سوره روم

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو
فایل صوتی با کیفیت خوب
فایل صوتی با کیفیت متوسط

ببخشید در ابتدا من از این که دیر کردم یک عذرخواهی بکنم و بعد یک مقدماتی درباره ی این جلسه بدهم که از قبل هم صحبتش شده بود ولی یک مقداری به تأخیر افتاد و بعد هم سریع وارد موضوع بشویم که خیلی وقت کم نیاوریم. یک مقدمه ای هم بگویم که این برطبق همان چیزی که در جلسات قبلی گفتم قرار بر این است که در مورد سوره روم صحبت بکنیم و همین یک جلسه است و خب من معمولاً از این جور کارها نمی کنم و همیشه هم می گویم که مخالف با اینجور کارها هستم که آدم بیاید و یک چیزی را به این شکل ناقص و کوتاه صحبت بکند. مثل این که چیز خوب ممکن است که یک مقداری ضایع بشود. من هر وقت در مورد چیزی می خواهم صحبت بکنم، می گویم که حداقل 7 و 8 جلسه طول می کشد. ولی این جلسه را از قبل قرار شده است که یک جلسه باشد و تمدید هم نمی شود بنابراین من مقدمه ای که دارم می گویم و تأکید می کنم که انتظار نداشته باشید که مثل بحث هایی که در مورد سوره نور کردیم و به یک جایی برسیم که در مورد همه سوره روم هم صحبت کرده باشیم. برخی از افراد جدید را دارم می بینم. مثلاً به یک جایی برسیم که معنی همه آیه ها و همه چیز را بفهمیم. کاری که می خواهیم بکنیم این است که مثل یک مقدمه چیزی شبیه به یک مقدمه برای خواندن کل سوره. شاید من یک کار مشابهی را قبلاً انجام داده باشم. در مورد سوره یوسف یک همچین کاری انجام شد و قرار نبود در مورد سوره یوسف بعداً صحبت بکنم. جلسه انتهای آن جلسه ای که صحبت می کردم یک جلسه محتوای اصلی داستان یوسف را گفتم و بعد تصمیم گرفتم که 14 جلسه وارد جزئیات بشوم. در آن جلسه که کلیات را گفتم خیلی از جزئیات واضح نبود و استدلال ها دقیق نبود و بعد از آن دقیق تر استدلال کردم. بنابراین انتظار این شکلی از این جلسه نداشته باشید و قرار است که این جلسه فقط این جلسه باشد و تمام بشود و در مورد این که چرا سوره روم انتخاب شده، واقعاً یک دلیل واقعی اش این است که من متوجه شدم که چند نفر به طور مستقل دارند سوره روم را می خوانند و یک سؤال هایی را از من کردند و وقتی داشتم با یکی از آن ها صحبت می کردم این ایده به ذهنم رسید که می شود به یک نحوی یک جلسه یک چیز خوبی در مورد سوره روم گفت. من کاملاً منکر این هستم که در مورد همه سوره های قرآن می توان در یک جلسه حرف خوبی زد. فکر می کنم بیشتر آدم ها گمراه می شوند اگر بخواهیم که در یک جلسه در مورد یک سوره صحبت بکنیم. مثلاً اگر شما سوره روم را آن جلسات را گوش کرده باشید، فکر می کنم که در جلسات سوم و چهارم با این که من خیلی هم سریع داشتم سعی می کردم که پیش بروم. رسیدیم به این که شاید محتوای اصلی این سوره این باشد. مثلاً سوره نور حداقل دو تا تم متمایز دارد که به یک نحوی به دنبال هم می آیند و با هم تلفیق می شوند. بنابراین یک مقداری تصور بکنید که خودتان در مورد سوره نور اگر آن را گوش کردید، بخواهید آن حرف ها را در یک جلسه بزنید اصلاً می شود؟ بله خب می شود ولی چیز خوبی در می آید؟ می شود یک کتاب 1000 صفحه ای را در 10 صفحه خلاصه کرد ولی خب چیزی خوب در نمی آید و به نظر من واقعاً این طوری نیست. ولی امیدوارم که در مورد سوره روم چیز خوبی در بیاید. من حداقل احساسم این است که می شود در یک جلسه چیز خوبی در مورد سوره روم گفت. البته چند نفر آمدند و من بعد این تصمیم را گرفتم و این که خو سوره روم یک ویژگی دارد که یک جوری یک حالت خطی دارد. یعنی این که یک جورایی یک چیزی در آن مطرح می شود و بعد کم کم همان مسئله هم جواب داده می شود. بنابراین شاید برای ذهن خطی ما خیلی فهمیدن و صحبت کردن در مورد آن خیلی راحت باشد. خب این مقدمه در مورد این که اصولاً این جلسه شأن نزولش چیست. ولی فکر می کنم که همه کسانی که در تک جلسات شرکت کردند این قانون را می دادند که در این تک جلسات سؤال کردن ممنوع است و در این تک جلسات باید خودم حرف بزنم. آخرش سؤال بپرسید وقتی که واضح است که احساس کمبود وقت می کنم و نهایتش این است که هیچ چیز نمی فهمید ولی اشکالی ندارد، آخرش هر چقدر بخواهید سؤال بپرسید. حتی تا وقت اذان هم مشکلی نیست. خب بگذارید من در مورد سوره روم شروع بکنم و یک چیزهای کلی بگویم. بدانید که سوره روم به چه چیزی شهرت دارد و چند تا آیه معروفی که در سوره هست را یک مقدار در موردش حرف بزنیم و بعد وارد موضوع اصلی خود سوره بشویم. سوره روم یک شهرتش این است که اخبار سیاسی در آن هست و این اخبار جنبه پیشگویانه داشتند و یک جوری مثلاً جزو معجزات قرآن حساب می کنند که وقتی خداوند این سوره را نازل کرد زمانی بود ایران روم را شکست داده بود و اخبار سیاسی که در این جا هست برخلاف اخبار تلویزیون یک مقدارش اخبار اتفاقاتی است که افتاده و اخبار اتفاقاتی است که قرار است بیفتد. مثلاً ظرف 7 سال نزول سوره روم، این اتفاقی که در اینجا پیشگویی شده، افتاد و روم ایران را شکست داد. بنابراین همان جور که سوره روم از اسمش پیداست، به هر حال وقتی آدم از سوره روم حرف می زند اولین چیزی که یادش می افتد، پیشگویی ابتدای سوره است. چیز دیگری که هر کسی اگر سوره روم را بخواند به وضوح نظرش را جلب می کند، این مجموعه آیاتی هستند که با ابتدای « و من آیاته...» شروع می شوند که شاید در قرآن در هیچ جای دیگر به این شکل وجود نداشته باشد که یک تعدادی از آیات به این شکل پشت سر هم به این شکل با صراحت آیات خداوند را متذکر بشوند. همه شما در درس های دبیرستانتان با این آیه فطرت آشنا هستید که خیلی از آن در بحث های دینی استفاده می کنند که شاید معروف ترین آیه سوره روم است. یک آیه ای در مورد محیط زیست در سوره روم هست که با توجه به اوضاع محیط زیست در دنیا این هم می تواند آیه ای باشد که کم کم معروف بشود. « ظهر الفساد...» اگر الآن نازل می شد احتمالاً جو را هم ذکر می کردند. در آن موقع انسان ها دستشان به زمین و دریاها رسیده بود که خراب کاری بکنند ولی الآن دیگر کم کم جو فضا را هم دارند آلوده می کنند. این که بشر آلوده کننده جو همه دنیاست به هر حال در این سوره، آیه جالبی هست. به هر حال شاید همه فکر بکنند که الآن این طوری شده است ولی به نظر من خیلی سابقه تاریخی دارد که بشر زمین و دریا را به آلودگی هایی کشیده است. شاید منظورش یک جور آلودگی ظاهری است و آلودگی معنوی و این حرف هاست. به هر حال فکر می کنم که شامل آلودگی ظاهری می شود. خب باز قبل از این که وارد بحث اصلی خود سوره بشوم باز می خواهم که یک اشاره ای بکنم به ابتدای شروع یک مقدار عجیب این سوره که قبلاً هم چندبار در مورد سوره های دیگر این تذکر را داده ام. کلاً یک مقدار به شروع سوره ها دقت بکنید. به این دقت بکنید که در این سوره های قرآن چقدر شروع های متنوعی وجود دارد و من بارها در مورد سوره های مختلفی که صحبت می کردم این را گفتم که آن آیات ابتدایی سوره مثل آیات انتهایی سوره آیات مهمی هستند. اگر بخواهید که کل مفهوم سوره را درک بکنید، توجه کردن به محتوای ابتدا و انتهای آن مهم است. این که این سوره مثل اخبار سیاسی تلویزیون شروع می شود، یعنی یک خبر سیاسی را اعلام می کند که رومی ها شکست خورده اند و بعد می گوید که به زودی پیروز می شوند، کلاً این آیات یک جوری عجیب و تکان دهنده است تا این که آدم را پرت می کند وسط یک محتوایی که انتظارش را نداریم. من همیشه این مثال را می زنم. یکسری سوره ها با سؤال شروع می شوند. مثلاً « هل اتی...» خب معمولاً متداول نیست. ما معمولاً وقتی داریم یک متنی را می نویسیم چه کار می کنیم. خیلی آرام یک مقدمه ای می نویسیم و همین کاری که الآن من دارم انجام می دهیم. کلیاتی را می گوییم و بعد کم کم سعی می کنیم که بگوییم که ؟ چیست و ؟ را می گوییم. شما وقتی دارید یک تستی را می نویسید باید حتماً ؟ داشته باشد. من یک شروع خیلی جالبی را که یادم نیست قبلاً به آن اشاره کرده باشم یا نه که در سوره انفال است. سوره انفال این جوری شروع می شود که می گوید « یسئلونک اناالانفال» از غنائم ازتان می پرسد. شما وقتی که آیه را می خوانید، معلوم است که یک جنگی شده است. سر غنیمت ها یک مشکلاتی بر سر تقسیم پیش آمده است. فضای سوره انفال با یک دانه جمله ای که در ابتدایش هست که ناگهانی گفته می شود، مثل این که وسط یک معرکه ای که قبلاً یک اتفاق هایی افتاده است و حالا هم مسئله غنائم و یک عده هم دارند سؤال می کنند. خود این مطرح کردن سؤال آدم را یک دفعه وارد کل آن معرکه می کند و بعداً معلوم می شود که قبلش چه اتفاق هایی افتاده تا به این جا برسیم. من یک شروع معروف تاریخ سینما، شروع یک فیلمی از ؟ به اسم پنجره ای رو به حیات، شروعش این شکلی است که دوربین روی اشیاء خانه یک نفر حرکت می کند. بعد دوربین می رود روی عکس های خانه ی آن آدم که باز از عکس هایی که در آن جا هست، معلوم می شود که این آدم عکاس است و عکاس ورزشی است. بعد در ادامه حرکت دهی یک عکس جالبی را می بینیم، از لاستیک اتومبیلی که آمده به سمت دوربین و به نظر می رسد که این عکاس دار سانحه ای شده و این آخرین عکسی است که ما می بینیم و این عکسی است که گرفتیم بعد دوربین می آید یک مقدار عقب و پای شکسته را می بینید که آن آدم روی صندلی نشسته است و چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد ولی می فهمید که آن آدم چه کاره است و چه کار داشته می کرده و یک سانحه ای برایش اتفاق افتاده و موضوع هم این است که یک عکاس در اتاق خودش به دلیل شکستگی استخوان پا بستری است و سعی می کند که به خاطر دلایل حرفه ای در اتاق خودش یک جورایی کار خودش را ادامه بدهد. مثلاً شروع سوره انفال این جوری است. اولین سؤال را که می کند شما کل فضای سوره را می فهمید. جنگ شده است و غنائمی است و اختلاف دنیاطلبی که وجود دارد، مشکلاتی به وجود آمده و بعداً وارد فضای خود محتوای سوره می شود. شروع سوره روم یک همچین حالتی دارد. یعنی در همان ابتدا یک خبری گفته می شود و یک سؤالی انگار مطرح می شود و بعد سوره روم به نوعی جواب این سؤال را می دهد. یعنی تقریباً می توان گفت که محتوای سوره روم به شدت به همین شروعش وابسته است. آن موضوعی که در آن شروع مطرح است. موضوع مطمئناً موضوع بین اختلافات سیاسی بین ابرقدرت هایی مثل ایران و روم است. خب بگذارید که من بحث محتوایی را شروع بکنم. یک مقدار که دیر آمده ام و ممکن است که یک مقدار وقت کم هم بیاوریم. ولی این جلسه را طبق قولی که دادم تمدید نمی کنم و قرار است که همین یک جلسه را داشته باشیم و حالا هر چقدر که توانستم صحبت می کنم. من یک مقدمه ای را چند دقیقه ای بگویم که ممکن است که یک مقداری طول بکشد و ممکن است که یک مقداری عجیب و غریب هم باشد که مربوط می شود به بازی دیشب ایران و عربستان است. من می خواهم این سؤال را مطرح بکنم که ما فرض کنید که از دیدگاه یک آدم شیعه 12 امامی معتقد داریم نگاه می کنیم و بزرگتری دشمنان ما وهابی ها هستند. فکر می کنم که از آمریکاها هم بیشتر با ما دشمنی دارند و ما هر موقع که به مسابقات ورزشی می رویم به خصوص ورزش که خیلی مهم است، به طور طبیعی می بازیم و می خواهیم به جام جهانی برویم و گاهی من این ابهام را از مردم می شنوم که ما اگر واقعاً برحق هستیم آن ها اینقدر موجودات بدی هستند و پیروان سرسخت عمر هستند و ما پیرو علی هستیم، چه جوری این اتفاق می افتد. چه طور است که ما همش در مسابقات ورزشی مان مثلاً به این ها می بازیم و این همه دعا می کنیم و نذر می کنیم و از ائمه کمک می خواهیم، ولی هیچ فایده ای ندارد و باز هم می رویم و مساوی هم می کنیم، خوشحال می شویم. خب در جواب این سؤال چه چیزی را می توان گفت. خب یک جواب استاندارد این است که خب فوتبال که اصلاً اهمیتی ندارد. در واقع اشتباه این است که چرا داریم فکر می کنیم که مثلاً باید فوتبال را هم ببریم. یا می شود یک جواب استاندارد دیگر گفت که ما آنجور که باید شیعه ی واقعی نیستیم. اگر شیعه واقعی بودیم این اتفاقات نمی افتاد. یا یک جواب استاندارد دیگر این است که خداوند دارد ما را آزمایش می کند که ببیند که واقعاً ایمان داریم یا نه. خب این که فوتبال مهم نیست باید بگوییم که پس چه چیزی مهم است. در چه کاری به غیر از فوتبال. مثلاً علم مهم است و یا آیا تکنولوژی مهم است. این که آمریکایی همشان کافر هستند و مسیحی هستند و یا ملحد هستند و