سورهٔ یونس - جلسهٔ ۲

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

جلسه دوم سوره یونس

مفاهیم اصلی سوره را که جلسه پیش اشاره کردیم بیان می کنیم. جلسه قبل یک صفحه اول سوره را از روی قرآن خواندیم. گاهی سوره ها را مرور کلی می کردیم و بعد جزئیات را می گفتیم. گاهی از جای خاصی از سوره مثلاً سوره عنکبوت از تمثیلی که در سوره وجود دارد شروع کردیم. این شاید اولین باری است که چون می خواهیم به صورت مفصل به سوره بپردازیم یک جلسه راجع به 5-6 آیه اول آن بحث کردیم. بستگی به این دارد که مفاهیم اصلی سوره به نظرم چه باشند، و در واقع تمایلی هم ندارم که فرمت این جلسات همیشه یکسان باشد. چون بسته به این که چه چیزی می خواهیم بگوییم این کار به آزادی عمل کمک می کند.

ادامه این جلسه هم قدری نامتعارف است، یعنی نمی خواهم اکنون ادامه آیات را بخوانم. جلسه قبل به غیر از خواندن آیات راجع به هماهنگی اسم سوره و محتوای آیات صحبت کردم و با توجه به این که یک تک آیه در این سوره دارای اسم حضرت یونس هست، این نامگذاری چه زمینه‌ی ذهنی‌ای به انسان می‌دهد؛ و بعد هم آیات ابتدایی را خواندیم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ (1)

أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ (2)

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3)

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5)

إِنَّ في‏ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6

محتوای 6 آیه اول سوره درباره نبوت و به اصطلاح متکلمین نبوت عامه است. یعنی خداوند کسانی را برای هدایت مردم مبعوث کرده است، این یک واقعیتی است. سوره با این سوال شروع می‌شود که آیا این پدیده‌ی عجیبی است؟ و بعد سه مرحله توضیح داده می‌شود که اگر به توحید به معنایی که در قران هست (این که خالق آسمان ها و زمین ربّ همه موجوادات – ربّ العالمین است) اگر به توحید اعتقاد داشته باشیم به این معنا که معاد هست و انسان ها به جزای عملشان می‌رسند و تفاوت بین انسان‌هایی که هدایت شده‌اند و انسان‌هایی که هدایت نشده‌اند؛ بینهایت زیاد است. اگر به این دو چیز معتقد باشیم همانگونه که جلسه قبل توضیح دادیم این دو چیز ارتباط دارند با این که باید برایمان طبیعی جلوه بکند که خداوند کسانی را برای هدایت بشر مبعوث بکند.

و در انتها یک استدلال دیگری درباره نبوت عامه- یا اصل هدایت تشریعی- وجود دارد، این که خداوند کسانی را می فرستد که به مردم بگویند چه بکنند و چه نکنند. شاید چون آخر جلسه بود درباره این موضوع کمتر صحبت کردم. یعنی این یک نگاه دیگر است که بدون این که بخواهیم به معاد ارجاع بدهیم می توانیم شواهدی را نشان بدهیم که خداوند اهل این است که هدایت تشریعی هم بکند. یعنی باید برای ما طبیعی جلوه بکند که خداوند هدایت تشریعی بکند. وجود معاد از لحاظ این که ضرورتی برای نبوت وجود دارد القا می کند. دلیل بعدی که در آیه 5 و 6 به آنها اشاره شده است استدلالهای دیگه ای هستند که وجود هدایت تشریعی را طبیعی جلوه می دهند.

عالم طبیعت به مثابه‌ی اثر هنری

اگر خداوند را

و اشاره ای که در این آیات شده است هم همین است. به چیزهایی که نور می دهند اشاره شده است. این که خورشید درخشش دارد و قمر هم نورانی است هرچند که نور خودش را از جای دیگری می گیرد. چه در روز و چه در شب نورهایی وجود دارد. و در عالم تکوین وجود پدیده نور و چیزی که در اطراف خودش می بیند این ها هستند که ما راه خودمان را (به معنای جاده و مسیر نه به معنای راه زندگی) می توانیم در پرتو این نور جلوی خودمان را ببینیم و ببینیم که کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم. و سایر چیزهایی که به آن اشاره می شود نشان می دهد که خداوند اهل هدایت است و صفت هادی بودن را دارد. بنابراین طبیعی است که فکر کنم اگر راه‌های زمین را به من نشان داده است راه‌های آسمان را هم به من نشان می‌دهد. اینجا راه‌های آسمان منظورم راه‌های معنوی است نه به معنای راه‌های پرتاب موشک و ...:)

فقط برای تکمیل یک نکته را بگویم: فکر می کنم که قبلاً بارها به این اشاره کرده‌ام که همانطور که همه چیز هم عالم طبیعت و هم عالم ماوراء طبیعت تجلی اسماء و صفات الهی هستند، هر چه در عالم طبیعت می‌بینید، انگار نماد چیزی در عالم مثال است. کسی که با دیدگاه قرآنی یا به صورت کلی تر با دیدگاه دینی به جهان نگاه می کند، باعث می شود که به عالم طبیعت مثل یک اثر هنری نگاه کند، که معنایی در آن است. نه مثل یک پدیده که می خواهم قواعد حرکت آن را کشف بکنم تا بتوانم روی آن کنترل داشته باشم. نگاه دینی به جهان مثل این است که با یک اثر هنری سر و کار داریم که هر چه در آن است، توسط یک موجودی تعمداً در آن قرار داده شده است. مثل وقتی که یک داستان را می خوانم و به خودم اجازه می دهم تعبیر و تفسیر و تأویل داشته باشم، و مثلاً می‌گویم نویسنده این شخصیت را خلق کرده تا نماد یک طبقه اجتماعی باشد و یک تأویل و تفسیر‌های سطح بالا از یک متن هنری پیدا می‌کنم؛ به همین شکل هم نگرش دینی نسبت به جهان باعث می‌شود یک دیدگاه نمادین داشته باشیم مانند وقتی که به یک اثر هنری نگاه می‌کنیم. بنابراین وقتی به متون عرفانی نگاه بکنید بارها این مسئله را می‌بینید که به طور نمادین خورشید نماد پیامبر (نبوت) است و قمر نماد ولایت یا امامت است. این مطلب بارها در روایات آمده است در متون عرفانی هم این مطلب تأکید می‌شود و حرف خوب و درستی است. اگر بخواهم از قرآن نمونه‌ای بیاورم که به این مطلب اشاره شده است همین سوره یونس است، که وسط بحث نبوت عامه حرف از خورشید و ماه می‌شنوید به خاطر این که واقعاً به طور تمثیلی در عالم تکوین خورشید همان نقشی را بازی می‌کند که در عالم تشریع پیامبران بازی می‌کنند، و همین طور هم امامان مانند قمر هستند. شاید کسی که تمایل زیادی به بحث‌های فرقه‌ای داشته باشد بتواند این جا برعکس بحث کند! (وقتی بحث فرقه‌ای می کنیم همه لبخند می‌زنند نمی دانم همه علاقه‌مندند یا به نوعی به شما شیطنت دست می‌دهد.)

به هر حال در میانه‌ی بحث درباره‌ی نبوت عامه به خورشید و ماه اشاره شده است. قطعاً خورشید نشانه‌ی نبوت است و کسی که می‌خواهد استدلال برعکس راجع به امامت بکند، باید بگوید که ما به ازای قمر چیست؟ اگر ما به ازای شمس پیامبر است مابه ازای قمر چیست. قمر از این جهت به عنوان نماد امامت مناسب است چون نور خودش را از نبوت می‌گیرد. جانشینان انبیا کاری نمی کنند غیر از آنکه هدایتی که انبیا آورده‌اند را استمرار می‌بخشند؛ ماه هم نور خورشید را در شب که خورشید غایب می‌شود نور خورشید را استمرار می‌بخشد و نوری می شود در ظلمت.


تا اینجا با استفاده از اسم سوره و آیاتی که خواندیم به نظر می‌آید که یکی محتوای اصلی سوره نبوت است. نبوت به معنی نبوت عامه: خداوند صفت هدایت را دارد و این هدایت در عالم تشریع و تکوین تجلی پیدا می کند. و تجلی آن در عالم تشریع یا عالم امر که از نظر ما انسان‌ها عالمی است که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم؛ تبدیل به این می‌شود که انسان‌هایی به عنوان هادی از طرف خداوند مبعوث می‌شوند و باید و نبایدهایی را برای بشر می‌آورند که راه رفتن به آسمان را به بشر نشان می‌دهند.

