مسیحیت - جلسه ۵

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

مقدمه

من یکی دو فیدبک از جلسات پیش گرفتم که خیلی مثبت نبود. بدین شکل که ایرادات خیلی زیادی به دیدگاه اسقفی وارد کرده بودند. توجه کنید که هر نهضت فکری، بخشهایی از حقیقت را در خود دارد و قطعاً دین مسیحیت با این بزرگی و با اینهمه طرفدار و اینهمه محقق، به طور بدیهی حقایقی در خود دارد. از این نکته غافل نباشید که همیشه به هنگام تبلیغ، افراد از قسمتهای پرقدرت اعتقادش صحبت میکند و نه از نقاط دارای ضعف. چیزی که در پایان روایت اسقفی من باید جواب داد این است که آیا تمام مسیحیت همین است که در موردش صحبت کردیم و روایت من چقدر صادقانه بوده؟ و دیگر اینکه آیا تمام فیل (حقیقت)، همین است که مسیحیت توصیف میکند و آیا جامعیت دارد یا نه؟ باز هم تأکید میکنم که خیلی مهم است که وقتی افکار آدم یا مکتبی را مطالعه میکنید حداقل در ابتدای امر یک‌خورده دل به حرفهایش بدهید و دید انتقادی و منفی را از همان ابتدا اعمال نکنید. اینکار مثل این است که فیلمی را در همان بار اول که می‌بینم کاغذ یادداشتی کنارم بگذارم و نقدهایم به فیلم را بنویسم! مرحوم مطهری حرف قشنگی میزد، میگفت باید دید درد هگل چیست. یعنی باید بفهمیم حتی اگر حرف غلطی زده چه دردی داشته و چه چیزی را می‌خواسته حل کند که این صحبتها را کرده. به نظرم اگر بگذارید مکتبی اثرش را روی شما بگذارد، بعد میتوانید بفهمید چه نقدهایی بهش وارد است و چرا اثراتی خاص را روی شما گذاشت. کلاً میخواستم بگویم در مورد مسیحیت هم سعی کنید که همدلی بیشتری داشته باشید. حس خودم این است که از چیزهایی صحبت میکنم که حقیقت زیادی هم در خود دارد.

نجات شناسی و ابعاد آن

نجات شناسی یا مسیح شناسی از لحاظ تاریخی یک مبحث بوده‌اند و بعد آنقدر نجات شناسی بزرگ شد که تفکیکش کردند ولی به هر حال از لحاظ معنایی نمیشود تفکیکشان کرد. نجات شناسی یا پروژه ی نجات بشر، دو بعد متفاوت دارد. یک بعد تشریعی ویک بعد تکوینی. بعد تشریعی این است که ایمان به مسیح و مسیحی شدن، تغییری در ذهن ایمان آورنده ایجاد میکند و گویا تأثیر اخلاقی عمیقی در او گذاشته می‌شود که گناهانش پاک میشود. اینگونه عیسی مسبب این است که انسان‌ها با ایمان آوردن به او متحول شوند. اینرا همه قبول دارند. بعد دوم که بعد تکوینی است مورد قبول همه نیست. مثلا الهی دانه‌های مدرنی مثل بلتما و کیلیش (که خیلی تحت تأثیر ساینس قرار گرفته‌اند و دائم بعد تکوینی دین را کوچک میکنند تا با جو مدرن ساینس سازش پیدا کند)، کار را به جایی میرسانند که میگویند مهم نیست عیسی مسیح واقعاً وجود داشته یا اسطوره بوده. مهم این است که شما به او ایمان بیاورید تا در درونتان تحول ایجاد شود! این کار یعنی محدود کردن اثر مسیح به بعد تشریعی. در حالیکه در بعد تکوینی ظهور مسیح، این مفهوم وجود دارد که جهان منقلب شد و پروسه‌ای که از آدم شروع شده بود در جهان تمام شد. مسیح راهی جدید را باز کرده و تا قبل از آمدنش، نجات به معنایی ممکن نبود. حال هر یک از ابعاد نجات را به طور مفصل شرح میدهم:

