سوره آل عمران ۲

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم بحث سوره آل عمران را در این جلسه ادامه می‌دهیم. مطالبی از جلسه گذشته را یادآوری و مطالبی هم به آن‌ها اضافه می‌کنم. بعضی از سوالاتی که مطرح شد و جواب داده نشد هم برسیم. اگر اشتباه نکنم تا سر آیه‌ی 92 خواندیم.

دفعه قبل درباره‌ی مقدمه‌ی سوره بحث کردم. به هر حال وقتی شما متنی را می‌خوانید مخصوصاً در قرآن خوب است که به قطعه‌هایی تقسیم بکنید که مضمون مشترکی دارند و سپس سعی کنید که آن قطعه‌ها را کنار همدیگر بگذارید تا بفهمید معنای کل سوره چیست. معمولاً یک متن طولانی مثل سوره‌ی آل عمران را می‌توان گفت که قسمتی از آن حالت مقدمه دارد. این که از کجا تا کجا را بگوییم مقدمه است چیز دقیقی نیست ممکن است یک نفر قسمت دیگری را هم به عنوان مقدمه فرض بکند. به هر حال قسمتی از اول سوره تا سر آیه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو {آیه‌ی 18 آل عمران} به نظر من مناسب است که بگوییم مقدمه‌ی سوره است. نکته اصلی که در این مقدمه بیان می‌شود مسئله‌ی نزول حداقل سه کتاب است که دو کتاب قبلاً بوده است و حالا کتاب قرآن هم آمده است و بعداً هم که شما جلوتر می‌روید می بینید که به طور بدیهی یکی از موضوعات اصلی سوره مسئله‌ی مواجهه و ارتباط بین سه تا دین اهل کتاب و مسلمان‌هاست که در این سوره یک جاهایی مشخصاً تمرکز روی این بحث است. من دیگر خیلی راجع به مقدمه صحبت نمی‌کنم. فقط می‌گویم که بحث روی نزول سه کتاب و چیزی تحت عنوان فرقان است.


تا این که بحث اصلی از آیه‌ی شهدالله شروع می‌شود. من سعی کردم قبل از این که وارد سوره بشویم سعی کردم سؤالاتی را مطرح کنم که فکر می‌کنم جواب دادن به آنها خیلی مهم است و یک جوری با محتوای این سوره مربوط می‌شوند. شما هنگامی که همان دو سه آیه‌ی اول را می‌خوانید این که سه کتاب نازل کرده و سه شریعت داریم، و بر اساس این سه شریعت سه جامعه‌ی دینی شکل گرفته است و ما داریم درباره‌ی رابطه‌ی بین این جوامع صحبت می‌کنیم، سؤال این است که

موضو ع اصلی سوره آل عمران

سه جامعه دینی داریم و در هر سه این جوامع دینی انسان‌های موحدی هستند که به چیزی که خدا هدفش از تشکیل جوامع دینی بوده است، نزدیک هستند. و عده زیادی از انسان‌هایی وجود دارند که این‌گونه نیستند. گفتن این که این جوامع چگونه باید با هم رابطه داشته باشند قدری پیچیده می‌شود. تصور من این است که بخشی از سوره آل عمران سعی می کند این پیچیدگی ها را باز کند.

شیوه تشخیص موضوع سوره

وقتی می‌خواهم محتوای سوره‌ای را برای شما بگویم معمولاً بازسازی می‌کنم که چطور شد که خودم نسبتاً آن را فهمیدم. سوره‌ی آل عمران، که سوره‌ی بزرگی است و قدری ظاهر پراکنده ای دارد. من چند بار سعی کرده بودم محتوای سوره را بفهمم و خیلی خوب برایم جا نیفتاده بود که کل سوره درباره چیست، به نظرم می‌آمد که درباره دو موضوع مجزا صحبت می‌کند. به ذهنم رسید که بنشینم و مستقل از این که سوره را بخوانم به موضوعی که فکر می‌کنم در این سوره هست فکر کنم؛ مثلاً ارتباط ادیان. ببینم که اگر کسی از من بپرسد که این ارتباط چگونه باید باشم چه جوابهایی دارم، اصلاً چه چیزهایی به نظرم در این زمینه مهم هستند، که در موردشان بحث شود. و واقعاً من یک سری سؤال برای خودم طرح کردم: مثلاً این که مسیحی ها چکار باید بکنند، مسلمان‌ها باید چگونه با آنها ارتباط داشته باشند، و ... بعد از این که مدتی این طور فکر کردم، وقتی بعد از مدتی دوباره سوره را خواندم به نظرم آمد که به طور خیلی متمرکز به این سؤالات جواب داده شده است، البته شاید نه به آن ترتیبی که سوالات به ذهن من می‌رسد.

