جلسهٔ ۴۲
مقالهٔ زن اروپایی (اثر یونگ)[۱] (۲)
تاریخ جلسه: ؟ سهشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷
این جلسه راجع به باقیمانده مقاله زن اروپایی صحبت میکنیم که از نظر من نسبت به نیمه اول ضعیفتر است.
در جلسه پیش راجع به نقش وسایل جلوگیری از بارداری در کاهش پابندی به خانواده صحبت کردیم. جملهای اینجا هست که من نمیدانم تاکید از یونگ است یا از مترجم: «اگر این دلیل از بین برود حوادثی که هنوز بروز نکردهاند ممکن است پیش آیند» منظور از دلیل، وابستگی به حریم خانواده از ترس بارداری است. اشاره به حوادثی که هنوز بروز نکردهاند پیشگویی جالبی است چون در ۱۹۲۷ هنوز خیلی از اتفاقات رخ نداده بود و چیزهایی که یونگ در مورد آنها صحبت میکند در دهه شصت رخ میدهند.
پیشبینیهای خوشبینانه یونگ
در قسمتهای بعدی مقاله به نظر من اشتباهات واضحی هست. هم از این نظر به با ایدههای بعدی یونگ سازگاری ندارند و هم پیشبینیهای خوشبینانهای که ما امروز میبینیم درست نبودهاند. مثلا میگوید یکی از مسائلی که روی مسائل مربوط به زن و مرد اثر میگذارد بحثهای علنی در مورد جنسیت است که موضوع بیسابقهای بوده است. از یک طرف این علنی نبودن با طبیعت زن سازگار بود چون مسائل مربوط به جنسیت از نظر جسمانی بیشتر در ناخودآگاه زن قرار دارند و قسمتهای معنوی در خودآگاه هستند. صحبت راجع به مسائل جسمانی جنسیت به ضرر زن است چون چیزی را از ناخودآگاه به خودآگاه او میآورد. بعد عبارتی میآورد به این صورت: «در حقیقت بحث بر سر مسأله جنسیت شروع نه چندان نرم بلکه اندکی ستبر و خشونتآمیز مباحثه درباره مسألهای به غایت عمیقتر است که مسأله جنسیت در برابر آن بیاهمیت میشود و آن، روابط معنوی میان دو جنس است» یونگ فکر میکند چیزهایی که مثلا در روانکاوی فروید هست و معطوف به مسائل جسمانی جنسیت است به سمت بحث در مورد روابط معنوی خواهد رفت و این به نفع زن است چون آنجا قلمرو زن است. «... و با این مسأله واقعا پا به قلمرو زن میگذاریم. روانشناسی زن بر اصل اروس(eros) که جداکننده و پیوند دهنده است مبتنی است حال آنکه مرد از دیرباز به لوگوس(logos) قائل است» [۲] ما امروز میدانیم که این اتفاق نیافتاده است. یعنی روزبروز بحث در مورد سکس و جزئیاتش گسترش پیدا کرد و همچنان هم ادامه دارد. چیزی که لگدمال شد روابط معنوی زن و مرد بود و هیچ فرهنگی در این مورد بوجود نیامد بلکه همان خورده فرهنگی هم که وجود داشت از بین رفت. مثلا مکتب رمانتیسیسم در اروپا که اصولا موضوعش صحبت به طور ایدهال در مورد روابط زن و مرد در قالب شعر و موسیقی و داستان بود از بین رفت. شما تا پایان مقاله خوشبینی یونگ را میبینید که میگوید شاید به سمت چیزهای مثبت برویم. اما میتوانید بررسی کنید که بعد از ۸۰ سال کدام یک از چیزهای خوبی که از نظر یونگ میتوانست اتفاق بیافتد پیش آمده است. همه چیز درست در جهت عکس است. آن «شروع ستبر» درواقع ستبر نبود، بلکه در مقایسه با امروز خیلی نرم و محجوبانه صحبت میکردند. از نظر یونگ بعد از اینکه وارد مسائل معنوی رابطه که قلمروی زن است شدیم.
زن در موضع غلبه قرار میگیرد و برتری او آشکار میشود. یونگ شکل گیری روانکاوی بر پایه زنان را طلیعه این اتفاق میداند. این زن است که براحتی راجع به ناخودآگاه خود صحبت میکند. واقعیت تاریخی این است که عمده بیماران افرادی که روانکاوی بر اساس مطالعات آنان شکل گرفته است زن بودهاند. «مرد غالب اوقات به مجرد منطق اکتفا میکند و از هرچه در روح، ناخودآگاهی و غیره میگنجد متنفر است و آن را غیر قابل اطمینان، مبهم و یا بیمارگون میشمرد» یا در جای دیگر «پیوند عاشقانه برای مرد مسألهای تاریک، شاق و دردناک است» یا «مرد بحث بر سر مسأله شخصی را همچنان شاق و ملالانگیز خواهد یافت همانقدر که زن خواست شوهر را مبنی بر پرسش از او در باره کتاب نقد عقل محض دشوار و ملال آور خواهد شمرد» بنابراین وارد شدن این موضوعات – که در قلمروی زنان هستند – به فرهنگ میتواند جنبه مثبتی داشته باشد.
آیا ازدواج سنتی امروز هم عملی است؟
نهایتا ایدهای که یونگ به شدت به سمتش میرود این است که اولا ما وارد دورانی میشویم که غیرقابل برگشت است و دیگر نمیتوان به آن نهاد خانواده سنتی قرون وسطایی پابند بود. گویی شرایط جبری باعث شده که آن نهاد – هرچقدر هم که آن را مقدس بدانیم – قابل نگهداشتن نیست.
مرد خالص و زن خالص دیگر وجود ندارد
نکته اساسی این است که آن ازدواج سنتی بدرد مرد و زن خالص میخورد. ما در دورانی زندگی میکنیم که زن بهرهای از مردانگی دارد و مرد هم کم کم به سمت داشتن بهرهای از زنانگی میرود «ازدواج سنتی قرون وسطایی – نهاد ستایشآمیزی که محاسنش در عمل به اثبات رسیده – در خور مردانگی صرف و زنانگی محض است.» ما امروز به زن آموزش میدهیم تا وارد حیطههای مردانه شود بنابراین بخشی از مردانگی زن تحقق پیدا کرده است. پس نوع رابطهای که در ازدواج سنتی میتوانست شکل بگیرد دیگر محقق نمیشود.
