جلسهٔ ۳۹

از روانکاوی و فرهنگ
پرش به ناوبریپرش به جستجو

مردسالاری ۴

۳ شنبه ۸۷/۰۹/۲۶

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۳۹

انتهای جلسه‌ی قبل در مورد دیدگاه‌های مخالف تئوری‌ای که قبلا گفته بودم را مطرح کردم. کسانی که فمینیسم مبتنی بر تشابه را تبلیغ می‌کنند در محیط‌های آکادمیک اکثریت هستند. احساسی که در فمینیسم مبتنی بر تشابه هست این است که اوضاع زنان بد بوده و بهتر شده. برعکس احساسی که در فمینیسم مبتنی بر تشابه هست که اوضاع زنان بد بوده ولی بدتر شده. شاید در یک جاهایی بین این دو دیدگاه تفاهم‌هایی دیده شود ولی به‌طور کلی تفاوت نگاه زیربنایی است مشابه موافقین و مخالفین سرمایه‌داری، موافقین سرمایه‌داری احساس‌شان این است که اوضاع خوبی در دنیا وجود دارد و ما در حال پیشرفت هستیم و چند سال دیگر هم بگذرد خیلی از مشکلات حل می‌شود، موافقین خیلی از انتقادهایی که به جهان فعلی می‌شود را می‌پذیرند ولی فکر نمی‌کنند که آنها چیزهای عمیقی هستند و در حال عمیق‌تر شدن هستند. مثل دعواهایی که بین مدرنیسم و پست‌مدرنیسم وجود دارد، الان متفکرین خیلی مهمی هستند که اقبالی ندارند به ادعاهای پست‌مدرن‌ها که ما الان وارد دنیای جدیدی شدیم و همه‌ی حرف‌هایی که پست‌مدرن‌ها می‌زنند را ادامه پروژه‌ی مدرنیسم می‌دانند، هابرماس که جزء بزرگترین متفکرین این دیدگاه هست چیزی به نام دنیای پست‌مدرن و دوران جدید را خیلی نمی‌پذیرد. با اینکه ضد سرمایه‌داری است با مدرنیته موافق است و آن را قابل پیشبرد بیشتر می‌داند، معتقد است که عقل‌گرایی در مدرنیته وجود دارد و با استفاده از شیوه‌هایی که در نهضت‌های چپ وجود داشته می‌توان با فرهنگ‌سازی و تبادل نظر از بن‌بست‌های موجود خارج شد.

به اکثریت نرسیدن دیدگاه‌های مبتنی بر تفاوت در محیط‌های آکادمیک

در محیط‌های آکادمیک معمولا دیدگاه‌های نسبت به جهان دیدگماه‌های مثبت‌تری است و دیدگاه‌های رادیکال خیلی مخالف با همه چیز معمولا خیلی در این محیط‌ها جا پیدا نمی‌کنند. دیدگاه‌های مبتنی بر تفاوت مشابه دیدگاه یونگی است و اختلافات یونگ با فرنگ غرب خیلی عمیق‌تر از این است که نگاهش به اکثریت برسد. وقتی عده‌ای از اساس محیط‌های آکادمیک را زایده‌ی همین دنیای مدرن و تقویت‌شده‌ی نظام سرمایه‌داری است قبول ندارند چطور ممکن است دیدگاه‌هایشان در این محیط‌ها به قدرت برسد. مثلا چطور ممکن است کرسی‌های فلسفه‌ی سیاسی دست آنارشیست‌ها بیفتد؟

دیدگاه‌های مبتنی بر تفاوت یا دیدگاه‌هایی که با نظام سرمایه‌سالاری مخالف‌ند به نوعی نسبت به نظام موجود حالت آنارشیستی دارند. محیط‌های اکادمیک به نوعی خودشان را با نظام هماهنگ کرده است. به هیچ‌وجه حرف این نیست که توطئه‌ای در کار است بلکه به طور طبیعی فرهنگ خودش را با نظام موجود هماهنگ می‌کند. در همین محیط دانشگاه مهندسی و علوم پایه دارد برای نظام سرمایه‌داری مردسالار کار می‌کند و در محیط‌های آموزشی کارهایی می‌کنیم یا حرف‌هایی می‌زنیم که خیلی به نظام برنخورد هرچند که افراد ممکن است اصلا متوجه این موضوع نباشند یا خیال کنند که دارند برخلاف نظام عمل می‌کنند. فقط در جایی مثل فرانسه است که افراد آنارشیست هم کرسی‌های خیلی سطح بالا دارند. افرادی مثل میشل فوکو که به اعماق مسایل می‌پردازند.

نمونه‌ای این حرف‌ها خود یونگ است که با اینکه در ابتدا در راس نهضت روانکاوی هست همین‌طور که عقایدش تندتر و تندتر می‌شود و فرهنگ غرب را از ریشه انکار می‌کند از نظام آکادمیک دور می‌شود. فروید باز هماهنگ‌تر است با آنچه دیده می‌شود.

