نتوانم توضیح بدهم. به خاطر اینکه مستلزم این است که بگویم عرش یعنی چی و عرش یک خورده شاید تعبیر کردنش سخت باشد. به هر حال اگر این تعبیر من را بپذیرید، به نظرتان این استدلال منطقی بیاید و این معنی اینجا هماهنگ باشد با کلاً چیزی که در این سوره و این آیه داریم می‌بینیم. خودش یک کلیدی است برای اینکه نزدیک شویم به اینکه وقتی واژه‌ی عرش در قرآن استفاده می‌شود به چی باید فکر کنیم و چه معنی‌ای دارد.

رابطه بین حیات و آزمایش

من سعی کردم جلسه‌ی قبل بگویم که این آیه کلیدی است و به قبل خودش ربط دارد که تأکید روی این است که خلقت حداقل، نه خلقت آسمان‌ها و زمین، حداقل خلقت موت و حیات، خلقت حیات در زمین، زمینه‌ای است برای اینکه انسان‌ها مورد آزمایش قرار بگیرند. دو تا واژه‌های کلیدی‌ای که در این سوره فکر می‌کنم اهمیت دارند مسئله‌ی ابتلا و آزمایش هست که اینجا در این عبارت مطرح می‌شود و مسئله تلاش برای بهترین عمل را انجام دادن.

من سعی کردم جلسه‌ی قبل این را مختصر توضیح بدهم که این پاراگرافی که شروع می‌شود که تأکیدش روی این است که خلقتی که انجام شده انسان به وجود آمده، حیات به وجود آمده، این برای ترتیب دادن این آزمایش است. آزمایشی که یک عده‌ی زیادی احتمالاً در آن رد می‌شوند. به احسن عمل نزدیک نمی‌شوند؛ و یک عده‌ای ولو محدود در آن قبول می‌شوند و این ارتباط دارد با ابتدای سوره و دعوت به استغفار و این عبارتی که هم ابتدای سوره هست و هم بعداً تکرار می‌شود که حالت کلیدی در سوره‌ی هود دارد. دعوت به استغفار و توبه و دعوت به توحید که این‌ها در واقع زمینه‌های این است که یک آدمی شروع بکند. اگر تا الان درست عمل نکرده، در واقع توبه همان واژه‌ی کلیدی است که به ما در واقع این را آموزش می‌دهد که می‌توانیم اعمال گذشته‌ی خودمان را کاملاً پاک کنیم و یک زندگی جدیدی را شروع کنیم. دقیقاً کسی که توبه می‌کند معنی‌اش این است که می‌خواهد از این به بعد احسن عمل انجام بدهد. بهترین جوری که به بهترین چیزهایی که می‌داند آن گونه خوب است و تشخیص می‌دهد یا حداقل یاد گرفته که چه کارهایی انجام بدهد همان کارهای خوب را انجام دهد. کارهای بد را انجام ندهد و سعی کند یک زندگی ایده آل و خوبی را در واقع پیش ببرد.

بنابراین فضای ابتدای سوره ‌این‌جوری در واقع تشدید می‌شود که دعوت انبیاء دعوت به احسن عمل است. دعوت به این است که دنیا را، این زندگی موقت دنیا را مثل یک آزمایش نگاه کنیم و هدفمان در زندگی این باشد که بهترین اعمال ممکن را انجام بدهیم. هدفمان این نباشد که حداکثر تمتع را داشته باشیم. به هر حال آدم‌ها را یک چیزی دارند بهینه‌سازی می‌کنند، یک چیزی را دارند ماکزیمم می‌کنند. ماکزیمم این باشد که بیشترین عمل را با بهترین کیفیت ممکن انجام بدهیم. نه اینکه بیشترین خورد و خوراک را داشته باشیم، بیشترین لذت ممکن را از زندگی ببریم. این در واقع دو تا قطب مخالف است که از این به بعد هم در سوره آمده است و بعضی از کسانی که این طوری زندگی نمی‌کنند را تشریح می‌کند و جلو می‌رود؛ بنابراین ابتدای سوره این انسجام را دارد که به دعوت توحیدی انبیاء از این بعد می پردازد که که آدم‌هایی که دارند این دعوت را می‌پذیرند، آدم‌هایی که این‌جوری هستند، به زندگی به عنوان یک چیز موقت و آزمایشی نگاه می‌کنند و حداکثر سعی‌شان را می‌کنند که بهترین عمل را انجام بدهند. بعد یک مجموعه آیاتی می‌آید که دقیقاً مثل همان پاراگراف اول که دعوت انبیاء ذکر می‌شد و بعد یک تصویری می‌آمد از آن آدم‌هایی که این دعوت را نمی‌پذیرند.

دقیقاً این پاراگراف دوم هم که شروع می‌شود که حرف از خلقت و مسئله ابتلا می‌زند. دنبالش یک سری تصاویر می‌آید از آدم‌هایی که این‌جوری زندگی نمی‌کنند و عکس‌العمل‌های خلاف آن چیزی که باید، دارند. می‌گوید «… وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ» (هود/۷) اینکه آدمی که زندگی را به عنوان آزمایش نگاه نمی‌کند، پذیرفتن این که در بعد از مرگش حیات دیگری است و این زندگی جنبه‌ی مقدماتی داشته برای ابدی این برایش کاملاً غیرقابل‌قبول است. «وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَىٰ أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ…» (هود/۸) و اگر عذاب را تا چندگاهى از آنان به تأخير افكنيم، حتماً خواهند گفت/ «چه چيز آن را باز مى‌دارد؟» یک حالت یک خورده استهزاء دارد. اگر هست چرا نمی‌آید! گاهی دیدید اقوام به پیامبران می‌گفتند که این عذابی که می‌گویی چرا نمی‌آید؟! یک جوری به اصطلاح حالت عجله داشتند، این‌جوری وانمود می‌کردند. چون فکر می‌کردند نیست، یا حداقل تظاهر می‌کردند که این‌جوری فکر می‌کنند. یک چنین حرف‌هایی می‌زدند. می‌گوید «…أَلَا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» (هود/۸) و روزی که بیاید نمی‌توانند دفعش کنند و آن چیزی که به حالت استهزاء با آن برخورد می‌کردند، گریبان گیرشان می‌شود. «وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ» (هود/۹) اگر به او رحمتی بدهیم و سپس از او بگیریم، حالت یاس و کفر به او دست می‌دهد، «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي ۚ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» (هود/۱۰) اگر بعد از یک آسیب‌هایی، یک نعمت‌هایی به او بدهیم می‌گوید گرفتاری‌ها از من دور شد! این‌ها توصیف آدمی است که به صورت ابتلا به جهان نگاه نمی‌کند. من سعی کردم یک آیاتی از سوره‌ی فجر را یادآوری کردم که در واقع ابتلاها را جور دیگری تعبیر می‌کند. اینجا در واقع یک خورده مفصل‌تر هم این توصیف‌ها از آدم‌هایی که آن فلسفه را برای زندگی نپذیرفتند و نمی‌خواهند بپذیرند را با این عبارت‌ها دارد توصیف می‌کند. «إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ» (هود/۱۱) خیلی مهم است که اینجا یک حس خیلی خوبی داشته باشید که چرا واژه‌ی صبر به کار رفته است. می‌شد بگوید إِلَّا الَّذِينَ آمنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ باشد ولی واقعا نکته‌ی مهم در مورد این فلسفه‌ی زندگی که یک آدم به جای اینکه از زندگی استفاده کند، به فکر عمل کردن است. مثل اینکه بیشتر دارد به جای اینکه جذب کند، یک چیزهایی را خلق می‌کند و پس می‌دهد. ویژگی اصلی این جور زندگی، صبر کردن است؛ یعنی این آدم‌ها، مثل یک آدمی که یک لحظه تصمیم گرفته که چون متوجه می‌شود که این زندگی موقتی است، بالاخره این زندگی یک جاذبه‌هایی دارد این طوری که در قرآن این لفظ مدام به کار می‌رود. حیات دنیا مخصوصاً در سوره‌ی یونس، این خیلی نکته‌ی کلیدی‌ای بود. حیات دنیا یک چیز زینت داده شده‌ای هست، جاذبه دارد، آدم‌ها را به سمت خودش می‌کشد و این جاذبه‌ها و کششی که در حیات دنیوی هست، یک حالت خواب‌آوری دارد و همین هست که اکثر آدم‌ها در واقع یک جوری گرفتار این جاذبه‌ها می‌شوند، آدمی که دارد آزمایش پس می‌دهد، آدمی است که نباید خوابش ببرد، همیشه باید هوشیار باشد، بنابراین نباید خیلی به این زینت‌های دنیا دل بدهد، خیلی نباید جذب این‌ها بشود. نکته‌ی اصلی این است که در قرآن حرف از صبر زده می‌شود.

آدمی که می‌خواهد ایمان داشته باشد، تقوا داشته باشد، عمل صالح انجام بدهد، باید در مقابل این جاذبه‌ها صبر کند. یک صبر موقت، مثل اینکه من تصورم از این دنیا به جای اینکه این باشد که این دنیایی است که من در آن وارد شدم که بهره‌برداری کنم، دنیایی است که من واردش شدم به طور کاملاً موقت می‌خواهند ببینند من چه کار می‌کنم. یک نفر انگار یک آزمایشی طراحی کرده من یک چند سالی قرار است آزمایش پس بدهم؛ بنابراین باید نسبت به خیلی چیزها، به اصطلاح حالت‌هایی که پیش می‌آید، صبور باشند. اصلش این است که جذب این حالت‌های به اصطلاح لذت‌های دنیوی نشوم. خودم را یک خورده دور نگه دارم برای خاطر اینکه بتوانم این سؤال‌ها را خوب جواب بدهم. موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرم را درست در آنها عمل کنم. این چیزی که آدم را به اشتباه می‌اندازد، همان علاقه‌مند شدن به این دنیاست.

