کاپیتالیسم ۲

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو


پیاده‌سازی جلسه‌ی ۵۶ام کاپیتالیسم ۲ از زمان ۱:۲۰ آنچه ضبط شده تا انتهای جلسه

آیا دقتش در حد دقت ریاضی هست یا نه یعنی اینکه شما هر دیالوگی را که شما برقرار بکنید که چیزی به من ثابت کنید به غیر از در ریاضیات می‌شود بهش خدشه وارد کرد اگر از زبان روزمره استفاده کنید هیچ استدلال فلسفی به نتیجه‌ی واقعی نمی‌رسد کما اینکه بلایی که الان سر فلسفه آمده همین است هیچ چیز قاطعانه‌ای که در فلسفه بهش معتقدند نداریم همه‌ی استلال‌ها یک paper که نوشته می‌شود paper‌هایی نوشته می‌شود که از یک جاییش ایراد می‌گیرند سطح دقت همینطوری که ریاضی پیشرفت کرده به دقت ریاضی رسیده به یک جایی در واقع رسیدیم که هیچ چیزی را نمیشه به طور دقیق با این معیارها اثبات کرد بذارید من بگم که چرا این معیارها و روحیه‌ای که به‌وجود آمد متناسب با نظام سرمایه‌سالار است و به‌درد سرمایه‌سالاری خورده به نظر من کل ماجرا را این جوری می‌شه فرض کرد شما یک بچه‌ای را تصور کنید که استدلال کردن منطقی این جوری را خوب یاد گرفته یا یکی بهش یاد داده و حالا مثلا فرض کنید پدرش می‌خواهد بهش بگوید که شکلات نخور بعد این شروع می‌کند به استدلال کردن چرا می‌گی شکلات نخور آیا اصلا شکلات را می‌تونی برای من تعریف بکنی آیا مثلا اگر شکلات‌هایی قبلا یک عده خوردند و بهشون ضرر خورده آیا این شکلات خاص هم به من ضرر می‌رسونه؟ داری از استقرا استفاده می‌کنی؟ استقرا که به نتیجه نمی‌رسه. یک سری استدلال می‌کنه و شکلات را می‌خوره فرداش پدرش بهش می‌گه که شیر بخور برات مفیده یک سری استدلال می‌کنه و شیر را نمی‌خوره. ببینید وقتی که سطح دقت بحث‌های نظری را به یک جایی می‌رسانید که هیچ چیزی را نمی‌شه ثابت کرد هر کسی هر کاری که دلش می‌خواهد می‌تواند بکند برای اینکه شما بیایید به یک آدم‌هایی که توی این دنیا هستند بگید این کاری ته می‌کنید pornography ضرر دارد چه جوری می‌خواهید این را ثابت کنید هر چی بگید می‌گویند نه به این دلیل و این دلیل این چیزی که می‌گویی دقیق نیست خوب نیست. نه‌تنها مفاهیم مذهبی را کسی نمی‌تونه برای کسی ثابت بکنه مفاهیم فلسفی را نمی‌تونه ثابت کنه هیچ چیزی را نمی‌تونه ثابت کنه و این نتیجه‌اش این است که ... نتیجه‌ی واقعی‌اش چی می‌تونه باشه؟ باید این باشه که آدم‌ها هیچ کاری نکنند اگر یک نفر نمی‌دونه که شیر یا شکلات ... یا مثلا وقتی نمی‌دونه که یک چیزی خوبه یا بده همیشه بخوره یا همیشه نخوره ولی دنیا این جوری نیست دنیا این جوریه که هر وقت دلشون می‌خواهد بخورند و هر وقت دلشون نخواست نخورند من می‌خواهم این جوری بگم که وقتی نظام سرمایه سالار با یک بی‌خردی آغاز کرد که رفتید دنبال یک کاری که معنی نداشت و همه هم می‌فهمیدند که این یک جور بی‌خردی است قرن‌ها گذشته بود و همه می‌تونسند که دنبال نظام سرمایه‌سالار بروند و نرفته بودند وقتی که با بی‌خردی آغاز کردید کارهایی دارید انجام می‌دهید که بی‌خردانه است و به‌طور طبیعی بحث‌های نظری را پیچیده و دقیق می‌کند برای اینکه کسی نتواند به شما بگوید که دارید اشتباه می‌کنید یک بحث نظری خیلی خیلی دقیق و خردباورانه به اصطلاح مدرنیته باعث آزادی عمل شده هیچ نوع عقیده‌ای را تاب نمی‌آورد جلوی خودش هیچ عقیده‌ای نباید باشد یک بازی است که شما می‌خواهید یک سرمایه‌گزاری‌هایی را می‌خواهید بکنید و سود ببرید هرجور عقیده‌ای که شما داشته باشید حالا دینی باشد مارکسیستی باشد خلاصه یک چیزهایی را می‌گوید خوب یک چیزهایی را می‌گوید بد بنابراین من یک سرمایه‌گزاری‌هایی را با اینکه سودآور باشد نباید بکنم و یک سرمایه‌گزاری‌هایی را باید بکنم و نظام سرمایه‌سالار این را نمی‌خواد می‌خواهد آزادی عمل داشته باشد pornography سود دارد خوب می‌خواهد انجام بدهد اگر مواد مخدر سودآور است نباید به طور کامل ممنوعش کرد باید بتواند سودآوری خودش را در این نظام داشته باشد قاعده‌ی اصلی یک قاعده‌ی بی‌خردانه است می‌خواهیم یک چیز فرضی‌ای را ماکزیمم بکنیم در دنیا بنابراین بحث‌های نظری روزبه‌روز پیچیده شدند و نتیجه‌ای که به‌بار آورند این است که یک جور آزادی عمل برای کل دنیا و مردمی که دارند زندگی می‌کنند و در واقع دچار یک نظام بی‌خرد شدند و بی‌خردانه دارند زندگی می‌کنند هم برای آن‌ها به اندازه‌ی کافی استدلال وجود دارد که کارهای زندگی خودشان را انجام بدهند و هم اینکه نظام سرمایه‌سالار چیزی جلوش نیست که بخواهد جلویش را بگیرد این نوع خرد که اینقدر ازش صحبت می‌شود که بهش خرد انتقادی می‌گویند که خیلی بهش مباهات می‌کنند در واقع یک مدل خاصی از خرد است و نتیجه‌اش هم از روز اول معلوم بود و نیچه اولین کسی بود که این موضوع را با داد و فریاد زیاد گفت اینکه این یک برداشت خاص از خرد است و به هیچ چیز نمی‌رسه جز نهیلیسم و هیچ چیز باقی نمی‌ماند هیچ معنی باقی نمی‌ماند اخلاقی باقی نمی‌ماند اخلاق چیزی نیست که در نظام سرمایه‌سالار بتواند خودش را حفظ کند می‌خواهید یک سری محدودیت‌های اخلاقی بگذارید مثلا بگویید این کار خوب است این کار بد است این تناقض دارد با ذات سرمایه‌داری که دنبال سود است دقت می‌کنید؟ اینکه اخلاق در دنیا روزبه‌روز دارد سست می‌شود یک چیز بدیهی است و از روز اول هم می‌شد این را پیش‌بینی کرد هیچ نوع محدودیتی به‌غیر از چیزی که مربوط به سرمایه‌گزاری باشد سودآوری باشد نباید باقی بماند و این اتفاق توسط این مدل خرد به‌طور ظاهرا منطقی به بهانه‌ی اینکه می‌خواهیم خیلی دقیق باشیم و از یک سری چیزهای مبهمی مثل تمثیل و عواطف استفاده نکنیم این اتفاق به‌طور تاریخی ظرف چند قرن افتاده ما در یک دوران قرار گرفتیم دوارن پست‌مدرنیسم است و توش حرفی دیگه تقریبا نمی‌شه زد همه‌ی حرف‌ها در کنار همدیگر وجود دارند کسی هم قضاوتی نمی‌کند هیچ چیزی را نمی‌شود ثابت کرد به معنای اثبات امروزی و خوب خوش به حال سرمایه‌سالاری ممنوعیتی نیست همه می‌توانند همه کار بکنند این جمله‌ی نیچه را فقط به عنوان انتهای مطلب بگم خیلی حرف‌های جالب در مورد خردباوری دارد این جمله‌اش جالب است که می‌گوید زیر لوای خردباوری نیروهای نابخرد و ناهوشیار آزاد شدند یعنی یک جوری مثل اینکه یک چیزهایی در وجود آدم‌ها حبس شده بودند و یک چیزی آمد و اوضاع را در واقع یک جوری کرد قواعدی درواقع گذاشت که اگر قبلا آدم‌ها یک کارهایی می‌کردند به شدت احساس بی‌خردی می‌کردند تحت این نظام خردباوری خاص می‌توانند یک استدلال‌هایی بچینند و یک چیزهایی را مبهم کنند آن کارهایی را که می‌خواهند بکنند و زیاد هم دچار مشکل نشوند مثل اینکه یک نیروهایی قرن‌ها در وجود بشر بود این دیوانه‌بازی‌هایی که در دنیا می‌بینید به آدم‌ها چی می‌خواهید بگویید به یک آدمی چی می‌خواهید بگویید که کارهایی که داری می‌کنی غلط است یا درست غلط و درستی دیگه باقی نمانده همه‌ی حرف‌ها در مکتب‌های مختلف زده شده و احساس کلی این است که هیچ قضاوتی هم در این مکتب‌ها نمی‌شود کرد که چی درست است چی غلط است این نتیجه‌ای بود که باید نظام سرمایه‌سالار بهش می‌رسید برای اینکه این فرهنگی است که مطابق خواست نظام سرمایه‌سالار است و خودبه‌خود این چیزها را به طور آگاهانه‌ای یا غیر آگاهانه در واقع تشویق می‌کند یا پیش می‌برد.