فمینیسم مبتنی بر تشابه

نگاه مبتنی بر تشابه این است که زنان و مردان به غیر از یک سری تفاوت‌های آناتومیک و تفاوت‌های مختصر فیزیولوژیک تفاوت جدی‌ای با هم ندارند و نهایتا در طول تاریخ مردها به علت زور بازویی که داشتند جهان به این سمت رفت که مردها حاکم باشند و از زن‌ها آن چیزی را که دوست داشتند سعی کردند بسازند که در خانه کار کنند برای‌شان بچه به‌دنیا بیاورند. اساس دیدگاه این است که تفاوت‌های عمده‌ای که بین زن و مرد می‌بینید نتیجه‌ای این جدایی است که مرد به زن تحمیل کرده. اگر زن‌ها در طول تاریخ هیچ فرهنگی تولید نکردند برای این بوده که نمی‌گذاشتند تحصیل کنند. در دوران روشنگری فرانسه کسی مثل ژان ژاک روسو اصلا مخالف آموزش زنان است چون که انها باید کار خانه کنند و آموزش به دردشان نمی‌خورد.

در گذشته که به همه‌ی انسان‌ها فرصت‌ها و حقوق برابر داده نمی‌شده تئوری‌هایی در مورد اینکه افراد محروم اصالتا با بقیه فرق می‌کنند بوجود آمده. مثلا در مورد برده‌ها که آموزش درستی نمی‌دیدند و طبعا از لحاظ نزاکت و رفتار با بقیه متفاوت می‌شدند گفته می‌شده که آنها اصالتا متفاوت هستند. ارسطو از لحاظ فلسفی فرد برده و فرد آزاد را دو چیز متفاوت می‌دانسته. مشابه همین تئوری‌ها هم در مورد زن‌ها ساخته شده و بعضی آنها را موجودات ناقصی می‌دانستند و به مرد به عنوان نمونه‌ی کامل انسان نگاه می‌کردند.


فمینیست‌های معتقد به تشابه حرف‌شان این است که اگر فرصت‌های برابر داده شود زن‌ها می‌توانند با مردها برابری کنند و شاید در زمینه‌هایی هم بتوانند جلو بیفتند. دیدگاه‌های مبتنی بر تفاوت را دیدگاه‌های سنتی که هنوز از ارزش‌های مردسالارانه‌ی گذشته دفاع می‌کنند که مثلا زن نمی‌تواند مانند مرد زبان‌آوری کند یا مثل مرد تفکر منطقی داشته باشد نتیجه‌ی دیدگاه‌های سنتی گذشته می‌دانند که هنوز باقی مانده و در برابر پیشرفت زن‌ها هنوز مقاومت می‌کند.

یک ایده‌ای که مطرح است ولی شاید اکثریت نداشته باشد این است که نگاه‌های مبتنی بر تفاوت این است که از چندین آزمایش که روی هورمون‌ها و مغز انجام شده می‌خواهند بگویند طبیعت زن و مرد خیلی با هم متفاوت است. شما حتی اگر بپذیرید که از لحاظ طبیعی تفاوت‌های آناتومیک و فیزیولوژیک جدی وجود دارد، فرهنگ مدرن و جهان مدرن در جهت مقابله با طبیعت پیش می‌بریم. مثلا اگر در طبیعت بیماری هست و بیماری یک چیز طبیعی است ما دست روی دست نمی‌گذاریم که بیماری ما را هلاک کند. بنابراین اینکه طبیعت اینطوری است و بنابراین ما باید به آن گردن بنهیم و همانطور ادامه دهیم استدلال خوبی نیست.

تحلیل و نقد ایده‌های مطرح شده (جلسه‌ی قبل) در دفاع از فمینیسم مبتنی بر تشابه

خیلی از حرف‌هایی که گفته شد واقعیت دارند و متناقض با فمینیسم مبتنی بر تفاوت نیستند. ۹۰ درصد دیدگاه‌ها این است که زن‌ها در گذشته وضع بدی داشتند و در یک جهاتی به سمت بهتری حرکت کرده‌اند. این به نظر من کاملا قابل پذیرش است. هم سرمایه‌داری فوایدی داشته و هم این جنبش‌های فمینیستی. یک بخش عمده‌ای از این حرف‌ها اساسا درست هستند.

