جلسهٔ ۳

از روانکاوی و فرهنگ
پرش به ناوبریپرش به جستجو
روان‌کاوی و فرهنگ، دکتر توسرکانی، جلسه‌ی ۳، ۱۳۸۵

مروری بر برخی سخنان پیشین در باب فروید و روش کار او

ارائه‌ی روان‌شناسی و انسان‌شناسی علمی

فروید تلویحاً روان را به یک سیستم آب‌رسانی تشبیه می‌کند که در آن انرژی در تمام قسمت‌ها حضور دارد. تمام تلاش فروید ارائه‌ی یک نظریه‌ی علمی که تبیین‌کننده رفتار آدمی است، هست که البته از آن نظر که روان‌شناس است، اهداف درمانی نیز دارد. این روحیه‌ی علمی کاملاً در فروید مشهود است و در مواردی عامل تمایز بخش میان او و یونگ است. یونگ بیشتر مشاهده گری دارد و سعی در طرح نظریه‌ای مبتنی بر مشاهدات خود دارد ولی فروید در کارهایش به دنبال ارائه نظریه‌های علمی است، اگرچه گاهی دایره‌ی مشاهداتش کمتر از یونگ است ولی از سخن و کلامی که مقبولیت عام ندارد، تن می‌زند، به خلاف یونگ. مثلاً فروید اولین کسی است که بیان می‌کند هیستری بیماری مختص زنان نیست و در مردان هم یافت می‌شود.

تأثیرپذیری از داروین و تکمیل طرح او

پیش‌تر بیان شد الگوی کار فروید داروین است، اگرچه در مبانی نظری همه‌جا با او همراه نیست. داروین کسی است که برای اولین بار توانسته است مفاهیم مربوط به حیات و زیست‌شناسی را با نگاهی تقلیل‌گرایانه و فروکاستی در یک مدل علمی بی‌نیاز از مبانی ماوراءالطبیعی سامان دهد. در این نظریه آنچه به لحاظ فلسفی تکان‌دهنده بود این است که دیگر انسان نقش ویژه و محوری‌ای ندارد و صرفاً نوعی از جانورانی است که در کره‌ی زمین زندگی می‌کنند. این در مقابل تفکرات دینی و بسیاری نظریه‌های فلسفی بود که انسان را تافته‌ی جدا بافته‌ای می‌دانستند. فرويد با الگوگیری از داروین سعی می‌کند رفتارهای انسان را در مدلی طبیعی تبیین کند. سعی فرويد این است که مبنایی بیولوژیک برای تبیین مسائل مربوط به ذهن داشته باشد. نتیجه‌ی این مبنای بیولوژیک نوعی نگاه تعین­ گرایانه و جبری به انسان است و این در مقابل نگاه شهودی انسان به خودش قرار می‌گیرد. نگاه شهودی انسان به خودش این است که بر اساس تفکر، انگیزه‌هایی را سامان می‌دهد که این انگیزه‌ها که می‌توانند متعالی یا غيرمتعالي باشند، جلوه‌های رفتاری می‌یابند، فرويد برای ایجاد همدلی با نظریه‌اش بر مواردی از اعمال انسان‌ها که خارج از این نگاه شهودی است، تأکید می‌کرد. مثلاً بر روی لغزش‌های کلامی و رفتاری، رؤیاهای آدمی، اختلال‌های روانی که منجر به رفتار می‌شوند، تأکید می‌کرد و نشان می‌داد که این موارد خارج از اراده و اختیار آدمی رخ می‌دهند، از این خطور افکار به نظر صرفاً باید قائل شد بخشی از رفتارهای انسان ارادي است.

نگاه علمی در برابر نگاه عرفی در روان‌شناسی

یکی از اموری که باعث تمایز میان نگاه عمومی عرفي و نگاه علمی می‌شود، لحاظ غایت­ شناسی در یکی و فقدان آن در دیگری است. علم هیچ‌گونه غایت شناسی ای ندارد به خلاف نگاه عرفي که همراه با غایت شناسی است. مثلاً در نگاه عرفي باریدن باران به خاطر مزارع و کشتزارهای نیازمند آب است، ولی در نگاه علمی صرفاً چگونگی تشکیل باران موردنظر است نه غایت آن.