گم شدن مفاهیم مردانگی و زنانگی
ما در دورانی زندگی میکنیم که اوضاع بیش از چیزی که یونگ میگوید به هم ریخته است. نه اینکه مرد و زن خالص وجود ندارد بلکه اصلا معلوم نیست مردانگی و زنانگی چه بوده است. فکر میکنم احتیاج به فرهنگ سازی عمیقی هست تا مردها بفهمند مردانگی یعنی چه و زنها بفهمند زنانگی یعنی چه. قبلا کتابی را معرفی کردم که سعی میکند همین کار را در مورد زنها انجام دهد. کتابی به نام «زن بودن» [۳] کتاب سعی میکند توصیفی ارائه کند از اینکه زنانگی چیست و چگونه میتوان به آن تحقق بخشید. من فکر میکنم در جامعه مدرن اکثر افراد دچار نوعی ابهام جنسی هستند و به همین دلیل هم هست که همجنس گرایی و انحرافات دیگر جنسی بطور طبیعی رشد میکند. مرد و زن در واقع نمیدانند چه نقشی دارند. این جمله یونگ عبارت خیلی جالبی است که سعی میکند مردانگی را تعریف کند و خیلی مفید است که مردها این تعریف را بشنوند: «مردانگی یعنی علم به خواستههای خویش و انجام دادن هرچه که برای کامیابی ضروری است» اصولا مرد یعنی موجودی که آماده است و اگر کاری باید انجام شود انجامش خواهد داد و هیچ چیزی جلودارش نیست. معمولا قهرمانهای مرد افسانهای کارهایی را که غیر ممکن است – مثل جنگیدن با دیو – انجام میدهند. حداقل بخشی از مردانگی این هست. علم به خواستههای خویش چیزی است که بطور طبیعی در زنها کمتر است. یکی از ویژگیهای زن این است که خواستههای خود را نمیتواند مثل مرد به کلام تبدیل کند.
نکته این است که زنها بخشی از این مردانگی را به دست آوردهاند و مثلا در اثر فرهنگ و آموزش به خیلی از خواستههای خودشان علم پیدا میکنند. آن نیازهای گنگ که ویژگی زنان قرون وسطایی بود حالا دیگر در زنان نیست. اینکه مثلا اراده کنند تا در کنکور قبول شوند و هرکاری هم لازم است انجام دهند خب کاری است که دخترها هم انجام میدهند و بیش از پسرها هم قبول میشوند. بنابراین در جامعه مدرن بخشی از مردانگی در زنان تحقق پیدا کرده است. حالا دیگر در یک رابطه زناشویی نمیتوان به زن گفت برگرد به آن حالتی که زنانگی خالص بودی. یعنی کمالی را که بدست آورده از دست بدهد و بخشی از وجودش را که قبلا در پستو بوده حالا تحقق بخشیده صرف نظر کند و زن خالص شود تا با یک مرد خالص زندگی کند. البته مردها هم دیگر خالص نیستند. مردها هم درک بیشتری نسبت به احساسات و عواطف خود دارند در حالیکه معمولا این مسائل چندان برای مرد در روشنایی قرار ندارد و مرد مانند زن کنترلی روی آنها ندارد. حالا در دنیای مدرن مرد بخشی از این تواناییها و دانشها را کسب کرده و نمیتوان به او گفت که برای موفقیت در ازدواج به سبک سنتی آنچه را کسب کرده کنار بگذارد. یونگ میگوید اولا اتفاق بدی افتاده است چون روند طبیعی رسیدن به تعادل این نیست. روند طبیعی این است که مرد و زن، آنیما و آنیموس خود را در یک رابطه عاشقانه روی هم project کنند و مثلا در عین اینکه مردانگی مرد دراین رابطه چندین برابر قویتر میشود زن درون او نیز – چون روی یک موجود زنده عینی project شده – بشدت تقویت میشود. او مردانگی و زنانگی را با هم دارد. آنیمای تقویت شده، مردانگی مرد را دوباره تقویت میکند و شبیه همین اتفاقات هم برای زن رخ میدهد و جنبههای کلامی و عقلانی زن به قدرت میرسند. این روش طبیعی است. یونگ میگوید شاید این توهم مطرح شود که چون مرد کمی به سمت زنانگی رفته و زن کمی به سمت مردانگی، شاید اینها با هم در روابطشان سازش بیشتری داشته باشند اما درست برعکس است. به دلیل از بین رفتن آن خلوص، کشاکش و سرخوردگی پیش میآید: «اگر از دور بنگریم چنین میپنداریم که مرد و زن وضعی دارند که ازدواج را به حد کمال مطلوب میرساند اما در واقع چون از نزدیک نظر کنیم درمییابیم که چنین نیست. برعکس میان آندو کشاکشی بروز میکند زیرا اولا مرد کارهایی را که زن بر اثر استشعار و معرفت به حال خویش انجام میدهد درنمییابد و ثانیا احساساتی که مرد در خود کشف میکند مورد ملامت زن قرار میگیرد» درواقع غیر طبیعی عمل میکنند. گویی همه آنیما یا آنیموس project نمیشود و بخشی از آن در جای دیگری است. نتیجتا اتفاقی که باید در ازدواج بیافتد رخ نمیدهد. حرف یونگ این است که این اتفاق افتاده و نمیتوانیم آنرا برگردانیم. مضر هم بوده چون ازدواج سنتی حسنهایی داشت که حالا از دست رفته است. این یکرنگی و همسانی بین مرد و زن بشدت به آنها ضرر میزند. البته حسنهایی هم دارد. مثل اینکه مرد ضعفهایی پیدا کرده و زن مرد را بدون ضعف دوست ندارد و توجیهاتی از این قبیل که کمی شرایط را تلطیف میکند و میگوید آنقدرها هم بد نیست.
آگاهی زن نسبت به نیاز عاطفیاش
اواخر مقاله – که اوج خوشبینی یونگ هم هست – میگوید ما به جایی رسیدهایم که زن نسبت به نیاز خود به عشق و کمال اشراف پیدا کرده است بنابراین به دنبال عشق میگردد و نه صرف ازدواج و این موضوع میتواند برای تمدن بشر مثبت باشد. اگر زنان در قرون وسطی در خانه عشق را پیدا نمیکردند اصلا متوجه نبودند که چنین نیازی دارند و باید به دنبال آن بگردند. اما حالا متوجه هستند. اگر روابط خانوادگی آنها بنوعی سرد باشد تلاش میکنند تا رابطه عاشقانهای با مردان دیگر ایجاد کنند و شوهرشان را رها میکنند. یونگ تلاش میکند توضیح دهد که چرا آمار طلاق بالا رفته، پایههای خانواده سست شده و چرا عمدتا زن باعث این تزلزل شده است. زن بطور آگاهانه چیزی را از خانواده میطلبد و صرف داشتن خانواده دیگر برایش کافی نیست. یونگ – در اوج خوشبینی – واژههای «الهی» و «طبیعی» را برای این اتفاق بکارمیبرد. میگوید «این بربریت دوزخی جنگ» روح بشر را آزرده، و اگر مردها به دنبال بازسازی خرابیهای ظاهری و اقتصادی جنگ هستند زنان – بطور ناخودآگاه – درپی ترمیم جراحات عمیق روح بشر از جنگ است. و هیچ چیز مگر بوجود آمدن روابط معنوی و عاشقانه عمیق نمیتواند این جراحت عظیم را ترمیم کند. بنابراین نیاز آگاهانه زن به روابط عاشقانه – که حتی ممکن است به خاطر آن خانواده را هم رها کنند – حداقل به نفع نژاد اروپایی تمام میشود (به هرحال یونگ راجع به زن اروپایی و وقایع اروپا صحبت میکند.)