یک حدیث معروفی است از پیامبر که میگویند «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» که محبت نسبت به دنیا رأس همه‌ی خطایاست، انگار همه‌ی خطایا منشأش اینجاست، اگر یک آدمی باشد که خیلی جذب دنیا نشده باشد، محبت دنیا در دلش نباشد، سخت نیست برایش که با یک چنین فلسفه‌ای زندگی کند؛ یعنی کل زندگی خودش را مثل یک آزمایش نگاه کند. به هر حال این واژه، واژه‌ی مهمی است که وقتی حرف از ابتلا هست، واژه‌ی کنار ابتلا واژه‌ی صبر است. تقریباً همه‌جا این هم‌نشینی بین ابتلا و صبر است این است که به جای عبارت متداول الی الذین آمنوا و عمل الصلاحات اینجا با تأکید روی صبر می‌گوید «إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ» (هود/۱۱) این واژه‌ی کبیر تکرار شده است. دفعه‌ی اول، در آیه‌ی سوم انتهایش این بود که «…وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ» (هود/۳) چون واژه‌ی خیلی پرتکراری نیست بنابراین یک خورده جلب نظر می‌کند. یوم، یوم کبیری است و هر دو طرفش هم اجرش و هم عذابش بزرگ هستند.

بخش دوم سوره: اشاره به کتاب

آیه ۶ به نظر می‌رسد که انتهای پاراگراف دوم است یا کلاً از اول سوره تا اینجا می‌توانید بگویید یک بخش است. من بیشتر میل دارم بگویم که آن ۵ -۶ آیه‌ی اول یک پاراگراف است و از آن آیه تا انتهای آیه‌ی ۱۱ هم به طور خیلی منسجم یک موضوعی را دارد مطرح می‌کند. بعد موضوع ظاهراً عوض می‌شود، کامل عوض نمی‌شود البته برای خاطر اینکه شروع سوره با ذکر نام کتاب بوده، بنابراین باید انتظار داشته باشیم که در سوره به کتاب پرداخته بشود. حداقل همان یک آیه اول یک انتظاری ایجاد می‌کند که اینجا این حالت پرشی که ایجاد می‌شود از این مقدمه به این عبارت «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ…» (هود/۱۲) که در واقع یک جوری اشاره به خود مسئله‌ی وحی و نزول کتاب است.

خطاب به پیغمبر

می‌خواهم یادآوری بکنم که من چند بار تا حالا در سوره‌ی مریم و جاهای دیگر، روی این تأکید کردم که در قرآن بارها این اتفاق میافتد که در میانه‌ی یک بحث، یک دفعه خطابی به پیغمبر هست. مثلاً مثل اینکه در سوره‌ی قیامت یک دفعه خطاب به پیغمبر می‌شود که «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» (قیامه/۱۶) ما معمولاً وقتی داریم قرآن می‌خوانیم، شاید طبیعی است که یک جوری انگار فراموش می‌کنیم و پس ذهنمان می‌رود که اینجا یک فرشته‌ای دارد این‌ها را به پیامبر القا می‌کند. خوب این مکانیزمی که من دفعه‌ی قبل که این را توضیح دادم فکر می‌کنم همین مثال را زدم. گفتم مثل این است که وقتی آدم می‌رود یک فیلمی نگاه می‌کند، در سینما یک جوری غرق در دیدن فیلم می‌شود، دیگر فراموش می‌کند که اینجا یک آپاراتچی‌ای هست یک آپاراتی روشن است، یک نوری روی پرده افتاده، مکانیزم ها را فراموش می‌کند، وحی یک مکانیزمی دارد، این الفاظ که دارند می‌آیند، این کتاب که دارد تشکیل می‌شود یک روندی دارد طی می‌شود، وحی‌ای نازل می‌شود، فرشته‌ای هست، به پیغمبر دارد چیزی می‌گوید، پیغمبر در آن حالتی است که وحی را می‌گیرد یک حالت‌هایی دارد، گاهی یک لحظه فضای مثلاً یک سوره‌ای شکسته می‌شود، چند تا عبارت مثل عبارت‌های معترضه آن وسط می‌آید و یک چیزی خطاب به پیغمبر، یعنی نظر ما را نسبت به خود پیغمبر و این مکانیسم وحی جلب می‌کند و بعد دوباره مسئله سوره ادامه پیدا می‌کند.

معمولاً جاهای خوبی این اتفاق می‌افتد، یعنی معنایش با معنای قبل و بعد خودش مربوط می‌شود. ولی اگر کاملاً یک جایی دیدید که دو تا آیه بود و هیچ ارتباطی هم ندیدید، خود این یک پدیده‌ای است در قرآن یعنی یک بار دو بار نیست، بارها این اتفاق میافتد که یک مطلبی با یک تذکر مستقیم مربوط به خود پدیده‌ی وحی نسبت به پیامبر قطع می‌شود و دوباره ارتباط پیدا می‌کند، آیات انتهای سوره‌ی مریم این‌جوری بود، همان آیه‌ی سوره‌ی قیامت را مثال زدم و جاهای دیگر هم مشابه‌هایی دارد. اینجا هم یک مقدار حالا در عین حالی که با محتوای سوره هماهنگ است ولی یک مقداری این حالت را دارد. ناگهان انگار سوره به یک جایی رسیده، دو تا پاراگراف گفته، به نظر می‌آید یک موضوعی کامل شده مخصوصاً اینکه این آیه انتهای این پاراگراف است دیگر «إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ» (هود/۱۱) انتظار ندارد آدم دیگر آن بحث ادامه پیدا کند، موضوع مطرح شده، عاقبت آن‌هایی که آن شکل زندگی می‌کنند را توصیف کرده، طرف مقابلش هم توصیف شده؛ یک مکثی انگار پیش می‌آید حالا یک خطاب مستقیم به پیغمبر است درباره‌ی وحی.

می‌گوید «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ…» (هود/۱۲) انگار می‌گوید تو نزدیک شدی وحی را به اینکه ترک کنی، یعنی یک چیزهایی که به تو وحی می‌شود را نگویی! «…وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ…» (هود/۱۲) و اینکه سینه‌ات تنگ می‌شود از این که این محتوا به تو وحی شده است. «…أَن يَقُولُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ» (هود/۱۲) این‌ها میگویند که چرا گنجی به او نازل نشده یا یک فرشته‌ای همراهش نیامده است. به درستی این است که تو ترساننده‌ای، انذار کننده‌ای و خداوند بر همه‌چیز وکیل است. این که یک‌دفعه متوجه این می‌شویم که پیامبر نسبت به این محتوایی که به ایشان نقل می‌شود و پاسخ به آن کسایی که معجزاتی مثل معجزات پیامبران قبل می‌خواستند، مانده‌اند. حضرت سلیمان گنج‌هایی داشت که در داستان بلقیس و سلیمان می‌بینید که آن ملکه سبا با دیدن آن شکوه و عظمت آن دربار سلیمان یک جوری خاضع می‌شود و آن را به عنوان پیامبر انگار می‌پذیرد. آن آدم‌هایی که دور و بر پیامبر بودن انگار خیلی علاقه به این جور چیزها داشتند. مثلاً ادعایشان این بود که اگر به جای این کلامی که از آسمان به تو نازل می‌شود، یک جواهراتی چیزی نازل می‌شد، ایمان می‌آوردیم! احتمالاً قدم بعدی این است که آن جواهرات را باید بین ما پخش هم بکنی (تا ایمان بیاوریم)! همین‌جوری ببینند نازل می‌شود که کافی نیست! بعد باید ببینند که بشود از آنها استفاده‌هایی هم بکنند! چیزهایی که این‌ها می‌گویند و پیامبر اذیت می‌شود از انکاری که در مقابلش هست.

این تمی است که خیلی در قرآن زیاد هست. پیامبر بی‌نهایت این‌ها را دوست دارد، دوست دارد این‌ها مؤمن بشوند. از این که دعوتش را نمی‌پذیرند ناراحت می‌شود. از اینکه مسخره‌اش می‌کنند، حالت انکار دارند، ناراحت می‌شود. این قسمت «فلعلک تارک …» مربوط به همان چیزی است که در سوره‌ی یونس روی آن تأکید کردم. پیغمبر از تصور این که این‌ها همه به جهنم می‌روند و عذاب می‌شوند، این‌ها برای پیامبر دلگیر کننده است به دلیل آن حالت رأفت و محبتی که نسبت به آدم‌ها دارد، مخصوصاً آن آدم‌هایی که بینشان بزرگ شده است. به هر حال یک تعلق خاطری نسبت به آنها دارد. این چیزی است که در قرآن می‌شود گفت که پیامبر برای همین مورد عتاب و خطاب قرار می‌گیرد. علاقه‌ی زیاد به این کسانی که ایمان نمی‌آورند و شور و شوق زیادی دارد. مثلاً شاید این تصور پیامبر که اگر این سران قریش ایمان بیاورند، مسئله مسالمت‌آمیز حل می‌شود. سیستم قبیله‌ای است دیگر، چهار تا آدم هستند که اگر این‌ها ایمان بیاورند، بقیه هم ایمان می‌آورند. لازم نیست جنگ پیش بیاید، خون‌ریزی بشود. بالاخره این‌ها جهنم نمی‌روند و یک راه نجاتی برایشان باز می‌شود. همین که در قرآن گفته می‌شود که «حَرِيصٌ عَلَيْكُم» (توبه/۱۲۸) این که یک حالت «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ…» (کهف/۶) یا (شعراء/۳) از این که داری خودت را هلاک می‌کنی که ایمان نمی‌آورند، این چیزی است که مدام در قرآن می‌آید. تنها موردی است که پیامبر مورد عتاب قرار می‌گیرد. لحنی است که شاید شدیدترینش ابتدای سوره‌ی عبس باشد. «عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ» (عبس/۱) «أَن جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ» (عبس/۲) که خیلی شدید است. حالت قهرآمیز دارد نسبت به پیغمبر که ظاهراً شاید داستانش این است که یک مردی از بیابان آمده بود و میگویند که کور بوده و با صدای بلند می‌گفت که این محمد کیست که میگویند یک حرف‌هایی میزند. این در حالی بود که پیامبر داشت با برخی از آدم‌های مهم مذاکره می‌کرد و پیامبر دلخور شد، مثلاً یک جوری «عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ» (عبس/۱) روی برگرداند و این مورد عتاب قرار می‌گیرد که این آدمی است که می‌خواهد یک حرفی را بشنود، این است که ممکن است ایمان بیاورد.