در مورد افسون‌زدایی هم من یک چیزهایی نوشتم ترجیح می‌دهم وارد بحث نشم یک کتابی است از آقای دکتر شایگان به نام افسون‌زدگی جمعی هویت چهل تکه و افسون زدگی جمعی اینکه اصولا روشنفکرهای فرانسوی مخصوصا روی این تاکید می‌کنند که دچار یک نوع افسون‌زدگی‌های جدید شدیم همین که یک آدمی به‌دنیا می‌آید و بهش می‌گویند که به مرگ فکر نکن می‌گویند دیگر بهش آموزش می‌دهند اروپایی‌ها به مرگ فکر نمی‌کنند به موقت بودن زندگی فکر نمی‌کنند می‌گویند این‌ها فکرهای هستند که افسردگی می‌آورند به مرگ فکر نکن و دنبال افزایش سرمایه باش برو کار کن برو شغل گیر بیار و کار کن و زندگی همین است یک آدمی را شما ببینید که به‌دنیا می‌آید بدون اینکه فکر بکند این زندگی چی است و چی می‌خواهد بشود یک عمری دارد ... دچار یک نوع افسون است دیگر مثل اینکه سحرش کردند طبیعی‌ترین کار آدم این است که یک خورده به زندگی خودش فکر کند من یک برادرم می‌گفت که یک دوست آلمانی‌اش بعد از یک مدتی که در آلمان زندگی می‌کند با یک چند تایی از بچه‌هایی ایرانی رفته بودند بیرون وقتی که تنها شدند با خجالت گفت که شما ایرانی‌ها چرا اینطوری هستید من گفتم که منظورت چی است؟ گفت شما چرا اینقدر در مورد مسایل فلسفی بحث می‌کند گفت من اصلا در مورد مسایل فلسفی بحث نمی‌کنم گفت نه در مورد مرگ صحبت می‌کنید در مورد زندگی صحبت می‌کنید گفتم مگر شما در مورد این‌ها حرف نمی‌زنید گفت نه ما کلا در مورد مرگ و زندگی حرف‌های قلمبه سلمبه نمی‌زنیم یک آدمی به‌دنیا آمده است و دارد زندگی می‌کند نه به مرگ فکر می‌کند نه به اینکه ... یک جور احساس اعتمادی وجود دارد که یک جمعی از دانشمندان وجود دارند که اگر چیزی باشد آنها به ما می‌گویند نگفتند من چرا فکر کنم این‌ها یک چیزی از افسون درش وجود دارد مثل اینکه آدم‌ها مسخ شدند به چیزهای واقعی که دلشون می‌خواهد فکر نمی‌کنند

بگذریم من یک چیزهای مهمتر دارم که می‌خواهم در مورد یکی از بزرگترین ادعاها می‌خواهم صحبت کنم ادعای بحث آزادی اینکه بشر به یک نوع آزادی رسیده از آزادی سیاسی گرفته تا هر نوع آزادی دیگر که فکر بکنید آزادی‌های فردی این ادعای بزرگ مدرنیته است یک تلاشی بوده اصلا برای رسیدن به آزادی از اول برای رسیدن به آزادی انقلاب کردند و این حرف‌ها الان ما انسان‌های آزادی هستیم نسبت به انسان‌هایی که در قید مثلا کلیسای قرون وسطی بودند و الی‌آخر یکی از این بچه‌هایی که رفته بود خارج یک ایمیلی به من زد که اینجا هر کس هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند این آزادی است دیگر نظام‌هایی تشکیل شده تحت سرمایه‌سالاری و آدم‌ها هر کاری بخواهند می‌کنند و چیزی هم جلویشان نیست تعریف آزادی می‌گویند این است که من هر کاری دلم بخواهد می‌کنم مگر اینکه جلوی آزادی دیگران را بگیرم آسیبی به کسی برسانم قبلا این جوری نبود دیگر یک سری قواعد اخلاقی وجود داشت یک سری قواعد دولتی وجود داشت یک کارهایی را نباید می‌کردی یک کارهایی را باید می‌کردی الان این قید و بندها به‌نظر می‌آید به حداقل ممکن رسیده است حالا من در مورد اینکه واقعا این آزادی معنی‌اش چی است و این آزادی چقدر وجود دارد می‌خواهم صحبت کنم فکر می‌کنم سخت‌ترین جای بحث اینجا است برای خاطر اینکه چرا خیلی سخت است؟ بقیه حرف‌هایی که در دفاع از مدرنیته گفته می‌شوند در حد ادعا است ادعاها را با حرف به هرحال می‌شود خوب تحلیل کرد ولی وقتی که آدم‌ها احساس آزادی می‌کنند دیگر شما چی می‌خواهید بگویید؟ شما آزاد نیستید؟ طرف می‌گوید که من آزادم دیگر هرکاری دلم می‌خواهد می‌توانم بکنم می‌تواند مثلا برود توی خیابان علیه ریییس جمهور آمریکا هرچی فحش می‌خواهد بدهد کسی مزاحمش نمی‌شود مگر اینکه حالا یک کارهای خاصی دست بزند آزادی بیان دارند چیزی که ما نداریم هر کسی که از اینجا برود یک کشور غربی احساس می‌کند که آنجا آزادتر است احساس می‌کند لازم نیست کسی بهش بگوید من چه جوری به این موضوع جواب بدهم؟ بهش بگویم که شما آزاد نیستید بی‌خودی حس می‌کنید که آزادید سخت است دیگر این به‌هرحال بزرگ‌ترین وهمی است که در نظام سرمایه‌سالاری ایجاد شده است و بحث کردن در مورد اینکه این یک چیزی است در حد توهم خیلی است برای همین خیلی چیزها را جا انداختم واقعا وقت گذشته بیشترین مطلبی که می‌خواستم بگویم در این مورد بود و حالا خلاصه‌اش را سعی می‌کنم بگویم تا ساعت ۶ داریم ولی خوب حالا من سعی می‌کنم که خیلی بد نگم حالا بیشتر از ۵ طول کشید اشکال ندارد دیرتر از ۳ شروع کردیم یک جوری قبول بکنید که در ذهن همه‌ی ما اگر کسی بخواهد علیه آزادی حرف بزند آزادی و دموکراسی بگذارید دموکراسی را هم بیاورم این‌ها یک جور خط قرمز است حرف بزند آدم‌ها ملعون می‌شوند اگر علیه آزادی صحبت بکند یک چیزی بگوید که با دموکراسی سازگار نباشد فکرش. این‌ها جزو مقدسات مدرنیته هستند. قسم می‌خورند به نام آزادی قسم می‌خورند اگر دین ندارند ولی دیگر آزادی جزو مقدساتشان است دموکراسی واژه‌اش سخت است وگرنه به دموکراسی هم قسم می‌خوردند لیبرالیسم مثلا ببینید اسم نظام سیاسی سرمایه‌سالار لیبرال-دموکراسی است آزادی به‌اضافه‌ی دموکراسی مهم‌ترین چیزی است که این نظام برای بشر هدیه آورده است بنابراین خیلی بدجنسی است که آدم در مورد این ارمغان بزرگ سرمایه‌سالاری و مدرنیته بخواهد بحث بکند یک نکته‌ای که می‌شود از اول گفت که اصلا این ثمره‌ی سرمایه‌سالاری هست یا نیست مثلا فرض کنید آن نکته‌ی اصلی نظام سرمایه‌سالاری ربطی به آزادی دارد یا نه اینکه همه چیز در جهت سود باشد. آزادی سیاسی را .. اگر الان من بخواهم پیشرفت علم و تکنولوژی و کلا نظام اجتماعی و اقتصادی را به‌غیر از طریق افزایش سرمایه جور دیگری برایش ترتیبی قایل بشوم و هدایتی بکنمش به سمتی و هرکی هرکی نباشد که مردم بیایند روی سودآوری سرمایه‌گزاری بکنند این ربطی به آزادی سیاسی و اجتماعی و احساس آزادی لزوما دارد؟ یعنی نمی‌شود .. می‌خواهم بگویم این مثل اون موضوع پکیج است فرض کنید در دنیا الان آزادی‌های سیاسی و انواع آزادی‌های فردی به‌وجود آمده این نتیجه‌ی سرمایه‌سالاری است یا نه نتیجه‌ی یک تحولات تاریخی است که در اروپا افتاده است؟ کسانی که موافق نیستند با اینکه مدرنیته و هرچه در دوران مدرن هست بعضی‌ها مدرنیته را که استفاده می‌کنند به عنوان دوران مدرن استفاده می‌کنند هرچه که در دوران مدرن هست را می‌گویند مدرنیته. اینکه در دوران مدرن یک چیز خوبی هست این لزوما نتیجه‌ی آن نکته‌ی منفی‌ای که ما بهش انتقاد داریم نیست بنابراین اگر کسی قبول نداشته باشد که این حرف‌ها ربطی به سرمایه‌سالاری دارد همه‌شان خیلی به راحتی می‌تواند بگویند که این مساله‌ی آزادی و لیبرالیسم یک چیزی است مثلا از دوران روشنگری قبل از انقلاب فرانسه به‌وجود آمده است و چیز خوبی است و ربطی هم به سرمایه‌سالاری ندارد من این را نمی‌خواهم بگویم من می‌خواهم بحث‌هایی بکنم که ما اصلا به چیزی به نام آزادی رسیدیم یا نرسیدم و آزادی معنی‌اش چی است چیزهایی که می‌گویم اگر بخواهم مرجع بدهم عموما این موضوع، موضوع فکر میشل فوکو است و میشه گفت که تمام بحث‌هایش محور اصلی‌اش همین است رابطه بین .. در مورد قدرت همیشه دارد بحث می‌کند و تصوری که از دنیا ارائه می‌دهد خیلی خیلی فرق دارد با چیزی که آدم به طور طبیعی از رسانه‌ها می‌شنود و احساسی که بهش دست می‌دهد. سعی می‌کند همین را در واقع توضیح بدهد که چه‌جوری است که ما در حداکثر انقیاد در طول تاریخ داریم زندگی می‌کنیم و احساس آزادی می‌کنیم خیلی موضوع سختی است که نشان بدهیم که بیچاره‌ترین و مفلس‌ترین آدم‌های تاریخ هستیم از نظر اینکه هیچ راه پس و پیش نداریم ولی کاملا هم احساس می‌کنیم که آدم‌های آزادی هستیم قبل از اینکه این بحث‌های فوکو پیش بیاد می‌دانید که خیلی کتاب‌های زیادی نوشته و اصولا هم بحث‌هایش جنبه‌ی تاریخی دارد روند در واقع تحولات را با دقت زیاد سعی می‌کند دنبال و تحلیل بکند. یک بحث‌هایی که من جلسه‌ی قبل کاپیتالیسم بهش اشاره کردم گرامشی؟؟!! دارد یک روشنفکر معروف ایتالیایی در مورد هژه‌مونی؟؟!! که اصولا ما در دورانی زندگی می‌کنیم که یک چیزی در واقع مانع انقلاب است مانع این است که آدم‌ها واقعیت را ببینند و آن هم چیزی است که بهش هژه‌مونی؟؟!! می‌گوید به معنی استیلا و سلطه و همه جور ابزارهایی که دولت و طبقه‌ی حاکم دارد برای اینکه استیلای خودش را حفظ بکند که یک بخش عمده‌اش هژه‌مونی فرهنگی است که شامل کار رسانه‌ها آموزش عمومی که ما در مدارس داریم و چیزهایی از این قبیل می‌شود که دولت در واقع آن حرفی را که می‌خواهد چیزی را که می‌خواهد می‌تواند به مردم القا کند. این جوری توجیه می‌کرد که در دنیا کارگرها به جای اینکه انقلاب کارگری بکنند رفتند طرفدار فاشیسم شدند در ایتالیا و زیر علم موسیلینی دارند سینه می‌زنند برای سرمایه‌دارها چه‌جوری این احساس‌های ناسیونالیستی را این‌ها با استفاده از رسانه‌ها با استفاده از تبلیغات با استفاده از چیزی که بهش فرهنگ عامه می‌گویند تقویت کردند طوری که مردم در کمال رضایت علیه منافع خودشان دارند کار می‌کنند در صورتی که منافعشان در این نیست که پرچمی هست و ایتالیایی هست و باید این مثلا این به اعتلا برسد یک چیز موهومی ولی آدم نان شب ندارد ولی حاضر است کشته بشود در راه چیزی که نهایتا به نفع سرمایه‌دارهای ایتالیا تمام می‌شود و کارگرها دارند بدبخت‌تر می‌شوند یکی از تحلیل‌هایی که یک جوری از گرامشی شروع شد ولی مفاهیمی که فوکو مطرح می‌کند جدیدند و ربطی به هژه‌مونی به طور مستیم ندارند.