به نظرم این کار خوبی است که اگر متنی را می‌خوانید که خیلی خوب برایش جا نمی افتد مستقل از آن متن، به موضوعی که فکر می‌کنید سوره راجع به آن است، فکر کنید. و اگر شما می خواستید این سوره را نازل کنید به چه چیزهایی اشاره می‌کردید اگر دیدید که شما اگر سوره را نازل می‌کردید چیزهای دیگری می‌گفتید پس اصلاً موضوع را بد تشخیص داده‌اید، یعنی موضوع آن چیزی نیست که شما به آن فکر می‌کنید و یا این که بد به این موضوع فکر می‌کنید.

من فکر می کنم که گاهی مستقل فکر کردن خوب است نسبت به این مرتباً متن را بخوانید و از خودتان بپرسید که این آیه چه ربطی با قبلی دارد. من معمولاً از این شیوه متداول تفسیر شکایت می‌کنم، زیرا بیش از اندازه واژه به واژه و آیه به آیه است. هر چند هدفشان هم نیست، سنت این گونه است، که بیشتر به نکات ادبی و مفهوم واژه ها و آیه ها به طور مستقل پرداخته بشود. و خیلی رسم نیست که در مورد کلیت محتوا بحث شود. فکر می کنم برای به دست آوردن کلیت خوب است که بعد از این که یکی دو بار سوره را خواندید و موضوع دستتان آمد بنشینید و کمی مستقل برای خودتان فکر کنید. اگر افکار شما با چیزی که در سوره هست خیلی تفاوت داشته باشد، شاید اصلاً موضوع سوره را اشتباه تشخیص داده‌اید.

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18) إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (19)

باطن دین و حقیقتی که بین همه ادیان مشترک است در اول این سوره و پس از مقدمه جا انداخته می‌شود. حالت اسلام همان باطن دین است. مفهوم اسلام همیشه همراه توحید می‌آید، و همراه حضرت ابراهیم. وقتی که قرار است توحید و شرک بیان بشود اگر قرار است اسم پیامبری مطرح شود آن پیامبر حضرت ابراهیم است. به طور شگفت انگیزی در قرآن هر بار که اسم حضرت ابراهیم می‌آید انگار الزامی وجود دارد که گفته شود او مشرک نبوده است. (و ما کان من المشرکین)

پس گفته می شود که باطن دین اسلام است و مفهوم اصلی آن دوری از شرک و موحد بودن است و چون خداوند همان حق است مفهوم اسلام برابر است با این که اهل حق باشید: اولاً حقیقت را تشخیص بدهید، و ثانیاً از آن تبعیت کنید. انسان مسلم کسی است، که فرق حق و باطل را می‌فهمد. و از حقیقت خوشش می‌آید و از آن پیروی می‌کند و از باطل پیروی نمی‌کند. یعنی فقط تسلیم بودن کافی نیست. مسلماً در جامعه دینی تحریف به وجود می‌آید و انسانی که اهل حق است این تحریف ها به دلش نمی‌نشیند. بنابراین انسان حق شناس با حقیقت رابطه‌ای پیدا می‌کند. مثلاً مسلمی که در بین مسیحی‌ها زندگی می‌کند، از تثلیث خوشش نمی‌آید هر چقدر هم که آن را بگویند و نه فقط یکشنبه ها هر روز صبح تا شب هم تثلیث را تکرار کنند باور نمی‌کند. این آدم چون اهل حقیقت است، توحید را می‌پذیرد.

اسلام یعنی این که چه خوشم بیاید و چه خوشم نیاید، تسلیم حرف خدا باشم. اسوه‌هایی مانند ابراهیم همیشه‌ از حرف خدا خوششان می‌آید. اما فقط تسلیم کافی نیست تشخیص و شناخت هم مهم است چون در جوامع مشرک هم آدمهای زیادی هستند که تسلیم هستند و هر چه به آن‌ها گفته می‌شود، گوش می‌دهند یک راست هم به جهنم می‌روند.