مشکلات مقاله
اروپایی دانستن مسائل
ظاهرا اطلاعاتی که یونگ دریافت میکند او را به این سمت سوق میدهد که این موضوع را یک واقعه اروپایی و برخواسته از شرایط اروپا و نه حتی آمریکا بداند. و این برداشت نادرستی است. یا آمریکا به دلیل پیش زمینه فوقالعاده مذهبی که داشت دیرتر به این مرحله رسید یا به این دلیل که از لحاظ فرهنگی تا سالهای سال تابع اروپا بود و بعد از جنگ جهانی دوم بود که این تابعیت - متاسفانه – برعکس شد و اروپا از آمریکا تبعیت کرد. آمریکاییها مانند بچه پولدارهایی که درس نخواندهاند همیشه درون اروپا به دنبال فرهنگ بودند. فکر میکنم فرق آمریکا قبل و بعد از جنگ این بود که قبل از جنگ می دانستند بیفرهنگ هستند اما بعد از جنگ احساس کردند که بافرهنگند. و اروپاییها هم قانع شدند که اینها انسانهای بافرهنگی هستند ولی واقعیت این است که بیفرهنگ بودند، هستند و فرهنگ تمام دنیا را هم از بین بردند. به هر حال فکر میکنم اشتباه بونگ این است که خیلی بطور موضعی به اروپا نگاه میکند و دادههای تجربی دردسترس او، او را به این سمت میبرند. چون مثلا اگر بگوید ریشه اینها نظام سرمایه داری است این سوال مطرح میشود که مرکز این نظام آمریکاست. پس چرا آمریکاییها این شرایط را ندارند. حالا یا به دلایلی واقعا این اتفاقات دیرتر در آمریکا افتاد یا اینکه خبرش دیرتر به اروپا رسید. به هرحال تحلیل یونگ خیلی به اروپا و شرایطش وابسته است.
مقاله با این جمله به پایان میرسد:«روان زن در برابر این گرسنگی و عطش واکنش میکند زیرا آنجا که لوگوس جدایی میافکند و بر آفتاب میاندازد و بینقاب میسازد اروس پیوند و بند میزند. زن امروزی وظیفه فرهنگی عظیمی در برابر خود دارد که شاید نشانه سپیدهدم دورانی نوین باشد». اما هیچ اتفاق مثبتی نیافتاد. خانواده با گذشتن از چند نقطه عطف همین طور سراشیبی خودش را طی میکند. تنها اتفاقی که در غرب – و به تبع آن در سراسر دنیا – به نفع خانواده تمام شد پیدایش بیماری ایدز بود که مقداری متوسط طول زندگی partnerها با هم را بالا برد. نگرانی از این بیماری باعث شد که افراد ترجیح دهند اگر ازدواج نمیکنند حداقل partnerهای طولانی مدتتری باشند و کمتر شیوه زندگی دهههای ۶۰ و ۷۰ را ادامه دهند. این مسائل در آمریکا در اوج بوده است بنابراین به نظر من درست نیست که جنگ را خیلی در تحلیلهایمان وارد کنیم. مطمئنا جنگ و به قول یونگ لشکری از زنان ازدواج نکرده در تهدید بنیان خانواده بطور مقطعی موثر بوده است اما ماجرا عمیقتر از این بود. همین که پیش بینی چیزهای مثبتی میشود که ما میبینیم محقق نشده نشان میدهد که تحلیلها ناقصند.
بررسی روانکاوانه صرف در مورد خانواده
یک انتقاد خیلی کلی که میتواند به یونگ وارد شود این است که یونگ مسالهای را بررسی کرده که بین روانکاوی، روانشناسی و جامعه شناسی قرار دارد. خانواده یک نهاد اجتماعی با جنبه های بسیار قوی فردیت است. انتظار میرود در چنین تحلیلی سهم بیشتری به دیدگاههای اجتماعی داده شود. اما یونگ خیلی متوجه تحلیلهای روانکاوانه است. جامعهشناسها مسائلی مانند گسترش طلاق یا ضعف خانواده را بدون کوچکترین نگاهی به جامعهشناسی انسان بررسی میکنند. البته آن هم نوعی افراط است که خانواده را بدون داشتن نوعی مدل روانکاوانه برای رفتارهای خانوادگی انسان و صرفا براساس مسائل اقتصادی و اجتماعی تحلیل کنیم. توجه بیش از اندازه به روانکاوی در موضوعی که صرفا روانکاوانه نیست به نظر من بزرگترین عیب این مقاله است. دیدن اینکه سرمایهداری چه تاثیراتی روی سستی خانوادهها دارد چندان کار سختی نبود و این حرفها همان موقع هم چندان غریب و ناگفته نبود.
یکی دیگر از ایراداتی که به این مقاله – و به خیلی از کارهای دیگر یونگ – وارد است صحبت کردن بدون انسجام کافی و بدون ارائه مبانی مورد استفاده در بحثهاست.
میشد براساس مطالب همین مقاله پیشبینی کرد که اگر جنگ جهانی دیگری اتفاق بیافتد این مسائل خیلی تشدید میشوند. اوج این ماجراها بعد از جنگ جهانی دوم است. دهه ۵۰ زمانی است که روابط زن و مرد کلا دگرگون شد. Sex revolution را به دهه ۶۰ نسبت میدهند اما در دهه ۵۰ همه چیز شروع شده بود. و مبدا تغییرات هم بیشتر آمریکا بود تا اروپا. بعد از جنگ دوم جهانی بیشتر تغییرات فرهنگی از آمریکا شروع شده و به اروپا راه پیدا کرده است.
عوامل دیگری برای تضعیف خانواده
استقلال اقتصادی، عاملی برای تضعیف خانوادهها
مطلب مهمی هست که یونگ بطور تلویحی به آن اشاره میکند و آن اینکه خانواده بطور طبیعی حول زن شکل می گیرد و نه حول مرد. گویی اصلا برای زن شکل میگیرد و این زن است که مرکز خانواده است. زن بطور طبیعی – بدون اینکه موضوع تشکیل خانواده مطرح باشد – از لحاظ روانی و جسمانی به دور خود حریم ایجاد میکند. دلیل این موضوع از نظر روانشناسی تکاملی این است که زن در هنگام بارداری و کوچک بودن نوزاد بشدت نیاز به مراقبت دارد و به همین دلیل دور خودش حریمی ایجاد میکند و از اینکه کسی وارد آن حریم شود میترسد. قبل از دوران مدرن، فرهنگ این حریم را نه تنها به رسمیت میشناخت بلکه آنرا تشدید هم میکرد. زنها آموزش میدیدند این حریم را بزرگ و بزرگتر کنند. خانواده با ورود مرد به این حریم تشکیل میشد. بطور تمثیلی زن ثابت بود و مرد به او نزدیک میشد. خانه برای زن ساخته میشود و خانواده حول او شکل میگیرد. خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی در دفاع از حق زن بوجود میآید. این زن است که تعهدات اجتماعی از او دفاع میکنند تا اگر رابطه جنسی به بارداری انجامید مرد پابند و متعهد بماند. زن بطور عادی در دوران باستان که زندگی سخت بود نمیتوانست خودش امرار معاش کند چه رسد به اینکه باردار هم باشد. شرایط سخت دوران باستان را که تصور کنید واضح است اگر خانواده تشکیل نشود این زن است که آسیب میبیند. پس این یک واقعیت است که زن به خانواده وابسته بود و مرد علاقه به فرار داشت. سوال اولیه یونگ در این مقاله هم همین بود که چرا حالا دیگر زن به خانواده پابند نیست. جواب خوشبینانه این است که زن بدنبال عشق است. که البته بنابر چیزی که ما میبینیم درست نیست.