یک راه کوبیدن طرف مقابل معمولا این است که به ضعیف‌ترین ادعاهای طرف مقابل حمله کنید یا یک فردی از جبهه‌ی طرف مقابل گیر بیاورید که حرف‌های بی‌ربطی زده، حرف‌های او را نقل کنید و تخطئه کنید و به نظر بیاید که با طرف مقابل به خوبی مقابل کرده‌اید. به همین شکل هم می‌توان به فمینیسم مبتنی بر تفاوت اینطور نگاه کرد که حرف‌هایی که فمینیسم مبتنی بر تفاوت می‌زند در طرفداری از وضع گذشته و سنت است. فمینیسم مبتنی بر تفاوت به این صورتی که من مطرح می‌کنم هیچ رگه‌ای از طرفداری از وضع زن‌ها در دوران قبل از مدرن توش نیست. بنابراین گفتن اینکه زن‌ها برده بودند و الان حقوق اجتماعی بدست آورند، حق آموزش به آنها داده نمی‌شد و الان بدست آوردند این‌ها همه اتفاقات مثبتی بودند ولی این به این معنی نیست که همه چیز دارد به سمت مثبتی پیش می‌رود. هر دو نوع فمینیسم نسبت به دوران گذشته نگاه‌شان این است که ۲۰۰ - ۳۰۰ سال قبل اوضاع خیلی بد بوده و اصلا این‌طور نبوده که مردها کوچک‌ترین توجهی داشته باشند که نیازهای واقعی زن چیست مثلا اینکه آموزش عمومی مختص مردها بود چه چیز مثبتی درش بود؟ هیچ حرفی در اینکه در دوران مدرن، اتفاقات مثبتی افتاده نیست. اینکه انقلاب آمریکا و فرانسه مبدا تحولات مثبتی بودند و تا حدی شان انسانی و حقوق انسانی رعایت می‌شود اینها همگی نسبت به گذشته پیشرفت محسوب می‌شود. مخالفت با سرمایه‌داری دفاع از فئودالیسم که نیست. حتی همه‌ی مارکسیست‌ها معتقدند که سرمایه‌داری نه تنها خوب بوده که ضرورت داشته که بشر از این دوره رد بشود این عین ایده‌ی ماتریالیسم تاریخی مارکس است. حرف الان این است که دوران مثبت بودن در سرمایه‌داری به سرآمده ولی سرمایه‌داری نمی‌گذارد از آن رد شویم.

موقعیت بیرونی زن بهتر شده اما وضعیت درونی او بدتر شده

فمینیسم مبتنی بر تفاوت هم همین نگاه را دارد که دوران گذشته دوران سیاهی بوده منتها همانطوری که سرمایه‌داری یک چیزهایی را درست کرده و یک چیزهای مهم‌تری را خراب کرده دوران مدرن همین وضعیت را نسبت به زن‌ها دارد. آن چیزی که در محیط‌های آکادمیک به آن اشاره نمی‌شود خرابکاری‌های بزرگی است که بوجود آمده،‌ یک چیزهایی که خیلی ظاهری هستند خیلی خوب شده‌اند ولی پشت صحنه و به قهقرا رفتن زن‌ها کم اهمیت شمرده می‌شوند.

در این دیدگاه مشکل زن‌ها این نیست که سر کار بروند و همان حقوقی را که مردها بگیرند یا نه مهم این است که زن‌ها وارد جهانی شدند که برای آنها ساخته نشده، نکته این است که زن نباید سر همان شغلی برود که مرد می‌رود. فمینیسم مبتنی بر تفاوت اصلاحات ریشه‌ای‌تری را لازم می‌داند. از نظر کسانی که زندگی مبتنی بر تفاوت را تبلیغ می‌کنند زندگی زن در دوران مدرن مثل زندگی یک فرد چپ دست در دنیایی است که راست دست‌ها ساخته‌اند. ما آمار خیلی واضحی داریم که چپ دست‌ها مثلا در رانندگی بیشتر دچار سانحه می‌شوند. مثلا آدم‌های قدبلند بیشتر دچار سانحه می‌شوند دنیا برای یک قدی ساخته شده است.

ما یک ظلم‌های خیلی روشنی داشتیم که در سنت در همه‌ی جای دنیا کم و بیش به زن‌ها اعمال می‌شود و نتیجه‌ی زورمداری بوده، هرچه جهان قانونمندتر شده این زورمداری کم‌تر شده و چنین اجحاف‌هایی به زن‌ها کمتر شده. بنابراین جدی گرفتن تفاوت‌ها به هیچ عنوان معنی‌اش این نیست که باید به گذشته باز گشت. نکته‌ی اصلی این است که زن‌ها چقدر در دنیایی که دنیای ساخته شده توسط مردهاست و فرهنگی که فرهنگ ارزش‌گزاری شده توسط مردهاست، راحت است؟ حرف این است که فشاری که روی زن است فشاری نیست که در طول زمان کم شود.

مردها در دنیا و فرهنگ مردانه خود به زن‌ها نگاه کردند و زن را موجود بی‌ارزشی حساب کردند به همین علت هرجور فشاری که می‌توانستند و هرجور تحقیری را مرتکب شدند. در فرهنگ سراسر دنیا این را می‌بینید - فرهنگ قدیمی ایرانی بد نیست، از واژگان زبان فارسی برمی‌آید که در فرهنگ باستانی ایران نسبتا برای زن‌ها ارزش‌هایی قائل بودند، در زبان فارسی اوستایی واژه‌ی زن با زندگی و مرد با مرگ هم‌ریشه‌اند. این مثال را در نظر بگیرید که انگار مردها در یک منطقه ساکن بودند و زن‌ها در جای دیگر (مشابه کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی) که زن‌ها چند قرن قبل مجبور شدند کوچ کنند و با مردها در منطقه‌ی مردانه زندگی کنند. دیگر بر سر زن‌ها سنگ نمی‌خورد و امنیت را در جایی پیدا کردند که مردانه است و به نوعی تابع مقررات و نحوه‌ی زندگی مردانه شدند ارزش‌های مردانه را پذیرفتند. زن‌ها از یک چیزهایی نجات یافتند به این بها که زنانگی خود را کنار بگذارد.

