جلسهٔ ۱
مقدمه - مبانی نظریهٔ فروید
مقدمهی اول
چرا روانکاوی و فرهنگ؟ - فراروانکاوی و فرهنگ
اولین چیزی که با شنیدن روانکاوی به ذهن افراد میآید روان درمانیه است که به درد آدمهای نامتعادل و دیوانه میخورد. سعی میکنیم اصطلاحاتی به کار ببریم که فرق آنچه که من میخوام در موردش صحبت کنم و به فرهنگ هم مربوط میشود با آنچه روانکاوی و رواندرمانی روشن شود. شاید چیزی که میخواهم در موردش صحبت کنم اصطلاح درستش فرا روانشناسی باشد. این اصطلاح meta-psychology را خود فروید گذاشته. بیشتر از همه مبانی تئوریکی هستند که در آینده ممکنه ازشون در درمان استفاده بشه. اگر این اصطلاح، اصطلاح جاافتادهای بود بایستی نام این جلسات را «فراروانکاوی و فرهنگ میگذاشتم نه روانکاوی و فرهنگ. تمام کسانی که در روانکاوی هستند پایههای نظریای دارند برای درمان که بعد بر اساس اون شیوه درمان ارائه میدهند. من بر اساس شیوههای درمان صحبت نمی کنم. بنابراین موضوع بحث نوعی انسان شناسی است از دیدگاهی خاص با روشهای خاص. بنابراین حتما با فرهنگ ارتباط دارد.
هر نوع دیدگاهی که به انسان داشته باشیم روی دیدگاهمان نسبت به خلق هنری تاثیر میگذارد. اینکه انسان را چه جور موجودی بدانیم و فعالیت هنری را چه فهمی برایش قائل باشیم و اینکه چه دیدگاهی داشته باشیم که اثر هنری چگونه تراوش میکند، اینها در دیدگاهمان نسبت به نقد هنری تاثیر میگذارد. یکی از مهمترین شاخههای نظریهی ادبی و نقد هنری در قرن بیستم اصطلاحا نقد روانکاوانه بوده است.
یه مفهوم اصلی در روانشناسی ناخودآگاه است و شنیدیم که در یک اثر هنری دنبال چیزهایی میگردند که از ناخودآگاه هنرمند بیرون آمده و خودش هم ممکن است اطلاع دقیقی نداشته باشد که چنین محتوایی در اثرش هست.
صلاحیت من؟ کاربردهای فرهنگی و تحلیلی نه درمانی
نکته ی بعد : چرا من خودمو کاندید میدونم برای صحبت: غیر از علاقه، اگه از یه روانکاو بخواهیم که بیاد و صحبت کنه بیشتر در مورد جنبههای درمانی صحبت میکنه. یک دلیل دیگر اینکه برخلاف خیلی از شاخههای علوم این شاخهای نیست که توش توافق باشه و جو صلح جویانهای وجود نداره و هر کس به یه مکتب خاصی معتقد است.
۳ مکتب اصلی: فرویدی، یونگی ، لکان. تقریبا هیچ کدوم دیگری رو قبول نداره. لکان خودشو مستقل از فروید نمیدید اما ماجرای جالبی برای به رسمیت شناختنش وجود داره. فرویدیها فقط خودشونو روانکاو میدونن ومیگن که این اصطلاح فرویده و مابه این نوعه روان درمانی میگیم روانکاوی. بنابراین روانکاوی یونگی و لکانی رو قبول ندارن. اینجا جو آرومی وجود نداره . یونگیها و فرویدیها بقیه رو قبول ندارن البته یونگیها واسه فروید احترام قائلند. لکانی ها میگن فروید در مکتبش خوب شناخته نشده و در مکتب ما شناخته شده است. بنابراین هرکسی که صحبت میکنه با گرایش به یکی از این فرقههاست. من سعی میکنم حالت فرقه گرایانه نداشته باشم هرچند خودم هم گرایشهایی دارم.
نکته اینکه در فضای روان درمانی این توافق وجود داره که نظام های روان درمانی هیچ یک از این سه نفر موفق در نیومده. و در اقلیت هستن کسانی که با این شیوه ها کار کنن. مثلا در تهران معروفترین آقای صنعتی به فروید و گرایشهایی به یونگ داره و گرایشهایی هم به نقد فرهنگی هم دارد. امروز مراکز درمانی با شناخت درمانی یا رفتار درمانی و یه سری چیزای سادهی دیگه کار میکنن که خیلی ربطی به روانکاوی نداره. کتابی از رایس نر که از روسای رفتارگرایی است به نام کتاب:افول امپراتوری فرویدی،/هانس. جی. آیسنک/یوسف کریمی(مترجم)[۱] هیچی از تئوریها و روش های فروید قبول نداره. دیگه لکان و یونگ رو اصلا قابل صحبت نمیدونن.
با وجود اینکه شناخت درمانی و رفتار درمانی و مخصوصا نظامی که از تلفیق ایندوست و متداولترین روشهای درمانه که میشینن و با طرف صحبت میکنن و سعی میکنند مشکلات شناختی
بیمار را حل کنند و گاهی تمرینهای رفتاردرمانها را استفاده میکنند هیچ وجه عمق سه دیدگاه بالا رو ندارن و ادعاشم ندارن.
