جلسهٔ ۳۱
یونگ - آرکیتایپ self یا خود
خلاصهی آرکیتایپهای مهم از جلسهی قبل
آرکیتایپ shadow تقریبا مشابه id بههمراه یکسری تیرگیهای ناخودآگاه است که نتیجهی سرکوبی است و مقابل مفهوم ego قرار دارد. و persona که نزدیک به مفهوم super-ego است. اما توجه کنید که id در نظریه فروید اساس روان است و بعد بهتدریج بقیه ego برای میانجیگری بین id و super-ego بوجود میآید. اما در دیدگاه یونگی ارکیتایپها ماهیتهای ازلی در روان هستند. در تقابل persona ارکیتایپهای آنیما و آنیموس هستند. ارکیتایپ self بهکل با نظریهی فروید در تناقض است.
آرکیتایپ self
ما دوست داریم وقتی در مورد خودمان میاندیشیم به یک موجود یکپارچه و خودآگاهیمان بهعنوان کل موجودیتمان ارجاع دهیم. در نظریه فروید که این خودآگاهی یا ego چیز اصیلی نیست و برای میانجیگری بین id و super-ego بوجود آمده. در تئوری یونگ هم تعداد آرکیتایپهای بسیاری وجود دارد که انگار هر کدام برای خود کار میکنند و اصلا یونگ خودآگاهی را جزیرهای که از ناخودآگاهی سربرآورده میداند. در جسم ما یک وحدت ارگانیکی هست. یونگ هم بهطور تجربی فرض میکند که آرکیتایپی وجود دارد که موضوع کارش آرکیتایپهای دیگر و هماهنگ کردن آنهاست.
یونگ کشف کرده بود که هرچند وقت یک بار یک سری نمادهای خاصی در خوابهای انسانها ظاهر میشوند که نمادهای وحدت هستند. این نمادها که شاید یکسری اشکال هندسی یا موجوداتی که مثل سوسک یا چیزهایی که اجزایش هماهنگی خاصی با هم دارند هستند. کلا هرجور نمادی که حس هماهنگی داشته باشد و بهشدت تاثیر گذار باشد. توجه کنید که احساس ما از موجودات طبیعی دیگر این است که موجودات دیگر بهشدت در یک وحدت ارگانیک زندگی میکنند. برای مثال سوسک طلایی یکی از این نمادهاست. یکی از مهمترین نماد self در فرهنگ بشر مسیح است. از دیدگاه یونگ مهم نیست که شما به مسیح اعتقاد داشته باشید یا نه. این اسطورههایی که حالت خداگونه دارند نمادهای سلف هستند.
ما یک حس وحدت خواهی داریم: هم درون خودمان و هم بهعنوان جزئی از جهان. بهعنوان مثال دانشها کارشان وحدتبخشی مشاهدات پراکنده هستند. تمایل شدید آدمها در فرهنگ غرب بهطور مصنوعی این حس وحدت یا وحدت ارگانیک با جهان را بهطور موقت ایجاد میکند و مضر بودن آن هم این است که از راه غلط و بهطور موقتی بهدست آمده: مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و به سینهی نامحرم زد اینکه حس مشترکی پشت استفاده از این مواد هست بهطور آکادمیک هم ثابت شده. یک لحظه از جدایی این جهان ما آزاد میشویم. حتی این خودآگاهی ما را از خودمان از جدا کرده. توجه کنید که مکاتب عرفانی شرق آسیا بودیسم و هندویسم هم همچین مسیری هستند. این صحبت در مورد «نیستی» که در مکاتب عرفانی میشود به نوعی به حل شدن آگاهی ما در آگاهی جهانی اشاره میکند. در عرفان اسلامی هم فنا شدن در خدا مطرح میشود. این فنا شدن یا نیستی هیچوقت به معنای واقعی کلمه به نیستی اشاره نمیکند بلکه خودآگاهی ما به یک آگاهی بزرگتری میرسد.
یونگ ادعا میکند که جریان فردانیت را از بررسی رویاها و نمادهای کیمیاگری کشف کرده نه مطالعهی فرهنگ شرق، اما بعدا موارد متکاملتری را در فرهنگ شرق پیدا کرده. [۱]
تمرین: در یک دفتر تمام آرزوهایی که دارید را بنویسید و بعدا تمام دفتر را مرور کنید. اگر صادقانه این کار را بکنید میبینید که خیلی از خواستههای ما با هم در تعارض است.
اصلیترین خواست انسان به هماهنگی درونی رسیدن و به همانگی بیرونی رسیدن با کل جهان است بنابراین اینکه بگوییم سلف مرکز واقعی وجود ماست حرف معنیداری است. اینکه این آرکیتایپها چه هستند و در کجای وجود ما قرار گرفتهاند کمتر در نظریهی یونگ مورد توجه قرار گرفته.