در مورد این مساله مطالب زیادی را میتوان مطرح کرد. اجازه دهید از سرمایهداری و نقش خیلی واضح آن شروع کنم. بعد از انقلاب صنعتی اولا مشاغل بسیار زیاد و متنوعی بوجود آمد که قبلا اصلا وجود نداشت و کار کردن از نظر اقتصادی وارد مرحله جدیدی شد. در نظام فئودالیسم زمینی بود و رعیتهایی که هرکدام روی گوشهای از آن کلبهای داشتند و همان اطراف کلبه هم کار میکردند. رعیتها حتی در یک مکان با هم جمع نبودند و پراکنده زندگی میکردند . زن هم در همان کلبه زندگی میکرد و کارهای کوچکی را انجام میداد. بیشتر کارهای کشاورزی با مرد بود و زن کارهای اقتصادی کوچکی در نزدیکی خانه انجام میداد. مشاغل زیادی وجود نداشت. بعد از بوجود آمدن صنعت شرایط عوض میشود. یک کارخانه نساجی چند هزار کارگر نیاز دارد. این یعنی تعدد مشاغل به اضافه راحت شدن مشاغل. مشاغلی بوجود آمد که زنها بهتر از مردها انجام میدادند در حالیکه حقوق کمتری هم میخواستند. به هرحال از نظر تاریخی این امکان بوجود آمد که زن کار کند و استقلال اقتصادی داشته باشد. نتیجتا بخشی از نیاز زن به تشکیل خانواده از بین رفت. حتی میتوانست بچهدار شود و بچهاش را هم تغذیه کند. ضرورت قطعی خانواده – اینکه زن نمیتوانست خودش را اداره کند – حالا دیگر وجود نداشت. در ابتدا زن و مرد و بچهها همه کار میکردند و هنوز کفاف زندگی را نمیداد. اما نظام سرمایه داری بتدریج رفاه ایجاد کرد و الان مثلا در آمریکا یک نفر میتواند خرج همه خانواده را بدهد. بنابراین نیاز اقتصادی زن به خانواده – چه خوب و چه بد - از بین رفت. به نظر من بخشی از این موضوع مثبت است. این که امرار معاش راحت شد و انسان راحتتر زندگی میکند در ذات خودش چیز بدی نیست.
حالا زن میتواند راجع به ازدواج کردن یا نکردن تصمیم بگیرد. ببینیم این استقلال اقتصادی از نظر روانی چه اثراتی روی زن میگذارد و چطور زن آن احساس راحتی و حالت آرمانی که در خانواده داشت دیگر نمیتواند داشته باشد. شما زمانی را در نظر بگیرید که امرار معاش خیلی سخت بود و مرد برای اینکار به رنج زیادی میافتاد. هیچ چیزی برای ابراز عشق مرد به زن طبیعیتر از همین انجام کارهای سخت و خطرناک نبود. این نشان میداد که مرد حاضر است هرکاری برای خانوادهاش انجام دهد. برای زن هم اینکار نشانه عشق بسیار بود. زن – در آن شرایط – از نظر زنده بودن بشدت وابسته به مرد است و بدون مرد معلوم نیست چگونه میتواند امرار معاش کند. آن حالتهای مردانهای که مرد باید تحت هر شرایطی از زن و بچهاش حمایت کند تجلی پیدا میکند و زن میبیند که مرد به خانوادهاش متعهد است با وجود اینکه میتواند آنها را رها کند و برود. این شرایط بطور متقابل از نظر اخلاقی برای زن هم تعهد ایجاد میکرد. زن در برابر چنین مردی نه تنها احساس تعهد میکند بلکه آن شعار کلیسای قرون وسطا که «شویت سرور توست» از نظر زن بیمعنا نیست. خیانت یک زن در شرایط دشوار اقتصادی که مرد مردانگی خودش را – به معنی کلمه – نشان میدهد از نظر احلاقی خیلی سنگینتر از خیانت یک زن امروزی به شوهرش است. مرد امروزی را در نظر بگیرید. به زن بگویید این مرد پیزوری که روزها چند ساعتی کار راحت انجام میدهد و مابقی را مشغول خوشگذرانی است این مرد سرور توست. مردها تا حدود زیادی چیزهایی که مردانگی را تعریف میکند از دست دادهاند.
تبدیل تعهدهای اخلاقی به تعهدات قانونی
یونگ اینجا چیزی گفته که مثل یک بذر میتوان آن را رشد داد. اینکه زن عاشق انسانها میشود و مرد است که میتواند عاشق چیزها هم باشد. برای زن رابطه عاطفی با انسانها خیلی مهمتر است و گویی تمام وجودش در این رابطه شکل میگیرد و ارضا میشود. در دوران گذشته ترس از قانون نیست که زن را به خانواده پابند میکند. بلکه فضای عاطفی خانواده این کار را انجام میدهد. این که به زن کتابی بدهید که بگوید چه کار بکن و چه کار نکن خیلی کمتر اثر میگذارد تا اینکه فردی با یک رابطه عاطفی عمیق چنین حرفهایی بزند. « در واقع از نظر روانشناسی – تنها دیدگاهی که حقیقتا برای زن اهمیت دارد - کتاب قانون کتابی بداندیش و شرور و حقیر و بینواست. نظیر تمام تصوراتی که مرد برای تعبیر عشق به زبانی قابل فهم در مخیله می پروراند». مردها قانونگذارند و قانونها را هم جدی میگیرند اما زن نسبت به روابط انسانی و عاطفی تعهد دارد و نه نسبت به یک موجود بیجان مثل قانون. ما در دنیای مدرن روز بروز به سمت اهمیت بیشتر لایههای انتزاعی رفتهایم. حتی راجع به روابط انسانی درون خانواده قانون وضع شده است. الان مثلا در آمریکا گویی آدمها حاکم نیستند بلکه یک سیستم، مجموعهای از قوانین، چیزی خارج از انسانها حکومت میکند. این شرایط بنوعی گریزناپذیر هم هست. نمیتوان به شرایطی برگشت که خانوادهها دور از هم زندگی میکنند و میتوانند قوانین خودشان را داشته باشند.
بنابراین در دنیای مدرن نه تنها زن نیاز اقتصادی به خانوادهاش ندارد بلکه تعهد به خانواده از یک موضوع اخلاقی به سمت یک موضوع انتزاعی رفته است چون آن شرایطی که تعهد اخلاقی و رابطه را ایجاد میکرد دیگر اصلا وجود ندارد. پس خیلی عجیب نیست که کمتر متعهد به خانواده باشد.
دقت کنید که انتقادات من به نظام سرمایهداری به این معنا نیست که این نظام نباید بوجود میآمد. با وجود افزایش جمعیت و رشد تکنولوژی نمیشد و نباید جلو بروز نظام سرمایهداری را گرفت. نیازهای این جمعیت را نمیتوان به روشهای گذشته برآورده کرد. این صنعتی کردن تولید هم مورد ایراد نیست. مشکل عمده اینجاست که صاحبان صنایع برای فروش بیشتر به مردم میگویند که نیازهای عمیقتر و اصیلتر شما با استفاده از همین محصولات ارضا خواهند شد. مثلا در تبلیغات گفته میشود که فلان ژله به شیرینی یک لبخند است. نیاز معنوی انسان به لبخند – که چیز شیرینی است – وصل میشود به ژله. مشکل سرمایهداری این است که کم کم افراد میخواهند همه نیازهای معنوی را هم با مصرف همین کالاها برطرف کنند.