این روشها به درد مراجعه کنندگان بیمار میخوره و پایه های محکم و عمیق نداره. در عین حال این حرفی که از شکست روشهای روانکاوانه میزنیم می تونه یه مشکل داشته باشه. مراجعه کنندگانی در زمان این دیدگاهها وجود داشتن با مراجعه کنندگان امروز بی نهایت تفاوت دارند. مثلا تمام کسانی که به فروید مراجعه میکردند کسانی بودند که از مشکلات روانی حاد رنج میبردن.یونگ در بیمارستانی کار میکرد که همه ی آدمها دیوانه زنجیری بودن.اونها برا بیمارهای خودشون و در اون سطح ادعای درمان دارن.فکر نمیکنم بیمارهای اونها با روشهای امروزی قابل درمان باشن چون در سطحی هستند که اصلا باهاشون نمیشه حرف زد.جور دیگری دسترسی بهشون نیست.الان افراد مشکلات زندگی خانوادگیشونو میبرن پیش روانکاو.چیزایی که در یه قرن قبل اصلا مشکل روانی محسوب نمی شد واقعیت امر اینه که روان درمانی تغییریافته و مراجعه کننندگان تغییر کردن..
بنابراین ما به کسانی می پردازیم که خودشونو روانکاو میدونن و تابع این سه دیدگاهن. کس دیگری هم هست به نام آدلر. اما اون سه نفر در قرن بیستم معروفند. کاربردهای فرهنگی خارج از نظامهای درمانی مطرح میشوند و بنابراین شاید کسی که صحبت می کنه هر چی متخصص این زمنیه نباشه شاید از جهاتی بهتر باشد. پنهان نمیکنم که به یونگ گرایش خاصی دارم. به لکان هم علاقه دارم و فروید هم چون منشا این دو هست باید رویش تاکید کنم، کسی فروید را نفهمد، لکان را که قطعا نمیفهمد یونگ را هم مقدار زیادیاش را نمیفهمد.
۱۹:۲۰
مقدمه دوم
یه مشکل که در ورود به روانکاوی وجود داره و من خودم دچارش شدم. وقتی ۱۶ سالم بود یه روز یه کتاب روانکاوی رو خوندم . کتاب:نظریههای روانکاوی شخصیت/ٰجرالد بلوم [۲] . کاملا توی سنت فرویدی نوشته شده و اشارههای مختصری به آدمهای دیگر داره. خاطرهای که تو ذهنم مونده اینه که منشهای انسان رو به سه نوعه دهانی، مقعدی، و جنسی تقسیم میکنه. برحسب اینکه انسانها در کدام مرحلهی رشد روانیشون متوقف شدن یکی از این سه منش رو دارن. رشد روانی در دیدگاه فرویدی: از دهانی به مقعدی و بعد به جنسی میرسد و انتهای رشد روانی در تئوری فروید است. من آن موقع به دیدگاههای اگزستانسیالیسم که انسانها میتوانند زندگیشان را با ارادهی خود بسازند علاقه داشتم و اینکه آدما این سه نوعن و تمام زندگی انسانها برمیگرده به سه سال اول زندگیشون که بازتاب یک سری اتفاقاتی است که در آن سالها افتاده. و هر جای کتابو ببینین پر از الفاظ جنسیِ و آمار بالای خودارضایی در مورد کودکان پایین ۵-۴ ساله! و بعد شاهکارهای فروید در مورد عقدهی اودیپ، که همهی پسرها نسبت به مادرشون تمایل دارن و پدر رو رقیب می دونن و یه دشمنی ذاتی بین پسر و پدر وجود داره! این مبنای عقدهی اودیپ. بقیهی عقدهها هم همینطوره و حتی عجیب و غریبه. و کلا سراسر متن فروید سرشار از میل به زنا با محارمه و این جزو ضمیر ناخودآگاهه بشره. خلاصه من تا سالها بعد خوندن این کتاب عقیده داشتم تمام کسانی که این حرفارو زدن از خود فروید گرفته تا بقیه یه مشت دیوانه زنجیرین که زندگیاشون ربطی به ماها نداره. یه ایل و طایفهی دیگه هستن. و شوکی که به من وارد شد، باعث شد ۱۰ سال سراغ روانکاوی نرفتم. اما بعد ۱۵ سال کلی دنبال این کتاب گشتم و حالا فکر میکنم که چقدر جالبه! اگه آدم از جای درستی شروع نکنه و ندونه این تئوریها پاسخ به چه صورت مسالههایی هستن، براش خیلی عجیب غریبه. حالا نه اینکه بگم همه حرفارو قبول دارم اما اینکه این حرفا پرت نیستن و آدمای دیوانهای نیستن. بنابراین این جلسه رو به فروید می گذرونم. نکتهای در مورد روانکاوی فروید انبوه اشارات روی مسائل جنسیه و شهرتش هم به همینه. اگه از خود فروید بپرسی چرا خیلی از آدمها این حرفهارو غیر انسانی و عجیب غریب میدونن، میگه (از قبل پیش بینی کرده بود) مردم مقاومت میکنن. چرا که اصلا معتقده که بیمار مقاومت نسبت به اینکه قسمتهای ناخودآگاهشو به خودآگاه بیاره مقاوت میکند. دیدگاه فرویدی نسبت به ناخودآگاه مثل جایی است که خیلی از چیزهایی که نمیخواهیم با آنها مواجه بشویم را از خاطرات گرفته تا امیال درونی در یک پستویی به نام ناخودآگاه پرت میکنیم و بنابراین نسبت به دوباره به خودآگاه آوردنشان مقاومت میکنیم. بنابراین اکثر فرهنگها مخصوصا فرهنگ غرب که تاکید زیادی روی خودآگاهی دارند طبیعی است که علاقهای به ناخودآگاهی نداشته باشند بنابراین فروید پیشبینی کرده بود که تک تک آدمها و اکثر نظامهای فرهنگی علاقهای به اینکه این حرفها را بشنوند پیدا نمیکنند. بنابراین این افراد از خیلی الفاظ و اصطلاحات جنسی راحت استفاده میکنن و این مسائل براشون عادی میشه و این در هر جمعی با یک مقاومتی مواجه میشود.