عشق یا تسلیم

من قبلاً گفته ام که محتوای دیوان حافظ خیلی به قرآن نزدیک است، بعضی‌ها تصور می‎‌کنند، که در دیوان حافظ رابطه‌ی انسان با خدا بسیار عاشقانه است اما در قرآن به نظر می‌آید که رابطه‌ی انسان و خدا بیشتر حالت ارباب و رعیت دارد. رابطه عاشقانه بین انسان و خدا در قرآن خیلی ظاهر نیست، نه این که گفته نشده باشد اما مثلاٌ یک جا گفته شده که الذین آمنوا اشدّ حبّاً لله. مومن عاشق خداست. اما این طور نیست که مکرر گفته شود و روی حب تأکید شود. من یک نکته خیلی ساده بگویم: اگر شما انسان را بشناسید محال است که انسان تسلیم کسی بشود مگر این که عاشق او باشد. ذات بشر این گونه است که فقط در یک رابطه عاشقانه مقاومت نمی‌کند. اگر به این جا برسید که فقط انسانی می‌تواند تسلیم کامل باشد که از نوع اشدّ حبّاً لله باشد، آن وقت هر جایی از قرآن که حرف از اسلام است می‌توانید جای آن بگذارید عاشق شدن.


این سوره پایه را براین می‌گذارد که ادیان همه یکی هستند و جامعه دینی هم از یک عده مسلم و یک عده کافر تشکیل می‌شود در مرکز یک نبی داریم و اطراف او آدمهای مؤمن و مسلم هستند و هر چه از مرکز دورتر می‌شویم به انسان‌هایی می رسیم که دیگر رسماً کافرند.

در این آیات که جلسه قبل گفته شد بیان شد که بیشتر مفهوم اسلام و آن حالتی که قرار است به آن برسیم مهم است و راه زیاد مهم نیست؛ این که از چه شریعتی و از چه کتابی به این حالت برسیم، در درجه دوم اهمیت است. می گوید که من تسلیم شده ام آیا شما هم تسلیم شده اید. اصل این است اگر از مسیحیت به این حالت اسلام رسیده‌اید کافی است(فإن أسلموا فقد إهتدوا)

اولین آیات راجع به اهل کتاب

اولین آیاتی که در سوره‌ی آل عمران درباره اهل کتاب می‌شنویم این است که :

إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (21( واضح است که این آی درباره یهودیان است و به نظر می‌رسد که خداوند در اولین آیاتی که درباره اهل کتاب گفته می‌شود ذهنیت مسلمانان را نسبت به آن‌ها خراب می‌کند. انگار تعمداً اولین آیات این است که به عبادت این ها نگاه نکنید این ها کسانی هستند که عبادت هایشان حبط می شود و به جایی نمی‌رسد:

أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (22) چرا در ابتدا این گونه راجع به یهودیان صحبت می‌شود؟

اعراب سال‌ها در یک جامعه مشرک زندگی می‌کردند، تنها یک اقلیت یهودی نجران وجود داشته که به نظر اعراب یک مشت انسان‌های غیرنرمالی می‌آمدند؛ مثلاً شنبه‌ها کار نمی کردند در حالی که بقیه مردم هفت روز هفته کار می‌کردند و زندگی بسته‌ای داشته اند. عبادت‌های عجیبی داشتند و رفتار عجیبی داشتند. از نظر اعراب انسان‌های عجیبی می‌آمدند که خیلی با آن ها ارتباط نداشتند هر چند از نظر مالی معمولاً و در مدینه انسان‌های ثروتمندی بودند و جوامع قدرتمندی داشتند. ولی خیلی دور از سنت اعراب زندگی می‌کردند. فرض کنید یک دفعه یک پیامبری بیاید و بگوید اینهایی که تا به حال به نظر شما عجیب و دیوانه می‌آمدند راست می‌گفته‌اند و حق با آنها بوده است. خدا واقعاً برای آنها دین فرستاده بوده. یعنی ناگهان پیامبری بیاید و بگوید کسانی که تا به حال فکر می کردید دیوانه اند، این ها جزء أولیاء خدا هستند.

این خطر وجود داشت که مسلمان ها نسبت به یهودی‌ها خیلی احساس خوبی داشته باشند. حرف‌هایی که آنها میزدند راجع به این که از دریا گذشتیم و خدا برای ما غذا می‌فرستاد و ما قوم برگزیده خدا هستیم همه راست بوده است. ایمان توحیدی جدید مسلمان‌ها می‌توانست آنها را به این سمت ببرد ک خیلی خوش‌بینانه با جوامع اهل کتاب روبه رو بشوند. پس برای این که مسلمان‌ها گول نخورند که اینها انسان های خیلی خوبی هستند از سوابق بد آن‌ها شروع می‌کند. و اولین حکم این است که آن ها را اولیاء خودتان نگیرید.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ (28)

و چون این ها جوامع قدرتمندی هستند قبل از این حکم آیه ی قل اللهمّ مالک الموت می‌آید که بگوید قدرت و عزت تماماً در دست خداست. و نکند برای این که قدرتمند شوید بخواهید با آن ها هم‌پیمان بشوید. باور کنید که این وسوسه برای مسلمان ها وجود دارد که با اهل کتاب بر علیه مشرکین هم پیمان بشوند. چون آنها قوی هستند و پول دارند. بنابر این خداوند این خوش بینی ابتدایی را از ذهن مسلمانان پاک می کند. و ابتدا ایرادات اهل کتاب را بیان می‌کند و اتفاقا در آخر این فصل تازه از بعضی از اهل کتاب تجلیل می‌شود که خیلی آدمهای خوبی هستند.

