مسیحیت - جلسه ۳
شرح وضعیت بشر از دیدگاه مسیحیت
امروز میخواهم به این بپردازم که مسیحیان در پی توجیه چه واقعیات و مشاهداتی در دنیا هستند. به طور کلی، ادیان بیشتر با وضعیت بشر، جایگاهش در جهان و اینکه چه باید بکند تا نجات پیدا کند سر و کار دارند. پس بحث منطقیمان (که به نظرم از روش اصل موضوعی عاقلانهتر است)، این است که حقایقی را که معتقدیم تجربهی مشترک بشر است درنظر آوریم و داستان یا اعتقادی برای آن بیان کنیم تا توجیه کند که چگونه بشر در این وضعیت قرار گرفتهاست. پس اگر من با یک داستان شروع کردم نگویید چرا! همانطور که جلسه پیش گفتم، در این روش تعمیم یافتهی پوپری، دستمان آزاد است که از شعر و داستان استفاده کنیم. بعد باید ببینید این داستان با فکتهای روزمره زندگیتان هماهنگ هست یا نه. به عنوان شروع روایت اسقفی، به بیان فکتهایی میپردازدم که از نظر مسیحیان مرکزیت دارد. واقعیتهایی مربوط به مسائل احساسی و اخلاقی. همهی ما این احساس را داریم که زندگیمان، زندگی ایدهآلی نیست. در زندگیهایمان رنج میبریم و در موقعیتهایی قرار میگیریم که نمیخواهیم. به نظر میآید بیش از هر موجود دیگری این ویژگی را داریم. اگر بخواهیم موقعیت انسان را در جهان شناسایی کنیم، به نظر میآید با جهانی مواجهیم که پر از زیبایی و آرامیش و خوبی و خوشی است. اگر طبیعت را بنگرید و دنیای انسانی را در نظر نگیرید، سرشار از این احساس میشوید که جهان جایی بسیار امن و منظم و زیباست و این وسط فقط ماییم که گویی مشکلی داریم. چرا به بسیاری از چیزهایی که میخواهیم نمیرسیم؟ چرا دائم در زندگیمان با شرایط رنجآور مواجه میشویم؟ درخت هیچ وقت کاری نمیکند که نمی خواسته یا به عبارت دیگری هیچ وقت اشتباهی نمیکند که بعدها پشیمان شود. به نظر میآید این وسط بشر یک سرگشتگی ای دارد و همیشه با مساله ی شر درگیر است و دلهره ی وقایع بد را دارد. فکر میکنم یک فکت ثابت شده ی زیست شناسی است که اکثر حیواناتی که در طبیعت توسط حیوانات دیگر شکار میشوند، زندگی پر از دلهرهای ندارند. علیرغم اینکه مرگ تهدیدشان میکند زندگی آرامی دارند. گویی هر چه به موجوداتی که دورتر از انسان هستند نگاه میکنیم، تکلیفشان در هستی مشخص تر است و دچار رنج نمیشوند و همه چیز برایشان با قاعده پیش میرود. درواقع وقتی به جهان نگاه میکنیم، به نظر میاید هر چه از عالم انسانی دور میشویم، جهان شستهرفته تری میبینیم. وقتی ستارگان را نگاه میکنیم اشیای زیبای نورانی ای را میبنیم که طبق نظمی بی نهایت دقیق به طور مداوم حرکت میکنند. و هیچ بدی ای در آنجا وجود ندارد. همه چیز سرشار از زیبایی و نظم است. این احساسی است که همیشه در طول تاریخ، بشر نسبت به آسمان بالای سر خودش داشته است. حالا از بالا میآیید پایین. کوهها، تپه ها، اقیانوسها و غیره. اگر حیات را کنار بگذارید، حتی آتش فشان هم زیباست. همه بدبختیها از آنجا شروع میشود که حیات به وجود میاید. باز به حیات نباتی که نگاه میکنید خیلی اوضاع مرتب است. گیاهان همدیگر را پاره پاره نمیکنند و خونی ریخته نمیشود. احساس آرامشی در طبیعت سبز دارید و به نظر میآید گیاهان موجودات شادی هستند. وارد دنیای حیوانات که میشوید، اوضاع کمی خراب میشود. گیاهان را میخورند، همدیگر را پاره پاره میکنند. اما باز هر کاری میکنند بر اساس غرایز حیاتی خودشان است، اگر میکشند برای این