انتهای سوره و ارتباط آن با محتوا

برای تکمیل بحث: یکی از راه‌هایی که با آن سعی می‌کردیم به محتوای سوره پی ببریم این بود که به ابتدا و انتهای سوره توجه کنیم معمولاً در همه متون منسجم و خوب هم ابتدا و انتها به نحوی به هم ارتباط دارند و هم به محتوای اساسی که در متن هست مربوط می‌شوند. پس مثل یک قاعده است و طبیعی است که ابتدا و انتهای متن به اصلی‌ترین مسائل آن اشاره کنند اما ممکن است یک نفر با همین مسئله بخواهد کار هنری بکند و این قاعده را تغییر دهد. اما به هر حال نگاه کردن به ابتدا و انتها جالب است و زمانی که متن پیچیده است برای درک کلیت می‌توان از آن کمک گرفت.

اگر بخواهم مفصل بحث بکنم برای بخش پایانی باید از آیه 94 به بعد بخوانم یعنی یک صفحه و نیم آخر سوره. به صورت مختصرتر می خواهم دو آیه‌ی آخر را بخوانم که به نوعی برای نگاه به قسمت پایانی سوره به نظرم کامل است:

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ (108)


وَ اتَّبِعْ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (109)


بگو ای مردم به راستی که حق از سوی پروردگارتان آمد، هر کس هدایت شود برای خودش هدایت شده و هر کس گمراه شود بر علیه خودش گمراه شده است و من وکیل شما نیستم (این ترجمه دقیق است! که معنای وکیل می شود وکیل : ) منظور وکیل دادگستری نیست)

از آنچه به تو وحی شده پیروی کن و صبر کن تا خداوند حکم کند و خداوند بهترین حاکمان است.

دو مضمونی که در اینجا هست: 1- هدایت از آسمان از طرف پروردگار آمده است (اشاره به نبوت عامه است البته در اینجا چون خطاب به پیامبر است یک جوری به رسالت شخص پیامبر اشاره می کند و می توانیم بگوییم نبوت خاص است. اما به هر حال هدایت از آسمان برای مردم رسیده است و مردم می توانند این هدایت را بپذیرند یا اینکه گمراه بمانند و گمراه تر هم بشوند) 2- صبر کن تا خدا حکم کند.

اگر در ابتدای سوره اشاره کردیم به حضرت یونس و این که خداوند پیامبران را می‌فرستد در انتهای کار مردم ایمان نیاورند عذاب می‌شوند و اگر ایمان بیاورند نجات پیدا می‌کنند، آخرین آیه سوره به این محتوا اشاره می‌کند، که تو (پیامبر) این ماجرای نبوت را اعلام می‌کنی همان‌گونه که در طول تاریخ اتفاق افتاده است. هر پیامبری که آمده است نهایتاً خدا حکم کرده است، و غیر از حضرت یونس این حکم، حکم نابودی افرادی بوده است که ایمان نمی‌آورده‌اند.

در مورد همه متون ادبی و هنری پایان خوب پایانی است که وقتی متن تمام می‌شود، متن در وجود مخاطب پایان پیدا نکند و اثر و طنینی از آن باقی بماند. مثلاً اگر فیلمی را دیدید و بعد از آن خیلی راحت به کار و زندگی‌تان رسیدید، آن فیلم فیلم خوبی نبوده است، تأثیر کافی نگذاشته است. اما اگر شما را مجبور کرد که بعد از آن کمی در خیابان قدم بزنید و کارهای دیگری خارج از حالت طبیعی بکنید تا اثر آن ته نشین بشود، این اثر هنری که این گونه تمام شده است اثر خوبی است.

تجربه ای که من دارم این است که فیلم‌های به اصطلاح اشک‌انگیز که کارگردان به شما اجازه می‌دهد، تأثیرات عاطفی را تخلیه بکنید، (مثلاً وقتی به جای اشک انگیز می‌رسد کمی ریتم فیلم کند می کند که شما گریه کنید.) بعد از تمام شدن فیلم شما با خیال راحت سر زندگی خودتان می‌روید. ولی گاهی یک فیلم صحنه های خیلی تأثیرگذاری دارد و سازنده‌ی آن اثر تعمداً در اوج لحظه‌هایی که روی شما تأثیر می‌گذارند، کارهایی می‌کند که شما نتوانید واکنش عاطفی خودتان را همانجا بروز بدهید. ممکن است به جای این که ریتم را آهسته بکند آن را تند بکند و نتیجه اش این است که اثرش می‌ماند.

وسط بحث درباره قرآن اشکالی ندارد که به فیلم‌های اجانب اشاره بکنم. فیلمی به اسم دانتون از یک کارگردان معروف لهستانی به نام وایدا تولید شده است. دانتون قهرمان ملی فرانسه است که ما می دانیم او را با گیوتین اعدام کرده‌اند ولی فیلم طوری ساخته شده است که همان طور که در واقعیت اتفاق افتاد یعنی اعدام یکی از بزگترین رهبران انقلاب فرانسه شگفت آور بود این شگفتی را به شما انتقال می‌دهد.

شاید قیاس مع الفارق باشد اما اگر امام خمینی را بعد از انقلاب اعدام می‌کردند شما چه احساسی داشتید؟ هر چند در انقلاب ایران کسی هم پای امام خمینی وجود نداشت، و از این جهت این قیاس مع الفارق است، حتی آیت الله طالقانی و .... . و امام به تنهایی انقلاب را رهبری کرد. اما دانتون یکی از دو سه نفری بود که انقلاب فرانسه را به وجود آورد و رهبری کرد و اگر تنها رهبر نبود و کسانی مساوی او هم وجود داشتند، اما کسی نبود که از او بالاتر باشد. این که همچین کسی را بعد از انقلاب فرانسه به جرم خیانت به انقلاب اعدام کنند، حالت وهم‌انگیزی دارد. فیلم دقیقاً طوری ساخته شده است که وقتی این فیلم را می‌بینید مدام این حس به شما منتقل می‌شود که مگر می‌توان چنین شخصی را اعدام کرد؛ حالا درست است که دستگیر شده است اما اعدام که نمی شود! در تمام طول فیلم هم جریان‌هایی وجود دارد که دانتون- آدمی در آن حد- آزاد شود. خود دانتون هم باورش نمی شود، وقتی او را دادگاهی می‌کنند می‌آید و با شهامت و عصبانیت حرف می زند که اصلاً این چه وضعی است؟ کل ماجرایی که دانتون اعدام می‌شود در فیلم بسیار کوتاه است و فیلم همان‌جا تمام می‌شود یعنی ظرف دو سه دقیقه‌ی آخر فیلم، یک دفعه می‌گویند او را ببرید اعدام کنید، سوار گاری می‌کنند، می‌گذارند زیر گیوتین، کله‌اش قطع می‌شود، سرش را بلند می‌کنند به مردم نشان می‌دهند. مردم هم آنجا جمع شده اند، هیچ کس هیچ اعتراضی نمی‌کند. فیلم تمام می‌شود. وقتی فیلم تمام می‌شود انگار آدم دلش نمی‌خواهد از صندلی بلند شود و برود. انگار کمی وقت می‌خواهد: ) آن اتفاقی که تمام فیلم برای آن ساخته شده است تا شگفت‌انگیز بودن آن را درک بکنید خیلی سریع با ریتم تند در انتهای فیلم رخ می‌دهد و فیلم همانجا تمام می‌شود. و فیلم می‌خواهد همین تأثیر را روی شما بگذارد. من خودم قبل از این که این فیلم را ببینم می دانستم که اتفاق عجیبی افتاده است، ولی آن فیلم واقعاً این حس را به شما می‌دهد و آدم آن را با تمام وجودش حس می‌کند.