بارها این تم در قرآن تکرار می‌شود. دلگیری پیامبر از ایمان نیاوردن این آدم‌ها، حالت استهزا و انکاری که دارند. حقیقتی که نمی‌پذیرند و خطری که متوجه شان هست و دلگیری پیامبر نسبت به آیه‌هایی که به شدت حالت انذار دارد و صراحتاً می‌گوید این‌ها همه به جهنم می‌روند. این آن چیزی است که انگار پیغمبر دلش نمی‌خواهد این‌جوری بشود.

قرآن تنها معجزه پیامبر

نکته این است که مثلاً آن‌ها به دروغ یا به راست می‌گویند که اگر این معجزات را بیاوری ما ایمان می‌آوریم و مدام در قرآن این‌جوری است که این معجزات نمی‌آید دیگر. تأکید روی این است که معجزه همین است که دارد نازل می‌شود. خوششان می‌آید، خوششان نیاید؛ ایمان بیاورند یا نیاورند؛ یعنی موضع خدا درباره‌ی این مسئله که معجزه داده نمی‌شود، یک موضع کاملاً محکمی است و معجزه همین قرآن است؛ یعنی مثل اینکه برای خدا آن قدری که برای پیامبر مهم است، مهم نیست که این‌ها ایمان نمی‌آورند. این پیامبر خاتم است و معجزه‌اش کتاب است. در واقع معجزه‌ی مشترک برای همه آدم‌ها تا آخر دنیا آورده شده است و دیگر قرار نیست که مرده زنده بکند. معجزه همین است، می‌خواهند ایمان بیاورند، می‌خواهند ایمان نیاورند. به هر حال مشکل این است. مشکل این است که معجزه می‌خواهند و از طرف خداوند نسبت به معجزه‌ای به غیر از کتاب یک حالت انکار هست و این که پیامبر هم اینجا یک چیزی دارد، یک دلگیری‌ای در این ماجرا برایش هست. «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۖ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (هود/۱۳) میگویند که افتراست. می‌گوید ده تا از این افتراءها بیاورید و هر چیزی که می‌خواهید کمک بگیرید، اگر راست می‌گویید. «فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَن لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ» (هود/۱۴) اگر اجابت نکردند یعنی ده تا سوره را نیاوردند یعنی بدانید که قرآن به علم خدا نازل شده و خدایی به غیر از خدا نیست، آیا تسلیم می‌شوید.

سه تا آیه که حالت معترضه دارد در عین حال مقدمه‌ای برای بحثی است که دوباره دارد شروع می‌شود خطاب به پیغمبر و تأکید روی معجزه بودن کتاب است و این که کنزی در کار نیست، فرشته‌ای همراه با پیامبر قرار نیست پایین بیاید و مردم به عنوان معجزه آن را ببینند. چیزی که هست همین کتاب است. این بارها در قرآن تأکید می‌شود. واقعا جای تعجب است برای من که این همه تأکید و اصرار و ابرامی که در قران هست، باز یک مجموعه‌ای از معجزات و چیزهای عجیب و غریب به پیغمبر نسبت داده شده که (درست نیستند). مثلاً چیزی مثل شق‌القمر. بعضی از این معجزات این‌جوری‌اند. مثلاً من این را باور می‌کنم که شاید در بین مؤمنین، می‌گویند سنگی را در دست خودش گرفته و سنگ شروع به تسبیح کردن گفته و پیامبر گفتند که «یسبح الله ما فی السماوات والارض» یعنی همه در حال تسبیح هستند. اینکه در جمع مؤمنین چیز معجزه‌آسایی از پیامبر مثل یک کرامت مانندی باشد [شاید درست باشد] ولی معجزه به آن معنا که به مخالفین نشان بدهی که ایمان بیاورند، تمام قرآن این است که نمی‌دهیم دیگر. یک جوری آنها می‌خواهند و از این طرف همیشه جواب این است که حالا بأذن الله، منتظر باشید گاهی این‌جوری است و گاهی هم مثل اینجا و بعضی جاهای دیگر با تأکید این است که نه همین کتاب است. یا مثلاً این حالت تحدی که اگر می‌توانید مثلش بیاورید اگر نه قبول بکنید که این معجزه است و از این‌گونه بحث‌ها. به نظر می‌آید که اگر یک بار یک واقعه‌ای مثل شق‌القمر اتفاق افتاده باشد و آنها خواسته بودند، یک بار در قرآن گفته می‌شد که دیدید شق‌القمر کردی و این‌ها هم ایمان نیاوردند. مخصوصاً که این از آیات قرآن برمی‌آید که انگار پیامبر یک جوری دوست دارد، دلش می‌خواهد، فکر می‌کند یک درصد می‌تواند روی این‌ها تأثیر بگذارد، یکی از این آدم‌ها هم شده ایمان بیاورد، بنابراین آگاه می‌شود یک معجزه‌ی دیگری هم بوده است! نه یکی صدها معجزه به پیغمبر نسبت داده شده که فکر می‌کنم اگر یکی از آنها واقعا اتفاق افتاده بود، طبعاً باید در قرآن یک بار ذکر می‌شد که دیدی که معجزه دادیم و این‌ها نپذیرفتند. آیه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشق‌القمر» (قمر/۱) که به وضوح در توصیف قیامت است. اگر کسی بخواهد جور دیگری آن را معنی کند باید شق‌القمر کند! شق‌القمر دوم به معنای عرفی‌اش!

حضار: چرا واحد معجزه هی عوض می‌شود؟

من خیلی به این موضوع فکر نکردم. ولی فکر می‌کنم دو سه بار که گفته شده بستگی به این دارد که به چه کسی خطاب می‌شود. آنجا که می‌گوید خودتان بیاورید، می‌گوید مثلاً چند تا آیه بیاورید. آنجایی که می‌گوید اگر شما و جن و انس با هم جمع بشوید، از هر چیزی که می‌خواهید کمک بگیرید؛ واحدش یک خورده تغییر می‌کند. می‌شود گفت که آزمون دارد راحت‌تر می‌شود. ممکن است یکی بگوید اول این آیه نازل شده گفته ده تا سوره، بعد گفته حالا نمی‌توانید، یک سوره، ده تا آیه بیاورید… اکثراً این‌جور تعبیر می‌کنند. من فکر می‌کنم واحد این که چه کسایی حق دارند در مسابقه شرکت کنند هم تأثیر می‌گذارد، چون این آیه‌ها را که نگاه کنید که خطاب به کیست و می‌گوید که از کی کمک بگیرید و یا می‌گوید خودتان این کار را انجام بدهید. به هر حال یکی از این دو تا تعبیر یا هر دو می‌تواند درست باشد. نمی‌دانم. اگر کسی ادعایش این است که این‌ها به ترتیب آسان‌تر شده، باید یک جوری دنبال این برود که سوره‌ها به همان ترتیب بوده‌اند. مثلاً اولی‌اش سوره‌ی هود است بعد فلان است بعد فلان؛ و به این ترتیب می‌شود که هی دارد آسان‌تر می‌شود و باز هم نمی‌توانید بیاورید. نمی‌دانم به نظرم می‌آید که این تعبیر، تعبیر خوبی است. در عین حال فکر می‌کنم که آن نکته‌ای که من می‌گویم هم هست؛ یعنی هر دفعه دقت بکنید، خطابش فرق می‌کند؛ و اینکه امکاناتی که به آنها می‌دهد که این کار را بکنند، تفاوت دارد.

آیه‌ی بعدی می‌گوید «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ» (هود/۱۵) من تصورم این است، دوست دارم این طور بخوانم. می‌توانم یک جور دیگر هم بگویم. فکر می‌کنم آن پاراگراف دوم، انتهایش می‌بایست این‌جوری می‌شد این‌ها این‌جوری هستند الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولائک لهم مغفره و اجر کبیر بعد این هم یک جوری ادامه‌اش است. آن‌هایی که دنیا را به صورت ابتلا نمی‌بینند، مشغول دنیا هستند، توصیفشان تمام می‌شود بعد می‌گوید «الی الذین صبروا و عمل الصالحات» و اینکه این‌ها مغفرت و اجر کبیر به آنها داده می‌شود. آن سه تا آیه را بگذارید کنار ادامه‌اش می‌تواند این باشد «من کان یرید الدنیا» آن‌هایی که اهل تمتع‌اند. جذب این حیات دنیا می‌شوند و از حیات دنیا استفاده می‌کنند «و زینتها و هم فیها لایبخسون» این کارهایی که در این دنیا می‌کنند، اعمال دنیوی‌شان که در جهت به دست آورد دنیاست. دنیا را می‌خواهند دنیا به آنها داده می‌شود. «وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ» خداوند برایشان کم نمی‌گذارد. واژه‌ی بخس در سوره‌ی یوسف «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (یوسف/۲۰) می‌گوید او را به یک بهای اندکی فروختند. این از همان واژه می‌آید «وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ» این که برایشان کم گذاشته نمی‌شود. اعمالی انجام می‌دهند، اعمالشان در جهت به دست آوردن همین زینت‌های دنیاست، اعمالشان به نتیجه می‌رسد و به آنها همه‌چیز داده می‌شود.