پی بردن به مکانیسمهای روان از روی بررسی اختلالهای حاصل
چرا فروید اینقدر به مسائل جنسی میپردازه؟ در روانکاوی فروید و لکان بینهایت به مسایل جنسی اهمیت داده میشود. چرا روانکاوی در برخورد اول عجیب به نظر میرسه؟
درسی داشتیم به نام سیستم تلوزیون. تجربهی من این بود که: بعد از اینکه با مقدمات سیستم تلوزیون آشنا میشید آخرش به اختلالات و عیبهای تلوزیون میرسید که عجیب غریب هم هستن. مثلا اگه تلوزیونی ببینید که فقط یه خط سفید نشون میده چه باید کرد؟ عادی ترین چیز اینه که سیم پیچش که عمل جاروب کردن را انجام میدهد و باعث انحراف میشود خراب شده. حالا فرض کنین که هیچ اطلاعی از سیستم تلوزیون ندارید اما در تعمیرگاهی هستید که دائم این عیبها را میبینید. به هر حال این آدمی که این عیب ها رو دیده حدودی میفهمه چه خبره اون تو. اگر یک آدمی فقط تلویزیون سالم ببیند شاید اصلا حدسی نزند که درون تلوزیون چطور کار میکند ولی اگر صدها نوع عیبی که تلویزیون پیدا میکند را ببیند بههرحال یک زمینهی ذهنی پیدا میکند که مثلا انگار اینجا یک خطوطی جاروب میشوند چون یک عیب این است که تصویر تبدیل به یک خط میشود. از روی عیبهایی که تلوزیون پیدا میکند حدودا میتوان حدس زد که آن درون چه خبر است. اگر مثلا کسی عیبهای رنگ تلویزیون را ببیند شاید بینشی پیدا کند که تلویزیون رنگها را چطور میفرستد، گاهی بخشی از آن سیستم رنگ آسیب میبیند و اثرش روی تصویر قابل مشاهده است. روانکاوی اینجوری شکل گرفته. کسانی که روانکاوی رو ساختن دیوانه نبودن اما با کسایی سرو کار داشتن که سیستم روانیشون به شدت مختل بود و یک نشانههای عجیبی ظاهر میکردند. بنابراین اینها با این اختلالهایی که دیدند که به یک چیزهای واقعی در روان پی بردهاند. ماها تمام عمرمونو با آدمای سالم میگذرونیم حدسم نمی زنیم چه مکانیسمهای خاصی در روان کار میکند که آدمها اینطور طبیعی رفتار میکنند ولی وقتی بعضی از این مکانیسمها خراب میشوند و اختلالهایی ظاهر میشوند میتوان حدس زد که چه مکانیسمی بوده که وقتی خراب شده چنین نشانهای ظاهر شده. ما در دنیایی زندگی میکنیم که با دنیای فروید و یونگ و لکان تفاوت دارد آنها مرتب با این اختلالها مواجه شدند و مکانیسمهایی را سعی کردند کشف کنند که توضیح دهد چرا این اختلالها بوجود میآیند ممکن است این توضیحها عجیب به نظر بیاید ولی قابل انکار نیست چون آدمهایی که چنین اختلالهایی دارند وجود دارند. . برا همینه که واسمون عجیبه اما قابل انکار نیست. به خاطر اینکه این آدمهای بیمار واقعا وجود داره.
فروید مثالی از مراجعهکنندگان خودش ذکر میکند: دختری که تحت شرایط روانی خاصی شبی خوابیده و به دو زبان مسلط بوده. از یه روز که از خواب پا میشه زبان انگلیسی (زبان مادری) رو فراموش کرده. حتی زبان دوم رو حتی بهتر از سابق صحبت کند. در کتاب چهار صورت مثالی یونگ جریان زنی را نقل میکند که بارها براش اتفاق میفتاده که عاشق مردهای متاهل میشده خود آن زن میگوید که واقعا عاشق آن مرد میشدم و حس میکردم که بدون او نمیتوانم زندگی کنم. و در این رابطه اونقدر پیش میرفته تا اون مردو عاشق خودش میکرده و مرد قانع میشد که همسر خودشو طلاق بده و با این زن زندگی کنه. به محض اینکه مرد همسرشو طلاق میداد علاقه ی زن به مرد از بین میرفت و حاضر نمیشد با این مرد زندگی کنه. و این اتفاق بیش از یکی دوبار اتفاق افتاده. یونگ اشاره میکنه که این زن گویا خانه خراب کنه، انگار که همهی احساساتش برای این است که یک خانواده را از هم بپاشاند. ناخودآگاه این کار را میکند.
فروید: اکثر بیمارها جزو اشراف بودند و اسم مستعار داشتند. یکی از معروفترین بیمارها مردی با نام مستعار موش مرده. دچاره وسواس شدید فکریه. از وقتی شنیده که مجازاتی توسط عثمانیها انجام میشده که شخصی را روی ظرف پر از موش گرسنه مینشاندند تا این موشها بدنش را بخورند و وارد رودههایش شوند. از وقتی اینو شنیده نمی تونه این فکرو از خودش دور کنه که این بلا سر خودش و کسایی که دوستشون داره ممکنه بیاد. همه ی زندگیش در اثر این تفکر مختل شده و نمی تونه این فکرو از خودش دور کنه.نمی تونه به طور منطقی این احتمال کمو نادیده بگیره.کلا آدمای وسواسی اینجورین و یه سری افکارو نمی تونن از خودشون دور کنن. حالا این یه مورد حاده. یونگ : در کتاب روانشناسی و دین : مردی که فکر میکنه سرطان روده داره. پیش دکترها رفته و میگن نداری اما او نمیتونه این فکرو از خودش دور کنه که داره!!
