جلسهٔ ۴۴

از روانکاوی و فرهنگ
پرش به ناوبریپرش به جستجو

نمایش و بررسی فیلم رنگ انار

سه‌شنبه ۸۷/۱۱/۲۹

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۴۴


تقریبا هیچکدام از صحنه‌ها آن چیزی نیست که به طور نرمال دیده می‌شود. دلیل انتخاب این فیلم این است که مقدار خیلی زیادی در این فیلم آثار آن چیزی که یونگ اسم ناخودآگاه جمعی را انتخاب کرده دیده می‌شود و اصلا مناسب نیست که با ایده‌های فرویدی به فیلم نزدیک شویم. خیلی از نمادهایی که در فیلم ظاهر می‌شوند نمادهای کلی هستند که برای همه‌ی انسان‌ها به طور مشترک معنی‌دار هستند و اینطور نیست که این نمادها از ناخودآگاه شخصی پاراجانوف بیرون آماده است.

سرگی پاراجانوف و میخائیل وارتانوف.

جلسه‌ی قبل در مورد اینکه این فیلم در مورد چیست توضیح دادم. به طور خلاصه این فیلم چیزی شبیه فیلم است که چیزی حدود ۱۹۶۵ توسط پاراجانوف ساخته شده و قرار است که در مورد زندگی شاعر بزرگ ارمنستان سایات نووآ باشد. سایات نووآ معروف‌ترین شخصیت ارمنستان در سنت عاشیق‌های ارمنستان بوده و در قرن هیجدهم زندگی می‌کرده. در ابتدای فیلم نوشته‌ای از احتمالا خود پاراجانوف می‌آید که هدف فیلم روایت بیوگرافی شاعر نیست بلکه هدفش آشنا کردن شما با زندگی درونی شاعر است. در واقع شخصیت فیلم روح سایات نووآ است نه خود سایات نووآ و صحنه‌های فیلم درون سایات نووآ را نشان می‌دهد. بیشتر از هر فیلم دیگری، به طور بسیار سنگینی از نمادگرایی و تمثیل استفاده شده. یک فیلم کوتاه خیلی معروف قدیمی‌تری وجود دارد از ژان کوکتو هنرمند فرانسوی که به نظر من جامع‌ترین هنرمند قرن بیستم بوده. فیلم کوتاهی دارد به نام خون یک شاعر که کار مشابهی انجام می‌دهد و سعی می‌کند فضای درونی ذهن شاعر را ترسیم کند. آن فیلم از نظر ساختار شیبه‌ترین فیلم به رنگ انار است. این نشان‌دهنده‌ی این است که اگر کسی بخواهد این کار را انجام دهد ناچار است که به این گونه انجامش دهد. سعی می‌کنیم در این جلسه قانع شوید که برای بیان چیزی که این فیلم می‌خواهد بیان کند به جز استفاده از چنین زبان عجیب و غریبی کار دیگری نمی‌توان کرد. اولا در مدیومی بجز سینما نمی‌توان این کار را کرد و در خود سینما هم کار دیگری نمی‌توان کرد.


در ساختار این فیلم قطعه‌هایی از اشعار سایات نووآ می‌آید به عنوان مقدمه‌ای از یک فصل و بعد شما آن فصل از زندگی او را مثلا کودکی، جوان‌سالی، یا پیریش را می‌بینید. فیلم متمرکز است روی رنجی که شاعر در زندگی‌اش برده. در ابتدای فیلم هم اشاره‌ای به شعری از او می‌شود که «من انسانی هستم که همه‌ی روح و زندگی‌ام شکنجه و رنج است» پاراجانوف سعی می‌کند که او را به عنوان کسی که بسیار رنج کشیده نشان دهد. به عنوان فیلمی در سنت مسیحی - ارمنی تشبه به مسیح پیدا کردن طبیعی است. سایات نووآ یک جور شهید راه دین هم برای ارمنی‌ها هم هست غیر از اینکه شاعر بزرگی است و خیلی دوستش دارند یک شخصیت مذهبی است و عده‌ای اعتقاد دارند که در انتهای زندگی‌اش در راه دین شهید شده - سایات نووآ در حمله‌ی سربازان آغا محمدخان به تفلیس کشته می‌شود آن هم درحالیکه آغامحمدخان اجازه‌ی زنده ماندنشان را می‌دهند به شرطی که تغییر دین دهند ولی آنها چون نپذیرفتند کشته شدند. در سنت مسیحی صحبت از رنج‌های مسیح خیلی طبیعی است و سایات نووآ هم که یک شخصیت مذهبی بوده طبیعتا در مورد رنج‌هایش صحبت می‌شود. به هرحال از گفته‌های خود سایات نووآ هم برمی‌آید که خودش هم به خودش همچین دیدگاهی دارد.

فصل قبل از کودکی

فیلم با نشان دادن اشعار سایات نووآ و تصاویری که معادل‌های تصویری همان حرف‌هایی هستند که او می‌گوید شروع می‌شود. در طول فیلم انار تبدیل می‌شود به یک نماد برای معنویت و عرفان می‌شود و این حالتی که انار رنگ خودش که رنگ خون است را پس می‌دهد بیان تصویری همان حرف سایات نووآست که رنج کشیده. اولی نماد آن سه انار هستند و بعد خنجری که ازش خون می‌آید.

له شدن آن انگور هم مثل آب پس دادن انارها شاید چیزی مشابه خون جگر خوردن در زبان فارسی باشد یا اگر این سنگ قبر باشد نماد تصویری برای تجلیل است - انگار که فیلم بزرگداشتی برای سایات نووآست که از دنیا رفته. ماهی‌ای که بین نون‌ها هست نماد خوبی برای دیدن رنج کشیدن یک موجود هست. نان‌ها از لحاظ تصویری حالت ثباتی را نشان می‌دهند که ممکن است خیلی آدم‌ها در زندگی‌شان داشته باشند. همه‌ی آدم‌ها مثل ماهی‌ای که بیرون آب جان می‌کند زندگی نمی‌کنند ولی سایات نووآ اینطوری زندگی کرده. کمانچه و گل نماد‌هایی برای هنر هستند. این مقدمه بیان می‌کند که در مورد چه می‌خواهد صحبت کند.

