جلسهٔ ۶

از روانکاوی و فرهنگ
پرش به ناوبریپرش به جستجو
روان‌کاوی و فرهنگ، دکتر توسرکانی، جلسه‌ی ۶، ۱۳۸۵

نظریه‌ی فروید در باب دین

در این جلسه در ابتدا اجمالاً به نظریه‌ی فروید در باب دین می‌پردازیم. نظر فروید در باب دین در چند اثر وی از جمله «توتم و تابو» [۱]آمده است. فروید احساس دینی را امری مربوط به عقده‌ی جنسی ادیپ می‌داند.

پدیدآیی دین در نظریه‌ی فروید این‌گونه بوده است که در جوامع ابتدایی همیشه یک نر قدرتمند وجود داشته است که صاحب همه‌ی ماده‌ها بوده است. فرزندان این نر، یعنی نرهای جوان در این موقعیت دچار محدودیت هستند و این محدودیت دائمی آن‌ها در طولانی‌مدت باعث می‌شود که به نوعی خوددار خود نباشند و نر اولیه را بکشند. بعد از کشتن نر بزرگ، قبح این گناه در ضمیر ناخودآگاه نرهای جوان می‌ماند. برای آرامش وجدان خود، سعی می‌کنند شروع به تقدیس نر بزرگ کنند که این تقدیس در حالت شدید خود، رفته‌رفته موجب پدیدآیی دین خاص و اتخاذ آن توسط افراد یک جامعه می‌شود. این تحلیل فروید از دین در نوع خود بسیار عجیب است.

اصناف منتقدان فروید

منتقدان فروید چند نوع هستند.

عده‌ای روان‌کاوانی هستند که از طرفداران وی به حساب می‌آیند و صرفاً انتقادات جزئی به نظریه‌ی او دارند و هر یک به نوبه‌ی خود درصدد رفع این اشکالات و اصلاح نظریه‌ی فروید برآمده‌اند. عده‌ی دیگری از روانکاوان هستند که با حفظ چهارچوب و کلیات نظریه‌ی فروید مثل نظریه‌ی ناخودآگاه، سعی در ارائه‌ی نظام روانکاوانه‌ی متمایزی کرده‌اند که دیگر فاصله‌ی بعید آن‌ها با فروید مانع از این می‌شود که آن‌ها را فرویدی دانست. مثل یونگ یا تا حدی اریک فروم. دسته‌ی سوم منتقدان فروید کسانی هستند که رویکرد افراطی دارند و برای نظریات فروید ارزش زیادی قائل نیستند که به دو دسته‌ی کلی‌تر قابل‌تقسیم‌اند. یک دسته افرادی هستند که متعلق به شاخه‌های دیگر روانشناسی غیر از روانکاوی هستند و بیش‌تر روان‌درمانگران‌اند و نوع نقدهایشان به فروید نیز افراطی است؛ مانند آیسنک که کتاب او، «افول امپراتوری فرویدی»[۲] پیش‌تر ذکر شد. دسته‌ی دیگر نیز کسانی هستند که نوع نقدشان به فروید، از نظرگاه فلسفی است. مثل نقدهای پاپر به فروید. پاپر که اصلاً نظریات فروید را شارلاتان بازی می‌دانست و آن‌ها را به عنوان نمونه‌ی شبه‌علم مطرح می‌کرد. این دسته بیش‌تر نقدهایشان به پیش‌فرض‌های علم شناختی فروید است.

تفاوت زمانه‌ی علمی فروید با عصر حاضر

بسیاری سؤالات و پیش‌فرض‌ها در زمینه‌ی نظریات فروید وجود دارد که فقط فیلسوفان صلاحیت بررسی آن را دارند. می‌توان این مباحث را در چند دسته کلی مطرح کرد:

آیا آرمان تحویل علوم مختلف به علوم پایه مثل فیزیک آرمان درستی است؟ با فرض اینکه اصل آرمان پیش‌گفته، قابل دفاع باشد، آیا روانشناسی و روانکاوی نامزد مناسبی برای این تحویل است. برفرض صحت این آرمان و صحت نامزدی روانکاوی، آیا فروید در فعالیت علمی خود در جهت این آرمان درست و موفق عمل کرده است؟

نکته مهم این است که زمانه‌ی فروید به لحاظ اقبال به چنین رویکردی با زمانه‌ی فعلی و فضای علمی فلسفه‌ی علم متفاوت است. فروید در دوره‌ای می‌زیست که نظریه‌ی عمومی این بود که فیزیک تکلیفش مشخص شده است و نیوتون آن را به کمال نهایی رسانده است. از این نظر طبیعی بود که پایه‌ی مناسبی برای تحویل علوم مختلف انگاشته شود. این رویکرد به فیزیک بسیار با زمان فعلی متفاوت است.