است که بخورند. بعد یکدفعه وارد دنیای بشری میشوید!! میبینید که اینجا افتضاحی است و انگار شباهتی به بقیه ی جهان ندارد! یک سری موجوداتی که همدیگر را میکشند اما نه به قصد خوردن. تمام تاریخ بشر از جنگهای احمقانه پر است! به نظر میآید زندگیشان پر از رنج و نکبت و بدبختی است. حتی اگر جنگ نباشد هم، چندان احساس خوبی نسبت به حیات خودشان ندارند. در دنیا ظلم و شرارت هست و حتی نتیجه ی جنگهای بین انسانهای موحد و غیر موحد مشخص نیست! گویی همه چیز درهم و برهم است! یک تجربه ی مشترک بین همه ی انسانها، این است که میدانیم که میمیریم و دوران موقتی ای در این دنیا هستیم. (این فکت بسیار مهمی است و نمیتوانم هم اثباتش کنم. استدلالی که میکنم استقرای ناقص است و درواقع از نظر دکارت اینکه میمیریم یا نه اثبات نشده است). ما از درونمان میدانیم که میمیریم و فانی هستیم. همانطور که تمام لحظات روزمرهمان را میبینیم که در گذر است. ما یک موجود بلاتکلیفیم که جلوی خودمان مرگ را داریم و از طرفی هم باید زندگی کنیم و نسبت به این زندگی احساس مسئولیت داریم. همه ی آدمها در طول عمرشان این احساس را دارند که دارند زندگیشان را میسازند و بعد یک روز به زندگیشان نگاه میکنند و حس میکنند که میتوانستند بهتر رفتار کنند و تصمیمات بهتری بگیرند. به دلایل مختلفی مثل تنبلی، جهالت، اشتباهاتم و .. به چیز ایده آلی که واقعاً میخواهم نرسیده ام. بنابراین به گذشتهام که نگاه میکنم دچار حزن میشوم، به آینده هم که نگاه میکنم دچار خوف میشوم! فکر نمیکنم هیچ انسانی باشد که احساس کند در بهشت زندگی میکند و در بهترین موقعیت ممکن است. یا مثلا ما موجودی هستیم که خواستههای متعارض داریم در عین واحد نمیتوانیم به همشان برسیم. اگر شما لیستی از تمام آنچه میخواهید تهیه کنید، باز هم میبینید که همشان را با هم نمیتوانید داشته باشید و اگر انتخاب کنید هم باز از آنچه ندارید در رنج خواهید بود. اینها در حالیست که همه ی ما تصویری از خوشبختی و سعادت مطلق را در پس ذهنمان داریم و حداقل در دوران کودکیمان آنرا حس کرده ایم. ما قطعاً در ناخودآگاه خودمان خاطراتی از دنیای درون رحم داریم که آنجا دیگر بی نهایت بهمان خوش گذشته و هر چه میخواستیم در اختیارمان بوده. گویا بهشتی است، غذا به طور بی نهایت بدون اینکه ما در خواست بکنیم میرسد، همیشه مادر کنارمان هست. به قول کسی میگفت این آدم را که نگاه میکنید انگار یک شاهزادهای چیزی بوده و از دنیایی آمده که آنقدر بهش احترام گذاشته اند و هر چه میخواسته در اختیارش گذاشتهاند که اینقدر با توقع شده است. اما با دور شدن از کودکی، از آن تجارب دورتر شدهایم و این احساس آرامش و خوشی مان کم و کمتر شده است. بنابراین گویی همگی از بهشتی گمشده آمدهایم و در وضعیتی ناخواسته قرار گرفتهایم و میخواهیم که نجات پیدا کنیم و به بهشت گمشده مان برگردیم. گویی ما در کودکی با دنیا متحد هستیم و احساس جدایی و فردیت نمیکنیم اما هر چه از کودکی دورتر میشویم، دیگر کمتر عضوی از عالم تلقی میشویم و دیگر مثل سیارات و ستارهها متحد با عالم نیستیم. گویی به گونهای جدا افتاده ایم. درواقع شما در تمام قسمتهای جهان غیر از زندگی بشری، شکوه و زیبایی ای میبینید که انسان را به طور قطع به این معتقد میکند که آفریننده ی عادلی هست که همه چیز را خلق کرده و نظم داده. ولی وقتی به عالم انسانی نگاه میکنید احساستان این میشود که اگر خدا هست چرا اینقدر رنج و بدبختی وجود دارد؟ درواقع این یک بیعدالتی است که به موجودی نیازی داده شده باشد ولی پاسخ آن نیاز نه! اگر واقعاً به خدا اعتقاد داریم باید پاسخی به این سؤال داشته باشیم که چرا این بیعدالتی شده؟ منشاء شر در دنیا چیست ؟ از این وضعیت چگونه میتوان نجات پیدا کرد؟ مرکز الهیات مسیحی پاسخ به این سؤال است. بنابراین مسیحیت از انسان شناسی شروع میکند نه از جهان شناسی. به این دلیل است که در مرکز بحثهای الهیات مسیحی، بر خلاف الهیات سایر ادیان، نجات شناسی وجود دارد. مثلاً الهیات اسلامی پر از بررسی صفات خداست در حالی که مسیحیان کمتر دغدغه ی بحث از صفات الهی را دارند. یا مثلاً پیامبر شناسی و نبوت شناسی، بحث کوچکی در الهیات اسلامی است در حالیکه شاید مهمترین بخش الهیات مسیحی بحث از هستی و چیستی مسیح است. چرا که مسیح است که قرار است انسان را نجات دهد. اینگونه نگاه کردن به جهان و شروع جهان بینی را با شروع دکارت و کانت مقایسه بکنید! کانت به این میاندیشد که ما اصلاً میتوانیم بشناسیم یا نه!! دور از عقل است که موجودی که چند سال بیشتر وقت ندارد در این دنیا تمام وقتش را صرف این کند که میتواند بشناسد یانه. حالا فرض هم بکنید که من در لحظه ی آخر عمرم به این نتیجه برسم که میتوانم بشناسم! چه فایده!! انگار این حرفهای مسیحیت واقعی ترند. کیرکگور و قبل از او پاسکال، از کسانی هستند که در این چرخش نگاه از بحثهای نظری و شناختی به بحثهای عملی زندگی نقش داشته اند. اصلاً فلسفه ی اگزیستانسیالیست همین است. درباره ی وجود بحث نمیکند بلکه درباره ی وجود انسان بحث میکند. نکته ی مهم برای کیرکگور این است که میخواهد زندگی کند و میداند که میمیرد و به قول خودش در یک موقعیت ترادژیک قرار گرفته و حال باید هرکاری که از دستش بر میآید بکند. اینجور بحثها جالبترند، در عین حال که آن بحثهای نظری هم بحثهای جالبی هستند ولی بحث نظری صرف کردن دیونگی محض است!
توجیه وضعیت بشر در دیدگاه مسیحی
برای توضیح این فکتها، دو پاسخ میتوان داد:
1- در آسمانها هم همه بدبختند، درختان همه از شرایطشان ناراضیند ولی ما نمیفهمیم. خدایی وجود ندارد و چیزهایی همینطوری به وجود آمده و نظمی ایجاد شده. کسی هم متولی نیست که از او بپرسید چرا بشر رنج میکشد. بیخودی فکر میکنیم که جهان باشکوه و زیباست. با این پاسخ، حداقل مشکلات نظریمان حل میشود و دیگر دائم نمیپرسیم که چرا بدبختیم. (یادآوری میکنم که اگر کسی ادعا کند که نظم وجود دارد و ما منشاء آنرا در علم پیدا کردهایم و مثلاً دیگر نیازی نیست به خدا معتقد باشیم، کاملا حرف کذبی زده. در جلسات مربوط به ساینس گفتم که ما در ساینس فقط فرمولهایی مینویسیم که این نظمها را توضیح دهیم و در مورد اینکه این قانونها از کجا آمده هیچ حرفی نمیزنیم).
2- جواب دوم که همان جواب ادیان است، این است که فرض اول را حفظ بکنید، یعنی قبول بکنید که وقتی جهان را نگاه میکنید چیزهای زیبایی میبینید، به علاوه ی اینکه هر انسانی هم وقتی به دوران کودکی خودش نگاه میکند، به یاد میآورد که همین دنیا را خوب و شاد و زیبا میدیده. بنابراین بشر هم میتوانسته در این منظومه ی کیهانی خوش باشد ولی به دلیلی از آن حالت در آمده. درواقع این خود بشر است که کاری کرده که به این فلاکت افتاده.