ببخشید که کمی از بحث مستقیم درباره سوره دور شدم. در پایان این سوره هم این نوع پایان اهمیت دارد. در تمام سوره از همان نام سوره که به نوعی تیتراژ یا عنوان‌بندی سوره است بعد هم شروع سوره که بحث درباره نبوت است و در ادامه، مدام درباره این صحبت می‌شود که وقتی پیامبران می‌آیند در آخر درباره‌ی آن قوم حکم داده می‌شو، و اقوام نابود می‌شوند.(البته این نکته را جلسه آینده بیشتر بررسی خواهیم کرد.) الآن هم یک پیامبر آمده است و آیات را برای شما می‌خواند. در تمام سوره هر صفحه را که ورق بزنید انگار به صورت یک ترجیع‌بند روی این تأکید می‌شود که می‌توانید مثل قوم حضرت یونس نجات پیدا کنید ولی بقیه که این کار را نکردند و ایمان نیاورند نابود شدند. این مسئله هی تکرار می‌شود و در آخر سوره آیه‌ای می‌آید که می‌گوید تکلیف شما هنوز معلوم نیست. حالا شما می‌دانید که چه اتفاقی افتاده و قوم پیامبر به نوعی مثل قوم یونس شده‌اند، و کلاً نابود نشدند، یک بخشی از آنها نابود شده‎اند اما به هر حال در یک لحظه‌ ایمان آورده اند و

فإذا جاء نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله فکر نکنید قوم یونس هم خیلی بهتر از این ایمان آورده‌اند. آنها هم یدخلون فی دین الله کرده بودند و خیلی اتفاق خاصی نیفتاده بود. یعنی قوم درخشانی نشدند. اینجا هم ما در بینابین نبوت پپامبر هستیم و سرنوشت این قوم مبهم است و با اطلاعاتی که داریم احتمال دارد که این قوم هم نابود بشوند. در این شرایط پایان این سوره این آیه است: واتبع ما یوحی الیک: تبعیت کن از آنچه به تو وحی می‌شود و اصبر حتی یحکم الله و هو خیرالحاکمین و صبر کن تا خداوند حکم بدهد و خدا بهترین حکم کنندگان است. وقتی این سوره تمام می‌شود خواننده این دل‌آشوب را دارد که انگار چیزی نمانده است که تا چند سال دیگر یا چند ماه دیگر حکم بیاید و اگر این آدم‌ها به نبوت ایمان نیاورند، آنها هم مثل اقوام قبل ممکن است همه شان نابود بشوند. الآن ما می‌دانیم که این طور نشده‌اند؛ در آن زمان این حالت را بیشتر داشته است، ما هم باید سعی کنیم که این حس را بگیریم! پس در کنار استثنایی که مربوط به حضرت یونس است، قوم پیامبر هم استثنا شده‌اند. و اگر پیامبری بعد از حضرت محمد می‌آمد می‌توانست در سوره‌ای بگوید به جز قوم حضرت یونس و حضرت محمد که نابود نشدند در بقیه اقوام نابود شدند. بنابراین پایان سوره همانطوری است که از عنوان بندی و ابتدای سوره فهمیده می‌شود مسئله‌ی نبوت و خطری که نبوت برای قومی که برایشان پیامبر آمده است، همراه خودش دارد. زیرا قومی که برای خودشان می‌چرند و از دنیا استفاده می‌کنند و ه دایت تشریعی به این معنای خاص برایشان نیامده است، خطرش این است که هر کس که می‌میرد در حالت گمراهی می‌میرد و ممکن است عاقبت خوبی نداشته باشد؛ اما در خطر این نیستند که سیلی بیاید و همه را ببرد.

خداوند می‌گوید اقوام را تنها وقتی از بین می‎‌بریم که با آنها اتمام حجت کرده باشیم و اتمام حجت هم به این صورت است که شخصی می‌آید و حقایق را صراحتاً بیان می‌کند و حتی بیان هم می‌کند که این یک اتمام حجت است و قرار است اگر حقایق را نپذیرفتید بلایی برسر شما بیاید. همه این‌ها گفته می‌شود و نهایتاً اتفاقی که باید بیفتد می‌افتد. بنا براین انتهای سوره هم ما را به همین نکات نزدیک می‌کند.

مطالعه آماری

راه دیگری که می‌توان برای نزدیک شدن به محتوای متن انجام داد این است که مطالعات آماری انجام بدهید. من همیشه اشاره می‌کنم که آقای عبدالعلی بازرگان در کتاب نظم قرآن این زحمت را کشیدهاند. البته الآن با نرم‌افزارهای موجود بسیار راحت‌تر می‌توان اشتقاق‌های یک کلمه راپیدا کرد، و احتمالاً ایشان نسبت به کسی که الآن بخواهد این کار را بکند، زحمت بیشتری برای انجام این کار کشیده‌اند. واژه هایی که به طور نسبی تکرار بیشتری دارند، با در نظر گرفتن حجم سوره مثلاً براساس تعداد واژه‌های آن می‌توان تشخیص داد که چه مقدار از حجم سوره را یک واژه اشغال می‌کند؛ و بعد آن را مقایسه کنید با حجم نسبی این واژه در سوره‌های دیگر. مثلاً بر اساس کتاب نظم قرآن واژه «رب» 24 بار آمده است. مثلاً بعد از کلماتی مانند الّذی و واو ... این واژه بیشترین تکرار را دارد. اما واژه‌ی رب واژه‌ی بسیار پرتکراری در قرآن است؛ باید با مقایسه با دیگر سوره‌ها دید که این میزان تکرار برای این واژه زیاد به حساب می‌آید یا کم. مثلاً الله هم در این سوره به تعداد قابل توجهی آمده است اما طبق محاسبه‌ی آقای عبدالعلی بازرگان انجام داده است تواتر الله نسبت به سایر سوره‌ها کم است. مثل این است که شما میانگینی از حضور نسبی الله در سوره‌ها داشته باشید بعد یک سوره پیدا که مثلاً 20 درصد کل واژه ها الله است؛ می‌توانیم این حضور نسبی را با میانگین حضور نسبی مقایسه کنیم. این نوع مقایسه است که اهمیت دارد.

با این نوع مقایسه واژه رب در این سوره به عنوان یکی از صفات خداوند زیاد آمده است، اما واژه‌ای که مشخصا زیاد آمده است واژه حق است و نه به عنوان اسم خدا بلکه به عنوان حقیقت. واژه‌ی حق در این سوره 17 بار آمده است. دقیق یادم نیست اما براساس کتاب نظم قرآن شاید واژه‌ی حق در این سوره نسبت به طول سوره بیشترین تکرار را در کل سوره‌های قرآن داشته باشد. واژه‌ی ظن هم همینطور این واژه 6 بار در این سوره آمده است. اما واژه ای نیست که در سایر سوره‌های قرآن با همین تواتر آمده باشد. این‌ها واژه‌های خاصی هستند که در این سوره زیاد آمده‌اند.

کار دیگری که به نظرم جالب می‌آید، بگذارید چند آیه از این سوره را بخوانم و بگویم آنطوری که واژه‌ی حق در این سوره استعمال می‌شود ارتباط آن با نبوت عامه و هدایت چیست:

در جایی از این سوره آیاتی هستند که با قل شروع می‌شوند و بعد از چند آیه این آیه است که تعداد زیادی حق در آن آمده است و اگر 17 حق هم در این سوره نبود و همین یک آیه را مدنظر قرار می‌دادیم مشخص می‌شد که مطلب خاصی پررنگ (به جای واژه‌ی bold) می‌شود:

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36) آیا از شریکان شما کسی هست که به حق هدایت کند(یهدی الی الحق) حق در این سوره به معنای چیزی که به آن هدایت می‌شویم استعمال می‌شود. زیاد بودن تکرار کلمه حق در این سوره به مفهوم پررنگ بودن مفهوم هدایت است. چیزی است که انبیا می‌آیند و آن را می‌گویند و چیزی است که به عنوان هدایت عرضه می‌شود. کلا این آیه از چند کلمه تشکیل شده می بینید که اکثرا از کلماتی که از ماده‌ی هدایت و یک تعداد کلمه از ماده‌ی حق ساخته شده است. سه بار عبارت هدایت به حق آمده 4 بار حق و 5 بار کلمه هدایت آمده است.

در آیه بعد ظن در مقابل حق آمده است، و دو بار کلمه ظن آمده و در آیات مجاور نیز تراکم این کلمات زیاد است. اگر این 17 کلمه حق در کل سوره هم پخش بود اینقدر به چشم نمی‌آمد اما می بینیم که در یک آیه کوتاه و آیات مجاور آن تراکم بالایی دارد.

پس موضوع سوره همان هدایت به حق یا نبوت است. وقتی در این آیات منظور از هدایت بیان می‌شود هدایت تکوینی و مثلاً گذاشتن خورشید در آسمان نیست. زیرا گفته است آیا کسی که هدایت می‌کند و منظور از کسی در این سوال پیامبران هستند، پس اشاره به مفهوم نبوت و هدایت تشریعی دارد.

در تکمیل بحث جلسه قبل با مقایسه کردن عنوان سوره، ابتدای سوره، انتهای سوره و واژگانی که تراکم بیشتری دارند سعی کردم که نشان بدهم مسئله اصلی سوره هدایت تشریعی است. مخصوصاً به خاطر پایان خاص سوره و عنوان سوره، به این خطر اشاره می‌شود که قومی که برای آنها هدایت تشریعی آمده است در خطر این هستند که قضاوت درباره‌ی آنها صورت بگیرد و حکمی داده شود. انذار نسبت به این مسئله یکی از ارکان سوره است.