یونگ : در مورد رویاها : مردی که خواب کسی را دیده که با وضع خاصی به چرخی بسته شده و چرخ در حال حرکته.آدم خیلی عامی بوده اما رویاش یکی از اسطوره های یونانه که دقیقا باهمین وضع مجازات شده. هزاران مورد از رویاهای آدمهای معمولی از اسطوره ها را گزارش کرده. یا حتی مفاهیمی از کیمیاگری حتی متوجه نیستن که اینها اسطورست.
عقده ی اودیپ از دید فروید در واقع تجلی این عقده در شخصی به نام اودیپه. چجوری میشه اسطوره های کشورهای مختلف با فرهنگای مختلف اینقدر بعضی ها شبیهه.
ناخودآگاه
اینها منجر شدن به تئوری ها یی که مفهوم مرکزیشون چیزیه به نام ناخودآگاه. بهش دسترسی مستقیم نداریم ، مکانیزم هایی داره . مسئول تولید رویاها و اسطوره ها .روی آثار هنری موثره . به غیر از ناخودآگاه فردی از دیدگاه یونگ ناخودآگاه جمعی هم وجود داره و اینجوری میشه توجیه کرد که چرا ممکنه اسطوره ها در رویاهای افراد تکرار بشن. انگار چیزی مشترک در همه آدمها هست. مفهوم اصلی روانکاوی شده همین ناخودآگاه. فروید رو ناخودآگاه فردی تاکید داره و یونگ رو جمعی. اگه بپذیرید که این ناخودآگاه وجود داره نمیتونید انکار کنید که در طول روز هم فعاله (البته در رویا فعالتر).مثلا آدم وسواسی فکرهایی به ذهنش میاد که نمیتونه جلوشو بگیره. خیلی از فکرهای ما تحت اختیار مانیستند حتی فکرهای علمی. نیچه : ما افکارمونو خلق نمیکنیم. افکارمون به وجود میان (در زبان فارسی میگوییم افکاری به ذهن ما میرسد). یه روز حالت خوب نیست و نمیدونی چرا؟
۴۸
فروید
دورههای نظریهی فروید
فروید و فضایی که او در آنجا زندگی کرده . فروید تئوری ها یش را برای توجیه رفتارهای خودآگاه مردم نساخته، اون جاهایی تحلیلهایش جالب است که زندگی و افکار و عواطفشان از کنترل عادیشان خارج میشود، روانکاوی روی بخش ناخودآگاه است که خیلی تاکید دارد. فروید در طول زندگیش چندین بار در عقایدش تغییراتی داده بنابراین قرائت های مختلف ازش هست. ۳ دوره . لکان دلبستگی زیاد به دوره اول داره . اکثریت به دوره ها ی اول و دومش علاقه دارن. دورهی سوم را دورهی مشکوکی میدانند که به چیزی به نام غریزهی مرگ در انسان قائل شد که به نظر میآید که یک سری از مبانی فکریاش را در دورهی اول و دوم را زیر سوال میبرد در حالیکه خود فروید آن را تکامل نظریهاش میدانسته. کتاب:فروید/آنتونی آستور/حسن مرندی/انتشارات طرح نو[۳] که کتاب خوبی هم هست حتی این موضوع را به نوعی تحریف کرده. ادعا میکند که اواخر عمر فروید هست که به این نتیجه رسیده بود که همه چیز را به لذت و زندگی میتوان تقلیل داد در روان. اگر به تاریخ نوشتههای فروید نگاه کنید تا جایی اینطوری است و از جایی به بعد است که غریزهی مرگ را هم وارد میکند. فروید جملهی معروفی دارد که هدف زندگی مرگه. من اینجا قصدم این است که قرائت کلاسیک از فروید را بگویم نه آن چیزی که لکان میگوید. لکان شهرت داره به اینکه پیچیدست. هم خودش هم گفتارش.
شرح فضای فروید
چرا تولید مثل اصل گرفته شده؟
اواخر قرن ۱۹ . اوج شهرت نظریه ی تکامل داروین در محافل علمی است. خیلی ها معتقدند در زمینه زیست شناسی نظریه ی داروین یه اتفاق خیلی مهم بود. باور عمومی این بود که همانطور که فیزیک نیوتونی همه چیز را در عالم اجسام توضیح میداد، نظریهی تکامل داروین نیز امور را در زیستشناسی توضیح میداد. الان خیلی ها معتقدند نظریه ای که داروین داد شواهد کافی نداشت و مثل یه حس فلسفی بود. خیلی از کسانی که الان طرفدار نظریه تکامل هستند معتقدند که فرم اولیه که داروین بیان کرده بیشتر sciece fiction است، برای اینکه نه شواهد کافی است و نه مکانیسمها را شرح میدهد. یکی از مخالفین نظریه تکامل دو صفحه از صفحات کتاب داروینو برداشته بود و نشون داده بود که تعداد عباراتی که از نوع "اگر فرض کنید" و از این نوع ، حدود ۴۰-۳۰ مورد است. داروین میگفت اگر فرض کنیم که از یک موجود زنده بشود موجوداتی بوجود بیاید که با آن تفاوت داشته باشند اونوقت میتوانیم نتیجه بگیریم که فلان اتفاق میافتد بدون اینکه کوچکترین ایدهای داشته باشد که مکانیسم چیست. الان در نظریه تکامل جدید ژنتیک کمک میکنه که مکانیسم شناخته بشه. خلاصه