حرف این است که مشکلات بوجود آمده خیلی عمیق هستند و ریشه در فرهنگ و زبان و ارزش‌گزاری‌ها دارند. بعضی از ویژگی‌های طبیعی زن‌ها که طبیعی هستند و ارزشمندند در فرهنگ انکار می‌شود و زن‌ها از ابراز آنها شرم دارند. زن‌ها از بعضی از احساسات عاشقانه‌شان احساس شرم بهشان دست می‌دهد. معمولا زن وقتی که احساس عاشقانه‌ی شدیدی نسبت به یک مرد دارد احساس مطیع بودن و احساس تعلق داشتن بهش دست می‌دهد بنابراین زن باید این عواطف را انکار کند. مدل عاشق شدن آن چیزی است که در اشعار عاشقانه می‌بینید. احساس عاشقانه‌ای که در تمام فرهنگ وجود دارد احساسی است که مرد نسبت به زن پیدا می‌کند. آن نوع شیفتگی که در شعر حافظ است خیلی شبیه نوع شیفتگی که زن نسبت به مرد پیدا می‌کند نیست. بنابراین اگر زن احساسی بهش دست داد که در فرهنگ ثبت نشده بود فرهنگ به او می‌گوید که لابد احساس بدی است و آن را انکار می‌کند.

کسانی که حرف از فمینیسم مبتنی بر تفاوت می‌زنند تفاوت‌ها موجود را در عمق فرهنگ و حتی زبان می‌بینند در واژگان. اینکه برای حالات زنانه به اندازه‌ی کافی واژگان ساخته نشده. ارزش‌های زنانه جایی به رسمیت شناخته نشده. بحث‌هایی که در مورد تقابل‌هایی دوتایی شد جای خوبی است که ببینید یک طرفش خوب تعریف نشده و از نظر ارزش‌گزاری هم بی‌ارزش حساب می‌شود.

دفعه‌ی قبل اشاره کردم که بعضی از کاوش‌های انسان‌شناسی و باستان‌شناسی نشان می‌دهد خیلی از پیشرفت‌هایی که در تمدن بشر بوجود آمده کار زن‌ها بوده. من نه تنها این را انکار نمی‌کنم به نظرم قطعا اینطور بوده. مثلا به دلیل تفاوت‌هایی که مرد و زن دارند زن‌ها احتمالا تمدن را شروع کردند، زن‌ها کشاورزی را شروع کردند. چون سکونت با طبیعت زن است که سازگاری دارد. اگر همه مرد بودند تا الان همه کوچ نشینی زندگی می‌کردند. تمدن یعنی شهرنشینی، طبیعت زن است که به علت بارداری نیاز به سکونت دارد. بخش عمده‌ای از انگیزه‌ی ایجاد تمدن، کشاورزی سهم زن بوده است. شهرنشینی و در محیط امن زندگی کردن سهم زن بوده که از مردها گرفته. خیلی از کارهای دستی ظریف توسط زن‌ها بوجود آمده. ولی مساله اصلا این چیزها نیست. در دیدگاه‌های آکادمیک تاکید بسیار زیادی روی روابط و اتفاقاتی که در جامعه‌ی بیرون هست داریم ولی روی قسمت‌های فرهنگی و عمیق‌تری که در روان انسان اتفاق می‌افتد بحثی نمی‌شود. به عنوان یک دیدگاه رادیکال می‌توان گفت که در روابط بیرونی وضع زن بهتر شده ولی زن در درونش در وضع بدتری قرار گرفته.


سوالی از جمع ...

جواب: یک جنبش خیلی بزرگ‌تر فرهنگی باید وجود داشته باشد که به نوعی ارزش‌گزاری‌ها را زیر سوال ببرد. آیا ارزش انسان به این است که در جامعه کار کند؟ یکی از مشکلاتی که در دنیا وجود دارد و به شدت نتیجه‌ی مردسالاری است این است که جامعه‌ی بیرون و روابط اجتماعی آن تمام زندگی انسان را اشغال کرده. زندگی فردی و خانوادگی حجم بسیار کمی را در زندگی‌تان بازی می‌کند و روز به روز هم کمتر می‌شود. هرچقدر که در زمان به عقب می‌رویم زمانی که جامعه‌ها کوچک‌ند خانواده قسمت اصلی زندگی افراد را تشکیل می‌دهد. شما از ۶ سالگی برای اینکه شغلی داشته باشید وارد جامعه می‌شوید و شروع می‌کنید به درس خواندن، نه برای اینکه دانشمند بشوید یا دانشی بدست آورید که به خوبی با آن بتوانید زندگی کنید. تمام آموزش در نظام‌های آموزشی دنیا برای این است که شما به یک شغل برسید و یک فعالیت اجتماعی انجام دهید. در حالیکه انسان خیلی بیشتر از این حرف‌ها نیاز دارد که برای زندگی فردی و خصوصی خودش آموزش ببینید ولی در آموزش‌های اجباری شما این را نمی‌بینید. حالا حساب کنید که چقدر زندگی‌تان از ۶ سالگی به این طرف صرف این جور آموزش‌ها شده.

