سوره آل عمران ۱
بسم الله الرحمن الرحیم این جلسه قرار است که در مورد سوره آل عمران صحبت کنیم. من دو جلسه قبل مقدماتی را مطرح کردم اما سعی می کنم که این جلسه وابسته به بحثهای جلسه قبل نباشیم. تا امروز ظهر قرار بود که یک جلسه صحبت کنم، اما برخلاف آنچه قرار شده بود که بحثهای مربوط به محتوای سورهها یک جلسهای باشد، دیدم که برای سوره آل عمران نمی شود در یک جلسه صحبت کرد. طول جلسه امروز هم کوتاه تر است و حدودا یک ساعت و ربع صحبت خواهیم کرد، اما اگر این طور هم نبود دو جلسه لازم بود.
بدون این که اشاره کنیم به این که قبلا مقدماتی گفته شده، دوباره آن بحثها را بیان میکنیم. و دوباره سؤالاتی را که برای بررسی سوره ایجاد کرده بودیم بیان میکنیم و بعد درباره خود سوره بحث می کنیم.
سؤالات اولیه از سوره
اگر از ابتدای سورهی آل عمران شروع به خواندن کنیم، موضوعی مطرح میشود که مورد قبول همه مسلمانان هست و آن این است که لااقل سه کتاب از طرف خداوند نازل شده است که ما آنها را به عنوان کتابهای الهی به رسمیت میشناسیم. حال کاری نداریم به این که با صورت باقی ماندهی آنها چقدر به عنوان کتاب الهی همدلی داریم، به هر حال از نظر ما قطعی است که منشأ الهی دارند. و بنابراین خداوند لااقل سه دین برای بشر فرستاده است. از همین مطلب سوالات زیادی ایجاد می شود. سوالات اصلی اینها هستند که: اصلا این کتاب ها برای چه نازل شدهاند؟ سؤال اصلی دیگر این است که اگر این کتابها هدایت وعده داده شده به بشر هستند، میشد بشر میتوانست بدون تشکیل جوامع دینی و به وجود آمدن امتها هدایت شود. چرا این طور شده است که ما حداقل سه جامعه دینی رسمی و مورد قبول قرآن داریم؟ به نظر من این که جامعه دینی تشکیل شود با این که هدایت به بشر برسد لزوماً یکی نیستند. سؤال دیگر این است که آیا واقعاً سه دین وجود دارد یا اگر اختلافاتی دیده میشود دو دین دیگر تحریف شده هستند و یک دین بیشتر نیست؟ شاید کسی فکر کند که خداوند می خواسته به بشر چیزهایی بگوید و مثلاً آنها را به یهودیها گفته و آنها تحریفش کردهاند و مسیح برای اصلاح آن آمده است دوباره آن را هم تحریف کرده اند تا به جایی رسیده است که قرآن نازل شده و دین شکل فعلی خود را گرفته است. این ها سؤالاتی است که میتواند جوابهای متنوع داشته باشد.
اگر قبول کنیم که این سه دین یکی نیستند، ( و من میتوانم بر اساس قرآن استدلال واضح بیاورم که این سه دین نه در اثر تحریف بلکه ذاتاً اختلافاتی با هم داشتهاند.) سؤال خیلی مهم این است که چرا باید سه دین نازل شود؟ چرا یک دونه دین نیست؟ اگر یک دین بود و یک جامعه دینی واحد در کره زمین داشتیم، بهتر نبود؟ الآن چه مقدار از مشکلاتی که در هزار سال اخیر در کرهی زمین به وجود آمده است، مربوط به این است که جوامع دینی با هم جنگیده اند؟ با هم مخالفت کردهاند و همدیگر را تخطئه کردهاند و کشتند و ...؟ مثلاً فرض کنید چه میشد که همان یهودیت تا آخر میماند؟ درباره این که سه کتاب نازل شود، اینها سؤالاتی است که واقعاً قابل فکر کردن است. حال فرض کنید که به اینجا رسیدیم که فرض کردیم این سه دین ذاتاً مختلفند و سه جامعهی دینی هم تشکیل شدهاست و حالا ما در شرایطی هستیم که سه نوع دین داریم که همه منشاء الهی دارند. حال تعامل بین این ادیان چگونه باید باشد. من در جلسه ای سعی کردم بگویم که یکی از موضوعات محوری سورهی آل عمران تعامل با اهل کتاب است. تا قسمتهایی از سوره که می خوانید بسیار واضح است که طرف بحث اهل کتاب هستند.
برای روشنتر کردن بحث و چون به این وابسته است که چگونه میخواهیم به سؤآلات اولیه پاسخ بدهیم، - این که چه نگاهی به کل دین داریم؟ این که نقش شریعت و کتاب چیست و ... همهی این ها باید روشن شود تا بتوانیم حال که دین اسلام آمده است، بتوانیم دیدگاهمان را نسبت به این رفتار با اهل کتاب بگوییم.
تعامل بین ادیان
نسخ
یک دیدگاه شایع درباره تعامل بین ادیان این است که هروقت دینی میآید، دین قبل از خودش را نسخ میکند. بنابراین دین قبلی اصلاً رسمیت ندارد و اگر منشاء الهی هم داشته است، دیگر مورد قبول خداوند نیست و خداوند یک دین را در کرهی زمین به رسمیت میشناسد. این دیدگاه تا حدودی با عقاید عرفی ما سازگار نیست. به نظر میآید که اسلام اهل کتاب را به نوعی به رسمیت میشناسد. به عنوان مثال برخورد اسلام با اهل کتاب مثل برخورد با مشرکین نیست. قرار است که با آنها همزیستی مسالمتآمیز وجود داشته باشد.
پس این گونه نیست که اگر آنها نسخ شده اند، به معنی این باشد که در وضعیت شرک و کفر هستند. به هر حال وضعیت اهل کتاب، وضعیت خاصی است؛ وضعیت بینابینی ایمان داشتن و مشرک یا کافر بودن است. این را از دیدگاه عرف می دانیم و فکر میکنم با قرآن هم سازگار است.
اگر پدیده نسخ نیست، پس تعامل بین ادیان چگونه است؟ حالت کاملاً مخالف آن این است که خداوند سه دین درست کرده است و هر سه دین هم مورد قبول هستند و چندان هم با یکدیگر تفاوت ندارند و هر کسی به یک از این ادیان که بخواهد در بیاید مشکلی ندارد. و مثلاً اصلاً فشاری نیست که مسیحیان مسلمان بشوند. اگر فرض کنید شریعت چیز یکتایی نیست و فقط قرار است شریعتی وجود داشته باشد و پیروانی داشته باشد و زیاد مهم نیست که این پیروان چگونه نماز بخوانند و اینها مسائل فرعی باشد. بنابر این فرض هر سه شریعت که یکی از آنها نتیجهی منش حضرت موسی و وحی به اوست و دیگری پیغمبر ماست و یکی از آنها هم بینابین این دو و حضرت مسیح است، هر سه قابل قبول هستند.
رقابت
بگذارید برای این که از همین الآن برای جلب نظر شما نسبت به سورهی مائده، که سورهای است که مضامین آن از جهاتی به سورهی آل عمران نزدیک است. آیهای را از سورهی مائده بخوانم: کل آیاتی که از حدودا 40 تا 50 سورهی مائده است آیات خواندنیای هستند. و این آیه کتاب آسمانی را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم که همخوان با کتابهای آسمانی پیشین "و مهیمناً علیه" و نگهبان آنهاست پس در میان آنان بر اساس آنچه خداوند نازل کرده است داوری کن و به جای حق و حقیقتی که بر تو نازل شده است از هوا و هوس آنان پیروی نکن
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)
و اين كتاب را به راستى بر تو نازل كرديم تصديقكننده و حاكم بر كتابهايى است كه پيش از آن بودهاند. پس بر وفق آنچه خدا نازل كرده است در ميانشان حكم كن و از پى خواهشهاشان مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذارى. براى هر گروهى از شما شريعت و روشى نهاديم. و اگر خدا مىخواست همه شما را يك امت مىساخت. ولى خواست در آنچه به شما ارزانى داشته است بيازمايدتان. پس در خيرات بر يكديگر پيشى گيريد. همگى بازگشتتان به خداست تا از آنچه در آن اختلاف مىكرديد آگاهتان سازد. (48
"برای هر یک از شما راه و روشی معین داشته یم و اگر خداوند میخواست شما را امت یگانهای قرار میداد. "خدا سه امت قرار داده و هر کدام راه و روش خودشان را دارند .. "...تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید، پس در انجام خیرات بشتابید..." انگار این آیه میگوید که هدف به وجود آمدن رقابت بوده است. توجه من بیشتر به این آیه است که میگویند "لکلٍّ جعلنا شِرعَةً و منهاجاً" هر کدام راه و طریق خاصی برای خودتان دارید و اگر خدا میخواست میتوانست شما را امّت واحد قرار دهد.