خوب یک نکته این بود که ما اصولا این آزادی را می‌توانیم این جوری بحث بکنیم که ربطی به آزادی ندارد و بحث را ببیندیم واقعا هم ربطی ندارد اگر یک خورده فکر بکنید سرمایه‌سالاری مستقیما کسی نمی‌تواند بگوید که لازمه‌ی اینکه من به آزادی سیاسی برسم این است که این نوع نظام اقتصادی داشته باشیم درست؟ آزادی مفهومی نیست که از آن در بیاید ولی آن آزادی خاصی که ما احساس می‌کنیم به‌نظر من زایده‌ی نظام سرمایه‌سالار است و می‌خواهیم حالا درباره‌اش بحث کنیم که چه‌جوری به‌وجود آمده و اصلا چی است این احساس آزادی؟ نکته‌ی صفر این است که یک نفر می‌تواند بحث را این جوری پیش بکشد که چون در مورد آزادی سیاسی که بحث می‌کند همه‌تان یک احساسی هست که آمریکایی‌ها آنقدر طرفدار آزادی سیاسی هستند مثلا بوش یک آدم ابله که همه کار ممکن است ازش سر بزند این واقعا طرفدار آزادی سیاسی است وقتی که تاکید می‌کند ایران باید آزادی سیاسی داشته باشند؟ دلش به حال مردم ایران سوخته یا یک کلکی تو کار است؟ همه‌ی آدم‌ها یک خورده سیاست دنیا را می‌بینند احساس که این تاکید زیاد روی آزادی آزادی سیاسی کلک سیاسی است احتمالا. یعنی یک رژیم را که دوست ندارند آمریکایی‌ها این طوریند مثلا رژیم‌های آمریکای لاتین که تمام مخالفان خودشان را می‌کشتند و قصابی می‌کردند در زندان‌ها رد شیلی همه‌ی کشورهای آمریکای لاتین همیشه مورد حمایت آمریکا بودند اسراییل مورد حمایت آمریکا است ولی بعضی از کشورهای خاورمیانه و کشورهای آفریقایی این‌ها که انقلاب‌هایی تویشان انجام می‌شد فورا می‌گفتند که شما آزادی نمی‌دهید آزادی چیز خوبی است. کلکش توی چی است؟ فکر کنم این کلک خیلی واضحی است. به هرحال این همه تبلیغات روی آزادی قطعا یک تاکیدی است به دلیل اینکه یک کاربردی برای نظام‌های مستقر سرمایه‌سالار دارد.

یک نکته‌ی صفر پریم که صفر گذاشتم این‌ها را نه به دلیل اهمیت به دلیل اینکه نمی‌خواهم به این‌ها زیاد اهمیت بدهم اینکه شما آزادی‌ها را که ازش حرف می‌زنند یک خورده دقت بکنید می‌بینید که یک کاملا جهت‌دار است یک سری آزادی‌ها هستند که آزادی‌های مهمی هستند مثلا الان من و شما آزاد نیستیم بریم آمریکا و کسی نمی‌گوید که چرا دنیا آزاد نیست من باید برم در یک سفارتی ویزا بگیرم آزاد نیستم که از نظر جغرافیایی برم اونجا ویزا هم بگیرم اونجا تازه پوستم کنده می‌شود باید انگشت‌نگاری بشوم هزارتا مراحل دیگه این یک جور تهدید کردن آزادی من است به آزادی دیگران هم لطمه‌ای نمی‌خواهم بزنم می‌خواهم برم آمریکا درس بخوانم یا هر کار دیگری آدم‌ها رفتنشان به آمریکا آزاد نیست ولی هیچ مشکلی با این نیست آما اگر یک کالای آمریکای نتواند برود در یک کشور کالاهای عزیزی که آنجا تولید شدند این‌ها ممنوعیتی در مقابلشان باشد خوب این قطعا داد همه هوا می‌رود که تجارت جهانی به‌خطر افتاده و این‌ها دارند جلوی تجارت آزاد را می‌گیرند و الی‌آخر شما همین‌جور فکر بکنید عنواع چیزهایی که آزاد هستند و اشکال ندارند و چیزهایی که آزاد نیستند و خیلی اشکال دارند کالا که یک جایی تولید شده است و می‌خواهد یک جایی برود یک کسی آنجا می‌خواهد تعرفه‌ی سنگینی ببندد که فروش نرود واقعا کار زشت و قبحی است اگر ما حمله‌ی نظامی و کشتن آدم‌ها هم شده این راه باید باز بشود که این کالاها مسیر آزاد خودشان را در تجارت آزاد جهانی طی بکنند اما آدم‌ها نه آدم‌های می‌خواهند بروند آمریکا چه کار کنند اصلا شما بی‌خود کردید می‌خواهید بیایید آمریکا آن‌ها باید تحت یک روال قانونی خیلی خیلی دقیق و تقریبا نشدنی انجام بشود می‌خواهید مهاجرت بکنید به یک کشور دیگه جزء حقوق انسان‌ها نیست که هرجایی می‌خواهند زندگی کنند اصلا احساس هم نمی‌کنید که همچین آزادی‌ای ندارید قانون است دیگر همیشه بوده و خوبه حالا به‌هرحال جغرافیایی مثال زدم آدم‌ها می‌خواهند بروند یک جایی آزاد نیستند ولی کالاها بخواهند بروند یک جایی آزادتر از آدم‌ها هستند اشکال دارد ولی من روی این هم نمی‌خواهم تاکید کنم.

اینجا یک نفر یک سوالی می‌پرسد(اعتراضی می‌کند) درباره‌ی اینکه شرایط خاص مشکل بودن رفتن به آمریکا برای ما این طوری است به خاطر روابط خاص ایران با آمریکا است و یک کره‌ای این مشکلات را ندارد. چون هم صدایش اصلا واضح نیست هم قرار بوده در این جلسه‌ی خاص در وسط جلسه سوال نشود مکالمه‌ی این قسمت یادداشت نشده.