محیط کار غلبه پیدا کرده به تمام جنبه‌های زندگی انسان و این یک دیدگاه مردسالانه است. این مردها هستند که ارزش اصلی را به کار و آن هم به یک معنای بیرونی می‌دهند.

سوال از طرف جمع که این بحث‌های تئوری به چه درد می‌خورد. این بحث‌ها در نهایت به همانجایی می‌رسند که دنیای امروز رسیده ...

جواب:‌ اول باید معادله را درست نوشت بعد بررسی کرد که آیا جواب دارد یا نه. ما اولا باید وضعیت موجود را درست بشناسیم بعد ببینیم که آیا راه حلی وجود دارد یا نه. هیچ وقت هم شناختن حقیقت خالی از فایده نیست. اگر راه حلی هم وجود داشته باشد از یک تحلیل درست در می‌آید. شاید اصلا خلقت اشکال دارد. شاید اصلا راه حلی وجود ندارد. ما اول باید وضع موجود را درست بشناسیم و تحلیل کنیم و بعد به دنبال این باشیم که راه حلی وجود دارد یا نه. ما الان داریم ضرایب معادله را پیدا می‌کنیم، شاید اصلا جوابی وجود نداشته باشد. بودریار می‌گفت که دیگر به آخر خط رسیدیم و هیچ کاری هم نمی‌شه کرد. به نظر من بودریار درست نمی‌گوید و زیادی در تحلیل‌هایش منفی‌بافی بوده ولی به هرحال اول باید به یک شناخت درست رسید.



تایید پیشرفت‌هایی که در جهاتی شده.

من جواب اولم این است که همه‌ی چیزهای که در محیط‌های آکادمیک زده می‌شود که اوضاع زن‌ها خیلی بد بوده و الان بهتر شده، خیلی از حرف‌ها درست است.

ملاک پیشرفت و دیدگاه آکادمیک خودشان مردسالارانه هستند.

و اصولا مردها هستند که خیلی به مسایل اجتماعی بیشتر توجه دارد. اینکه نسبت به دیگران در رقابت‌های کاری به موقعیت‌های بالاتری برسد. زن‌ها اصولا طبیعت‌شان این است که به مسایل کاری عمیق توجه بیشتری دارند و به همان نسبت به پیشرفت‌های کاری کمتر توجه دارند. کمتر می‌بینید زن‌ها خودشان را بکشند که که به مدارج بالای پیشرفت‌های اجتماعی برسند، عاقلانه‌تر رفتار می‌کنند و به زندگی خصوصی‌شان و روابط خصوصی‌شان بیشتر توجه می‌کنند. این طبعیت عاطفی‌تر بودن زن باعث می‌شود به صورت متعادل‌تری به مسایل اجتماعی نگاه کند، خود این گرایش که همه چیز بشر شده روابط اجتماعی و پیشرفت کردن شده پیشرفت کردن در جامعه خودش یک گرایش نتجیه‌ی فرهنگ مردسالارانه است. و آن گرایش آکادمیکی که حرف از این می‌زند که زن پیشرفت کرده برای این است که به همین صورت به مساله نگاه می‌کند یعنی زن در چه چیز پیشرفت کرده؟ در مناسبات اجتماعی، حق رای بدست آورده که خوب است حق آموزش بدست آورده که خوب است. ولی آرامش روانی زن و روابط عاطفی بین انسان‌ها که زن‌ها خیلی بهش احتیاج دارند اوضاعش چطور است؟ سابقا روابط آدم‌ها ۲۰۰ سال پیش عمق بیشتری داشت. همین الان محیط‌های کار زنانه را ببنید که چقدر با هم روابط عاطفی دارند مردها اصلا اینطوری نیستند. مردها در این نظام صنعتی که روابط عاطفی خیلی کمرنگ شده زجر کمتری می‌کشند. به نظر من همه‌ی شواهد نشان می‌دهد که زن‌ها در دنیای جدید راحت نیستند. جنس روابط کاری روابط مردانه است و روابطی نیست که با روحیه‌ی زن‌ها سازگار باشند.

شکل مشاوره‌ها شاهد تجربی وجود تفاوت‌ها

نه یک کتاب که کتاب‌های زیادی هستند در جامعه‌ی غرب که موضوع‌شان در مورد فشار عصبی است که روی زن‌ها هست و چطور زن‌ها باید با آنها مقابله کنند. من یک کتاب هم به خاطر ندارم که در مورد فشار عصبی به مرد چیزی نوشته باشد. کتاب‌هایی هستند در بازار که بدون نظریه‌پردازی و صرفا از روی تجربه بوجود آمدند. نویسنده‌ی این کتاب‌های روانشانسی اکثرا مشاورانی هستند که بعد از دیدن تعداد زیادی مراجعه‌کننده و دیدن مشکلات مشترک آنها، مشکل را به صورت تجربی مطرح می‌کنند و سعی می‌کنند راه حلی برای‌شان ارائه کنند. کتابی مثل مردان مریخی و زنان ونوسی که در خود ایران بسیار پرفروش بوده از تئوری‌ها در نیامدند این کتابی است که از تجربیات برآمده. کتاب‌های خیلی پرفروشی وجود دارد که به زن‌ها راه مبارزه در محیط‌های کاری را یاد می‌دهند که اگر در محیط‌های کاری کسی داد زد شما هم باید داد بزنید. جو خیلی خشونت‌باری در محیط‌های کاری هست و کتاب‌هایی هست که به زن‌ها مبارزه در این محیط‌ها را یاد می‌دهد. همین موضوع نشان نمی‌دهد که تفاوتی وجود دارد؟ کسی به مردها یاد نمی‌دهد که سر کار می‌روی چطور رفتار کن. با طبیعت زن این مقدار خشونتی که برای پیشرفت در محیط‌های کاری سازگار نیست. باید یاد بگیرند که چطور رفتار کنند. وجود اینجور کتاب‌هایی که برای زن‌ها نوشته می‌شود نشان‌دهنده‌ی این است که زن‌ها احتیاج به یک فرهنگ‌سازی جدید مخالف چیزی که در طبیعت‌شان هست دارند. هرروز که می‌روند سر کار باید به خودشان تلقین کنند که دلت برای کسی نسوزد چون دیگران هم دل‌شان به حال او نمی‌سوزد.