این آیه ممکن است این گونه استفاده شود که کسی بگوید اصلاً موضوع همین است و مسئلهی تکامل ادیان هم زیاد مطرح نیست و موضوع این است که خداوند سه دین قرار داده و هر کس از دین خودش خوب پیروی بکند مورد قبول است و اساس این است که این گونه ادیان در مقابل هم به رقابت میافتد و مثلاً دین بهتر حفظ میشود. شما حتماً به این نکته توجه کرده این که اقلیت های دینی معمولاً خیلی دیندار هستند. مثلاً اگر به مسلمانان اروپا نگاه کنید متوجه میشوید که آدمهایی هستند که بیشتر دیندارند. چون انگار میل دارند که دین خود را بیشتر حفظ کنند و اولا هویت دینی آنها به خاطر در اقلیت بودن قوی است و به دین خیلی اهمیت میدهنند. و ثانیاً در مقابل دیگران به دین خودشون بیشتر عمل میکنند. ما که در اینجا رقیب نداریم دیگر هر کاری دلمان بخواهد میکنیم. اصلاً فکر نمیکنم مسلمانان در اروپا خیلی دروغ بگویند یا .. .برای این که اگر دروغ بگوید استنباط می کنند که مسلمان بود و دروغ گفت. اما اگر ما دروغ بگوییم، ربطی به مسلمانی ما نمیدهند زیرا اینجا همه مسلمان هستند. پس ما این پدیده را میبینیم که قرار گرفتن چند دین کنار هم ایجاد رقابت میکند و جنبه سازنده و مثبت هم دارد. شاید واقعاً این است و همه لازم نیست مسلمان بشویم و پلورالیسم بهتر از دین یگانه است.
ضرورت دین
سؤال دیگری که از ابتدا می توانستم بپرسم این است که بدون دین یا کتاب آدمهایی که از این سه کتاب پیروی نمیکنند، اصولاً رستگار میشوند؟ یا بگذارید دقیق تر بپرسم: به هر حال خداوند برای نزول دین هدفی داشته است و می خواسته انسانها به جایی برسند یا هر چه که می خواهید در جواب این سؤال فکر کنید، فعلاً وارد این بحث نمیشویم. آیا آدمی که در هیچ یک از این دینها نیست بدون پیروی از کتاب نمیتواند به آن نقطه هدف برسد؟ و به غیر از این شرایع و منهاج هایی که وصل شده است آیا آدم ها از طریق دیگری نمیتوانند به آن نقطه برسند؟ آیا پیروی از این شرایع ضروری است یا نه؟
حالا فرض کنید این نظریه که می خواهم آن را از قرآن برداشت کنم، درست باشد، یعنی مسئلهی ادیان خیلی هم به این شکل در عرض هم نیست، بالاخره دین آخر دین کاملتری است و طبعاً باید احساس ما این باشد که وقتی دین دیگری میآید کارش فقط رقیب تراشی نیست و کمال دین در این است که سلسلهی انبیا بیایند تا کامل شود و مشابه قرآن برای ادیان قبل وجود ندارد. حال اگر این گونه است سوال عرف این است که برای کسانی که در ادیان قبلی هستند و به دین خودشان هم خوب عمل میکنند آیا واجب و ضروری است که تحقیقات دین شناسی انجام دهند تا بفهمند که دینهای بعد از خودشان کدامیک احتمالاً درست است؟ یک جواب صریح این است که بله- انسان باید به دنبال حق باشد و ... و باز سؤال دیگر این که اگر با وجود تحقیق نفهمیدند که کدام دین حقیقی است تکلیفشون چیست؟ آیا یک خباثت ذاتی داشته اند که حق را تشخیص نداده اند؟ یعنی آیا این حق بسیار واضح است یا نه ممکن است کسی سالیانی تحقیق کند و نفهمد که اسلام دین حق است؟ این ها سوالاتی است که جوابهای مختلفی میتوان به آنها داد.
نمیدانم به نظر شما همهی این سوالات چقدر موجه به نظر میرسد. من سعی میکنم که تا جایی که وقت دارم نشان بدهم همه این سؤالات موجه هستند. فرض کنیم آن شخصی که تحقیق کرد، فهمید که دین حق اسلام است، آیا باید تغییر دین بدهد؟ یا نه؟ آیا ممکن است شرایطی وجود داشته باشد که او تغییر دین ندهد یا تغییر دینش را اعلام نکند و تحت شرایطی به دین خودش باقی بماند؟ معمولاً این سؤالات آنقدر بدیهی به نظر میرسد که پرسیده نمیشود. اما من سعی میکنم که بگویم این سؤالات اصولاً جای پرسیدن دارد و ظرافتهایی در جواب دادن به آنها وجود دارد. البته فقط قرار است این جلسه در این رابطه صحبت کنیم و توقع نداشته باشید که وارد جزئیات این بحثها بشویم.
قبل از این که بحث را از روی سوره شروع بکنم مطالب کلی میگویم و بعد سعی میکنیم که سوره را یک مرور کلی بکنیم. به شدت میخواهم تآکید کنم که مانند همه جای قرآن فرض بر این است که ما الآن برای خواندن این سوره در زمان پیغمبر هستیم و جواب این سؤالات را هم در زمان پیغمبر میدهیم.
آیا یک شخص با تحقیق لزوماً به حقانیت اسلام پی میبرد؟
بشر نه تنها ادیان بلکه همه عقاید را نیز تحریف میکند. در زمان پیغمبر آشکار بود که اسلام دین حق است؛ برای یک شخص کافی بود که مسلمانان را نگاه کند یا حرفهای پیغمبر را گوش کند، و شریعت تحریف نشده را ببیند تا به حقانیت اسلام پی ببرد. اما الآن کسی می تواند بگوید اسلام وارث یک تاریخ فضاحتبار از رفتارهایی هستند که مسلمانان تحت عنوان اسلام انجام داداند، هر فرقه بخشهایی از شریعت را به طریق متفاوتی برای خودش تأویل و تفسیر میکند. قرآن هم از نظر مفاهیم تحت تأثیر اعوجاجاتی که به وجود آمده است، قسمتهایی از آن به طوری فهمیده میشود و وضوح اولیه را ندارد. بنابراین سؤالات آخری که من پرسیدم یعنی این که اگر کسی خیلی آدم بدی هم نباشد یا آدم خوبی باشد لزوما با یک عمر تحقیق میتواند بفهمد اسلام دین حق است یا نه. ممکن است در حال حاضر جوابش نه باشد، من کاری به الآن ندارم. سورهی آل عمران درباره وضعیت زمان پیغمبر است و اگر ما جواب سؤالات را برای زمان پیغمبر بفهمیم تکلیف ما برای زمانهای بعد و تا آخر و برای وضعیتهای جدید هم مشخص خواهد شد.
در زمان حضور پیغمبر واضح بود که اسلام دین حق است و اهل کتابی که در مدینه زندگی میکردهاند، تبعاً باید میفهمیدند که دین حق است. اما در دنیای فعلی با شرایط موجود معلوم نیست.
پس تأکید میکنیم که برای همه سؤالات در زمان پیغمبر به دنبال جواب هستیم. زمان پیغمبر زمانی است که همه چیز واضح و روشن است. وقتی فضا غبارآلود میشود ممکن است بعضی از حقایق پشت گرد و خاک وضوح خودشان را از دست بدهند. نمیتوان طوری به این سؤالات جواب داد که برای همه شرایط و محیطهای گرد و خاکی و مهآلود درست کار کند. پس ما مسائل را در همان حالت روشن اولیه حل میکنیم و اگر بتوانیم این کار را بکنیم بقیه چیزها روشن میشود.