از روش‌های معمول به محتوای این سوره رسیدیم، اما این مطلب به معنای این نیست هیچ مطلب دیگری در این سوره بیان نمی‌شود. اتفاقاً ممکن است در وسط این سوره ببینید که گریزی به مطلب مهم دیگری زده شده است. راه واقعی درک یک سوره این است که آن را بخوانیم و ببینیم که چه تأثیری روی ما می‌گذارد. اما آنچه گفتیم هم تکنیک هایی است که می‌تواند حتی بدون خواندن کامل سوره کمک کند. اما ممکن است با خواندن سوره ببینید که مطلب مهمتر دیگری هست که مخصوصا در ابتدا و انتها به آن اشاره نشده است، اما مهم است دلایلی برای این کار وجود داشته باشد.

آرامش افراد بی دین با وجود احتمال زیان

موضوعی هست برای خود من بسیار سؤال برانگیز است و همیشه درباره‌ی آن دچار شگفتی می‌شوم و بارها و بارها با روش‌های مختلف سعی کرده‌ام برای آن جوابی داشته باشم و توجیه کنم که چگونه این پدیده اتفاق می‌‎‌افتد. این پدیده‌ی جالب که نظر من را جلب می‌کند آدم‌هایی هستند که ما می‌گوییم دین ندارند، از این جهت که این‌ها معمولاً مطمئن نیستند که اعتقادات دینی غلط است. حتی بسیاری از فیلسوفان آنها هم در نهایت ادعا نمی‌کنند که خدا و جهان آخرت وجود ندارد بلکه می‌گویند ما نمی‌دانیم هست یا نیست. می‌توانیم مطالعات آماری انجام بدهیم تا ببینیم چند درصد این طوری هستند. یعنی اگر بخواهند معقول بحث بکنند در نهایت میگویند ما قانع نشدیم که هست یا نیست. حرف‌های افراد غیر فیلسوف آنها را هم که به صورت آماری نگاه بکنیم معمولاً حالت انکار ندارند به اصطلاح فلسفی ادعای لاأدری دارند، میگویند نمی دانیم که هست یا نیست. سوالی که ذهن من را مشغول می‌کند این است که این‌ها با چه جرئتی زندگی می‌کنند. یعنی اگر احتمالی می‌دهند که آخرتی وجود داشته باشد، چطور زندگی شان را براساس غیر آن چیزی که پیامبران گفته‌اند تنظیم می‌کنند؟! اگر بتوان کلمه تنظیم را در اینجا به کار برد.

تبعیت از ظن

یک لحظه خودتان را جای کسی بگذارید که یقین دارید آخرتی هست و همه آنچه در قرآن هست درست است، هر چقدر شما به این یقین برسید بیشتر به این یقین هم می‌رسید که کسانی که خلاف این فکر می‌کنند امکان ندارد که یقین داشته باشند. زیرا به باطل نمی‌توان یقین آورد! هر چقدر که شما اعتقادتان محکم تر باشد بیشتر به این یقین می‌رسید که افراد بی‌دین براساس حقیقتی که کشف کرده باشند زندگی نمی‌کنند، حتی اگر بعضی از آنها این را ادعا کنند، دروغ می‌گویند. امکان ندارد که کسی چیزی را که نادرست است کشف کند. نهایتاً براساس اشتباهی که کرده‌اند گمان می‌کنند که طور دیگری است. در طول تاریخ و همین الآن آدمهایی که اعتقاد دینی ندارند امکان ندارد یقین داشته باشند. بنابراین احتمال این که آخرتی وجود داشته باشد در ذهن آنها به صورت منطقی وجود دارد. چگونه آنها این احتمال را کنار می‌گذارند و چگونه این قدر آدمهای راحتی هستند. شاید به آدمهای مذهبی نگاه کنید آنها بیشتر التهاب داشته باشند اما آنها خیلی آدمهای راحتی هستند و مثل آدم‌هایی می‌مانند که حقایق را کشف کرده‌اند و انگار با این یقین زندگی می‌کنند که چیزی به غیر از این حیات دنیوی نیست و شب‌ها هم به راحتی می‌خوابند.

نظریه پاسکال

من تصورم این است که این آدم‌ها اصلا نباید شب خوابشان ببرد. پاسکال استدلال معروفی دارد که می‌گوید شما اگر می‌خواهید عاقلانه زندگی بکنید باید مؤمنانه زندگی بکنید. استدلال او از این جهت شهرت دارد که اولاً استدلال خوب و جالبی است و از طرف دیگر اولین استدلالی است که نظریه‌ی تصمیم در آن به نوعی استفاده شده است و مبانی نظریه‌ی تصمیم در آن وجود دارد. این استدلال بیان می‌کند که فرض کنید که اعتقادات دینی ممکن است درست باشند یا نادرست، دو نوع زندگی هم داریم زندگی مؤمنانه و زندگی غیر مؤمنانه. حالا فرض کنید اعتقادات دینی درست باشد و شما مؤمنانه زندگی کرده باشید در این صورت به یک سود بینهایت می‌رسید و اگر غیرمؤمنانه زندگی کرده باشید به یک منهای بی‌نهایت یا ضرر بی‌نهایت می‌رسید. اگر اعتقادات دینی درست نباشد و معادی وجود نداشته باشد، شما در حالتی که مؤمنانه زندگی کرده باشید به یک ضرر محدودی می‌رسید، و از لذت‌های کمتری استفاده کرده‌اید. استدلال پاسکال می‌گوید که اگر اعتقادات دینی در نظر یک فرد نه به احتمال نصف – نصف بلکه حتی به احتمال یک هزارم هم درست باشد؛ چنین شخصی اگر بخواهد عاقلانه رفتار بکند باید مؤمنانه زندگی کند. زیرا بر اساس نظریه تصمیم اگر جدولی بکشیم و برای هر حالت در یک سطر مقدار سود و زیان را در احتمال وقوع آن ضرب کنیم، در این صورت اگر مؤمنانه زندگی کنیم امید سود بیشتری را داریم، پس تصمیم عاقلانه ای است. نظریه‌ی تصمیم به صورت مقدماتی همین است که وضعیت های ممکنی در مقابلم هست که دقیقاً نمی‌دانم کدامیک اتفاق می‌افتد اما می‌توانم احتمالاتش را محاسبه کنم، و خودم هم استراتژی هایی دارم که می‌توانم کارهایی را انجام بدهم. این که چه کاری معقول است بر اساس این است که سود و زیان خودم را در مورد هر کار برای شرایط مختلف به دست بیاورم. مثال ساده ای که در همه‌ی کتاب‌ها می‌زنند این است که احتمال دارد باران ببارد یا نبارد و شما می‌توانید چتر بردارید یا برندارید باید حساب کنید مثلاً یک کسی می‌گوید که اگر بارارن ببارد و من چتر داشته باشم چقدر برای من مطلوب است و اگر باران ببارد و چتر نداشته باشم چقدر برای من نامطلوب است حالت دیگر این است که چتر بردارم و باران هم نیاید این هم وضیعت نامطلوبی است اما اگر چتر بر ندارم و باران نیاید این وضعیت مطلوبی است. بر اساس این که چقدر هر یک از این وضعیت‌ها برای یک شخص مطلوب یا نامطلوب است و چقدر احتمال دارد که باران بیاید یا نیاید، یک جدولی میکشند و یکی یکی وضعیت ها را برای آن شخص بررسی می‌کنند تا تصمیم بگیرد که چتر برداشته شود یا نه. این برای هر آدمی متفاوت است. آدمی که خیس شدن برای او خیلی گران تمام می‌شود اگر حتی یکی از هواشناسی‌ها هم بگویند که به احتمال یک درصد فردا باران می‌آید ممکن است با خودش دو تا چتر بردارد ولی در مقابل بعضی‌ها هستند که وقتی چتر برمی‌دارند انگار یک وزنه خیلی سنگینی همراه آنهاست و ممکن است طرف با وجود این که می‌داند به احتمال نود درصد فردا باران می‌آید باز هم چتر برندارد چون خیس شدن برای او اذیتی ندارد و یا بهار و تابستان است و خیس شدن برای او معادل با سرما خوردن نیست بنابراین تصمیمش را می‌گیرد. هر انسانی محاسباتی برای ضررها و منافع خودش دارد بر اساس این که خودش چگونه فکر می‌کند. نظریه‌ی تصمیم عقلانی همانی است که پاسکال برای اولین بار مطرح کرد و محاسبات او کاملاً درست است وکسی نمی‌تواند بگوید که غلط است بنابراین حتی اگر احتمال درستی حقایق دینی در ذهن کسی کم هم باشد اگر عاقل باشد نباید به راحتی بتواند زندگی غیر مؤمنانه بکند. ولی می‌بینیم که می‌کنند و این چیزی است که ذهن من را مشغول می‌کند،