در زمان فروید به نظریه تکامل شور و شوق خاصی بود . این نظریه دو چیزو داره مطرح میکنه : به وجود آمدن انواع از جمله حیوانات در جهت اینه که بیش از والدینشون بتونن خودشونو با محیط تطابق بدن. اساس اینه که یه تئوری میده که یک دیدگاه کاملا طبیعی و ماتریالیستی از تحول حیات ارائه میدهد با این دیدگاه که هدف اصلی رسیدن به شرایط بقاء بهتر است. انواعی که شرط بقاء بهتری دارند پایدارترند و باقی میمانند. معتقده هدف طبیعت خلق موجوداتیه که بقای بیشتر داشته باشن. و شرط بقا خلاصه میشه در اینکه کدام موجودات میتونن تولد و تکاثر بیشتر داشته باشن به اضافه اینکه حدی از تطابق با محیط . دو چیز مهم در تئوری داروین روی فروید تاثیر زیادی داشته :که بوجود آمدن انواع و انسان را به عنوان یک موجود زنده با دو غریزه میتوان خلاصه کرد صیانت نفس یا حفظ بقا و تولید مثل. که چه به نفع انسان باشن یا نه باید انجام بشن. مخصوصا تولید مثل . چرا که آگاهی ممکنه منو به اون سمت نبره. چرا که حفظ نفس خودآگاهانه هم انجام میشه اما تولید مثل ممکنه حتی با حفظ نفس مغایرت داشته باشه.بنابراین اگر ضرورتی نباشه که مارو به سمتش ببره ممکنه انجام ندم. تولید مثل دورتر از آگاهی ما قرار دارد نسبت به صیانت ذات، تولید مثل به نفع نسل من است نه شخص من بنابراین ممکن است با حسابگری شخصی ممکن است خیلی جور در نیاید. پس طبیعت در وجود ما یه غریزه جنسی قوی گذاشته تا نسل حفظ بشه. فروید آن تصوات دینی را که به ما به ارث رسیده را میخواهد کنار بگذارد که یک تئوری ماتریالیستی داشته باشد طوری که محیط علمی آن موقع اقتضا کرده بود.
در محیط علمی ای که نظریه تکامل خیلی پررنگه طبیعیه که کل جسم و روان ما به طبیعت و نظام تکامل ربط داده بشه. علاقه های ما به هنر و ... اصل نیستند و فرعی اند آن چیزهایی اصل هستند که مستقیما با حیات ارتباط داشته باشند مثل تولید مثل. اگر ما قبول کنیم که مکانیسم های روانیمون رو هم در طول تکاملی که طبیعت ایجاد کرده به دست آوردیم، بنابراین همهی این مکانیسمها باید معطوف باشند به ادامهی حیات و تولید نسل، بنابراین اگر میبینید که فریود دین و هنر را به عنوان چیزهای فرعیای که در بشر خیلی اصالت ندارد نگاه میکند چرا که دیدگاهش مادی است و تحت تاثیر نظریهی تکامل. و شاید فروید تولید مثل رو اصل گرفته در برابر صیانت ذات چون با ناخودآگاه ما بیشتر رابطه داره، چرا که انسانها به کارهایی متمایل میشوند که به نفع شخصی آنها نیست و با حسابگری معمول جور در نمیآید بلکه به نفع حفظ نسل است نه شخص.
صیانت ذات با آگاهی بیشتر تطابق داره..
حاکم بودن دیدگاههای نیوتنی
تمثیلی که اون موقع وجود داره هنوز مکانیکیه. دیدگاههای نیوتونی. و فروید دایم از مفهوم انرژی روانی . صحبت میکنه، که چطوری بوجود میآید، هدایت میشود و چه مکانیسمهایی دارد. خیلیها معتقدند که مفهوم اصلی روانکاوی فروید مفهوم انرژی روانی یا «لیبیدو» است.
تقلیلگرا (reductionist) بودن علم - تقلیل به لذت جنسی
دانش همیشه اینجوری بوده و هست که همهی دانشمندان redcutionist یا تقلیلگرا بودند بعنی سعی میکردند با حداقل فرض های ممکن پدیده ها را توضیح بدن. یعنی فروید از نظریه های فیزیک و زیست شناسی استفاده کرده و کلا سعی بر اینه که باید نظریه های روانی را به زیست و فیزیک تقلیل بده. وقتی فروید نظریهاش را شروع کرد نه نظریهی نسبیت انشتین وجود داشته نه نظریه مکانیک کوانتم و باور این بوده که همه چیز را فیزیک نیوتنی توضیح میدهد و فقط ما داریم آن را بسط میدهیم. انگار که یک دانش قویای به نام فیزیک وجود دارد و باید همه چیز را به آن تقلیل داد. برا همینه که بعضیا متعجبن که چرا فروید اینقدر روی جسم تاکید داره و سعی داره با جسم توضیح بده. فروید استقلالی برای پدیدههای روانی قائل نیست که این تصور با این دیدگاه فروید که اصولا چیزی جز فیزیولوژی و آناتومی وجود ندارد. بنابراین از این لحاظ نظریه هاش ماتریالیستیه و خیلی اوقات با آناتومی و زیست توجیه میکنه..اون موقع فیزیولوژی هنوز پیشرفته نیست و طرز کار هورمون ها و ژنتیک و ... بسیار کم . دانش مغز و سیستم اعصاب هنوز هم ضعیفه.