ابعاد تشریعی نجات

ما با گناهی که در بهشت کردیم از خدا دور شدیم چرا کاری کردیم که عقل به آن امر نمیکرد. در‌واقع در درون هر انسانی روح الهی وجود دارد که باید و نبایدها و حقایق را به او میگوید. اگر انسان گناه نکند، حرفهای این روح الهی روشن و واضح است و فرد در وحدت با عالم زندگی میکند. درست مثل سیاره ای که همیشه در وحدت با عالم زندگی میکند و هیچ وقت اشتباه نمیکند و جدایی ای از خدا و جهان ندارد. یا شبیه همان حالتی که همه ی ما در کودکی تجربه کرده‌ایم و با بزرگ‌تر شدن این احساس که موجودی جدا افتاده‌ایم در ما افزایش یافته. پس عدم تبعیت از آن لوگوس بود که باعث این وضع ما شد. بنابراین نجات ما در این خواهد بود که دوباره به این وحدت برگردیم. مسیح چیزی نیست جز آن روح یا کلمه ی الهی یا همان لوگوس، که در درون همه ی ما هست و به شکل انسان ظاهر شده. مسیح همان عقل است که تجسد یافته. در فلسفه ی مسیحی، مسیح یا روح القدس را همان لوگوس میدانند و روح خدا هم از او جدایی ندارد. با درک کردن و مانوس شدن و ایمان آوردن به مسیح، اتفاقی که میفتد این است که آن روح الهی ای که در درون ما هست و در اثر گناه یا تبعیت نکردن از آنچه به ما میگفت تیره و تار شده، دوباره فعال میشود. انگار چیزی را که در درونمان هست در بیرون یافته ایم. به این ترتیب گام به گام به خدا نزدیک می‌شویم و حتی با او یکی می‌شویم. و نجات اتفاق نمی‌افتد مگر با همین اتفاق. توجهه داشته باشید که اثر مسیح بر ما متفاوت است با اثری که صرف شنیدن سخنان زیبای یک فرد در ما ایجاد میکند. برای توضیح این اثر خارق‌العاده ی مسیح بر اخلاق افراد، میخواهم به پدیده‌های تاریخی اشاره بکنم. پدیده‌هایی که از لحاظ تاریخی قابل بحث نیستند. در قرون ابتدایی میلادی، مسیحیان معتقد، کارهای عجیب بسیاری کردند. بسیار بودند کسانی که محکوم به مرگ می شدند چرا که حاضر نبودند ایمانشان به مسیح را انکار کنند، یا حاضر نبودند در مراسم شرک آمیز تقدیس پادشاه شرکت کنند و بسیار موارد دیگر. یک نمونه زنی است به نام پِرپِتوآ که وقتی محکوم به اعدام میشود، پدرش می‌آید و از او تمنا میکند که ایمان به مسیح را انکار کند. بغیر از مصلوب شدن، مجازات دیگری که این آدمها را میکردند، انداختنشان جلوی حیوانات وحشی بود تا جلوی جمعیت خورده شوند. اما این مومنان به مسیح، با آرامش کامل این‌ها را میپذیرفتند. تعداد شهدای مسیحی در قرون دوم و سوم بسیار زیاد است. رومیان در دوره های مختلف آن‌ها را سرکوب کامل کردند. مثلاً آتش سوزی رم را به گردن آن‌ها انداختند و یک دوره همه را قلع و قمع کردند. حواریون، پولوس، پترس و غیره همه مصلوب شدند. اصلاً روحیه ی مسیحیان اینطور بود که دوست داشتند شهید شوند. این هم به خاطر آن عبارت مسیح بود که میگوید «هر کس صلیب خود را بردارد و به دنبال من بیاید». این حس را دارند که با شهید و مصلوب شدن، اطاعت خودشان از مسیح را تکمیل کرده اند. ایمان عمیق این افراد و شور حماسی ای که در حد دیوانگی در قرنهای اول از خود نشان میدهند، قابل انکار نیست و جامعه های اطراف خودشان را تحت تأثیر قرار داد. این در حالیست که شما هیچ گاه نمیبینید یک جامعه ی یهودی، جامعه های اطرافش را تحت تأثیر قرار دهد. حتی برعکس، به دلیل شریعت پیچیده و سخت گیرانه شان، همیشه به گونه‌ای طرد میشدند و کسی تمایلی به یهودی شدن نداشت. ولی روحیه ی مسیحیان در قرنهای اول عجیب بود و واقعاً جذاب! به این واقعیت فکر کنید که چطور در سه قرن بدون هیچ خونریزی ای، امپراطوری رم توسط مسیحیت فتح شد؟ در حالیکه تنها کاری که کردند اذیت شدن و کشته شدن و استقامت به عقیده شان بود! این‌ها همه تأثیرات مسیح بود که روز به روز هم بیشتر میشد. این‌ها در‌واقع جنبه‌های تأثیر گذاری تشریعی یا نرم افزاری ظهور مسیح بود. در‌واقع ایمان آوردن به مسیح یا این موجود الهی که نشانه ای از عشق و خیر الهی در اعمالش است و از نظر مسیحیان جلوه ی مطلق روح القدس است، باعث می‌شود آن روح الهی که در درون شما بوده و گویا از کار افتاده، دوباره فعال شود. شما با زندگی کردن در مسیح میتوانید قدم به قدم به خدا نزدیک شوید و نزدیک شدن به خدا برای یک انسان یعنی چیزی شبیه مسیح شدن. پس تقرب و تشبه و اقتدا به مسیح یک راه تقرب به خداوند است. در این جنبه‌، اینکه واقعاً مسیح ظهور کرد یا یک اسطوره بود مهم نیست. اما جنبه‌های دیگری هم وجود دارد که در آن‌ ظهور مسیح بسیار مهم میشود.