دلیل این پدیده

این یک سؤال روانشناسانه است که این آدمها چرا این‌گونه‌اند: از طرفی مطمئن نیستند که آخرتی نیست اما گناهانی را مرتکب می‌شوند که در تمام ادیان گفته شده است که این گناهان عذاب خلد به همراه دارد و شب هم به راحتی می‌خوابند. این یک پدیده‌ی بحث برانگیز است و شما اگر بخواهید با دیدگاه دینی نگاه کنید خوب است، سعی کنید دلیل آن را بفهمید و درک کنید که وضعیت روحی این افراد چگونه است. علت مطرح کردن این بحث این است که در آیه هفتم سوره یونس عبارتی وجود دارد که به موضوع مربوط می‌شود وبنا به دلیلی که به آن اشاره خواهم کرد طرح این موضوع در این سوره وجود دارد:

إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7)

أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8) رضوا بالحیاة الدنیا و اطمأنوا بها: کسانی که به حیات دنیا راضی شدند و نسبته به آن به حالت اطمینان رسیدند. بعد می‌گوید کسانی که از آیات ما غافلند و در آیه بعد می‌گوید که این ها کسانی هستند که مأوایشان نار است. این پدیده اطمینان به حیات دنیاست واقعیت این است که ألا بذکرالله تطمئن القلوب یعنی باید این گونه باشد اما انگار یک منبع طمأنینه دیگری هم هست که آنها از آن استفاده می‌کنند و آن چیزی است که در این جا به آن رضایت و اطمینان به حیات دنیا گفته می‌شود. حیات دنیا قابل اطمینان نیست اما این ها به آن اطمینان دارند. طمأنینه همین است که شب راحت می‌خوابند. یک آدم مؤمن شب با ذکر خدا و یاد خدا می‌خوابد و انگار آنها هم با ذکر و یاد حیات دنیا میخوابند و اصلاً احساس بدی ندارند و به ماتریس پاسکال هم فکر نمی‌کنند و حتی اگر شنیده باشند، انگار ضرب نمی‌کنند تا ببینند نتیجه‌اش چه می‌شود چون این طوری راحت تر هستند.

سؤال:

در قرآن آیه‌ای داریم که میگوید وَ ما يَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ}36-یونس} :و بیشترشان جز از گمان پیروی نمی کنند، بدرستی که گمان به هیچ وجه کسی را از حق بی نیاز نمی کند،

در مقابل هم آیه ای داریم که کسانی که صلاة به جا می‌آورند کسانی هستند که ظنی به دیدار خدا دارند: الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ {46 بقره}

سؤال من این است که اصلاً مفهوم ظن در این سوره چیست؟ شاید بتوانیم کمیتی به عنوان ظن تعریف کنیم...

جواب:

نکته‌ای که ایشان می‌‌گویند در قرآن چند بار آمده است "الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم" این که گمان می‌برند که خدا را ملاقات می‌کنند. این عبارت این نیست که گمان می‌کنند خدا هست یا گمان می‌کنند معاد هست، بلکه یظنون انهم ملاقوا ربهم. در آن آیات هم انگار یقین ندارند. به هر حال ظن در مقابل علم و یقین است. شما می‌بینید که دانش ما آمیخته با یک سری گمان‌ها هست ولی بالاخره از چه چیزی تبعیت می‌کنیم؟ یک جاهایی چیزهایی را عمیقاً درک کرده اید مثلاً حق را کاملاً درک کرده‌اید و همه رفتاری که انجام می‌دهید برحسب گمان نیست اما یک جاهایی علم شما هنوز حالت یقین ندارد.

دقت کنید که در قرآن به عنوان مثال (نمی خواهم بگویم که کاملا درست است) اگر در قرآن ظن را در مقابل یقین بگذاریم و بگوییم اگر کسی یقین ندارد و صددرصد مطمئن نیست پس گمان دارد گاهی این جوری می‌گویند. در قرآن حتی پیامبر هم دعوت به این می‌شود که وأعبد حتی یأتیک الیقین عبادت کن تا به یقین برسید. پس این پدیده از یک جهت عمومی است. اما در اینجا چیزی که گفته می‌شود این است که همه زندگی‌تان را براساس یک سری گمان‌هایی گذاشته باشید. یک حالت این است که یک نفر حقایقی را درک کرده است و دنبال حقایقی که درک کرده می‌رود یک چیزهایی هنوز در نظرش حالت گمان دارد و آن آیه که در مورد پیامبر است می‌گوید که شما وقتی از حقایق پیروی می‌کنید کم کم آن ظن ها هم تبدیل به یقین می‌شوند و برطرف می‌شوند ولی یک حالت دیگر این هست که طرف هیچ حقی را نمی‌شناسد و همین جور بر اساس یک سری گمان زندگی می‌کند و پایش هیچ جایی روی زمین نیست و کلا در هواست شگفتی هم همین جاست که این آدم‌ها چگونه در هوا ایستاده‌اند.

سؤال: آیه ای که مطرح کردید در ترجمه آقای الهی قمیشه ای یقین به مرگ ترجمه شده است.؟

آن ترجمه نیست و تفسیر است آقای الهی قمشه ای کاری بیشتر از ترجمه انجام داده اند و روی جلد هم نوشته می‌شود ترجمه و تفسیر الهی قمشه ای. یعنی هر جا تفسیری که به نظرشان درست می‌آمده یا روایتی در مورد آن وجود داشته است در ترجمه آورده‌اند. مثلاً در مورد این ایه از امام معصوم پرسیده اند که منظور از این آیه چیست و امام جواب داده که تا زمانی که از دنیا بروی.. آقای الهی قمشه‌ای قیدی ندارند که از آیات قرآن چیزی به معنای آن که ما از ترجمه می‌فهمیم ارائه بدهد و از این نظر فکر می کنم که این کار مشکل‌زاست و اگر ترجمه می‌خواهید بخوانید ترجمه الهی قمشه‌ای نخوانید ولی اگر می‌خواهید راجع به مفاهیم ببینید که درک ایشان چه بوده است مثل یک تفسیر می‌توانید آن را بخوانید و به عنوان مخلوطی از نظر ایشان و آنچه در روایات آمده است می‌توانید به آن مراجعه کنید.

ترجمه های خوب قرآن: ترجمه‌ی آقای خرمشاهی، که ترجمه‌ی معتبری است و سعی کرده است که قواعد ترجمه را رعایت کند. ترجمه آقای آیتی، ترجمه آقای فولادوند هم خوب است چون سعی کرده اند که دقیق باشند. و ترجمه‌ای که آنها می کنند به معنای این است که یک ما به ازای فارسی برای آن عبارت عربی پیدا بکنند.

سوال: انگار گمان کمیتی صفر تا صد است و هر کس یک نسبتی از ان را دارد. و اگر مثلاً صد باشد به یقین رسیده است

جواب: پاسکال هم همین را می‌گوید که کسی یقین ندارد. بر اساس استدلال پاسکال حتی اگر فرض کنیم پای هیچ کس هم روی زمین نباشد و همه وضعیت های مختلف را احتمال بدهند، باز هم زندگی مؤمنانه معقول است. باز سؤال در مورد زندگی خطرناک آنهاست.


سوال: به نظر می‌آید که این آدمها تمایل شدیدی دارند که اصلا فراموش بکنند که حتی مرگ هست.

وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ﴿۸-زمر﴾ فراموش میکند و چون فراموش می کند شریک هم قرار می‌دهد و حقیقت هم براو پوشیده می شود و کفر می ورزد. و خدا هم به او می گوید که از همان یک ذره ای که استفاده می‌کنی استفاده کن.

جواب: بله – این افرادبه دلیل این کار خطرناکی که انجام می‌دهند نسبت به زندگی دنیا حق پیدا می‌کنند. جدی می‌گویم! کیم عادلاه فکر بکنید بالاخره آن‌ها هستی خودشان را برای حیات دنیا به باد می‌دهند در حالی که ما به باد نمی‌دهیم، بنابراین مانباید خیلی انتظار داشته باشیم که از حیات دنیا سهم بدهند. معمولاً سهم بیشتری هم از حیات دنیا به آنها داده می‌شود. من که از این خوشحالم. چون بیچاره ها گناه دارند اگر به هیچ چیز نرسند و از دنیا بروند.