سکولار هستند و یا اینکه سکولارها همه جای دنیا را گرفته اند. این که ما داریم آزمایش می شویم، خب این آزمایش قرار است که چگونه تمام بشود. فکر می کنم که ما از این 1400 سال 1390 سالش را در حال آزمایش شدن هستیم. یعنی یک دوره ای حالا قدرت گرفتیم که آن دوره هم دوره ای بود که یک جورایی سکولار شده بودیم. خیلی حکومت های خلفایی که مذهبی نبودند، قدرت داشتند و این که ما شیعه واقعی نیستیم خب از وهابی که مثلاً بهتر هستیم. مثلاً فرض کنید که خیلی شیعه واقعی نیستیم و یعنی مثلاً یک جوری حق و عدالت و این حرف ها به نوعی در دنیا مطرح است دیگر ما از آمریکایی ها که دیگر بدتر نیستیم. من قبول دارم که ما خیلی ایراداتی داریم و این جواب خوبی است که ما نباید انتظار داشته باشیم که خیلی جاها موفق بشویم و ما خودمان اسماً مثلاً شیعه هستیم. خب من اگر وقت بود می گفتم که دیگران هم اظهار نظر بکنند. ولی همین جوری می خواهم وارد مسئله بشوم. چیزی که در سوره روم مطرح است، یک سؤالی شبیه به این است. از فوتبال شروع نمی شود بلکه از یک چیز خیلی جدی شروع می شود. از تعادل قوای سیاسی دنیا و اختلاف های بین دو تا ابرقدرت در آن زمان که برای مسلمان ها خیلی مهم بوده و مسلمان ها خیلی دوست داشتند که رومی ها در مقابل ایرانی ها پیروز بشوند. یک جورایی مشرکین مکه با ایران خیلی بهتر بود. حکومت رومی که در آن جا مطرح است، حکومت مسیحی است. به هر حال اهل کتاب هستند و یکتاپرست هستند و مسلمان ها یک جورایی احساس بهتری نسبت به رومی ها داشتند تا نسبت به ایرانی ها. این آیات هم از نظر تاریخی قطعی است که در زمانی نازل شده که مسلمان ها در شعب ابی طالب بودند و آنقدر تحت فشار بودند که یک عده را فرستادند به حبشه و نزول سوره روم تقریباً مقارن است با آن مهاجرت به حبشه است و در این شرایطی که اینقدر مسلمان ها مشکلات داخلی دارند، این خبر هم بهشان رسید که ایرانی ها از رومی بردند. ؟؟؟. سؤالی که در ذهن مؤمنین هست که چرا دنیا این طوری است و اگر واقعاً توحید درست است و همه قدرت در دست خداوند است چه طور این اتفاقات می افتد یعنی اتفاقاتی می افتد که به نظر می آید به خواست خداوند خیلی هماهنگ نیست. فوتبال را حالا در دنیای مدرن است که می گوییم که خیلی هماهنگ نیست. اگر چیز مهمی در دنیا وجود داشته باشد، به نظر می آید خب این که الآن آمریکایی ها به دنیا مسلط هستند، به نظر می آید نکته مهمی در دنیا است. این که ما برای آزمایش پس دادن باید در چنین وضعیتی قرار بگیریم، چون خیلی خوب نیستیم، یکدفعه نیروهایی که به نظر اهریمن می رسند، دنیا را در اختیار می گیرند. به هر حال الآن این ها سؤال در این جا ایجاد می کند. من واقعاً آدم هایی را در طول زندگی ام دیده ام که یکی از اصلی ترین سؤال های زندگی شان این است که اگر دین اسلام دین حق است این چه وضع مسلمان ها در دنیا است و خداوند چرا به این ها کمک نمی کند. چرا دنیا در دست کسانی است که اصلاً به خداوند اعتنایی ندارند و این یک جور انگیزه های شرک آمیز به آدم می دهد و این تأییدی بر نظریات شرک آمیز است. دنیا یک کاسه نیست. یک قدرت در دنیا وجود ندارد. حالا مثلاً با سندیت معتقد باشیم که شیطان هم قدرت دارد و می بینید که قدرت های سیاسی دنیا معمولاً بیشتر موجودات شیطانی هستند تا موجودات الهی. پس سؤال خیلی سؤال طبیعی است و به نظر می آید در یک دورانی حداقل بین مؤمنین در مکه به شدت این سؤال به وجود آمده بود که این سوره با همین طرح مسئله شروع می شود و من سعی می کنم که بگویم که تمام سوره به نوعی یک پاسخ گفتنی به این مسئله است ولی طبق معمول پاسخ ها یک مقداری عمیق تر از آنی می شوند که به یک مسئله سیاسی روز و یا حتی کلاً به مسائل سیاسی مطرح بشود. پس این که شروع سوره با یک طرح سؤال و یا با یک اشکال است و یا یک پدیده ای شبیه به شرک آمیز شروع می شود، چیز واضحی است. این که چطور نیروهایی که الهی نیستند به نیروهایی که تا حدودی بهتر از آن ها هستند، غلبه می کنند و چرا اصولاً در دنیا غلبه با خداوند نیست. حکومت دنیا بیشتر به نظر می آید که در دست شیطان است تا در دست خداوند وقتی به سیاست نگاه می کنید. من از یکسری مقدمات در مورد این مسائل سیاسی که در آن زمان واقعاً اتفاق افتاده است می خواهم که صرف نظر بکنم. این که ماجرا چه بوده و بحث های تاریخی است که احساس می کردم وقت هست، حالا کامل در کنارش نمی گذارم شاید در آخر جلسه یک اشاره ای به آن هم بکنم. در روم چه اتفاقاتی افتاد و این که چطور شد که شکست خوردند و برنامه پیروزی 7 سال بعدشان چه بود. این ها با توجه به این که روم تاریخ خیلی مدونی دارد، در مورد این تاریخ هایی که اتفاق افتاده و جغرافیایی که این اتفاق ها افتاده مثلاً این که « فی عدن الارض». شکست خوردن که یک اختلافی بین مفسرین بوده که این عدن الارض یعنی زمین پست تر و یا زمین نزدیک تر. فکر می کنم که حداقل وقتی که الآن اطلاعات تاریخ دقیقی را در دست داریم و مطالعه می کنیم ، الآن با توجه به معنی سوره معتقد هستند که آن عدن الارض به معنای اتفاقی که در اردن افتاده و در معنای جغرافیایی جزو پست ترین نقطه کل کره زمین است از نظر ارتفاع و عدن الارض یک جورایی معنا دارد که در زمین پست تر و در پست ترین زمین. بعد هم یک اتفاق تاریخی رخ داده که در آن هیچ شکی نیست. تقریباً تاریخ ها به طور دقیق مشخص است و جغرافیا و اتفاقاتی که افتاده به طور دقیق مشخص است. آدم هایی که از طرف ایران در هر دو مورد خسروپرویز بوده ولی در رم یک تحولاتی اتفاق افتاد که این پیروزی دوباره به دست آمد. من فقط می خواهم به همین مقدمه ای که گفتم اکتفا بکنم و مشخص است که می خواهیم جواب چه سؤالی را بدهیم و در مورد چه چیزی می خواهیم بحث بکنیم و این که این مسئله نه تنها که فقط جزو مسئله سیاسی روز آن موقع است، بلکه مسئله ای است که مربوط به کل اعتقادات توحیدی و شرک و این طور چیزها می شود. عدالت خداوند می تواند زیر سؤال برود و قدرت خداوند می تواند زیر سؤال برود و الی آخر. این که یک چیزهایی در جهان بروز می کند که شما وقتی تحلیل می کنید، چندان نمی بینید که آن طرف الهی... همین الآن هم فکر می کنم که ... بگذارید من یک اصطلاحی که در فلسفه هست را برای کسانی که ؟ هستند و مخالف با خداپرستی و وجود خداوند هستند، یکی از مشکلاتی را که مطرح می کنند به آن می گویند، دواین هیدن مس، یعنی اختفای الهی. برای این رسماً برهان می آورند و این را دلیلی بر این می دانند که اصلاً خدایی وجود ندارد. می گویند که اگر خدایی وجود داشت باید آشکار باشد. خداوندی که قدرت دارد که خودش را آشکار بکند ولی شما هر جای دنیا را که نگاه می کنید، بیشتر آثار شیطانی را پیدا می کنید تا آثار الهی بنابراین این یک برهانی است مثل در واقع یک صورتی از برهان مبتنی بر مسئله شر است که به نظر می رسد که اگر خدایی وجود داشت باید خودش را ظاهر می کرد و ما باید آثارش را کاملاً ظاهر می دیدیم و این طور نیست و این پنهان بودن دلیل می شود بر نبودن. یعنی سه و چهار تا گزارش می نویسند و در نهایت یک ریزالت می گیرند که خب پس مثلاً خداوند نیست. این بحث معروفی است در فلسفه دین که یکی از شاخه های مسئله شر است. به نوعی می توان گفت که سوره روم دارد در مورد اختفای خداوند بحث می کند و به نوعی این که چه طور این اتفاق می افتد که در دنیا ظهوری که از خداوند انتظار دارد را نمی بیند. خب من احساسم نسبت به سوره روم این است که بعد از مقدمه از اولین آیه همین جور جواب داده می شود تا به آخر و حسن این صورت که می توان در موردش راحت صحبت کرد و یعنی این که خیلی مستقیم وارد سوره می شود و سؤال را مطرح می کند و خیلی مستقیم هم جواب می دهد. تقریباً هیچ حاشیه ای ندارد و نه داستانی مطرح می شود و نه خیلی جنبه ادبی دارد و بیشتر شبیه به یک متن است و حالا نمی خواهم بگویم که فلسفی ولی حرف سرسری ای است که دارد یک مسئله منطقی را بررسی می کند. جواب در همان آیات ابتدایی اولین آیه داده می شود. می گوید که این ها فقط ظاهر دنیا را می فهمند. « یعلمون ظاهرا...» و مشکل همین است. دنبال ظهور می گردند و تنها چیزی که می فهمند لایه های خیلی سطحی دنیا هستند و اصلاً اختفایی در کار نیست و جواب سوره روم این است که هیچ اختفایی در کار نیست. همه چیز آشکار است و این ها هستند که یک مشکلی دارند که فقط به ظاهر توجه می کنند. مثل این که به یک پوسته ی نازکی از دنیا توجه می کنند که آن جا متوجه این که معادلات مربوط به ظهور خداوند، مثلاً توحید و عدالت خداوند کجا هست، یک مقدار سردرگمشان می کند. در حالی که اگر چشمشان درست ببیند و باطن دنیا را هم ببینند و یک خورده بتوانند پشت پرده ها را هم ببینند، می بینند که هیچ مشکلی وجود ندارد و می بینند که خداوند است که دارد حکومت می کند و کرده است. در همه مسائل از جمله حتی در مسائل ظاهری حکمت خداوند برقرار است. ولی حالا توضیح همین جوری در ادامه اش می آید که چرا این طوری است که ما در ظاهر دنیا یک احساس اختفا می کنیم برای قدرت خداوند و عدالت خداوند. اولین نکته این که من این آیات را با تأکید زیاد می گویم که شاید اصلاً ایده ی همین سخنرانی فهمیدن همین چند تا آیه اول است که بعداً یک جوری محتوای سوره از این جا به یک نحوی بسط پیدا می کند. به این موضع می توانید فکر بکنید. اگر که نفر... . من یک جمله فارسی الآن به شما بگویم که شروعش این باشد که این آدم ها ظاهر حیات دنیا را می فهمند و از سه نقطه غافل هستند. چه گزینه ای را به جای این سه نقطه می گذارید این یک تست کنکور است. این آدم ها ظاهر حیات دنیا را می فهمند و از یک جای خالی غافل هستند. انتظار دارید که چی بشنوید. از باطن حیات دنیا غافل هستند. ولی چه می گوید. آن ها از آخرت غافل هستند. همه تان به هر حال شنیده اید و اگر یک مقداری با متون عرفانی آشنا باشید که آخرت باطن دنیاست. مثلاً در قرآن به صراحت می گوید که « جهنم و محیط بالکافرین» نه این که در آینده این طور می شود بلکه همین الآن این ها در جهنم هستند. به صراحت در قرآن آمده است که آخرت چیزی نیست مگر این که به غیر از این که آن چیزهایی که در قرآن پنهان هستند آشکار می شوند. یعنی حق آشکار می شود. یک چیزهایی آشکار می شود که وجود دارد نه این که وجود ندارد. یک چیزی در واقع در همین دنیا هست که آدم هایی که به یقین رسیده اند، پشت همین ظواهر دنیا را که نگاه می کنند، آخرت... . یک روایتی معروف است که می گوید یک جوانی می آید و پیغمبر او را می بیند که در یک حال خاصی است و به او می گوید که در چه حالی هستی؟ او می گوید که من در حال یقین هستم. یعنی می توانم بگویم که چه کسانی در بهشت هستند و چه کسانی در جهنم هستند و پرده ها از جلوی چشمانم برداشته شده است. یعنی دیگر فقط ظاهر دنیا را نمی بینم و باطن دنیا را هم می بینم و باطن دنیا هم همان چیزی است که در آخرت آشکار می شود. این که در آن جا یک دادگاهی تشکیل بشود و بعداً براساس آن پرونده ها و حالا هیئت منصفه باشد و یک قاضی در آن جا باشد و حکم بدهد، خیر آخرت این طور نیست در قرآن صراحت دارد که آخرت حقایق آشکار می شود. در اینجا به نظر من این نمونه واضحی است که جای سه نقطه در حالی که جایی است که حرف از باطن و حقیقت دنیا بزند، باطن حقیقت دنیا همان آخرت است و آخرت نقطه مقابل ظاهر حیات دنیاست. آن چیزی که این ها در آن از نظر شناخت گیر کرده اند و در واقع آخرت را درک نمی کنند.

می گوید که « یعلمون من ظاهر...» حالا این حالت پارادوکسیکال و این که مقدمه ی یک عبارتی می آید، شما انتظار دارید که یک چیزی را بشنوید ولی یک چیز دیگری را می شنوید، ادامه پیدا می کند. برای خاطر همین است که موضوع همین است که به شما بگوید که چیزهای ظاهری که شما می فهمید در پشت آن یک چیز دیگر است. مثلاً آن آیه اولش که خیلی عجیب است، می گوید که آیا در نفس خودتان تفکر نمی کنید. شما انتظار دارید که چه چیزی را بشونید. انتظار دارید یک آیه ای را بشنوید که مثل این بعدها می آید. آیا در نفس خودتان تفکر نمی کنید و بعد آیات انفسی را برایتان بیاورد و این ها را بشنویم که مثلاً خداوند شما را خلق کرده. « من ضعف و جعل...» به خودش نگاه که می کند می تواند این چیزها را ببیند. می تواند ببیند که ما ضعیف بودیم و بعد از ضعف دوباره قدرت پیدا کردیم و به دنیا می آییم و از دنیا می رویم و الی آخر آیات انفسی هستند.