امروزه بسیاری افرادی که خود را فرويدي می‌دانند در طرفداری خود از فرويد دچار تضادهای اساسی‌ای هستند. خود فرويد در جایی گفته بود که نسبت روان‌شناسی با آمریکا نسبت سفیدی با کلاغ ‌سیاه است، اما امروزه در آمریکا فرویدی‌ها و یونگی‌ها فعالیت دارند و فقط لکانی­ ها برای فعالیتشان مانع وجود دارد. طبیعتاً گرایش فضای علمی روان‌کاوی آمریکا به فرويد، همراه با اعمال تغییراتی در اصل نظریه‌ی او بوده است. اگر به کتاب نظریه‌های روان‌درمانی و مشاوره/ريچارد اس. شارف[۱] مراجعه کنید می‌بینید که در آن فصلی درباره‌ی فرویدی‌ها و یونگی‌ها دارد، ولی در باب لکان ندارد. طرفداران لکان بیشتر فرانسوی‌ها هستند.

رویکرد فیزیکالیستی و مادی­گرایانه

توضیح علمی نظریه‌ی فرويد از رفتارهای انسان، با پیش کشیدن مفهوم انرژی آغاز می‌شود. ازنظر فرويد هر فعالیتی نیازمند انرژی است و تمام سازوکارهای انسان بر اساس تولید و توزیع انرژی روانی و کیفیت جریان آن در اعصاب قابل توضیح است. درواقع فرويد درصدد توصیف سخت‌افزاری، نرم‌افزار ذهن است و این مسبوق به مطالعات و دانش عصب‌شناسی و فیزیولوژی اوست.

یک اصل پایه‌ای فرويد این است که ماشین بدن انسان مانند هر سیستم دیگری در پی آن است که انرژی درونی را در حدّ ثابتی نگاه دارد و از تنش و اختلال گریز دارد. همیشه به لحاظ ساختارهای درونی خود را در حالت مينيموم تنش و ماکزیمم لذت قرار می‌دهد. فرويد می‌گوید اگر به فرآیند لذت در انسان توجه کنیم می‌بینیم که معمولاً انسان بعد از ارضا و دریافت لذت، حالت خلسه‌آوری دارد که در آن حالت به لحاظ روانی از تنشی و دغدغه‌ای خود را رها می‌بیند. کودک بعد از شیر خوردن این‌گونه است یا انسان بعد از ارضای جنسی. این اصل نظریه‌ی فرويد تا پیش از نگارش مقاله‌ی ورای اصل لذت است. در اواخر دوره‌ی حیات فکريش، فرويد به این تفطن رسید که گویی خود حیات منشأ برخی تنش‌ها و دغدغه‌ها در آدمی است، اساساً حیات انسان ترکیبی از دو غریزه‌ی لذت و غریزه‌ی مرگ است. بسیاری فعالیت‌هایی که منجر به لذت و ارضای غرایز می‌شوند نیز ترکیبی از این دو حالت است و گویی میلی درونی وجود دارد که سودای آن از هم پاشیدن ارگانی است. مثلاً خوردن تلفیقی از نابود کردن و ایجاد شدن است. نابود کردن آنچه خورده می‌شود و بعد ایجاد شدن جزئی تازه از بدن فردی که غذا می‌خورد. از این نظر لذت نهایی برای انسان زمانی حاصل می‌شود که ارگان عصبی او از بین برود و بمیرد.