نکته ای که ایشون گفت نکته بسیار مناسبی است بالاخره پدیده نسیان ریشه خیلی از پدیده‌های مربوط به انسان است. اگر این توانایی فراموش کردن نبود مطمئناً آدمها اینطور که الآن زندگی می‌کنند زندگی نمی‌کردند. این پدیده هم آثار مفید دارد و هم آثار مضر. یکی از آثارش این است که آدم ها حقایقی را می بینند و می‌توانند آن را در طاقچه نسیان بگذارند میتوانند در جایی بگذارند و به آن رجوع نکنند و اگر گاه گداری هم به آنها یادآوری شد یعنی ذکری برایشان آمد می‌توانند باز هم از این پدیده‌ی نسیان استفاده کنند. این یک جریان مداوم در زندگی همه انسان‌هاست یعنی یک ذکر مداوم از طرف خداوند برای همه آدمها به طور عمومی و به طور خاص در زندگی شخصی آدمها تذکراتی داده می‌شود و آدمها این ها را در لحظاتی می‌گیرند و انگار چیزهایی یادشان می‌آید و بعد دوباره به زندگی خودشان برمی‌گردند و این ها را فراموش می‌کنند. بنابراین این که نسیان همچین پتانسیلی را ایجاد می‌کند کاملاً حرف درستی است و نسیان مخصوصاً به دلیل این که بعضی ها معتقدند که واژه انسان از "نسی" گرفته شده است، هر وقت درباره یک ویژگی‌های انسان بحث می‌کنیم میتوانیم در نظر داشته باشیم که او نسیان دارد. اگر این ریشه برای کلمه انسان درست باشد یعنی نسیان یکی از مهمترین ارکان وجود موجودی به اسم انسان است.

سوال: در مورد استدلال پاسکال ادیان ادعاهایی دارند که اولاً معلوم نیست درست باشد یا نادرست باشد، دوماً هر کدام از آنها یک چیزی را گفته اند من هم براساس فهم خودم یک چیزی را انتخاب می کنم و بر اساس آن زندگی می‌کنم.

جواب: استدلال پاسکال فقط وقتی می‌تواند جریان پیدا بکند که بحث از اعتقادات دینی است چون داریم حرف از بینهایت می‌زنیم. درباره هر چیزی که درباره زندگی محدود از تولد تا مرگ باشد نمی‌توان ضرر یا سود بی‌نهایت داشت. وقتی حرف از زندگی جاوید در بهشت و جهنم در میان باشد آن وقت است که سود بینهایت داریم. بنابراین استدلال پاسکال در مورد اعتقاد به پاسکال و دینی زندگی کردن و غیردینی زندگی کردن است. واقعیت این است که ادیان در مورد مسائل اخلاقی مانند این که آدم نکشید کار بد نکنید و کار خوب بکنید با هم خیلی اشتراک دارند. ممکن بود در یک دنیای دیگری مثلاً یک دنیای خیالی استدلال شما درست باشد زمانی که ادیانی وجود داشتند که خیلی متعارض بودند مثلاً یکی از آنها می‌گفت برای رفتن به بهشت باید هر چقدر می‌توانی آدم بکشی و دیگری می‌گفت که برای رفتن به بهشت اصلاً نباید آدم بکشی. آن وقت استدلال پاسکال قابل استفاده نبود چون نمی شد به هردوی آنها عمل کرد. اما در دنیای فعلی که ما هستیم واقعیت این است که اخلاقیات مشترکی چه میان ادیان ابراهیمی و چه بودایی وجود دارد و اگر بودایی ها را هم نگاه کنید یک نوع امساک نسبت به دنیا و غرق نشدن در زندگی دنیا دارند. اتفاقا رضایت ندادن به زندگی دنیا وجه مشترک همه ادیان است. این که من خودم را غرق دنیا نکنم و اعمال معنوی هم داشته باشم و برای لذت‌هایی که در دنیا می برم حساب و کتابهایی قائل بشوم. بنابراین برخلاف حرف شما استدلال پاسکال قابل استفاده است و مگر این که کسانی خودشان را گول بزنند تا فکر کنند که اسلام و مسیحیت و بودا خیلی متفاوتند و من نمی دانم کدامیک از این ها را عمل بکنم پس می‌روم یک کار دیگر می‌کنم. این اصلاً یک شوخی است.

سوال: اگر کسی بگوید به مشترکات عمل می‌کنم.

جواب: خوب این شخص می‌شود یک آدم دیندار. اگر آدمی به مشترکات ادیان عمل کند یک آدم دیندار است و حقش هم هست که شب راحت بخوابد. شاید این آدم راحت تر از کسی که خیلی متعصبانه به دین آباء و اجدادی خودش چسبیده است شب بتواند بخوابد. مثل این است که در احکام فقهی می‌گویند اگر نمی دانی اعلم کیست به احتیاط عمل کنید و آن چیزی که سخت تر است را انجام دهید ممکن است کسی بین یهودیت و مسیحیت و اسلام به احتیاط عمل کند آن وقت زندگی خیلی سختی خواهد داشت. و به معنای پاسکالی خیلی عاقلانه زندگی میکند. فرض کنید کسی که مسلمان است شنبه ها سر کار نرود گناه نکرده که... می تواند همه شنبه‌ها را مرخصی استعلاجی مادام العمر برود.

حرف از این است که یک آدم نمی‌داند که جهان آخرت هست یا نیست و منطقاً احتمال آن را می‌دهد اما خلاف آنچیزی که در همه ادیان گفته شده که بکن و اگر نکنی در جهان آخرت بلایی سرت می‌آید عمل می‌کند، و در عین حال احساس اطمینان دارد. این یک پدیده‌ی سؤال برانگیز است.

نکته ای که اینجا وجود دارد این است که استفاده کردن از حیات دنیا حالت اطمینان بخشی دارد. شما به عنوان مثال کودک شیرخواری را در نظر بگیرید که از شیر مادر تغذیه کرده است و به قول فروید به آن حالت خلسه فرورفته از شدت لذت این که غذایی را که مناسبش بوده خورده و الآن هم با یک صورت گل انداخته خوابش برده. حال به طور مثال فرض کنید کسی این بچه را بیدار کند و به او بگوید مطمئنی شیری که خورده‌ای حلال بود؟! من فکر می‌کنم بچه جوابش این باشد که برو بابا بذار من بخوابم.

لذت یک احساس اطمینان به آدم می‌دهد. اطمینان از اینجا نمی‌آید که تئوری پشت قضیه باشد. اطمینان از این می‌آید که نیازی به طریقی برآورده شده است. انگار فرد وقتی نیازی داشته است برای خودش حقی احساس می‌کند، که باید نیاز را برآورده کنم. و وقتی که این نیاز را برآورده می‌کند و به آن حالت لذت می‌رسد، انگار اطمینان دارد که کار درستی انجام داده است. این فارغ از است که منطق و عقل او چه می‌گوید و این که چه تئوری‌ای پشت این کار هست.

آدمهایی که غرق در حیات دنیا هستند و به آن حالت اطمینان می‌رسند شباهت‌هایی به آن کودک دارند. وقتی در این دنیا غرق می‌شوند و زندگی دنیوی همراه با لذت را می‌بینند برای کسی که از تئوری پشت کارهای آنها بپرسد حقی قائل نمی‌شوند. انگار نیازهایی دارند و آنها را به طریقی برطرف می‌کنند و از این بابت احساس لذت می‌کنند و احساس می‌کنند که حق داشتهاند این کار ار بکنند. اگر با چنین آدمهایی صحبت بکنید در پشت زندگی آنها چنین احساس حقی هست. مثلاً فرض کنید از مشروبات الکلی استفاده کرده و به همان حالتی شبیه آن کودک رسیده‌اند دیگر برای آنها جایی برای این پرسش نمی‌ماند که آیا می دانی که این درست است یا غلط؟ یا مثل یک آدم گرسنه‌ای که دم مرگ بوده و از یک غذایی استفاده کرده است حالا یک روحانی بیاید و از او سوال و جواب کند که آیا ان غذا حلال بوده یا حرام بوده؟ مال تو بوده یا نبوده؟ از گوشت خوک در آن استفاده شده بود یا نه؟ طرف به نوعی احساس حق می‌کند که از آن استفاده کرده است. پشت اطمینان به حیات دنیا منطق وجود ندارد بلکه آن حس لذت همراه با استفاده و حس برطرف کردن نیاز که غرق شدن در حیات دنیوی دارد باعث می‌شود که آن حق ایجاد شود.