جواب دکتر تویسرکانی:

از نظر مکان زندگی محدودیت‌هایی وجود دارد شما باید ویزا بگیرید آزاد نیستید بید یک جایی ولی شما اصلا احساس نمی‌کنید محدودیتی براینان گذاشتند قانون است دیگر به‌نظر یک جوری معقول می‌رسد درست؟ ولی برعکس تجارت جهانی خیلی جاها به‌زور راه خودش را باز کرده است من این را به این دلیل روش بحث می‌کنم که خیلی فکر نمی‌کنم که نکته‌ی مهمی است نکته‌ی اصلی این نیست ولی انقدر هم ساده نگیرید شما فکر کنید مثال‌هایی پیدا می‌کنید که در سراسر جهان ممنوعیت‌هایی وجود دارد ولی کسی نمی‌گوید چرا چنین محدودیت‌هایی وجود دارد چرا از نظر جغرافیایی آدم‌ها آزاد نیستند که محل سکونت خودشان را انتخاب کنند درست؟ ولی عوضش یک جاهایی روی آزادی این چیزهایی تجاری یا بعضی از چیزهای سیاسی به شدت تاکید می‌شود گزینش وجود دارد چه آزادی‌های مهم هستند و چه آزادی‌هایی مهم نیستند واضح است که گزینش وجود دارد.

دوباره ادامه‌ی صحبت همان فرد قبلی که صدا واضح نیست.

جواب دکتر تویسرکانی:

آره اگر بخواهم تاکید بکنم روی یک نکته‌ایی باید مفصل‌تر بحث کنم ولی گفتم روی این دو تا نکته‌ی اول نمی‌خواهم تاکید بکنم. فقط یک واقعیت گزینشی بودن آزادی وجود دارد در جهان این را فقط ببینید.