از آن لحظه‌ای که آن بچه نمایش داده می‌شود تا جایی که بچه با خاری که درش گل هست در یک آستانه‌ای ظاهر می‌شود ماجراهای قبل از تولد سایات نووآ را روایت می‌کند. این تصاویر مشابه اعتقاداتی هستند که در تفکر اسلامی عالم زرع می‌گویند. که ما زندگی ماقبل تولدی داریم. این بچه را چند دقیقه با فرشته‌ها می‌بینید که کتاب می‌آورند و می‌برند و به اون می‌گویند که وقتی به آن دنیا رفتی چه کار بایبد بکنی. این یک تصور عمیقا دینی است از زندگی انسان. این تنها فیلمی است که زندگی آدم را از اول شروع می‌کند. روایت قبل از تولد انسان همان روایت معروف کتاب مقدس در مورد خلقت انسان است. و آنجایی که خداوند به آدم می‌فرماید که در بهشت قرار بگیرد شما می‌بینید که این بچه با فرشته‌ها محشور است تا جایی که به دنیا می‌آید. آن چیزهایی که می‌بینید ساختمان نیستد جهان است که خداوند قبل از خلقت انسان آفریده است. در این فیلم هرجایی که دارد باران می‌آید یا آب راه افتاده اشاره‌ای به خلقت است چون آب نمادی برای حیات است. آن رعد و برق زدن و تاریک و روشن شدن به دلیل اعتقاد مشترک همه‌ی ادیان است که - جمله‌ی مسیح در کتاب مقدس را بیاد بیاورید که «من نور جهان هستم» - انسان است که جهان را روشن می‌کند. انگار قبل از خلقت انسان دانش هنوز وارد جهان نشده. بنابراین آن حالت روشن و خاموش شدن نور تمثیلی از وضعیت جهان قبل از خلقت انسان است. لحظه‌ای که خداوند می‌گوید می‌خواهم انسان را به تصویر خودم خلق کنم طبیعی است که صلیب می‌بینیم چون انسان واقعی مسیح است آن کسی که خداوند می‌خواهد خلق کند مسیح است، از نظر مسیحی‌ها در بدو خلقت صلیب معنا پیدا کرده.

از آنجا به بعد زندگی قبل از تولد بچه را می‌بینید که انگار آن بچه جایی هست و پدر و مادرش دارند او را از آن عالم پنهانی که در آن است دارند به چنگش می‌آورند. اینکه مادر دو تا روانداز رویش می‌انداز و پدر یکی بیان تمثیلی از این است که پدر و مادر چه نقشی دارند. تصاویری که در ادامه می‌ایند می‌توانند بیان تمثیلی از دوران جنینی باشند. بعدش بچه را می‌بینید که فرشته‌ها دارند چیزهایی به اون می‌گویند آن پیرمرد که مثل فرشته‌ی نگهبان او هست. جایی هست که پیرمرد کتاب‌هایی به او می‌دهد و می‌گوید که وقتی در دنیا هستی کتاب‌ها را با صدای بلند بخوان چون همه‌ی مردم نمی‌توانند بخوانند. این عهدی است که با سایات نووآ دارد بسته می‌شود که سرنوشت تو این است که دانش را پخش کنید. انتظار نداشته باشید که در این فیلم بین دانشمند و هنرمند فرق وجود داشته باشد. هنرمند از نظر پاراجانف دانشمندترین آدم است. شاعر و هنرمند است که به یک جاهایی وصل می‌شود و معرفت را می‌آورد - این را می‌توانید از هایدگر بپرسید - بعد بچه را می‌بینید که از یک نردبانی بالا می‌رود که تعبیرش رشد کردن است و دارد چیزهایی را یاد می‌گیرد. در دوران قبل از تولد حقایق دینی و ماجراهای مسیح است که در تصاویر نشان داده می‌شود. بعد صحنه‌ای است که کودک بین کتاب‌هایی دراز می‌کشد که خودشان ورق می‌خورند انگار که دارد خیلی چیز یاد می‌گیرد. انگار که همه‌ی این دانش‌ها به این آدم داده شده و به دنیا فرستاده شده تا برای دیگران بخواند. سایات نووآ تا حدودی به این عهدی که بسته عمل می‌کند. پاراجانف با دیدگاه فوق‌العاده‌ای به سایات نووآ نگاه می‌کند تقریبا مثل یک پیغمبر. هرچند که بعدا می‌بینیم که در زندگی‌اش اختلالاتی بوجود می‌آید که از آن کاری که باید می‌کرد دور می‌شود ولی به هرحال مرد بزرگی است. صحنه‌ای است که مجسمه‌ای سنگی نشان داده می‌شود. سنگ در ناخودآگاه جمعی می‌تواند نماد خوبی برای جسمانیت یا مادی بودن است. انگار که تابحال داشتیم روحش را می‌دیدیم و الان داریم مقدمه‌ی جسمانیت پیدا کردن را می‌بینیم. انگار که دارد حلول می‌کند در یک چیز جسمانی مرده - یادتان باشید که در سنت‌های عرفانی جسم یک چیز مرده است که روح به آن اضافه می‌شود - از یک حالت معلق بودن در فضا که قبل از تولدش هست.

فصل کودکی

(00:25:47) یک تصویر جالب برای تولد هست که در آستانه‌ی در ظاهر می‌شود. این حالتی که پشتش یک فضای تاریکی وجود دارد حس ظاهر شدن درش هست. عبارتی از سایات نووآ می‌اید. از آن لحظه که این عبارت می‌آید تا جایی که جوانیش را می‌بینید دوره کودکی متعارف سایات نووآ را می‌بینید. عبارت این است که «کودکی من از عطرها و رنگ‌های این جهان شعری ساخت و آن را به من تقدیم کرد».