نکته ای که می خواهم بگویم این است که اگر کسی از این آدمها خیلی متعجب باشد که این آدمها چطوری خوابشان می‌برد؛ شاید اشتباهی که در ذهنش وجود دارد این است که آدم ها منطقی زندگی می‌کنند و بشر یک موجود منطقی و عقلانی است. البته به طور بالقوه انسان یک موجود معقول و منطقی است اما بالفعل اکثریت آدم ها زندگی‌شان معقول و منطقی نیست. بگذارید طور دیگری بگویم: اشتباه است اگر که مدل ما درباره زندگی کردن آدم ها این باشد که آنها عقایدی دارند و بر اساس عقایدشان زندگی میکنند تقریباً درباره اکثریت قاطع آدمها برعکس است. آدم ها زندگی می‌کنند و سپس بر اساس زندگی خودشان عقایدی را انتخاب می‌کنند. معمولاً بر اساس این که کدامیک از عقاید با شیوه‌ی زندگی آنها سازگارتر است به آن عقاید متمایل تر می‌شوند. اگر می‌بینید که آدمی تغییر عقیده می‌دهد اکثر وقت ها اینطور است که به دلیل این که سبک زندگی آنها عوض می‌شود عقایدشان عوض می‌شود. تغییر عقیده دادن پدیده‌ی جالبی است و دلایل مختلفی هم دارد خیلی وقت‌ها اینطور است که ناشی از تغییر در رفتارهای یک نفر است. یعنی آن آدم در محیط دیگری قرار می‌گیرد و طور دیگری زندگی می‌کند و نتیجه اش این می‌شود که طور دیگری فکر میکند و عقایدی که قبلاً برایش جالب نبود برایش جالب می‌شود و یا برعکس چیزهایی که جالب بود برایش دیگر جالب نیست.


بنابراین پدیده‌ی پایه‌ای (حواشی ای هم دارد که خواهم گفت) در مورد آدمهایی که غیر دینی زندگی می‌کنند این است که انسان‌هایی که از حیات دنیوی بهره‌مند می‌شوند و از آن لذت می‌برند عقایدی را که متناسب با این لذت از حیات دنیوی هست در نظرشان جالب تر و جذاب تر است و همان ها را می‌پذیرند( مطمئناً عقیده به معاد با آن لذت متناسب نیست). چون این سبک زندگی، سبک باطلی است تبعاً عقایدی که باید برای توجیه این سبک باطل تولید بکنند، عقاید باطلی است.

مهمترین چیزی که باید درک کرد این است که در مقابل توحید پدیده شرک است. عقاید شرک آلود عقایدی هستند که با این سبک زندگی که این آدمها برای خودشان انتخاب می‌کنند سازگاری دارد. عقاید شرک آلود ممکن است عقیده به این باشد که معادی وجود ندارد یا مخصوصاً اعتقاد به این باشد که معاد وجود دارد ولی من شفیعی دارم که از من محافظت می‌کند مستقل از این که من چگونه زندگی می‌کنم او در جایی از من حمایت خواهد کرد و من می‌توانم خیالم جمع باشد. کلا عقاید شرک‌آلود یا باطلی وجود دارند که از این سبک زندگی حمایت می‌کنند. چون این نوع زندگی آسان‌تر است و اکثریت آدم‌ها به آن تمایل دارند عقاید باطلی که آنها را حمایت بکنند متداولتر هستند. هر چقدر بخواهید جلوی آنها را بگیرید باز پس از مدتی حتی در خود جامعه دینی دوباره این عقاید باطل سر بر می‌آورند چون شیوه‌ی زندگی‌ای که آدم‌ها دارند را پشتیبانی بکنند.

بنابراین اگر عادت کنید که این طور فکر کنید که انسان بالفطر منطقی زندگی نمی‌کند، آن وقت دیگر دچار شگفتی نمی‌شوید که آدمها چطور زندگی خودشان را بر اساس عقاید غیردینی سامان می‌دهند وبه حالت اطمینان می‌رسند.

این حرف‌ها که می‌گویم مربوط به تاریخ نیست همین الآن هم عقاید باطلی که وجود دارد همین طور هستند. بگذارید از این که به صورت تصادفی این سوره را بعد از سوره عنکبوت بحث می کنیم، از حرفهای تاریخی که در آن سوره گفتیم استفاده کنیم. در آن سوره گفتیم که شرک به صورت تارهایی که در روابط اجتماعی و ... هست خودش را تثبیت می‌کند. ولی سؤالهای خیلی اساسی درباره شرک وجود دارد. یکی از آن ها این است که شرک چگونه خودش را در جامعه تثبیت می‌کند یک بحث است و یک بحث دیگراین است که شرک اصلاً از کجا می‌آید و چه نیازی به عقاید مشرکانه وجود دارد. این که یک سری توهمات وجود دارد و در ساختار اجتماعی که آدمها به هم وصل هستند و احساس امنیتی که لازم دارند را از ارتباطشان با یکدیگر می‌گیرند و ارتباط بین آدم ها باعث می‌شود که اعتقادات شرک آلود اجدادشان را بپذیرند. در سوره عنکبوت به این سؤال که شرک خودش را چگونه در جامعه تثبیت می‌کند، پاسخ خوبی داده شده است.

اما سؤال دیگر این است که شرک اصلاً از کجا تولید می‌شود و چرا عقاید مشرکانه لازم هستند؟ و چرا به طور مداوم بازتولید می‌شوند؟ و هر زمان که از جامعه‌ای پاک می‌شوند باز به صورت‌های دیگری متجلی می‌شوند و با همان مکانیسم‌های اجتماعی خودشان را تثبیت میکنند. یکی از منشأهای تولید عقاید شرک آلود همین است که آدمی که با سبک زندگی خلاف حق زندگی می‌کند، برای این که به زندگی خودش ادامه بدهد، احتیاج به عقاید غیرحق دارد باید خودش عقایدی را تولید بکند که این سبک زندگی را توجیه کند.

ما برای این خلق شده‌ایم که حق را بشناسیم و بر اساس آن زندگی کنیم. واقعیت این است که اکثریت مردم زندگی می‌کنند و سپس عقاید متناسب با زندگی خودشان را انتخاب می‌کنند. چون این سبک زندگی اطمینان به حیات دنیا سبک زندگی راحتی است که اکثریت مردم آن را انتخاب میکنند و این جوری زندگی می‌کنند و این زندگی، زندگی مطابق با عقاید حقیقی نیست، پس احتیاج به یک سری توهمات دارید که بین شما و حق حائل باشد.

هسته مرکزی و عامل تولید عقاید شرک آلود همچین سبک زندگی خلافی است یعنی منشأش این است که ما میخواهیم از حیات دنیا بهره‌مند شویم و لذت ببریم و هر چه دوست داریم را بخوریم و کاری را که به ما لذت می‌دهد انجام دهیم اما معنی اش این نیست که هر کسی که مشرک است این بهره مندی ها را داشته باشد. شما ممکن است یک آدم مشرک مرتاض پیدا کنید چرا؟ به خاطر این که در مکانیسم هایی که در مورد سوره عنکبوت بحث کردیم یک چیزهایی به او به ارث رسیده است. ممکن است برای این که شب‌ها راحت بخوابند بگویند اگر سالی یک نفر را قربانی بکنید این قربانی کردن قوم را مصون می کند. حالا یک نفر داوطلب می شود و قربانی می شود این یک نقض غرض است چون دارد زندگی دنیایی خودش را نابود می‌کند اما عقاید شرک آلود تولید شده اند و حالا یک نفر قربانی شده است، کسی که قربانی شده است اساس عقایدش ارثی بودن عقیده است. حرف من این است که شرک به دلیل این سبک زندگی تولید می‌شود و پس از آن به ارث می‌رسد، پس این معنی اش این نیست که همه کسانی که عقاید مشرکانه را انتخاب می‌کنند خیلی از حیات دنیا بهره‌مند شوند.

مشابه با تمایزی که الذین فی قلوبهم مرض با آدم‌های مؤمن دارند. آدمهایی که در جامعه دینی زندگی می‌کنند دو دسته هستند: آدمهایی که با حقایق دینی ارتباط پیدا می‌کنند و مؤمن هستند و بهره‌ی ایمان خودشان را هم می‌برند و لذت می‌برند یک عده‌ی اکثریتی از آدم‌ها در جوامع دینی این عقاید را به ارث برده‌اند و معمولاً این عقاید مزاحم آن‌هاست نه لذتی از عبادت نه بهره‌ی خاص معنوی می‌برند ولی دارند زندگی می‌کنند در جوامع مشرک هم ممکن است چنین آدم‌هایی را ببینید شاید نسبت این دو دسته از آدم‌ها در آن جوامع با نسبت‌شان در جوامع دینی یکسان نباشد. ولی آنجا هم یک عده هستند که زندگی شان همان سبک زندگی‌ای است که شرک را به وجود می‌آورد و یک عده هم هستند که فقط مزاحمت اون عقاید به آن ها برسد مثلاً جزء آن آدمهایی هستند که سرشان پای آن بت‌ها بریده می‌شود ولی بالاخره در آن جامعه زندگی می‌کنند و با همان آرامش مرگ‌باری که عقاید موروثی به آدم می‌دهد آنها را پذیرفته اند و خودشان را فدای عقاید شرک‌آلودشان می‌کنند.