به یک فکت مهم دقت کنید: من به دنبال اینام که ببینم منشاء شر در زندگیم چیست و از طرفی دوران کودکیم را شادتر از اکنونم میابم. اگر نگاه کنم به دوران گذشته ام، شاید یادم بیاید که لحظههایی از زندگیم بوده که وقتی گناهی کردهام حس خیلی بدی به من دست داده. انگار در بهشتی بودهام و با اشتباهاتی که کردهام از آن خارج شدم. مثلاً دروغی گفته بودم و بعد همه فهمیدند که من دروغ گفتهام و حس بدی به من دست داد که با خارج شدن از آن بهشت مربوط بود. تفاوت بشر با سایر موجودات همین است که میتواند گناه کند. میداند کاری غلط است ولی آنرا انجام میدهد. یکی از توجیهاتی که میتوانم برای این وضعیت بشر بگویم و عدالت خدا را هم زیر سؤال نبرم، این است که بشر خودش گناه میکند (فعلاً وارد جزئیات نمیشوم، اینکه چگونه بشر اختیار و توانایی گناه پیدا میکند و خلق چنین موجودی اصلاً عدالت هست یا نه؟). اما این توجیه یک اشکال اساسی دارد. اینکه اگر انسانی گناه نکند پس نباید دچار رنج شود دیگر! اما اصلاً اینگونه نیست. وقتی کسی گناه نکرده ولی عزیزانی دارد که دچار رنجهایی میشوند، خود او هم دچار رنج میشود. خود پیامبران، رنج بسیار دیدند و شکنجه های بسیار شدند! پس این تئوری به نظر نمیاید درست باشد. همه ی ادیان ابراهیمی معتقدند بشر یک گناه اولیه دارد که باعث اخراجش از بهشت شده است. درواقع انسان برای بهشت خلق شده بود و آزمایش شد و گناه کرد. بحثهای مفصلی هست که چرا ما باید مجازات بشویم به خاطر گناه کس دیگر. معروفترین نظریه این است که آدم به عنوان یک انسان اینکار را کرد و هر کس دیگر هم جای او قرار بگیرد همین کار را میکند. بشر لایق بهشت نیست و حتی اگر در کل بهشت یک درخت باشد که به او بگویند از این نخور، از آن میخورد. بنابراین بشر ذاتاً تمایل به گناه دارد و به همین دلیل دچار هبوط شده. بنابراین همه ی شرهای دنیا به خاطر گناههای فردی ما نیست، نتیجه ی یک گناه به اصطلاح جبلی است. یعنی همه ی ماشریک گناه آدم در بهشتیم و انسان معصوم نداریم! این وارد شدن انسان به کره ی زمین، که به قول ارسطو محل کون وفساد است (اصلاً بچه با گریه به دنیا میاید!)، نتیجه ی گناه اولیه است. زمینی که در آن بیماری و مرگ وجود دارد. البته بعد هم به دلیل سایر گناهان خودمان، رنجهای ثانویه هم بر آن افزون میشود. این داستان مرکز الهیات مسیحی است. پس ما در دو مرحله گناه کرده ایم، یک گناه جبلی و یک سری گناههای بعد تولدمان که گناهانی مثل نقض قوانین شریعت هستند. نتیجه ی این سری گناهان دوم این است که ما احساس بدی بهمان دست میدهد، شیطان بر ما مسلط میشود و از رشدی که باید میکردیم محروم میشویم. یعنی اگر اسم این گروه دوم گناهان را تشریعی بگذاریم، مجازاتهایش هم به گونهای تشریعی اند. بنابراین میتوان از آنها توبه کرد و سعی در جبرانشان نمود. اما با توبه کردن گناه جبلیتان را نمیتوانید پاک کنید. اگر میتوانستید توبه کنید که به بهشت وارد میشدید! هیچ انسانی که خودش گناهکار است نمیتواند این گناه را از خودش یا بقیه پاک بکند، پس فقط خداوند است که باید کاری بکند. ما در نتیجه ی آن گناه اولیه، دچار نوعی هبوط به معنای تکوینی شدهایم نه فقط سقوط اخلاقی! در حالیکه سایر گناهان شما را سقوط اخلاقی میدهد. پس توبه کردن از این گناه و برگشتن به حالت اول مثل این است که ذات خودتان را بخواهید عوض کنید. درواقع اتفاق مشترکی که به طور کلی در گناه میفتد این است که در وجود ما عنصری به نام عقل (یا همان لوگوس به تعبیر یونانی) هست که هر چه با آن هماهنگ باشید حس هماهنگی با دنیا پیدا خواهید کرد و هر از آن فاصله بگیرید و مطابق سخنش عمل نکنید، حس جدایی از جهان پیدا میکنید. در بهشت آدم و حوا در وحدت کامل با جهان اطرافشان بودند و با انجام گناه بود که به فردیت رسیدند. این مطلب در قرآن هم کاملاً ذکر شده، اینکه قبل از آن شرمی نداشتند و احساس برهنگی نمیکردند ولی بعد از آن نوعی دانایی به جسم خودشان و فردیت خودشان پیدا کردند. پس واقعهای که در هر گناهی اتفاق میفتد، فاصله گرفتن از لوگوس است و وارد شدن به دنیایی نامعقول که دنیای شیطانی است و در آنجا کذب وجود دارد. بنابراین با همان اشتباه اول آدم، این فاصله ی پیدا شد و انسان وارد کره ی زمین