بعدا مرتب می‌بینید که این کودک در زندگیش به طور خیلی مثبتی ظاهر می‌شود. رابطه‌ی کودکی شاعر را با پیری‌اش با هم می‌بینید. چطوری می‌توانید فیلمی بسازید که مثلا رابطه‌ی کودکی یک فرد را با جوانی‌اش نشان دهند؟ صحنه‌ی عبورش از دوران کودکی و رسیدن به دوران جوانی را اینطوری می‌بینید که کودک پشت هنرپیشه‌ی دوره‌ی جوانی‌اش می‌رود، قایم می‌شود و به او یک کمانچه می‌دهد، این همان شعر را دارد تصویر می‌کند، آن کمانچه همان چیزی است که کودک به شاعر تقدیم می‌کند.

بعدا می‌بینید که سایات نووآ به علت اختلالی که در زندگی‌اش بوجود آمده کمانچه را از دست می‌دهد و و به درون دیر می‌رود و منزوی می‌شود در صورتی که اون آدمی است که باید برای مردم آواز بخواند. و جایی که در پیری‌اش تصیمیم می‌گیرد که از دیر خارج شود دوباره بچه را می‌بینید که از نردبانی پایین می‌آید و کمانچه را برمی‌گرداند. بالاخره کودکی اوست که کمانچه (هنرش) را به او تقدیم می‌کند. و کمانچه و گل در این فیلم نمادهای هنر شاعر هستند. در این فیلم انتظار نداشته باشید که تمام تصاویری که می بینید، تصاویر واقعی باشند. فقط پدر و مادر شاعر، به صورت واقعی در فیلم ظاهر می شوند. آدم هایی که در فیلم نمایش داده می شوند، فضای اطرافِ روح شاعر را نمایش می دهند.

سرگردانی بین زنانگی و مردانگی

(00:29:24) اولین تصاویر کودکی تصاویری است که زنان دارند قالی‌هایی را می‌شورند. نماد آب و زن در ناخودآگاه جمعی خیلی به هم نزدیک هستند. فضایی که می‌بینید مثل دوران نوزادی است. کودکی این فرد مانند همه‌ی انسان‌ها تقسیم می‌شود به زمانی که پیش زن‌هاست - همه‌ی ما در دوران نوزادی از یک اصل مونث زندگی را شروع می‌کنیم و همزاد پنداری‌مان با جهان زنانه است و بعد پسرها باید آن همزادپنداری با مادر را رها کنند و به پدر نزدیک شوند - چیزی که شما در مورد کودکی سایات نووآ می‌بینید اختلالی است در مرد شدنش پیش می‌آید که انگار از فضای زنانه‌ی ابتدای کودکی‌اش نمی‌تواند رها شود. این خیلی به تحلیل‌های روانکاوها شبیه است که همه‌ی هنرمندها آنیمای فعالی دارند و از آن فضای زنانه‌ی ذهن‌شان جدا نمی‌شوند حالا یا در اثر عشق در دوران جوانی آن بخش زنانه شان ممکن است فعال شود یا آنطوری که پاراجانف تصویر می‌کند اصلا از فضای زنانه جدا نشوند.

در صحنه‌هایی که زن‌ها قالی می‌شورند یا فرش می‌بافند شما بخش زنانه‌ی دوران کودکی سایات نووآ را می‌بینید (که این تصاویر جنبه رئالیستی ندارند) و بعد مردها را که در صحنه‌های رنگ‌رزی می‌بینید. آن صحنه‌های مردانه اصلا شاد نیستند، و یک جور حالت غمگینی و بهت‌زدگی در آن است و کودک با نگاه عجیبی به دوربین نگاهی می‌اندازد. همچنین بخار هایی که در پشت شاعر دیده می شود، یک فضای رعب انگیزی را ایجاد می کند و می تواند نشان دهنده همان اختلال در ورود به دنیای مردانه باشد. در صحنه‌ای که آن دعایی که خطاب به سنت گریگوری خوانده می‌شود، خروس یا سرباز زره‌پوش نماد مردانگی است. پدر خروسی با سرکنده شده پیدا می‌کند و کاملا بهت‌زده است، انگار که یک اتفاق بدی دارد می‌افتد. این تصاویر مانند آیین تشرف در دوران باستان است. پدر صلیبی روی سر کودک می‌کشد، کودک صلیب را پاک می‌کند و مسخره‌بازی درمی‌آورد. دنبال اسب با حالت مسخره‌ای می‌رود. انگار از دنیایی که باید واردش شود شانه خالی می‌کند.

آن موقعیتی که در آن شاعر فرش را جابه جا می کند و به درون حمام های زنانه و مردانه نگاه می کند، مثل برگشت به همان موقعیتی است که در آن زن ها فرش ها را می شستند. و مانند برگشتن به دنیای زنانه است. این حمام، یعنی جایی که پر از آب است. آب نماد دگردیسی است. هرجایی که یک موجود دارد خلق می‌شود یا رشد می‌کند جریان آب را در آن می‌بینید. آن صحنه‌ها به تغییراتی که جسمش دارد می‌کند اشاره می‌کند. جسمش دارد به سمت مردانگی می‌رود. آن نگاهی که به داخل حمام نگاه می‌کند را سمبل دیدن جسم خودش که در حال تغییر است، در نظر بگیرید. اولین چیزی که می‌بیند یک مرد کامل با ریش است که بهش نگاه می‌کند. انگار که مردانگی دارد بهش هجوم می‌آورد اینکه به مردی که حمام می‌کند و بعد به زنی که حمام می‌کند نگاه می‌کند و بعدش هم یک حالت بهت‌زده‌ای دارد به این معنی است که یک حالت سرگردانگی بین مردانگی و زنانگی دارد و دوران بلوغش به خوبی پیش نمی‌رود.