اهمیت یافتن بیش از حد روابط جنسی
یکی از مشکلاتی که برای خانواده پیش آمد و جلوی حرکت به سمت روابط معنوی – آنطور که یونگ پیش بینی کرده بود – را گرفت شیوع سکس است. سکس همه رابطه زن و مرد را پر کرده است و این با وضعیت نظام سرمایهداری سازگار است. سرمایهداری بطور بدیهی به سمت project کردن همه جنبههای معنوی به جنبههای مادی میرود چون جنبههای مادی را میتواند خرید و فروش کند اما مسائل معنوی را نه. Love shop نداریم اما sex shop داریم. و چیزی که بتوان با آن خرید و فروش کرد در این نظام پیشرفت میکند: انواع مجلات، فیلمها و ... .
نه در ۱۹۲۷ بلکه در ۱۸۵۲ هم اگر نظام سرمایهداری شناخته میشد، آینده روابط زن و مرد در این نظام قابل حدس زدن بود. ذات این نظام در این جهت پیش میرود که رابطه معنوی زن و مرد را از بین ببرد. مارکس این مساله را خوب میفهمید که این نظام ضد بشری است. الان فرهنگ غرب به گونهایست که بخش عمدهای از حیات و دلمشغولیشان سکس باشد چون اکثریت بچهها حتی قبل از رسیدن به سن بلوغ آگاهیهای جنسی پیدا میکنند. نتیجتا عطشهای مصنوعی و غیر طبیعی درآنها ایجاد میشود. تمام کانالهای تلویزیونی در اروپا در ساعات پایانی شب آزادانه فیلمهای پورنو پخش میکنند با این فرض که بچهها آنموقع خوابند. بنابراین ذهنیت آدمها به طرز غیر عادی به سمت سکس منحرف میشود. وقتی به جای رابطه معنوی سکس قرار گرفت، نیاز مادی هم که بین زن و مرد نیست و این دو نیازی به حمایت همدیگر هم که ندارند، دیگر چه احتیاجی به ایجاد نهاد خانواده هست که بعد سکس را به خانواده محدود کنیم. وقتی افراد از جنسیت سکس را بفهمد واقعا خانواده چیز احمقانه و بیفایده میشود. چرا باید شرکای جنسی را محدود کرد؟ اگر هم خانوادهای درکار هست فرهنگی ایجاد کنیم که روابط جنسی بیرون از خانواده هم قابل تحمل باشد. در فرهنگ اروپاییها که کم کم چنین تحملی وارد شده اما آمریکاییها هنوز در این زمینهها عقب افتاده هستند! هنوز در بخش عمدهای از آمریکا این فرهنگ هست که پس از ازدواج افراد باید به خانواده پابند باشند. آشکار شدن روابط خارج از خانواده یک مرد برایش مضر است.
تاخیر در ازدواجها
چیز دیگری که در جامعه سرمایهداری روی خانواده اثر گذاشته بالا رفتن سن ازدواج است که بطور بدیهی مشکل ایجاد میکند. سن ازدواج به دلایل اقتصادی و اجتماعی بالا رفته است. مثلا مشاغل سطح بالا در نظام سرمایهداری به حدود ۲۰ سال تحصیل احتیاج دارند. در دوره تحصیل هم نمیتوان استقلال اقتصادی داشت و ازدواج کرد. در جامعه سنتی یک مرد کافی بود بخواهد درآمد داشته باشد. میتوانست از سنین پایین کاری مشابه کار پدرش را انجام دهد. این افراد – که در سنین بالا ازدواج میکنند – قبل از ازدواج احتمالا روابط جنسی یا حداقل ذهنیت این روابط را خواهند داشت. بعد از سالهای سال ازدواج میکنند و میخواهند ناگهان همه گذشته خود را پاک کنند. البته که این کار، ساده نخواهد بود.
گسترش نفوذ فرهنگ
موضوع دیگری که موثر بوده است گسترش کلی فرهنگ در طول تاریخ است. سهم فرهنگ – که ساخته خود بشر است – در زندگی افراد بشر بطور مداوم درحال افزایش است. انسانها در گذشته هیچوقت این مقدار آموزش نمیدیدند. هیچوقت این مقدار تلویزیون نمیدیدند، این مقدار با کتاب و روزنامه و دیگر کالاهای فرهنگی درگیر نبودند. این پدیده در قرن بیستم بطور ناگهانی اوج فوقالعادهای گرفت. مثلا شما به هنر توجه کنید. در قرون وسطی افراد – به جز معماری کلیساها – برخورد دیگری را هنر نداشتند. از ایران بگذریم که شعر نفوذ عمیقی در همه طبقات جامعه دارد. در اکثر نقاط دنیا هنر نقش کمتری در زندگی افراد داشته است. در قرن بیستم، مخصوصا بعد از اختراع سینما و تثبیت شدن سینما به عنوان یک هنر، هنر عامیانه بوجود آمد. هنری که همه افراد از آن استفاده میکنند. برای استفاده از بعضی هنرها مثلا شعر ممکن است نیاز به مقدماتی باشد. اما سینما هیچ سواد و دانشی احتیاج نداشت. شما میتوانید داستانی شبیه به داستان زندگیتان را ببینید و از آن لذت ببرید. حجم ارتباط انسانها با هنر و پدیدههای فرهنگی صدها برابر شده است و از این طریق در واقع راهی برای برنامه ریزی انسانها و تغییر زندگی آنها بوجود آمده است. خانواده یک نهاد کاملا طبیعی است. یعنی براساس نیازهای طبیعی زن و مرد ایجاد میشده است و در طول دورانها تا حدودی برای این نیازها بهینه شده بود. اما ما در دورانی زندگی میکنیم که فرهنگهای مبتنی بر طبیعت در اثر حجم زیاد فرهنگ مصنوعی براحتی محو میشوند. اجازه دهید نکتهای را بگویم که باز به سرمایه داری مربوط است: به هرم نیازهای مازلو نگاه کنید. اول شکم باید سیر شود و بعد نوبت به نیازهای جنسی میرسد. یکی از تفاوتهای دوران مدرن با دورانهای گذشته این است که شکم مردم سیر شد. اصلا انسان دوران گذشته چقدر وقت داشت که سراغ تفننهای جنسی برود. الان ما در دورانی زندگی میکنیم که افراد در کشورهای اروپایی در حد غذا خوردن هیچ مشکلی ندارند. در نظام سرمایهداری بطور سیستماتیک همه نیازها به نیازهای فیزیولوژیک برگردانده میشوند. نیاز به غذا هم که برطرف شده است. چیزی که از نیازهای فیزیولوژیک باقی میماند سکس است که انتها ندارد. بنابراین حجم سکس بطور مرتب افزایش پیدا میکند. از طرفی بعد از رفع نیاز غذایی افراد میتوانند به فرهنگ بیشتر بپردازند. این از طرفی خوب است. اما باید دید که فرهنگی که به آن پرداخته میشود چه فرهنگی است؟ طبعا کسانی که فرهنگ را تولید میکنند هم شکمشان سیر است. مثلا بخشی از فرهنگ را کسانی شکل میدهند که در هالیوود مستقرند که مطمئنا خیلی به فکر آرمانهای بشری و این حرفها نیستند. فرهنگ هم بنوعی دچار چرخه تولید و مصرف و سرمایهداری میشود. بنابراین در دوران ما فرهنگ بشدت بر زندگی افراد غلبه کرده است اما فرهنگ غالب یک فرهنگ بازاری است.