«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ ۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (هود/۱۶) این‌ها کسایی هستند که در آخرت چیزی به‌جز آتش برایشان نیست. چیزی برای آن دنیایشان آماده نکردند یعنی این دنیا را به جای اینکه مقدمه‌ی آخرت ببینند، هدفشان همین زندگی دنیایی بوده برای همین از صبح پا شدند تا شب دویدند، هرچقدر که زحمت کشیدند و یک اعمالی انجام دادند و پاداش‌هایش را در این دنیا گرفتند. دنبال پول دویدند به پول رسیدند، نه اینکه حالا هر کی نیت کنند، یک اعمالی انجام دادند، یک نتایج منطقی. دنیا این شکلی است. مثلاً فرض کنید یک نفر می‌رود یک بیزنسی راه می‌اندازد، بالاخره پول به دست میاورد. دیگر انتظار نداشته باشد که این بیزینس که راه انداخته به پول برسد، در آخرت هم برایش یک چیزی باشد. این را برای همین دنیا انجام داده دیگر. آن پول را هم که به او دادند، چیزی هم کم نگذاشتند. مثل یک معامله. این آیه خیلی آیه جالبی است. حالت عادلانه دارد. این‌ها همین را نمی‌خواهند؟ «نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ» این اعمالشان، نتیجه اعمالشان را در همین دنیا به طور کامل هر چی که می‌شود می‌دهیم و چیزی به آنها کم داده نمی‌شود.

«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ» این‌هایی که دنبال حیات دنیا بودند، آن دنیا چیزی به جز آتش نصیبشان نمی‌شود. «وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» این چیزی که ساختند فرومی‌پاشد و «وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» و اعمالی که انجام دادند باطل می‌شود. من تأکیدم روی این است. به تکرار واژه‌ی عمل دقت کنید، «نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ» حرف این است که ما در این دوره عمل انجام می‌دهیم و این اعمال در این دنیا نتیجه‌اش، متوجه این دنیاست. آن اعمال متوجه آن دنیاست. آن‌هایی که به صورت ابتلا نگاه می‌کنند، صبر می‌کنند، بعضی از مزایا و زینت‌های دنیا را صرف‌نظر می‌کنند و اعمالشان در یک جای دیگری به آنها می‌رسد و یک عده اعمالشان همین‌جا به آنها می‌رسد. باز دوباره انتهایش می گه «وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» واژه‌ی عمل مدام دارد تکرار می‌شود.

من جاهای دیگر در قرآن این شکل را نشان دادم. مثلاً داستان ابراهیم دارد تمام می‌شود، یک جمله‌اش مانده است. یک عبارتی، یک اشاره‌ای به لوط می‌شود مثل اینکه زمینه‌ی بحث بعدی آماده می‌شود و بعد آن جمله‌ی آخر پاراگراف می‌آید. می‌توانید اینجا هم این شکلی نگاه کنید که این آیات درباره‌ی عاقبت آن‌هایی است که «يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا». دو گروه هستند، آن‌هایی که صبر کردند و اعمال صالح انجام دادند و دنبال آن احسن عمل هستند، دنیا را به صورت ابتلا نگاه کردند به آن‌ها اجر کبیر می‌رسد. آن‌هایی که «يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا» این اتفاق برایشان می‌افتد که به آتش می‌رسند و اعمالشان باطل می‌شود. این می‌توانست ادامه‌ی آن آیه بشود ولی در واقع یک پاراگراف مقدماتی بحث بعدی است یک خورده جلوتر آمده است و آن آیه رفته یک خورده رفته عقب‌تر. فکر می‌کنم این طور می‌شود نگاه کرد و به نظرم بهتر هم است. این قسمت اول دو تا بخش دارد و اینکه این دو بخش با هم یک تفاوتی دارند. یک پاراگراف کوچک و یک پاراگراف بزرگ‌تر انتهای این پاراگراف یک کمی پایین‌تر آمده است. اتفاقاً آن سه تا آیه قرار است کمی حالت معترضه هم داشته باشند؛ یعنی ناگهانی باشند وسط دو تا آیه‌ای که خوب به هم می‌چسبیدند که انتهای اعمال مؤمنین و انتهای اعمال «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» بود. آن ۳ تا آیه آن وسط جاگذاری شدند که حالت معترضه بودنشان را بیشتر می‌کند. من به نظرم می‌آید این ساختار بهتری است، ولو اینکه یک مدل دیگر هم می‌شد بگویم. مثلاً فرض کنم این به یک معنایی شروع بحث جدیدی است. ولی به خودم حداقل این مدل خیلی نمی‌چسبد.

بنابراین آیه ۱۶ که تمام می‌شود مثل اینکه قسمت اول سوره که تذکر به پیام توحید و این مسئله‌ی ابتلا بودن دنیا و دو مدل عکس‌العملی که می‌شود به آن نشان داد و عاقبت‌هایشان؛ و حالا همان ۳ تا آیه معترضه. علت اینکه می‌گویم جور دیگری می‌شود نگاه کرد برای اینکه آن سه تا جمله مربوط به وحی می‌شوند و حالت‌های پیغمبر، شروع بحث کتاب‌اند؛ یعنی یک جوری در واقع من می‌توانم این‌جوری نگاه کنم که یک پاراگراف کلی در مورد وضعیت آدم‌ها در این دنیا گفته شده است. مثل اینکه مثلاً فرض کنید وضع کفار و مؤمنین و این‌ها گفته می‌شود ولی «الذین فی قلبوهم مرض» هم هستند. یک پدیده‌ی دیگری هم هست، یک جور فساد دیگری هم هست. دین می‌آید و یک عده آدم‌ها به این دلیل که در جامعه‌ی دینی زندگی می‌کنند ولی ایمان نمی‌آورند، یک شکل‌های دیگری از فساد ایجاد می‌کنند که این‌ها در واقع نتیجه و همراه با نزول کتاب است؛ بنابراین آن جمله‌های معترضه که یک جوری مربوط به نزول کتاب می‌شد، آدم می‌تواند بگوید که فقط معترضه‌ی کامل نیست، یک جوری مقدمه است مربوط به قسمت دوم که می‌خواهد درباره‌ی کتاب و هدایت توسط کتاب صحبت کند.

خداوند به غیر از آن جنبه‌ی فطری که در وجود ما گذاشته که راه را پیدا کنیم، یک هدایت‌های بیرونی هم فرستاده توسط انبیاء که این هم در هدایت مردم نقش دارد. در واقع اینجا قسمت دوم مقدمه شروع می‌شود که طبیعی هم هست که این قسمتی است که هم از نظر تاریخی و هم از نظر منطقی متأخر است و هم اینکه از لحاظ متنی قرار است به داستان انبیاء وصل شود؛ بنابراین بحث مربوط به کتاب و نبوت و هدایت‌های بیرونی که بعداً مثال‌هایش همان انبیاء است طبیعی است که انتها می‌آید.

«أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً ۚ أُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۚ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ ۚ فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ۚ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ» (هود/۱۷) آیه‌ای که خیلی روی آن بحث شده است. بحث‌های فرقه ای شده، بحث‌های غیر فرقه ای شده و معمولاً در این جور جلسات وارد این جور بحث‌ها نمی‌شوم. منظورم این است که من سعی‌ام می‌کنم که بگویم این آیه معنی‌اش چیست و بین این چند تا تعبیری که وجود دارد کدام به نظر، با توجه به الفاظ و سیاق متن معقول‌تر به نظر می‌رسد. اگر سوره‌ی هود را طولانی بحث می‌کردیم، معمولاً حرف‌های دیگران هم نقل می‌کردم و سعی می‌کردم بگویم کدام اشتباه است. چون مختصر بحث می‌کنیم من خیلی ریز نمی‌شوم. همین‌قدر بگویم که اینجا داستان زیاد است. مثلاً یک قرائت که به نظر من قرائت خوبی نیست. می‌گوید «أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» منظور پیامبر است و «وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ» منظور حضرت علی است که به دلایلی از نظر من قرائت خوبی نیست. هر چند از نظر محتوا ممکن است خوب باشد ولی از نظر الفاظ خیلی با این آیات جور درنمی‌آید. اول این کلمه‌ی «یتلوه» که ممکن است این تصور پیش بیاید که از تلاوت می‌آید. فکر کنم اکثریت خوشبختانه این را قبول دارند که این از تلاوت نمی‌آید. مثلاً فرض کنید این آیه از ریشه‌ی دیگری می‌آید به معنی دنبال آمدن. مثل «والشمس اذا ضحاها و القمر اذا تلاها» آن یتولوه از این ریشه می‌آید، به دنبال کسی آمدن. به دنبال یک چیزی مثلاً یک چیزی ظاهر بشود. یک معنی‌اش که به نظر من معنی خوبی است، این است که آیا کسی که بر حجت و دلیل روشنی از سوی پیغمبر خودش است. «وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ» و به دنبال آن بینه که انگار یک چیز درونی است یک شاهدی هم آمده که این می‌تواند اشاره به قرآن و نوبت و این‌ها باشد؛ یعنی آدم‌هایی را دارد توصیف می‌کند که به دنبال فطرتشان، حقیقت را می‌یابند و به دنبال آن بینه یک چیز دیگری هم از بیرون انگار آمده، شاهدی هم برای آن بینه آمده است. فکر می‌کنم این بهترین ترجمه‌ای است که برای این آیه می‌شود کرد. «وَمِنْ قَبْلِهِ» یعنی قبل از این شاهد. شاهد الان اینجا به طور خاص قرآن است، کتاب است. کتابی که الان آن بینه‌ی درونی را دارد تائید می‌کند. «كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً» قبل از این، کتاب موسی بود که پیشوا و رحمت خداوند بود. «أُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» این چیزی است که نمی‌خورد آنجا اشاره به پیغمبر باشد. این است که به نظر می‌آید «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» ابتدای این عبارت قبلی در اینجا تکرار شده است، می‌گوید «أَفَمَنْ كَانَ» کلی است دیگر. این‌جوری نیست که فقط به پیغمبر باشد. مخصوصاً این که بعدش می‌گوید «ُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» این آن‌هایی هستند که به آن ایمان می‌آورند. همین «أَفَمَنْ كَانَ» این آدم‌هایی که داریم به آن اشاره می‌کنیم، به نظر کلی می‌آید، یعنی خاص کردنش به پیغمبر، یک خورده با این انتهایش که «ُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» سازگار نیست به نظرم، خوب درنمی‌آید.