یک شاهد دیگر برای اینکه فمینیسم مبتنی بر تفاوت با تجربه سازگارتر است. از توی اتاق‌های مشاوره که تئوری وجود ندارد و عمل‌گرایانه است همه‌ی چیزهایی که در آمده شاهد این است که ما باید تفاوت‌های مرد و زن را بشناسیم و به زن‌ها یاد بدهیم که چطور باید تفاوت‌های‌شان را در محیط کار جبران کنند. نمونه‌ی خیلی واضح که چرا درک تفاوت از نظر کار عملی اهمیت اساسی دارد وجود همین کتاب‌های سریالی است که با مردان مریخی و زنان ونوسی شروع شد. مشاورهای خانواده این را کشف کردند که عمده‌ی مشکلاتی که در خانه پیش می‌آید این است که مرد و زن نمی‌دانند که با هم تفاوت دارند، زن‌ها یک جوری حرف می‌زنند و مردها یک چیز دیگر می‌فهمند و مردها جوابی می‌دهند و زن چیز دیگری می‌فهمد. در یکی از فصل‌های این کتاب یک دیکنشری ارائه می‌شود که وقتی مرد چیزی می‌گوید یعنی این و وقتی زن چیزی می‌گوید یعنی چه. وقتی مرد مشکل خود را می‌گوید یعنی راه حل می‌خواهد وقتی زن مشکل خودش را می‌گوید همدردی می‌خواهد که کسی احساسش را درک کند و نشان دهد که احساسش را درک می‌کند.

به طور تجربی انتظار دارید کجا تفاوت‌ها .. در محیط کار این زن است که به مشاوره آمده. محیط کار را که مشاور نمی‌تواند عوض کند. باید به زن یاد بدهند که محیط‌های کار ثابت هستند و زن چطوری باید خودش را با آن وفق دهد. ولی وقتی زن و مرد هردو برای مشاوره آمدند، مشاوره به این سمت می‌رود که به آنها یاد دهند که خیلی با هم فرق دارند، حرف زدن‌شان فرق دارد و احساسات‌شان فرق دارد، و اگر اینها را درک کنند می‌توانند روابط مثبتی با هم داشته باشند، خانواده دیگر محیط کار نیست که نشود تغییرش داد.

مردها در محیط‌ها کاری راحت‌تر هستند و بعضا حتی از خشونت در محیط‌ها کاری لذت می‌برند، انگار که مرد در محیط کارش چیزی را خالی می‌کند. مرد از استفاده از قدرت حتی بدون مشخص بودن هدف خاصی لذت می‌برد. این جزء طبیعت زن‌ها نیست.



من فکر می‌کنم مساله‌ی سقط جنین نشان می‌دهد اوضاع همان‌قدر که فمینیست‌های مبتنی بر تفاوت می‌گویند چقدر بد است و از نظر احترام زن به زنانگی خودش در بدترین اوضاع از اول تاریخ تا به حال قرار گرفته‌ایم. اینکه ما به جایی رسیدیم که طبیعی‌ترین فانکشنی که ویژگی زن محسوب می‌شود - اگر ما گوش داریم حتما در خواسته‌های روانی من میل به گوش دادن و آواهای خوب شنیدن وجود دارد، هیچ موجودی نیست که گوش داشته باشد و دوست داشته باشد از آن استفاده نکند، آدمی که دوست ندارد از یک عضوش استفاده کند آیا نشانه‌ی بیماری‌اش نیست؟ - در تمام تاریخ زن‌ها نسبت به بچه‌دار شدن احساس خوبی داشتند ولی الان روز به روز این احساس در زن‌ها کمتر می‌شود و الان زن‌ها به عنوان حقوق خودشان خواستار اجازه‌ی سقط جنین هستند. در تمام تاریخ وقتی مردها با زن‌ها روابط خارج از خانواده برقرار می‌کردند، مرد بود که باید پای زن می‌نشست و مجبورش می‌کرد که سقط جنین کند، به داستان «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید»[۱] همینگوی مراجعه کنید. طبیعی‌ترین خواست زن این است که بچه‌دار شود و او را نگاه دارد. کشتن و متوقف کردن رشد کودک چیزی است که برای زن خیلی سنگین است. الان بچه‌دار شدن و داشتن رحم با کار کردن زن‌ها تقابل دارد. زنی که خودش را تطبیق می‌دهد با اینکه سقط جنین کند و یا بچه را از خودش جدا کند زنانگی خودش را از دست می‌دهد. مثلا فرض کنید که فرهنگی باشد که به مرد بگوید توسری خوردن خوب است، مردی که هرروز چند نفر توی سرش می‌زند و فرهنگ بهش می‌گوید که باید لبخند بزنی چیزی را از مردانگی‌اش را از دست می‌دهد. زنی که به بچه‌دار شدن خودش معترض است مثل این است که زنانگی خودش را نمی‌خواهد. نگاه مبتنی بر تفاوت نمی‌تواند خواستار اجازه‌ی سقط جنین باشد چون میل به سقط جنین و بچه دار نشدن انکار زن و زنانگی است.