می گوید که « اولم یتفکرون...» می گوید که آیا در نفس خودتان تفکر نمی کنید. « ما خلق الله...» من اگر خودم را ببینم، آسمان و زمین را و من اگر در خودم فکر بکنم باید به این نتیجه برسم که خداوند این آسمان و زمین و این چیزهایی را که بینشان است را باطل خلق نکرده است. باز حتماً از عرفا این را شنیده اید که انسان عالم صغیر است. این که ما عالم کبیر داریم. یعنی این که آسمان و زمین در درون ما هم یک چیزی دارند. انگار با عرفا از معنویاتی که ما، در آن حرف می زنیم، به عنوان آسمان ها یاد می کنند. از جسم به عنوان ارض یاد می کنند. من وقتی که به نقص خودم نگاه می کنم، در پشت این پرده ظاهری که یک حیات معمولی دنیوی است، یک باطنی وجود دارد. یک چیزی که منطبق بر آسمان و زمینی که در آن بیرون است. من چند بار تا به حال از این آیه استفاده کردم برای این که این نکته را قرآن به صراحت می گوید که در مورد یک شخصی صحبت می کند و در سوره ؟ که ما آیات خودمان را به آن دادیم، ولی این هنوز مشکل دارد. می گوید که « ولکنه...». می گوید که ولی در زمین جاودان شد. یعنی چه. این که در زمین جاودان شد یعنی چه؟ فقط یک جایی است که شما نمی توانید این ارض را حتی ترجمه بکنید. به غیر از این که یک پرانتز باز بکنید بگویید که منظور جسمانیت است. یعنی مراحل ابتدایی جسمانی خودش. ولی معنای جغرافیایی که قرار بوده به آسمان بره ولی در زمین مانده و جاودانه شده نیست، اصلاً در زمین چیزی جاودان نمی شود. اصلاً خود زمین جاودانه نیست که بخواهد یک چیزی در آن جاودانه بشود. خب در آیه بعدی « اولم یسیرو...» می گوید که آیا در زمین سیر نمی کنید. ما اگر در زمین سیر بکنیم، اطلاعات جغرافیایی به دست می آوریم و اطلاعات تاریخی به دست می آوریم ولی می گوید که « فینظر کیف کان ...» بعد می گوید که « و جاءت رسلنا...». الآن اگر شما در زمین سیر بکنید که نمی بینید که در زمین پیامبرانی آمده اند. ولی این تا به حالا از بقیه چیزهایی که گفته ایم ساده تر است. ما همین الآن از آثاری که باقی مانده و از ظاهر همین جغرافیای زمین نمی توانیم چیزی از قبلش را بفهمیم که ظاهر نیست. مثلاً ما تاریخ را همین جوری نمی فهمیم. ولی خب از همین آثار ظاهر پی به یک چیزی... . این را اگر سکولار هم باشید، پشت این آثاری که در ظاهر هست مثلاً من می آیم تخت جمشید و بگویم که اینجا نشان می دهد که پادشاهی بوده است ولی من بگویم که من در اینجا پادشاهی ندیدم. آن چند تا ستون را می دیدید و می گفتید که پادشاه وجود داشته است. به هر حال این خیلی ساده است و اگر انسان یک مقدار عقلش کار بکند، در زمین که بچرخد، یک چیزی پشت همین چیزهایی که در ظاهر هست، یک باطنی وجود دارد. تاریخ وجود دارد. از همین گردش کردن در جغرافیا و دیدن یکسری آثار به یکسری چیزها در پشت پرده پی می بریم و آخرین آیه ای که همین حالت ؟ را دارد، می گوید که « ثم کان...» می گوید که این ها آدم هایی بودند که بد بودند و خیلی قدرتمند بودند و برایشان رسل آمد و این ها یکجورایی تکذیب کردند و این که شما انتظار دارید که چه چیزی بشنوید که عاقبت این ها چه شد. الآن من در زمین سیر کردم و خیلی خب یک آثاری را دیدم و فهمیدم که این ها یک اقوامی بودند و پیامبرانی برایشان آمدند. « ثم کان ...» می گوید که آن هایی که بد کردند، عاقبتشان بد شد. این عاقبت بدشان چه شد؟ آدم در آن لحظه انتظار دارد که بگویند که رعدو برقی آمد و آن ها پدرشان در آمد و یا زلزله ای آمد و یا طوفانی آمد غرق شدند ولی چه می گوید؟ می گوید که این ها عاقبتشان این است که بدی کردند و عاقبتشان بد شد. « ام کذبوا بایات الله...» یعنی به جایی رسیدند که آیات خداوند را تکذیب کردند. « و کانوا بها...» به این جا رسیدند که آیات را مسخره کردند. این که در آب عرق شدند، ظاهر این است، بلای واقعی که بر سر این ها آمد و این که کار بدی کردند این بود که به این جا رسیدند. این ها به جایی رسیدند که آیات را تکذیب کردند. چه بلایی ممکن است که بر سر یک انسان بیاید، بدتر از این که به یک همچنین جایی برسد. هر 4 تا آیه از همان اول که شروع می شود، این ویژگی را دارد که یک مقدمه ای را می گوید، شما انتظار دارید که چیز دیگری را بشنوید، بنابر همان ظواهری که بهش عادت داریم و یک چیزی پشت آن چیزی که واقعاً وجود دارد را می شنوید و همه آن ها یک جوری شگفت انگیز است و از همه شگفت انگیزتر این است که « اولم یتفکروا...» من باید در درون خودم بنگرم تا بفهمم که خداوند آسمان ها و زمین و آن چیزهایی را که بین این ها هست را « بالحق اجل مسمی» فتح کرده و این که اکثر مردم « بلقاء رب ...». این مقدمه در جواب آن ابهام هایی که در ذهن بعضی ها هست، این است که مشکل از خودتان است. شما فقط یک چیز خیلی خیلی ظاهری را دارید از دنیا می فهمید و آنقدر رشد نکردید و قوه شناختی تان قوی نشده که کی مقدار بتوانید پشت این ظاهر را بفهمید. اگر جغرافیا را می بینید، باید یک مقدار در این آثار تاریخ را هم ببینید. اگر به درون خودتان نگاه می کنید، بدانید که یک خبرهایی است. شما یک آسمان و زمینی برای خودتان دارید. یک اسمی دارید و یک لول های بالاتری دارید که طبقه بالای همدیگر قرار گرفته اند به همان شکلی که آسمان ها در اطراف زمین قرار گرفتند. اگر ظاهر این دنیا را می بینید، بدانید که در پشت این دنیا آخرتی هست. آن آدمی که واقعاً دید خوبی را داشته باشد، به یقین رسیده باشد، همین دنیا را که نگاه می کند، آن معادلات عادلانه آخرت را می بیند. نمونه اش این است که آدمی که بدی می کند، کارش به جایی می رسد که آیات خداوند را تکذیب می کند و این چیزی نیست به غیر از رسیدن به جهنم. تأکید می کنم که بارها این موضوع در قرآن به صراحت ذکر شده. برخی ها به یک چیزهایی خیلی حساسیت دارند و بعضی چیزهایی را که قرآن به صراحت می گوید، می گویند که بله یک تعبیر عرفانی است که آخرت، صراحتی بیشتر از این که قرآن در این مورد وجود ندارد که می گوید که اعمالی که شما انجام می دهید یک باطنی دارد و همین است که در آخرت برای شما مفید است. می گوید که مثلاً « لیروا اعمالهم...» مردم اصلاً بیرون می آیند که اعمال خودشان را ببینند و در قیامت هیچ اتفاقی نمی افتد به غیر از این که اعمالتان را همان طوری که هست می بینید. می گوید که کسانی که مال یتیمی را می خورند « یاکلون نارا...» دارند آتش را می خورند. در آن دنیا وقتی که قیامت برپا می شود و حقایق آشکار می شود و یکجوری این پوسته ظاهر کنار می رود. کنار هم نمی رود بلکه شفاف می شود. شما وقتی پشت این چیز را می بینید، اعمال خودتان را می بینید. در این دنیا اگر آتش خوردید در آن دنیا هم بهتان آتش می‌دهند که بخورید. آن چیزی که در جهنم می سوزد در واقع انسان ها هستند. یعنی هیزم نمی ریزند که شما را بسوازنند بلکه سوختش سوخت انسان است. سوخت آنجا در واقع یک جورایی خود ما انسان ها هستیم که بر اثر کارهایی که کرده ایم، آتش می گیریم. آنقدر آیات این شکلی زیاد است و تقریباً جایی نیست که در مورد آخرت بحثی بشود و اشاره ای به این نشود که این باطن اعمالی که دارید انجام می دهید و اتفاقی که در آن دنیا می افتد، ؟ کردن حق است. این که این ظاهر به نحوی شفاف می شود و اگر شما تا به حال نمی دیدید، باطن را می بینید. اما این که چه مکانیسمی وجود دارد که پیامبران معصوم هستند؟ برخی ها می گویند که خدا به آن ها یکجوری عصمت را القا می کند. این که شما ببینید که این آتش است خب آتش را که نمی خورید. یک جواب خیلی خوب و منطقی این است که پیامبران معصوم هستند برای این که باطن هر کاری را درک می کنند. مثلاً اگر شما واقعاً این را بدانید که غیبت کردن، باطنش خوردن گوشت برادر مردار خودتان است، خب غیبت نمی کنید. در واقع غفلت ما از آن چیزی که در دنیا می گذرد باعث می شود که در دنیا گناه بکنیم وگرنه همه معصوم می شدند. خب این مقدمه این سوره به اضافه جوابی که با صراحت داده می شود. جواب سؤال این که چرا دنیا اینجوری است و این که چرا خداوند مخفی است، این می گوید که اصلاً خداوند مخفی نیست. خداوند ظهور دارد به شرط این که شما یک مقداری دیدتان قوی باشد. این پوسته ظاهری که به اصطلاح پوسته و حجابی است که شما پشتش را نمی توانید ببینید باید رد بشوید. پشت پرده را دیدن هم این طور نیست که شما پرده را کنار بزنید و به پشت پرده بروید. این که باید یاد بگیرید به این معنا که این پرده برایتان شفاف بشود که بتوانید پشتش را ببینید. خب حالا بعد از این مقدمه انتظار دارید که این سوره چطور پیش برود. سوره می تواند همین جا تمام بشود. یک سوره ی کوتاه در مورد این که آدم هایی هستند که حرف های بیخودی می زنند و جوابش هم این است که اصلاً اینطوری نیست و شما هستید که یک مشکلی دارید. باطن دنیا آخرت است و آخرت عین عدالت انجام می شود و هیچ مشکلی اصلاً وجود ندارد. ولی یک سؤالاتی در اینجا در ادامه جواب پیش می آید. یک سؤال این است که فرض کنید که من چون آدم مؤمنی هستم و قرآن را قبول دارم و همین الآن هم که ما درون خودمان را که نگاه می کنیم، آسمان و زمین را نمی بینیم و دنیا را هم که نگاه می کنیم خیلی آخرت را نمی بینیم. مال یتیمی را هم بخوریم نمی فهمیم که آتش خورده ایم چه برسد به این که دیگران می خورند و الی آخر. خب خیلی جواب دندان شکنی است وای اگر یک نفر مؤمن باشد، یک جوری به این سؤال های جدیدی می رسد که دیگر باید چه کار بکند. چگونه می شود باطن دنیا را دید. یا سؤال این که چه چیزی باعث شده که ما این طوری شدیم که فقط ظاهر دنیا را می بینیم. چرا واقعاً این حقایقی را که ادعا می شود وجود دارد را نمی بینیم و یا حداقل کم می بینیم. یک خورده یاد گرفتیم که تاریخ را از روی جغرافیا بخوانیم ولی یاد نگرفتیم که آخرت را از روی دنیا تشخیص بدهیم که ببینیم چه خبر است. بنابراین با اینکه جواب آن سؤال داده شده است ولی جا برای این بحث وجود دارد و این سوره همینجور ادامه پیدا می کند. اولین موضوعی که در این سوره در موردش مفصلاً صحبت می شود این است که کجاهاست که نگاه بکنید این چیزها را می بینید و بعد این که چه جوری شده که شما به این وضع رسیده اید که فقط ظاهر را می بینید و باطن را نمی بینید و الی آخر. باز تأکید می کنم که این سوره خیلی به این چیزی که ما دوست داریم نزدیک است. یعنی خطی است و یک سؤالی مطرح می شود و جوابش این است. خب حالا ممکن است که این سؤال پیش بیاید. داستان هم ندارد و خیلی منطقی همه چیز پیش می رود. بگذارید قبل از این که وارد فصلی بشویم که با آیاتی که « و من آیاته ...» در واقع آیات خداوند است می گوید و الآن اگر بخواهیم در یک کلمه بگوییم که این سوره در مورد چه چیزی است، سوره در مورد آیات الهی است و این که چرا و انسان ها چه جوری در اثر اعمال سوء آیات الهی را تکذیب می کنند. یعنی مکانیسم آیات خداوند چه چیزی است و چطور می شود که آیات خداوند را دید. آیات خداوند چه چیزی هستند و چرا به این شکل هستند. اصلاً آیه معنی اش به این شکل است. آیه یک چیز ظاهری است که شما اگر به آن دقت بکنید، نشانه ای از یک چیزی است که در کل است و یک معنایی را در پشتش می بینید که آن در واقع به شما راه می دهد که به پشت پرده برسید. می گویند که این واژه آیه از نظر لغوی عرب این طور استدلال می کرده است که در بیابانی که مثلاً زندگی می کردند، برای این که راه ها گم نشود در یک جاهایی یک نشانه هایی می گذاشتند. واقعاً مفهوم نشانه یا صیم خیلی ترجمه خوبی و دقیقی است که برای مفهوم آیه در مفهوم قرآنی و زبان انگلیسی اش و این که ما به آن نشانه می گوییم، یک چیزی است که راه را نشان می دهد. در قرآن یک چند صفحه ای را در مورد مفهوم آیه بحث کرده است که قبلاً هم شاید به آن اشاره کرده باشم. در قرآن این آیه به حالت کلی و نشانه به حالت کلی بیان شده است. مثلاً زبان پر از نشانه است. نشانه های راهنمایی و رانندگی یک چیزی است که نشانه است ولی یک معنایی دارد که شما باید به آن ها عمل بکنید. یک دالی و مدلولی دارد. نشانه از دو جزء تشکیل می شود. یک چیزی که دلالت می کند و بعد مدلولی که پشت سرش است. یعنی آن را شما نمی بینید. این که آیه اصولاً درباره ی همین است. آیه مجموعه ای از چیزهایی است که کاملاً ظاهر هستند و شما این ها را می بینید و اگر بتوانید به آن ها دقت بکنید و معنی شان بکنید به یک چیزهایی در پشت خودشان دارند اشاره می کنند. آیات الهی آن چیزهایی هستند که خداوند کاملاً در ظاهر گذاشته و اگر شما به آن ها نگاه بکنید اسماء و صفات خداوند را کاملاً در آن ها می توانید ببینید. بنابراین در یک کلام این سوره بحث در مورد کسانی است که آیات الهی را نمی بینند که یا آن را تکذیب می کنند که یک همچین چیزی نیست و یا اینکه حداقل دسترسی به این آیات به معنای واقعی ندارند. ممکن است که حتی جزء مؤمنین باشند یعنی همراه پیامبر باشند ولی آیات را آن جور که باید درک نکنند. پس اگر بخواهم در یک کلمه بگویم که سوره روم دارد در مورد چه چیزی بحث می کند، نه در مورد اختفای الهی بلکه آن یک چیزی است که مفهومی ندارد. خداوند اصلاً اختفایی در جهان ندارد و یک همچنین پدیده ای اصلاً در جهان وجود ندارد. درباره آیات الهی و توجه به آیات الهی و این که چطور می شود که انسان به تکذیب آیات الهی می رسد. در این جا ادعا این است که کسانی که مرتکب اعمال بد می شوند، کارشان به این جا می رسد. به این شکل نیست که دیدن آیات الهی یک عمل شناختی باشد. مثلاً شما کتاب بخوانید و آیات الهی را ببینید. اعمالی انجام داده اند این آدم ها که محروم شده اند و کارشان به این جایی رسیده است که آیات الهی را نمی بینند. این منطق کلی دون قرآن هزار بار مستقیم و غیر مستقیم بر روی این تأکید می شود که شناخت ما تحت تأثیر شیوه زندگی کردن ماست. یعنی به این شکل نیست که آدم ها باهوش باشند و یا بی هوش باشند و یا این که مثلاً یک چیزهایی را بفهمند و یا نفهمند. این که چطور زندگی کرده اند، کارشان را به این جا می رساند که مؤمن باشند یا کافر باشند. برای همین است که زن و بچه شان که مشرک هستند. به نظر می رسد که شرک یک جور ایدئولوژی فکری است و یا این که موحد هستند. مثلاً یک نفر استدلال های خداشناسی را خوانده و قانع شده و یک نفر دیگر استدلال های خداشناسی را خوانده و قانع نشده و حالا این را می برند بهشت و این را می برند جهنم. شاید اصلاً این آدم کمی خنگ بوده و اصلاً نفهمیده که این استدلال ها چه هستند. خیلی سعی کرده ولی آخرش هم نفهمی که این واجب الوجود چیست و این که چرا ممکن الوجودها احتیاج به ممکن الوجود دارند. دین و قرآن اصلاً به این شکل نگاه نمی کند که اصلاً بهشت و جهنم را براساس آن شناخت هایی که از آن برهان های فلسفی ممکن است به دست بیاید آدم را در واقع بهش نائل می شوند. اتفاقی که واقعاً می افتد این است که شما شیوه ی زندگی ای دارید که باعث می شود که چشم باطنتان نبیند، آیات الهی را مشاهده نکنید و یا یک طوری زندگی می کنید که آیات الهی را مشاهده می کنید. قبل از این که وارد آن بحث بشوم هر چند لازم نیست که در موردش صحبت بکنیم، ساعت 6 و ربع است و لزوماً تا 7 طول نمی کشد و اذان می شود بعد ... . بعد از این آیه « ثم کان...» این آیه می آید که « الله یبلوا...». این مقدمه تمام شده و مستقیماً توصیه ای است که از آخرت می آید. می گوید که روزی که قیامت برپا می شود « یبلس المجرمون...» و پایین تر می گوید که « و یوم تقم الساعه ... » وقتی که قیامت برپا می شود، مجرمین ناامید می شوند. « و لم یکن ...» کسانی که شریک خداوند قرار داده بودند، شفیعی پیدا نمی کنند « و کانوا لشرکاءهم...» و دو شرکاءشان کفر می ورزند. « و یوم تقم...» می گوید که روزی که قیامت برپا می شود این ها هم متفرق می شوند. « فعمل الذین ... » برای آن هایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، باغ هایی هستند و آن هایی که کافر شدند و آیات را تکذیب کردند و لقاء آخرت را تکذیب کردند، « فالیک ...» من دارم این آیات را می خوانم چون که فکر می کنم که حالت تمرینی خوبی دارد. اگر موضوع سوره این است که آخرت پشت دنیا است، پس هر توصیفی که از آخرت در قرآن هست، باید به یک چیزی در حیات دنیایی اشاره بکند. به باطن حیات دنیا اشاره بکند. مثلاً فرض کنید این که در روز قیامت این حال به کسانی که کافر هستند دست می دهد که « یتخرقون..» یعنی متخرق می شوند. چه حقیقتی در این دنیا هست که در آنجا اینطوری ظاهر می شود. پس به نظر می آید که در خود این سوره این جواب هست. واقعاً اکسرسایز است. شما وقتی که مفهوم کلی را قبول کردید باید بگویید که الآن چیزهایی که از آخرت برای مؤمنین از کفار دارد توصیف می کند، معادله های همین دنیایی اش که ما می بینیم چه چیزی است که می توانیم ببینیم. یک آیه در این سوره هست که بعد از این بحث از فطرت می کند و می گوید که « و لتکونوا من...» ویژگی آدم هایی را که مشرک هستند را شما باید در همین دنیا ببینید. آدم هایی هستند که یک شعر معروف از مولاناست که می گوید: جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جان های مردان خداست. این که این آدم ها همین الآن دچار تفرقه هستند. فرقه ایجاد می کنند و بحث های فرقه ای می کنند و تمام مدت به دنبال این هستند که اختلافات را یک جوری بزرگ بکنند. اختلافات بین ادیان و یا حالا هر چیزی. این حقیقت این آدمی که مشرک است از درونش گرفته تا حقیقت ظاهرش همه اش در حال تفرقه است، این یک چیزی است که در دنیا قابل دیدن است. تقریباً ظاهرم هست و خیلی باطن نیست و همین است که حالت این انسان ها در روز قیامت هم این است که ... . حالا در آن جا آن اتفاق به آن دلیل می افتد که موجودات از هول قیامت این طوری شده اند. یا مثلاً « و لم یکن... » می گوید که از شرکاء آن ها برای آن ها شفیعی نیست.