همه چیزهایی که در حمام می‌بینید مثل انار، چیزهایی هستند که در دوران رشد برایش دارند ظاهر می‌شوند. آن چند تا هلو و پرهایی که کنارش هستند نماد شهوت هستند. اینکه میوه‌های شیرین نماد شهوت هستند یک چیز تثبیت شده‌ای است. به این توجه کنید که با اینکه پر نماد روشنی برای این مفهوم نیست ولی شما دارید می‌بینید که پر قرین با چه چیزهایی هست. انگار درون سایات نووآ دارد شهوت و معنویت بوجود می‌آید و از نظر جسمانی یک سرگردانی بین مردانگی و زنانگی دارد. این صحنه ها ختم می شوند به نگاهی که بدن زنانه دارد. آن نماد صدفی که روی سینه‌ی زن و روی قلب آن قرار دارد بعدا در طول فیلم تبدیل می‌شود به یک نماد مثبت برای عشق.

فصل جوانی

(00:38:50) بعد از آن صحنه‌های حمام با اینکه انگار شاعر با یک اختلالی وارد دوران جوانی شده ولی آن چیزی که در آن عبارت اولیه نویدش داده شده بود را می‌بینید که کمانچه به عنوان هنر متعالی‌ای که سایات نوآ دارد، توسط کودک به شخصیت جوانی تقدیم می‌شود و بعد کودک پشت شخصیت نقش جوانی سایات نووآ پنهان می‌شود.

آن تصویری که تعدای ساز از سقف آویزان هستند و بعضی در دست آدم‌هایی هستند و دو نفر هم روی زمین خوابیده‌اند و قلت می‌زنند، یک تصویرِ همراه با تجلیل از هنرمند هست. انگار که هنر (که به شکل کمانچه‌ها نشان داده شده) مقام هایی آسمانی هستند که هنرمندها می‌روند و آن مقام ها را بدست می‌آورند و کمانچه‌های آویزان مثل جای خالی هنرمندانی است که باید بعدا ظاهر شوند - قسمت اول فیلم را بیاد بیاورید که در آن انگار چیزی به هنرمند داده شده و آنجا هست و هنرمند آن را در زندگی بدست می‌آورد - آن دو کارگری که روی زمین قلت می‌زنند آدم‌های عادی هستند و هوشیاری ندارند. انگار که فقط هنرمندها هستند که در این عالم هوشیار هستند.

صحنه‌ای که در آن سایات نووآ با سازش حرکاتی انجام می‌دهد به طور واضحی بیانگر نیازهای جنسی اوست.


عاشق شدن - دنیای اجتماعی

(00:41:48) از نظر تصویری، این بخش شاید زیباترین بخش فیلم باشد. یک عبارت خیلی قشنگی می‌آید که «ما در یکدیگر به دنبال خودمان می‌گشتیم». تعبیر یونگی‌اش این است که معشوق درون خود عاشق قرار دارد و مثلا مرد آنیمایش را پروجکت می‌کند روی معشوقش. و زن آنیموسش را روی مرد پروجکت می کند. اینجا نقش شاعر و معشوقش را یک نفر بازی می‌کند برای اینکه می‌خواهد تاکید کند که این دو به یک معنایی یکی هستند. به زن و زنانگی دقت کنید که موجودی است که خودش را پشت یک توری پنهان می‌کند و یک حالت مستوری دارد. تمام مدت تور می‌بافد و آن را جلوی صورتش می‌گیرد. فضای این قسمت و رنگ آبی و طلایی و حالت آرامش‌بخشی که دارد مقابل آن تصاویر وحشتناکی قرار می‌گیرد که همین لباس‌ها را پوشیده‌اند ولی همه‌ی رنگ‌ها قرمز و سیاه شده. این فضا تصاویر ایده‌آلی هستند از یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی مثبت. آن فرشته‌ای که آن پشت درون یک قاب (یا در حقیقت یک آیینه) می‌چرخد و رنگ طلایی دارد نماد معصومیتی است که در این عشق هست.


شما شاعر را می‌بینید که انواع و اقسام امتیازات خودش را عرضه می‌کند. شاعر بودنش را عرضه می‌کند. به عنوان نماد باروی گندم را روی خاک می‌ریزد. خروس باز به معنای مردانگی ظاهر می شود. آن جمجمه و کلاه‌خود نماد جنگ است و گل و شمع نمادهای هنری هستند. آن حالتی که زن تور را کنار می‌زند و تسلیم و اسیر عشق می‌شود. نماد صدف را مجدد می بینید. سپس اتفاقات بد شروع می‌شود برای اینکه انگار آن عشق از آن حالت معنوی‌اش خارج می‌شود. زن دارد با نخش تور می‌بافد بعد انگار گیر می‌کند به انگشترش در همین هنگام آن فرشته‌ای که آن پشت می‌چرخد از آن حالت چرخیدن در می‌آید. روی تصویری که از سایات نووآ می‌بینید صدایی می‌آید از فرشته‌ها که «هشیار باش». درآوردن حلقه مثل زیرپا گذاشتن تعهد است. انگار از طرف زن پیشنهاد زیرپاگذاشتن تعهدات اخلاقی می‌شود و سایات نووآ هم می‌پذیرد. بعد از آن تصاویر ناب عشق با معنویت، چون انگار پیشنهادی برای برقراری رابطه‌ی جسمانی شده یک نمایش مسخره‌ای از رابطه‌ی جسمانی‌ای که بین زن و مرد وجود دارد می‌بینید. با آن رنگ‌های قرمز و شیطانی که معرکه‌گردان است. کلا در فیلم حس مثبتی نسبت به رابطه‌ی جسمانی وجود ندارد. زن و مرد را جدا از هم می‌بینید، زن حالت خودستایی دارد و حرکات مبتذلی می‌کند و خودش را هی در آینه نگاه می‌کند. مرد به جای صدف جام دستش است که حالت مصنوعی بودن دارد. آن حرکتی که زن بعد از خوردن از جام می‌کند اشاره به عدم هشیاری بعد از رابطه‌های جسمانی است. بعد هم بچه‌ای با شکل مسخره‌ای با پرهایی که روی سرش هستند و نشان شهوت است ظاهر می‌شود.