سوالی از جمع در مورد افسردگی بعد از بارداری

جواب: زن‌ها در دوران بارداری و بعد از آن به شدت نسبت به اینکه همسرشان کنارشان باشد و او را ببیند احتیاج دارد. ... زن‌ها تجربیات عجیبی را در دوران بارداری تجربه می‌کند ... اشاره به وبسایت‌هایی که زنانی وضعیت خودشان را تشریح می‌کنند. اشاره به رژه‌ی تصاویر


سنت حالت افراط بچه‌داری است و زن یعنی مادر. در گذشته بچه‌دار شدن ارزش زنانه بوده ولی در کنترل مردها بود اصلش انکار نمی‌شد، ارزش‌گزاری مردانه می‌شد که زن باید پسر به دنیا بیاورد. طبیعت زنانه سر جایش است ولی مرد آن را کنترل می‌کرد ولی الان دیگر آن طبیعت وجود ندارد، زن خودش نمی‌خواهد بچه‌دار شود. مرد هم نمی‌خواهد بچه‌دار شود. مساله دیگر کنترل زن نیست مساله انکار زنانگی است و این همان تفاوت مردسالاری سنتی با مردسالاری مدرن است. در مردسالاری سنتی فشار روی زن بود ولی در مردسالاری مدرن فشار روی زنانگی است.


نقد «اگر طبیعت آنچه می‌خواهیم نیست با تکنولوژی می‌توان به آن غالب شد»

این ایدهٔ غالب شدن به طبیعت اکثریت ندارد ولی به هرحال وجود دارد. به هرحال یکی از ویژگی‌های دوران مدرن و پست مدرن علاقه به طرح ایده‌های جدید است. یکی از بیماری‌های دوران مدرن و پست‌مدرن توجه زیاد به حرف‌های جدید و نو است. انگار که حقیقت هم مثل بازار است که یک حرف جدید به آن آمده.

می‌خواهم تاکید کنم که حرف تمام افراد آکادمیکی که در صدر نشستند رگه‌های مردسالارانه دارند. یعنی به این دلیل احساس می‌کنند که زن پیشرفت کرده چون حضور زن در جامعه و در مشاغل مختلف در صورتیکه اگر ملاک پیشرفت را روابط عاطفی بین انسان‌ها بگیرید که زن‌ها پسرفت کرده‌اند. خود این نگاه عمیقا مردسالارانه است که ملاک پیشرفت را این گرفته‌اند که چقدر در محیط‌های کار زن‌ها موفق بودند. بدتر از آن حرفی است که در مورد طبیعت زده می‌شود. می‌خواهم از یک نگاه کاملا یونگی استفاده کنم.

ارتباط سمبلیک طبیعت و زمین با زن و آنیما

یک چیز بدیهی در شناخت سمبل‌ها وجود دارد و آن رابطه‌ی بین زن و زمین است. از نظر سمبلیک زمین و زن با هم ارتباط خاصی دارند. مثلا در تمام زبان‌ها ما عباراتی مثل مام وطن یا mother nature داریم. برای اینکه ما از زمین غذا می‌خوریم. زمین جایی است که مرد بذر می‌کارد و رشد می‌کند و تبدیل به غذا می‌شود. فانکشن‌هایی که زمین دارد فانکشن‌های زنانه است. فانکشن‌های آنیمایی است، در جهت تولید حیات است. در رویا زمین می‌تواند جایگزین مادر یا حالت‌های آنیمایی شود. این احساس تکه‌پاره کردن طبیعت و همه چیز را به هم زدن دقیقا نماد مردسالارانه است. این کاری که صنعت و نظام مردسالار سرمایه‌دار سر طبیعت آورده همین بلا را سر زن‌ها هم آورده. ببینید بشر با طبیعت چه کار کرده؟ در همان حد هم مطمئن باشید که بلا سر زن‌ها آورده. هیچ غلبه‌ای به طبیعت وجود ندارد ما تحت قوانین طبیعت زندگی می‌کنیم ما قوانین طبیعت را زیر پا نمی‌توانیم بگذاریم. به بلایای طبیعی چطور غلبه می‌کنیم چطور بیمار نمی‌شویم. یاد گرفته‌ایم که بهداشت را رعایت کنیم یا از یک امکاناتی که در طبیعت هست برای جبران یک چیزهایی استفاده کنیم. ما در قالب طبیعت زندگی می‌کنیم. اگر مبارزه‌ای با بعضی از چیزهای ناخواسته‌ی طبیعیت داریم با کمک خود طبیعت است، اینطور نیست که یک قانون طبیعی جدیدی از خودمان اختراع کرده باشیم و به طبیعت تحمیل کرده باشیم. این حس و شوق تغییر دادن طبیعت و غلبه کردن بر طبیعیت، این نگاهی که در فرهنگ مدرن به طبیعت هست، این نگاه که کره زمین چیزیست که تا جای ممکن باید آن را بکنیم ازش چیزهایی درآوریم، اینکه حالا چه می‌شود بر سر درخت‌ها چه می‌آید در نگاه مدرن خیلی مهم نیست. اینها همان نمادهای آنیما هستند. از دیدگاه یونگی اتفاقاتی که در دنیا می‌افتند معنای سبملیک دارند. اگر انسان با خشونت دارد رفتار می‌کند نشان‌دهنده‌ی نوع رفتارش با طبیعت زنانه است برای اینکه حس مرد نسبت به طبیعت به طور سمبلیک در لایه‌هایی مشابه حسش نسبت به زن و آن حس آنیمایی است.