بنابراین در دیدگاه فروید معقوله که همه جا یه انرژی (تقلیل گرایی – ریداکشن ) به نام "لیبیدو" وجود داره که کانالهای مختلفی که خوداگاه یکیشونه اونو به اعضای ما هدایت میکنند. یه نوع انرژی روانی فرض میکنه. مثلا اینکه چه فکری به خودآگاهی بیاید انگار به این بستگی دارد که کانالهایی هستند که به آن فکر انرژی میدهند و آن فکر در ذهن ما ظاهر میشود حتی اگر ما نخواهیم که آن فکر به خودآگاهمان بیاید. و این انرژی ایه که طبیعت در وجود ما تعبیه کرده، چون reductionist است فروید یک نوع انرژی را فرض میکند نه چند نوع. فروید غریزه جنسی رو عامل تولید انرژی میدونه. در توجیه اینکه چرا اینقدر غریزه جنسی برا ی فروید مهمه
غریزهی جنسی از خودآگاهی دورتر است
بجز اینکه چون خودآگاه همیشه کشش به سمتش نداره طبیعت باید در این مورد اولویت قرار داده باشه، و اینکه چون غریزه جنسی نزدیکتره به ضمیر ناخودآگاهه پس اولویت داره، عامل دیگری هم هست
تمام فعالیتها در جهت بدست آوردن لذت
اون اینه که فروید میبینه تمام فعالیتهای انسان برای بدست آوردن لذته. هر جا که لذت بیشتری میبرید به نظر میاد شورو شوق بیشتر دارید ،گویا انرژی روانی بیشتر تولید میشه. تا قبل مقاله ی معروفی به نام "ورای اصل لذت "(در دوره ی سوم) به شدت معتقده که اصل و انگیزه ی اصلی در فعالیت روانی انسان اصل لذته ..در جهت این لذت بردن ما انرژی آزاد میکنیم. حالا این اعتقاد فروید وقتی که با اون جسم گرایی و روحیه ی توجیه همه چیز با زیست و جسم ،که جمع بشه میشه : لذت جنسی که بیشترین لذت را به عموم انسانها دست میدهد را فروید اصل میگیرد. بنابراین معلوم میشه چرا در تصوری که فروید از مراکز لذت بردن در جسم داره آدما سه دستن : دهانی، کودک در اوایل در گذر از دوره ی روانیه و همه چیزو میکنه تودهنش و از غذا خوردن لذت بسیاری میبره. دوم مرحله ی مقعدی ودفع کردن. و اگه کسی درست گذر بکنه و لیتیود درست منتقل بشه و رشد روانی کامل داشته باشه ، به مرحله جنسی میرسه. اگر کسی در یه مرحله خیلی لذت ببره ممکنه وارد مرحله بعد نشه. مثلا آدمهای خسیس کسایی اند که منش آنها در مرحله ی مقعدی موندن و در عبور از آن مشکلاتی داشتند. بنابراین وقتی اینجوری نیگا میکنیم، خیلی هم پرت نیست و عجیب نیست که کلی آدم طرفدار او بودند. به نظر من سهگانهی رشد فروید از ضعیف ترین نقاط نظریه ی فرویده. تاکید بی نهایت زیاد او روی لذت مشکلاتی را ایجاد کرده و یونگ اینو اصلاح میکنه مسیر رشد وحشتناکی که فروید برای بشر تنظیم میکند که فقط از سه مرحلهی دهانی و مقعدی و جنسی میگذرد یونگ به یک چیزی که در شان انسان است تبدیل میکند چیزی که تحت عنوان فرآیند فردانیت مطرح است. فروید در اینجا اشتباه نمیکند که یک مراحلی در رشد کودکی بشر هست ولی چیزی که جای شک است درست بودن کل این پیشفرضهاست که همه چیز را بتوان به جسم و لذت reduce کرد.
در اینکه همه چیز با جسم قابل توجیه باشه و در اینکه همه انگیزه ها لذت باشه. ولی اون موقع دید حاکم بر جامعه علمی اون زمان بوده و دلیل پذیرش از دانشگاهها حتی تا امروز همینه. ارجاع به جسم و لذت..اتفاقا دور شدن فروید از اصل لذته که طرفداران مخالفن باهاش(نظریه مرگ). و فروید معتقده که این نظریه حاصل تجربشه . بنابراین برخی عوامل موثر در نظریه های فروید :گرایش به تقلیل . انرژی و تمثیل مکانیکی. نظریه تکامل داروین.از اینها میخوام نتیجه بگیرم که حرفای فروید چندان پرت نیست و اینقدر که ما فکر میکنیم بیان ایی حرفها عجیب نیست.
در فضای فکری و با پیشفرضهای فروید همهی این چیزها معقول جلوه میکند و اتفاقا ایدهی وجود غریزهی مرگ او است که نامعقول جلوه میکند.
وقتی نظریهی تکامل ما را به این سمت میبرد که در جهت حفظ حیات و حفظ نسل است سوال این است که این غریزهی مرگ از کجا میآید. فروید معتقد است که تجربهاش به او
این را نشان داده. فروید آدمهایی را دیده که یک حس ویرانگری در وجودشان هست.
نشانههای وجود ناخودآگاه
از اولین محرکهای فروید برای تحقیق در مورد ناخودآگاه . بیماری به نام آنا .فروید با بروئر همکاری میکرده و اون موقع از هیپنوتیزم در روان درمانی استفاده میکردند. مجموعه همه ی گزارشهای فروید و بروئردرکتاب آغاز روانکاوی [۴] .بیماری آنا به اصطلاح روانکاوی هیستریه. یه فلج که منشا جسمی نداره و روانیه. او یه سری فلجیات پیدا کرد و بعضی مشکلات بلعی و بعضی عجیب غریب دیگه. ناگهانی پیدا میشه. فروید و بروئر با هیپنوتیزم خاطراتی رو از ذهن دختر بیرون میکشن که مربوط به قبل بیماریه. رویای عجیبی که اون موقع دیده. و وقتی این ها رو از ناخودآگاه به خودآگاه آوردند بیمار کامل خوب شد. گویا مکانیزمهایی وجود داره که بعضی اتفاقاتو از ذهن دور میریزه اما اون خاطرات وجود دارن. تا وقتی این خاطرات نامطلوب وجود دارن و قایمشون کردیم اثر بدشو رو زندگی میذارن و حتی میتونن ذهنو فلج کنن. وقتی تخلیه شدن، اصطلاحی که فروید و بروئر بکار میبرند، یعنی آوردن این خاطرات به خودآگاه و روبرویی باهاشون به راحتی بیمار میانجامد.