به هر حال دو تا تعبیر مشروع یکی این است که اشاره به پیامبر باشد به طور خاص و یک شخص خاصی که به دنبال پیامبر است و شاهد بر نبوت پیامبر است. یا من فکر می‌کنم بهتر این است که کلی بگیریم. کسانی که بینه‌ای از خداوند انگار دارند و شاهدی به دنبالش آن بینه را تأییدشان می‌کند. «وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً» قبل از این شاهد که الان قرآن است، کتاب موسی بود که پیشرو و رحمت بود. این‌ها هستند که «ُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» ایمان می‌آورند به این کتاب. «وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ» و هر کس که کافر بشود از میان این احزاب، گروه‌هایی که معاصر پیامبر هستند. «فالنار…» آتش، وعده‌گاهشان است. «فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ» خطاب به پیغمبر است. در این شک نکنید که این‌ها عاقبتشان به آتش می‌رسد. «فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ۚ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ» این که این حقی است از جانب پروردگارت و اکثر مردم ایمان نمی‌آورند. آن آیاتی که مربوط به توصیف وحی و وضعیت پیامبر بود بعلاوه این آیاتی که به وضوح مسئله‌ی نزول کتاب و حالا نبوت را دارد مطرح می‌کند، هر دو تا تعبیر را بگیرید در این که این محتوا مربوط به نبوت است و هدایتی که از طرف خدا می‌رسد، هیچ شکی در این قسمتش نیست. حالا هر دو جور می‌خواهید بخوانید.

حضار: پس الان کتاب موسی هم می‌شود شاهدی بر آن بینه‌ی ما. درست است؟ آن بینه‌ی درونی

بله صد در صد. همه‌ی کتاب‌ها، نبوت‌ها یکی هستند. اصلاً نبوت، هدایتی که از طرف خداوند به وسیله انبیاء آمد تائید کننده‌ی آن بینه‌هایی است که ما در درون خودمان می‌توانیم پیدا کنیم. حالا برای بعضی‌ها فعال نیست، با برخورد با کتاب و هدایت الهی آن بینه‌شان فعال می‌شود. یک آدم‌هایی اصلاً قبل از اینکه با کتاب برخورد کنند (هدایت که منحصر به این نیست که شما با نبوت برخورد کرده باشید)، آدم‌های هدایت‌شده‌ای هستند. اتفاقاً چون هدایت شده هستند تا کلام خدا را می‌شنوند فوری می‌فهمند کلام خداست. مثل آن داستان زیبای یاسین که انبیائی می‌آیند و قوم را دعوت می‌کنند و یک دفعه یک نفر از بیرون شهر دوان‌دوان می‌آید می‌گوید به این‌ها ایمان بیاورید. کافی است یک جمله بشنوند، می‌دانند که از طرف خدا حرف می‌زنند. کسی که با خدا از درون خودش آشنا هست صدای خدا را، کلام خدا را، پیام خدا را می‌شناسد و بلافاصله شناسایی می‌کند و ایمان می‌آورد.

حضار: بعدش هم دوباره… همه این‌ها برمی‌گردد به بینه…؟

«وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» به نظر می‌آید برمی‌گردد به خود قرآن و همین پیام، حالا آن پیام از درون هست، از بیرون هست. ما آدم‌ها از درون که اصلاً نمی‌شنویم و طبعاً بیرونی هم. پدیده‌ی کفر این‌جوری است که اول به صورت درونی کافر شدند و حالا این بیرون را هم نمی‌شناسند.

حضار: … اولائک یومنون به…

آدم‌هایی را دارد توصیف می‌کند که آمادگی درونی دارند و این پیام الهی مثل یک شاهدی است که به دنبال آن بینه‌ی درونی‌شان می‌آید و این‌ها هستند که ایمان می‌آورند و آنها که آن بینه‌ی درونی را در واقع یک جوری به آن کافر شدند، ایمان نمی‌آورند. برای ادامه دادن بحثم در مورد این سوره، واقعا نیازی ندارم به هیچ‌وجه که تعبیر دقیق این آیه را بیان کنم. آن چیزی که مهم است شروع بحث کتاب و نبوت. همه‌ی چیزهایی که خواندیم، مثل این است که آدم‌ها در یک دنیایی هستند، بینه‌های درونی دارند، بعضی‌ها ایمان می‌آورند و بعضی‌ها نمی‌آورند. بعضی‌ها به آخرت بعضی‌ها به دنیا به صورت یک چیز آزمایشی نگاه می‌کنند. بعضی‌ها این طور نگاه نمی‌کنند. بعضی‌ها احسن عمل دارند و بعضی‌ها نه. حالا مسئله این است که یک پدیده‌ی دیگر این است که نبوتی هست، یک تأکیدی بر آن بینات درونی و آیات الهی که در جهان وجود دارد از طریق انبیاء انجام می‌شود حالا یک جور کفرهای جدیدی هم به وجود می‌آورد. این چیزی است که مدام ما در قرآن می‌بینیم. این اتفاق‌هایی که بعد از نزول کتاب می‌افتد، یک جوری جداگانه بررسی می‌شود. به هر حال این آیه با هر دو تا تعبیر معروفش، در واقع یک جوری زمینه ‌این است که همان بحث کتاب و نبوت شروع شود و به داستان انبیاء وصل بشود.

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ۚ…» (هود/۱۸) این افتراء، من بارها روی این تأکید کردم که مدام در قرآن روی این تأکید می‌شود که گناه‌کارترین آدم، بدترین آدم، ستمکارترین آدم این‌ها هستند که بعد از این که جامعه‌ی دینی تشکیل شد، کسانی که افتراء به خداوند می‌بندند. کتاب را تحریف می‌کنند، یک چیزهایی از قول خداوند می‌گویند که خداوند این‌چنین می‌خواهد. مثلاً پیشوایان دینی هستند که چیزهایی از دین می‌سازند و نقل می‌کنند که خدا این‌ها را نگفته است. این‌ها بدترین آدم‌ها هستند. این همان چیزی است که وقتی دین می‌آید، یک زشتی‌هایی ایجاد می‌شود. به دلیل اینکه آدم‌هایی که دین به آنها عرضه می‌شود، بعد از این که دین عرضه شد و همچنان کافر مانده‌اند. انگار به یک مراحل بدتری هم از حیات می‌رسند که قبلاً در آن نبودند.

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ۚ…» (هود/۱۸) چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که یک افترایی یک دروغی به خدا می‌بندد. «…أُولَٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَىٰ رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَٰؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَىٰ رَبِّهِمْ ۚ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (هود/۱۸) این‌ها کسایی هستند که بر پروردگارشان عرضه می‌شوند و شاهدان می‌گویند که این‌ها به پروردگارشان دروغ بستند. لعنت به کسایی که ستمکار هستند. «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ» (هود/۱۹) این‌ها کسایی هستند که راه‌های خدا را می‌بندند و گمراهی ایجاد می‌کنند، راه خدا را کج می‌کنند. «وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا» این فانکشن استاندارد علمای دین است. دیگران هم ممکن است خارج از دین این کار را بکنند ولی استاندارد کار علماست. «أُولَٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ …» (هود/۲۰) این‌ها کسایی هستند که در زمین کاری از دستشان برنمی‌آید، نمی‌توانند غلبه کنند. «…أُولَٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ۘ…» (هود/۲۰) و از غیر خدا هم سرپرستی ندارند که کمکشان کند. «… يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ …» (هود/۲۰) که عذاب برایشان مضاعف می‌شود. «…مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ» (هود/۲۰) نه چیزی می‌توانند بشنوند، نه می‌توانند چیزی را ببینند. در واقع بیشتر می‌خورند. توصیف آدم‌هایی که در مقابل انبیاء قرار می‌گیرند، دعوت کتاب را، دعوت بیرونی را هم می‌شنوند ولی همچنان کافر می‌مانند. حالا می‌تواند در قالب کفر مقابل انبیاء باشد یا در قالب کسانی که ظاهراً ایمان دارند ولی واقعا سمع و بصر ندارند و نمی‌فهمند و وضعیت واقعی‌شان کفر است. «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ» (هود/۲۱) این‌ها کسایی هستند که به خودشان آسیب می‌زنند و افتراء بستن باعث گمراهی‌شان می‌شود. «لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ» (هود/۲۲) مخصوصاً خیلی بیشتر این را تأکید می‌کند که این‌ها اخسرون هستند. چون جای دیگر در قرآن می‌بینید که می‌پرسد می‌خواهید بدانید چه کسانی بیشتر از همه خسارت می‌بینند؟ بعد یک توصیفی از آدم‌هایی که فکر می‌کنند دارند کارهای خوب می‌کنند، ولی «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» (کهف/۱۰۴) ولی کارهایی که انجام می‌دهند، همه‌اش در حد همین حیات دنیاست؛ و این‌ها بیشتر آدم‌هایی هستند که ممکن است، تربیت دینی شدند و فکر می‌کنند راه خدا را هم طی می‌کنند ولی همه‌اش یک جوری بر باد می‌رود. «اخسرون» برای خاطر اینکه خیلی‌هایشان، بیچاره‌ها، از تمتعات دنیا هم صرف‌نظر می‌کنند و بعداً به هیچ جایی هم در آخرت نمی‌رسند. آن‌هایی که رسماً از دنیا استفاده می‌کنند، بالاخره یک بهره‌ای از یک چیزی بردند. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (هود/۲۳) پایانش هم با توصیف این که آن‌هایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند این‌ها کسانی هستند که به بهشت می‌رسند. این دفعه همان عبارت استاندارد «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». چون معمولاً این‌جوری است دیگر، وقتی میگی الذین آمنوا معمولاً منظور ایمان به پیامی است که از بیرون رسیده است. دفعه‌ی اول که هنوز بحث کتاب نیست. مثل اینکه آن عکس‌العمل‌های فطری آدم‌ها در مورد ایمان به توحید و آخرت است، عبارت «الذین صبروا و عمل الصالحات» آمده، اینجا الذین آمنو و عمل الصالحات برای خاطر اینکه حالا دیگر کتاب نازل شده و در این فضا داریم بحث می‌کنیم. آن‌هایی که کافر می‌شوند، مقاومت می‌کنند و آن‌هایی که به این پیام ایمان می‌آورند و عمل صالح انجام می‌دهند. اولائک یومنون به که بعد از همان عبارت «یومنون به» که تو همان آیه افمن کان الی بینه گفته است.