اینجا مایلم اشارهای کنم به تاثیری که سینما به عنوان یک هنر مورد توجه عموم روی رابطه زن و مرد و مسائل خانوادگی داشته است. ابتدا به نظر میرسد که جریان ساخت فیلم پورنو مربوط به دهههای شصت و هفتاد است. اما این طور نیست. از دهه ۲۰ یعنی از همان اوایل صنعت سینما تولید فیلمهای پورنو شروع شده بود. که البته اکران عمومی نداشته است. نکتهای که یونگ راجع به صحبت کردن عمومی در مورد مسائل جنسی میگوید در فرهنگ مدرن توسط سینما به مرحله وحشتناکی رسید. تمام چیزهایی که راجع آنها حرف زده نمیشد تبدیل شدند به مطالبی که در کوچه و بازار درباره آنها عکس و فیلم وجود دارد. نکته اساسی این است که وقتی فرهنگ غلبه کرد مردسالاری فرهنگی با سرعت زیادی رشد کرد. مرد فرهنگ و هنر تولید کرد و بطور ناخودآگاه چیزهایی را ستایش کرد که مردانه بودند و مخصوصا – تاکیدم اینجاست – زن را آنجوری که که دوست داشت نمایش داد نتیجتا زنها آن چیزی شدند که مردها میخواستند. این یک پدیده مدرن است. کتاب بسیار معتبری هست از جیمز موناکو به نام چگونگی درک فیلم. اواخر کتاب عکسهایی هست از تصویر زن در دهههای اول سینما. شما به زنان در جامعههای این دورههای تاریخی که نگاه میکنید شباهت زیادی به ستارههای سینمای آن دههها دارند. ستارههایی که ساخته ذهن یک مرد هستند. درواقع مردها اینطوری راه خود را برای تغییر زنان باز کردند. زن هرچه از نظر جنسی سهلالوصول تر بهتر. چهره زن ایدهال که زمانی شبیه به مریم مقدس بود تبدیل شد به زن ایدهال فضای ذهنی مردان هالیوود. همه حرفها و ترفندهایی که مردان طول تاریخ استفاده کردهاند تا زنان را گمراه کنند و از آنها سوءاستفاده کنند به طرز خیلی عمیقتری در سینِما دیده میشود. اجازه بدهید از فیلمی مثال بزنم که فکر کنم همه افراد بشر آن را دیده اند: پیرزنی که در فیلم تایتانیک زندگی خود را تعریف میکند در مورد لحظهای که مقابل پسر نقاش برهنه میشود تا نقاشیاش را بکشد جوری صحبت میکند که گویی این اوج زندگیاش بوده است و پرافتخارترین کاری بوده که در زندگیاش انجام داده است. بعد میگوید که این پسر هم کاملاً حرفهای بود. یعنی فقط نقاشی مرا کشید. میدانید که نقاشها بطور سنتی هنگام یادگیری نقاشی پرتره از مدل زن استفاده میکردند و برای اینکه با آناتومی بدن آشنایی شوند مدل برهنه میشد. این از قرون وسطی وجود داشته است. حرفهای بودن یعنی اینکه من نقاشم و نقاشیام را میکشم و اصلاً چیز جنسیی اینجا وجود ندارد. جالب اینکه در فیلم مدتی بعد از نقاشی آن اتفاق هم افتاده. من نمیدانم چه چیزی اینجا حرفهای بوده است؟!. این نوعی آموزش است. هر دختر جوانی که فیلم را میبیند یاد میگیرد که باید این کار را کرد و در نتیجه آن یک عشق آرمانی بوجود خواهد آمد... و این فقط تایتانیک نیست که چنین آموزشهایی دارد. مردها با این روش به چیزی که میخواهند، به تنوع جنسی رسیدهاند. زیاد این را شنیدهاید – و درست هم هست - که هالیوود در فساد جنسی همیشه یکی دو قدم از جامعه خودش جلوتر بوده است. چیزی که الان در هالیوود جذاب است همجنسگرایی است و فیلمها پر از چنین چیزهایی – صریح یا غیر صریح – هستند. به هرحال نکته اینجاست که سال به سال شما میتوانید ببینید که فرهنگ چگونه ذهن زنان را شکل داده است و این فرهنگ توسط مردها ایجاد میشده است. نه فقط ارزشهای مردانه قداست پیدا کردهاند و ارزشهای زنانه سرکوب شدهاند – بدون اینکه قصد و غرضی در کار باشد- بلکه مردها سال به سال زنان آرمانی خود را به سمتی بردند که بعد جنسی بیشتر و بعد معنوی کمتری دارد. مردها ابزاری پیدا کردند که بتوانند روی ذهن زنها اثر عمیقی بگذارند. در دوران قدیم اینطور نبوده که یک مرد بتواند ساعتها با یک زن صحبت کند و او را به ایجاد رابطه قانع کند. فکر میکنم سینِما خیلی بیشتر از ذهنیت مرد روی ذهنیت زن اثر گذاشته است و زنها این الگوها را بطور مطلق پذیرفتهاند و از آنها تبعیت کردهاند.
گسترش ارتباطات
یکی دیگر از نکات فرهنگی شدن گسترش ارتباطات است. در گذشته هم فرهنگهایی با روابط آزاد و نهاد خانواده ضعیف وجود داشته است. گاهی یک روستا، گاهی یک منطقه، گاهی یک کشور. مثلاً در اروپا بطور سنتی در فرانسه چنین چیزهایی بیشتر بوده است. یا همجنسگرایی در یونان یا آلمان. به هر حال اقوامی وجود داشتند که انحرافاتی از این دست در آنها بوده است. ولی ارتباطات اینقدر قوی نبود که این فرهنگ خودش را به فرهنگهای دیگر هم بشناساند. اما در قرن بیستم بطور کامل این اتفاق افتاد، با استفاده از فرهنگ، هنر یا کتابها. به عنوان نمونه آمریکاییها از نظر فرهنگی و از نظر آزادی جنسی تا یک مقطع زمانی تابع اروپاییها بودند. تا مدتها از نظر آزادی جنسی فرانسه و سوئد سردمدار دنیا بودند. فیلمهای اروپایی که درون آمریکا پرفروش میشدند فیلمهایی بودند که مسائل جنسی را بطور صریحتری نشان میدادند. فرهنگ آمریکا طوری بود که امکان تولید چنین فیلمهایی هم وجود نداشت چه برسد به نمایش عمومی. نهادهای مذهبی آمریکا مانع می شدند. اما اروپا آزادتر بود و فرهنگشان هم با این چیزها راحتتر بود. به همین دلیل آمریکاییها از فیلمهای اروپایی اینچنینی استقبال می کردند. یک بار رئیس جمهور فرانسه با افتخار گفته بود که فلان بازیگر زن بیش از کارخانه رنو برای فرانسه ارزآوری دارد. بعضی مسائل از فرانسه به تمام دنیا سرایت کرد، همجنسگرایی از جای دیگری. مثلاً آمریکاییها دیگر هیچگاه نتوانستند اینجور آزادی ها را در قالب معینی نگه دارند. نظام سرمایه داری که فقط داخل آمریکا نیست. نهادهای مذهبی و اخلاقی آمریکا تا جایی که می توانستند فشار آوردند و درون آمریکا این چیزها تولید نمی شد. روش جلوگیری هم اینطور بود که روی فیلمها درجهبندی می گذاشتند و برای اکران آنها مشکل ایجاد می شد. بنابراین سرمایه گذار آمریکایی جرأت نمیکرد فیلمی تولید کند که بعداً نتواند آن را خوب نمایش دهد. ولی نتوانستند جلوی ورود آن به عنوان یک کالای اروپایی و نمایش آن را بگیرند. کم کم سدها شکست و درجهبندی ها تغییر کرد تا امروز رسیدهایم به جایی که آمریکاییها خودشان هم چنین چیزهایی تولید می کنند.