ابعاد تکوینی نجات

آثار تکوینی ظهور مسیح:

جنبه‌های تکوینی ظهور مسیح، حتی اگر به او ایمان هم نیاورید و او را نشناسید هم اتفاق میفتند. گویا مسیح موانعی را برطرف کرده و حال اگر شما به شخصیت مسیح ایمان بیاورید میتوانید از این فرصتی که ایجاد شده کمال استفاده را بکنید. در حالیکه قبل از ظهور مسیح نجات پیدا کردن مشکلات اساسی داشت. در شرح جنبه‌های تکوینی نجات، اولین نکته این است که وقتی انسان دچار هبوط و مصیبت گناه اولیه شد، شیطان به او مسلط شد. در‌واقع شیطان انسان را فریب داد و انسان از او پیروی کرد. در‌واقع انسان در مقابل شیطان مغلوب شد و این شر به وجود آمده در دنیا هم به همین خاطر است. گویا با هبوط در زمین، انسان در جایی واقع شده که شیطان به او غلبه یافته و قلمرو شیطان است. از همان روز اول هبوط، یکی از فرزندان آدم دیگری را کشت. گویا قتل و جنایت و حکومتهای فاسد همه ایجاد شد. شیاطین به انسان‌ها هجوم می‌آورند و این شرایط از نظر مسیحیان تا جایی ادامه میابد که مسیح ظهور میکند. آمدن مسیح به معنای آمدن پادشاهی خداست. زمین از فرمانروایی شیطان خارج شده و خدا پادشاهیش را از طریق مسیح برقرار میکند. این اتفاقی نیست که قبول داشتن یا نداشتن شما اثری رویش داشته باشد. گویا شیاطین قدرت مطلقه شان را از دست میدهند و تضعیف میشوند. چرا؟ زیرا همه ی انسان‌ها عبادت شیطان را کرده‌اند و قدرتی در برابرش ندارند و لازم است موجودی در غالب انسان بیاید که هیچ وقت عبادت شیطان را نکرده. شما در همه ی انجیلها تأکید تسلط حضرت مسیح به شیاطین و آثارشان را میبینید. میبنید که چگونه مسیح به بیماری و مرگ که از آثار وجود شیطان است غالب می‌شود. گویا مسیح قلمرو شیاطین را عقب میزند و حکومت خدا را می آورد. یحیی به هنگام آماده کردن زمینه ی ظهور مسیح دائم به مردم میگوید آماده ی فرمانروایی خداوند باشید. اینکه یهودیان در پیشگویی هایشان میگویند کسی می‌آید که جانشین داوود می‌شود از نظر مسیحیان واقعاً به ظهور پیوست. یعنی موازنه ی قوا بعد ظهور مسیح به نفع نیروهای الهی برداشته میشود. شما در تاریخ میبینید که بساط بت پرستی بعد از ظهور مسیح به طور مشخص برچیده میشود و امپراطوری بزرگی مثل روم یکتاپرست میشود. قبل از آن تنها حکومتهای یکتا پرست دنیا حکومتهای کوچک یهودی بودند. در انجیلها اشاره ی مستقیم به معصومیت مسیحی میبینید و به طور خاص بعد از غسل تعمیدی که میگیرد چهل شبانه‌روز به بیابان رفته و مورد آزمایش شیطان قرار گرفته و گویی جنگ مستقیم با شیطان دارد. با این شکست و شروع رسالت مسیح، وی به معنای واقعی کلمه به عالم شیاطین مسلط می‌شود. مثلاً در این چهل روز شیطان به او میگوید اگر به من ایمان بیاوری من تمام حکومتها را به تو میدهم و این جالب است از