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (26) من این توضیحات را دادم که بدانید چرا اولین آیات آیاتی است که ایرادات اهل کتاب را می‌گوید.

داستان آل عمران در سوره‌ی آل عمران

وجود داستان آل عمران در این سوره مورد سؤال است. از آنجایی که اهل کتاب درباره حضرت مسیح عقاید شرک‌آلودی پیدا کردهاند می‌توان این طوری توجیه کرد که این داستان اینجا نقل شده است که با بعضی از انحرافات عقیدتی که اهل کتاب ایجاد کرده اند مخالفت بکند. یهودی‌ها انبیا را می‌کشتند و مسیحی‌ها چون دستشان به پیامبری نرسید که بکشند توحید را دستکاری کردند! هر چند می شود وجود این داستان را این گونه توجیه کرد؛ اما این سوالات مطرح می‌شود که با خواندن این داستان توجیه نمی‌شویم که چرا باید حرف یحیی و زکریا هم در آن زده شود و چرا داستان باید از مادر مریم شروع بشود. مگر مسیحی‌ها در مورد زکریا هم عقاید غیر توحیدی دارند؟ یا مگر مشکلی پیش آمده است. پس با این توجیه هر چند معقول است که به ماجرای حضرت مسیح در این سوره اشاره بشود اما این توضیح برای کل این داستان (مثلاً وجود دعاهای حضرت زکریا) کافی نیست. یعنی داستان جزئیاتی بیشتر از این دارد که به انحراف عقاید مسیحیان اشاره کند. البته نهایتاً به این موضوع ختم می‌شود. و وقتی داستان تمام می‌شود تاکید می‌شود که یک سری عقاید خرافی درباره حضرت مسیح وجود دارد.

بعد آیه مباهله می‌آید:

فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (61)


بعد از آن حکم معروفی می‌آید که جلسه قبل بحث کردیم:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)

بعد از این مجموعه آیاتی می‌آید که اهل کتاب را برای مسلمان‌ها تصویر می‌کند، غالباً هم تصاویر منفی از آنها نشان می‌دهد: یک جور فضاحت هایی را شما از اهل کتاب می‌بینید و حالت انحرافی که آنها از اصل اسلام پیدا کرده‌اند نشان داده می‌شود:

مثلاً برایش مهم شده است که طرف مسیحی باشد و یا یهودی باشد اما دلش نمی‌خواهد که انسان خوب موحد دیگری خارج از جامعه‌ی او زندگی کند. حالتی که ما مسلمان‌ها هم ممکن است تا حدودی داشته باشیم. مثلاً اگر کسی به شما بگوید که عارف بزرگی بین مسیحی ها به وجود آمده که کتابی نوشته که از کتاب ابن عربی هم جالب‌تر است، خوشحال نمی‌شوید و با حالت انکار برخورد می کنید:" نحن ابناء الله"

انگار جوامع دینی به حالتی می‌رسند که انتظار دارند تمام خیر در سرزمین آنها نازل شود حالا اگر در سرزمین کفار نازل شود که بسیار بدتر است. مثلاً طرف نه یهودی باشد و نه مسیحی یک دفعه از یک غار در بیاید و حرف‌های توحیدی بسیار جالبی بزند، اصلاً برای ما جالب نیست. به این می‌گویند بغی! و واژه بغی در همین جا به کار برده می‌شود.

پس این آیات درباره موضوع رابطه‌ی جامعه تشکیل شده‌ی مسلمان ها با اهل کتاب است. و ویژگی‌های اهل کتاب(صاحبان دو کتاب قبلی) تصویر می‌شود. و احساس ما را نسبت به آنها تصحیح می‌کند.