سطوح روان و نقش محوری دوران کودکی

در نظریه‌ی فرويد، در انسان در دوران کودکی و سال‌های اولیه‌ی زندگی، صرفاً «نهاد» یا «ناخودآگاه» است که نقش بازی می‌کند و نهاد یا ناخودآگاه در این دوره، فقط در پی بیشینه کردن لذت است. آدمی در این مرحله که ايد (id) یا نهاد است، در ابتدا میان خود و جهان خارج تمیزی ندارد، از سوی دیگر هیچ قید اخلاقی‌ای نیز ندارد. بعد از مدتی که ايد با موانع بیرونی مواجه می‌شود و درمی‌یابد که اموری می‌تواند موانعی برای نهاد ایجاد کند، می‌تواند میان خود و خارج تمیز کند، این تمیز گذاری در اثر تعامل نهاد با جهان خارج است، مثلاً درمی‌یابد که رفتاری برای او پاداش در بردارد و رفتاری موجب تنبیه او می‌شود. تا این مقدار انسان با حیوان مشترک است ولی چون انسان پیچیده‌تر از سایر حیوانات است، انسان می‌تواند با توجه به تجربه‌هایش از مواجهه‌ی با خارج، دست به انتزاع بزند، این انتزاع مرحله‌ی شکل‌گیری ایگو (ego) یا خودآگاه و ابتنای آن بر ايد و مدیریت ايد توسط ایگو است. مرحله‌ی بعد شکل‌گیری سوپرايگو است که در اثر مواجهات ايد و خودآگاه با انسان‌های دیگر و نهادهای انسانی و فرهنگی شکل‌گرفته توسط انسان است. هر اندازه سوپرایگو (super-ego) فعالیت بیشتری داشته باشد، فعالیت ايگو کمتر است، در افرادی که کودکی آن‌ها همراه با تربیت‌های سخت بوده، عموماً خلاقیت کمتری دیده می‌شود، وقتی انسان با امور لذت‌بخش مواجه می‌شود، کانال‌های عصبی که انرژی حیاتی در آن‌ها جریان دارد، بزرگ‌تر می‌شوند و هر وقت که انسان با امور رنج‌آور و موانع روبرو می‌شود، کانال‌های عصبی باریک‌تر می‌شوند و در مواردی مسدود می‌شوند.

تضاد دائمی در روان آدمی

با توجه به آنچه بیان شد انسان از سه جهت دارای گرایش‌های مختلف است. ۱- نهاد که لذت طلب است و در پی این است که تنش را به مینیمم برساند. ۲- ايگو که واقعیت را لحاظ می‌کند و حاصل مواجهه‌ی با واقع است. ۳- سوپرایگو که حاصل دریافت‌های بیرونی آدمی است و ممکن است که در راستای خواست‌های نهاد و ايگو نباشد. انسان در تصویر فرويد به‌طور ذاتی دچار تضاد است، چون ايگو باید به‌صورت مداوم میان این سه سطح روان دست به داوری و تصمیم‌گیری متناسب بزند؛ و دائماً دچار یک اضطراب خواهد بود.

تبیین علت بیماری‌های روانی و چگونگی درمان آن‌ها

بیماری‌های روانی عموماً در اثر ضربه‌های روانی‌ای حاصل می‌شود که اگر اتفاقاتی که منجر به بیماری خاصی شده است به‌صورت تدریجی و آرام اتفاق می‌افتاد به چنین نتیجه‌ای منجر نمی‌گشت. مکانیسم اصلی درمان در نظریه‌ی فرويد بازیابی ناخودآگاه به سطح خودآگاه است.

برخی از سر بی‌انصافی برای نظریه‌های فرويد وجهه‌ای قائل نیستند و معتقدند نظریه‌ی فرويد فاقد مشاهدات بالینی است. این اتهام به این خاطر است که فرويد در یک مطب خصوصی کار می‌کرده و بیشتر بیماران وی از اشراف بوده‌اند به خلاف یونگ که سال‌ها در بیمارستان‌های عمومی کار می‌کرده است و مشاهدات بالینی فراوانی داشته است. درهرصورت به نظر این نوع داوری درباره‌ی فرويد درست و منصفانه نیست و فرويد مدلی برای توضیح منشأ بیماری‌ها در انسان ارائه داده که نسبت به قبل از خود بی‌نظیر است و نسبت به بعد از خود نیز نمونه‌ی منحصربه‌فردی است.