شد، حال هر چه گناهان بیشتری انجام دهد، فاصله اش را آن لوگوس بیشتر میشود. این فاصله را میتوان با توبه کم کرد ولی نمیتوان فاصلهای را که گناه اولیه ایجاد کرده از بین برد و دوباره به وحدت مطلق رسید مگر اینکه خداوند خودش کاری بکند و اتفاقی تکوینی در عالم بیفتد. این اساس ایده ی مسیحیت در مورد وضعیت بشر و نجات است. نکته ی مهم این است که شما درک بکنید که گناه جبلی گناه بسیار بزرگی است و با تمام گناهانی که در زمین انجام داده اید زمین تا آسمان فرق میکند. چرا که آن گناه را در آسمان انجام دادید! در کره ی زمین هر گناهی هم بکنید به بزرگی آن گناه نخواهد بود، چرا که آن گناه نافرمانی از دستور مستقیم خدا بود در حالی که ما را در بهشت گذاشته بود و هیچ مشکلی هم نداشتیم! به همین علت هم اثر بزرگی بر ما داشته و خداوند همه ی انسانها را به جایی فرستاده که رنج بکشند. پس نکته ی اصلی این است که به نجات فکر بکنیم. چیزی که لازم بوده اتفاق بیفتد این است که مسیح ظاهر شود و زندگی کند با همان کیفیتی که کرد و با همان کیفیتی که دچار مرگ شد، تا گناه اولیه ی بشر پاک شود. ظهور مسیح در زمین، به معنای ظهور خداوند است. مسیح جدایی از خداوند ندارد. در کتاب مقدس میخوانید که کلمه جسم گرفت و در میان ما ساکن شد. واژه ی خداوند را به جای مسیح کار نمیبرم چرا که بعد که از تثلیث صحبت میکنیم، تفکیکی بین مفهوم خدا و مسیح قائل میشویم. مسیح تجسد روح القدس است. آن مفهومی که ما از روح القدس در مسیحیت میفهمیم، بسیار منطبق با مفهوم لوگوس یا عقل اول در فلسفه است. مسیح همان اولین مخلوق خداوند است، میتوان «حق» هم نامیدش. بنابراین روح القدس جسم گرفته و به هیئت یک انسان در کره ی زمین ظاهر شده به قصد نجات دادن بشر. این چیزی است که هر مسیحی الزاماً باید به آن معتقد باشد. حال آدمها میتوانند سعادتمند باشند به شرط اینکه به مسیح ایمان آوردند. البته بگویم که اخیراً در شورای واتیکان دوم تصویب شده که مسیح تنها راه نجات نیست، و پیرو ادیان دیگر هم میتوانند نجات پیدا کنند ولی تا قبل از این، اعتقاد کلیسا این بود که نجات منحصر به ایمان به مسیح است چرا که مسیح با خداوند و لوگوس متحد است.
آیا مسیح همان عیسی ی ناصری است؟
پاسخ مسیحیت
حال یک سؤال مهم این است که آیا واقعاً این اتفاق افتاده و شخصی با این مشخصات ظاهر شده؟ از کجا باید بفهمم که آن شخص وجود داشته و همان مسیح بوده؟ برای پاسخ به این سوال، ابتدا جواب مسیحیان را میگویم و بعد از جدل استفاده میکنم، بدین معنا که از آیات خود قرآن استفاده میکنم. پاسخ مسیحیت اینست:
اولاً این واقعه ضرورت دارد و مدعی دیگری غیر از مسیح هم برای آن در تاریخ وجود ندارد.
ثانیا، پیشگویی هایی در کتاب مقدس وجود دارد که این حرف را ثابت میکند. مثلاً در اشعیا آمده است: 1- « این بنده ی من است که او را انتخاب کردهام، فرزند محبوب من، روح عزیز من، من اورا به روح خویش مخصص نموده ام» 2- «روح القدس به من موهبت شد زیرا او مرا مسح فرمود». این آیه از قول خود مسیح است. در اشعیا، وارد شدن مسیح به اورشلیم سوار بر یک الاغ و استقبال مردم از او نیز ذکر میشود. همچنین در چهار انجیل اول خصوصا انجیل متی، نشانههایی از مسیح ذکر میشود که همگی در تورات، پیشگویی شده بود؛ مثل تولد در بیت الحن، از نسل داوود بودن و ... بنابراین اگر ادیان ابراهیمی را قبول داشته باشیم باید قبول کنیم که این شخصیت، همان شخصیتی است که در کتاب مقدس ذکر میشود. در بین مسلمانها هم این عقیده وجود دارد که یحیی اصولاً ظهور کرد تا بشارت دهنده ی مسیح باشد.
ثالثاً حضرت مسیح، زندگی خاصی داشته که نشاندهنده ی رابطه ی خاص او با خداوند، در مقایسه با سایر پیامبران است. علاوه بر تولد خاص او، یعنی زاییده شدن از یک باکره، در طول زندگی هم معجزات بسیار کرده. انجیلها خصوصا انجیل مرقوس، سرشار از معجزات مسیح است و او هر کار غیر ممکنی را که کار اختصاصی خداوند به نظر می آید، انجام میداده و حتی مرده زنده میکرده! علاوه بر شفا بخشی و مرده زنده کردن، علم غیب هم دارد که در متون مقدس دائماً ذکر میشود که اختصاص به خدا دارد. چنانکه از سرگذشت و آینده ی انسانها آگاه بود و مردم را از آنچه در خانهشان داشتند با خبر میساخت.