فصل شکار

(00:50:20) در صحنه‌ای که مردم در آن ظاهر می‌شود و مردهایی که سوار اسب هستند، به زندگی اجتماعی اشاره می‌شود. اسب نماد شغل است. دختری توپی - بازیگوشی کودکی - را که همیشه با بازیگوشی کودکی ظاهر می‌شود. اینجا زنی که نقش معشوق را بازی می‌کند تیری رها می‌کند و زنی را که بازی می‌کند می‌افتد و توپ از دست رها می‌شود بعدا این را به فرم دیگری می‌بینید.

کل این فصل را به این معنی بگیرید که جهانی را ترسیم می‌کند که مردم دیگه دارند درش زندگی می‌کنند، شغل دارند. اسب و اسب‌سواری برای شغل مردانه نماد مناسبی است. این تصاویر حالتی درهم‌وبرهمی دارد که جهانی غیر جهان هنرمند است و چیزهای مثبتی نیستند. شما سایات نووآ را می‌بینید که تنها چیزی که دارد کمانچه‌اش است که انگار در برابر نیروی مردانگی و قدرت شکار و چیزهایی که بقیه مردها دارند کافی نیست. و اتفاق بد اینجا می‌افتد و فرشته‌ای کمانچه را ازش می‌گیرد. انگار با ارتباطی که با آن زن برقرار کرده از زندگی نرمالش دارد دور می‌شود. چون برای جلب توجه آن زن لازم است که مثل بقیه سوار اسب شود درحالیکه سرنوشتش یک آدم پیاده‌ای است که کمانچه دارد. تا اینکه سوار اسب می‌شود و کمانچه را تحویل می‌دهد. بعد از این ماجراها دیگر سایات نووآ هنرمند نیست فصل‌های وحشتناک قرمز و سیاه می‌آیند و او می‌رود و از زندگی می بُرد و در دیر زندگی می‌کند. کتاب را دستش می‌بینید، آن دانش دینی که بهش داده شده همیشه همراهش هست ولی از هنرش دور می‌شود. شمشیر و تپانچه در این صحنه ها جایگزین کمانچه می شود و شروع انحرافی است که در زندگی شاعر رقم می خورد. البته بعدها در پیری کمانچه را دوباره به دست می آورد.

سرزمین مرده‌ها

(00:54:50) این قسمت با این عبارت شروع می‌شود که «ما به دنبال خلوتی برای عشق‌مان بودیم ولی جاده ما را به سرزمین مرده‌ها برد».

پاراجانف با ارئه‌ی تصاویری که در شاعر و همسرش وارد زیرزمینی می‌شوند که در آن مجسمه هست، به رابطه‌ی جنسی اشاره می‌کند. تا حد ممکن وحشتناک است. انگار برای سایات نووآ برقراری این رابطه با جنس مخالف حالت فاجعه‌آمیزی داشته است. از عبارت اولیه بر می آید که جسم مرده است. انگار که پاراجانف می‌گوید رابطه جسمانی عشق را خراب می‌کند برای اینکه آن بخش مرده‌ی انسان‌ها را با هم مربوط می‌کند. این دو نفر را که عاشق هم هستند هیچ کجا با هم نمی‌بینید. هرکدام را با یک موجود عروسک ‌مانند مرده می‌بینید که دارد بهش دست می‌کشد. انگار روح‌ها با هم ارتباط ندارند. خاکستر معمولا نماد شرم است و چیز مثبتی نیست. و انتهای این قسمت شلیک گلوله را می‌بینید که بعدا مشخص می‌شود اینکه مدام شخصیت معشوق گلوله شلیک می‌کند به چه معناست.

رنگ‌ها قرمز و سیاه شده. صحنه‌ای هست که زن با حالت گناهکارانه‌ای چهره‌اش را پشت دستکش‌های سیاهش پنهان می‌کند. انگار بعد از اینکه گناهی انجام دادند دیگر رابطه به آن زبیایی که برقرار شده بود برقرار نمی‌شود. مثلا در صحنه‌ی اول که رنگ‌ها عموما آبی و طلایی بود ساز کوک بود ولی اینجا ساز از کوک خارج شده است. همچنین ثبات تصویر فرشته به هم خورده. در انتهای فصل سایات نووآ‌ عقب عقب می‌رود و این فرد را ترک می‌کند و دنیایی که درش هنر است و همه چیز را می‌گذارد و می‌رود.

آنهایی که از پله بالا می‌روند همه ساز دستشان هست. درحالیکه او آن پایین سرگردان است و سازی هم دستش نیست. تصاویر نشان می‌دهد با اینکه او پشت فرش‌هایی قایم می‌شود ولی هنوز شهوت وجود دارد، و آن مرد و زنی که نماد شهوت هستند ظاهر می‌شوند. انگار این تصاویر توضیح می‌دهند که چرا سایات نووآ مجبور می‌شود به دیر برود انگار سایات نووآ نمی‌خواهد دیگر این افکار شهوانی را داشته باشد. برای همین دنیا را ترک می کند و به دیر پناه می برد. (در زندگی واقعی سایات نووآ روایتی وجود دارد که شبیه شایعه ست که سایات نووآ در دورانی که در خدمت یکی از پادشاهان گرجستان بوده است، عاشق خواهر پادشاه شده و با او ارتباط برقرار می کند و پس از آن به دیر می رود.)

فصل میان‌سالی

به دیر رفتن و تقابل دو گونه زندگی در دیر

(1:00:30) لباس سیاهی که در دیر به سایات نووآ می‌دهند نماد زهد و دوری از دنیا می‌شود که بعدا از تن درمی‌آورد. در دیر می‌بینید که سایات نووآ به قسمت‌های معنوی حضور در دیر جذب می‌شود و برای مرگ یک فرد و برای عروسی دو نفر و تولد و نام‌گذاری و غسل تعمید مراسمی اجرا می‌کند. درحالیکه بقیه دارند کاه باد می‌دهند، انگور آب می‌گیرند،روغن آفتابگردان می گیرند و انار می‌خورند. انگار که در خود دیر هم دو نوع فعالیت وجود دارد: فعالیت‌های معنوی و فعالیت‌های دنیایی. سایات نووآ تا یک جایی عمیقا درگیر فعالیت‌های معنوی است. اگر انار را نماد معنویت و عرفان بگیرید بقیه دارند آن را می‌خورند درحالیکه سایات نووآ آن کنار با یک کتاب ایستاده. این تضادی که در این تصویر هست مقدمه‌ای است که همین نکته را در قسمت‌های دیگر هم باز ببینید. تا اینکه خود سایات نووآ هم می‌رود از جایی که شراب هست، شراب می‌خورد.