« و کانوا بشرکاهم کافرین» کانوا درواقع یک جوری فعل کانوکافرین یک جورایی به گذشته هم اشاره می کند. نمی گوید که آن روز کافر می شوند. انگار از قبل بودند و شما در همین آیه فطرت قبل از همان « فرقوا دینهم» همین را دارید با صراحت می گویید. همه آدم ها فطرتشان فطرت توحیدی است. واقعیت این است که همه کفار هم همین الآن به کارهای خودشان و به چیزهای غیرخدایی که اعتقاد دارند، واقعاً کافر هستند. محال است که یک انسان به یک چیزی به غیر از خداوند بتواند ایمان بیاورد و واقعاً مشرک به معنای واقعی کلمه باشد. این که این ها در آن دنیا این اتفاق می افتد که وقتی یک مقدار ظاهر کنار می رود، الآن بپرسید فکر می کنم که برای خودشان ایمان دارند، ولی واقعیت این نیست. درون انسان به غیر از خدا هیچ چیزی را نمی پذیرد.
ما اگر به آن جا رسیدیم و وقت شد، یک توضیح نه چندان مفصلی می دهم. آن چیزی که عرفا می گویند باز درست است. انسان نمی تواند چیزی را به غیر از خداوند بپرستد. نمی تواند چیزی به غیر از خدا را بخواهد. فقط در صورت اغفال شیطان است که فکر می کند که چیزی به غیر از خدا دارد او را صدا می زند و دارد چیزی غیرخدایی می خواهد. اصلاً چیزی به غیراز خدا برای صدا زدن وجود ندارد. یک آیه ای هست در قرآن که بارها با همین مضمون تکرار می شود که از آدم هایی که مثلاً مؤمن نیستند و مشرک هستند، می پرسد که « انا یعفکون» اصلاً جایی وجود ندارد که برود. اینجوری نیست که جایی به غیر از جای حکومت خداوند است. این هم یک گله جاست و همانجایی که ایستاده اید هم یک جاست. پس این سؤال یک سؤال واقعی است که کجا دارید می روید. جایی وجود ندارد. پس هیچ انسانی نیست که خدا را نخواهد. 

بنابراین همین الآن در همین دنیا اگر بتوانید تحلیل بکنید، به این نتیجه می رسید که همه آدم هایی که خدا را قبول ندارند، در ظاهر حرفش را می زنند، در باطن به غیر از کمال چیزی جذبشان نمی کند و اگر خداوند کمال مطلق است همه انسان ها هم در حال پرستش خداوند و در حال صدا کردن خداوند هستند و فقط یک جوری اغفال شده اند و فکر می کنند که آن چیزی که واقعاً در خداوند هست را در چیز دیگری پیدا کرده اند. در واقع مثل این است که تصاویر کج و معوجی در آینه شکسته و در هم بر هم وجودشان افتاده است که همان تصویر خداست ولی این ها یک چیزهای شکسته ای را می بینند و فکر می کنند که این ها چیز دیگری هستند که دارند می پرستند. این که مثلاً کسانی که مؤمن هستند و عمل صالح انجام می دهند و در آن موقع « فی روضه...» 100 درصد باید شما از این نتیجه بگیرید و همین طور هم هست و آدمی که مؤمن است و عمل صالح انجام می دهد همین الآن در درونش، در بهشت در حال زندگی کردن است در صلح و صفا و آن حالت تسلیمی که انسان به آن مؤمن است و این که طعام رزق الهی دریافت می کند و معرفت را به طور مداوم دریافت می کند. شما اگر زندگی یک انسانی را که عارفانه زندگی می کند را نگاه بکنید، عین یک آدمی است که از صبح تا شب در یک باغی دارد می چرخد و دارد از آن طعامی که در آن جا هست و آن رزقی که در آن جا هست، بهره برداری می کند. آیا این ها به شکل معرفت و حالات خوبی که بهش دست می دهد، در این دنیا ظاهر می شود که شما نمی بینید. شما درونش را نمی بینید. بیرونش را می بینید که ممکن است که خیلی لاغر و پژمرده و این که آدم احساس بکند که او چقدر آدم بدبختی است و حتی دلتان به رحم بیاید و حتی سعی بکنید که به او یک مقداری غذا بدهید. ولی واقعیت این است که در درونش خیلی پروار و سرحال باشد. به هر حال همه توضیحاتی که در این جا آمده من به عنوان مثال گفتم که در سراسر قرآن و هر توصیفی که از آخرت هست و از بهشت و جهنم در واقع دارد در مورد حقایقی صحبت می کند که در همین دنیا متحقق شده اند. مثلاً یک آیه ای که با صراحت در مورد افراد بهشتی که می گوید که این هایی که در بهشت به آن ها رزق داده می شود و هر رزقی که به آن ها می دهیم در ابتدای سوره بقره است می گویند که ما قبلاً « اوتوا متشابه » یعنی قبلاً ما چیزی را شبیه به این وقتی که در دنیا بودیم تجربه کردیم. مثلاً در آن جا همین چیزهایی که در این جا هست دارد به نوعی تشدید می شود. نه این که شما یک چیزی را در این دنیا اصلاً تجربه نکردید و این که در این دنیا و در درونتان و در باطن وجودتان عذاب نکشیده در آن دنیا شما را به جهنم بیندازند. یا در این دنیا در وجودتان هیچ شادمانی نبوده و همش در عذاب بودید و فکر کنید که چون دارید به شریعت و به ظاهر عمل می کنید در آن دنیا بر طبق یک محاسباتی که در یک پرونده هایی منعکس شده می فرستند و حالتان در این دنیا مثل همان مشرکین و کفار و حال خیلی بدی است و پر از یأس و بدبختی و این چیزها است. ولی در آن دنیا یکدفعه بر طبق حکمی شما را می فرستند. به قول آقای محمدتقی جعفری بهتان پرتقال می دهند چون همیشه حساسیت داشت که من مردم به این فکر می کنند که بهشت یک جایی و یک باغی است که در آن میوه و پرتغال می دهند، مثلاً به ابن سینا به زور پرتغال بدهند. به چه دردش می خورد. یک آدمی مثل ابن سینا حالا گذشته از این که از خوردن پرتغال لذت ببرد، دلش می خواهد که ادامه معرفتی که در این دنیا بهش می رسید را در آن دنیا هم بهش بدهند. حالا فکر کنید که به زور بیاورند و به او یک پرتغال بدهند و به زور به او بگویند که این را بخورد که خیلی شیرین و آبدار است. با آدم هایی که از لذت نفسانی در این دنیا نه این که صرف نظر کردند بلکه گذشته اند دیگر برایشان پرتغال خوردن لذتی ندارد. از این حالت به اصطلاح زمینی بودن و رها شدن و دوباره بردن در یک جنتی به آن ها پرتغال دادن. آقای محمدتقی جعفری که می گفت که معاد جسمانی نیست و این اختلافی است که از قبل بین حکما بوده که آیا معاد جسمانی هست یا نیست. من نمی خواهم بگویم که در این جا بحث معاد جسمانی بودن و یا نبودن مطرح نیست ولی لزوماً لذت های جسمانی مطرح نیست. ممکن است که همانجوری که ابن سینا در این جا پرتغال می خورد در آن جا هم خورده باشد ولی نه این که فقط چون توصیف های قرآن حالت تمثیل هایی هستند که به اسم لذت های جسمانی اشاره می کنند و خود قرآن هم با صراحت می گوید که این ها مثل هستند. این که فکر کنیم که غیر از این ها در آن جا چیز دیگری وجود ندارد. ادامه همان رشد و معرفتی که در درون افراد مؤمن هست، در آن جا هم در واقع ظاهر می شود. خب من یک آیه ای در این جا هست که در موردش توضیح نمی دهم. این ها مقدمه ای هستند برای این که برسیم به آن آیاتی که در مورد نشانه های خداوند هست. من از این هم نمی گذرم که یک ابراز علاقه ای به این دو تا آیه بکنم. برای خودم این حق را قائل هستم که بگویم من شاید در سوره روم در کل قرآن دو تا آیه را انتخاب بکنم، احتمالاً یکی از آن ها این آیه است که همیشه یک جوری برایم جالب است و فکر می کنم که گاهی یک آیه ای را انسان در یک دوره ای می خواند و خوشش می آید و ممکن است که چند سال بعد آنقدر برایش جالب نباشد. من نمی دانم که چند سال است ولی هر وقت که این آیات را خواندم بر روی من تأثیر می گذارد و همیشه هم یک جوری من را منقلب می کند. آیاتی که می گوید « و سبحان الله » بعد از این که این حرف ها را می زند، این حرف ها یک جورایی توهین آمیز هستند. خداوند ظاهر نیست و چرا اینجوری شد و چرا آنجوری شد. قبل از این که بحث ادامه پیدا بکند، یک آیات تسبیحی هست که در همه جای قرآن آن طوری هست که هر یک مدت یکبار یک آیاتی برای تسبیح و تنزیه خداوند می آید و این آیات شهرت به این دارند که اشاره به اوقات نماز و از جمله شریعت هم به نوعی می کند که البته اوقاتی را که اشاره می کنم، سه تا نیست. ما یک صبح داریم و یک ظهر و عصر داریم و یک مغرب و عشاء. ولی در این جا این طوری نیست. «فسبحان الله ...» که عشاء را از تمصون به طرز مشکوکی حالا جدا کرده است. « یخرج الحی...» بعد یکسری آیات می آید. آیات دارند به شما می گویند که مشکل اصلی شما چه چیزی است. اگر خداوند را نمی بینید و اگر باطن این دنیا را نمی بینید در این دنیا. به جاهایی که باید نگاه بکنید، نگاه نمی کنید. باید یاد بگیرید که کجاهای دنیا را نگاه بکنید. یکی از مشکلات همین است که شما می خواهید که به جاهایی از دنیا نگاه بکنید و حکومت خداوند را ببینید مثل بازی ایران و عربستان. جاهایی دیگری هست در قرآن که همین الآن مثلاً آمریکایی ها به ظاهر دارند بر دنیا حکومت می کنند، همین الآن در همین جایی که الآن نشسته اید می توانید به چیزهایی نگاه بکنید که بتوانید که حکومت خداوند را ببینید. چیزی که آمریکایی ها در آن دخالت نمی کنند. رومی ها حمله نمی کنند و وهابی ها همکاری نمی کنند. یک چیزی و یک بیسی در این دنیا هست به غیر از این ظاهر و به غیر از ظاهر حیات دنیا. خود آن حیات دنیا. یک جایی است که نه کسی در آن دخالت کرده. در واقع آن جایی که در آن طبیعت است. جایی که انسان را یک لحظه از ذهنتان حذف کنید. فکر کنید که انسان های اولیه هستید و اولین انسان های نخستین هستند و هنوز هیچ تمدنی را تشکیل نداده اید و فقط یک حیات طبیعی دارید. هنوز آمریکایی که می گویید نیامده و روم و ایران هم با هم جنگ نکرده اند و مصنوعات بشری هم هنوز در دنیا تشکیل نشده اند. تکنولوژی نیست و میوه را از روی درخت می خورید و نه در یک کنسرو که باید در قوطی اش را باز بکنید که به نظر می آید که انسان ها این کنسرو را به شما داده اند. در حالی که اگر در یک محیط طبیعی خودتان را تصور بکنید، زمین با بهشت خیلی فرقی نمی کند. باغی است که همه جایش سبز است و اگر همه جاش هم نباشد حداقل جاهای سرسبز دارد که می توانید بروید و ببینید و به اندازه کافی غذا هست و خیلی همه چیز خوب است و دخالتی و چیزی به غیر از خداوند نمی بینید. همه ای آیاتی که در این جا می آیند یک جوری توجه دادن به آن بیس حیات و یا واقعیت حیات است. اگر ما چیزهایی را که به آن حیات اضافه کردیم و آن غذاهایی را که کنسرو کردیم کنار بگذاریم، بازی هایی را که ما خودمان ساخته ایم که نمونه فعلی اش فوتبال است ولی بقیه ظاهر حیات دنیا همان بازی است. « لهو و لعب» آن چیزی که مردم در آن درگیر هستند، شما مثلاً به دنبال پست و مقام هستید که مثلاً چرا فلانی رئیس جمهور شد. و یا چرا فلانی در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد. اصلاً چرا چیزی به نام ریاست جمهوری در دنیا وجود دارد. من درستش کردم. خودمان یک چیزی را به اسم ریاست جمهوری قرارداد کردیم و عادت کردیم که انتخابات انجام بدهیم و مردم رأی بدهند و همه این ها جزو مخلوقات خداوند نیست. پست ریاست جمهوری یک چیزی است که توسط انسان ها ساخته و ابداع شده ولی این ابهام پیش نیاید که این ها بیخود هستند. می خواهیم تفکیک بکنیم بین دو تا چیزی که در دنیا وجود دارد. به اصطلاح قدیم اش می گویند عالم خلق و عالم امر. حالا من یک مقدار یک جوری گفتم که ضرورت عالم امر این است که یکجوری عالم امر را که خداوند در عالم حضور دارد. ولی من مثلاً گاهی می گویم که تکوین تشریع. چیزی که خیلی خوب است و اصطلاحی که الآن در این جا به درد می خورد، اصطلاحی است که در فلسفه است. حقایق در مقابل اعتباریات و قراردادات. ما یکسری حقایق داریم و آن چیزی که واقعاً در دنیا وجود دارد، حقایق است یک جوری اعتباری است. اعتباری بین هر جور قراردادی که ما می گذاریم. مالکیت در اثر اعتبار به وجود می آید. الآن این موبایل برای ایشان است. یعنی چه یعنی ما همه مان قبول داریم که ایشان پول داده و خریده است و بازار را قبول داریم. مثلاً کمونیست ها ممکن است که قبول نداشته باشند که این موبایل برای ایشان است و برای همه مردم است. یک مرحله بالاتر از مالکیت، پول است. پول یک چیزی است که ما درست کرده ایم که بعد یک جوری می شود باهاش یک کارایی کرد. خودش دیگر