مکانیسم‌های دفاع روانی

یکی از مهم‌ترین بخش‌های نظریات فرويد بیان مکانیسم‌های دفاعی ايگو برای متعادل کردن روان در نوسان بین سه سطح روان است. در ابتدا چند نکته‌ی كلي در باب مکانیسم‌های دفاعي بيان می‌شود:

نکته‌ای که در مورد این مکانیسم‌ها موردتوجه است این است که این مکانیسم‌ها لزوماً از توابع عقلانیت آدمی نیستند و می‌تواند کاربست آن‌ها خارج از نرم عقلانیت باشد. نکته‌ی قابل‌توجه دیگر نیز آن است که کاربست این مکانیسم‌ها توسط فرد نباید بیش از حدّ مجاز باشد و اگر بیش از حدّ مجاز باشد، موجب خروج روان از حالت تعادل می‌شود که زمینه‌ساز بسیاری اختلال‌های روانی و جسمی است. شرطی شدن از مکانیسم‌های دفاعی نیست و یک پدیده‌ی روانی است. کاربست شرطی شدن در نظریه‌ی فرويد در توضیح چگونگی درونی سازی سوپرايگو است. به‌عبارت‌دیگر شرطی شدن از مکانیسم‌های تقویت و درونی سازی سوپرايگو است. مکانیسم‌های دفاعی مکانیسم‌هایی هستند که در لحظه رخ می‌دهند. ولی شرطی شدن امری است که همراه با تکرار انجام می‌شود. نظریه‌ی فرويد هم البته پیش از طرح نظریه‌ی شرطی شدن و محوریت یافتن آن در نظریاتی مثل رفتارگرایی است.

واپس­رانی

اولین مکانیسم که به‌نوعی حالت پایه‌ای نسبت به باقی مکانیسم‌ها را دارد، واپس­رانی است. در واپس­رانی، احساسات، افکار نامطلوب، خاطرات و … توسط ايگو به ناخودآگاه واپس رانده می‌شوند. به بیان خود فرويد یعنی کانال مربوط به آن قسمت از حافظه مسدود می‌شود. البته مسدود کردن کانالی از اعصاب سهل و بدون دغدغه نیست، در بسیاری موارد کانال‌های اعصاب بخش‌های مختلف به هم مربوط‌ اند و ممکن است که اختلال در يکي، موجب اختلال در موارد دیگر شود و درنهایت این امر، توابع جدی در پی داشته باشد و زمینه‌ساز اختلال‌های جدی جسمانی و روانی شود. توضیح فرويد از بیماری هیستری این‌گونه است؛ و یا موردی که پیش‌تر ذکر شد که دختری بعد از یک خواب شبانه، زبان مادریش تغییر می‌کند نیز در اثر هیجانی بوده که دختر به خاطر خستگی از سر تعهد به نگهداری پدر داشته است، این خستگی باعث می‌شده گاه آرزوی مرگ پدر را داشته باشد و چون این آرزو کردن برای او خیلی سنگین بوده، تعهد رفتاری که نسبت به پدر داشته، موجب واپس­رانی این آرزو و فکر می‌شده و نتیجه‌ی آن هیجان زیادی بوده که توسط ايگو کانال عصبی مربوط به آن مسدود شده است.