این مقدمه‌ی سوره است. مقدمه‌ی سوره از دو تا بخش، بدون کتاب و با کتاب و تأکید فراوان روی همین مسئله‌ی ابتلا، این که آدم‌ها دنیا را چه جوری نگاه می‌کنند، اینجا زمینه‌ی آخرت است. آمده‌اند اینجا آزمایشی بشوند و یک جای دیگر بروند. می‌خواهند از زمینه‌ای بهره‌مند بشوند و هم اینکه وقتی که کتاب می‌آید چیزی برای آن بینات درونی با یک چیزهای بیرونی تائید می‌شود توسط پیامبران. این‌ها چه جوری عکس‌العمل نشان می‌دهند. همچنان، کافر می‌مانند و یا ایمان می‌آورند. این مقدمه سوره است. یک آیه‌اش را نخواندم. «مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ ۚ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مثلاً ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» (هود/۲۴) این دو تا فرقه، این دو تا عکس‌العمل که در مقابل دنیا، در مقابل کتاب به آن اشاره شده است. در واقع این قدر از هم دورند که مثل آدم کور و کر در مقابل آدم بینا و شنوا است. آیا این دو گروه، این دو تا مثل با هم مساوی هستند؟ «افلا تذکرون» یک عده چشمشان باز است و حقایق را می‌بینند و یک عده هم چشم خودشان را بستند و حقایق را نمی‌بینند، کور شدند. چه کتابی باشد و چه کتابی نباشد. به هر حال در هر دو قسمت شما این وضعیت را دارید که طرف آن چشمی که می‌توانست با آن ببیند، مثلاً آن موقت بودن و حالت آزمایش داشتن این دنیا را می‌شود دید، لازم نیست کسی هم به آدم بگوید؛ یعنی حسش در آدمی که فطرتش خیلی کج و معوج نشده، وجود دارد. وقتی که هر کسی می‌داند که آخرش می‌میرد و این مرگ را فراموش نکند، دنیا را به عنوان یک زندگی خیلی موقت نگاه کند، یک جوری چشمش باز می‌شود به سمت اینکه این دینا آزمایشی است.

قبل از اینکه وارد مؤخره شوم، این مقدمات مخصوصاً وقتی یک مقدمه‌ی طولانی این‌جوری گفته می‌شود اهمیت دارد. برای خاطر اینکه روی داستان‌هایی که می‌خوانید، تأثیر می‌گذارد. مثل اینکه یک چیزی در ذهنتان از اول کاشته می‌شود، یک فضایی ایجاد می‌شود و بعد داستان‌ها می‌آید. همین سوره اگر این مقدمه را بردارید و از بعد بسم‌الله گفته بشود «ولقد ارسلنا نوحا الی قومه» یک خورده فرق می‌کند. مقدمه به شما زمینه می‌دهد که نمایش دو تا فریقین را کنار همدیگر ببینید. آن‌هایی که منکر هستند و نمی‌بینند را در مقابل پیامبران ببینید. هر چه بیشتر این آیات ابتدایی روی ذهن آدم تأثیر بگذارد و جذب بشود، آن داستان‌ها بهتر تأثیر می‌گذارند. زمینه‌ای آماده می‌شود برای آن که آن داستان‌ها عمیق‌تر و بهتر روی آدم تأثیر بگذارند. من در مورد اینکه این داستان‌ها چه جوری باید خوانده بشود بعد از مؤخره در موردش صحبت می‌کنم.

مؤخره سوره

مؤخره از آیه ۱۰۰ شروع می‌شود. جلسه‌ی اول اشاره کردم که می‌گوید «ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَىٰ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ ۖ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ» که اشاره می‌کند که این‌ها خبرهای تمدن‌های قبلی بوده که برای تو نقل کردیم. «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَٰكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ…» (هود/۱۰۱) ما به آنها ظلم نکردیم، خودشان به خودشان ظلم کردند. «… فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ ۖ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ» (هود/۱۰۱) و چیزی، خدایانی که از غیر الله می‌خواندنشان کمکی به آنها نکردند. «من شیء» هیچ کمکی نکردند و وقتی که فرمان پروردگارت برای عذابشان آمد، هیچ‌چیزی به غیر از خسارت برایشان به وجود نیامد.

«وَكَذَٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَىٰ وَهِيَ ظَالِمَةٌ ۚ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ» (هود/۱۰۲) قری گفته می‌شود مثلاً معنی می‌دهد شهرها، واژه‌ی ام‌القری داریم یعنی قریه به معنای جای کوچک فکر نکنید، اتفاقاً این‌ها جاهای بزرگ، مراکز تمدن بودن که به آنها اشاره می‌شود؛ و این طور بود که خداوند این تمدن‌ها را از بین می‌برد در حالی که ستمکار هستند و این از بین رفتنشان دردناک و شدید است. «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الْآخِرَةِ ۚ ذَٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذَٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» (هود/۱۰۳) این‌ها آیاتی است برای کسانی که از عذاب آخرت می‌ترسند. عذاب آخرت، دنیا نیست، دیگر یک لحظه نیست که بیاید و رفع شود.

بعد از این که داستان‌ها می‌آید و تمام می‌شود، داستان این تمدن‌های قبلی بودند که چگونه خداوند این‌ها را عذاب کرد. منتقل می‌شود به اینکه حالا این عذابی که به این‌ها نازل شد چیزی نیست، اصلش عذاب آخرت است. یک چند آیه شرح بهشت و جهنم هست. «وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» (هود/۱۰۴) «يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ» (هود/۱۰۵) وقتی که آن روز بیاید کسی به غیر از با فرمان پروردگارش حق تکلم ندارد. در بین این‌ها کسانی هستند که شقی هستند و کسایی که رستگارند. «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ» (هود/۱۰۶) آن‌هایی که بدبخت‌اند، آن‌ها در آتش‌اند که زبانه می‌کشد. «خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ» (هود/۱۰۷) تا ابد تا وقتی که آسمان‌ها و زمین بر جای هستند، آنجا هستند، مگر اینکه خداوند چیز دیگری بخواهد. «إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ» بالاخره یک راهی برای بعضی‌ها ممکن است، باز بشود. «وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ ۖ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» (هود/۱۰۸) باز می‌گوید آن‌هایی که خوشبخت هستند، در جنت هستند تا جایی که آسمان‌ها و زمین دوام دارند. به غیر از اینکه خداوند، پروردگار تو بخواهد عطا، پاداشی است بی‌دریغ.

«فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَٰؤُلَاءِ ۚ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ ۚ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ» (هود/۱۰۹) می‌گوید در مورد این چیزهایی هم که این‌ها پرستش می‌کنند از غیر از خدا، در تردید نباش که این‌ها چیزی غیر از اینکه اجدادشان می‌پرسیدند را نمی‌پرستیدند؛ یعنی اعتقادی در کار نیست. فهمی در کار نیست. چیزهایی که قبلاً گفتند ایمان بیاورید، این‌ها ایمان آوردند؛ و بهره‌شان هم بدون اینکه نقصی در کارشان باشد به آنها داده می‌شود. به هر حال این یک پاراگراف مانند یک در انتهایی برای داستان‌ها است که داستان‌ها را می‌بندد. اشاره می‌کند به اینکه این قریه‌هایی بودند که این‌جوری بودند و این طور عذاب شدند. خود این عذاب‌ها هم مربوط به دوره‌ی موقتی است. این نابود شدن و اخذ الیم شدید، این تازه هیچی نیست. اصلش این است که بالاخره آخرتی هست که آنجاست که مردم پاداش واقعی و عذاب واقعی را می‌بینند.