کاملاً یک قرارداد محض است که یک تکه کاغذ است که بر روی آن عکس چاپ شده و می گویند که یک پشتوانه های طلا دارد که معلوم نیست و خیلی روشن نیست که آن پشتوانه ها... . الآن واقعاً دنیای اقتصاد مدرن و آن مسئله پشتوانه و این ها خیلی لوس شده است یعنی قدرت پول کشورها را یک چیزهای دیگری تعیین می کند. شما می بینید که کشورهای صادرکننده قیمت های خودشان را پایین می آورند و وارد کننده ها مرتب می خواهند ببرند بالا ولی پایین می آید. پول در واقع یک مرحله بالاتر از مالکیت است. مالکیت یعنی این که می توانم که مال خودم را در دست خودم بگیرم و به معنایی زورم زیادتر است و بگویم که مالک این شده ام. هر چند که به من نمی چسبد و یک جور مفهوم قراردادی است. این مالکیت یک مقداری مفهوم واقعی تر دارد تا آن مفهوم ارزش داشتن پول. یک ارزشی هست که می شود واقعاً آن را نوشت. پول ارزش دارد چون با یک قراردادهایی می توانند با آن به بازار بروند و با آن یک چیزی بخرند که ارزش داشته باشد. ما کاری را که در دنیا کرده ایم از اولی که بشر به وجود آمده است این است که مدام قرارداد نوشتیم و این قراردادها را بسط دادیم و رسیدیم به این جایی که الآن هستیم و مصنوعات درست کرده ایم. یک مشکلی که ما را دور می کند از این که حقیقت را ببینیم، برای این که در اعتبار زندگی می کنیم هر چقدر که شما در زندگی تان بیشتر غرق در اعتباریات بشوید، اصلاً آدمی را در نظر بگیرید که 99 درصد از زندگی خودش را صرف این کرده که پول به دست بیاورد، چه انتظاری دارید که این آدم همه عقلش منحصر شده به عقل معاش، تمام حقایق عالم و پشت پرده و یک ذره بیرون پرده را ببیند. در یک جایی و در یک قراردادی دارد زندگی می کند. درگیر یک بازی شده است و این عین این است که شما بخواهید از روی نتایج فوتبال بفهمید که کدام تیم برای آدم هایی است که برحق هستند. فکر کنید که بازی فوتبالی را که خود ما به وجود آوردیم و یک چیز قراردادی است، می شود عدالت خداوند را در نظر گرفت که مثلاً چرا برزیل قهرمان نمی شود. این سؤالی است که مردم برزیل هر چهار سال یکبار از خودشان می پرسند. حالا البته یک چندباری قهرمان شدند. چون آن ها هیچ چیزی برایشان مهم تر از این که فوتبالشان قهرمان بشود، نیست. آدمی که بازی برایش همه زندگی است، چه انتظاری دارید که به حقایق دنیا توجه بکند. شما انتظار دارید خداوند از بازی هایی که ما درست کرده ایم، همانطوری جلوه بکند که در مخلوقات خودش جلوه می کند. یعنی الآن من بیایم و مثلاً گردو بازی درست بکنم، بعد باید مسلمان ها در دنیا قهرمان گردو بازی بشوند. خب مثلاً این ها طرفدار خدا هستند. یعنی من هر بازی را که درست می کنم خدا باید در آن جا همانطوری که در دنیایی که خودش خلق کرده است ظاهر می شود، خدا می تواند خودش را ظاهر کند. بعد بگوییم که خدا وجود ندارد چون اگر وجود داشت باید ملحدین می باختند. سیاست جهانی چقدر یک چیز حقیقی و واقعی است. این که مثلاً فرض بکنید که کدام گروه سیاسی برده و کدام باخته است و برد و باختشان براساس یکسری قراردادهاست. در همه قرار دادها یکسری بهره ای از حقیقت است. به هر حال پول قابل تبدیل به یک شیء است که آن شیء می تواند به شما قدرت بدهد یعنی شما را قوی تر از آن چیزی که هستید بکند چون که به شما انضمام پیدا کرده است. فقط مشکل این است که مالکیت قابل فسق است. مثلاً کسی نمی تواند بیاید و دانش شما را ازتان بگیرد و یا دزد نمی تواند بیاید و عقل شما را از شما بدزدد و ببرد. ولی مالکیت شما را یک انسان دیگر می تواند سلب بکند. پس یک مشکلی که وجود دارد و شما دارید در این آیات سعی می کنید که مثلاً دارید تمرین می کنید باید به چه چیزی نگاه بکنید که در آن همیشه خدا بوده و همیشه هم هست و هیچ کس هم تا به حال در آن دخالت نکرده است. جایی که مصنوعات بشری نیست و قراردادهای بشری هم نیست و بازی هایی را که درست کرده اید را کنار بگذارید، سر تا ته دنیا را نگاه کنید، همانی است که اینجا نوشته شده است. « و من ایاته...» مدام این کلمه خلق تکرار می شود. «خلاقکم من تراب» خداوند شما را خلق کرده است آمریکایی ها شمار ا خلق نکرده اند. یا مثلاً وهابی ها در خلق ما دخالتی نداشتند. « و من ایاته ...» بله این که زن و مردی به وجود آمده اند و این که رابطه عاشقانه ای بین زن و مرد ایجاد می شود. کدام قرارداد است که این چیزها را قرارداد کرده باشد. آمریکایی ها بیایند و بخواهند اعلام بکنند که مثلاً عاشق شدن ممنوع است. یا مثلاً زن و مرد که البته یک جورایی دارند سعی می کنند که زن و مرد را کنسل بکنند و همه یک جوری مرد بشوند. ولی واقعیت یک چیزی در دنیا وجود دارد که بعداً با واژه ی فطرت به آن اشاره می شود. آن چیزی که خداوند خلق کرده قابل تبدیل نیست. خداوند این دنیا را خلق کرده است. اگر این دنیا را زن و مرد خلق کرده تا ابد زن و مرد است که آن فطرت زنانه ی خودش را دارد و این فطرت مردانه خودش را دارد. می شود تا یک جایی در حقیقت یک کارایی کرد و یک بازی هایی را درست کرد و شاید به ظاهر نشود. ولی تا ابد مرد، مرد است و زن هم زن است و این ها هر کدام ویژگی های خودشان را دارند. زن ها می توانند در بازی های زنانه درگیر بشوند و ظاهرشان هی مردانه تر و مردانه تر بشود ولی یک لحظه هایی وجود دارد که دوباره تبدیل به زن می شوند. من این ایده تولید دایناسور را قبلاً در کلاس گفته ام. دارد می گوید که زن ها دوباره به فطرت زنانه خودشان برگردند و می توان از آن ایده ؟ استفاده کرد. خب حالا مردان چه جور باید به آن حالت مردانه خودشان برگردند. از آن ها هم شاید دایناسور بسازیم یک مقدار درست بشود. مجبور می شوند که یک مقدار از زن ها دفاع بکنند و یک مقدار ویژگیهای خودشان را داشته باشند. در این جا یک چیزی و یا یک فطرتی و خلقتی وجود دارد که در این جا دست نمی خورد. همیشه بوده و همیشه هست و هیچ کس نمی تواند به آن دست بزند. ژن هایمان را نمی توان دست کاری کرد. آن چیزی که در ناخودآگاه ما است و با آن رؤیا می بینیم و یک بیس غیر قابل تبدیل دارد که خیلی چیزها قابل تبدیل است و می توانید به جهان مخلوقات مصنوعات را اضافه بکنید که حقیقت مادی دارند. می توانید بر روی جهان مخلوقات قراردادهایی بگذارید و بازی هایی را درست بکنید و زندگی تان را به جای این که ... . بیس زندگی این است که غذا حیات شما است. به دنبال رزق خودتان می روید و رزقتان را به دست می آورید. 5000 سال قبل مردم صبح از خانه بیرون می رفتند و یخچال هم نداشتند و می رفتند شکار می کردند و یک چیزی برای خوردن پیدا می کردند. بنابراین فعالیت های حیاتی بخش عمده ای از زندگی مردم را تشکیل می داد. ما الآن به دنبال رزق می رویم، ولی خیلی غیر مستقیم و خیلی قراردادی. یعنی من می آیم و یک کارهایی می کنم و پول به دست می آورم و یک آدم دیگری رفته شکار هم نرفته و گوسفند را مثلاً تربیت کرده و آورده و در مغازه یک دلالی بوده و دست به دست می شود و خلاصه من یک پولی می دهم و این گوشت را می خرم. آن حالت طبیعی که با طبیعت داشتیم در عالم مصنوعاتی که در این وسط گذاشته ایم گم شده است. ولی اگر آدمی عقل داشته باشد خب او هم دارد گوشت همان گوسفند را می خورد. ما الآن غیر از آن چیزی که قبلاً مردم می خوردند را نمی خوریم. حالا ممکن است که یک مقدار ی طبخش را تغییر بدهیم و یا یک اتفاقات دیگری بیفتد. به هر حال یک طبیعتی وجود دارد ما در یک کره زمینی زندگی می کردیم که باز هم داریم زندگی می کنیم. « خلوا...» این محیط زندگی ما همان جایی بود که همیشه هست. همان غذاها را داریم می خوریم و حالا یک مقدار پیچیده اش کرده ایم. یعنی اگر شما به حیات به معنای واقعی کلمه نگاه بکنید از رزقی که می خورید از رابطه زن و مرد و به دنیا آمدنتان و مردنتان و همه چیز مثل همان 100 هزار سال قبل است که انسانی وجود داشته و بیس حیات همان است. فطرت من هم همان فطرت است. هر چه تمدن جلوتر می رود و ظواهر را بیشتر تغییر می دهد و ما دور می شویم. یعنی یک عالم امری ایجاد می شود. ببینید تصور دینی این است که ما یک عالم خلق داریم و یک عالم امری هم داریم و یک قوانین بشری داریم و نوع زندگی تشریعی داریم که منطبق با همان فطرت ماست ولی این را می توانیم دست‌کاری بکنیم. عالم خلق را خیلی سخت می توان دستکاری اش کرد. تا یک جاهایی حق نفوذ داریم. خوشبختانه که الآن همین علم جدید این را نشان داده است که ما مهندسی ما از یک لایه هایی پایین تر در لول های ساب اتمیک هستند نمی رسیم و شما کنترل نمی توانید بکنید. این آخرش دارند سعی می کنند که کامتون کامپیوتر بسازند که برخی ها می گویند که همین هم مهندسی نیست. دیگر لولهای پایین ترش مهندسی نیست. بیسی در این جهان وجود دارد که بشر نمی تواند به آن دست بزند. ژن را می توان دستکاری کرد. یک چیزهایی را می توان دستکاری کرد. ولی نه هر چیزی را. شما قوانین جهان را نمی توانید دستکاری بکنید. جهان خلقت یک چیزهای ثابتی دارد که من اصلاً نمی توانم به آن ها دست بزنم. ولی تا یک جاهایی در جهان خلقت می توانند تغییر ایجاد بکنند. می توانم مصنوعاتی بسازم و در عالم خلقت زمینه بکنم. مثل همین چیزهای تکنولوژی. در شهر زندگی بکنم. از صبح که بلند می شد مصنوعات دست بشر را ببینند و از دست بشر دور بشوند. هیچ نیازی نیست برای اینکه آیات الهی را ببینید بروید و در طبیعت زندگی بکنید. مین که خورشید صبح می آید و شب می رود و همان ماه و آسمان و حیات ما هم همان است و یک مقدار پیچیده شده. اگر ما یک مقدار یاد بگیریم که به چه باید نگاه بکنیم که و جایی که خداوند همیشه حکومت کرده و خواهد کرد و دست آمریکایی ها و هیچ کس دیگر هم به او نمی رسد، فرقی هم نمی کند و در دنیا و عالم خلق هم هیچ اتفاقی نمی افتد. رومی ها، ایرانی ها را ببرند و یا ایرانی ها رومی ها را ببرند و یا این که دیشب عربستان ایران را می برد و یا این که ایران از عربستان می برد. یک چیز بیس و ثابتی است و محل حکومت خداوند است. منتهی حرف این نیست که در این ظواهر خداوند حکومت نمی کند. نه این که در چیزهایی ک من قرار داده ام و در مصنوعات نمی توان خدا را دید. خب اگر شما همش توجهتان به این چیزها باشد، ممکن است که یک آدمی و یک عارفی و یا یک پیامبری در زشت ترین چیزهایی که در این جهان است و احمقانه ترین بازی هایی که در این دنیا هست، آدم بتواند حضور خداوند را ببیند. بعد از این که یاد گرفته که آیات الهی را ببیند. ولی اگر شما مرتب در آن بازی ها گم شده باشید. از آنجا نمی توانید شروع بکنید و یاد بگیرید که مثلاً جلوه های اسماء الهی را ببینید. بیس این است که از خلقت خداوند شروع بکنید. یاد بگیرید که آیات را ببینید. جای درست را نگاه بکنید. وقتی یاد گرفتید شاید بتوانید در زندگی روزمره تان و در زندگی تکنولوژیک و قراردادی تان هم ببینید که اتفاق خاصی نیفتاده است. این که خب غذای کنسرو بخورید و یا این که غذایی را خودتان شکار بکنید هیچ فرقی ندارد. چقدر فرق دارد. همان غذا است فقط کنسرو شده است. می توانید به جای این که بروید در طبیعت زندگی بکنید، مثلاً کانال چهار را نگاه بکنید. آن ماهی ها آن جوری دارند زندگی می کنند و شیر و پلنگ و این ها که خطر هم ندارد چون زندگی کردن در طبیعت خطرناک است. خب برقی که در آسمان هست و خوابی که در شب می روید. من فکر نمی کنم که حالا آمریکایی ها خیلی تأثیری بگذارند. آن ها خیلی هم تکنولوژیک هستند. همه این چیزها را می توان به یک غبار تکنولوژی قرارداد آلوده کرد. ولی آن بیس همچنان در جای خودش هست. یک جاهایی اصلاً قابل دستکاری نیست و یک جاهایی خیلی سخت است و یک جاهایی هم قراردادن و بازی درست کردن خیلی راحت است. این آیات دارند به ما می گویند که شما کجا را نگاه بکنید که آیات الهی را ببینید و شما از آن جا باید بدانید که مشکل ما چه چیزی است که آیات الهی را نمی بینیم و بعد برایمان سؤال پیش می آید که روم بر ایران باخت. حالا چه زمانی قرار است که ببرد و مؤمنین چرا این قدر بدبخت هستند. ولی پشت ماجرای مؤمنین خوشبخت هستند. ؟؟ در حالی که کفار ؟؟ . این که روم برده است و یا ایران برده است، مؤمنین در شعب ابی طالب خوشبخت هستند و اگر حاکم در جهان هم باشند، کسی که مؤمن باشد در درونش سعادت را دارد و احساس سعادت هم می کند. این احساس که چرا مسلمان ها بدبخت هستند و آن ها آدم های خوشبختی هستند همین ها یک جوری نگاه کردن به یک چیز اشتباه است. منتهی من همین الآن این را مجدداً تکرار می کنم. حرفی نیست که در این ظواهر بازی ها خداوند حضور ندارد، جلوه نمی کند بلکه دیدنش سخت است. اگر شما تمام فکر و ذکرتان این چیزها باشد، ممکن است که اصلاً نبینید ولی اگر در آن جایی که واقعیت خلقت جهان حقیقی که خداوند خلق کرده نگاه بکنید، آن وقت می بینید و میتوانید یاد بگیرید که در همه جا ببینید. خب پس یک فصلی از این سوره که من وارد جزئیاتش نشدم، اشاره بر همان چیزهایی است که همیشه خداوند حاکم بوده و هست و این هم جواب خلقت است. با صراحت می گوید که شرکاء شما این ها را خلق کرده اند. زن و مرد را مثلاً آمریکایی ها خلق کردند. ؟ و چیزی که در جهان خلق شده است را چه کسی خلق کرده است. نه از اعتبار آمده و نه از مصنوعات بشر و نه از مخلوقات بشر است. آیا چیز واقعی در دنیا هست که شما خدا را باید در آنجا ببینید. تجلی واضح و روشن خداوند در آن جا است. خب یک سؤالی اینجور جواب داده شد. من باطن دنیا را نمی بینم و چه کار باید بکنم که باطن دنیا را بتوانم بکنم. جواب این است که باید به خلقت نگاه بکند. به آن جاهایی نگاه بکن که غیر از این بازی ها و غیر از این چیزهایی است که خودتان درست کرده اید. یا این که یک سؤالی دیگر که پیش می آید و ما می توانیم به آن جواب بدهیم و همانطور می توانیم به صورت خطی به آن بپردازیم که این که چه می شود که آدم ها فراموش می کنند که به این ایات الهی نگاه بکنند. چه جوری است که سوء و یا عمل بد باعث می شود که آدم بد باشد. چه چیزی آدم را از این چیز روشن و واضحی که در دنیا هست دور می کند و او را در همین اعتباریات و این چیزها غرق می کند. برای چه و چه جور است که آدم ها مشرک می شوند. یعنی این وحدانیت خداوند را که یک چیز است که دنیا را خلق کرده و دارد آن را هدایت می کند و حکومت دنیا کاملاً یک طرف است، جذب این بشود که حالا به قدرت شیطان و چیزهای دیگر اعتقاد پیدا بکند. یک تمثیلی در ادامه این فصل می آید که یک چیزی را روشن می کند. آن هم این است که اگر احتمالاً تفسیر سوره را خوانده باشید می دانید که چیست و می گوید که « علکم من ما ...» آیا در این افرادی که مالکشان هستید و برده ها و نوکر شما هستند « من شرکاء فی ما...» این ها شریک قسطی که به شما داده اند هستند. « فانتم فیه...» با آن ها مساوی باشید. « و خافونهم ...» همانطور که ممکن است که در بین خودتان بترسید، از آن ها هم بترسید. « فذلک نفصل...» می گوید که این تمثیل چه چیزی را دارد بیان می کند که بلافاصله بعدش این آیه است « منتبع...» مثل این که این آیه اینجوری است خب معلوم است که این طور نیست. خب اگر این طور است، شما الآن انتظار دارید بگویید که نه این طوری که نیست بله. « تبع الذین...» ما میل هایی را که در درونمان هست، من صاحب این میل ها هستم و یا این که این میل ها صاحب من هستند. من باید از این میل ها تبعیت بکنم و یا این که اجزای وجود من باید تابع این امیال من باشند. من پادشاه وجودم هستم و این امیال من هم جزو وجود من هستند. من پادشاه هستم و این میل ها را می توانم کنترل بکنم و سوارشان هستم یا این که آن ها سوار من هستند. « بل تبع الذین...» این هایی که ظلم کرده اند این ها تابع اعمال خودشان هستند. این اهواء تابع این ها هستند و مثل بنده های این ها هستند. مثل کسانی هستند که به شما دست دادند و پا دادند و یا یکسری امیال دادند. مثلاً به شما غریضه جنسی داده اند. از آن معنای اعتباری که وجود دارد. آن در اختیار شماست یا این که شما در اختیار آن ها هستید. این هایی که ظلم می کنند، مشکلشان این است که چرا ظلم می کنند، من یک بار هم گفتم که منشأ شرک چیست و اینجا یک اشاره ای خیلی واضح به این وجود دارد. شما اگر در درونتان همانطور که خداوند بر عالم حاکم است، شما درونتان این طوری باشد، شما باید به همه اجزای وجودی خودتان حاکمیت داشته باشید. اراده تان به همه اجزای وجودتان تسلی پیدا کرده باشد. امیالتان را کنترل کرده باشید. چیزی را که می بینید و چیزی را که می شنوید و روزن هایی که چیزها وارد می شوند و آن راه هایی که یک اعمالی انجام می شود، این ها تحت کنترل شما باشد و شما تنها پادشاه مملکت خودتان باشید. می بینید که بیرون هم یک پادشاه وجود دارد. شما به شدت در اثر غرورفکنی است که جهان را می بینید. من اگر درونم پر از از داد باشد و پر از شرک باشد و یک میل من را به آن طرف و یک میل دیگر من را به این طرف می کشد، جهان این درون پر تضاد من، که من در آن یک موجود بدبختی هستم که مالک چیزهایی که باید مالکشان باشم نیستم. اگر این درون من این جور باشد، بیرونم را هم همین جوری می بینم. اگر درون من یک درون تسخیر شده ای باشد که اراده من به همه امیال و به همه خواسته های من یک تسری پیدا کرده به وضوح می بینم که در بیرون هم همین طور است. ما انگار یک جوری جهان را از عالم حتمی به درون و بیرون می فهمیم. واقعیت این است من در این باره یک بار در یک جلسه در موردش کامل و مفصل صحبت کردم. ما همیشه دنیا را این طور می فهمیم که دنیا را به درون خودمان می آوریم، بعد می فهمیم که چی است. به دنیا مسلماً دسترسی نداریم. در این که یک چیزی را می خواهیم به درون خودمان پرژکت بکنیم، اهمیت پیدا می کند که این آینه ای که در درون من است، چیست و چطور دارد منعکس می کند. پرژکشن چطور انجام می شود. وقتی درون ما برده های ما هستند و حاکم ما هستند و رزق ما را دارند می دزدند و می خورند و من در این یک جوری از ترس امیال خودم دارم زندگی می کنم، تمثیل این را می گوید. وقتی که درون من این طوری است، چه انتظاری است که عالم در یک همچین درون پر از تشنج و متشنجی بیاید و به من توحید را نشان بدهد و آن هم یک همچین آدمی بیرون را هم نگاه می کند. می بیند که بله آمریکا دارد به این طرف می رود و شوروی دارد به آن طرف می رود. این پرنده می خواست ماهی را بخورد. یک شکارچی زد و این پرنده را کشت. بعد یک خرسی هم آمد و پرنده و ماهی را هر دو تا را با هم برد. در یک جایی وودی آلن در یکی از فیلم هایش یک نفر یک برگی را نشان می دهد و می گوید که این چقدر پرفکت است و این ها و تعریف می کند و حرف های مذهبی می زند و او یکی از شوخی های متداول در فیلم هایش این است که شوخی های ملحدانه می کند. می گوید که من که نگاه می کنم بیشتر به نظرم شبیه به یک رستوران است. ماهی های بزرگ، ماهی های کوچک را می خورند. خرس ها فلان را می خورند و همه دارند همدیگر را می خورند. این چیزی که این آیات دارد می گوید این است که هیچ راهی نیست به غیر از این که شما در درونتان آن چیزی را که باید واقعاً حاکم باشد را حاکم کرده باشید تا حاکمیت خداوند را در دنیا ببینید. ممکن است که حالا من یک استدلال هایی بکنم و شما بپذیرید که در دنیا خداوند حکومت می کند. ولی وقتی نگاه می کنید، نمی بینید. حس نمی کنید مگر این که درونتان تزکیه شده باشد. تزکیه درون هم یعنی این که شما همه اعمالتان و چیزهایی که برای شما خلق شده اند و چیزهایی که برای شما حاکم شده اند شما این حاکمیت را از آن ها بگیرید. آدمی که محکوم اعمال خودش است، در درونش در واقع شرک وجود دارد. چندگانگی حکومت های ؟ وجود دارد. دعوا وجود دارد. یک میل به این سمت می کشد و دیگری به سمت دیگر. هم می خواهد بخوابد و هم می خواهد این فیلم را نگاه بکند. هم می خواهد برود و فوتبال بازی بکند. هر سه تا میل الآن هست و بنابراین در درونش پر از کشمکش است. یک همچنینی آدمی که درونش پر از کشمکش است بیرون را هم پر از کشمکش می بیند. شما این اسطوره های یونانی را ببینید. تمام این خدایان با هم دعوا دارند. نه این که فقط خدایان با هم دعوا دارند بلکه به همدیگر تجاوز می کنند. زن این زن دیگری را می دزد و بعد از آن با انسان هم دعوا دارند. مثلاً کاملاً رابطه خصمانه ای با انسان دارند. احساس می کنند که این یک موجود خطرناکی است و می خواهند که بدوند و انسان را خفه بکنند. یک جوری می آید و آتش را می دزد و به بشر می دهد و گرنه اصلاً این خدا نمی خواهد که آتش به بشر برسد. یا گاهاً آدم یک شیطنت هایی در اسطوره های یونانی می کند که این خلاف خواست خداست. درون همچین آدمی که چنین داستانی را ساخته است به جای این که آن ثبات و آن آرامشی که در دنیا هست و امنیت مطلقی که در دنیا هست این را حس بکند، یک آیه ای هست در قرآن ه می گوید که اگر شما هدایت شده باشید، هیچ کس نمی تواند به شما ضرری بزند. اگر برای شما مهم نباشد که این اشیاء برای شما هست یا نه ، یا این طور بگویم که شما چه جایی احساس آرامش می کنید و یا این که امنیتتان به خطر می افتد، چیزهایی را می خواهید و به آن ها چنگ انداخته اید، که می خواهید این ها مال شما باشد. اگر واقعاً یک آدمی که درست به دنیا نگاه می کند، چیزی که در دنیا مهم است، این است که هدایت شده باشید. چه چیزی باعث شده که این عنایت را از شما بگیرند. امنیت مطلق برقرار است. کفار بیایند و شما را اذیت بکنند، بهتر چقدر خوب. اگر یک فشاری از بیرون به من می آید من ایمانم را حفظ بکنم... بکشند که دیگر اصلاً هیچی. اگر دلبستگی به این ظواهر دنیا نداشته باشم و آن چیزی که واقعاً در این دنیا مهم است، این است که من آدم خوبی باشم و کار بدی نکنم و هدایت شده باشم و اگر به این جا رسیده باشم، امنیت مطلق در دنیا برقرار است. عین قرآن است که می گوید هیچ ضرری به شما نمی رسانند این هایی که کافر هستند، اگر شما هدایت شده باشید. هدایت بشوید چه کسی می خواهد که از شما یاد بگیرد. چه جوری می خواهند بگیرند. پس یک نکته این است که چه جوری اعمال سوء و یا چه جوری اعمال من باعث می شوند که من دچار شرک بشوم. این که اصلاً من اعمالی انجام می دهم در درون ن انگار دارد تغییر شکل هایی می دهد که دیگر توحید را با خودش نمی پذیرد. این تمثیل اولین نقطه ای است در این مورد که چه جوری تکذیب آیات در واقع دارد اتفاق می افتد. نکته دوم که حالا جدایی از این نکته هم نیست، بعدش دیگر من نمی خواهم باز بکنم و آیه فطرت می آید و بعد هم این که شما فطرت و خلقتی در وجودتان هست که هیچ تغییری نمی کند. این دیگر یک ثباتی در دنیا هست که تا ابد هم همین جوری می ماند. در واقع فطرت واقعی این است که ما مالک همه وجود خودمان هستیم و این قابلیت را می داده که توحید را منعکس بکنیم. توحید با خلقت ما سازگار است. این آیاتی که به توحید می رسد، این عبارتی که حضرت یوسف در زندان می گوید، « ؟ متفرقونهم...» واقعیت این است که انسان برایش بهتر است که برای فطرتش فقط از عقل خودش تبعیت بکند. در واقع از خدا و از حق تبعیت بکند. از خداوند تبعیت بکند نه از این امیال متفرقی که ما را به این طرف و آن طرف می کشند. آدمی که مشرک است نه این که از بیرون دارند می کشنش. درونش هم همین طور است و در واقع درونش این را قبول کرده که الآن بیرونش هم به این صورت است و تحت تسلط آدم های مختلف قرار گرفته است. آدمی که بر درونش عقل و حق و خداوند حاکم باشد و تابع امیال و چیزهای متفرقه در درون خودش باشد، موحد می شود و این یعنی بهترین چیز و این یعنی که با طبیعت بشر هم می سازد و بشر هم به این ترتیب خلق شده که این طوری باشد. دستش و پایش و همه چیزش به این ترتیب باشد. مثلاً آدمی را تصور بکنید که دستش در کنترلش نیست. یک پایش این طرف می خواهد برود و یک پایش به آن طرف می خواهد برود. این زندگی نمی شود. شما اگر در درونتان نگاه بکنید، زندگی خوب و زندگی این است که بر همه اجزای بیرون و درون خودتان مسلط باشید. این در واقع چیزی است که با فطرت بشر سازگار است. وجه دینی اش این است که به این شناخت برسید که همه دنیا در واقع توحیدی است. بعد یکسری تصاویری می آید که این آدم ها بهشان یک آسیبی می رسد و یک جوری می شوند. آدم هایی که مطابق با فطرتشان نیستند، امیال و چیزهای متفرقه دارند، زندگی شان هم همین طوری است. یک روزی این وری می روند و یک روزی آن روی می روند. شر به آن ها برسد یک جور هستند و حالت متغیر دارند و چند بار تأکید می شود که ظاهر این آدم ها در دنیا هم نگاه بکنید ؟ به آن ها می رسد موجود می شوند و دوباره به آن ها وحدت می رسد، مشرک می شوند. بگذارید وارد این بحث بشویم. نکته دومی که خیلی مهم است و یک جوری تابع همین چیزی است که در موردش صحبت کردیم، غرق شدن در قرار دادهاست. به آن امیال منحرفی که ما داریم، نتیجه اش این است که ما در خیلی از این قراردادها خودمان را گم می کنیم. بارزترین قراردادها که خیلی هم وسوسه انگیز است، مالکیت و پول است. من گفتم بگذارید الآن بگویم که هیچ کس در تاریخ و فلسفه و حکم الهی و عرفان شاید به اندازه علامه طباطبایی در مورد تمایز بین حقیقت و اعتبار صحبت نکرد و اینقدر خوب حرف نزد. همیشه هم به هر حال در آثارش یک اشاره ای به این موضوع هست. جلد دوم اصول فلسفه و روش رئالی است که اصلاً یک فصلی در مورد ادراکات اعتباری دارد که در آن در مورد تمایز اعتبار و حقیقت بحث می کند. یک جزوه خیلی کوچک و خیلی عمیق وجود دارد به نام ولایت نامه که به فارسی ترجمه شده است. همان صفحات اولش خیلی بحث محکم و خوبی دارد که این اعتباریات چرا وجود دارند و حتی یکجور اشاره به این است که می توانند مشکل زا هم باشند. نکته این است که این اعتباریات جزوی از حیات ما هست. علامه طباطبایی تأکیدش بر این است که ما نمی توانیم بدون مالکیت بگوییم که این چیزها قراردادهایی که می گذاریم، باید به هر حال یک قراردادهایی بگذارد. نه این که بگوییم که دنیای ایده آل یک دنیای بدون تشریع و قرارداد است. اصلاً این طور نیست و ما باید یکسری قراردادهایی را داشته باشیم برای زندگی جمعی مان حتی مالکیت. زندگی جمعی این است که یکسری خط کشی هایی داشته باشد و وظایف هم تعیین شده باشد و الی آخر. حتی در زندگی فردی یک قراردادهایی پیش می آید. منتهی این قراردادها می توانند منطبق با فطرت باشند و طبیعی باشند و با عالم خلقت هماهنگی داشته باشند. می توانند چرند و پرند باشند و بازی های کاذبی باشند و نمونه این که چگونه این قراردادها از حالت حقیقی دور می شوند، نمونه خیلی واضحش تبدیل شدن مالکیت و بعد تبدیل شدن مالکیت اشیاء به مالکیت پول و همین طور الی آخر. حالا می تواند اوراق بهادار و یا چیزهای دیگر همین طور پیچیده تر باشد و جاذبه ای که در واقع آن ها ایجاد می کنند و آدم در اثر انحراف هایی که می آید می رود و گم می شود، یک عامل اصلی که شما را از حقایق دور می کند. همین امیالی که تحت کنترل ما نیست، ما را به آن سمت هایی می کشد که وارد این قراردادها و بازی ها می شویم و در آن چیزهای ظاهر دنیا عرق می شویم. یک بخشی از این ظاهر حیات دنیا را ما خودمان ساخته ایم و خودمان پرداخته ایم و یکسری بازی که جزو حیات به معنای واقعی کلمه شاید به حساب نیاید. چیزی که در این آیات در ادامه می گوید همین است. به رزق خودتان نگاه بکنید آن را خداوند دارد می دهد و می گوید که از این رزق و چیزی که به شما رسیده است مدام دارد در قرآن تأکید می شود راهی که گیر نیفتید در این قراردادها یکی این است که مالکیت خودتان را ازش انفاق بکنید. انفاق یعنی در ته این کیسه پول شما باید یک سوراخی وجود داشته باشد. یک چیزهایی به شما می دهند که این واقعیت این دنیا اینجور است. خداوند یک چیزهایی را به شما می دهد که یک قسمتی اش برای شماست و یک قسمتی اش برای شما نیست. نه این که مال شماست و حالا دارید لطف می کنید. متقین اموال خودشان را این طور نگاه می کنند. « و فی اموالهم...» در آن جا حق وجود دارد. مثلاً یکسری استعدادهایی را خداوند به من داده است و من بنشینم و بگویم که خدایا چقدر به من استعداد داده ای. خدا این استعداد را به من داده و من باید از آن ها کار بکشم. ببینید دیدگاه درست در مورد هر چیزی و هر چیزی که به شما داده شده، شما باید موضعتان این باشد که باید چه کار بکنید. مثلاً اگر این را به من داده اند برای چی داده اند و در کجای دنیا به درد می خورد. این پول هایی را که به من داده اند باید به آن جا ببرم. جای خرج کردنش آن جاست. یک مقدار برای زن و بچه خودم و یک مقدار برای آدم های مستمند و یک مقدارش هم باید در جای دیگر خرج بشود. باید این طور خرج بشود. تصور این که این را به من داده اند و مال خودم است و هر کاری باهاش کردم، کرده ام، این طور نیست. وقتی اموال بیش از حد معقول است مثلاً بهتان رزق داده اند زیاده طلبی می کنید و حاضر نیستید که بخشی از این را به دیگران بدهید و حق آن ها را نمی دهید و این ها منشأ انحراف است. در مالکیت مهم ترین قرارداد اعتباری است که بشر کلاً درست کرده است و داریم و مهمترین چیزی که باعث انحراف است. راه این که دچار اشتباه نشوم، انفاق است. اصلاً شاید نباید در هر چیزی که مالکش هستید طوری نگاه بکنید که این چیز مال شماست و شما مالکش هستید. همه چیز باید یک سوراخی داشته باشد. هیچ چیزی را به شما نمی دهند که مال شما باشد. چیزی که به شما می دهند شما باید در مقابل آن موضعتان این باشد که این نعمت ها باید در کجا به درد می خورد و چرا این را به من داده اند. برای این که فقط برای خودم خرج بکنم، نیست. این چیزی که در ادامه می آید این است. نمونه انحراف رباخواری است. رباخواری دیگر تهش است. با پول. پولی که خودش موضوع معامله بشود و پولی که دارد زیاد می شود، یعنی پول که اصلاً هیچ وجود ندارد. غرق شدن در این قراردادها که نمونه ی خیلی واضح آن که در قران خیلی تاکید شده است ربا است که یکجور فعالیت اقتصادی است که رابطه اش با حقیقت خیلی تلخ شده است. در همان اعتباریات من یک پولی را می دهم و یک پول بیشتری را می گیرم، هیچ کاری هم نمی کنم. یک چیزی که در این آیات هست، تذکر دادن به این است که اگر می خواهید که در چیزهای اعتباری غرق نشوید، مسئله مالکیت را برای خودتان حل کنید. مالکیت هر چیزی که بهتان داده شده است. رزق به وضوح یکی از معناهایش این است که همان چیزی است که برای خوردن به شما می دهند. همه نعمت ها به نوعی تحت پوشش رزق هستند. همه این ها جا برای زکات دادن و انفاق کردن دارند و اگر زکاتش پرداخت نشود یکجوری می گندد و یک جوری مشکل ایجاد می کند. کار آدم به آن جایی می رسد که نه فقط آن چیزهایی که ارزش دارند بلکه آن پولی که احتمالاً می توان با آن ها یک چیزهای با ارزشی را تأمین کرد برای آدم مسئله زندگی آدم می شود و بعد هم یک بازی هایی عجیب و غریبی مثل ربا به وجود می آید. آدمی که ربا می خورد و به جایی رسیده که در این بازی ها درگیر شده است، محال است که بتواند شناخت خودش را و آن حس های درونی خودش را آن طوری که باید حفظ بکند. نمی شود که شما صبح تا شب دریک بازی شیطانی درگیر بشوید که قواعد آن اصلاً با فطرتتان سازگار نیست و بعد هم انتظار داشته باشید که حقایق را همانجور که سالم می مانند ببینید. یکبار دیگر آن آیه تأکید « الله الذی...» چیزها و واقعیت هایی که در دنیا هست. خلقتان کرده است و یک خلقت خیلی ثابتی در این بشر وجود دارد و همیشه همین طوری بوده و همین ویژگی هایی را که الآن دارد را داشته. به هر حال رزقمان از خدا می رسد و موتمان هم همینجور و حیاتمان هم همینجور حیات بعدی هم که به آن می رسیم هم همینجور. در واقع نکته در این است که خداوند همیشه حاکم بوده و هست و هیچ اختفایی هم در کار نیست. « هل من شرکائهم...» با این چیزهای قراردادی می شود این چیزهای حقیقی را به وجود آورد. آدم هایی که بنا بر یک قرارداد به یک پست و مقامی رسیده اند، قدرت این که با استفاده از قرارداد در این خلقت دخالت بکنند را پیدا می کنند یا نه؟ من میل ندارم که وارد این بحث بشوم چون فکر می کنم چون که فکر می کنم نمی توانم در یک وقت محدودی نتوانم که این حرف ها را خوب بیان بکنم ولی حداقل این کنجکاوی را برایتان ایجاد بکنم. به کاربرد واژه ی سلطان در قرآن دقت بکنید. این طوری نیست که حکومت در دست خداوند است. سلطه در دست خداست یعنی خداوند به هیچ چیزی در این جهان قدرت و نیرو نداده است. همه ی چیزهایی که در دنیا هست به یک نحوی جلوه هایی از اسماء خداوند هستند. خب سلطان قدرت دارد نه این که قدرت ندارد. خداوند به شیطان یک سهمی از قدرت داده است. تکنولوژی یک چیزی است که تمام کارها و تغییراتی را که در خلقت می توانیم بدهیم و یا باید بسازیم همه ی این ها نتیجه این است که سلطان در جهان توزیع شده است. یک جاهایی انسان می تواند از یک چیزهایی که خداوند... . این اصطلاح سلطان بارها در قرآن به کار می رود. این چیزهایی که ما فکر می کنیم که می توان به آن ها متوسل شد، مصنوعی هستند و دروغ است ولی یک چیزهایی واقعاً سلطان بهشان داده شد. بگذارید من یک چند تا کاربرد این واژه را بگویم. زیاد نمی خواهم طولش بدهم ولی این موضوع خیلی مهم است. مثلاً فکر نکنید که بحث ژنتیک دخالت در کار خداوند است. تا آن جایی که خداوند سلطانی قرار داده و می شود دخالت کرد، گذاشته است که دخالت بکند. قرار نیست که بشر دنیا را تغییر شکل ندهد. اتفاقاً قرار است که تغییر شکل بدهد. این جوری نیست که برخی ها فکر می کنند که ما باید طبیعت را همانجور که بود نگه می داشتیم و در چادر زندگی می کردیم و چادر هم مصنوعی است پس باید در قار زندگی می کردیم. مثلاً بعد خداپرست می شدیم. اصلاً این طور نیست. بشر قرار است که از آن سلطانی که در جهان توزیع شده است، استفاده بکند و به طبیعت مسلط بشود و تکنولوژی درست بکند. این آیه را دقت بکنید که می گوید که اگر می توانید به اسرار سماوات نفوذ بکنید و اگر می توانید به آسمان ها بروید این کار را بکنید. « فانفزو لاتنفزون...» راهش را یاد بگیرید. یک چیزی وجود دارد و یا یک چیزهایی وجود دارد و خداوند در دنیا یک نیروهایی را گذاشته است که می توان از آن استفاده کرد و حتی با آن به آسمان ها رفت. حالا من فکر می کنم که بشر حالا ژنتیک جدید است ولی یک موقعی سؤال بود که شرعاً حق دارد از کره زمینی که خداوند این را خلیفه ارض قرار داده است خارج بشود یا نه؟ می گوید که خارج بشوید ولی نمی توانید این کار را بکنید « الا بسلطان.» یک چیزهایی هست که اگر بتوانید آن ها را پیدا بکنید می توانید این کار را بکنید. یا این که این نکته ای که من گفتم که برخی از چیزها واقعاً در آن ها سلطان قرار داده شده است و برخی ها نیست و دروغ است و مشرک آدمی است که به آن دروغ ها ایمان آورده است. مثلاً بت هیچی در پشتش نیست و یک چیزی است که بشر آن را خلق کرده و کاملاً قراردادی است و احمقانه که فقط فریب است که فکر می کنید که اگر الآن بروی و پیش این قربانی بکنی هیچ اتفاقی نمی افتد.

این آیه ای که حضرت یوسف می گوید که « ما تعبدون ....». شما یکسری اسم برای این ها گذاشته اید و این ها حاوی چیزی نیستند. حاوی هیچ نیرو و قدرت واقعی نیستند. این که واقعاً خداوند به شیطان قدرت داده است، خداوند به صراحت می گوید که من به شیطان قدرت داده ام. جایی برای محسن گودرزی که فردا دارد می رود آمریکا که جایش خالی است که هر دفعه این آیه یادم می رود او معمولاً کمک می کرد. 