مردسالاری فرهنگی و تحقیر کارهای زنانه
موضوع بعدی که روی سستی نهاد خانواده تأثیر داشته است خود مردسالاری است. یک مساله ساده این است که در فرهنگ مردسالار همه کاری که زن میکند تحریف شده است. یعنی فرهنگ زن امروزی طوری است که کارهایی که در گذشته زنانه تلقی میشد مثلاً بچه داری و آشپزی را کارهای پست و احمقانه و به هر حال درجه دوم میداند و کارهای درجه اول کارهایی است که مردها میکنند. مثلاً اگر زنی امروز بچهدار شود و برای نگهداری بچه درون خانه بماند حس میکند انسان درجه دویی شده است. آشپزی کردن که از آنهم بدتر. حالا اینکه تربیت بچه کار پستی است اما کار کردن توی یک کارخانه کار درجه اولی است بدون نیاز به استدلال نشان میدهد که ما دچار یک فرهنگ احمقانه شدهایم. من فکر میکنم اکثر کارهایی که بیرون خانه انجام میشوند کارهای خیلی خیلی چرندی هستند. چون کل نظام مشکل دارد. الان مطمئناً یک زن ترجیح میدهد درون ناسا یا یک کارخانه صنایع نظامی کار کند و آنها را خیلی کارهای پیشرفته ای میبیند اما فکر میکند بچهداری کار عقب افتاده ایست. خیلی از کارهای بیرون خانه مشکلات جدی دارند ولی ارزشگذاری این است که خوب و سطح بالا هستند اما کارهایی که خیلی جنبه انسانی دارند کارهای سطح پایینی تلقی میشوند. مردسالاری نقشهای زن درون خانه را تحقیر میکند پس طبیعی است که زن علاقهای به ماندن درون خانه نداشته باشد. چیز سنتی بدی که وجود داشت این بود که جای زن درون مطبخ بود. یعنی حق نداشت که از مطبخ بیرون بیاید. الان زن اصلاً نمیخواهد داخل خانه باشد و مثلاً بچهداری کند. ترجیح میدهد در اسرع وقت بچه را به مهد کودک بدهد و سرکار برود.
جذاب شدن دنیای بیرون خانه
چیز مهمی هست که محصول مردسالاری و سرمایه داری هردوست: اینکه دنیای بیرون خانواده جذاب و مهم شده است. مثلاً سیاست. مخصوصاً ایرانیها را نگاه کنید. سالهاست – مخصوصاً بعد از انقلاب – ایرانیها هر روز مقدار قابل توجهی راجع به سیاست حرف میزنند و فکر میکنند. جالب است که کوچکترین عملی پشت این حرفها نیست. حتی امکان عمل هم نمی بینند. اما این کار را بصورت وسواسی انجام میدهند. من فکر میکنم این قضیه جدیتر از این است که تفریح باشد. نکته اینجاست که سیاست جذاب است. من فکر میکنم برای انسان بطور طبیعی باید جذابترین بخش دنیا خانواده باشد. اصلاً فرد باید برای خانواده از در خانه خارج شود و نقشی را بپذیرد. در گذشته اگر زن و شوهر از نظر معنوی کمی رشد یافته بودند فضای خوبی وجود داشت که بتوانند خانواده خوبی تشکیل دهند. نمیگویم حالت ایده آلی وجود داشته است اما با امروز مقایسه میکنم. فکر میکنم خانوادههایی وجود داشتهاند که مرد واقعاً به عشق زن و بچه صبح از خانه بیرون میرفته و اگر مسائل مادی حل میشد ترجیح میداد کنار خانواده اش بماند. در دنیای گذشته – وقتی زندگی و امرار معاش با سختی همراه بود – مرد واقعاً با بیرون رفتن از خانه خطر میکند. اصولاً از خانه بیرون میرود تا چیزی را برای خانواده بیاورد نه اینکه تفریح کند. این محیط برای شکلگیری یک خانواده آرمانی مناسبتر از دنیای امروز ماست که بیرون خانه خودبخود جذاب است. فرهنگ ما را به این سمت میکشاند. الگوهای ما دانشمندان، سرمایهداران و سیاستمداران بزرگ و افرادی از این قبیلند. داشتن یک خانواده خوب کمتر ارزش تلقی میشود. البته هنوز در آمریکا وجود رابطه گرم و صمیمانه در خانواده ارزش است. میبینید که رئیس جمهورها راجع به خانوادهاشان حرف میزنند و در بعضی مجامع با آنها ظاهر میشوند. به هر حال جهان خارج پر از جذابیتهایی است که قبلاً وجود نداشته و ذهن بشر خیلی اجتماعی و سیاسی شده است. روابط اصلی در زندگی خیلی از مردها معطوف به شغل و نقش اجتماعیشان است. در گذشته افراد کار میکردند اما کار مشغله ذهنیشان نمیشد چون چیز زیادی راجع به کار نبود که بخواهند به آن فکر کنند. الان زندگی شغلی، زندگی اجتماعی چندان آرام نیست. اطلاعات زیادی هم مرتب از دنیا دریافت میکنیم که همه اینها ذهن مارا درگیر خودشان میکنند. در گذشته یک زن میتوانست با نهایت شادی در خانه بماند و احساس کند مرد در تمام مدتی که بیرون از خانه تلاش میکند برای او کار میکند. دقت کنید که ما اینجا سعی میکنیم شرایط و وقایع را بر اساس یک مدل روانکاوانه – که نزدیک به مدل یونگ است – تحلیل و توجیه کنیم. البته مدلهای دیگری هم وجود دارند که تا حدودی میتوانند جوابگو باشند.