۱:۲۴
این انگیزهای شد در فروید تا مکانیزم های ناخودآگاه را کشف کنه و روابط خودآگاه و ناخودآگاه مطالعه کند. این دورهی اول کارش است که چیزی به نام هشیار ،ناهشیار و نیمه هشیارو بررسی میکنه. بعدها نیمه هشیار محو میشه. انگار خاطرات به طور طبیعی در نیمه هشیارند که وقتی سعی کنی و فکر کنی به یاد میاری. اما خاطرات تلخی هستند که عمدا فراموش شدن و سعی کنی به یاد نمیاری. یه خاطره در ناخودآگاه به جای فراموش شدن ممکن است تغییر شکل بدهد . و بعد وقتی به خودآگاه میاد سانسور میشه یه چیزهاییش کم و زیاد میشود. همه ی رویاها سانسور شدهاند . چون خودآگاه در خواب هم اجازه نمیده خاطرات و افکار تلخ و بد مستقیم بیان. گاهی برعکس میشن گاهی نمادین .یه بار هم موقعی که رویا رو دارم تعریف میکنم ممکنه بازم سانسور پیدا کنه و بعضی جاهاشو عوض کنم یا یادم بره .یه بار دیگه هم سانسور موقعی که از رویابین پرسیده میشه فکر میکنی این یادآور چیه ،صورت میگیره. مثلا شخصی میگفت فلان کس در خواب هر چی هست یادآور مادرم نیست! .بنابراین فروید به مکانیزم ها و روابط خودآگاه و ناخودآگاه علاقمند میشه. دوره اول کار فروید به شدت تحت تاثیر کشف و بیان این مکانیزمهاست. چه راههایی داریم که محتویات ناخودآگاه را بشناسیم. غیر از هیپنوتیزم چیزی که مورد علاقه ی فروید بود و ابزار مهمی براش محسوب میشد ، «تداعی آزاده» . بیمار در شرایطی که فکر نمی کنه و در اثر تداعی آزاد محتویات ناخودآگاه به ذهنش میاد. روانگر در جایی است که توسط بیمار دیده نشه تا راحت اولین چیزایی که به ذهنش میادو بگه . در تعبیر رویاها هم استفاده میشه. فروید شاهراه ورود به ناخودآگاه بررسی رویا میدونه و الان هم در هر سه سنت این را قبول دارند. چون ناخودآگاهه که رویا رو میسازه. ناخودآگاه از تعطیلی خودآگاه استفاده میکنه و هرچی دوست داره به ذهن میاره. پس امیال و خاطرات سرکوب شده ، خاطرات کودکی که روی شخصیت آدمها اثر گذاشته.
فروید یه خط سیر کاملا مشخص از پزشک بودن به روان پزشکی و رواندرمانی، روانکاوی، و هرچی پبش میره به جنبههای نظری بیشتر میپردازه و از درمانی دور میشه.
فروید از یک جای به بعد در مورد آثار هنری مثلا داوینچی نظریهپردازی میکند.
شاید برای همین در سنت روان درمانی فروید،آخرهای کارشو خیلی نمی پسندند.
فروید در اواسط کارش، تاکید روی لغزش های کلامی و رفتاری آدمها در زندگی. نشانه ای از امیال ناخودآگاه در اون هست. مثلا اگر گلدانی که عمهتان بهتان داده و خیلی به نظر شما
زشت است و یک روزی بهطور اتفاقی دستتان میافتد و میشکند حتی اگر شما ندانید که احساس بدتان نسبت به این گلدان یا خودش یا شخصی که بهتان داده یا فضایی این شیء به شما
هدیه شده چیز بدی درش بوده که باعث لغزش دستتان شده و از دستتان افتاده، چیزهایی که خیلی دوست دارید از دستتان نمیافتد.
مثالی از نقد فیلم (روانکاوی در نقد فیلم بسیار استفاده میشه) .فیلم «هامون»، وقتی تصمیم میگیره زنشو بکشه و میره تفنگ برداره، میبینید اول پیدا نمیکنه، بعد هم دوبار جا میذاره. لغزش در تهیه ی مقدمات و حتی لغزش در انجام خود کار نشون از اینه که چیزی در ناخودآگاهت نمیخواد کاری انجام شود. فروید مخصوصا روی لغزش کلامی تاکید داره. در کتابی به نام «ناخودآگاه» آقای استوپ، اشاره به فروید و لکان، کتاب خیلی خوب است ولی زبان کتاب بیادبانه است ،مثالهایی جالبی از لغزش کلامی دارد و برای شروع خوب است. کتاب:فروید به عنوان فیلسوف/ریچارد بوتبی/سهیل سمی(مترجم)انتشارات ققنوس[۵]، ترکیب فروید و لکان، کسایی که دیدگاه لکانی دارن خودبه خود به فروید هم علاقه دارن و نظریاتشو بیان میکنن، ولی شاید برای شروع خوب نباشد.
راه دیگه برای فهم محتویات ناخودآگاه ،آثار هنری،که همیشه بیش از حد متعارف دارای نشانهها ی ناخودآگاهه. وقتی ایدهها به ذهن هنرمند میرسد
که چطور به اثرش سروشکل دهد از غریزه های هنری استفاده میکنن و کم از خودآگاه استفاده میکنند.