مثل حیات دنیا

نکته ای در این سوره هست که فکر می کنم یک نکته عمیق است که مدام به آن برمی‌گردیم این نکته در توصیف کسانی که مشرک هستند و پیام هدایت انبیا را نمی‌پذیرند می‌گوید این ها کسانی هستند که رضوا بالحیاة الدّنیا و أطمأنّوا بها. پررنگ بودن این مسئله در این سوره مخصوصاً به این علت است که یک آیه‌ی طولانی در این سوره هست، که تمثیل حیات دنیاست. وقتی سوره را می‌خوانید همانطور که تمثیل سوره عنکبوت اهمیت زیادی در آن سوره دارد به این تمثیل هم باید دقت بکنید.

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24)


إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ : مثال حیات دنیا مثل آبی است که از آسمان فروباریده فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ اینجا تعبیر خاصی وجود دارد انگار می‌گوید با گیاهان زمین مخلوط شد اما منظور این است که گیاهان زمین از این آب سیراب شدند. مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ: گیاهان زمینی که از آن چارپایان و انسان ها می خورند حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَت تا جایی که زمین سرسبز شد و آرایش پیدا می کند. تمثیل این است که آبی از آسمان می‌آید و نباتاتی که در زمین هستند سیراب می‌شوند و رشد می‌کنند و سرسبز می‌شوند و زمین از این سرسبزی به یک زیبایی می‌رسد و ظنّ اهلها انهم قادرون علیها: و اهل آن به باطل گمان می‌کنند- باز این جا واژه‌ی ظن را داریم – یعنی احساس میکنند که میتوانند از این زیبایی بهره‌مند شوند. أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اینجاست که امر ما می‌رسد و از بین می‌رود به طوری که انگار روز قبل اصلاً نبوده است. كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

حیات دنیا همین گونه است یک لحظه ای می‌آید مثل این که جلوه و سرسبزی ایجاد میکند و بعد هم می‌رود. این یک چیز یقینی است چون همه ما اعتقاد داریم که حیات ما در این دنیا موقتی است، یک روزی به دنیا آمده ایم و یک روزی می‌میریم این چند سالی که حیات در این جا باقی است و جلوه و درخششی دارد تا چه اندازه به معنای واقعی کلمه قابل اطمینان است؟

...

اگر واقعا به این فکر کنیم که با یک پدیده‌ی خیلی موقت سرو کار داریم زندگی‌مان را طور دیگری پایه‌گذاری می‌کنیم. اما در مورد وأطمأنّوا بها این مسئله فراموش می‌شود. انسان این قدرت را دارد که فراموش کند این محدود بودن دنیا را به هرکسی که بگویید نمی تواند آن را انکار کند اما می‌تواند آن را فراموش کند.

سست شدن اطمینان

در اشعار منسوب به عمر خیام یک حقیقت حکیمانه هست و آن این است که اگر کسی مرگ را فراموش نکند نمی‌تواند از این دنیا لذت ببرد زیرا در هر جرعه که می‌نوشد به مرگ فکر می‌کند.

من فکر می کنم که آدمی به اسم خیام وجود داشته که این رباعیات را گفته و آن شخص همان ریاضیدانی است که ما می‌شناسیم و این‌ها دو نفر نبوده‌اند. این قدر بعضی از این اشعار خوب هستند که ممکن نیست کسی توانسته باشد ادای او را در بیاورد. یک آدم بزرگی بوده که یک سری رباعیات گفته که در ادبیات فارسی همتا ندارند.

از من نفسی به سعی ساقی ماندست وز جمله خلق بی‌وفایی ماندست

از باده‌ی نوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی ماندست

توصیفی از یک آدمی دارد که تمام شب را به شراب‌خواری گذرانده و از باده‌ی نوشین دیگه چیزی نمانده و همه را خورده است اما در این حالت که باید حالتی باشد که دیگر به چیزی فکر نکند هنوز دارد فکر می‌کند و نمی‌تواند مرگ را فراموش کند.

یادآوری موقتی بودن حیات همه عیش‌ها را منقص می‌کند.

موضوعی که در این سوره به شدت تأکید می‌شود از همین جا گرفته می‌شود که اطمینان به دنیا در لحظاتی از بین می‌رود، لحظات مواجهه با مرگ، مانند مثال هایی که مدام در این سوره هست: جاهایی که این آدمها در کشتی نشسته اند و باد یا طوفانی می‌آید و احساس می‌کنند که حیاتشان به خطر افتاده است. یه لحظه‌های آگاهی برای انسان‌ها هست اگر انسان‌ها این مواجهه با مرگ را داشته باشند و تذکر پیدا کنند که با یک حیات دنیایی محدودی مواجه بوده اند آن لحظه‌ها به توحید نزدیک می‌شوند، از این عقاید شرک‌آلود دور می‌شوند زیرا عقاید شرک‌آلود برایهمین بهره‌مندی از حیات دنیا به درد می‌خورده و اگر این بهره مندی از بین می‌رود آن عقاید سست میشوند و به توحید نزدیک می‌شوند.

در داستان انبیا هم نمونه هایی هست مثلا وقتی که فرعون در داستان موسی، در تنها جایی که حتی فرعون هم ابراز ایمان می‌کند جایی است که فرعون دارد از دنیا می‌رود و غرق می‎شود. در آن لحظه مرگ دیگر شما نمی‌توانید موقت بودن حیات دنیا را فراموش کرده باشید. بنابراین همه لذت‌های موقتی که برده‌اید همه باد فنا می‌شود و این راه را برای دیدن حقیقت باز می کند.

این که پیامبران به طور مداوم این حقایق را تذکر می‌دهند و تهدیدی که در این سوره به طور مداوم تکرار می‌شود، که ای کسانی که برایتان پیامبر آمده است شما ممکن است از بین بروید. انگار قرآن در این سوره با شواهد و قرائن تاریخی می‌خواهد عاقبت قومی را به آنها یادآوری کند: آن اتفاقی که برای فرعون افتاد، آن اتفاقی که برای یونس افتاد و آنها ایمان آوردند، بازسازی می‌شود بلکه رشته های اطمینان این آدمها به حیات دنیا پاره بشود. تا بتوانند حقیقت را درک کنند.

مضمونی که در این عمق این سوره وجود دارد مسئله اطمینان به حیات دنیوی و پاره شدن رشته‌های این اطمینان به حیات موقت در هنگام تذکر به مرگ است. نه حتی مواجهه واقعی بلکه تذکر به هلاک شدن می‌تواند رشته های این پیوند را سست کند. این مضمونی است که در این سوره به صورت یک ترجیع بند تکرار می‌شود؛ به صورت ذکر کردن شواهد تاریخی درباره پیامبران یا در مورد پدیده هایی که همه ما با آنها در زندگی روزمره آشنا هستیم سعی می‌شود که گفته شود. تمثیلی هم که در این سوره هست، تمثیل کاملاً پذیرفتنی و مورد قبول همه است که کسی منکر آن نیست که این تمثیل تمثیل خوبی برای حیات دنیا است. مثل سرسبزی‌ای که یک لحظه می‌آید و بعد از بین می‌رود طوری که قبلاً انگار نبوده است، این توصیف خوبی است برای مرگ انسان ها چون کسی که می میرد بعد از مدتی انگار اصلا قبلاً نبوده است.

خیام مفسر خیلی خوبی برای این نکته ای است که در این سوره هست. همه شعرهای خیام همین حالت را دارند که مرگی هست و بهره‌مندی از دنیا یک چیز موقت و بیخودی است. منتها خیام پس از گفتن این چیزها دعوت نمی‌کند که بیایید موحد باشیم به چیز دیگری دعوت می‌کند ولی حس لذت بخش نبودن یک چیز موقت در آن هست. من نمی‌دانم که زندگی خصوصی خیام چگونه بوده است ولی حتی اگر واقعاً اهل باده نوشیدن و ... بوده است، در عین حال مثل آدمی بوده که اینقدر حکمت داشته که بداند به این چیزهای موقتی نمی‌توان اطمینان کرد.