بنابراین این نگاه که تکنولوژی آمده که طبیعت را مهار کند و ... کاملا مردسالارانه است. دیدگاه نرمال این است که سعی کنیم در هماهنگی هرچه بیشتر با طبیعت زندگی کنیم. فرهنگ درست فرهنگی است که به ما یاد دهد که بیشتر به فکر هماهنگ شدن با طبیعت باشیم این به معنای عدم پیشرفت تکنولوژی نیست. هماهنگی با طبیعت به معنای دست نزدن به طبیعت نیست. در عرف معمولا سرخپوست‌ها را به عنوان افرادی می‌شناسند که در هماهنگی کامل با طبیعت زندگی می‌کنند، من فکر نمی‌کنم که رفتار سرخپوست‌ها با طبیعت درست بود. بیش از اندازه تابع طبیعت بودند. ما خودمان محصول عالی طبیعت هستیم. ما حقوقی داریم. هماهنگی با طبیعیت این نیست که ما حرف حیوان‌ها را گوش دهیم. مساله نابود کردن یا نابود نکردن طبیعت است. چیزی که در فرهنگ سرخپوستی جذاب است احترام به طبیعت است. شاید آنیمایی فرهنگ دنیا فرهنگ سرخپوستی است ولی افراطی که درش هست این است که رابطه‌شان با طبیعت هیچ جور حالت سلطه‌ای ندارد انگار که حقی برای خودشان به عنوان یک موجود متمایز قائل نیستند که درست نیست.

پرسش و پاسخ

سوال: ...

جواب:‌ از حدود ۱۰۰ سال قبل به این طرف نفوذ فرهنگ به دلیل بوجود آمدن رسانه‌ها روزبه‌روز بیشتر می‌شود. به این دلیل فرهنگ‌های عجیب و غریب باستانی که ادعاهای عجبی درشان بود که مطابق با طبیعت انسانی نبودند نابود می‌شدند این است که وسیله‌ای وجود نداشت که فیدبک مثبت بدهد کافی بود که آن جامعه در اثر یک بیماری یا اتفاق خاص از بین برود و در نتیجه فرهنگش هم از بین می‌رفت و چون آن فرهنگ طبیعی نبود جای دیگری خودش را تکثیر نمی‌کرد. امروز همجنس‌گرایی با از بین رفتن هیچ کشوری از بین نمی‌رود. دیگر کتاب داریم و فیلم داریم و هزار جور چیز داریم. انسان روزبه‌روز دارد فرهنگی‌تر می‌شود و حجم بیشتری از زندگی خودش را با آموزش بدست می‌آورد و از رسانه‌ها الگو می‌گیرد. مارکس امیدوار بود که اگر کاری هم نکنیم نظام سرمایه‌داری از بین می‌رود. چیزی که گرامشی فهمید این بود که هژمونی فرهنگی که بوجود آمده با قدرت زیاد نظام سرمایه‌داری را پشتیبانی می‌کند. خیلی از کسانی که طرفدار همجنس‌گرایی هستند،‌ همجنس‌گرایی را نشانه‌ی پیشرفت می‌دانند.

در حال حاضر رمان‌های عاشقانه مشابه رمان‌های عاشقانه‌ی قرن‌های قبل دیگر خیلی خریدار ندارند. عشقی که در فیلم پاریس تکزاس هست شبیه عشق‌های شرقی دوران قدیم است. فکر می‌کنم چیزی که این فیلم می‌گوید این است که دیگر نمی‌شود آنطوری عاشق شد و اصلا آن زن نمی‌تواند آنقدر تحمل کند که کسی عاشقش باشد. اکثر منتقدین دنیا این فیلم را بیش از اندازه رمانتیک و احساساتی ارزیابی کردند. انگار که مردش از ششم میلادی آمده در قرن بیستم. اکثرا آقای وندرس را برای فیلم بهشت بر فراز برلین می‌شناسند.

مراجع