برسیم به آن حرف‌هایی که از فوکو یاد گرفتیم در نظریه انتقادی. اینکه ما اصلا آزاد نیستیم ما در واقع در یک نظارت کامل در یک انقیاد کاملی داریم زندگی می‌کنیم در طول تاریخ اصلا یک همچین انقیادی به این شکل وجود نداشته و اینکه اون احساس آزادی از کجا می‌آید. اینکه ما در انقیاد زندگی می‌کنیم ببینید در تمام تایخ شما نگاه کنید اصولا دولت‌هایی به قدرتمندی دولت‌های امروزی نداشتیم شما الان در کشور خودتان راحت نیستید شهر خودتان را تغییر بدهید کشور خودتان را تغییر بدهید که هیچ چی. جابجا هم بشید به نوعی در واقع ثبت می‌شوید انگار یک نظارت روی شما وجود دارد شما جهان گذشته را در نظر بگیرید جهان گذشته را در نظر بگیرید یک کسی می‌توانست برود در یک کوهستانی در یک جنگلی به راحتی زندگی کند تنهایی زندگی کند و کسی نمی‌آمد در یک جنگل ثبتش کند. الان شما بخواهید بروید در یک جنگل یا مال یک آدمی است جنگل یا یک چیز دولتی است بنابراین طرف می‌تواند بیاید بگوید اینجا این کار را نکن اینجا آتش روشن نکن کار به جایی رسیده که قوانین انگشت نظارت دولت‌ها به همه‌ی امور جامعه می‌رسد در حالی که قدیم ما یک همچین سیستم‌های نظارتی نداشتیم شما نه تنها مسافرت‌های بین‌المللی‌تان مسافرت‌ها شغلی را بخواهید در یک جایی انتخاب کنید در آمریکا شغلی داشته باشید باید درآمد بدهید بنابراین باید روشن باشد که دارید چه کار می‌کنید نظارت اقتصادی روی فعالیت‌های اقتصادی شما وجود دارد دولت‌ها به حداکثر نظارت روی کشورهای خودشان رسیدند و همین‌جوری هم دارند این نظارت را افزایش می‌دهند با استفاده از این دولت الکترونیکی ما به یک جایی می‌رسیم که حتی بیشتر از آن می‌تونیم مردم را نظارت کنیم ممکن است آخرش کار به جایی برسد که هر کسی که متولد می‌شود یک چیپی درش کار بگذارند که همیشه یک سیگنالی بدهد که معلوم بشود این آدم الان کجا هست چه کار دارد می‌کند دارد به یک دولت با نظارت کامل نزدیک می‌شویم این خودش باید یک جوری به ما یک حس عدم آزادی بدهد من خودم تا دویست سیصد سال پیش توی کشور خودم می‌توانستم از یک جایی کوچ کنم به یک جای دیگر تا آخر عمر کسی اصلا نفهد من کجا هستم کسی نیاید به من بگوید تو اینجا چه کار داری می‌کنی ولی الان این طوری نیست همه جای دنیا تحت نظارت یک کشورهایی است ولی باز این نکته‌ی مهمی نیست نکته‌ی مهم در آن قسمت‌هایی است که به آن هژه‌مونی؟؟!! فرهنگی می‌گویند مخصوصا من می‌خواهم تاکید بکنم روی آموزش عمومی به نظر من این اصلا جالب‌تر است همه‌ی ما اجبارا از سن شش سالگی از خانه‌ی ما، ما را درآوردند در سراسر دنیا هم همین کار را می‌کنند در حالی که ما آدم‌های آزادی هستیم از سن شش سالگی رفتیم مدرسه چیزهایی خواندیم در مدرسه که باب میل ما نبود باید می‌خواندیم می‌گفتند که باید این‌ها را یاد بگیرید ما یک مدیر مدرسه‌ای داشتیم در دوره‌ی ابتدایی هر وقت به یک دانش‌آموزی می‌خواست بگوید که تو چرا درس نمی‌خوانی. تند می‌شد و این‌ها می‌گفت بدبخت درس نخوانی می‌خواهی چه کاری بشوی می‌خواهی حمال بشوی این آن نکته‌ی اصلی نظام آموزشی همه‌ی دنیا است ما یک نظام اقتصادی داریم نظام سرمایه‌سالار که یک positionهایی برای خودش دارد شغل‌هایی را می‌توانید در این دنیا داشته باشید و کسب درآمد کنید و حیات خودتان را ادامه دهید هر کاری که وجود ندارد یک شغل‌های مشخص دولت ممکن است این‌ها را تعیین نکرده باشد نظام اقتصادی این‌ها را بوجود آورده است نظام اقتصادی و این شغل‌ها است برای اینکه مردم به شغل رده پایینی مثل حمالی دچار نشوند یک نظام آموزشی طراحی کرده برای خودش نظام آموزش و پرورش. ما پرورش را ما در ایران بدون اینکه هیچ معنی‌ای داشته باشد تهش می‌آوریم آن نظام آموزشی که ما در سن شش سالگی واردش شدیم ما را تربیت کرده برای اینکه شغلی را در واقع احراز کنیم شغل آبرومند داشته باشیم در این نظام اقتصادی. می‌توانستیم آموزش نبینیم؟ آدم عاقلی هست که در یک همچین شرایطی مدرسه نفرستد بچه‌ی خودش را؟ نه دیگه برای اینکه نفرستد مدرسه حمال می‌شود. ببینید نوع انقیادی که ما در این دنیا داریم این جوری است شما از شش سالگی در درون این نظامی که داریم زندگی می‌کنیم تکلیف و مسیر زندگی‌مان تا حدودی مشخص است می‌روید مدرسه بر اساس اینکه چه درس‌هایی را خوب می‌خوانید چه درس‌هایی را بد می‌خوانید کتک می‌خورید حالا ممکن است که توی کشورهای پیشرفته کتک نزنند ولی وقتی که نمره‌ی بد می‌دهند طرف رد می‌شود شکست می‌خورد آن‌هایی که شکست می‌خورند شغل‌هایی با رده‌ی پایین‌تر را می‌گیرند آن‌هایی که پیروز می‌شوند می‌روند شغل‌های با رده‌ی بالاتر را اشغال می‌کنند روند زندگی ما در این دنیا همرا با یک احساس آزادی کاذب هست ولی واقعیت این است که در دنیا آدم‌ها هیچ وقت اینقدر برنامه‌ریزی شده نبوده زندگی‌شان. شما در دولت‌های قدیمی‌تر مثلا فرض کنید روم باستان که یک دولت خیلی مقتدری بود ممکن بود آدم‌ها را در دوره‌ی جوانی در سن ۱۷یا ۱۸ سالگی از خانه بکشد بیرون و در انقیاد خودش بگیرد نه از شش سالگی ما از سن خیلی خیلی پایین در واقع مجبوریم که یک سری کارها را انجام بدهیم که خلاف طبیعت ما هم هست در آن لحظه خیلی از بچه‌ها وقتی روز اول از پدر و مادر خودشان جدا می‌شوند گریه می‌کنند این سن سنی نیست که ... نظام آموزشی نگاه کنید ما در شش سالگی ریاضیات و مقدمات ریاضی یاد می‌گیریم در هفت سالگی علوم یاد می‌گیریم تمام تاکید روی ریاضیات و علوم برای چی است؟ برای اینکه مشاغلی که وجود دارد این‌ها بدردشان می‌خورد در نظام آموزشی به ما روان‌شناسی یاد نمی‌دهند سیاست که مطلقا یاد نمی‌دهند در هیچ کشوری یاد نمی‌دهند برای اینکه همیشه به ضرر حکومت‌هاست اگر مردم سیاست بفهمند هیچ چیزی که واقعا به‌درد زندگی‌تان مستقیما می‌خورد در نظام آموزشی یاد نمی‌گیرید نظام آموزشی نظام طراحی شده است سنگین است فشار زیادی به افراد می‌آید تا خودشان را آداپته کنند منطبق بشوند تا اینکه به‌درد این چیز بخورند دیگر. Position را بگیرند. نظام اقتصادی موجود مفت به کسی حقوق نمی‌دهد خدمت باید بکنید براش. یکposition که وجود دارد یک جایی که به اصطلاح سرمایه دارد تولید می‌شود باید یک خدماتی انجام بدهید تا به حیات خودتان بتوانید ادامه دهید والا همین‌جوری مفت و مجانی نمی‌توانید زندگی بکنید اصولا ما به سمت نظارت کامل رفتیم به سمتی رفتیم که بیشترین برنامه‌ریزی از خارج روی زندگی آدم‌ها وجود دارد در واقع خیلی از مسیرهایی که ممکن است شما بهش فکر بکنید در زندگی‌تان اصلا بسته است از چیزهایی که قبلا باز بوده مثلا اینکه بخواهید بروید برای خودتان کارهای کاملا جدیدی را شروع بکنید یا درخیلی از موارد کار اقتصادی که می‌خواهید بکنید مثلا خیلی متنوع باشد هر وقت که کسب درآمدتان و کاری که انجام می‌دهید روال خیلی ساده و روتینی نداشته باشد مثلا گاه گداری شغل‌تان را عوض کنید این در نظام سرمایه سالار برخورد خوبی باهاش نمی‌شود یعنی یک قیدهایی وجود دارد اینکه من بخواهم یک روز برویم کشاورزی کنم و یک روز کار دیگر ... کار ثابت داشتن تشویق می‌شود ببینید ما یک نظامی داریم که اگر بخواهم خوب توضیحش بدهم به شدت به یک چیزهایی پاداش می‌دهد و یک چیزهایی را تنبیه می‌کند ما یک نظام در واقع تنیبه عمومی داریم برای اینکه چه کارهایی مجاز است قوانین سفت و سخت داریم در همه‌ی دنیا به قول فوکو بزرگترین زندان‌ها را بیشترین حد نظارت داریم که در جامعه کسانی که از قوانیی که در سیستم گذاشته شده است تخطی می‌کنند جایشان در زندان است یا ممکن است مجازات‌های دیگری باشد ما یک نوع سیستم مراقبت، تنبیه کردن یا پاداش دادن داریم این‌ها به ما احساس عدم آزادی نمی‌دهد. چرا؟ برای خاطر اینکه من وقتی که شروع به زندگی می‌کنم و می‌روم درس می‌خوانم احساس می‌کنم که برای موفقیت و آینده‌ی خودم دارم این کار رو می‌کنم کسی من را مجبور نکرده الان واقعا نظام می‌تواند به شما بگوید خوب درس نخوان اجباری به معنای اینکه شما را بیاندازند به زندان که نیست یک بچه نخواهد برود مدرسه درس بخواند کسی کاری بهش ندارد قانونا مجبور است درس بخواند برای خاطر اینکه به یک جایی برسد وگرنه زندگی خوبی نمی‌تواند داشته باشد زندگی مرفهی نمی‌تواند داشته باشد بنابراین نظام طوری طراحی شده است و به جایی رسیده است نظام سرمایه‌سالار که به طور اتوماتیک مردم آن کارهایی را می‌کنند که باید بکنند به نفعشان است که آن کارها را بکنند برای ادامه‌ی حیات آن کارها را باید انجام بدهند نمی‌توانند خیلی مسیرهای عجیب و غریب بروند نظام آنقدر بزرگ شده برای اولین بار یک سیستم به‌وجود آمده یک سیستم اقتصادی و سیاسی آنقدر قدرتمند و بزرگه که نیاز ندارد که آدم‌ها را به استفاده از گذاشتن قانون و حتی مستقیما تنبیه کردن آدم‌ها را وادار بکند کاری انجام بدهند نظام طوری طراحی شده است که آدم‌ها خودشان آن کارهایی را که باید انجام بدهند را انجام می‌دهند دقت می‌کنید؟ اساس بحث‌هایی که فوکو می‌کند یکی از بحث‌های اساسی که می‌کند این است که نشان می‌دهد چطوری ما در یک سیستم زندگی می‌کنیم خودمان انتخاب می‌کنیم که درس بخوانیم خودمان ظاهرا انتخاب می‌کنیم که چه کارهایی انجام بدهیم ولی همه‌ی اینها در واقع توسط سیستم از قبل طراحی شده‌اند و احساس آزادی یک جور احساس آزادی کاذب است. شما هر کدامتان اگر از قدرت تخیل‌تان چیزی ازش باقی مانده باشد یکی از مهمترین کارهایی که در نظام آموزشی انجام می‌شود این است که قدرت تخیل آدم‌ها را در حد ممکن از بین می‌برند همین الان که حرف از تخیل می‌زنند تخیل معمولا به عنوان یک چیز منفی خواب و خیال است دیگر. قدرت تخیل کمتر از قدرت استدلال کردن ارزش ندارد برای اینکه چرا ارزش دارد؟ تخیل به شما این را در واقع اجازه می‌دهند که در یک موقعیتی که هستید جایی که به دنیا آمدید حالت‌های دیگه را در نظر بگیرید مثلا تصور کنید که علم چه چیزهای دیگری جز اینکه شده می‌توانست بشود امکانات دیگر را می‌توان با تخیل کشف کرد این سیستم چقدر جالب‌تر از اینی که هست می‌توانست کار کند نه فقط سیستم سرمایه‌داری هر سیستمی در واقع ضدیت دارد با تخیل برای اینکه همه‌ی سیستم‌ها تمایل دارند که به مردم یک جوری القا بکنند که این بهترین و تنها وضیعت ممکن است اگر آدم‌ها تخیل خوبی دارند احتمالا انقلابی می‌شوند برای اینکه به چیزهایی خیلی خوبی فکر می‌کنند به حالت‌های ایده‌آلی فکر می‌کنند که نیست بعد احساس نارضایتی می‌کنند شما اگر قدرت تخیل نداشته باشید از چی می‌خواهید ناراضی باشید خوب همینه که است دیگر احساستان اینه که دنیا همیشه همین‌طوری بوده فوکو کاری که انجام می‌دهد اینه که تاریخ را از چند قرن قبل تا الان بررسی می‌کند که چقدر چیزهایی این جوری نبوده و بعدا این جوری شده و هی مرتب در واقع نظارت بیشتر شده قیدها بیشتر شده و ما یک جوری وقتی به‌دنیا می‌آییم همه چیزمان به نظر می‌آید از قبل برنامه‌ریزی شده است اگر بخواهیم از این مسیرهای طراحی شده تخطی کنیم یا مجازات می‌شویم یا نمی‌توانیم ادامه‌ی حیات بدهیم یا خیلی چیزهای دیگر در واقع سیستم،‌ سیستم سرمایه‌داری آنقدر قدرتمند است که نیازی حتی به اعمال مستقیم قانون و تحدید آزادی ندارد سیستم خودش آدم‌ها را هدایت می‌کند شما برای زنده ماندن برای اینکه به پاداش‌هایی که بهتان داده می‌شود برسید و تنبیه نشوید خودبه‌خود راه زندگی‌تان مشخص می‌شود به یک سمت‌هایی می‌روید که متناسب با نیازهای سرمایه‌داری است مثلا من یک مثال بزنم از این چیزهایی که اینجا نوشتم شما یک تحولی که در دنیا اتفاق افتاد این بود که زن‌ها که همیشه در طور تاریخ نه به عنوان اینکه مثلا در سرشان بخواهند بزنند به عنوان اینکه یک جوری احساس کلی این بود که زن نباید کار کند نباید مجبور به کار سنگینی بشود برای خاطر اینکه مثلا یک جوری حیف است دیگر که زن‌ها اصولا موجوداتی نیستند که بخواهیم از عهده‌شان کار بکشیم کارهای گذشته در جهان گذشته سخت بود اصولا کارهای بدنی بود زن‌ها تواناییش را نداشتند مطلقا از اینکه کار نمی‌کردند ناراضی نبودند اتفاقا اینکه یک زن کار نکند و شوهرش براش مثلا در واقع همه‌ی کارها را انجام بدهد خوب این خیلی برای یک زن لذت بخش است مثل یک جوری ابراز محبت است دیگر کارها و همه‌ی دشواری‌ها رو مرد انجام می‌دهد نون در می‌آورد و می‌آید با زن و بچه‌اش می‌خورد کار کردن سرویسی بود که مردها به زن‌ها می‌دادند و زن‌ها مطلقا نارضایتی از اینکه کار نمی‌کنند نداشتند چه جوری ما به یک دنیایی رسیدیدم ک زن‌ها اگر کار نکنند ناراضی هستند و دوست دارند کار کنند خیلی غیر طبیعی است دیگر من به یک نفر بگویم که تو کار نکن همه چیز با من بگه نه می‌خواهم زحمت بکشم کار کنم مثلا. چرا این طوریه به غیر از اینکه توی جهان سنتی حقوق زن‌ها ضایع می‌شد و به هر حال یک چیزهای واقعی وجود داره یک نکته‌ی خیلی ساده این است دیگر شما مثلا نگاه کنید، ببینید نظام سرمایه‌سالاری به یک جایی رسید که احتیاج به نیروی کار زیادتر داشت به غیر از مردها در یک تاریخ‌های مشخصی که انقلاب صنعتی شد کارهای ثابتی کارخانه‌ها به وجود آمدند و زن‌ها هم خواستند که کار کنند حتی اوایل بچه‌ها را هم وارد کارخانه‌ها کردند. یک استدلالی این‌ها دارند که دلایل اقتصادی بود. ولی قطعا اولش زن‌ها با نهایت نارضایتی پذیرفتند که مجبورند کار کنند چرا؟ برای اینکه مرد دستمزدش آنقدر نبود که خانواده را بگرداند زن اجبارا باید می‌رفت کار می‌کرد بنابراین زن‌ها از توی خونه‌هایشان آمدند بیرون و ناراضی بودند ولی بعدا راضی شدند چرا؟ شما مثلا ببینید یک سیستم خیلی ساده‌ای که اصلا هیچ fake و به اصطلاح تقلبی توش نیست خیلی طبیعی است یه آدم‌هایی وجود دارند مثلا فرض کنید ماری کوری خوب این یک قهرمان علمی جدید است دیگر جایزه‌ی نوبل گرفته چقدر در موردش صحبت می‌شود چقدر مثلا این یک آدم مثبتی است که همه دارند ازش تعریف می‌کنند که در واقع دارند بهش پاداش می‌دهند دیگر زنی که مسیری را برود که ماری کوری رفته همه‌ی مطبوعات در موردش می‌نوسند و همه او را به عنوان یک زن خیلی خیلی مثبت می‌شناسند هر سیستمی این کار را انجام می‌دهد کسی که در جهتی کاری می‌کند که به نفعش است زن‌ها کارهای علمی انجام می‌دهند کارهای تحقیقاتی انجام می‌دهند الان جهان سرمایه‌داری این را می‌خواهد که خوبه یا بده اصلا مهم نیست به نفع نظام اقتصادی است که زن‌ها هم کار کنند زن‌ها بروند کارگری بکنند یا هر کار دیگری بکنند تبلیغات این طوری است دیگری این‌ها به طور طبیعی پاداش می‌گیرند ثروتمند می‌شوند معروف می‌شوند وقتی که این جوری است زن‌های دیگر هم می‌خواهند این طوری بشوند الان خیلی از زن‌ها دلشان می‌خواهد ماری کوری باشند جای فلانی باشند جای فلانی یا فلانی باشند جای هنرپیشه باشند وقتی که یک سیستم چیزی آدمی مطابق با اون چیزی که نیاز دارد کارهایش را انجام بدهد و خوب انجام بدهد کاری که سیستم به طور طبیعی انجام می‌دهد این است که تشویقش می‌کند این چیزی است که در روانشناسی اصطلاحا بهش می‌گویند reinforcement یعنی تقویت کردن کار خوب کسی انجام داد پاداش بهش بده کار بد کسی انجام داد تنبیهش کن خودبه‌خود همه چیز درست می‌شود آدم‌ها به آن مسیرهایی می‌افتد که باید بیفتند وجود رسانه‌ها که در همه‌ی خانه‌ها هست همه‌ی آدم‌ها در واقع تحت تاثیر تبلیغلت هستند این درواقع یک بخشی از هژه‌مونی فرهنگی است که ذهنیت آدم‌ها را شکل می‌دهد که می‌خواهند و دوست دارند چه کاره بشوند و چه کار بکنند در زندگی خودشان. می‌خواهند آن چیزی بشوند که در واقع بیشتر تشویق بشوند در زندگی خودشان. اگر نظام این طوری بود که اگر یک زنی دانشمند می‌شد همه بهش بد و بیراه می‌گفتند دیگه کسی دانشمند نمی‌شد این ویژگی سرمایه‌سالاری نیست این ویژگی هر سیستمی است که ارزش‌ها و تقویت را در جایی انجام می‌دهد که به نفعش است و تنبیه را و مراقبت کردن و منضبط کردن را در جایی انجام می‌دهد که خطرناک باشد برایش. بنابراین ما به دنیایی رسیدیم که اصولا کاری را می‌کنیم که نظام سرمایه‌سالار می‌خواهد. زن‌ها می‌روند کار می‌کنند اگر نکنند ناراحت می‌شوند مردم می‌روند مدرسه درس می‌خوانند در همان رشته‌های خاص درس می‌خوانند همه‌ی آدم‌ها دارند مهندسی می‌خوانند واقعا چند درصد آدم‌ها علاقه دارند مهندس بشوند خیلی‌ها ممکن است روحیه‌ی شاعرانه داشته باشند خیلی‌ها ممکن است روحیه شناختی داشته باشند روانشناسی بخوانید یک تیپ خیلی خاصی از آدم‌ها وجود دارند که علایق مهندسی دارند خیلی‌ها فقط علایق شناختی دارند ولی ماها همین شماهایی که اینجا نشستید آمدید سوق پیدا کردید برای اینکه مهندسی بخوانید شغل بیشتری وجود دارد ببینید حرفی که من می‌خواهم بزنم این است که آزادی با نظام سرمایه‌سالار یک نسبت خیلی واضحی دارد در واقع ما یک نوع انقیاد اسمش را بگذاریم مثلا سخت‌افزاری. انقیادی که سیستم به طور طبیعی ایجاد کرده است مثل اینکه یک راه‌هایی به طور سخت‌افزاری بسته شده است نمی‌شود از آنجاها رفت یکی دو تا راه باز مانده اگر شما در یک همچین جایی قرار بگیرید در واقع به طور سخت‌افزاری جلوی‌تان گرفته شده است یک نوع انقیاد است یک نوع تحدید آزادی است. یک نوع انقیاد نرم‌افزاری داریم که توسط قانون به‌وجود می‌آید یعنی مستقیما به تو می‌گویند آن را باز است ولی از آن راه نرو. آن کار را نباید بکنی این کار را باید بکنی سیستم سرمایه‌داری من بعید می‌دانم برسم توضیح بدهم پنج و ربع شده ذاتا می‌تواند بیشترین قید سخت‌افزاری را ایجاد کند بنابراین می‌تواند کمتر قید نرم‌افزاری بگذارد نیازی ندارد به قیدهای نرم‌افزاری. اگر نظامی غیر از سرمایه‌سالار باشد مجبور است قید غیر از قید سخت‌افزاری اعمال کند بنابراین این‌ها وقتی حرف از آزادی می‌زنند حرف از آزادی بشر به معنایی که مثلا فوکو مد نظرش است نمی‌زنند اصلا قیدهای سخت‌افزاری را حرفی ازش نیست اینکه سیستم دارد مردم را جهت‌دهی می‌کند و مردم مجبورند این جوری زندگی بکنند یک سیستمی به‌وجود آمده اصلا چه ربطی به دولت دارد؟ به آن قسمتی از آزادی کار دارند به آن در واقع قسمت نرم‌افزاریش. تحدید و انقیادی که به طور کلامی در واقع به مردم اعمال می‌شود نه به طور فیزیکی. به طور فیزیکی منظورم این است که به طور سخت‌افزاری با طراحی سیستم. یک چیز خیلی واضح این است دیگر چرا سرمایه‌سالاری موفق‌ترین نظام در بوجود آوردن یک همچین سیستمی است شما یک نظام غیر سرمایه‌سالار را فرض کنید که بخواهد مردم را به یک جایی به رشد برسد به یک رشدی هر رشدی که خودش از نظر روانی مردم به یک حالتی برسند نه حالا یک چیزی عجیب و غریب به معیاری به معیارهای سرمایه فکر بکند و بخواهد آدم‌ها در یک مسیرهایی به سمت تعالی بروند هرچه می‌خواهند تعالی را تعریف بکند مهم نیست وقتی آدم‌ها قرار است که به تعالی برسند می‌خواهد این سیستم دینی باشد می‌خواهد مارکسیستی باشد جامعه را به تعالی برساند یا هر چیز دیگر. قبول کنید که باید به مردم این را بفهماند که باید یک سری کارها را نکند و یک سری کارها را بکند نه با سیستم. مثلا دین می‌خواهد به مردم بگوید که رعایت بعضی از چیزها را بکند بعضی از اعمال را انجام بدهند. شما نمی‌توانید به رشد برسید مگر اینکه یک کاری را که می‌توانید بکنید خودتان انجام نداده باشید اگر من شما را مجبور بکنم که این جوری زندگی بکنید که از نظر روانی باری برای‌تان ندارد. آدم‌ها در صورتی به رشد می‌رسند که یک کارهایی که امکان انجامشان را دارند به یک معنایی زندگی‌شان به خطر نمی‌افتد بهشان گفته می‌شود که این کار را نکنید و این‌ها نکنند و یک کارهایی را بگویند بکنید و این‌ها قبول بکنند که یک سری کارها را انجام بدهند و یک سری کارها را انجام ندهند. هر نظامی که به رشد فکر می‌کند مجبور است بخشی از تعالیم خودش را چیزهایی تعلیم بدهد و انتظاراتی داشته باشد به طور کلامی فرهنگی را ترویج بکند فرهنگی را باید القا کند نظام سرمایه‌سالار نظامی است که فرهنگی برایش وجود ندارد اتفاقا نظام سرمایه‌سالار فرهنگ یعنی عقیده‌ای وجود داشته باشد نظام سرمایه‌سالار ضد هر جور عقیده داشتنی است شما به هر مجموعه از احکام اخلاقی اعتقاد داشته باشید با نظام سرمایه‌سالار یک جایی ممکن است تزاحم پیدا بکنید این است که در یک نظام سرمایه‌سالار ما می‌رویم به سمتی که حداقل چیزهای قیدهای نرم‌افزاری وجود دارد نه اخلاق وجود دارد نه هیچ چیز دیگر در حالی که هر نوع در واقع سیستم دیگری مجبور است قیدهایی بگذارد قیدهایی که به صورت کلامی اعمال می‌شود این آن برتری است که نظام سرمایه‌سالار به بقیه سیستم‌ها دارد و این آن چیزی است که اعمال می‌کند مدام در واقع حرف از آن می‌زند که مردم ما آزادند و مردم شما مثلا آزاد نیستند می‌ترسم از اینکه این حرف‌ها به معنی این باشد که یک جوری من دارد از تحدید آزادی‌های سیاسی و این‌ها حمایت می‌کنم در حالی که فعلا کاری به چیزهای سیاسی ندارم. می‌خواهم بگویم که آن چیزی که در نظام سرمایه‌سالار هست ماکزیمم شدن یک جور انقیاد است که آدم‌ها به طور اتوماتیک در اختیار سیستم قرار می‌گیرند و کارهایی که باید انجام شود انجام می‌دهند و کمتر نظام سرمایه‌سالار به سمت این می‌رود که به طور قانونی و با اعمال یک سری عقاید خاص کاری را انجام بدهد عقیده‌ای آنجا وجود ندارد. این است که به آدم‌ها احساس آزادی می‌دهد. برای اینکه خود‌آگاهی‌شان جایی که فکر می‌کنند و تصمیم می‌گیرند به نظرشان می‌آید که قیدی ندارند و آزاد هستند در حالی که کل زندگی‌شان را کل یک روال از پیش تعیین شده‌ای به نظر می‌آید طی می‌کنند ولی حس آزادی بهشان دست می‌دهد اما در مورد آزادی سیاسی ببینید آزادی سیاسی یک جوری باز در واقع یک توهم است به این دلیل که تمام سیستم‌های سیاسی هر وقت که احساس بکنند که یک خطری تهدیدشان می‌کند کل نظام داره دچار فروپاشی می‌شود معمولا عکس‌العمل تندی نشان می‌دهند هرچقدر یک سیستم مستقرتر باشد و قدرتمندتر باشد و کمتر احساس بکند که کسی می‌تواند باهاش مقابله بکند بیشتر می‌تواند آزادی سیاسی بدهد این نکته‌ی اصلی است که در آزادی سیاسی وجود دارد شما مثلا نگاه کنید همین ایران سال ۵۸ بیشترین آزادی سیاسی را داشتیم برای اینکه ۹۸.۲مردم این طرفدار نظام بودند هرچقدر که پایگاه نظام سست‌تر بشود و بیشتر احساس خطر بکند بیشتر محدودیت می‌گذارد همه‌ی نظام‌های دنیا همین کار را می‌کنند آمریکا هم همین کار را می‌کنند. نکته‌ی اصلی آزادی سیاسی چیست؟ آنها نظام‌های مستقری هستند تهدیدهای داخلی و خارجی برای آمریکا وجود ندارد خیلی خیلی کم است اصولا به نظر نمی‌آید که در آمریکا قرار باشد که انقلابی صورت بگیرد کسی قرار نیست که از خارج به آمریکا حمله بکند آمریکا را تهدید بکند پس چرا باید جلوی آزادی سیاسی مردم را بگیرد مردم هرچقدر می‌خواهند در خیابان به بوش فحش بدهند به نظام لطمه‌ای نمی‌رسد فقط وقتی ممکن است یک نظام عکس‌العمل نشان می‌دهد که .. شما اگر می‌خواهید ببینید که آیا آدم‌ها واقعا دموکرات هستند یا نه ببینید که آن موقعی که کار به یک جایی می‌رسد که ممکنه که نظام به کل از بین بره چی کار می‌کنند اگر تهدیدی وجود نداشته باشد خوب من آزادی می‌دم سال ۵۸ به نظر می‌آمد از داخل تهدیدی وجود ندارد آزادی مطلق وجود داشت هر کسی هر چیزی دلش می‌خواست توی روزنامه‌ی خودش می‌نوشت فحش هم می‌خواستند می‌دادند خط قرمزها در حدی باور کنید بود که اگر یک آدمی مثلا به رهبر انقلاب فحش نمی‌داده برای اینکه واقعا خطرناک بود لازم نبود حکومت دخالت بکنه احساسات مردم جریحه‌دار می‌شد و مثلا ممکن بود اون روزنامه و آدم‌هاش رو بگیرند و بلایی سرشون بیارند بدون هیچ هدایتی از سمت دولت بنابراین خط قرمزها به طور طبیعی در جامعه وجود داشت. الان در مورد آمریکا بگذارید من صحبت کنم چیزهایی که در آمریکا پیش آمده اولا آمریکا بزرگترین سیستم امنیتی دنیا را داردCIA هی در سراسر جهان دارد همکاری می‌کند FBI در داخل آمریکا این نهایت سیستم گسترده امنیتی دارند که همه چیز را در واقع کنترل می‌کنند کوچکترین فعالیت‌های سیاسی جایی را باید نگاه کنید که این حکومت واقعا دموکرات است و واقعا آزادی‌خواه است که یک چیزی تهدیدش کرده باشد و این عکس‌العملی که نشان می‌دهد ... یک چیز خیلی ساده فرض کنید الان بریم توی آمریکا یک حزبی تشکیل بدهیم یک حزب مثلا نمی‌خواهم بگم کمونیستی برای اینکه وصلش می‌کنند به اینکه از خارج آمدند و دارند کارهایی می‌کنند. یک حزبی تشکیل بدهیم که هدفش در نهایت این باشد که حکومت آمریکا را در دست بگیرد و بعد همه‌ی سرمایه‌ها را ملی اعلام کند واقعا در تخیل خودتان بگردید فکر می‌کنید یک همچین روندی اتفاق می‌افتد؟ یعنی امکان دارد که یک حزبی به‌وجود بیاید و رشد کند و این حرف را هم بزند که من می‌خواهم این کار را بکنم و به اینجا برسم و بعد رشد بکنه و یک دفعه بیاید همه‌س سرمایه‌دارها را پول‌هاشان را بگیرد و مثلا بین مردم تقسیم کند. یک همچین اتفاقی امکان دارد بیافتد؟ حتی اصلا قابل تصور نیست که سرمایه‌دارهای آمریکایی اجازه بدهند که یک همچین آدم‌هایی ذره‌ای پیش بروند یک اتفاق تاریخی خیلی ساده آن چیزی است که تاریخ بهش می‌گویند دوران مک‌کارتیسیسم؟؟!! دورانی بود که در سراسر دنیا یک جوری حزب‌های کمونیست تشکیل شده بود و کمونیست‌ها فعالیت می‌کرند اتحادیه‌های کارگری در آمریکا به‌وجود آمده بود و تنها جایی که تاریخ معاصر آمریکاست که واقعا نظام آمریکا احساس خطر کرد چون از خارج شوروی وجود داشت نظام‌های کمونیستی وجود داشتند حمایت می‌کردند از آن طرف در داخل روشنفکرها به شدت تمایلات چپ پیدا کرده بودند از هنرمندان گرفته تا سایر آدم‌ها و به دلیل نفوذ اتحادیه‌های کارگری به نظر می‌آمد اون کف هرم که مردم آمریکا هستند سیاسی نیستند و فکر نمی‌کنند آنها هم گرایش‌های چپ پیدا کرده بوند نه کمونیستی ولی یک جور گرایشات طراف‌دار حکومت‌های کارگری. واقعیت‌های دوران مک‌کارتیسم وحشتناک است یعنی این نوع تفتیش عقایدی که در آمریکا صورت گرفته یعنی از هر آدمی که شکی بهش بود. یک کمیته‌ای تشکیل شد تحت عنوان کمیته‌ی فعالیت‌های ضد آمریکایی از تمام آدم‌هایی که به نظر می‌آمد رگه‌ای از تفکر چپ در وجودشان در لایه‌های پایین وجودشان هست این‌ها را دادگاهی کردند ازشون استنتاخ؟؟!! کردند هزاران نفر دانشمندانی که توی دانشگاه‌ها بودند هنرمندان خیلی از اون آدم‌هایی که آنجا محاکمه شدند یا تعهدنامه‌هایی را امضا کردند که مطلقا دیگه فعالیت نکنند ازشون خواسته می‌شد که دوستانی که همفکرشان بودند را لو بدهند و قالبا وقتی دست از سرشان برمی‌داشتند که یک چند تا اسم داده باشند و چیزهایی را در واقع تعهد کرده باشند و بعضی‌شان مثلا هنرمندان کارهایی را مثلا فرض کنید این فیلم معروف در بارنداز را الیا کازان برای رها شدن از این ماجرای مک‌کارتیسم ساخت علیه اتحادیه‌های کارگری برای مفتضح کردن و بد جلوه دادن اتحادیه‌های کارگری با بازی مارلون براندو یک فیلم پرفروشی که به لجن کشیده اتحادیه‌های کارگری را چون فعالیت‌های چپ داشت تعهد گرفتند و این فیلم را ساخت. وقتی که این فیل را ساخت و نمایش داده شد و مورد پسند قرار گرفت ازش رفع اتهام شد. چارلی چاپلین از آمریکا اخراج شد شما فکر کنید که حد مثلا این تفتیش عقاید شدت عملی که به خرج دادند در حدی است که معروف‌ترین هنرپیشه جهان و میزان گرایشش به چپ این بود که دلش برای کارگرها می‌سوخت شما هیچ چیز چپی کمونیستی در کارهاش نمی‌بینید غیر از اینکه بدبختی کارگرها را نشان می‌دهد در این حد آدم‌هایی را از آمریکا اخراج کردند از شغل‌شان خیلی‌ها را عزل کردند ماجرای معروف دادگاه اوپنهایمر هست که مستقیم ربطه به مک‌کارتیسم ندارد ولی خوب دیگر در همان دوران است. این تنها جایی است که آمریکا ذره‌ای احساس تهدید کرد یعنی پتانسیل تهدید را حس کرد و این جوری عمل کرد گفتند که این‌ها کمیته‌ی فعالیت‌های ضد آمریکایی است ولی همه‌شان آمریکایی بودند آدم‌هایی که فعالیت‌های چپ می‌کردند. اصلا آمریکا اجازه ندادند و نمی‌دهند و کشوری هستند که هیچ نوع حزب کمونیست و حزب چپ در این کشور پا نگرفته هر وقت که توی آمریکا یک اتفاقی افتاده که احساس خطر کوچکی شده نه اینکه واقعا جدی بشود مثلا مارتین لوتر کینگ؟؟!! یک آدمی است که به نظر می‌آمد سیاه‌پوست‌ها را دارد متحد می‌کند و هیچ فعالیت سیاسی ضد دولتی هم به اون صورت نداشته ولی ترور شد. توسط کی ترور شد؟ توسط یک نفر ترور شد معمولا مخالفان داخلی ترور می‌کنند این آدم‌ها را. مالکوم ایکس هم در یک جریانی ترور شد به نظر می‌آمد طرفدارانش از یک حدی بیشتر می‌شد. هر آدم مخالفی که به نظر می‌یاد دارد جریانی راه می‌اندازد یا شروع می‌کند که یک جریانی راه بیاندازد به طور مرموزی یا می‌میرد یا ترور می‌شود یا انگ‌هایی بهش می‌بندند که مثلا آبرویش برود وآلی‌آخر این کاری است که آمریکایی‌ها می‌کنند شما وقتی که یک سیستم امنیتی بسیار قوی دارید که همه چیز را کنترل می‌کند. شما می‌دانید که جان لنون ترور شده خواننده‌ای که فقط ترانه می‌خواند ولی گرایشات کمونیستی پیدا کرده بود و تعداد طرف‌دارهاش از حد مجاز بیشتر بود یکی از طرف‌دارهای افراطیش این رو کشت. کندی را کشتند یکی از آدم‌های افراطی به نظر می‌آید به طور مستقل راسا اقدام کرد و رییس‌جمهور آمریکا را کشت همه‌ی این اتفاق‌ها به نظر من روشن است که یک جوری وصل است به FBI و سیستم‌های امنیتی داخل آمریکا وقتی که یک کشوری در این حد کنترل دارد و خطری تهدیدش نمی‌کند چرا بیاید جلوی یک فعالیت‌های سیاسی آزاد مردم را بگیرد علنا در حالی‌که می‌تواند جور دیگری این کار را انجام بدهد در واقع یک show آزادی یک show دموکراسی در آمریکا مرتبا دارد انجام می‌شود شما جاهایی را نگاه کنید که ذره‌ای احساس خطر کنند بعد ببینید که چه‌جوری رفتار می‌کنند این کاری است که ما نمی‌توانیم در کشورهای جهان سومی انجام دهیم این حربه‌ی سیاسی خوبی بوده من یک چیزی دارم خوب معلوم است دیگر توی سیستمی مثل ایران آزادی بدهید نظام منتفی می‌شود دیگر واضح است. اکثر کشورها سرمایه‌سالار نیستند و در اردوی سرمایه‌سالار نیستند آنقدر استحکام ندارند و قدرت‌شان مستقر نیست که آزادی بدهند و منحل نشوند بنابراین فشار نظام جهانی این است که آزادی باید بدهید به مردم برای خاطر اینکه این نقطه‌ی ضعف آن‌هاست دیگر خودشان این مشکل را ندارند خودشان می‌توانند همه چیز را کنترل کنند به اندازه‌ی کافی استقرار پیدا کردند این معنی‌اش این نیست که آزادی سیاسی بد است آزادی سیاسی خوب است حکومت‌ها بایند آنقدر مردمی باشند و دموکراتیک باشند که بتوانند آزادی سیاسی بدهند ولی هر جایی که به هر حال آمریکایی‌ها اصرار به آزادی می‌کنند برای خاطر این است برای خاطر این‌که یک دولتی مخالف باهاشون است دولت نامطبوعی است و می‌دانند که آزادی دادن در یک همچین سیستمی که پایدار نیست احتمالا منجر به فروپاشی می‌شود شما بزرگترین کشور مستقر غیر سرمایه‌سالار رسمی دنیا یک خورده آزادی داد و ظرف مدت خیلی خیلی کوتاهی تجزیه شد و کلا منتفی شد حکومتش دیگر خودشان هم وقتی که ماجراهای به اصطلاح آزادی دادن گورباچف؟؟!! شروع کرد می‌دانستند که کم و بیش به تجزیه حداقل می‌رسد خوب من یک سری حرف‌ها موند برای اینکه خیلی دیر شده اگر تا سال آینده هم کاپیتالیسم از بین نرفت من یک سخنرانی دیگر هم حاضرم بکنم بقیه چیزهای مربوط به کاپیتالیسم بگم.