در زمان فروید دو اتفاق مهم در فیزیک افتاد که امروزه هم نتایج آن‌ها وجود دارد. یکی نسبیت انیشتین کشف شد که به نوعی نقضی بر تمامیت فیزیک نیوتون بود و دیگری مکانیک کوانتومی کشف شد که به نوعی همه‌ی نظرات نیوتون را زیر سؤال می‌برد. امروزه با گذشت ۸۰ سال از این دو واقعه مهم هنوز هم فیزیک به یک نظریه‌ی کلی که تلفیقی از این دو نظریه باشد، نرسیده است و فیزیک امروزه چندپاره شده است. دانشمندان همیشه امیدی داشته‌اند که انقلاب بزرگ‌تری در فیزیک رخ دهد و نظریه‌ی همه‌چیز کشف شود. این نوع امیدواری‌ها را در فیزیکدانان بزرگی مثل «پن روز» و «هاوکینگ» به صراحت می‌بینید. پس امروزه منطقی است که با وضع فعلی فیزیک آرمان تحویل‌گرایانه را که بسیار محدودکننده و مقیدکننده نیز هست مورد تردید بدانیم. امروزه بیش‌تر بر روش و نقد علمی تأکید می‌شود تا اصولی مثل تحویل‌گرایی. این دغدغه‌ی تحویل گرایی که زمانی در فروید دغدغه‌ی موجهی بوده است، در بعد از او و در زمانه یونگ و لکان دیگر اصلاً قابل‌توجه و پیگیری نیست. خصوصاً اینکه ارجاع فروید به برخی دانش‌های آن زمان مثل عصب‌شناسی که در آن دوران بسیار ابتدایی بوده است، امروزه و با پیشرفت غریب این دانش‌ها، غیرقابل‌دفاع بودن عملکرد وی را نشان می‌دهد.

مسئله‌ی بعد این است که اصلاً برفرض تمامیت فیزیک و علوم پایه، خود آرمان و ایده‌ی تحویل گرایی در علوم انسانی قابل دفاع نیست. اساساً التزام به این رویکرد در فعالیت علمی نوعی تقیّد و محدودیت را به همراه دارد و یک تلاش دائمی برای هم‌خوانی مشاهدات با اصول علوم پایه مانند فیزیک را خواهان است. لااقل الآن علمی بودن و کار علمی کردن لازمه‌اش حرکت در مسیرهای طی شده‌ای مثل تحویل‌گرایی نیست و امروزه آنچه مهم است، رعایت روش علمی و نقد علمی است.

یکی از انتقادهای وارد به فروید همین التزام بیش‌ازاندازه او به نظریه‌پردازی و اصول تحویل‌گرایی فیزیکالیستی است؛ و این روحیه‌ای است که دیگر در بعد از او و کسانی چون یونگ و لکان مشاهده نمی‌شود. یونگ بسیار به مشاهدات جامع داشتن اهمیت می‌داد، مطالعه گسترده‌ای در باب رؤیاهای ملل، اسطوره‌ها، پدیده‌های فرهنگی و انسانی و… داشته است. امروزه آنچه بیش‌تر در فضای فلسفه علم مقبولیت دارد، پیروی از متد علمی است که متد علمی حاصل مدل کردن مشاهدات پایه است.

اگر فروید در زمانه‌ی خودش تحت تأثیر انقلاب کوانتومی قرار نمی‌گیرد، چیز غریبی نیست تا به امروز هم بسیاری در پژوهش‌های خود بی‌اعتنا به این نظریه و لوازم آن هستند. فقط باید به این توجه داشت که گذار فروید از نظرات اولیه‌اش که بیشتر رویکرد فیزیولوژیک دانست تا دوره‌های اخیرش که غریزه‌ی مرگ را خارج می‌کند، به خاطر تحت تأثیر قرار گرفتن نسبت به نقدها به فیزیک نیوتون نبوده است، بلکه به خاطر ناکامی‌هایی بوده که در تحلیل‌های دوره‌ی اولیه‌اش برایش پیش آمده است