آیه 81 سوره آل عمران

پاسخ به این سوال که آیا یهودیان و مسیحیان وظیفه دارند مسلمان بشوند؟

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ (81)

در قرآن صحبت از مسیحی‌هایی هست که رد می شوند و کلام خدا را می‌شنوند پی می‌برند که کلام خداست. اگر کسی خیلی به خدا نزدیک شده باشد، کلام خدا را می‌شناسد و می‌فهمد که وحی‌ای اینجا اتفاق افتاده است، که چنین کلامی گفته می‌شود. اما ممکن است آدم‌هایی باشند که خیلی خوب و سطح بالا باشند ولی هنوز به این حد نرسیده باشند. این آیه می‌گوید، کسانی که جزء نبیین هستند این را تشخیص می‌دهند، پس باید به کسی که بعد از آنها می‌آید ایمان بیاورند و او را کمک کنند.


نکته این است که هر کسی اگر تشخیص داد باید ایمان بیاورد ولی میثاقی برای یک مسیحی وجود ندارد چون ممکن است که حتی اگر سعی کند نتواند تشخیص بدهد که اسلام حق است یا نه. من تعجب می‌کنم، از کسانی که احساس می‌کنند آدم‌های مسیحی یا یهودی که مسلمان نمی‌شوند عناد دارند یا تنبلی می‌کنند و تحقیق نمی‌کنند. من از خود شما می‌پرسم شما که مسلمان هستید و در جامعه اسلامی به دنیا آمدید و از اول هم سعی شده تا جای ممکن به شما تعلیمات اسلامی بدهند؛ الآن هنگامی که قرآن را می‌خوانید هزاران اشکال در ذهن شما نیست؟! به نظر شما نمی‌آید که چرا مثلاً پیغمبر زیاد ازدواج کرد و .... آیا شما انتظار دارید که مسیحی‌ها با تعلیماتی که برای فهم مسیحیت و ایمان آوردن به آن به آنها داده شده است، قرآن را بخوانند و به آن ایمان بیاورند؟! در حالیکه شما خودتان با خواندن قرآن تشخیص نمی‌دهید! این یک حقیقت است که کسانی که در جوامع دینی دیگر به دنیا آمده‌اند حتی اگر صادقانه تلاش بکنند بعید است به حقانیت اسلام پی ببرند، مگر این که خیلی سطح بالا باشند. آدم های خیلی درجه 1 هستند که با خواندن 2 آیه از قرآن متوجه می‌شود که نمی‌تواند غیر از خدا باشد.

پس به این سادگی نیست که اگر کسی ایمان نیاورد بگوییم تنبلی کرده که ایمان نیاورده. بعضی ها اصلاً می‌گویند که آنها موظف به تحقیق کردن هستند. از خود این آدم‌ها بپرسید که تو خودت چقدر راجع به بهائیت تحقیق کرده‌ای؟ اگر این ها به موظف بودن اعتقاد دارند پس هر کسی هر دینی دارد باید راجع به دین‌های بعد تحقیق کند. اگر می‌گویید که چون در قرآن نوشته شده که پیامبر خاتم النبیین است؛ خوب مسیحی ها هم می‌توانند به طور مشابه جواب بدهند که به دلایلی پیامبر آنها خاتم النبیین بوده است. یهودی ها هم می‌گویند ما می‌دانیم که آدمی که قرار است بعدا بیاید چه مشخصاتی دارد و ما لیست مشخصات او را از تورات داریم. پس می توان به شما گفت که اصلا از کجا مطمئنید که قرآن تحریف نشده باشد. چون آیه‌ی خاتم النبیین فقط در یک جا آمده و ممکن است بعداً اضافه کرده باشند. اگر شما اعتقاد به موظف بودن دارید، پس باید راجع به همه چیز تحقیق کنید. راجع به لیبرال دموکراسی هم باید تحقیق کنید.

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (86) این آیه در ادامه حرفهایی است که می‌زدیم، یعنی اگر کسی بفهمد که این رسول حق است. (شهدوا أن الرّسول حق) در آیه قبل گفته بود که انبیا می‌فهمند که این رسول حق است بنابراین از آنها میثاق گرفته شده و باید ایمان بیاورند. این آیه درباره بقیه می‌گوید که اگر کسی بفهمد که حق است و ایمان بیاورد و بیناتی برای او پیدا شود و بعد کافر بشود، تهدید عجیبی برای این افراد وجود دارد. یک تهدید عجیب برای این افراد این است که دیگر توبه آنها هم قبول نمی‌شود:

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90)

یعنی اگر الآن کافرند و فهمیدند این پیامبر حق است دوباره به کفر برگشتند و یک پله هم از آنچه بودند بدتر شدند. آن وقت دیگر موانعی پیش آمده که دیگر توبه هم نمی‌توانند بکنند. این یکی از وحشتناک‌ترین تهدیدهای قرآن است که گفته می‌شود که دیگر توبه هم قبول نیست. یا به عبارتی دیگر به حالت توبه نمی‌رسند. چون اگر انسان از مراحلی بگذرد دیگر امکان توبه کردن هم برای او وجود ندارد.