رابعا اینکه ظهور مسیح طبق شواهد تاریخی، به معنی واقعی کلمه تاریخ را عوض کرد. اگر بخواهیم نقطه ی عطفی برای توحید در تاریخ معتقد شویم، همین ظهور مسیح است. امپراطوری روم یکتاپرست شد! در آن زمان پیشرفت مسیحیت به طور معجزه آسایی رخ میدهد که میتواند شاهد این باشد که مسیح همان موج خارقالعاده ایست که قرار بود در زمین ظهور بکند.
اما از نیمه ی دوم قرن نوزدهم، یک سری تحقیقات تاریخی شروع شد و کار به جایی رسید که وجود شخصیتی به نام عیسی بن مریم را منکر شدند. ما قطعاً از اینکه در رم آن زمان چه اتفاقاتی افتاده اطلاعات بسیار داریم ولی منطقی است که از کسی که در یک روستا به دنیا آمده و به محض ورودش به اورشلیم اعدامش کردهاند کسی جز خود مسیحیان چیزی ننوشته باشد. البته اسناد اندک دیگری هم غیر از اسناد خود مسیحیان وجود دارد، مثلاً در یک کتاب تاریخی، شخصی به نام ژوسفوس که معتبرترین تاریخ دان مشهور یهودی است، در کتاب خودش، به مسیح به عنوان شخصیتی که ادعای مسیح بودن کرد و طبیعتاً اعدام شد، بسیار مختصر اشاره کرده. یا مثلاً در یک نامه ی رسمی که یک کارگزار حکومت روم به امپراتور نوشته، اشارهای به ماجرای مسیح شده است. اما به هر حال، این سخنان آزاردهنده در زیر سؤال بردن ظهور مسیح، برخی الهی دانهای مدرن را بر آن داشته که بگوینده اصلاً میتوانیم الهیات مسیحی را بدون اینکه به این واقعه ی تاریخی اعتقاد داشته باشیم بناکنیم. کافی است که به مسیح به عنوان یک اسطوره اعتقاد داشته باشید!! این حرفها کفر آمیز است. اعتقاد درست مسیحی این است که باید معتقد باشید مسیح به عنوان یک شخصیت تاریخی ظهور کرد و نجات منحصر به اتفاقی در ذهن شما نیست بلکه معنای عمیقتری دارد.
استفاده از قرآن و عقاید اسلامی به قصد جدال
حال به قصد جدال به سراغ دانش اسلامی خودم میروم. در اینجا، شواهدی از اسلام، در جهت اثبات عقاید مسیحی می آوریم:
1. معجزات خاص عیسی: در قرآن وقتی پادشاهی کافر از ابراهیم میپرسد خدای تو کیست، ابراهیم به عنوان کار اختصاصی خداوند زنده کردن و مردن را یاد میکند! بنابراین ابراهیم به عنوان یکی از پیامبران بسیار بزرگ، کار اختصاصی خداوند را حیات بخشی میداند. این در حالیست که مسیح، مرده را زنده میکرده و هر گونه بیماری ای را شفا میداده. یکی از معجزات مربوط به حیات بخشی مسیح که به طور جالبی در قرآن هست ولی در انجیلها (بجز یکی از انجیلهای بدست آمده در نجع حمادی) نیامده، ساختن پرنده از گل و دمیدن در آن و زنده کردن آن است. برای مسیحیان بسیار جالب است که چنین معجزه ی شگفت انگیزی در قرآن آمده.