مرگ پدر لازاروس

(01:02:45) از لحاظ تاریخی می‌دانیم دیری که سایات نووآ در آن زندگی می‌کند صومعه‌ی لازاروس بود. لازاروس از بزرگترین شخصیت‌های مذهبی ارمنستان است و در زمان سایات نووآ از دنیا رفته. در این فصل می‌بینید که خبر مرگ پدر لازاروس می آید. فرشته‌ها به زمین می‌آیند - جلسه‌ی قبل گفتیم که هر آدمی در فیلم که موهایش خاکستری است فرشته است - سایات نووآ باز کسی است که درگیر مراسم تدفین است. فرشتگان برای بردن پدر لازاروس آمده‌اند و مردم - گوسفندها در فیلم - هم که سرگردان شده‌اند چون رهبر مذهبی‌شان را از دست دادند.

ماجرای دختر راهبه

به روایت پاراجانوف باز توی دیر یک ماجرای جدید پیش می‌آید. انگار در دیر هم یکی از راهبه‌ها علاقه‌مند می‌شود. سایات نووآ از بین آن چیزهایی که می‌دوزند آنی را که مال آن دختر است را انتخاب می‌کند که روانداز لازاروس می‌شود. باز می‌بینید که در این ماجرا لباس سایات نووآ سفید می‌شود و بعدا می‌بینید که دختر راهبه را تنبیه می‌کنند. تا اینکه آن دو عصا از آن دو دست با رنگ مختلف می‌افتد که پایان کار فصل مرگ لازاروس است.

جمع شدن همه‌ی جنبه‌ها

فصل جدیدی شروع می‌شود با این شعر: در دره‌ی آفتابی .. همه‌ی داشته‌های من و کودکی من و عشق من قرار دارد.


لحظه‌هایی از زندگی درونی زندگی سایات نووآ‌ را قرار است ببینید که جدایی که بین کودکی و جوانی و میان‌سالی‌اش بوجود آمده همه با هم جمع شده. مثل مفهوم رسیدن به ۴۰ سالگی در دین ما. اینکه انسان به جایی می‌رسد که به یک حالت پختگی می‌رسد. در تصاویری می‌بینید که همه‌ی چیزهایی که در گذشته‌اش بوده همه چیزهایی که در از اول دیده بودید به طور مختصر دوباره ظاهر می‌شوند. اینجا بعضا با وضوحی ظاهر می‌شوند که می‌توانید معنی بعضی از نمادهایی که قبلا دیدید چه بوده. مثلا تصویری هست که در آن کودک با فرشته توپ بازی می‌کند. توپ نماد کودکی و بازیگوشی معصومانه است برای اینکه بچه با همان توپ با یک فرشته بازی می‌کند. وسط این بازی مردی قرار گرفته که نماد مردانگی و بلوغ جسمانی سایات نووآ بود. شلیک تیر کودکی سایات نووآ را می‌کشد. انتهای فصل رابطه‌ی جنسی این شخصیت با همین لباسی که پوشیده تیری شلیک می‌کند که انگار ارتباط سایات نووآ با فضای کودکی‌اش که هنرش را به او داده بود قطع می‌شود. آن لباس سیاه به سفید تبدیل می‌شود، همه چیز برمی‌گردد اینجا جاهای خوبی از زندگی سایات نووآ‌ست که همه‌ی آن پراکندگی‌هایش جمع می‌شود - در زندگی همه افراد چنین اتفاقی می‌افتد.


بعد صحنه‌ای هست که همه چیز توش هست: گهواره توش هست، نوازنده هست،‌ پدر لازاروس هم هست. هرچه که در زندگی سایات نووآ بوده جمع می‌شود. کودکی سایات نووآ‌ دوباره دستش را می‌گیرد و می‌برد. صحنه‌ی خیلی معصومانه‌ای از رابطه‌ی کودک با پدر و مادر هست که از دستشان نان را می‌گیرد و با حالت حریصانه‌ای می‌خورد.

فصل پیری

این تصاویر مقدمه‌ی پیر شدن سایات نووآ است. درحالیکه اینجا همه‌ی چیزهای کودکی و جوانی جمع می‌شود که خوب است. باز نمادهای بدی وجود دارد از از دست رفتن یک سری استعدادهای دینی. همانطوری که انتظار داریم تا یک سنینی برای رشد کردن و تحویل گرفتن یک استعدادهایی جا دارد. اینکه بادی می‌آید و کسانی که تمثال‌های دینی می‌کشند از کار باز می‌مانند - این‌ها موجوداتی داخل روان سایات نووآ هستند - بادی می‌آید و گنبد طلایی می‌افتد و می‌شکند، تا اینکه در اینجا وارد فصل پیری می‌شویم با این عبارت زیبا که بوضوح دیدم که حیات مرا ترک می‌کند. آن بره‌ای که در تصویر هست نمادی برای معصومیتی است که در این سنین بهش روی می‌آورد.


تصاویری می‌آید که دیگر مقدمه‌ی مردنش هستند. موجوداتی که داس در دست‌شان هست. تصویری هست که در آن سایات نووآ‌ با بره روی دیواری هستند و افرادی داس در دست‌شان هست و همه چیز را درو می‌کنند و از کنار سایات نووآ‌ پایین می‌ریزند.