در جایی از قرآن هست که آدم‌های خوب مسیحی هستند که رد می‌‌شوند و آیات قرآن را می‌شنوند، و می‌فهمند که حق است ولی به نظر نمی‌آید که قرآن گفته باشد که این‌ها مسلمان شده‌اند. آیا این آیه آن مطلب را نقض می‌کند؟ خیر. این آیه نمی‌گوید که اگر فهمیدید رسول حق است باید اظهار ایمان بکنید. می‌گوید باید ایمان بیاورید. ممکن است یک آدم مسیحی مطمئن شود که وقتی که از مدینه رد می‌شد آن پیامبری که دید پیامبر خدا بود. اما ممکن است بنا به مصالحی به شریعت خودش باقی مانده باشد. اینجا حرف از این است که ایمان جدید آوردن ممکن است زندگی دنیایی طرف را از بین ببرد (آیه‌ی 92 )،

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ (92) کافر شدن به این معنی است که کسی مطمئن شود که این پیامبر حق است، اما بعد از این که به قوم خودش برمی گردد، تحت تأثیر دنیا طلبی و به خاطر طرد نشدن و ... دست از ایمانش بردارد. یعنی اگر بخواهد ایمانش را اظهار کند ممکن است از جامعه اش طرد شود، یا مال و اموالش را از دست بدهد این‌ها به معنی کافر شدن است، و کم کم چون نمی‌خواهد ایمان بیاورد آنچه را که بینات بود از ذهن خودش پاک می‌کند و بعد از مدتی از خودش می‌پرسد چرا من آن موقع این همه تحت تأثیر قرار گرفتم: این حرف که ایراد دارد آن دلیل هم که کج است و ... در نهایت خودش را قانع می کند که کافر باشد. چون کافر شدن به این معنا است که در وجود خودش به طور واقعی پرده ای میان خودش و این که این پیامبر حق است ایجاد بکند. این جرم است. اما اگر به دلایل معقولی اظهار ایمان نکند این فرد مؤمن است. مثلاً یکی از علمای یهود ایمان بیاورد اما تقیه کند و سال‌ها در میان قوم خودش کارهایی بکند تا بتواند قوم خودش را با خودش برگرداند. اظهار ایمان کردن واجب نیست . اما جرمی که اینجا از آن صحبت می‌شود این است که کلا این حقیقت را فراموش بکنی.


قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (95) إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ (96)

مدام در قرآن تأکید می‌شود که اسلام به نحوی بازگشت به دین حضرت ابراهیم است. دو شاخه شدن بنی اسرائیل (فرزندان اسحاق و اسماعیل) چیزی است که در قرآن زیاد به آن اشاره شده است. مثلاً در سوره‌ی ابراهیم گفته می‌شود که کعبه را حضرت ابراهیم در مکه ساخته است و قرار بوده است که پیامبری از نسل او در اینجا ظهور کند. و در همین سوره می‌گوید که این دین نزدیک ترین دین به دین ابراهیم است و از دوتای دیگر (یهودیت و مسیحیت) به دین ابراهیم نزدیک‌تر است. این خیلی معنی دارد و به وجود سه دین ربط دارد. دین ابراهیم اسلام به معنی کامل جامعه دینی است و اسلام قرار است احیای دین حضرت ابراهیم باشد. این مجموعه آیاتی که در اینجا هست از آیه 93 تا 99 درباره شریعت بحث می‌کند که شریعت شما شریعت ابراهیم نیست و این شریعت اسلام و کتاب قرآن به تعالیم حضرت ابراهیم نزدیک تر است. كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني‏ إِسْرائيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (93) شما می دانید قبل از این که تورات نازل شود چیزهایی که حلال و حرام می‌دانید حلال و حرام نبوده است. فقط چیزهایی در بنی اسرائیل حرام بود که خود حضرت یعقوب بر خودش حرام کرده بوده‌است. و گفته می‌شود که به تورات نگاه کنید تا ببنید چه چیزهایی حرام بوده است.( قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها) این مطلب هنوز هم در تورات نوشته شده است و چیز تحریف شده‌ای نیست. داستان کشتی گرفتن حضرت یعقوب با خدا در تورات به نحوی که گفته می‌شود در تورات نیست و حالت مبتذلی ندارد و در همان جا به یک دلیلی که می‌توانید ببینید حضرت یعقوب خوردن قسمتی از چارپایان را بر خودش حرام کرده و این سنتی شد که بنی اسرائیل به آن عمل می‌کردند اما بعداً تورات آمد و چیزهای بسیاری از حلال‌ها حرام شد که قبلاً وجود نداشت. در حالی که در قرآن اکثر چیزها حلال اعلام شده است پس نشان می‌دهد که این شریعت بازگشت به شریعت حضرت ابراهیم است. و در ادامه تأکید می‌شود که حجی هم که مسلمانان انجام می‌دهند، حضرت ابراهیم بنیان گذاشته است. پس این هم یک نزدیکی به دین ابراهیم است، و نکته این است که قبله مسلمانان را ابراهیم تعیین کرده است و نه قبله یهودیان را. قبله یهودیان را حضرت داوود یا سلیمان در اورشلیم ساخته اند. پس این ها دو نکته است که آنها حتی نمی‌توانند خلاف آن را ادعا کنند، و این دو نکته شاهد آن است که ما دینی داریم که به دین ابراهیم بر میگردد.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهيدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) دو قل در این آیه داریم. این دو آیه پایان این قطعه است که در مورد آن صحبت می کنیم، یعنی پایان بحث با اهل کتاب، رابطه با آنها، این که آنها باید ایمان بیاورند یا نه، این که مسلمان ها چگونه باید با آن ها ارتباط داشته باشند مجموعه‌ی این بحث ها که از اول سوره وجود داشت در اینجا به پایان می‌رسد. در آیه شماره 100 خطاب عوض می‌شود و کسانی که ایمان آورده اند مورد خطاب قرار می‌گیرند.