آرکیتایپ self فراتر از یک چیزی درونی
در رویاها ممکن است یک چیزی جهانی دیده شود. سرخپوستها حقایقی در برای شکار کردن میدیدند. مفهوم self دارد از چارچوب science فعلی خارج میشود. نه فقط موجودات زنده که همهی موجودات جهان سعی میکنند با هم هماهنگ شوند.
فرآیند فردانیت
self در مرکز روان سعی میکند که ego را با خودش متحد کند. ما در یک فرهنگی قرار گرفتهایم که کلی خواستههای بیخود به ما تحمیل کرده خواستههای غیرواقعیای که با نیازها منطبق نیستند. فرایند فردانیت منطبق شدن و اتحاد ego و self است. رسیدن به سلف مثل رسیدن به تمام حقایق درونی و بیرونی است به معنی انطباق همهی خواستهها و شناختها با آنچه که واقعا هست. به نوعی آرکیتایپهای پراکنده مقابل این فرآیند هستند پس فرایند فردانیت فرآیندی است که در آن تمام محتوای ناخودآگاه، همینطور شامل همهی آرکیتایپها، در خودآگاه جذب میشود. در واقع درست برعکس فرآیندی است که در دیوانگی انجام میشود. در دیوانگی خودآگاهی در ناخودآگاهی محو میشود.
این جذب همهی آرکیتایپها در خودآگاهی شامل جذب سایه در خودآگاهی هم هست به این معنی که جنبههای منفی وجود خود را هم بشناسیم. این شناخت کامل توصیهی همهی مکاتب عرفانی بوده. یونگ بهطور منطقیتری نسبت به مکاتب عرفانی توضیح میدهد مراحل فرآیند فردانیت چه باید باشد.
مواجه با سایه
آیینهای اعتراف دار مسیحیت یا توبه در دین اسلام. چرا وقتی سایه در خودآگاه جذب نشده نمیتوانیم پیش برویم؟
- جذب نشدن سایه در خودآگاهی به این معناست که حقایقی در این عالم، درون خودمان، هستند که به آنها واقت نیستم.
- مفهوم گناه که در ادیان به آن اشاره میشود یک حالتی از جدا افتادن از دنیا را تداعی میکنند. به این معنی که حقایقی هستند که ما نمیخواهیم هیچکس از آنها مطلع شوند حتی خودمان هم نمیخواهیم به خودآگاهمان وارد شوند. توضیح اینکه انجام گناه همراه با حالت رازپیشگی و جدا افتادن از جمع همراه میشود.
یونگ بهشدت از آیینهای اعتراف در مسیحیت طرفداری میکند. چرا که مطرح کردن قسمتهای سیاه روان در برار کسی که نمایندهی مسیح یا بهنوعی عقل است مثل حل کردن سایه در سلف است: درواقع ما سلف را به آن انسان بیرونی که نمایندهی مسیح است پروجکت کردهایم. پس اعتراف گناهها در برار کشیش مثل حل کردن سایه در سلف است.
در آیینهای توبه هم ما داریم که باید وقت صرف کنیم و لیست تهیه کنیم که چه کردهایم و آنها را به خداوند عرضه کنیم. اشکالی در آیینهای اعتراف وجود دارد این است کشیش خود مسیح نیست و کلیسا هم سلف خالص نیست و برای خودش سایهی بسیار بزرگی دارد. این کشیشها شباهتی به مسیح ندارند. این super-ego است که میگوید کشیش خود self است.
در کتاب یونگ، خدایان و انسان مدرن[۲] بهترین توصیف فرآیند فردانیت را میتوانید پیدا کنید. هدف کتاب این است که دیدگاه یونگ را در مورد دین و اسطورههای مدرن توضیح دهد و چون هدف ادیان سنتی پدیدهی فردانیت بوده در دو فصل اول فرآیند فردانیت توضیح داده میشود.
مرحلهی اول خودشناسی جذب کردن اون چیزهایی است که ما در پستوی سایه آنها را مخفی کردهایم.
جذب کردن آنیما/آنیموس و پرسونا
این جذب کردن آنیما/آنیموس و پرسونا همزمان انجام میگیرد. این جذب کردن فقط به معنی شناخت نیست بلکه به معنی اصلاح کردن اعجاجهایی که در اثر تجربهی شخصی بوجود آمده هم هست. پرسونا در واقع دشمن سلف است که میخواهد ego را بهدست بگیرد. بعضیها هم نمیتوانند در جمع زندگی کنند انگار که پرسونای آنها هم کاری را که باید بکند انجام نمیدهد. گردنهی اصلی در پدیدهی فردانیت این مرحله است. فروید که اصلا تمام انحرافات انسانی را جنسی میبیند.