پرسش و پاسخ
سؤال نامفهوم
جواب: این تصور سنتی همیشه وجود داشته که زنان خیانت پیشهاند.قانون یک چیز قراردادی است که مردها بیشتر آنرا وضع میکنند و به اجرای آن علاقهمندند. این یک موضوع مشترک بین ۳ مکتب روانکاوی فروید، یونگ و لکان است که مسائل قراردادی – مانند قوانین – فاصله بیشتری با زنان دارند تا مردان. از نظر یونگ آنیموس که منشاء این مسائل در زنان است در ناخودآگاه زنان قرار دارد و به همین دلیل زن بیشتر به چیزهای طبیعی علاقه دارد تا چیزهای قراردادی. قراردادها را بیشتر مردها وضع میکنند و آنها را جدی میگیرند. خیلی از مردها بعد از مدتی تفاوت موضوع طبیعی و قراردادی را نمیفهمند. مثلاً برای مردها ممکن است تفاوت بین مالکیت های طبیعی – مانند مالکیت بر بدن - و مالکیتهای قراردادی محو شود. قراردادهای اجتماعی معمولاً توسط مردان وضع میشوند چون قانونگذاری و تبعیت از آن با طبیعت مردها سازگار است. این موضوع در هر سه مدل روانکاوی مورد اتفاق است و چرایی آن در هر سه مدل بخوبی قابل توجیه است. از نظر سنتی هم زنان را پیمان شکن میدانستند. زن به پیمانی عمل میکند که جنبه انسانی عمیقی داشته باشد نه به یک پیمان قراردادی که توسط عدهای وضع شده است. درون همین مقاله یونگ میگوید که وضع زنان به طور طبیعی چنین است و وقتی که از حالت طبیعی خود خارج میشوند – و بطور مصنوعی میخواهند به قواعد و قراردادها عمل کنند - به حالتی میرسند که برای مردها هم بسختی قابل تحمل است. گویی قوانین را هم مانند یک موضوع طبیعی میانگارند. مردها درک طبیعی سادهای از هدف وضع قوانین دارند که باعث میشود بدانند یک قانون را چه مواقعی میتوان زیر پا گذاشت ولی این حالت انعطاف خلاقانه نسبت به قانون در زنان کمتر است. این نکته در هر سه مکتب روانکاوی مشترک است. منشاء قانون از نظر لکان هم پدر است.
یکی از مکانیسمهای تأثیرگذاری مردسالاری روی اهمیت یافتن سکس – جدای از سرمایهداری و مسائل سرمایهداری – این است که زن مدرن از مراتب معنوی زنانگی خودش محروم میشود و روح او دیگر زنانه نیست. تنها چیزی که از زنانگی برایش میماند جسم است. به همین دلیل همه فشار زن بودن به جسم و مسائل جسمانی منتقل میشود. این موضوع در مورد مردان – که در نظام مردسالار از مردانگی خود محروم شده اند – نیز صادق است. افراد غیر از مسائل جسمانی چیز دیگری از جنسیت نمیدانند و میخواهند همه شور زنانگی یا مردانگی خود را در این حیطه پیاده کند. نتیجه این است که سکس اهمیت زیادی پیدا میکند. این جدای از روالی است که سرمایهداری روی این موضوع اثر میگذارد. برای پایان ۲ نکته را اضافه کنم: جامعه مدرن امنیت ایجاد کرده است. این نکته بسیار مهم و مثبتی است. در دوران باستان مردان هم امنیت کافی برای مسافرت نداشتهاند چه رسد به زنها. این عدم امنیت وابستگی زن به مرد را زیاد میکرد. اما این عدم امنیت در جامعه مدرن به سبب وجود قانون از بین رفته است. بنابراین زن مستقل تر شده و حضور او در جامعه – جدای از مساله امرار معاش – افزایش پیدا کرده است. در گذشته در مورد تخطی از قوانین ازدواج مجازات مرگ وضع میشد اما برای این کار اکنون هیچ مجازاتی وجود ندارد. چرا؟ دلیل این را هم میتوان در سرمایهداری جستجو کرد. این نظام بهره چندانی از خانواده و کیفیت آن نمیبرد. قوانین شدید سرمایهداری چیزهایی هستند که به کار و نقض مالکیت مربوطند. اگر اتفاقی داخل خانه بیافتد و بیرون خیلی درز نکند، به سیستم کار آسیبی نزند به جامعه و قانون ربطی نخواهد داشت. مختصر توجهی هم که قانونگذار نسبت به خانواده دارد ناشی از سنت است. در قوانین دینی خیلی از روابط فردی هم مشمول مجازاتهای اجتماعی میشوند اما در نظام سرمایهداری جهت گیری به سمت تولید کالاست. در این نظام جامعه جایی است که عدهای کالا تولید میکنند و عدهای مصرف میکنند. چیزی که باید حفظ و مراقبت شود همین است. مالکیت و مقررات کار را کسی نباید نقض کند. از نظر این سیستم کسی که روابط عاطفی سنگینی دارد و از صبح که از خانه خارج میشود به فکر خانواده است به درد کار نمیخورد چون نظام به افرادی احتیاج دارد که هرچه بیشتر کار کنند. البته این مشکل نظام ممکن است در دهههای آینده رفع شود چون سرمایهداری انسان را بیشتر برای مصرف کردن لازم دارد تا کار کردن. منتهی همیشه مخرب باقی میمانند.
سوال: راجع به علاقه زیاد ایرانیها به سیاست میتوان یک تحلیل فرویدی ارائه کرد. ما در خانوادههایی بزرگ میشویم که نقش والد در آنها خیلی قوی است. اما خجالت میکشیم که خانواده را نقد کنیم. بعداً رهبران جامعه بنوعی جانشین پدر میشوند.
جواب: به هر حال ما از نظر سیاسی رفتارهای عجیبی داریم و رابطه ما با قدرت هم عجیب است. خیلی مهم است که بدانیم غیر عادی است و بعد بتوانیم آنرا تحلیل کنیم. احساس من این است که ما در ناخودآگاهمان عاشق قدرتیم ولی میخواهیم این موضوع را انکار کنیم. درحالیکه اکثر جوامع دنیا دوست دارند به قدرت برسند، میدانند که دوست دارند و این دوست داشتن را ابراز هم میکنند. همه میگویند قدرت چیز خوبی است. ما میگوییم قدرت خصوصا قدرت اجتماعی بد است. به هر حال موضوع پیچیدهایست.
مراجع
- ↑ مقالهی زن اروپایی - (1926) Women in Europe - در کتابهای Aspects of the Feminine (Routledge, 1986) و Collected Works of C. G. Jung, vol. 10 (Princeton Univ. Press, 1970) گردآوری شده است همچنین بهصورت یک کتاب مجموعه مقالات تحت عنوان «جهاننگری» به ترجمهی جلال ستاری از انتشارات طوس چاپ شده است.
- ↑ برای توضیحاتی در مورد مفهوم این دو کلمه مراجعه کنید به نشانیهای زیر که از قضا در آنها به جمله مورد بحث جلسه و مفهوم این کلمات از نظر یونگ نیز اشاره شده است: http://en.wikipedia.org/wiki/Logos#Jung.27s_analytical_psychology http://en.wikipedia.org/wiki/Eros_(concept)#Carl_Jung
- ↑ http://www.adinebook.com/gp/product/9647656203 خلاصه ای از کتاب را میتوانید اینجا ببینید: http://www.doctorshiri.com/weblog/archives/000886.php