واژهی اسلام در قرآن
به نکته جلسه قبل بر میگردم و روی واژهی اسلام در قرآن تأکید میکنم. (امیدوارم این بحث زیاد طول نکشد. چون برای مرور آیات و اشاره به مطالب هم به یک ساعت زمان نیاز داریم.) من در جلسات قبل سعی کردم که روی پیچیدگیهایی که در این باره وجود دارد، صحبت کنم و به نظرم در جلسه قبل اتفاق جالبی افتاد. من بارها دربارهی این که اسلام در قرآن به چه معناست صحبت کرده بودم، اما هیچ وقت احساس نمیکردم اهمیت و جدی بودن این مسأله و اهمیت آن را خوب میفهمید؛ به خاطر این که فکر میکردم اگر اهمیت آن را بفهمید باید برایتان سؤال پیش بیاید. چون این معنی با عرفی که اسلام را برای ما معنی میکنند فرق میکند. و وقتی در تمام قرآن کلمه اسلام میآید و دربارهی آن بحث میشود، بعضی از آیهها ممکن است معنای دیگری به خودشان بگیرند. من جلسهی قبل از این که دیدم بعضیها متوجه ساده نبودن این نکته شدند خوشحال شدم. برای فهم قرآن در آیههایی که حرف از مسلم و اسلام است باید مقداری دقت کرد تا بفهمیم دقیقاً چه چیزی بیان میشود.
به صورت خیلی خلاصه درباره جواب سؤالات توضیح میدهم. جواب این سؤال که شریعت چرا اسلام است؟ این سؤال موضوع سورهی بقره است.
چرا جامعههای ایمانی تشکیل میشوند؟ هم در سورهی بقره آمده است. و موضوع آل عمران نیست. موضوع سورهی بقره تعیین شریعت و تأیید این که قبلاً شریعتی بوده و جامعههای دینی بر اساس آن تشکیل شده اند و حال یک شریعت جدید ظهور کرده و یک جامعه دینی براساس آن تشکیل میشود. این سه کتاب یکسان نیستند. ما فرض میکنیم این مطالب را میدانیم هر چند در آل عمران هم برای آن میتوانیم بیانهایی پیدا بکنیم.
بنابراین خداوند لااقل سه شریعت متفاوت قرار داده (اگر حضرت نوح و ابراهیم و آباء بنی اسرائیل را تا قبل از موسی در نظر نگیریم، به عنوان این که جامعه دینیای که تا اکنون باقی مانده باشد، داشته باشند.) فعلاً نکته این است که سه شریعت متمایز داریم و این شریعتها بنا به نظر قرآن با هم یکی نیستند، اهداف مشترک دارند اما یکی نیستند و این گونه نیست که بر اثر تحریف احکام متفاوتی داشته باشند.
هدف شریعت چیست؟ این که انسان هدایت شود. هدایت شدن به چیست؟ بحث سورهی آل عمران بیشتر درباره همین است. این که انسانها قرار است به حالتی برسند که به آن اسلام میگویند و راه رسیدن به اسلام به طور طبیعی پیروی از شریعت است.
پیروی از شریعت ما را به تقوا ، به اسلام، به ایمان و نهایتاً میگوییم انسانی که به این حالتها رسیده است هدایت شده است. قرار است خداوند ما را با نزول این کتابها هدایت کند.
منظور از اسلام چیست؟
اسلام یعنی این که ما تسلیم حق باشیم. تسلیم خدا بودن با تسلیم حق بودن یکی است، زیرا "أنّ الله هو الحق المبین." قرار است به آن حالت روحی برسیم که هر چیزی که خداوند بخواهد همان را بخواهیم و همان را انجام بدهیم.
فکر می کنم یک بار این داستان را تعریف کردم. یکی از افراد معاصر نقل میکرد که از یکی از بزرگان یکی از فرقههای دراویش و خانقاه نشین پرسیده است که من از خدا چه بخواهم و آن شخص به او جواب داده که درویش را چه به خواستن! نکته این است که درویشی از نظر او یعنی این که باید به جایی برسی که خواستهای نداشته باشی. و این تعریف خوبی برای اسلام است. این که من چه میخواهم مهم نیست مثلاً من میخواهم که پسرم زنده باشد اگر خدا میخواهد که پسر تو نباشد و به خود تو بگوید که باید او را بکشی تو باید او را بکشی. اسلام یعنی تسلیم محض در برابر حق. ایده آل این است که انسان از خواستههای نفسانی و فریبهای شیطان عبور بکند و سر و کارش فقط با حق و حقیقت باشه و هر کاری که درست است انجام دهد و مقاومت درونی نداشته باشد. حقیقت را تشخیص بدهد و به آن عمل کند. و شریعت راهی است که ما تمرین میکنیم تا به این حالت برسیم.
نکته اساسی این نیست که شما شریعت را خوب عمل بکنید! اسلام اون حالتی است که اگر به شریعت صادقانه عمل بکنید قرار است به آن برسید! بعداً در زندگی شما تستهایی از شما گرفته میشود و جواب این تستها در کتابها نیامده که این کار یا آن کار را بکن تا موفق بشوی. بلکه لحظاتی در زندگی شما پیش میآید که معلوم میشود آیا واقعاً تسلیم هستید یا نه. این یک مفهومی است که در قرآن مرتب روی آن تأکید میشود که شما آزمایش میشوید. صرف این که بگویید من ایمان دارم و به احکام شریعت هم دقیق عمل بکنید ملاک نیست. ملاک این است که لحظاتی که بایستی یک کاری که از تو خواسته شده را انجام بدهی بفهمی که باید انجام بدهی و انجامش بدهی. مثلاً جنگ میشود باید بفهمی که باید در جنگ شرکت کنی یا نکنی. اوج یا نزدیک به اوج مقام تسلیم این است که از جان خودت بگذری. به این جا رسیده باشی که اگر خدا از تو خواست جان خودت را تسلیم کنی. بنابراین در جنگ و جاهایی که خطر مرگ وجود دارد خیلی خوب معلوم میشود که آدمها چند مرده حلاج هستند.
به این دقت کنید که در سوره بقره ابراهیم به فرزندانش وصیت میکرد و هم این جا خداوند به مردم توصیه میکند که "ولا تموتنّ الّا و أنتم مسلمون" حداقل تسلیم این است که زمانی که فرشتهی مرگ میآید و میخواد جانتان را بگیرد، راحت تسلیم میشوید یا به علایق دنیایی چسبیدهاید. برای همین است که مرگ با اسلام ارتباطی دارد که این عبارت تکرار میشود.
پس اسلام این است که چیز درست را تشخیص بدهی و به آن عمل کنی و در هر سه دین قرار است به همین برسیم. من در این جلسات قبل توضیح دادم که کاری که حضرت ابراهیم کرد این بود که اسلام را به عنوان یک دین به وجود آورد و مفهوم اسلام همیشه با ابراهیم میآید و جامعهی دینی هم تشکیل نداد. اما ابراهیم و اطرافیانش نمونه مسلمین هستند. بعد از او جوامعی تشکیل میشود و شریعت هایی به وجود میآید که در این جوامع اقلیتهایی هستند که به ایمان و تقوا و اسلام می رسند: مثلاً کسی را داریم که خودش نبی است بعد اطرافش آدم هایی مثل اولیاء هستند و همین طور که دور میشویم در مرزهای این جامعه به آدمهایی میرسیم که در محیطهای کفار هم شبیه آنها پیدا نمیشود، ولی همه این ها جزء جامعهی دینی حساب میشوند. این اتفاق در هر سه تا دین رخ داده است. و فکر نکنید که در زمان پیغمبر جامعه این طور نشده بود. حتی مدینهی زمان پیغمبر هم همینگونه است. پیغمبر در وسط است چند نفر کنار او هستند و همین طور که از این افراد دور میشوید میبینید که حالت اسلام و تقوا و ایمان کمرنگ میشود و فقط به ظاهر شرع عمل میکنند. در زمان حال دیگر جای خود دارد.