آن جهت که گویی حکومتها دست اوست. به محض پایان این چهل روز، مسیح ماموریتش را شروع کرده و پاکسازی زمین از شیاطین را آغاز میکند. از طرفی این ماجرا به معنی این است که مسیح روح القدس را به عالم خاک می‌آورد (همانطور که در اعتقادات شیعی هم گفته می‌شود در شب قدر، ملائکه بر قلب امام زمان فرود می آیند)، گویا انسان کاملی باید وجود داشته باشد تا روح القدس و موجودات ملکوتی از طریق او فیضشان به سایر انسان‌ها برسد. مسیح گویا مثل یک مدیوم است که وجود او منجر به اشغال زمین توسط روح القدس میشود. شما در نامه‌های پولوس یا نامه ی اعمال رسولان مدام میخوانید که در مورد ایمان آورندگان اصطلاح زیبای «پر شدن از روح القدس» استفاده می‌شود و گویا کسانی که به مسیح ایمان می‌آورند و تعمید میگیرند حالات معنوی خاصی پیدا میکنند. این‌ها نتیجه ی حضور روح القدس در زمین است که قبلش یا نبوده یا ضعیف بوده. گویا مسیح شاهراهی را ایجاد میکند که هم شیاطین از آن دور می‌شوند و هم روح القدس در آن فرود می آید. شما به اتفاقات تاریخی که نگاه میکنید، واقعاً چطور در عرض سه سال اینطور دنیا منقلب شده؟ چطور در آسیای صغیر و روم مردم به چنین واقعه‌ای ایمان پیدا میکردند؟ اگر امروزه کسی بیاید بگوید سالها قبل در فلان جا کسی آمد و این کارها را کرد در فلان روستا، ناگهان همه ایمان می آورند؟ روح القدس به معنی واقعی کلمه همراه مسیح بوده همانطور که در قرآن هم آمده که او را به روح القدس یاری کردیم. شما این را در رفتار مسیحیان اولیه میبیند: ایمان مطلق به مسیح می‌آورند بدون اینکه او را دیده باشند و گزارش‌های تاریخی دقیقی درباره‌اش خوانده باشند. دلیل گسترش سریع مسیحیت این است که شیطان شکست‌خورده و انسان‌ها به معنی واقعی کلمه آماده ی ایمان آوردن شده‌اند و روح القدس دارد فعالیت میکند. اثر گناه اولیه که به صورت سلطه ی شیطان ظاهر شده بود پاک شده. مسیح وقتی رسالتش را شروع میکند، بر خلاف تمام پیامبرها که کارشان بسط دادن شریعت است، کارهایی میکند که به امور تکوینی مربوطند و همچنین با گناهکاران هم نشینی میکند و میگوید این‌ها هستند که به من احتیاج دارند. گویا ماموریت مسیح این است که این نور را تا عمیق‌ترین تاریکی ها پیش ببرد و روح القدس را گسترده کند. و این خیلی مهم است که بدانید حضرت مسیح نمرد و زنده ماند و بنابراین ارتباط روح القدس با جهان از طریق مسیح همچنان برقرار ماند و همچنان اثر تکوینی اش را میگذارد. پدیده ی تاریخی که مورد قبول همه ی ادیان بوده و هست این است که دیگر عذابهای دسته‌جمعی که خداوند بر قومها نازل میکرد اتفاق نمی افتد. در این دوره ی بعد از این ماجرای تکوینی یا همان آخر الزمان دیگر نیاز به آن عذابها از بین رفته چرا که قدرتهای شیاطین کم شده.