داستانها و شعرها هم همینطور هستند
نهضتهای هنری ای وجود داشته مثل سورآلیسم که اساس نهضت تلاش برای کار با ناخودآگاهه.
همیطور خیلات روزانه که خیلی فروید روی آن تاکید دارد.تخیلاتی که در طول روز بهش فکر مکنین و نه دوست دارین نه برای کسی بگین و نه بعدا به خودتا بگویید که به چه
خیالاتی دچار شدید.
فروید معتقد است که در لطیفه ها هم یک بازتابی از ناخودآگاه درش است. اینکه به چه چیزهایی میخندی، هرچند به نظر من خیلی عامل مهمی نیست.
احساسات شدید در مورد چیزی. بیش از اندازه ای که فکر میکردی احساساتت در مورد چیزی برانگیخته میشه.
فروید میگوید که از مرگ پدرش بیشازاندازه متاثر شد ولی قبلش به نظر نمیآمد که چنین آدمی باشد که متاثر شود.
همینطور در زندگی روزمره شما احساس خشم بیشازاندازه یا احساس محبت بیشازاندازه میبینید که میتواند نشانههایی از تمایلات ناخودآگاه باشد.
۱:۴۲
سوالات
شاید روشهای درمانی خیلی به نظریات یونگ و فروید کاری نداشته باشد و روانکاوی از لحاظ نظری همچنان مهم است. روانکاوی نظریه ی خوبیه و از مهمترین شاخه های علم بشر در قرن بیسته. از جنبه نظری. اینکه چقدر فروید زیر سوال رفته مهم نیست چون برا فهم لکان و یونگ لازمه بدونی. روانکاوی قدرت تحلیل خوبی به آدما در زمینه ی هنر ،سیاست ،فردی و اجتماعی به افراد میده.
بزرگترین ایراد به نظریه ی فروید اینه که شخصیت غیر بیمار و کامل در نظریش وجود نداره.انسان کامل وجود نداره.اما یونگ تاکید داره رو این.انگار رشد روانی بشر همین ۳ مرحله ی دهانی و ... است..اما واققیت اینه که اکثر مردم معمولا همین سه مرحله را طی میکنند.برا همین شاید بهتر جواب بده در مورد توده ی مردم. در قدیم بدیهی بود که باید ریداکشن انجام داد اما امروزه ریداکشن راحت پذیرفته نمیشه.علم هیچ جا شکست نخورده بود که بخواد به مبانی خودش شک کنه. امروزه شک و شبهه های تکامل خیلی بیشتر بود.بنابراین ریداکشن کردن ایرادی به فروید نیست. اگر منشا چیزی جنسی شد به این معنا نیست که از دید فروید بی ارزشه.فروید آثار هنری را ارزشمند میدونست اما اصالت قائل نیست.تصور فروید وقتی میگه غریزه جنسی منظور کلیتری داره تا اون چیزی که ما میگیم .این جنسیت ملاک ارزش گذاری نیست. جنسی بودن چیز بدی نیست.مثلا موسیقی ایرانی نشان عقب ماندگی جنسی ایرانی هاست،این همه آه و ناله نشان اینه که به یه چیزایی نرسیدن و دارن اینجوری خالی میکنن ،این یه دیدگاه فرویدیه که یکی از شعرای معروف ایران گفته بود.این به خاطر همون دیدگاه غلطه که جنسی بودن به معنی بی ارزش بودن نیست و همه انرژیهای روانی از لیبیدوئه. فروید به وضوح به خدا اعتقاد نداره. یه کتاب داره که به دین به عنوان پندار اشاره میکنه.آدم بی نهایت پنهان کاری بوده.بسیاری از آثارشو گفته بسوزونین.خودش میگه من یادداشت های اولیه ای که باعث گفتن این نظریه ها شده رو سوزوندم و لذت میبرم از سردرگمی آیندگان.ویژگی های زندگی خصوصی اش رو کم می گفته. به نظر نمی آد زندگی شادی داشته.جدیدا میگن به کوکائین معتاد بوده.به هر حال زندگی خصوصیش به کار ما ربطی نداره.
نظریات فروید چه تاثیری روی فرهنگ داشته؟ میگن که آزادی و بی بند و باری به وجود اومده در غرب تحت تاثیر نظریات فروید بوده.اما اخلاقیات به بحث ما بی ربطه.من معتقدم اینجوری نیست.بلکه بیشتر نظریه ی فرویده که همراه یه جریان به وجود اومده.ممکنه حالا از نظریاتش هم دست آویز درست کرده بودن.باید سعی کنیم که نظریه رو خوب بفهمیم حتی اگه فروید از شیاطین پول گرفته. شناخت درمانی : اساس مشکلات رو شناختی میدونی.میگه باید دیدت به جهان درست بشه.رفتار درمانی سعی میکنه با رفتارهای عملی مشکل رو حل کنن.الان مکتبی به نام رفتار درمانی شناختی وجود داره که خیلی متداوله.
مراجع
- ↑ کتاب:افول امپراتوری فرویدی،/هانس. جی. آیسنک/یوسف کریمی(مترجم)
- ↑ کتاب:نظریههای روانکاوی شخصیت/ٰجرالد بلوم
- ↑ کتاب:فروید/آنتونی آستور/حسن مرندی/انتشارات طرح نو
- ↑ کتاب:آغاز روانکاوی/انتشارات امیرکبیر
- ↑ کتاب:فروید به عنوان فیلسوف/ریچارد بوتبی/سهیل سمی(مترجم)انتشارات ققنوس
- ↑ کتاب:ناخودآگاه/آنتونی ایستوپ