این ایده کلی در قرآن که بایستی خوب بفهمیم این است که ادیان آمده اند تا ما را به حالت اسلام و تقوا برسانند و این هسته های مرکزی وجود دارند و حالا پیچیدگی در این است که جامعهی اسلامی با دیگر جوامع دینی چگونه برخورد کند؟ در هر کدام از این جوامع آدمهای اهل حق هستند، اما اکثریت جامعه اهل حق نیستند.
مقدمه سوره
جواب های سردستی به سؤآلات مطرح شده این طور برخورد می کنند که انگار در این جامعه همه خوبند و در آن جامعه همه بد هستند. به نوعی انگار آنها همه کفارند و ما مؤمنین هستیم. این فرض با همه جای قرآن تناقض دارد. در همهی جامعههای دینی اکثریت با آدمهایی است که از هسته اصلی دور هستند. میخواهم بگویم که در قرآن حتی دربارهی جوامع کفار هم همین است. در هسته مرکزی آنها ممکن است آدم هایی باشند که کتاب ندیدهاند اما به نحوی دارای اسلام و ایمان و تقوا هستند و حقایق را میشناسند و عمل میکنند؛ چرا این اتفاق میافتد؟ بگذارید از همین آیات اول شروع بکنیم: به خاطر این که غیر از تورات و انجیل و قرآن چیز دیگری به اسم فرقان وجود دارد. ( آیهی سوم سوره آل عمران). فرقان این گونه نیست که در یک شریعت باشد بلکه نیروی تشخیص حق و باطل است، که خداوند دربارهی آن هم میگوید و "أنزل الفرقان". در حالی که فرقان اسم کتاب نیست. در جای دیگری می گوید اگر تقوا داشته باشید "یجعل لکم فرقاناً". فرقان یعنی فرق گذاشتن بین حق و باطل. آدمهای خوب یعنی که آدم هایی که تقوا و کنترل دارند و هر کاری نمیکنند، لازم نیست که شریعتی باشد تا هر کاری نکنند. در دوران قبل از ابراهیم هم آدم هایی داشتید که بدون شریعت یا همین الآن آدم هایی که در جوامع دینی به دنیا نمیآیند اما آدمهای درستی هستند؛ فرق حق و باطل را میفهمند و حسی دارند نسبت به این که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است و چه کار باید بکنند. چون قرآن میگوید: "فألهمها فجورها و تقواها". این آیه برای کل انسانهاست. چیزی در درون ماست که شریعت آن را تشدید میکند. ما در درون خودمان انگار نسخهای از حقیقت داریم که در بیرون پیغمبران آن حقایق را تثبیت میکنند به کلام تبدیل میکنند؛ کتاب نازل میشود و طریقتها را بیان میکنند و شریعتهایی ایجاد میشود. بنابراین اصلاً این گونه نیست که آدمهایی که اهل کتاب نیستند، دارای این هسته مرکزی نباشند. البته رسیدن به حالت تقوا و اسلام با عمل کردن به شریعت قطعاً راحتتر است. در جلسات مقدماتی یهودیت درباره سوره بقره این بحثها را کرده ایم.
محتوای شروع سوره اینهاست: نزول سه کتاب به اضافه فرقان، که منشأ درونی حقایق در همه انسان هاست. انسان ها به میزانی که فرقان دارند در بیرون تشخیص میدهند که یک کتاب حق است یا باطل است. نیروی تشخیص حق و باطل در درون انسان ها هست که با آن مثلاً پیغمبر را میشناسند که حرف راست میزند. و این کتابها مجدداً آن فرقان را تشدید میکنند و آن را به وجود میآورند.
فعلاً از مقدمه دور بشویم و برسیم به جایی که اسلام بیان یا تعریف می شود. آیه معروف "شهدالله أنّه لااله الا هو و الملائکه...." { ( شهد الله أنه لا إله إلا هو والملائكة وأولو العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم ( 18 ) إن الدين عند الله الإسلام وما اختلف الذين أوتوا الكتاب إلا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ومن يكفر بآيات الله فإن الله سريع الحساب ( 19 ) فإن حاجوك فقل أسلمت وجهي لله ومن اتبعن وقل للذين أوتوا الكتاب والأميين أأسلمتم فإن أسلموا فقد اهتدوا وإن تولوا فإنما عليك البلاغ والله بصير بالعباد ( 20 ) ) }
در این آیات اسلام به معنای تسلیم بودن و توحید و عمل توحیدی داشتن معنی میشود. نکته خیلی مهم این است که ما به یهودیت اهل کتاب و مسیحیت میگوییم دین. قرآن به این ها دین نمیگوید اینها شریعت و کتاب دارند. دین آن چیز باطنی است.
هر جامعهی دینی یا آنچه ما به آن دین میگوییم یک ظواهر یا احکام و یک باطنی دارد. آن باطن عقاید و حالتهایی است که به انسانها دست میدهد. واضح است که ما میخواهیم به آن چیزهای باطنی برسیم ما میخواهیم حقایق را ببینیم به آنها عمل کنیم و به کمال برسیم. إن الدین عند الله الاسلام اگر از خدا بپرسیم، میگوید که یک دین بیشتر نداریم. سه کتاب داریم ولی دین یکی است. خدا تنها چیزی که میپذیرد این است که انسانها تسلیم محض در برابر خدا باشند و موحد باشند. مثل حضرت ابراهیم که نمونه انسانی است که تسلیم خداست. "وما اختلف الذين أوتوا الكتاب إلا..." کسانی که کتاب به آنها داده شد اختلاف پیدا نکردند مگر از روی "بغی". برای فهمیدن واژهی بغی بهترین جا همین جا است، که چرا آنها به حقیقتی که بعد از آنها میاید ایمان نمیآورند.
تأکید من این است که این آیهها را بخوانید و اگر روی این که اسلام در این جا به چه معنایی به کار برده میشود شک دارید، تأمل کنید.
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (20)
أمیین کسانی هستند که اصلا کتاب ندارند می گوید از آنها هم بپرس، چون شاید در بین آنها هم کسی باشد که مسلمان باشد. از آنها بپرسید: ءأسلمتم: آیا مسلم هستید؟ فإن أسلموا فقد اهتدوا: هدایت همین است که فقط به اسلام برسید. و إن تولّوا : به این واژه دقت کنید اینجا بنای این که این کلمه دقیقاً مخالف اسلام آوردن به کار برده میشود، گذاشته میشود. و بعداً در چند جای سوره از آن استفاده میشود. به معنای کسانی که از حق رویگردان هستند.
یک ایدهی غلط این است: چون ما جوامع دینی ای داریم که در هر کدام از آنها یک هسته مرکزی مسلم وجود دارد. بیاییم از این مسلمین یک دین جدید ایجاد کنیم. من سعی کردم توضیح بدهم که این ایده غلط است به خاطر این که شما اگر بخواهید یک دین ایجاد کنید و مثلاً بگویید ای موحدین همهی ادیان توحیدی جمع بشید ما یک دین جدیدی هستیم. دوباره خود این یک جمعیتی میشود که بعد از چند قرن می بینید که در میان این ها هم یک عده مسلم هستند و یک عده نیستند. بنابراین اصلاً امکان ندارد که یک جامعهی دینی تشکیل بدهیم که همه مسلم باشند. و نباید حتی برای این کار تلاش کرد. اسلام دقیقاً همان کاری را میکند که میشود، کرد. یعنی دینی با بهترین شریعت میآید ولی تأکیدش روی مفهوم توحید و اسلام است و نه روی شریعت و مدام انگار تأکید می کند که شریعت و ظواهر فرع ماجرا هستند و چیزی که میخواهیم این است که مسلم باشید.
نامگذاری شریعت اسلام
من جلسه قبل سؤالی را جواب دادم که مجبورم آن را تکرار کنم. به نظر میآید بعضی از آیات قرآن اسلام را به معنای اسم این دین جدید به کار میبرد؛ یعنی همانطوری که ما اسلام را به کار میبریم. من اصلاً مخالف این نیستم که در زمان خود پیغمبر و توسط خود قرآن این نامگذاری انجام شده است. سؤال این است که چرا به این دین میگویند اسلام؟ به خاطر تأکیدی که روی مفهوم اسلام میکند. از بس این دین میل به این دارد که باطن را اصل قرار بدهد و ظواهر و اختلافات داخلی را ملاک نگیرد و حتی بین کفار ممکن است مسلم وجود داشته باشد؛ این حالت میل به فراگیری آن باعث شده است که اسم این دین اسلام باشد.