من فقط یک نکته‌ای می‌خواهم بگویم که فکر می‌کنم نکته‌ی مهمی است اینکه حالا در همه‌ی جهان نظام کاپیتالیستی است شما مهندس بشید و هر کاری بکنید به نظام کاپیتالیستی خدمت می‌کنید خیلی به نظر من به انتخاب شغل آدم تاثیر اساسی بگذارد از این نظر که خوب ما نمی‌توانیم از این نظام اقتصادی موجود فرار کنیم خوب همین است که هست ولی می‌توانیم بعضی از مشاغل که دیگر زیادی کاپیتالیستی هستند را یا مثلا به نظر من می‌توانیم نرویم در آمریکا به اصل نظام و منشا نظام کاپیتالیستی دنیا خدمت کنیم این‌ها یک چیزهایی است که به نظر من می‌شود نتیجه گرفت ولی هر کاری بکنید در یکی از شغل‌های کاپیتالیستی هستید و فعلا از این نمی‌توانید فرار کنید ولی اینکه از این نمی‌توانید فرار کنید نباید این جوری باشد که مثلا در قرون وسطی یک نفر با این استدلال که نمی‌شود فرار کرد برود مثلا جلاد بوشد بگوید خوب دیگر شغل‌ها بود هر کاری می‌کردم در خدمت این نظام بود من جلاد شدم گردن مردم را می‌زنم شغل‌های کم خطرتر و یک خورده بی‌آزارتر هم وجود دارد و فکر می‌کنم که به هر حال این مهم است که آدم خیلی هم زیادی دیگر در خدمت کردن به این نظام خوش‌خدمتی به اصطلاح نکند ولی چاره‌ای هم ندارید به غیر از اینکه همین‌جوری در این سیستم زندگی بکنید و کار کنید و حالا ببینیم در آینده چی می‌شود.