اولین قدم پذیرش وجود آن است. در فرهنگ مردسالار پذیرش وجود آنیما سخت است، فکر کنید به یک عرب جاهلی بگویید باید خصوصیات یک زن را در درونمان داشته باشیم تا یک موجود متعادل بشویم! مردها فقط تفکر منطقی را میپذیرند ولی عواطف را و کار کردن با آنها را نه. یونگ میگوید انسان متفکر که عواطفش رشد نکرده دودستی عواطفش را چسبیده که از دستش در نرود چرا که اگر آزاد باشد نمیتواند آن را کنترل کند.
باید سعی کنیم که آنیما رشد پیدا کند و یک اتفاق واقعی در وجودمان بیافتد. زنها راحت میپذیرند که آنیموس دارند و حتی خوشحال هم میشوند. اما مشکل آنها این است که آنیموسی که رشد نیافته را بهکار میگیرند. مثلا خیلی از زنها که آنیموس رشد نیافته دارند در اظهار عقیده و بحثهای فلسفی میکنند در واقع وراجی میکنند تا اینکه حرفهای عمیقی را که فهمیدهاند را بیان کنند. فرهنگ مردسالار از طرفی نمیگذارد که آنیموس رشد کند و از طرفی از زنها میخواهد که با آنیموس خود کار کنند. نتیجه این است که زنها مجبور میشوند که یک سری عقاید را حفظ کنند که در زمان لازم آنها را بیان کنند. ویژگی که یونگ برای همچین کسانی بیان میکند این است که آنها با یک قطعیت وصفناپذیری عقاید خود را بیان میکنند و حرفهایشان پر از باید و نباید است. همچین زنی که کتابچهی قانون حفظ کرده ایراد زیاد میگیرد. بعضی از زنها بهشدت مقرراتی میشوند ولی نمیفهمند چرا چنین قوانینی باید باشد روح قانون را ندارند. آنیموس رشدیافته قوانین را کشف میکند نه اینکه آنها را حفظ کند. شاید یکی از علل افسردگی بیشتر زنها همین است که بدون فهم قوانین، گذشتهی خود را با قوانین تحلیل میکنند و بدون فهم روح قوانین که از مجموعههای متفاوتی آمدهاند را درست میپندارند و در زندگی گذشتهی خود چیزی مییابند که مطابق قوانین نیست.
مردی که آنیمای رشدنیافتهای دارد و در زندگی خانوادگی موفق نیست خود را در کار غرق میکند. مردی که عشق است خانهاش بهخاطر خانوادهاش کار میکند نه برعکس. بنابراین اصلاح جذب آنیما با جذب پرسونا همراه است.
یونگ میگوید هیج مردی نیست که ۱۰ دقیقه در معرض آنیموس شمشیربهدست گرفتهی یک زن قرار بگیرد و در آنیمای خودش غرق نشود. مردی که با آنیما رشد نیافتهی خود زندگی میکند و با آن کار میکند حالت کجخلقی و قهر کردن و احساسهای کنترلنشده دارد.
در یک رابطهی عاشقانهی واقعی آنیما در مرد و آنیموس در زن واقعا رشد میکنند. یونگ زیباترین توصیف را از عشق وجود دارد از علت پیدایش عشق تا انحرافات آن. در عرفان شرق دور چندان عشق موضوعیتی ندارد. شاید عرفان ایرانی نزدیکی بیشتری بانظریهی یونگ داشته باشد. در کتاب گفته شده، که معلوم نیست چقدر با نظریات یونگ مطابقت دارد، مرحلهی بعدی را جذب آرکیتایپ پیر خرد میداند. این آرکیتایپ جاذبههایی دارد که ممکن است خودآگاهی جذب آن شود به جای اینکه آن جذب خودآگاهی شود. در مراحل عرفان هم گفته میشود بعضی از مراحل ممکن است سالک را به علت لذت بردن بسیار غرق کند.
کلی از شناختها و نیازهای ما شناختها و نیازهای غیر واقعی هستند که در اثر بازیهای زبانی ایجاد شدهاند. فرق عرفان اسلامی با دیدگاه یونگ این است که در عرفان اسلامی یک موجودی در بیرون وجود دارد که انسان به سمت آن میرود ولی در دیدگاه یونگ انسان در حال سیر در خود است. به همین دلیل است که دیدگاههای یونگ با بودیسم هماهنگتر است تا عرفان اسلامی. دعا یا رابطهی عاشقانه در دیدگاه یونگ یا بودیسم وجود ندارد. در بودیسم خدا وجود ندارد یک جور آگاهی کیهانی است. وحی یا دعا وجود ندارد. در عرفان خراسانی یا شاید عرفان ایرانی مرکزیت عشق به معنای رابطهی مرد و زن و حتی عشق به خدا وجود دارد که در عرفان شرقی نیست.