شما این را با اسم ادیان دیگر مقایسه کنید. مثلاً یهودیها به خودشان میگویند یهودی که به یک قوم اشاره میکند. یا مسیحیها به خودشان میگویند:مسیحی، که به اسم یک پیغمبر اشاره می کند. اما مسلمانان به خودشان محمدی یا عربی نمیگویند بلکه از یک محتوا صحبت میکنند؛ از اسلام. این دقیقاً در جهت همان هدفی است که اسلام دارد. این که یک دینی است و در عین حال که شریعت خودش را دارد، روی جنبه های باطنی و این که فراموش نکنید هدف رسیدن به اسلام است، تأکید میکند.
برخورد اسلام با سایر ادیان
فراموش نکنید که اسلام برخورد مسالمت با ادیان دیگر را باب کرد. یهودیها که ادیان بعد از خودشان را شیطانی میدانستند و هنوز هم میدونند بنابر این طبیعی است که مسلمان ها در جامعهی یهودی وضعیت خوبی نداشته باشند. مگر این که حکومت بزرگ اسلامی در اطراف آن جامعهی یهودی باشد. مسیحی ها هم که نه تنها با مسلمانها بلکه با یهودیها هم تا جایی که دلتان بخواهد غیر مسالمتآمیز برخورد کردهاند شاید هنوز دویست سال نیست که در سرزمینهای مسیحی یهودی ها میتوانند در جامعه زندگی کننند قبلاً این گونه بود که از جامعه جدا بودند. مثلاً آنها را به زندگی در جایی مثل یک قفس مجبور میکردند. یادم نیست که این حرف را چه کسی گفته است، یکی از اروشنفکران مسیحی گفته: "این رفتاری که ما با یهودیان داریم شایسته سگان هم نیست." یعنی آنها را تا جای ممکن از جامعه دور میکردهاند. در حالی که اسلام موضعش این نبود و ادیان دیگر را به رسمیت میشناخت و کسی به مسیحیها یا یهودیها نمیگوید "تو چرا مسلمان نشدی. واجب القتلی یا باید در جای خاصی زندگی بکنی." تنها یک سری قوانین و مقرراتی برای آنها وجود دارد. مثلاً این که باید جزیه بدهند و این طور نیست که هیچ حکمی دربارهی آنها صادر نشده باشد.
فضای کلی بحث این است که اسلام سه دین را به رسمیت میشناسد هدف این است که میخواهیم شبیه ابراهیم بشویم و جامعه ابراهیمی را تشکیل بدهیم. و همه جوامع خالص نیستند و بیش از یک دین وجود ندارد. این ها مبانی است که باید در نظر بگیریم و مخصوصاً پیش آوردن قضیهی ظاهر و باطن بدیهی بودن همه سؤالاتی که در اول بیان شد را از بین میبرد. چون می دانیم در آن طرف هم آدمهای مسلم وجود دارند باید به در جواب دادن دقت کنیم. مثلاً این سؤال که : آیا اگر یک نفر تحقیق کند دین حق را مییابد یا نه؟ اگر پیغمبر یا آدمهایی که در حد پیغمبر و اولیاء هستند، تحقیق بکنند ظرف سی ثانیه دین حق را تشخیص میدهند. مثلاً کافی است 4 آیه از قرآن را برای آنها بخوانی تا متوجه حقانیت آن بشوند. اما از این شعاع کمی این طرف تر بیایید. یعنی دو نکته را در نظر بگیرید: 1- آدمها در درونشان اعوجاجاتی دارند بنابراین اگر به آنها حق ارائه شود ممکن است آن را نفهمند. مثلاً می خواهید اسلام را به آدمی که در حد اولیاء نیست ارائه دهید ممکن است آن را به طور کامل متوجه نشود. 2- مخصوصا این که چیزی که ارائه میدهید خودش دچار اعوجاجاتی شده باشد. یعنی همانطور که از آن مرکز دور میشوید احتمال این که انسانی با وجود تحقیق صادقانه باز هم نفهمد که دین حق کجاست بیشتر میشود. بنابراین این که با تحقیق میتوان دین حق را تشخیص داد زیر سؤال میرود. لزوم تحقیق هم بنابراین شل میشود. ولی هنوز این سوال وجود دارد که اگر کسی فهمید اسلام دین حق است آیا باید دین خودش را تغییر بدهد یا نه.
عدم وجود و عدم امکان تشکیل امت خالص
به دلیل کمبود وقت باید از یک چیزهایی صرفنظر بکنم. از ابتدای سوره مرور می کنیم به امید این که اگر چیزهایی باقی ماند در جلسه بعدی تکمیل می کنیم. امیدوارم بتوانم تا اواخر قسمت مربوط به اهل کتاب که حدوداً صفحه 62 و آیهی 99 است، مرور کنم. می خواهم بگویم که در این آیات چگونه به سؤالات در مورد روابط بین ادیان جواب داده میشود. من سعی کردم به بعضی از جواب ها اشاره کنم. نکتهی مهمی که پیچیدگی ایجاد می کند این است که بفهمید که این امت ها هیچ کدام خالص نیستند و نمیتوانیم امت خالص داشته باشیم و همه آنها در درونشان یک نبی یا انبیا و بعد اولیایی وجود دارند و بعد همین طور که جلوتر میآیید اوضاع بدتر میشود. و هم راجع به اسلام و هم سایر ادیان این قضیه هست. تمام این جوامع پر از الذین فی قلوبهم مرض و منافق است. و چون سرنوشت اکثر جوامع این است که به سمت دموکراسی برود، به محض این که فرصت برای دموکراسی پیدا بشود، الذین فی قلوبهم مرض برنده میشوند. مثلاً ما شیعیان معتقدیم که بلافاصله بعد از پیغمبر حکومت دست کسانی افتاده که جزء آن هستهی مرکزی مسلم نبودهاند. به خاطر این که آن آدمها در اقلیت هستند چگونه ممکن است که بتوانند حکومت کنند. بالاخره خود پیغمبر یک قدرت نفوذی دارد و شخصیتی است که حاکم است و بقیه دورش جمع شده اند. اتفاق طبیعی همین است که بعد از پیغمبر همین اتفاق بیفتد. همیشه وقتی از بیرون به جوامع اسلامی نگاه میکنید همان الذین فی قلوبهم مرض را میبینید و هسته مرکزی از بیرون دیده نمیشود.
به سوره آل عمران نگاه کنید این سوره با مقدمهای شروع میشود که خیلی به مقدمهی سورهی بقره شبیه است؛ از این نظر که به نوعی از سه دسته از آدمها صحبت میکند. در مقدمه سوره بقره حرف از کتاب است و اینجا هم باز حرف از کتاب است. اینجا مسئله کتاب و شریعت بیشتر مطرح است، ولی باز هم سه دسته از آدمها هستند: 1- آدمهایی که ایمان میآورند، 2-آدمهایی که کافر هستند و 3- آدمهایی که در اینجا اسمشان این است که "الذین فی قلوبهم زیغ". از نظر واژگان کمی با الذین فی قلوبهم مرض متفاوت است. و این دسته سوم مسئول تحریف دین هستند. این ها درون جامعه دینی زندگی میکنند از متشابهات استفاده میکنند و این ها را برای ابتغاء فتنه به کار می برند. { فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاءالفتنة و ابتغاء تأویله..}
یعنی در شروع سوره حرف از وجود سه کتاب به اضافه فرقان است و حرف از عکس العمل آدمها در مقابل این کتابها و آیات آنها نشان میدهند، که میتواند کفر باشد، یا یک پذیرش غیر واقعی باشد که منجر به تحریف بشود.
در صفحه دوم از سوره آل عمران نمونه کفار و آل فرعون به عنوان کسانی که آیات الهی را تکذیب کردند البته نه در کتاب. آیات الهی در کتاب هست و در جهان به صورت تکوینی هم هست. آل فرعون نبت به آیاتی که خداوند به آنها ارائه کرد کفر ورزیدند و عاقبت کفار این است که قرار است مثل فرعون بر آنها غلبه شود و به سمت جهنم بروند. این آیه در این سوره تکرار شده است و تکرار آن نیز از جهاتی مهم است:
ان الذین کفروا لن تُغنِیَ عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شیئاً {بخشی از آیه 10 و 116} کافران را اموال و فرزندانشان به هیچ روی از عذاب الهی باز ندارد.