در مرحله‌ی درمان توسط هیپنوتیزم و مانند آن، چون بازیابی آنچه واپس رانده‌شده، در موقعیت اصل حادثه و اتفاق نیست، همراه با هیجان کمتری است و موجب می‌شود کانال مربوط به این واپس‌زنی که پیش‌تر مسدود شده بود، باز شود و شخص به وضع عادی بازگردد. واپس­رانی به‌عنوان یک مکانیسم دفاعی در عموم افراد با صورت‌های مختلفی وجود دارد که برخی خفیف‌تر و برخی شدیدتر است. مثلاً اکثر فراموشی‌ها در اثر همین فرآيند واپس‌زنی است مثل فراموشی نام افراد. فرويد از زن و مرد همکاری یاد می‌کند که مرد به این زن علاقه‌مند بوده است، ولی زن با فرد دیگری ازدواج می‌کند، بعدازاین واقعه، آن مرد دیگر از به خاطر آوری نام افراد دیگر ناتوان بوده است. یا نمونه‌ی آشناتري از واپس‌زنی تغییر و تحریف خاطرات کودکی در ذهن است، بسیار اتفاق می‌افتد که بیان خاطرات کودکی توسط فرد همراه با تغییر و تحریف بوده است، اساساً این‌که چه خاطراتی در ذهن ما مورد تغییر واقع می‌شود، نشان‌دهنده‌ی وضعیت روانی و نشان‌گر نوع حساسیت‌های فردی است.

انکار

مکانیسم دوم انکار است که در نوع خود می‌تواند منجر به خطرات جدی نیز بشود. انکار یعنی بعد از مواجهه بااحساس یا واقعیتی، منکر آن شوید، نه آن‌که آن را فراموش کنید.

این مکانیسم با واپس‌رانی فرق دارد، واپس­رانی این‌گونه است که اصلاً موضوع از خودآگاه پاک می‌شود و شخص آن را به یاد نمی‌آورد تا داوري‌ای داشته باشد، اما در مکانیسم انکار، شخص در خودآگاه به آن دسترسی دارد ولی آن را انکار می‌کند. برخی نمونه‌های معمول آن این است که افراد نشانه‌های بیماری را در خود می‌بینند، ولی از ترس آن‌که بیماری بدی داشته باشند، آن‌ها را انکار می‌کنند و نزد پزشک نمی‌روند. در کتاب آيسنک داستان مادری را نقل می‌کند که می‌داند فرزندش سل دارد، ولی آن را انکار می‌کند و این‌گونه به خود می‌قبولاند که فرزندش سرماخوردگی دارد که این کار باعث بدتر شدن حال فرزندش می‌شود. درواقع انکار به این معناست که آنچه را فرد باید به‌طور طبیعی به آن توجه کند، انکار می‌کند. در شرایط طبیعی ممکن است همه‌ی افراد، انکار را در سطح پایین‌تری مرتکب شوند و چندان مشکل خاصی پدید نیاید. ولی هر چه مورد انکار خطیرتر باشد، ايگو برای انکار آن دچار دغدغه و مشکل بیشتری می‌شود و حتی تعادل روانی را از بین ببرد.

در فیلم گاو [نویسنده و کارگردان: داریوش مهرجویی، ۱۳۴۸]، درصحنه‌ای صاحب گاو، داخل طویله می‌رود و وقتی گاوش را نمی‌بیند، بعد از لحظاتی مکث و حالات غير‌متعادل گریه و خنده‌ی پشت سر هم به کسی که خبر مرگ گاوش را آورده می‌گوید گاوش زنده و در طویله است، درحالی‌که نیست و مرده است، ولی او قبول نمی‌کند و انکار می‌کند.

بسیاری افراد در قبال خبر مرگ نزدیکان خود متوسل به مکانیسم انکار می‌شوند و مدت‌ها طول می‌کشد تا درگذشت آن‌ها را باور کنند. انکار مکانیسم دفاعی خطرناکي می‌تواند باشد، زیرا بخش منطقی‌ای را که ايگو به آن دسترسی دارد، از بین می‌برد یا تهدید می‌کند و دیگر نتیجه‌های منطقی‌ای را که ايگو باید اخذ کند، اخذ نمی‌کند. کسی که امر واقعی‌ای را انکار می‌کند مثل احساس درونی خودش یا واقعیت بیرونی را، آنچه از دست می‌دهد، حس واقعیت است و این حالت او را مستعد ابتلاء به بیماری‌هایی مانند اسکيزوفرني یا افسردگی‌های حاد مثل ملان کوری و… می‌کند.