صحنه‌هایی از آشپزی زن‌ها هست که حس ملال از چیزهایی که اطراف سایات نووآ در دیر می‌گذرد را منتقل می‌کند. جایی هست که در آن سایات نووآ دیر را ترک می‌کند. مرد و زنی می‌آیند. زن پرچانگی می‌کند و در حین حرف‌هایش از عاشیقی حرف می‌زند که آواز می‌خواند و بعدش تصاویری از خواننده‌ای را می‌بینید که در حضور سایات نووآ می‌خواند - این قسمت‌ها را درونی تعبیر کنید - یک ترانه‌ی بسیار زیبا از سایات نووآ‌ را می‌شنوید «یارکی قربانیم». در عین حالیکه او می‌خواند بقیه هم با صدای زنانه دکلمه می‌کنند. اینجا مثل تجدید حیات هنری سایات نووآست. اگر خیلی رئالیستی بخواهید تعبیر کنید می‌توانید بگویید که کسی بیاید برای هنرمندی یکی از ترانه‌های خودش را بخواند و هنرمند یادش بیاید که یک موقعی چقدر کارهای خوبی می‌کرده و چیزهای زبیایی خلق کرده ولی بهتر است هیچ جا را خیلی رئالیستی تعبیر نکنید، درواقع در درون سایات نووآ یک اتفاقی می‌افتد که این ترانه‌ها زنده می‌شوند و تصمیم می‌گیرد که دیر را ترک کند. تا اینکه کودک دوباره از نردبان پایین می‌آید و آن کمانچه را هم می‌آورد،‌ نحوه‌ی پایین آمدنش با آن شک و تردید و موسیقی فیلم در این لحظه معنایی را منتقل می‌کند. توجه کنید که راهی دیگری وجود ندارد که چنین مضامینی را جور دیگری منتقل کرد. فرشته‌ای می‌آید و برایش اسب می‌آورد و سایات نووآ‌ هم خیلی تمایل ندارد. مثل اینکه از یک جایی به عنوان شغل از هنرش استفاده می‌کند و شاید به همین معنی تمایل نشان نمی‌دهد.

در اینجا ایرانی‌ها هم وارد کار می‌شوند. یکی از سربازان آغامحمدخان تیری می‌اندازد و یک نماد مسیحی پایین می‌افتد.


این صحنه‌ها دیگر ادامه‌ی این هستند که سایات نووآ همین‌طور دارد می‌میرد. فرشته‌ی کوری که نان را به مردم تعارف می‌کند فرشته‌ی مرگ هست. حالت اغراق مردم در برابر مرگ را ببینید در برابر آن حالت ثبات و آرامشی که خود سایات نووآ‌ دارد. جایی از زیر تابوت بیرون می‌آید و نان را از فرشته تحویل می‌گیرد.

نسخه‌های متفاوتی از این فیلم از لحاظ تدوین وجود دارد و در نسخه‌های مختلف بعضی از قسمت‌ها پس و پیش هستند. جایی می‌بینید که کودکی‌اش بال دارد و حالت تعلیق دارد. جایی که مربوط به مردن می‌شود دیواری که ازش آب می‌ریزد را می‌بینید.

شخصیتی که هنرپیشه‌ی جوانی بازی می‌کند که الهه‌ی الهام هنر سایات نووآ‌ هست و یادآور دوران جوانی و عشق است خمره‌ی پر از شراب را روی سینه‌ی سایات نووآ خالی می‌کند. یک موجود ماوراءطبیعی آن اواخر ظاهر می‌شود و دری باز می‌شود. آن موجود آدم نیست بنا نیست، عمر آدم‌ها توسط آن گلی که می‌گیرد و چیزی پر می‌شود تا بالا و به سایات نووآ دوبار می‌گوید آواز بخوان تا به او می‌گوید بمیر و سایات نووآ می‌میرد. در نهایت هم خروس‌های سرکنده را می‌بینید که نشانه جان کردن هستند و در انتها آن چیزی که باقی بانده جنبه‌ی شاعرانه و هنر سایات نووآست که بعد از مرگش هم همچنان هست.

توضیحات جانبی

همزادپنداری پاراجانوف با سایات نووآ

سایات نووآ به پاراجانوف از لحاظ فرهنگی شباهت زیادی دارد، پاراجانوف با سایات نووآ‌ همزادپنداری می‌کند و تاجایی که می‌تواند فیلم را به سمت زندگی خودش می‌کشاند. سایات نووآ یک فرد ارمنی، گرجی و آذربایجانی است. و خیلی نماد خوبی از اتحاد این سه قومی است که با هم مشکل دارند. به همین علت هم اتحاد جماهیر شوروی به چندین بار ساخته شدن فیلم‌هایی در مورد او علاقه‌مند بوده. به شدت پاراجانوف با سایات نووآ‌ همزادپنداری می‌کند و تا جایی که می‌شده این فیلم را به سمت خودش کشانده. پاراجانوف در گرجستان از یک خانواده‌ی ارمنی به دنیا آمده. فیلم اولش، سایه‌های نیاکان فراموش‌شده‌ی ما، یک فیلم گرجی است. سایات نووآ از نظر فرهنگی ارمنی است، و آخرین فیلمش، عاشیق غریب، در سنت آذربایجانی است. سومین فیلمش، افسانه‌ی قلعه‌ی سورام، هم گرجی است. پاراجانوف هم اعتقادات دینی عمیقی دارد. باید دقت کرد که چقدر در این فیلم با سایات نووآ طرف هستیم و چقدر زندگی شخصی پاراجانوف را می‌بینیم. در جاهایی پاراجانوف غلبه می‌کند،‌ مخصوصا در قسمتی که از اختلالات دوره‌ی کودکی و نوجوانی حرف می‌زند و آن حالت تروماتیکی که رابطه‌ی جنسی در این فیلم ایجاد می‌کند. زندگی سایات نووآ اصلا اینطور نیست. در فیلم عشقی وجود دارد که به طور وحشتناکی قطع می‌شود و انگار سایات نووآ تجرد را انتخاب می‌کند و رابطه‌ی شکست‌خورده‌ای با زن‌ها دارد. در واقعیت اختلاف تاریخ‌دان‌ها این است که سایات نووآ یک زن داشته یا دوتا. پاراجانوف است که همچنین زندگی جنسی نابسامانی داشته و به طور قطع همجنس‌گرا بوده و نتوانسته زندگی جنسی سالمی داشته باشد. اگر پاراجانوف راست می‌گوید که در مورد صحنه‌های این فیلم فکر نکرده و تصاویری در حالت خواب و بیداری می‌دیده و می‌ساخته طبیعی است که زندگی شخصی‌اش در فیلم ظهور کرده باشد. یک جایی حتی شعری که در این فیلم خوانده می‌شود نوشته‌ی شعرش فارسی است.