این آیه اینجا چه کار میکند؟ به نظر میآید دیگر مستقیماً ربطی به مسئلهی کتاب و جامعهی دینی ندارند، این آیات در بارهی موضوع جلسهی بعد ما مقدمه چینی میکنند بنابراین فعلاً خیلی مربوط نیستند. چون قسمت دوم این سوره بحث دربارهی رابطهی بین جامعهی دینی جدید با کفار است، جنگ میشود یعنی قرار است در نیمه دوم سوره دربارهی جنگ احد بشنوید. این آیات دارند برای نیمهی دوم مقدمهچینی میکنند، که قرار است بر کفار غلبه پیدا بشود: قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون إلی نار جهنّم... فرعون توسط قوم موسی چگونه از بین رفت؟ تصور مسلمانان زمان پیغمبر هم این بود که شما بر کفار غلبه پیدا خواهید کرد، اما جنگ کردند و شکست خوردند! بنابراین بخشی از این سوره دربارهی شکست اُحد است.
سعی میکنم در جلسهی آینده توضیح بدهم که چه استفاده خوبی از درج شکست احد در قرآن میشود؛ و چرا در این سوره درکنار بحث دربارهی روابط بین ادیان این موضوع هم آمده است.
قسمت بعد هم مربوط به نیمهی دوم است:
لقد کان لکم آیة فی فئتین التقتا.... {آیه 13 آل عمران}
در این آیه یادآوری میکند که در جنگ بدر غلبه بر کفار اتفاق افتاد چیزی شبیه هزیمت فرعونیان را دیدید و انی نشانهای برای شما بود که وقتی خداوند وعده ای داده است، قرار است بر کفار غلبه بشود. بعد از آن آیهای میآید که خیلی مربوط نیست، آیهی معترضه است:
زیّن للناس حبّ الشهوات من النّساء و البنین و .... {آیه 14 آل عمران}
این آیه مقدمهچینی میکند برای این که چه شد که در احد باختید. برای این که شما هم جزء همان مردمی هستید که حب شهوات من النساء... در شما هست. در اوج روایت جنگ احد هم آیه ای هست که می گوید شما اول خیلی خوب آنها را از هم تاراندید تا این که دیدید انچه را دوست دارید (ما تحبّون) و بعد تمرّد کردید و شکست خوردید. این حبّ که در اینجا از آن صحبت میشود که زینت داده شده است، چیزی است که بعداً قرار است بسط داده شود و شما ببینید که چگونه وعدهی الهی در بارهی کفار عملی نمیشود.
این بخشها مثل یک مقدمه است و برای هر دو قسمت سوره مقدمهچینی میشود. به نظر من از اینجا به بعد قسمت اول سوره که راجع به ارتباط بین ادیان است پایهگذاری میشود؛ با بیان کردن این که یک دین بیشتر وجود ندارد و آن رسیدن به همان چیزی است که به آن اسلام میگوییم{آیه 19}و همان دینی است که ابراهیم بنا گذاشت: توحید خالص و عمل کردن به هر آنچه خدا بگوید و لو این که سه تا کتاب هست، مهم این است که شما به حالت اسلام برسید. وقتی فرشتهی مرگ میآید، نمی پرسند که شما مسلمانید یا نیستید بعداً داخل قبر از شما میپرسند که پیامبرت کیست. چون هنگام مرگ خودش معلوم میشود چقدر به معنای واقعی کلمه مسلم هستید، آمده اند به شما میگویند وقتت تمام شده و حالا که صداتون می کنند اگر بدونید که خداوند این طور خواسته باید با اشتیاق بروید و البته ما معمولاً خیلی دست و پا میزنیم که این طور نشود. و این نشان دهندهی این است که به شریعت خودمان چقدر عمل کردهایم و چقدر به آن حالت اسلام و ایمان و تقوا رسیدهایم.
این آیات اسلام را تعریف میکند و میگوید که همه اختلافاتی که الذین اوتوا الکتاب دارند، همه از روی حسادت و ظلم و رقابتهای خودبینانه و از روی خودخواهی است. و الّا از اول واضح بود که دین توحید است. آدمی که اهل دین است خیلی خوب میفهمد که باطن دین کدام است و ظواهر را خوب تشخیص میدهد. شریعت همان طور که از اسمش برمیآید راه است: شرعتاً و منهاجاً.
بعد آیه ای میآید که:
فإن حاجّوک فقل أسلمتُ وجهی لله {آیه 20 آل عمران}
و میگوید اگر به این حالت رسیدید هدایت شدید و اگر به این حالت نرسیدید هدایت نشدید. و این که تابع کدام شریعت هستید فرعیات است.
بخش اول سوره
بغی
در این بخش سوره نمایشی از فضاحت جوامع دینی است که در زمان پیغمبر به آنها اهل کتاب گفته میشد. فضاحت همین است که خدا هدایتی را فرستاده است و می خواهد مردم موحد باشند و به ایمان و تقوا برسند و حالا ادیانی تشکیل شدهاند که میبینند دین جدیدی آمده است و خیلی هم حرفهای خوبی میزند و همان حرفهای دین خودشان را میزند، آدمهایش هم از آدمهای آنها مؤمنتر به نظر میرسند. برخورد اهل کتاب چگونه باید باشد، اگر اهل حق بودند باید استقبال میکردند. این که میان مشرکین قریش چند موحد یهودی و مسیحی زندگی میکنند، باید از دین توحیدی جدید خوشحال باشند یا ناراحت؟ اما آنها اصلاً مشکلی با مشرکین ندارند و همه مشکلشان با مسلمان هاست و این فضاحت است. مثل این است که موسی یک ماسک بزند و همان حرفها را بزند و آن را بکشند به این بهانه که فقط از موسی تبعیت میکنند. خوب این نشان میدهد که اصلا نفهمیدهاند که موسی چه گفته است. این حالتی که این ها دارند همان چیزی است که در قرآن به آن بغی گفته میشود. هویت آنها دینشان شده است و اصلا محتوی برایشان مهم نیست؛ یهودی اند و هر چیز غیر یهودی را قبول ندارند. از همین اول {آیات 21تا 25 آل عمران} بنای این گذاشته میشود که ببینید اهل کتاب چگونه آدمهایی هستند، و خیلی به آنها امیدوار نباشید. آنها پیغمبر کشته اند، اعمالشان به اصطلاح قرانی حبط میشود و اگر به همان اعمالی هم که در کتاب خودشان هست دعوت بکنید "تولوا" روی می گردانند. در واقع اصلا تسلیم شریعت نیستند و همه این ها نتیجه تحریفاتی است که در دینشان کردهاند.
بعد آیات زیبایی است که خواندن آن هم خیلی توصیه میشود. {آیه 26 آل عمران}
قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع ملک ممّن تشاء و تذل من تشاء و تعزّ من تشاء...
در این جا یک نوع بر خورد با اهل کتاب توصیه میشود. مخصوصا برای آن زمان که مسلمانان خیلی ضعیف هستند. به آنها گفته میشود که مبادا زیر چتر اهل کتاب و یا تحت تأثیر آنها قرار نگیرند، و تحت حمایت آنها نشوند. چیزی که در این جا بنا گذاشته میشود یک سری آیات توحیدی بیان میشود که ملک و عزت همه در دست خدا می گذارد و بلافاصله در آیه 28 آل عمران میگوید حق ندارید کسانی که کافر هستند بر شما ولایت پیدا بکنند. مثلاً رئیست یک آدمی باشد که تو احساس میکنی این آدم اصلاً کافر است و اهل حق و حقیقت نیست و دستوراتی به تو میدهد که باید اجرا کنی. یا در جامعهای زندگی میکنی که تصمیمگیرندههای اصلی آن کسانی هستند که جزء کفارند. مهمترین چیزی که در رابطه با عکس العمل مسلمانان به صورت فردی و اجتماعی برای مسلمانان در برابر اهل کتاب است این است که تحت ولایت آنها قرار نگیرند. مناسبت آیات توحیدی که قبل از این آیه آمده اند این است که اگر واقعا به توحید معتقد باشید هیچ نیازی به کسی ندارید و لازم نیست تحت حمایت آنها باشید.و آیات قبل از داستان آل عمران که اسم سوره هم از این داستان آمده است، این آیات دربارهی تبعیت از رسول و اگر از رسول پیروی بکنید خداوند شما رو دوست خواهد داشت.. اینها چیزهایی است که در ادامهی این بخش آمده است.