پایگاه روشی فیزیکالیستی علم معاصر

البته در فلسفه‌ی امروزی، توافق کاملی در مورد روش علمی وجود ندارد، اما این بدان معنا نیست که حداقل‌هایی در این زمینه پذیرفته نباشد. پوپر در فلسفه‌ی علم آخرین فیلسوفی است که ایده‌های مشخصی در باب روش علمی دارد و اتفاقاً بر اساس همین ایده‌ها سعی می‌کند که کار فروید را غیرعلمی نشان دهد. بعد از پاپر، فیلسوف مهمی به نام فایرابند در کتاب «برضد روش» [۳] خود که به فارسی هم ترجمه شده، سعی می‌کند نشان دهد چیزی تحت عنوان روش علمی وجود ندارد. رویکرد ماتریالیستی یا فیزیکالیستی علوم پایه مثل فیزیک همراه با پیش‌فرض‌هایی است که هرکس بخواهد در آن، کار علمی کند، باید پیش‌تر آن‌ها را پذیرفته باشد و گویی به صورت پیشین شرط شده که لازمه‌ی فعالیت علمی پذیرش چنین پیش‌فرض‌هایی است. فیزیکالیسم یکی از آن‌هاست.

فیزیکالسیم یعنی هر پدیده‌ای در جهان وجود دارد، قابل توضیح بر اساس علوم پایه مانند فیزیک است. امروزه بیش‌تر بجای ماتریالیسم، فیزیکالیسم می‌گویند، زیرا معنا و تعریف ماده، امروزه با کشف میدان‌های انرژی دستخوش ابهام شده است. پذیرش این پیش‌فرض‌های متودولوژیک یعنی پذیرش اینکه در کار علمی سراغ اموری که قابل توضیح توسط علوم پایه نیستند، نرویم. فروید به شدت به چنین رویکردی معتقد و ملتزم است.

آنچه معمولاً فراموش می‌شود این است که فرض فیزیکالیسم یک فرض متودولوژیک است، نه معرفت‌شناختی یا هستی‌شناختی. از این نظر در پیش گرفتن و تعهد به این متد علمی منافاتی با اعتقاد به امور هستی شناسانه خارج از مبانی فیزیکالیستی ندارد؛ یعنی لزومی ندارد خروجی باورهای ما با لحاظ مبانی فیزیکالیستی باشد. بله در زمینه پژوهش علمی گریزی از تعهدات فیزیکالیستی نیست و مثلاً نمی‌توان مانند نیوتون در مواردی که نظریه ما با خللی مواجه می‌شود، پای امور ماوراءالطبیعی را به میان کشید. نیوتون در نظریه‌پردازی خود نسبت به منظومه شمسی وقتی که نمی‌تواند پایداری منظومه شمسی را نشان دهد آن را منتسب به قدرت خداوند می‌کند. البته بعدها لاپلاس نشان داد که نیوتون در محاسبات دچار خطا شده است. نمونه خوبی از این مسئله، نظریه عدم قطعیت «هایزنبرگ» است. این پدیده‌ی عدم قطعیت نه تنها توجیه علمی ندارد، بلکه نمی‌توان برای توضیح آن مدلی نیز ارائه داد. ولی نمی‌توان در توضیح این پدیده به امور غیر فیزیکی ارجاع داد و کشف این پدیده‌ای را نشانه‌ای از نقض تحلیل‌های فیزیکالیستی دانست.

نکته اصلی در این مبحث این است که اگر پیشرفت علمی تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند مبانی فیزیکالیستی را نقض کند، بر همین اساس نباید آن‌ها را تائید نیز بکند. بر اساس یک قاعده کلی، اگر نظریه‌ای داشتیم که هیچ‌گاه به لحاظ تجربی نقض نمی‌شود، پس نمی‌توان برای آن از تجربه تأییدی نیز آورد. این دقیقاً مقابل نظریه عمومی و عرفی در باب علم است که پیشرفت دانش را مؤیدی بر مبانی فیزیکالیستی آن می‌داند. اساساً پیشرفت علم در محدوده مبانی فیزیکالیستی به لحاظ روشی است.

نقدها به فروید

نقدهای پوپر به فروید

پوپر به عنوان بزرگ‌ترین فیلسوف علم قرن بیستم اولین کسی بود که سعی کرد نشان دهد، روانکاوی علمی نیست.