قطعه دوم

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ (100)

گفتیم که در سوره‌ی آل عمران هم همان دسته‌بندی ای هست که در مقدمه‌ی سوره بقره وجود داشت(مؤمن و کافر و الذین فی قلوبهم مرض/ الذین فی قلوبهم بغی: کسانی که در جامعه دینی هستند ولی واقعا مؤمن نیستند. ) در ادامه هم ساختار سوره آل عمران شباهت ویژه‌ای با سوره‌ی بقره دارد. در سوره بقره هم خطاب با بنی اسرائیل شروع می‌شود و جایی از سوره یا أیها الذین آمنوا گفته می‌شود و بعد از این که تغییر قبله می‌آید دیگر خطاب کاملاً عوض می‌شود. این جا هم در این سوره حرف زدن و بحث با اهل کتاب است تا این آیه که دیگر خطاب به خود جامعه دینی مسلمانان است. اینجا یک قطعه ای هست که من تردید دارم آن را در دل دو قطعه بزرگی که قبل و بعد از آن وجود دارد جا بدهم یا بگویم که این یک قطعه جدا وبینابین آنهاست. از همین آیه 100 هم شروع می شود تا آیه‌ی 116 که حدود دو صفحه مطلب هست. و آیات معروفی در آن هست مانند إعتصموا بحبل الله و آیه ی امر به معروف و نهی از منکر. این آیات مستقیماً به جامعه ایمانی تشکیل شده خطاب می‌کند و دستور می‌دهد. این دستورات چه هستند و چه تناسبی با قبل و بعد دارند. این دستورات اصولاً حفظ اتحاد و انسجام خود جامعه و انجام دادن کارهای گروهی خوب است و هیچ بیمی نداشته باشند که از بیرون آسیب ببینند. کل این دو صفحه را که می‌خوانید به کسانی که ایمان آورده اند دستورالعمل هایی درباره حفظ این امتی که تشکیل شده است می دهد.


در مورد امر به معروف و نهی از منکر

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

از ظاهر این آیه این گونه بر می آید که باید یک گروه منسجمی از شما وجود داشته باشد که این کار را بکند. عده ای وجود داشته باشند که یدعون الی الخیر ویأمرون بالامعروف و ینهون عن المنکر. این یک نکته است، که در عین حال که یک دستور عمومی است این جا هم یک دستور خاص داده است که عده خاص و گروه منسجمی باید وجود داشته باشند. شما هیچوقت شنیده اید که بگویند ما یدعون الی الخیر می کنیم؟ بیشتر امر به معروف و نهی از منکر معروف است. این یدعون الی الخیر به چه معنی است؟ تصور عمومی که الآن وجود دارد از امر به معروف و نهی از منکر این است که به حلال و حرام ها بپردازند. اما این جا حرفی از حلال و حرام نیست حرف از معروف و منکر است. معروف چیزی است که به خوبی شناخته می شود و منکر چیزی است که به بدی شناخته می شود.