ارتباط داستان آل عمران با سوره
من فعلاً از داستان آل عمران نه به دلیل کمبود وقت صرفنظر میکنم یعنی حتی اگر وقت داشتم هم صرف نظر میکردم. فعلاً به نظر میرسد که این داستان خیلی با محتوای سوره هماهنگ نیست؛ این داستان وسط بحثهایی آمده است که دقیقا هم بعد از داستان دوباره این بحثها ادامه پیدا میکند. فعلا به این سؤال پاسخ نمیدهیم که چرا داستان آل عمران گفته شده است؟ مهمترین چیزی که فعلا به نظر میرسد به این بحثها مربوط است این است که اولاً این داستان از این صحبت میکند که این ادیانی که با آنها مواجه هستید مثل مسیحیت چطور تحریف شده اند و از توحید دور شده اند و اعتقادات آنها هم دیگر توحیدی نیست مخصوصا درباره مسیحیت این تأکید میشود و ثانیاً شما ببینید که یهودیها چگونه با مسیح رفتار کردند. گویا این داستان، داستان بسیار واضحی است که فساد اهل کتاب را نشان میدهد و مقدمهای است برای آن که شما آن فضاحتها را ببینید. در جایی که میگوید آنها انبیاء را میکشتند ما میدانیم که آنها زکریا و یحیی را کشتند و آل عمران همه شهید شدهاند و مسیح را هم خداوند یک جوری به آسمان برده و گرنه او را هم میکشتند. یعنی این داستان میگوید یهودیهای پیغمبرکش را ببینید و در مقابل هم مسیحیهایی که دینشان تحریف شده است، را ببینید. بنابراین اگر مسلمانها امیدواری دارند که با اهل کتاب خیلی دوست بشوند، این داستان میگوید نباید امید داشته باشند. بعداً سعی می کنم بگویم که این داستان ارتباط دیگری هم با این سوره دارد و به یک دلیل خوبی اسم سوره از این داستان گرفته شده است.
پس تا این جای سوره یک مقدمه داشتیم و باز یک مقدمهی دوم هست که کلیات درباره اسلام و چندان خوب نبودن اهل کتاب بیان میشود. و یک قسمت نسبتاً طولانی 4-5 صفحهای وجود دارد که که کارهای اهل کتاب را به شما نشان میدهد. فکر می کنم اینها خیلی عبرتآموز است که مسلمانها کارشان به این فضاحتها نکشد. ممکن است کسی بگوید که چون بعد از اسلام قرار نیست دینی بیاید، خطری مسلمانان را تهدید نمیکند، و خطر فقط همین است که خدا دین حقی را بفرستد و مسلمانها همان کارهایی را بکنند که مسیحیها و یهودیها کردند. یک خورده به این جواب فکر کنید!
عکس العملهای اهل کتاب در مقابل دین جدید
{آیات بعد از داستان آل عمران- آیه 64 آل عمران} اولین نکته دعوت به همان چیزی است که ما یک چیز مشترک داریم و ا صل دین همان است که موحد باشیم، مسلم باشیم، پس بیایید سر همان کاملاً مسالمتآمیز اجتماع بکنیم. شما ادیان مورد قبول خداوند هستید ما هم هستیم قرار هم هست که مسلم باشیم:
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ(64)
قسمت دوم بعد از این آیه این است که اینها میخواهند ابراهیم را یهودی و نصرانی جا بزنند هر وقت حرف اسلام و بحث های بین اهل کتاب است، گفته میشود که ابراهیم چیز مشترک بین ماست، چیزی که ما از آن نشأت گرفتهایم، ابراهیم جامعهی دینی تشکیل نداده است، اما هستهی مرکزی که بعداً در جوامع دینی وجود دارد اطراف ابراهیم است.گفته میشود که ابراهیم قبل از همه اینها بوده است و کسانی که به ابراهیم نزدیک هستند در درجه اول پیروان خودش و این پیامبر و کسانی که بهش ایمان آوردند.
يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66) ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (67) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ (68)
هان اى اهل كتاب، گرفتم كه در آنچه بدان علم داريد مجادلهتان روا باشد، چرا در آنچه بدان علم نداريد مجادله مىكنيد؟ در حالى كه خدا مىداند و شما نمىدانيد. (66) ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود. (67) نزديكترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند. و خدا ياور مؤمنان است. (68)
حالا عکس العملهای اهل کتاب را ببینید: در درجه اول آنها دوست دارند که شما گمراه شوید مثلاً اگر مسمانها مشرک شوند خوشحال میشوند. به خاطر این که دین رقیب برایشان پیدا شده است. مثل این که جلوی دکانشان یک دکان باز شده است. اگر این دکان چیز دیگری بفروشد اشکالی ندارد ولی دین نفروشد! حرف از دین ابراهیمی بودن و حرف از توحید نزنند! گمراه بشوید یعنی دست از توحید بردارید و به شرک متمایل بشوید.
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69)
این قسمت به طور مداوم این عبارتها را دارد: طائفة من أهل الکتاب، یا أهل الکتاب، من أهل الکتاب و ... تصاویری از اهل کتاب بیان میشود که معمولاً به نوع برخورد آنها با مسلمانها برمیگردد. و در کنار آن به این اشاره میشود که فراموش نشود که بین آنها آدمهای خوب هم هست. ولی کلاً نمایشی از برخوردهای عجیب اهل کتاب با دین توحیدی جدید بیان میشود. این که نه تنها خوشحال نشدند بلکه ناراحت شدند و دوست دارند این ها گمراه شوند.
مینشینند فکر میکنند و نقشههایی میریزند: صبح به اینها ایمان بیاورید و عصر از ایمانتان برگردید که اینها از دین خودشان برگردند
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72)
شعارشان این است که لاتؤمنوا اّلا لمن تبع دینکم، اصلا محتوا برایشان مهم نیست هر دینی هر چیزی گفت به غیر از دین خودتان از آن تبعیت نکنید. این شبیه حرف مشرکین است که می گفتند اجداد ما این کار را میکردند ما هم همین کار را میکنیم. گوش ندهید که اینها چه میگویند .....
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ .... (73)
بعد درباره امانتداری آنها سخن میگوید: عده ای از آنها هستند که اگر همیانی به آنها بدهی به تو بر میگردانند اما عدهای هستند که اگر دیناری به آنها بدهی به تو بر نمیگردانند. و البته اینها اکثریت هستند و دین دست کسانی است که امانت داری آنها خوب نیست. چرا حرف از امانتداری میزند؟ زیرا امانتداری آنها ملاک این است که اینها چقدر خوب دینشان را نگه داشتهاند. حفظ کردن کتاب و دین و شریعت امانت داری میخواهد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)
بعد از این ایه می گوید که عهد خدا را به ثمن قلیل فروختهاند: إنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (77)
بعد از این آیه اوج فضاحت آنها را میگوید: یک عدهای از آنها هستند که زبانشان را یک جورهایی میکنند که شما فکر کنید از کتابه و ما هو من الکتاب! این که رسماً یارو کتاب مینویسد و آن را طوری مینویسد که شما فکر کنید مثلاً آیاتی از تورات است. مثلاً دارند کتاب را جعل میکنند و مطابق هوا و هوس خودشان عقاید عجیب و غریبی پیدا کردهاند که کتاب جعل میکنند که شما باورتان نشود که مسیح همان مسیح موعود است یا جعل میکنند که شما فکر کنید مسیحیت دین آخر است. برای این که پیروان خود را از دست ندهند هزار جور از این حرفها میزنند: مسیح خداست و ... این ها واقعاً وحشتناک است که آدمهایی که تحت هدایت الهی بودهاند به چه فضاحتی افتادهاند.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)
آیهی بعدی درباره این است که اینها از این طریق به شرک نزدیک شدهاند که افرادی بین خودشان را اطاعت میکنند(أرباباً من دون الله) آدمهایی بین خودشان هستد که به جای این که به اطاعت از خدا دعوت بکنند انگار به اطاعت از خودشان دعوت میکنند. میخواهم روی این آیهی 81 تأکید بکنم. جواب این سؤال که آیا ادیان نسخ میشوند یا نه در این ایه داده شده است. به نظر میرسد که این آیه میگوید قرار نیست که سه دین در کنار یکدیگر زندگی بکنند...