آثار تکوینی مصلوب شدن مسیح:

حال میخواهم از اثرات تکوینی مصلوب شدن مسیح صحبت کنم که کمی سخت است چرا که شما مسلمانان معتقدید که حضرت مسیح مصلوب نشد. برای همین قبل از شروع صحبت، به این اشاره میکنم که آنچه در قرآن به صراحت نوشته این است که یهودیان مسیح را مصلوب نکردند «ما صلبوه و ما قتلوه ولکن شبه» و این در پاسخ یهودیانی است که ادعا میکردند مسیح را کشته اند. بنابراین گفته شده که یهودیان نبودند که مسیح را مصلوب کردند و لزوماً معنیش این نیست که مسیح مصلوب نشد! این مصلوب شدن ماجرای مهمی در اعتقادات مسیحی است. آدمهایی هستند که میگویند میتوان اعتقاد به تجسد را بدین معنا که مسیح همان خداوند است که به صورت انسان ظاهر شده، از مسیحیت حذف کرد اما همان آدمها اعتقاد به مصلوب شدن مسیح را قابل حذف نمیدانند. ایده نجات مسیحیان این است که مصلوب شدن مسیح جبران گناه اولیه است. جنبه‌های تشریعی که ربطی به پاک شدن گناه اولیه ندارد. حداکثر این است که آدمها با توبه، گناههایی را که در زمین کرده‌اند پاک کند. اینکه ملکوت خدا در زمین ظاهر میشود و شیاطین قدرتشان را از دست میدهند هم که ربطی به گناه اولیه ندارد. هیچ راهی برای پاک شدن گناه اولیه نیست مگر رنج کشیدن مسیح. چرا که همه ی انسان‌ها گناهکارند و هر کار هم که بکند کفاره ی آن گناه نیست چرا که شایسته ی آن رنج کشیدن هستند. آثار گناه اولیه عظیم است چرا که در بهشت همه چیز در اختیار انسان بوده و ارتباط مستقیم با خدا داشته و با اینحال گناه کرده. در زمین گناه کردن خیلی فرق دارد. به این دلیل است که انسان به خاطر آن گناه اولیه شایستگی هر رنجی را دارد. گویا خداوند همه چیز را در بهشت فراهم کرد و بعد انسان یک امتیاز بزرگ به شر داد. دیگر از این به بعد هر چقدر هم انسان‌ها رنج بکشند لایقند. فقط یک موجود میتواند کفاره ی آن گناه را بدهد. موجودی که مستحق رنج کشیدن نباشد و بیاید کفاره بدهد. اینطور تعادلی که در دنیا به هم خورده بود، گویی دوباره برقرار میشود. کس دیگری غیر مسیح هم ادعای اینکار را ندارد. اینطور دیگر خداوند در روز جزا از گناه اولیه ما نمی پرسید و اینطور دیگر گناه اولیه پاک شده و در قیامت فقط مسئول گناهان این دنیایتان خواهید بود. در مصلوب شدن مساله صرفاً کفاره دادن نیست بلکه چیزی به معنای تکمیل مبارزه با شیاطین هم هست و در قرون اولیه هم در اعتقادات مسیحی بسیار طرفدار داشته. مسیح را به طعمه ی سر قلاب ماهیگیری تشبیه میکنند. در‌واقع مسیح انسان نیست و در درونش خداوند است ولی چون تجسد پیدا کرده ممکن است شیطان هوس حمله به او را پیدا کنند وگویا همه ی شیاطین جمع می‌شوند تا در مرگ او مشارکت کنند و به این شکل مسیح را عذاب میدهند و مسیح با رستاخیزش همه را شکست میدهد و برای همین بزرگترین جشن مسیحیت جشن رستاخیز است که همه چیز را شکست میدهد و به آسمان عروج میکند و ماموریتش پایان میابد. پس من تفکیکی بین دو ایده ی مختلف در مورد آثار تکوینی ظهور مسیح کردم: انسان وقتی با گناه اولیه وارد زمین شده، عبادت شیطان را کرده و کره ی زمین در فرمانروایی شیطان قرار گرفته. تنها کسی هم که میتواند این قدرت شیطان را بشکند کسی است که هیچ تبعیتی از شیطان نکرده باشد و از گناه اولیه هم پاک باشد و چون انسان ذاتاً گناه اولیه را دارد، این موجود نمیتواند انسان باشد. مسیح این کار را در زمان حیات خودش انجام داد و فرمانروایی خداوند را در زمین برقرار کرد که البته برداشت یهودیان این بود که پادشاهی میاید که فرمانروایی را به دست مومنان میدهد. بعد از آمدن مسیح است که توحید پا میگیرد. قبل از آن چنین توحیدی فقط در مورد قوم یهود دیده می‌شود که خوب در مورد آنان منافع دنیوی و اخروی یک جهت میشد مثلاً آزادی از بردگی و با اینحال بارها هم دوباره بت‌پرست شدند. اما در زمان مسیح اولاً به دلیل این آثار تکوینی، به دلیل فعالیتهای روح القدس و به دلیل اینکه مسیح نمیمیرد و زنده میماند و بنابراین آثار تکوینی همچنان باقی میماند ما در دوره ای وارد می‌شویم که نجات سهلتر می‌شود. اعتقاد به اینکه گناه اولیه برطرف می‌شود به این معنی است که اقدام مسیح گناه اولیه را پاک کرده که خوب اگر این بود باید هبوط برداشته میشد و آدمها به بهشت برمیگشتند. یا اعتقاد به پاک کردن آثار اخروی گناه اولیه است. در‌واقع مسیح داور روز قیامت است. و اما شیوه ی تکوینی دوم این بود که مسیح با مصلوب شدن خودش تاوان گناه اولیه را میدهد به این شکل که (باز هم میگویم این استدلال مشترک همه نیست) هر انسان گناهکار هر چقدر هم که رنج بکشد نمیتواند تاوان گناه را بدهد چرا که مستحق رنج کشیدن است و گناه اولیه گناه عظیمی است که تفاوت ماهوی با سایر گناهان دارد. حتی اگر فرد کاملاً پاک باشد استحقاق تمام رنجها در زندگیش را دارد. راهی نیست جز اینکه کسی که استحقاق رنج کشیدن را ندارد بیاید و رنج بکشد. انگار انحرافی ایجاد شده که خود آدمهای منحرف شده نمیتوانند خودشان را به مسیر درست برگردانند و کسی خارج از این انحراف باید اینکار را بکند.