یدعون الی الخیر یعنی کار خیر انجام دادن و خیر را تبلیغ کردن و این آیه که می‌گوید کنتم خیر امّت أخرجت للناس شما خارج شدید برای مردم به نظر می‌آید یک مسئله داخلی نیست که در داخل خودتان فقط این کار را بکنید بلکه باید برای همه مردم این کار را بکنید. پس باید یک جور مسیونر (مبلغ مذهبی) داشته باشید که کارهای خیریه برای همه ناس انجام بدهند. انگار حرف از این است که باید شما امتی باشید که این کارها را نه فقط بین خودتان برای همه مردم انجام بدهید.

در سوره آل عمران بعد از آن آیات که فضاحت‌های اهل کتاب گفته شد و با دین های توحیدی این همه اختلاف پیدا کردند، اولین چیزی که به ذهن انسان می‌رسد این است که به مسلمان‌ها گفته شود شما این گونه نباشید. شما اتحادتان را حفظ کنید و فرقه فرقه نشوید. و بعد کارهای خیر و معروف و منکر را می گوید. پس به نظر من این یک دستور در قبال مردم دنیا است، خودتان امت خوبی باشید و آنها را هم دعوت به معروف بکنید، نه لزوماً دعوت به دین خودتان. معروف و منکر چیزی عمومی تر از دین است، فراتر از حلال و حرام های شرعی است. مثلاً مسلمان‌ها باید به یهودی‌ها بگویند کارهای اخلاقی بد نکن و کارهای اخلاقی خوب بکن. و فقط مسئله امر و نهی نیست دعوت به خیر هم هست(یدعون إلی الخیر) این انتظار از ما مسلمان ها وجود دارد. و اصلا سنت پیغمبر همین بود. شما فکر می کنید فتح مکه چگونه انجام شد؟ وقتی صلح حدبیه انجام شد، یک سری مسیونر (مبلغ مذهبی) به قبایل رفتند و این کار دعوت به خیر را انجام دادند. مردم را به سمت کارهای خوب و عقاید خوب دعوت کردند و جمعیتشان زیاد شد و پیغمبر مکه را بدون خونریزی فتح کردند.

این سنت بعد از پیغمبر چون خلفا وقت نداشتند و مسلمان ها خیلی حوصله این کار را نداشتند انجام نشد! شما می بینید که همین کار را مسیحیان انجام دادند. مسیحی ها به این آیه عمل کردند و به خاطر همین هم الآن تعدادشان از ما بیشتر است و راهبرد مسیحی‌ها در دنیا بهتر کار کرد. مسیونرهای مذهبی مسیحی واقعا به کشورهای دیگر می‌رفتند و کارهای خیریه انجام می‌دادند مثلاً بیمارستان درست می‌کردند و در عین حال ممکن است جلسات مذهبی هم می‌گذاشتند و حرف‌های اخلاقی خوب می زدند. فقط اینجوری نبود که جنگ بکنند. من نمی خواهم بگویم که حمله های استعماری و جنگ های مسیحیان کارهای کثیفی نبوده است. اما مسیونر واقعی هم بین مسیحیان بوده است. ممکن است دولت های استعماری از آن‌ها سوء استفاده کرده باشند، اما بعضی از آنها خودشان آدم‌های خیر و نیکوکاری بوده اند که نیت بدی نداشته‌اند. شاید بعضی از آنها جاسوسی هم می‎کردند. من فقط می خواستم به این اشاره کنم که با خواندن این آیه به نظر می‌‎‌آید که این دستور صرفاٌ داخلی نیست. در آیات قبلی یک سری دستورات داخلی داده است و انگار این آیه به نحوی بروزش برای همه مردم است تا خیر شما به همه مردم دنیا برسد.

اگر من به یک مسیحی بگویم عبادت کن او را به معروف دعوت کرده ام، چون او هم بر اساس عقاید خودش عبادت را قبول دارد لازم نیست که من با او بحث بکنم که اینجوری نماز بخوان. من می توانم به همه آدم‌های دنیا بگویم دعا کنید و با خدا ارتباط داشته باشید این امر به معروف است. مسلمان ها می توانستند این مشترکات را به همه دنیا بگویند. ولی معمولاً برعکس است اگر تبلیغی انجام بشود کاری به مشترکات نداریم، مختصات دین خودمان را تبلیغ می کنیم.

این آیات دستور تبلیغ هم هست اما نه تبلیغ به معنای جدال کردن و بحث درباره اصول عقاید. این آیات دستور می دهد که مسلمان ها خیرشان به مردم دنیا برسد و اگر خودشان ارشاد شده اند بقیه را هم ارشاد کنند.