خداوند از نبیین میثاق گرفت، نبیین یعنی کسانی که در مرکز هستند و حق را تشخیص میدهند از آنها میثاق گرفت که اگر بعد از شما کتاب و حکمت دیگر و رسول دیگری آمد، آنگاه "لَتُؤمِنُنَّ به و لَتَنصُرُنَّه " اگر فقط کلمه "لتؤمننّ به" بود میگفتیم فقط ایمان آوردن است اما آدمهایی که در حد انبیا هستند چون حق را تشخیص میدهند وظیفهشان این است که باید به رسول جدید ایمان بیاورند و از او حمایت بکنند.
آدمها به نسبت این که چقدر از نبوت به عنوان مرکز دایره دورند ممکن است دیگر این آیه برای آنها صدق نمیکند زیرا معلوم نیست که وقتی که کتاب جدید و دین جدیدی میآید حقیقت آن را درک بکنند. به نظر من این آیه خیلی قاطعانه میگوید که مثلاً اگر حضرت موسی بود و قرآن نازل میشد این گونه نبود که بگوید که من دین خودم و وجامعهی دینی خودم را دارم. نه، پیغمبران و آدمهایی در حد پیغمبرها باید دینهای بعدی که میآید را بپذیرند.
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82)
دوباره در آیهی بعد به تأکید روی اسلام برمیگردد. نتیجه اسلام این است که وقتی دین جدیدی میآید شما آن را بپذیرید. پیغمبران چون مسلم هستند باید به این میثاق عمل بکنند. باز کسانی که هنوز در معنای اسلام شک دارند به این آیه توجه کنند-من هیچ وقت روی آن تأکید نکردهام.- أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ آیا غیر از دین خدا را میخواهید، وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، تمام آسمان ها و زمین تسلیم خدا هستند، شما هم باید دین آسمانها و زمین را داشته باشید. اصلاً اسلام چیزی نیست که مربوط به آدمها هم باشد. وقتی میگوید إنّ الدّین عندالله الاسلام، کرات آسمانی هم به معنایی که در این جا گفته میشود تسلیم خدا هستند و خدا فقط یک چیز را قبول میکند و آن تسلیم محض در برابر خدا و حقیقت است.
أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)
بعد میگوید که بگو ما به همه پیامبران ایمان آوردیم.
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
ادامه آن سؤال که أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ همه دنیا مسلمند و شما هم باید مسلم باشید، در اینجا آمده است. وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً .... اینجا مفهوم اسلام مدنظر است مطمئنا کرات آسمانی با شریعت ما نماز نمیخوانند ولی در قرآن گفته میشود که پرندگان هم صلات خودشان را دارند و یعنی یک جور مسلم بودن برای همه موجودات معنایی دارد.
وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (85)
ادامه این آیات از آیه 86 تا آیهی 92 سورهی آل عمران حرف از مسئلهای است که ما به آن عناد داشتن یک شخص میگوییم. اونهایی که در مرکز هستند مثلاً پیامبران باید دین را تشخیص بدهند و باید از آن اطاعت بکنند زیرا آدمهایی هستند که میفهمند. اما آدمهایی که در مرکز نیستند ممکن است تشخیص بدهند که دینی که آمده است حق است و ممکن است تشخیص ندهند. اگر تشخیص دادند تکلیف آنها چیست؟ این از سؤالاتی است که باید به آن پاسخ داده شود. به نظرم آیه 86 با صراحت به این سؤال جواب میدهد: كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ چگونه خدا هدایت بکند کسانی را که ایمان آوردند وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ و به این نتیجه رسیدند که این پیامبر حق است ولی بعد دوباره کافر شدند. فرض کنید یک مسیحی یا یهودی در معرض هدایت پیغمبر قرار گرفته پیغمبر را دیده و دین اسلام را شناخته و فهمیده و به نوعی ایمان آورده است که راست است ولی دوباره سر جای خودش برگشته و کافر شده. چرا کافر شده است؟ معمولاً به دلایل نفسانی. مثلاً اگر کسی جزء علمای یهود پیغمبر را ببیند ایمان آوردن به پیغمبر یعنی تمام زندگی اش را ول کند. ممکن است اهل و عیال و شأن اجتماعی خودش به عنوان یکی از علمای یهود را رها کند. علت این که یک بار درستی این دین را دید، اینطور نیست که بعداً شواهدی خلاف آن را دیده باشد و ایمان او از بین رفته باشد. بلکه علتش این است که از چیزهایی نتوانسته است بگذرد و پرده ای روی چشمهای خودش انداخته است، تا مجبور نشود که از دنیای خودش بگذرد. کفر ورزیدن یعنی انگار برای این که موقعیتش از بین نرود طوری فراموش کرده و خودش را در پرده قرار داده است.
آیهی 86 میمگوید خداوند چطور هدایت بکند، آدمهایی را که کفر میورزند بعد از این که ایمان پیدا کردند و ... و جاءهم البیّنات این همان چیزی است که ما میگوییم طرف حقیقت را فهمیده است و عناد دارد. اینطور نیست که اگر یک مسیحی فهمید اسلام حق است ولی قرار نیست که ایمان بیاورد؛ چون فقط از رُسُل تعهد گرفته شده. {خیر،} ممکن است آدمی وضع ایمان و تقوایش هم خوب نباشدو جزء هسته مرکزی هم قرار ندارد اما به دلایلی فهمیده است که قرآن کتاب خداست؛ این ها آدمهایی هستند که حرف از این است که أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ. یعنی خیلی اختیاری نیست که اگر فهمیدید اسلام دین حق است بتوانید به دلایل نفسانی سر جای خودتان بمانید، مثلاً برای از دست نرفتن مقام و موقعیت. إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ مگر کسانی که توبه بکنند. و در آیهی بعد می گوید کسانی که کافر بشوند و بعد ایمان بیاورند و بعد کفرشان را بیشتر از قبل بکنند اینها اصلاً توبهشان پذیرفته نمیشود. و کسانی که کافر باشند و بمیرند اگر به اندازهی روی زمین طلا فدیه بدهند از آنها پذیرفته نمیشود. این آیه انگار میگوید اینها به دنبال طلا بودند. انگار اشارهای میشود به این که اینها ایمان نیاوردند و در عوضش مقدار زیادی طلا دارند و یا طلاهایشان حفظ شده است. میگوید اگر به اندازهی کرهی زمین هم طلا داشته باشند روز قیامت به دردشان نمیخورد و روز قیامت طلا قبول نمیکنند. آیه 92 هم مناسبتش همین است که اگر به دنیا چسبیده باشید سرنوشتتان همین میشود که حق را می بینید و انکار میکنید.
كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ (87) خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (89) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (91) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ (92)
من متاسفم از این که نتوانستم صفحه 62 را تمام کنم. مطالبی که در این ده صفحه اول بیان میشود اینهاست: یک مجموعه از پیچیدگیهایی که در ارتباط با اهل کتاب هست و نیز مفهوم اسلام و این که چیز مشترکی وجود دارد و می توانیم سر یک چیزی توافق پیدا کنیم، ولی در عین حال حقایقی هم وجود دارد: این که این دین بهتر از سایر ادیان است، این که از پیامبران تعهد گرفته شده است و این که اگر کسی دین حق را بفهمد و به آن ایمان نیاورد مشکل دارد. علاوه بر اینها در عین حال یک مجموعه از رفتار فضاحت بار اهل کتاب است که انگار هیچ اثری از هدایت در آنها نیست، (این که میگویند غیر از دین خودتان سراغ دین دیگری نروید و یا کلک بزنید و .. درحالی که دین جدیدی که آمده است همان دین خودشان است.مصدقاً لما معهم.)