« لیس لک...» به غیر از کسانی که مخلص هستند شیطان به کسانی تسلط دارد. بنابر خواست خداوند چرا چون این تجلی اسم عزیز است. « مالک بعزتک...» عزت یعنی این که خداوند هر کسی را به بارگاه خودش راه نمی دهد. عزیز یعنی نفوذناپذیر. خداوند هر آدم در و پیتی را به بارگاه خودش راه نمی دهد. چه جوری این کار را می کند که به بارگاهش نیایند. شیطان در آن جا مأمور است که با سلطه ای که خداوند به او داده است، این ها را منحرف می کند. مثلاً می روند بت می تراشند یعنی این آدم هایی که توسط شیطان منحرف می شوند، آدم هایی هستند که خداوند این ها را راه نداده و خالص نبوده اند. شیطان کارش این است که در اثر ناخالصی ها به انسان ها سلطه پیدا می کند. بنابراین خداوند نه تنها که در طبیعت سلطان قرار داده است که ما مثلاً با آن تکنولوژی درست می کنیم، به شیطان هم که دمن ماست هم سلطه داده است. برای این که عزت دارد و نمی خواهد که هر موجود در و پیتی که حالا اصطلاح خوبی نیست ولی مثلاً انسان های رباخوار قرار نیست که به بالا راه پیدا بکنند. هر کاری هم بکنند خلاصه یکجوری در زندگی منحرف می شوند. واقعیت این است که باز دارند خدا را می پرستند ولی یک جور منحرفی این کار را می کنند. به بارگاه خداوند به آن معنای واقعی راه پیدا نمی کنند. پس من می خواهم که یک اشاره ای به موضوع مالکیت و رزق و انفاق و زکات و ربا و این ها کاملاً با این سوره و با این دلایل انحرافی که باعث می شود که در ظاهر ؟ بمانیم، هماهنگی دارد. این ها مهم ترین اعتباراتی هستند و بازی هایی هستند که ما خودمان درست کرده ایم. ربا کثیف ترین بازی اقتصادی است که ما درست کرده ایم و جزو خلقت نیست و ما درست کردیم و با خلقت ما اصلاً سازگار نیست. شما در بازار نمی توانید راحت خداوند را ببینید. آدم رباخواری که همش در پول و این چیزهاست و به خداوند هیچ توجهی نمی کند و به حقایق هیچ توجهی ندارد و در اعتبارات بشری غرق شده است، گمراه می شود. خب دیگر دو صفحه مانده بگذارید که من یک خلاصه ای از این ها بگویم. یک نکته خیلی مهم این است. الآن این فرم در قرآن نیست بارها این در قرآن تکرار می شود و یک چیزی مثل صفت مؤمنین شرح داده می شود. سوره « قد افلح...» گفته می شود و بعد یکسری آیات می آید و بعد چهار صفحه می خوانیم و بعد پنج و شش و هفت صفحه می خوانید و به جلو می روید و دوباره فراموش کردید که موضوع صفت مؤمنین را داشت می گفت و بعد وارد یک موضوعات دیگری شده و یک داستانی از حضرت نوح آورده و دوباره در یک جایی برمی گردد. به طور ناگهانی معمولاً و می گوید که «و الذینهم...» و این ها ادامه شروع آن سوره است که یک بار دیگر و یک جوری انسجام ایجاد می کند و این یک مقدمه نبوده که بتوان گفته تمام شده است. مثل این که در اینجا یک پرانتز بزرگی باز شده و حالا دوباره معنی صفت مؤمنین و دوباره یک صفت دیگر. این که یک جمله های مشخص با یک فرم مشخص و با آهنگ مشخص می آید، ولی تعمداً یک دانه ی آخری آن برای بعد می ماند مثلاً سوره نساء یک مثال خیلی روشنی از آن است که فکر می کنم که هر کسی سوره نساء را یک نفس از اول تا آخر بخواند، این احساس به او دست می دهد. این سوره هایی که آیات عرفان و آیاتی که درباره انسان هستند یک وزن خاصی دارند که در هیچ قرآن هم دیگر شما این جور وزن را شما نمی بینید. وزنشان این طوری است و کوتاه کوتاه است. مثلاً می گوید که « لوسیکم الله...» مرتباً جمله های کوتاه که مثل قوانین هستند و یک مواد قانونی هستند و یک حالت خشک و صریحی دارند و هیچ شاعرانه ای نیستند. « ؟ لکل ...» و الی آخر که حداقل یک صفحه با این ریتم جمله های کوتاه که پر از حرکت هم هست. « فلهن آن کان...» این آیات را می خوانید بعد یادتان می رود که تا می رسید به آخر سوره نساء و آخر سوره نساء که رسید، یادتان رفته که از کجا شروع کردید. می گوید که « ؟ قل الله... آیات واضح نیست فایل در اینجا ایراد دارد.» یک چیزی انگار از این آیات اسم مانده و در اینجا دارد می گوید نه این که چیزی درباره اسم نباشد و درباره ؟ باشد. مهم این است که شما وقتی این آیه را می خوانید، احساس می کنید که مثل یک دوری است که اولش به آخرش وصل شده است و یک حس کمال به اصطلاح ایجاد می شود. «؟ من حلب...» عین همان وزن و عین همان آیاتی که این می توانست بچسبد به آن جا ولی دقیقاً در آخر سوره نساء آمده است. عین همین را در سوره روم می بینید. « و من آیاته...» و « من آیاته ...» که همینجور می رود و یک چیزهایی می گوید و یکی از آن ها مانده است. این که در مورد باد و باران و این ها هست مانده است. « و من آیاته...» به همان سیاق آیات قبل است و بعد در مورد باد و باران و این ها یک اشاره هایی می کند. حالا من گفتم و اشاره کردم که از این خیلی از جاهای قرآن هست و از نظر فرم بیان خیلی خوب است ولی این که چه ارتباطی با محتوای این سوره دارد که به طور خاص از بقیه سوره ها جدا شده است. برای این که اولاً از این استفاده می شود. برای این که دقیقاً باران و باران باریدن و زنده شدن زمین نشانه ی آیت آخرت است. چیزی که در این سوره دارد به آن تأکید می شود. یک چیزی در این دنیا به وضوح نداده اند که آیه ی حکومت خداوند است. آیه زنده شدن مرده هاست. دیگر این که چیز خیلی واضحی که به وضوح می گویند این است که یک مدت باران نمی آید و بعد باران می آید به آن موضوع اول سوره که شکستی هست و بعد از یک مدتی دوباره پیروی به دست می آید و در آن دوران شکست آدم ها نا امید می شوند و نباید نا امید بشوند این را هم دارد از این جا ربط می دهد به این که وقتی که بادی بیاید و « ریحاً و روهم...» می گوید که اگر یک بادی بفرستیم و یک باد خشکی باشد، این ها همه کافر می شوند و دیگر شکرگزاری از یادشان می رود. خب بگذریم. به غیر از این که باد و باران و این هم به همان معنای آیات هستند، یک نسبتی که با موضوعات سوره دارد، نسبت مستقیم است که همیشه باران تمثیل و احیای زمین تمثیل قیامت و احیای زمین است. کاملاً با این موضوع که یک مدتی باران نمی آید و بعداً باران می آید و مردم فکر می کنند که ای وای چه شده و خدا مثلاً از ما روی برگردانده است و این با این چیزهای ظاهری که در این دنیا هست، پیروزی روم و بعد پیروزی ایران و دوباره پیروزی روم و ... ربط دارد. همیشه این طور نیست که باید از آسمان باران ببارد شما تا به حال زمین خشک ندیده اید که تا به حال به آن باران نباریده باشد. این ؟ خداوند است. مثلاً یک مدتی در جایی دیگر باران می بارد و این زمین خشک است و بعداً باران می آید و تمثیل خوبی است این باران باریدن. ولی اوضاع متغیری که در دنیا از نظر ظاهر پیش می آید و این که گاهی ممکن است که یک زمین برای یک مدتی بی آب بماند ولی خداوند در آن جا باران می آورد و وقتی که باران می آورد همه چیز احیا می شود این نکته ای که فراموش نکنید این است که این آیات من قبلاً این را هم گفته ام این که تأکیدی بر این است که صنعت، جزو خلق خداوند است. خودتان را جدا از مصنوعات را ما به یک اعتباری جدا می کنیم از مخلوقات الهی. ولی واقعیت این است که من چندبار گفتم آن لایه مصنوعاتی که ما می سازیم و با آن لایه اعتباراتی هم که اضافه می کنیم جزو جهان است و خداوند در آن جا هم حکومت می کند. شما مصنوعات را دارید به اجازه خداوند می سازید و آن چیزی که در قرآن به عنوان صنعت مرتب تکرار می شود کشتی است. جزو آیات خداوند این است که کشتی روی آب است. شما کشتی را می سازید ولی کشتی روی آب راه می رود و یک کارهایی برای شما انجام می دهد. این که اتومبیل و موشک و این ها جزو مصنوعات بشر هستند، بنابراین ربطی به خداوند ندارد، این طور نیست ما چون جزو مخلوقات خداوند هستیم عین آیه قرآن است که شما را خلق کرده ایم و « ما تعملون». کارهایی را هم که می کنید جزوی از خلقت خداوند است و قراردادهایی را هم که می گذارید می توانند جزوی از عالمی باشند که منشأ آن خداوند است. ولی دیدن خداوند در حرکت یک کشتی مثل تایتانیک یک مقداری سخت است. بشر آن کشتی را ساخته اند و یکجوری سکولار هم ساخته اند. قدرت نمایی است و مثلاً احساس می کنند که دیگر یک شاهکار صنعتی کرده اند. من فکر نمی کنم که آدم ها در آن دورانی که تایتانیک ساخته می شده، سرعت پیدا کرده و یعنی احساس این را داشته اند که آیات الهی را عمل می کنند و داشتند قدرت پیدا می کردند و تکنولوژی بشر را نگاه می کردند. یک جوری مشرکانه این کار را می کردند ما یک جوری عادت داریم که به مصنوعات خودمان مشرکانه نگاه بکنیم. این را که دیگر خدا نساخته است من ساخته ام. من غیر از خدا هستم. این که این موضوع باد و باران جدا شده است و این که یک لینک های دیگری با محتوای سوره دارد، به غیر از این که این ها نشانه هایی از قدرت خداوند هستند. بگذارید من تمام بکنم این یک صفحه آخر را هم دوباره یک توصیف هایی از قیامت در داخلش هست و یا یک آیاتی در مورد خلقت در داخلش هست. من فقط با این نکته می خواهم تمام بکنم که خلاصه این که مؤمنین انتظار دارند که در معادلات سیاسی دنیا پیروزی خداوند را به صورت پیروزی روم ببینند، این اصلاً خوب است؟ شما از این سوره چه نتیجه ای می گیرید؟ آیا این که نباید از خداوند انتظار داشته باشیم که در فوتبال جلوه هایی از خداوند را ببینیم. ما باید به خلقت نگاه بکنیم و سرگرم مخلوقات و مصنوعات خداوند و الهی باشیم تا گمراه نشویم. آیا این انتظار پرت و بی خودی است که بخواهیم مثلاً فرض بکنیم که مثلاً در مسابقات فوتبال هم تیم های طرفدار خداوند تیم های سکولار را ببرند که کاملاً بالعکس است. مثلاً در بازار رباخواری هم مسلمان ها هم باید ؟ ولی یهودی ها هم استاد رباخواری هستند و در دنیا می گویند که این سنت رباخواری را خیلی پیش برده اند. ؟ هم که یک جورایی رباخواری را تشویق کرده اند به دلیل این که ؟ ایست که با یهودی ها داشته اند. مثل همین موضع صهیونیست های مسیحی که الآن... . حالا این حرف ها را کنار بگذاریم. موضع این است که این توقعی که ما خداوند را در آن جا ببینیم، توقع به جایی است و به جا نیست و این سوره چه چیزی را دارد می گوید. سوره دارد ما را نهی می کند که اصلاً به این چیزها فکر نکنیم. به نظر نمی آید که سوره ما را نهی می کند از این که انتظار نداشته باشیم که نفس الهی را مثلاً در معادلات سیاسی هم ببینیم ولی این حالت هایی که عجله داریم و می خواهیم که سریع ببینیم یا مثلاً فرض کنید که وقتی که یکجوری به دنیا نگاه می کنیم حالا یک آیه ای که خیلی در قرآن تکرار می شود، خداوند به پیغمبر می گوید که تو را فریب نده، تقلب ؟؟. « فایل در10 دقیقه آخر خیلی غیر واضح است.» این طوری نیست که انتظار نداشته باشیم که جلوه های خداوند را در هر جایی ببینیم ولی در جاهایی مثل فوتبال و خیلی از جاهای دیگر به دنبال خداوند گشتن، یک جوری مسئله دار است. آخرین آیه دارد به هر حال به پیغمبر می گوید که « آن وعدالله...» خودتان وعده ای را که داده اید محقق می شود. ولی باید صبر بکنید. « و لا...» این هایی را که یقین ندارند را ؟ نکن. یعنی دیدگاه ؟ پیدا نکن. وقتی که شما این طور به دنیا نگاه بکنید که بگویید که روم برد و یا ایران برد و یا فوتبال ایران برد و یا عربستان برد پس خداوند وجود دارد و یا پنهان و یا آشکار است. این افکار، افکار کثیفی است یک چیزی وجود دارد در دنیا که اگر ما آدم کثیفی نباشیم ما در دنیا حکومت را بر علیه خداوند می بینیم. این که در بازی ها و در بازی های قدرت های سیاسی خداوند است که ایران را غلبه داده و اوست که وعده می دهد که بعداً او را پیروز می کند، این است که این آیه را اگر شما یک لحظه به این آیه دقت بکنید که می گوید که این ها غلبه کرده اند و رومی ها بعداً غلبه می کنند « لله امر من قبل و من بعد» قبل از ماجرا و یا بعد از ماجرا امر در دست خداوند است. آن هایی که بردند به امر خداوند است و آن هایی هم که می برند هم به امر خداوند است. این طور نیست که هیچ چیزی برخلاف خواسته خداوند و بر خلاف امر خداوند اتفاق بیفتد. « بالنصر ...» خداوند هر کس را که بخواهد می تواند در یک لحظه ای یاری بکند. ایرانی ها هم که برده بودند با نصر خداوند بردند. رومی ها هم که می برند با نصر خداوند می برند و در آن جا یعنی در جاهایی که یک مقدار پیچیده است و یک بازی هایی را ما درست کرده ایم، یک پیچیدگی هایی پیش می آید که شما ممکن است که صد سال و یا هزار سال بعد بفهمید که نفع جهان به طور کلی بود که رومی ها یک لطمه ای بخورند که اگر نخورند به یک جایی نمی رسند. این که مسلمان ها در جنگ های خودشان هم با هم ممکن است که شکست بخورند. ممکن است که هزار سال بعد یک نفر بفهمد که چه حکمتی بود که این ها شکست خوردند. نه این که هر لحظه انتظار داشته باشید که فوتبالیست هایتان ببرند و به المپیک بروید و کشتی گیرانتان همه کشتی گیرهای ملحد را شکست بدهند. این جوری نگاه کردن به دنیا در معنای واقعی کلمه نگاه بدی است. حکومت خداوند در دنیا برقرار است و هیچ نگران نباشید. یک جایی هست در دنیا که همیشه قبل و بعدش حکومت خداوند بوده و می توان آن ها را دید. یک جاهایی هم یک پیچیدگی هایی وجود دارد که حکومت خداوند برقرار است حتی در دادن ربا و حتی در قمار که برخی ها انجام می دهند و این که چه کسی ببرد و چه کسی ببازد را خداوند دارد تعیین می کند، ولی نه به آن صورت که فکر کنید در قمار هم مؤمنین پیروز می شوند. یک جاهایی هست در زندگی درونی مؤمنین همیشه پیروز هستند و آن هایی که کارهای بد می کنند همیشه باخته اند. برای این که این ها هدایت شده اند ولی در این لایه های مصنوعی و قراردادی اگر جلو بیایی این دیده نمی شود. پیچیدگی هایی به وجود می آید که نمی فهمیم چی به چی است. ولی همیشه این طور است که « لله من قبل...» قبل از ماجرا و یا بعد از ماجرا همیشه یک اتفاقی می افتد که امر خداوند اطاعت می شود. هی اگر این احساس بهتان دست داده که سوره روم را فهمیده اید، در این جلسه شکست خورده اید و اگر این احساس بهتان دست داده که حالا می توانید جزئیات سوره را بررسی بکنید، بروید بیرون و اصلاً وارد جزئیات نشوید و وارد هیچ کدام از آیه ها نشوید چون یک عالمه جزئیات وجود دارد که اگر کلیات را فهمیده باشید، من وقت ندارم که ادامه بدهم ولی امیدوارم که خودتان ادامه بدهید. خب قرار بود که آخرش سؤال بپرسید می رسیم که گفتم آخرش اجازه می دهم که سؤال بپرسید ولی خب وقت تمام شد.