واکنش وارونه

مکانیسم سوم، واکنش وارونه است، مثلاً شما واجد احساسی هستید که نمی‌خواهید آن را داشته باشید، در اینجا شما این احساس خود را نه انکار می‌کنید و نه آن را مورد واپس‌رانی قرار می‌دهید، ولی در مقابل کاری که می‌کنید این است که به‌طور مداوم کارها و رفتاری انجام می‌دهید که نتیجه‌ی آن، نمایانگر خلاف آن احساسی باشد که واجد آن هستید. در این حالت انرژی وارد کانال شده ولی شما آن را مسدود نمی‌کنید، بلکه به‌طور مداوم کارهایی می‌کنید که انرژی مخالف انرژی واردشده به کانال را تولید کند. مثلاً زنی از شوهر خود نفرت دارد، ولی احساس می‌کند که نمی‌تواند با این حالت خود کنار بیاید، در اینجا و در تقابل با این حالت خود، به‌صورت مداوم به شوهر خود محبت اغراق‌آمیز می‌کند. واکنش وارونه درواقع این است که افراد برعکس چیزی که درون خودشان جریان دارد رفتار می‌کنند یا سخن می‌گویند. اين مكانيسم درواقع شبیه مسدود کردن یک کانال به‌وسیله‌ی ایجاد کردن جریان مخالف آن است. این واکنش در حالت نرمال یک واکنش اساسی است و کمتر ممکن است این واکنش‌های وارونه، حالت مریضی پیدا کند و در افراد نرمال هم زیاد ازاین‌دست واکنش‌ها دیده می‌شود.

یکی از روش‌های معمول در آزمون‌های خودشناسی این است که از افراد خواسته می‌شود که سه ویژگی بسیار مثبت خود را که به آن مباهات می‌کنند، بیان کنند و معمولاً ویژگی‌هایی که توسط افراد بیان می‌شود، ویژگی‌هایی است که فرد فاقد آن‌ها است و ویژگی‌های مقابل این ویژگی‌ها را دار است. چون انسان در حالت نرمال نسبت به ویژگی‌های مثبت خود حالت غرور و مباهات و تأکید ندارد. اموری که ذهن به‌صورت ناخودآگاه بر آن‌ها متمرکز می‌شود، نمایانگر وجود مشکلی نسبت به آن‌هاست. بسیاری اموری که ما در مورد خودمان فکر می‌کنیم، واجد آن‌ها هستیم، کاذب است و یکی از دلایل کذب بودن این انتسابات و تصورات درباره‌ی خود، مکانیسم واکنش وارونه است.

فرافکنی

یکی دیگر از مکانیسم‌های دفاعی فرافکنی است. فرافکنی این‌گونه است که چیزی که در درون من هست و من را رنج می‌دهد به دیگران نسبت می‌دهم و این انتساب به دیگران باعث راحتی من می‌شود. مثلاً اگر من خسیس هستم و از این حالت خودم هم در رنج باشم، می‌گویم: مردم همه خسیس‌اند و این‌گونه خودم را تبرئه می‌کنم و راحت می‌شوم. در این مکانیسم گویی جای درون و بیرون عوض می‌شود، آنچه که در درون من هست را به بیرون می‌فرستم و راحت می‌شوم. باز از سؤالات معمول در تست‌های خودشناسی این است که از افراد خواسته می‌شود بیان کنند چه صفاتی از دیگران برای آن‌ها قابل‌تحمل نیست. معمولاً صفت‌هایی که بیان می‌شود صفاتی هستند که خود فرد واجد آن‌هاست.