دوباره ذکر کتاب «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۚ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ» (هود/۱۱۰) می‌گوید به موسی کتاب دادیم، بعداً اختلاف پیدا کردند، در حقیقت آن جامعه‌ای که موسی تشکیل داد بعداً دچار یک اختلاف‌های دینی در خودش شد. من این را قبلاً هم بارها تأکید کردم. نزول کتاب یک مصونیتی از آن نوع عذاب‌هایی که قبلاً بوده به وجود آورد، یعنی بعد از موسی به نظر می‌آید دوره‌ی جدیدی در جهان اصلاً ایجاد شد. وقتی کتاب موسی آمد، آن عذاب‌های آن شکلی که نازل می‌شد، نبود. ممکنه فرض کنید مثلاً جنگ‌هایی پیش آمده بعضی از تمدن‌ها که مثلاً بت‌پرست بودند و کافر از بین رفته‌اند ولی آن داستان تکرارشونده‌ای که یک پیامبری می‌آید، دعوت می‌کند و نمی‌پذیرند و این قریه و تمدن از بین می‌رود، این ماجرا به آن شکل دیگر خاتمه پیدا کرد. همین که اشاره می‌شود «وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» مثل اینکه گناهی که بعد از حضرت موسی، خود قوم موسی کردن، در ایجاد اختلاف در حدی بود که عذاب الهی نازل بشود. شاید بزرگ‌تر از گناه‌های تمدن‌های قبل بود. می‌گوید که «وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» مثل اینکه یک وعده‌ای خدا داده که بعد از اینکه شریعت نازل شد، یک مصونیتی ایجاد شده که خداوند به آن وعده‌ای که داده متعهد است. نه اینکه آدم‌های بهتری شدن، یعنی در این دنیا دیگر خداوند کسی را مسخ نمی‌کند، دیگر خداوند عذاب آسمانی به آن شکل نازل نمی‌کند، نه اینکه مردم اوضاعشان بهتر است. وعده داده شده که مثلاً شما اگر به شریعت عمل کنید، خداوند شما را عذاب نمی‌کند. در قرآن وعده داده شده که خداوند شما را عذاب نمی‌کند در حالی که در حال استغفار هستید. آن آدم‌هایی که در جوامع دینی زندگی می‌کنند و در ظاهر مؤمن‌اند یک کارهایی می‌کنند که انگاری وعده‌ی الهی است که این‌ها عذاب نشوند. این آیه معنی‌اش جوری است انگار که این‌ها وضعشان بهتر نیست. ولی خداوند یک وعده‌ای داده که آن عذاب نازل نشود. بالاخره یک تغییری در دنیا ایجاد شده از بعد موسی. بعد از نزول کتاب به معنای شریعت، آن شریعتی که موسی آورد و این که بنی‌اسرائیل را برداشت و جوامع دینی ایجاد شد. تحولی که ایجاد شده بر اساس وعده‌ی الهی دیگر این نوع عذاب‌ها، در این دوره‌ی بعد از موسی واقع نمی‌شود.

حضار: در قرآن در مورد حضرت موسی، بالاخره یک سری چیزهایی آمده در مورد قوم بنی‌اسرائیل…

قوم بنی‌اسرائیل نابود نمی‌شدند دیگر. یک اتفاق‌هایی برایشان می‌افتاد، آن اتفاق‌هایی که مثلاً برای قوم شعیب و هود و. همین داستان‌هایی که اینجا نقل می‌شود داستان‌های قبل از موسی است، همه‌ی داستان‌های مشابه در قرآن داستان‌های قبل از این است که یک جامعه‌ی دینی و یک شریعتی، جامعه‌ی دینی و یک شریعتی، جامعه‌ای مثل جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، دینی وجود دارد، جامعه‌ای وجود دارد، تعلیمات دینی وجود دارد، یک پدیده‌ای است که از زمان موسی که بنی‌اسرائیل را از آنجا بیرون آورد، شروع شد. اصلاً رسالت حضرت موسی این بود دیگر، تصادفاً این اتفاق نیافتاد. بنی‌اسرائیل را خواست ببرد که عهدی بسته بشود و یک جامعه‌ی دینی شکل بگیرد، این اتفاق‌ها که افتاد، مردم همان عهد ظاهری‌ای که بستن همان شریعت ظاهری که عمل می‌کنند فکر می‌کنم آن «وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» مربوط به این است. در آن معاهده، خداوند عذاب شدن آدم‌ها را برداشته است. اگر این طوری نبود «لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ». همین اختلافاتی که ایجاد کردن و همین شرارت‌هایی که بعداً ایجاد کردند، جا داشت عذاب شوند اما این‌ها حسابشان برای آخرت می‌ماند.

«وَإِنَّ كُلًّا لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ ۚ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» (هود/۱۱۱) باز این تکرار واژه‌ی «عمل» و باز دوباره تکرار این که «لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ» همین که آدم این را بفهمد. چیزی که در این سوره دارد تأکید می‌شود. اعمالی که انجام می‌دهید مهم است. در دوره‌ی آزمایشی اعمالی انجام می‌دهید، همین‌ها را به شما برمی‌گردانند! آن دنیا اتفاقی نمی‌افتد، به غیر از اینکه این اعمال یک بار دیگر به شما برمی‌گردد. واقعا اتفاقی که می‌افتد، من چند بار همین‌جوری فکر کنم بیشتر در سوره‌ی مریم، در مورد این صحبت کردم که قرآن به صراحت این را می‌گوید، این‌جوری نیست فکر کنید مثلاً این تصوری که بعضی‌ها دارند که حالا خداوند می‌آید، وزن می‌کند اعمال را مثلاً ترازو آن طرفی برود یا این طرفی. بعد حالا یک جوری مثلاً یک پاداش‌ها و عذاب‌هایی در نظر گرفته می‌شود. پاداش‌ها و عذاب‌ها چیزی نیست جز همان اعمال که انگار یک جوری دارد به این آدم‌ها برمی‌گردد. خود این اعمال‌اند که یک جوری تبدیل به پاداش و عذاب می‌شوند. نه اینکه آتشی نیست و بهشت و جهنمی نیست؛ ولی هر چه که در آن دنیا به آدم می‌رسد، تمثیل همان اعمال خودش در این دنیاست. می‌گوید «لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ» این اعمالی که انجام دادند به آنها به طور کامل برمی‌گردد. قبلاً گفته که یک عده برای دنیا یک کارهایی می‌کنند، همین‌جا این اعمال به آنها برمی‌گردد، نتایجش را می‌بینند؛ و یک عده برای جای دیگری دارند کار می‌کنند، نتیجه اعمالشان را آنجا می‌بینند. خلاصه به طور کامل این اعمال برایشان برمی‌گردد. «إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» خداوند به این اعمالی که انجام می‌دهند، آگاه است. پس یک بار دیگر، در این آیات تأکید روی مسئله‌ی این است که انگار مسئله‌ی اصلی این است که چه جوری در این دنیا عمل می‌کنید، حالا چه به صورت عکس‌العمل در مقابل هدایت بیرونی باشد یا هدایت درونی.

از اینجا خطاب برمی‌گردد به سمت پیغمبر «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (هود/۱۱۲) به آن چیزی که عمل می‌کنید، خدا بیناست. پیامبر به صبر و استقامت همراه با مؤمنین دعوت می‌شود. «وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ» (هود/۱۱۳) به سمت ستمکاران متمایل نشوید که به آتش می‌رسید.

من اینجا را سریع رد می‌شوم. یک چیزهایی را نمی‌خوانم «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ۚ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ» (هود/۱۱۴) اینکه در دو سمت روز، نماز به جای بیاورید. بعد این آیه معروف که می‌گوید «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ» کارهای خوب که انجام می‌دهید، کارهای بد را از بین می‌برند. این خیلی آیه‌ی نویدبخشی است. برای آدم‌هایی که کارهای بد زیاد کردند، چون همه‌اش حرف این است که «لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ» آدم ترس برش می‌دارد که من یک کارهای بد که کردم، بدبخت شدم رفت دیگر! ولی این آیه می‌گوید که «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ» یعنی تا موقع مرگ اصلاً بعضی از این اعمال خوب، آن اعمال بد را انگار یک جوری از بین می‌برند، یا مثلاً توبه انگار اعمال قبلی را نابود می‌کند. وقتی می‌گوید اعمالشان کامل به آنها داده می‌شود، معنی‌اش این نیست که یک کاری کردی مثل یک عقرب است و نمی‌شود تغییرش داد و اگر ۱۰ تا کار بد کردی می‌شود ۱۰ تا. آن یکی عملت هم که آتش بوده … و در نهایت این‌ها را به تو می‌دهند! هم اینکه جا برای توبه کردن هست و همه‌چیز را پاک کردن و اینکه اصلاً توبه هم نباشد این آیه خیلی آیه خوبی است که می‌گوید «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ» ویژگی اعمال خوب این است که اعمال بد را یک جوری از بین می‌برد. «… ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ»

«وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» (هود/۱۱۵) باز دعوت به صبر. کلاً این قسمت خطاب به پیامبر و مؤمنین دعوت به صبر است. … «وَقُلْ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ» (هود/۱۲۱) به آن‌هایی که ایمان نمی‌آورند بگو که عمل کنند سر جای خودشان، ما هم عمل می‌کنیم «وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ» (هود/۱۲۲) و آیه‌ی انتهایی «وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (هود/۱۲۳) یک سوره‌ای که ابتدا و انتهایش تأکید روی همین دوگانگی برخورد با دنیا است. برخورد به عنوان جایی که در آن عمل کند و احسن عمل انجام بدهد یا دنیا به عنوان جایی که محل تمتع است و همین حیات دنیایی با آن زندگی را پیش ببریم و مست بشویم و بی‌خیال بشویم و به آخرت هم فکر نکنیم. این دوگانگی از ابتدای سوره گذاشته می‌شود به اضافه‌ی اینکه مسئله‌ی نبوت انبیاء، نزول کتاب‌ها و عکس‌العمل‌های دوگانه‌ای که در مقابل کتاب هست. دوباره به قسمت‌هایی پایانی سوره برمی‌گردیم.