خوب خیلی ممنون حالا اگر کسی سوال دارد خصوصی بپرسد اگر سوال خیلی مهمی هست بپرسید بیشتر ترجیح می‌دهم که ..

سوال از طرف جمع صدای ضبط شده قابل فهم نیست

جواب دکتر تویسرکانی:

موضوع همین است دیگر آدم‌هایی که خیلی با استعداد هستند positionی ممکن است برایشان وجود نداشته باشد و این‌ها به طور طبیعی می‌روند در کشورهای خارجی کار می‌کنند یک آدمی که خیلی خلاقیت مهندسی دارد خوب اینجا می‌خواهد چه کار کند کار جدی انجام نمی‌شود خودبه‌خود می‌رود آمریکا دیگر. در سخنرانی قبلی این را گفتم که نظام آموزشی مثل قیفی است مثل چتری است در سراسر دنیا پخش شده آدم‌هایی که به‌درد می‌خورند را می‌برد یک جایی که به‌درد اون‌ها بخورد اینجا اصلا مرزها معنی ندارد در واقع این آدم در خدمت این سیستم دارد قرار می‌گیرد به طور طبیعی خیلی روان این روند را طی می‌کند می‌رود آنجا درس می‌خواند و همانجا هم می‌ماند وقتی می‌رود آنجا درس می‌خواند به‌درد اینجا هم نمی‌خورد بیاید اینجا هم احساس بدی بهش دست می‌دهد نظام آموزشی را ما طراحی نکردیم اون‌ها طراحی کردند ما داریم در کشور خودمان اجراش می‌کنیم یک جوری داریم برای آنها کار می‌کنیم

اتمام جلسه‌ی ۵۶ام کاپیتالیسم ۲

به مراجع زیر اشاره شد:

کتاب افسون زدگی جمعی از آقای دکتر شایگان هویت چهل تکه و افسون‌زدگی جمعی