شما اگر به تاریخ آمریکا نگاه کنید، کشور بسیار عجیبی است. ژان بودريار کتاب مستقلی در باب آمریکا نگاشته است [آمریکا، ژان بودریار، مترجم: عرفان ثابتی، ناشر: ققنوس]. آمريكا کشوری است که دارای حس فرافکنی شدیدی است. آمریکا در طول تاریخ کارهای غیرقابل بخشش و جبران در حق ملت‌های دیگر کرده است، مانند ساختن بمب اتم، تسخیر قاره‌ی آمریکا، استعمار کشورهای دیگر، فعالیت‌های تروریستی و … . ولی همیشه از سردمداران آزادی دیگر ملت‌ها، صلح‌جویی، دفاع از آزادی و عدالت‌طلبی جهانی و … هستند. با اين كه خود کشور آمریکا به لحاظ معیارهای سلامت، امنیت و رفاه عمومی وضع مناسبی ندارد، روشنفکران اروپایی جنگیدن علیه یک دشمن بیرونی را به عنوان یک ویژگی ملت آمریکا و عامل تداوم حیات آن ذکر کرده‌اند. زمانی آمریکا احساس می‌کرد تنها کشور مسیحی دنیا است که باید مسیحیت را در دنیا پیش ببرد تا به حال در تمام جنگ‌های نیمه‌ی دوم قرن بیستم، یک طرف آن آمریکایی‌ها بوده‌اند و همیشه در حال جنگ برای صلح و آزادی هستند. حتی شعار رسمی ریگان جنگ برای صلح بوده است. عموم کارهای آمریکا نشان‌دهنده‌ی نوعی حس فرافکنی در ملت و مردم این کشور است.

جابه‌جایی

مکانیسم دیگر، مکانیسم جابه‌جایی است. وقتی انسان با مورد نامطلوبی مواجه می‌شود یکی از مکانیسم‌های تقابل این است که سعی می‌کند جانشینی برای مورد نامطلوب بیابد. یک مثال ساده‌ی این مکانیسم این است که فرد خشم خود را از کسی که از او بالاتر است و عامل خشم اوست، نسبت به فردی که از او پایین‌تر است ابراز کند. مثلاً گاهی یک کودک وقتی با کودکی بزرگ‌تر و قوی‌تر از خود مشاجره می‌کند و از او کتک می‌خورد، به‌جای آن‌که با این کودک بزرگ‌تر و قوی‌تر وارد مقابله به مثل شود، خشم خود را نسبت به کودکی که از او کوچک‌تر و ضعیف‌تر است اعمال می‌کند. در حیوانات هم این مکانیسم وجود دارد. وقتی حیوان قوی‌تری به حیوان ضعیف‌تری پرخاشگری می‌کند، سلسله‌ای پدید می‌آید که نهایت آن پرنده‌های کوچک سینه‌سرخ است که آن‌ها خشم خود را روی برگ‌های درختان اعمال می‌کنند.

فرويد از یک بیمار خود یاد می‌کند که دختری است که در هر ملاقات با دیگران و انجام کارهای متعدد نیاز به دستشویی پیدا می‌کند. در فرآیند درمان فرويد متوجه می‌شود که این برمی‌گردد به اتفاقی که برای این دختر در یک سالن تئاتر پیش‌ترها افتاده است. این دختر در حین نمایش تئاتر احساس نیاز جنسی و کشش جنسی ممنوع نسبت به مردی می‌یابد و در آن موقعیت این احساس خود را با احساس نیاز به دستشویی جا به جا می‌کند. این عمل او منجر به جا‌به‌جایی انرژی‌ها و جریان آن‌ها در کانال‌های دیگری شده است که بعداً منجر به بیماری روانی شده است.

همانندسازی

مکانیسم دیگر مکانیسم همانندسازی است. مثلاً فرض کنید من آرمان‌هایی دارم که به آن‌ها نرسیده‌ام، در اینجا با همانندسازی خودم با کسانی که چنان آرمان‌هایی دارند، خودم را از این رنج ناکامی در رسیدن به آرمان‌هایم رهایی می‌دهم. می‌توان در اینجا افرادی را که از خوشحالی تیم فوتبالی که اساساً به آن‌ها ارتباطی ندارد، نمونه آورد. در حالت افراطی خوشحالی این افراد به اندازه‌ای است که گویی خود آن‌ها این موفقیت را به دست آورده‌اند. نمونه‌ی دیگری از این مکانیسم در بیان فرويد از اديپ وجود دارد. بعد از آن‌که پسر خودش را از طرف پدر در معرض خطر می‌بیند، سعی در همانندسازی خودش با پدر دارد که این همانندسازی به او احساس امنیت می‌دهد.