درست است که سایات نووآ‌ اشعارش بیشتر به ترکی و ارمنی است ولی به عنوان یک شاعر در سنت شعر زبان فارسی است، نمادهای مشابهی با شعر حافظ و شعر ایرانی دارد. شعر فارسی شعر قدرتمندی است و بر سنت‌های شعری تاثیر داشته.


سوال: اینکه سایات نووآ عهدش را شکست به خاطر ورودش به اجتماع و موقعیت‌های اجتماعی است. نه به خاطر رابطه‌ی جنسی

جواب:‌ ورود به اجتماع موثر بوده و صحنه‌ای که کمانچه از دستش خارج می‌شود بعد از نمایش تودرتوی آدم‌هاست که زندگی روزمره را نشان می‌دهد. ولی این صحنه‌ایی که به زیرزمین می‌روند و خاکسترها بالا می‌آید و عبارتی که گفته می‌شود که «ما به دنبال کنجی برای عشق‌مان بودیم ولی جاده ما را به سرزمین مرده‌ها برد» که در نهایت کات می‌شود به آن تصاویر قرمز و سیاه. که نشان‌گر عشقی است که تلف شده و به حالت گناه در آمده. را نباید فراموش کرد. اگر این صحنه‌های خاکستر و زیرزمین نبود و صحنه‌های قرمز و سیاه بعد از صحنه‌های شکار می‌آمد می‌شد گفت که مشکل اینطور بوجود آمد که آن رابطه‌ی عاشقانه کارش به اینجا کشید که سایات نووآ‌ مجبور شد که وارد زندگی اجتماعی معمولی بشود و هنر را رها کرد و این خلاف عهد آسمانی بود. به علاوه آن نمایش شیطانی که دارد به طبل می‌کوبد که مساله‌ی شهوت را نشان می‌دهد نباید فراموش کرد.

این‌ها همه ظهور زندگی پاراجانوف در فیلم است. خود سایات نووآ‌ زندگی خوبی داشته. همسر داشته و تا زمانی که همسرش به نام مرمر زنده بوده با همان همسرش بوده.

ناخودآگاهی جمعی

نمادهایی که در این فیلم ظاهر می‌شود،‌ نمادهای ناخودآگاه جمعی هستند و مشترک همه‌ی آدم‌ها. اگر میوه‌ی شیرین نماد شهوت است،‌ اینطوری نیست که فقط برای سایات نووآ‌ یا پاراجانوف معنی داشته باشد. این‌ها مثل رویاهایی می‌مانند که از فضای ناخودآگاه شخصی بالاتر رفته‌اند. همانطور که رویاها می‌توانند در مورد حقایق عالم حرف بزنند. رویاها فقط یک مجموعه چیزهای سرخورده‌ای که در پستویی ریخته شده باشد نیست. مراحل رشد انسان و حتی اینکه چه اتفاقاتی افتاده یا می‌افتد یا قوانین این عالم چیست می‌توانند در رویاها ظاهر شوند. من مطمئن هستم که پاراجانوف خیلی از چیزهایی که در این فیلم هست را نمی‌تواند به عنوان یک پدیده‌ی علمی توضیح دهد. این فیلم نمونه‌ی یک کار هنری است که خیلی نکات ظریفی در مورد روان انسان وجود دارد که من مطمئنم خود پاراجانوف آنها را نمی‌داند. مثلا تصاویری که بین دوران میان‌سالی و بزرگ‌سالی می‌آید، بادی که می‌آید و زنانی که نان را بغل کرده‌اند، همه به فضای transition که در دوران میان‌سالی می‌آید اشاراتی می‌کند و در همه‌ی انسان‌ها مشترک هستند. اینکه کودکی دوباره ظاهر می‌شود و یک جور تجدید رابطه با پدر و مادر بوجود می‌آید. یا آن تصویری که همه‌ی موجودات زندگی سایات نووآ‌ کنار هم قرار می‌گیرندِ، من فکر نمی‌کنم خود پاراجانوف می‌توانست بیان کند که این تصاویر چه می‌گویند، خیلی ناخودآگاه اینها را ساخته. من به فیلم رنگ انار به عنوان پدیده‌ای که در جهان وجود دارد و واقعیت‌هایی در مورد روان انسان درش هست چیزهای جالبی می‌توانم پیدا کنم. این نشان‌دهنده‌ی این است که اگر کسی خودآگاهی و ناخودآگاهی شخصی‌اش را بتواند کنار بگذارد یک منبع عظیم مشترکی در مورد نهاد انسان و حقایق جهان در همه‌ی انسان‌ها هست همان منبعی که یونگ آن را ناخودآگاهی جمعی می‌خواند. این فیلم هم نیاز به متدهای یونگی برای تعبیر دارد و هم تایید کننده‌ی وجود ناخودآگاه جمعی.


اینکه ناخودآگاه شخصی پاراجانوف چطور در این فیلم اختلال ایجاد می‌کند تصویری که از رابطه‌ی زن و مرد هست به دلیل تجربه‌ی شخصی خود پاراجانوف بیش‌ازاندازه سیاه است. به سادگی نمی‌توان خودآگاهی و ناخودآگاهی شخصی را خاموش کرد. اگر کسی بتواند این کار را بکند به منبع عظیمی از دانش می‌رسد. هرچقدر هم سعی کنیم به هرحال ناخودآگاه شخصی و تجربه‌های شخصی و خودآگاهی انحرافاتی از چیزهایی که از نهاد انسان بیرون می‌آید را ایجاد می کنند.

مراجع