2. لقب روح الله درقرآن: در سوره ی مریم میخوانید که به مریم روح خودمان را فرستادیم و از همین روح بود که مریم باردار شد و مسیح زاده شد. این چیزی است که در قرآن اشاره میشود و با این واقعیت بسیار مهم تقویت میشود که لقب مسیح در قرآن روح الله است. پس این روح خداست دیگر! که فقط جسم دارد و به شکل انسان درآمده. به لقب سایر پیامبران در قرآن نگاه بکنید، موسی کلیم الله، ابراهیم خلیل الله، پیغمبر ما رسول الله، اینها کجا و روح الله کجا؟ وقتی خدا به کسی لقب روح من را میدهد، یعنی همه چیز من، یعنی خود من! یک عده (یک طیفهای خاصی و همینطور وهابی ها) میگویند او عبد ما بود، یا رسولی بود که به سمت بنی اسرائیل فرستادیم. پس نتیجه اینکه مثل سایر رسولان بود و برتر نبود. خوب در مورد پیامبر هم گفته میشود من بشری مثل شما هستم! این یعنی پیامبر هم مثل ماست و به ما هم میتوانست قرآن نازل شود!!؟ وهابی ها نظرشان این است که به جای پیامبر میشد کس دیگری انتخاب شود. معتقد نیستند که پیامبران عروج کردهاند، به وحدت وجود رسیدهاند، گویی با خدا متحد شدهاند و در نتیجه لایق وحی شدهاند و این عقاید را انحرافی میدانند. در حالیکه در قرآن آمده اگر قرآن به کوه نازل میشد منفجر میشد. یا مثلاً مگر هر زنی میتواند مسیح را به دنیا آورد؟ اینها عرفای کامل هستند و راههایی را طی کرده اند. میخواهم بگویم این آیه ی قرآن را ساده نگیرید که میگوید: المسیح، عیسی بن مریم، روح الله! گویی دارد یک پادشاه را نام میبرد با این لقبها! من یادم نمیآید در مورد هیچ موجود دیگری چنین تعظیمی در قرآن باشد. اصلاً زندگیاش خاص است. این از تولدش که اینقدر تمهیدات برایش چیده شد و در قرآن هم دائم تاکید میشود که از باکره به دنیا امد، ازدواج نکرد، از سنی به بعد حواریون را دور خودش جمع کرد و در زمین راه میرفتند و جایی ساکن نمیشدند. در ضمن نه تنها شریعتی نداشت، بلکه بعضی احکام موجود در دین یهود را پاک میکرد و تخفیف میداد (در قرآن این ذکر شده که آمدهام بعضی چیزهایی را که بر شما حرام بود، حلال کنم). در پایان هم که به آسمان عروج کرد! میبینید چه زندگی خاصی داشته است؟
3. لقب عیسی مسیح در قرآن: در قرآن فکت جالبی در مورد مسیح و یحیی وجود دارد و آن اینکه نامشان از پیش توسط خداوند تعیین شده. وقتی خداوند اسم بر کسی میگذارد یعنی حقیقتی در آن نام هست. معنی مسیح، مسح شده است و اشاره به مسح او توسط روح القدس دارد. البته یهودیان اینگونه برداشت میکردند که چون قرار است پادشاه شود، با روغن خاصی مسح خواهد شد. عیسی هم یعنی نجات دهنده. یهودیان معتقد بودند که مسیح برای نجات آنها از دست رومیها خواهد آمد اما در قرآن تأکید است روی اینکه مسیح و مریم آیتی برای عالمیان هستند. یهودیان قبول ندارند که آن مسیحی که در کتابشان آمده ظهور کرده. اما کسی که قرآن را قبول داشته باشد نمیتواند قبول نکند که مسیحی که مسیحیان میشناسند همان است که در تورات آمده، چرا که واژه ی مسیح را قرآن برای همان عیسی که در تاریخ است استفاده کرده. یا مثلاً به این دقت کنید که در قرآن حرف از این هست که انجیلی وجود داشته است. یعنی کتاب مقدسی وجود داشته. من کاری ندارم انجیل تحریف شده یا نه، ولی به معنای واژه ی انجیل دقت کنید. انجیل یعنی خبر خوش! خبر خوش حضرت عیسی چه بوده؟ نام عیسی هم یعنی نجات دهنده. اینها چیزهایی است که وقتی قرآن میخوانید به نظر من باید برایشان جوابی داشته باشید.
4. استدلالی ازقرآن برای پاک بودن مسیح از گناه اولیه: میخواهم با استفاده از قرآن بگویم که مسیح فاقد گناه اولیه است. قبول دارید که اگر خداوند دعایی از کسی را بیان میکند و اشارهای به مستجاب نشدن آن نشده، بدین معناست که آنرا استجابت کرده است؟! وگرنه به این معنا خواهد بود که خدا اشاره به دعایی میکند که هیچ اهمیتی به آن نداده. مثلاً اگر شخصیتی مثل ابراهیم دعایی بکند، و خداوند آنرا در قرآن ذکر بکند، یعنی برآورده شده. در قرآن تأکید میشود که وقتی مادر مریم او را به دنیا می آورد، میگوید «خداوندا او و ذریه اش را از شر شیطان دور بدار». مریم با گناه جبلی زاده شده و این خللی به دعای مادرش وارد نمیکند چرا که به این معناست که از این به بعد در امان باشد. اما تنها ذریه ی مریم که عیسی باشد، اگر قرار باشد از شر شیطان ایمن باشد باید از گناه جبلی هم پاک باشد چرا که گناه جبلی نتیجه ی وسوسه ی شیطان بود.