چند مکانیسم بعدی‌ای که بیان می‌شوند به اهمیت موارد پیشین نیست.

دلیل‌تراشی

مکانیسم بعدی دلیل‌تراشی است. انسان گاه در موارد شکست و ناکامی، دست به دلیل‌تراشی می‌زند که این به او کمک می‌کند از واقعیت بگریزد.

والایش

مکانیسم بعدی والایش است. فرويد در نظرش آمده بود که گاهی احساسات، هیجانات و عواطفی که از نظر اجتماعی مقبولیتی ندارند، به‌جای جریان در کانال‌های خود، وارد کانال‌هایی می‌شوند که مقبولیت اجتماعی داشته باشند. مثل هنر، علم، اخلاق، دین، ورزش و … . مثلاً ممکن است هنرمند احساسات حاد جنسی خود را در کانال هنر بیان کند، یا فردی که پرخاشگر است، این عصبانیت و پرخاشگری خود را در میدان‌های ورزشی وارد کند. فرويد برخی فلسفه ­ورزی­ ها که از نظر او فلسفه‌بافی است و سطح فراتري از دلیل‌تراشی است را نیز در راستای همین مکانیسم والایش می‌داند.

فرويد نگاه بدبینانه‌ای به آدمی دارد. در نظریه‌اش حتّی اموری مانند حقیقت‌جویی نیز می‌تواند والایش سازی امور منفی درونی باشد. از نظر فرويد دانستن حدی از حقیقت برای هر انسانی لازم است که اگر فردی خواست از آن حد فراتر رود، این حد فراتر بیشتر صورت والایش یافته‌ی امور منفی درونی است. این نگاه بدبینانه در اکثر نظریات فرويد وجود دارد. در نامه‌ای به یکی از دوستانش می‌نویسد که من در آدم‌ها چیز جالبی ندیدم و به نظرم اکثر آن‌ها آشغال هستند. اساساً کار فرويد در ادامه‌ی کار داروین نشان دادن این است که مایه و پایه‌ی کارهای آدمی، انگیزه‌های حیوانی است.

فرآیندهای دفاعی

در کنار این مکانیسم‌ها، یک سری فرآیندهای دفاعی را نیز فرويد مطرح می‌کند که این فرآیند‌ها شامل مجموعه‌ای از مکانیسم‌هاست. تفاوت فرآیندهای روانی با مکانیسم‌های روانی در این است که فرآیندهای روانی در لحظه رخ نمی‌دهد، بلکه فرآیندی است که در طول زمان انجام می‌شود.

واپس­روی

اولین مورد از این فرآیندها فرآیند واپس­روی است. انسان‌ها در فرآیند مراحل رشد، ممکن است در شرایط حاد و دشوار، به مراحل رشد پیشین خود که از آن گذار کرده‌اند، واپس­روی داشته باشند. مثلاً برخی در حالت اضطراب و استرس شدید شست خود را می‌مکند. در انیمیشن رابین‌هود [کارگردان و تهیه‌کننده ولفگانگ رایترمن، فیلم‌نامه‌نویس لری کلمونز، ۱۹۷۳] شخصیت کارتونی پادشاه وقتی در فشار زیادی قرار می‌گرفت کارهای کودکانه‌ای انجام می‌داد. از نظر فرويد هیچ انسانی، مراحل رشد خود را کامل طی نمی‌کند و همیشه بازمانده‌هایی از آن لذت‌های دوران کودکی در او باقی می‌ماند.


مراجع