داستان‌ها در قرآن

من معمولاً وقتی مصادف می‌شود با شب‌های قدر، اولش یک چیزی در مورد شب‌های قدر می‌گفتم قرار هم بود بگویم ولی یادم رفت. چون امشب اولین شب قدر است، من خودمم میل دارم زودتر بروم شاید استراحت کنم آماده بشوم برای برنامه‌های امشب و نمی‌خواهم ادامه بدهم، بنابراین داستان‌ها را نمی‌خوانم. ولی بحثی که شروع کردم را می‌خواهم انجام بدهم. این سوره بیشتر داستان است و مقدمه مؤخره حجمشان کمتر از خود داستان‌هاست، بعضی از سوره‌ها برعکس‌اند، بعضی‌ها به طور خیلی بیشتر از این داستان‌ها دارند، مقدمه مؤخره‌هایشان کوتاه‌تر است. در این سوره حجم این داستان‌ها زیاد است، یعنی بیش از نصف سوره حجم داستان‌هایش است، ۸۰ آیه حدوداً داستان است و حدود ۲۰ آیه مقدمه و ۲۰ آیه مؤخره. یک چنین نسبتی این سوره دارد؛ یعنی حجم داستان‌ها 2 برابر کل مقدمه و مؤخره است. این خیلی اشتباه است که یک نفر کلاً در قرآن داستان‌ها را این گونه بخواند که مثلاً انگار یک چیزی که قبلاً گفته شده یا یک نتیجه‌ای که بعداً می‌خواهد بیاید. ببینید داستان خودش اصل مسئله است. تأثیر خودش را می‌گذارد. حداکثر این است که مقدمه فضای ذهنی‌ای برای شما ایجاد می‌کند که وارد داستان بشوید. مثلاً فرض کنید، دیگر می‌دانید که الان نوح و پیروانش از این جور آدم‌های اهل احسن عمل هستند. آن‌هایی که آن طرف هستند، اهل دنیا هستند. مقدمه فقط یک پیش‌زمینه‌ای می‌دهد و نتایجی که بعدش می‌آید.

من یادم است یک بار سوره‌ی یوسف که در موردش بحث کردم در مورد محتوای سوره‌ی یوسف، درباره‌ی داستان ادبی که مثلاً چی می‌خواهد بگوید. کلاً بحثم این بود که تأکید قرآن روی ارتباط بین یوسف و برادرانش است و تلاشی که یوسف دارد می‌کند که برادرهایش ایمان بیاورند و آن چیزی که ما در سوره می‌بینیم این است که خیلی هم موفقیت‌آمیز نیست؛ یعنی برادرها خیلی زمینه‌اش را ندارند و این همه تلاش و رنجی که یوسف و پدرش و این‌ها متحمل می‌شوند که این گناه این‌ها پاک بشود، به نظر می‌آید که نتیجه‌بخش نیست. من استدلالم این بود که انتهای آن سوره دوباره تصویر گناهی که این‌ها می‌کنند، تکرار می‌شود که نبودی آن وقتی که او را در چاه می‌انداختند! و این حضور این آیه در انتهای این داستان واقعا تعبیرش همین است که بخشیده نشدند، موفق نشدند به توبه، نتوانستند از زیر بار این گناه دربیایند وگرنه این ذکر نمی‌شد. در انتهای داستان، من این حرف‌ها را زدم، بعد سوره، یک مؤخره‌ای داشت؛ که مؤخره با وضوح با همین محتوایی که من می‌گفتم هماهنگ بود. بعد یکی از دانشجوها گفت آقا اگر از اول مؤخره را می‌گفتید، ما راحت‌تر قانع می‌شدیم. لازم نبود این همه از داستان استدلال بیاورید! واضح است که آدم آن مؤخره را می‌خواند متوجه می‌شود که داستان چنین محتوایی دارد. برای اینکه ابتدای همان مؤخره می‌گوید که تو هر چقدر هم سعی بکنی آن‌ها ایمان نمی‌آورند. مثل اینکه داستان گفته شده که به پیامبر نشان دهد که این برادرها که پسر پیغمبر بودند، ایمان نیاوردند، تو هم پس خیلی خودت را به سختی نینداز که این‌ها را هدایت کنی. کلاً اوضاع این گونه است که این‌هایی که دور و برت هم هستند اکثرشان گمراه هستند؛ بنابراین جوابم این است که داستان را مستقل باید خواند؛ یعنی درسته که مقدمه و مؤخره همان مطالب درون داستان را می‌گوید ولی یک جوری تقلب نکنید؛ یعنی الان اگر یک نفر بیاید به من بگوید آقا کل داستان یوسف می‌خواست این را بگوید که در مؤخره آمده این خیلی اشتباه است. داستان یوسف یک نمایشی است که شما تحت تأثیر شخصیت یوسف قرار می‌گیری و تحت تأثیر شخصیت منفی برادرها قرار می‌گیری تحت تأثیر آن کاری که زلیخا می‌کند قرار می‌گیری و هزار تا چیز هست که داستان روی آدم تأثیر بگذارد؛ یعنی کلاً داستان را این‌جوری نخوانید که داستان آمده که این جمله را فقط بگوید که اکثر مردمی که ایمان می‌آورند، همچنان مشرک‌اند. ممکن است یک تم مهمی در این داستان باشد. شاید علت اینکه در مؤخره ذکر می‌شود این است که این تم مثلاً خیلی پررنگ در داستان بیان نشده است، شاید یک نفهمیده باشد و حالا دارند روی آن تأکید می‌کنند. داستان، داستان است. داستان تأثیر خودش را می‌گذارد، نمی‌شود با یک واژه‌هایی خلاصه‌اش کرد. می‌خواهم بگویم این استقلال داستان‌ها را نباید از بین برد.

علت اینکه دارم این مقدمه را می‌گویم برای جلسات بعد این است که این‌جوری نشود که هی دنبال این مقدمه و مؤخره در این داستان بگردید. در عین حالی که این مقدمه، مقدمه‌ی آن داستان‌هاست و خوب است که مقدمه را بخوانیم و سعی کنیم بفهمیم که این مقدمه چرا اول آمده و این مؤخره آخر، ولی گم نشویم در اینکه مثلاً خدا یک چیزی می‌خواهد بگوید، حالا این داستان‌ها را گفته ما بفهمیم! داستان نوح حرف‌هایی که با قومش می‌زند، طوفانی که می‌آید، حرف‌هایی که با پسرش می‌زند. پسرش غرق می‌شود بعد خدا به او یک چیزی‌هایی می‌گوید… این داستان مستقل از مقدمه و مؤخره و داستان‌هایی که بعدش می‌آید، این قطعه داستان استقلال دارد و این را به عنوان واقعه‌ای که تأثیر می‌گذارد باید بخوانیم، نمی‌دانم منظورم را می‌فهمید یا نه. من مخالف این هستم که زیادی داستان‌ها را برگردم به اول و آخر بگویم ببینید اینجایش با آن آیه‌ی بعدش، آنجا با این آیه فلان مربوط است. داستان وقتی در قرآن نقل می‌شود به عنوان یک چیز تأثیرگذار مستقل باید بخوانیم فقط من تأکیدم این است که مقدمات و مؤخرات به داستان ربط دارند. همان‌گونه که مؤخره داستان یوسف به خود داستان یوسف ربط داشت ولی داستان یوسف را نمی‌شود در چهار آیه‌ی آخرش خلاصه کرد. آن همه صحنه‌های تأثیرگذار، صحنه‌های داستان‌اند که مستقلاً باید بخوانید.

من تأکیدم این است، در این‌جور سوره‌ها که داستان هست، اصرار به اینکه هی ارتباط برقرار کنیم بین آیه‌ی قبلی که آمده با این قسمت از داستان و آن جمله‌ای که نوح گفت با آن آیه‌ای که در مؤخره هست، نه تنها کمک نمی‌کند به اینکه سوره را بفهمیم، اصلاً هیچی از این داستان‌ها هم نمی‌فهمیم. تأثیری هم که باید رویتان بگذارد را نمی‌گذارد. این را فراموش نکنید که داستان‌ها مستقلاً کار خودشان را می‌کنند. زیبایی خاص خودشان را دارند. تأثیر زیبایی شناسانه می‌گذارند. صحنه‌هایش در ذهن آدم تأثیر می‌گذارد. من تا حد ممکن سعی می‌کنم که جلوی اینکه این‌جوری این داستان را بخوانیم که ارتباط‌ها بیشتر از خود داستان در نظر بگیریم را بگیرم. نه در مورد این سوره، در هیچ جای قرآن هیچ‌وقت نباید این کار را کنیم. مگر مثلاً گاهی لازم است. مثل آن ماجرایی که برای مثلاً نوح پیش آمد! اینجا جز خود همین متن مثل یک عبارتی داخل آن متن است که یک تلمیحی به یک داستان دارد. ولی وقتی ۸۰ آیه داستان است، اینجا دیگر تلمیح نیست. این سوره مثل سوره‌ی یوسف یک سوره است که داستان‌گویی می‌کند. اگر یک نفر مقدمه و مؤخره را کنار بگذارد، من کمتر اعتراض می‌کنم که داستان‌ها را بخواهد با چند تا آیه‌ی اول و آخرش هی تطبیق بدهد و هی بخواهد این‌جوری بخواند. حرمت این داستان‌ها را خلاصه نگه دارید. من نگران اینم که زیادی این سبک شمارده شود، هی این آیه را به این آیه ربط دادن و هی این پاراگراف حالا نمی‌دانم این داستان نوح با آن یکی داستان چه ربطی دارد، این‌جوری نخوانید داستان‌ها را، داستان‌ها را هر کدام مستقل بخوانید. در عین حال سعی کنیم که با فضای کلی سوره هم ارتباطش را درک کنیم، ولی فقط فضای کلی سوره.