5. اشاره به خاص بودن مسیح در عرفان اسلامی: افرادی مثل ابن عربی و حلاج در عرفان اسلامی هم، شان خاصی برای مسیح قائل هستند. ابن عربی مسیح را خاتم الاولیا میداند و معتقد است که چیزی با مسیح تمام میشود. ابن عربی در جایی، برای اشاره به خاص بودن مسیح از لحاظ تکوینی، آیهای از قرآن را ذکر میکند که در آن گفته میشود «خلقت مسیح مانند خلقت آدم است». گویا دایره ی خلقت که از آدم شروع شده بود، با مسیح بسته میشود. در واقع مسیحیان هم دقیقاً مسیح را به آدم ربط میدهند و انگار پرونده ای را که از آدم شروع شده بود و حوادث تکوینی ای با خود به همراه داشت، بسته شده با خلقت مسیح میبینند.
6. روایتی از پیامبر: روایت معروفی از پیغمبر در صحیح بخاری ذکر میشود که چنین مضمونی دارد: «همه ی انسانها وقتی متولد میشوند شیطان آنها را لمس میکند بغیر از مسیح و حضرت مریم». البته مسیحیان معتقدند که ویژگی معصومیت مسیح ورای معصومیت مریم هم هست و درواقع گناه اولیه را هم ندارد.
توضیحی کلی در مورد کتاب مقدس مسیحیان
در مورد کتاب مقدس مسیحیان، این توضیح کلی را بدهم که از دو بخش یهودی و مسیحی تشکیل شده که به قسمت یهودی عهد عتیق و به قسمت مسیحی عهد جدید میگویند. عهد عتیق با داستان آدم شروع میشود، پنج فصل اولش را تورات میگویند و بقیه تاریخ قوم یهود است ولی مسیحیان آنرا مقدس میشناسند (اتفاقاً بیشتر پیشگویی های ظهور مسیح در این بخشها هستند و یکی دوتا هم نیستند. اصلاً واژه ی مشیا یا مسیح واژه ی مصطلح بین یهودیان بوده و هنوز هم هست چرا که هنوز منتظر ظهور مشیا هستند). عهد جدید شامل چهار انجیل اصلی متی، مرقس، لوقا و یوحناست و همچنین کتاب اعمال رسولان، نامههای رسولان مسیح و کتاب مکاشفه را شامل میشود. من توصیه میکنم انجیلها را بخوانید تا چهره ی مقدس مسیح را حس بکنید، به عنوان کسی که میتوان عاشقش شد و با او زندگی کرد.خیلی متون ساده و روانی هستند و خواندنشان از قرآن سادهتر است. سه انجیل اول که از لحاظ تاریخی به نظر میآید اول مرقوس بعد متا و لوقا سومی است، از لحاظ محتوا بسیار شبیه همند. من توصیه میکنم اگر میخواهید بخوانید اول مرقوس را بخوانید، بعد متا، بعد لوقا و در بعد فصل پنجم از اعمال رسولان را بخوانید که تقریباً مسلم است ادامه ی انجیل لوقا است (لوقا همان لوکاس است). بعد از اینها انجیل یوحنا را بخوانید. اینگونه تفاوت انجیل یوحنا با سه انجیل دیگر را خواهید دید. (مثلا بسیاری از اعتقادات مربوط به تجسد از انجیل یوحنا آمده اند). اگر میخواهید کتاب مقدس را بخوانید، کتاب فروشی کیوان، ضلع شمال غربی میدان انقلاب، پاساژ البرز، پلاک چهار، کتاب مقدس خوبی دارد. البته عمده ی این کتاب عهد قدیم است. یک عهد جدید خیلی تر و تمیزی هم جدیداً چاپ شده که آنهم در این کتاب فروشی بود و تقریباً همه جا پیدا میشود. به هر حال برای شناختن مسیحیت خواندن عهد جدید خصوصا انجیلها لازم است. یک تذکر مهم هم در مورد اسامی موجود در این کتابها و ترجمهشان به فارسی بدهم. این اسامی به زبانهای مختلف وجود دارند و معلوم نیست بلاخره به کدام زبان باید تلفظ شوند: یونانی، ابرامی، عربی؟ مشکل آنجایی پیش میاید که میخواهیم از آباء کلیسا یاد کنیم. آیا اسم رومی شان معتبر است یا اسم یونانی شان؟آگوستین یا آگوستینوس؟ ژوستین یا یوستینوس؟ یوحنا، همان جان یا همان یحیاست. در خود متن انجیلی که ما در درست داریم، نوشته یحیی اما اسم خود انجیل، انجیل یوحناست! دلیلش هم این است که در چند برهه ی تاریخی به زبان فارسی ترجمه شدهاند و هر بار به شکلی خاص انجام میگرفته. به نظر میآید کتابهای جدیدی که در ایران چاپ شدهاند همه به این نتیجه ی ظاهراً درست رسیدهاند که باید اسامی را به یونانی تلفظ کرد. و خوب کار سختی است!
[به قصد حفظ انسجام جلسات، قسمتی از سخنان جلسه دوم و چهارم در این جلسه ادغام شد.]