بر خلاف برخی مسیحیان مدرن، مسیحیت به معنای اصیل صرفاً آن چیزی که اسمش را نجات تشریعی گذاشتم نیست و باید به عمل تکوینی مسیح و آثار ظهورش در این دنیا معتقد باشید. احساس من این است که اعتقاد به مصلوب شدن مسیح حتی از ایده ی تجسد خداوند به صورت مسیح هم مرکزی تر است. آن کسانی هم که میگویند مهم نیست که عیسی واقعاً در تاریخ وجود دارد یا نه و کافی است که شما این شخصیت را به عنوان یک جلوه ی کمالی بپذیرید؛ به نظر من از آن نوع دفاعیاتی میکنند که تا مخالفتی می‌شود حیطه ی عقیده را کوچک و کوچکتر میکنند. به هر حال انسان هر عقیده‌ای داشته باشد به هزار روش مختلف تحت مخالفت قرار میگیرد و اگر انسان هی بخواهد جا خالی دهد درست نیست. من کم کم دارم سعی میکنم روایت اسقفی را جمع کنم چرا که عقاید فرقه ها در این قسمتها دیگر با هم متفاوت می‌شود تا الان هم من سعی کردم مشترک ترین قسمتها را بگویم. کلاً مسیحیت رکورد دار تعداد فرقه است فکر میکنم 24000 فرقه دارد!

[به قصد حفظ انسجام جلسات، قسمتی از سخنان جلسه چهارم و ششم در این جلسه ادغام شد.]