پوپر شرط علمی بودن یک نظریه را ابطال‌پذیری آن می‌داند. این شرط البته به این معنا نیست که یک نظریه‌ای وقتی علمی است که ابطال شود، بلکه مراد آن است که نظریه‌ای علمی است که بتوان در شرایطی معین، صحت آن را بر اساس آزمونی تجربی سنجید و آزمون تجربی بتواند علی‌الاصول نادرستی آن را نیز نتیجه دهد. مثلاً در مکانیک نیوتون بیان می‌شود که اگر در شرایطی معین گلوله‌ای را رها کنیم، مسیری را با ویژگی‌های معین طی می‌کند که می‌توان این نظریه را با آزمایش تجربی موردسنجش قرار داد. اساساً هم نظریه نسبیت انیشتین پس از آزمون تجربی نظریه‌ی نیوتون و احراز نادرستی آن ابراز شد. قوانین فلسفی که بر اساس روش عقلی به دست می‌آید، معمولاً قابلیت نقض تجربی ندارند، مثلاً قانون علیت که هر پدیده‌ای علتی دارد.

در موردنظریه فروید نقض‌های تجربی زیادی مطرح می‌شود: مثلاً اگر رؤیاها بازتاب امیال سرکوب شده‌اند، پس همیشه باید رؤیابینی مطبوع و خوش‌آیند باشد، درحالی‌که گاهی رؤیاها تلخ و گزنده‌اند. از سوی دیگر این رؤیاهای تلخ و گزنده نمی‌توانند تحت نظریه عمومی فروید که خواب را محافظ روان می‌دانست قرار بگیرند، زیرا گاهی رؤیاهایی باعث می‌شوند انسان از خواب جدا شود و مانع خواب هستند.

پاسخ فروید و فرویدی‌ها به اشکال ابطال‌ناپذیری تجربی

سخن خود فروید در برابر این نقص‌ها جالب است. فروید در کتاب «تفسیر خواب» [۴] می‌گوید گاهی که از مریض‌های خود درخواست می‌کنم رؤیای بعدی خود را بازگو کنند، رؤیای بعدی این بیماران معمولاً محتوایش نقضی بر نظریه من است و علت آن این است که آرزوی پنهان و درون این بیماران بعدازاینکه نظریه من را می‌فهمند، این است که نظریه من درست نباشد، چون باعث نوعی مواجهه این افراد با ناخودآگاهشان می‌شود و ناخودآگاه معمولاً برای ابراز شدن، مقاومت می‌کند. ولی خود این رؤیابینی‌ها هم در جهت رسیدن به آرزویی درونی است.

در جای دیگری فروید می‌گوید وقتی من در مورد وضعیت روانی بیماری به او توضیح می‌دهم و می‌گویم مشکل تو این است، اگر فرد سخن وی را بپذیرد که مؤیدی بر نظریه فروید است؛ و اگر سخن فروید را نپذیرد و تائید نکند، فروید می‌گوید بیمار دارد مقاومت می‌کند. مثلاً فروید قائل است بیماری پارانویا در اثر سرکوبی تمایلات هم‌جنس‌گرایانه است و وقتی این نظریه توسط شواهد حاصل از فرد بیماری تائید نشود، فروید می‌گوید بیمار در حال مقاومت است و واقع را ابراز نمی‌کند.

از سوی دیگر فروید بسیاری مسائل را به دوران کودکی و سن دوسالگی مربوط می‌داند و این سنی است که معمولاً افراد تصویر روشنی از وقایع آن زمان ندارند و این باعث می‌شود هر گزارش سازواری را از آن قبول کنند.

اگر به کتاب «افول امپراتوری فرویدی» مراجعه کنید در آن بسیاری فکت‌های مخالف نظریه فروید ذکر می‌کند که با گذشت یک قرن از طرح نظریات فروید و افزایش این فکت‌های ناقض، تمامی این‌ها موردتوجه طرفداران فروید قرار نگرفته و از این‌ها به راحتی با توجیهات ساده‌ای عبور می‌کنند. مثلاً مخالفان فروید می‌گویند فکت‌هایی مؤید نظریه فروید از دوران کودکی افراد موجود نیست. َعلاوه بر این بسیاری فکت‌های ناقض وجود دارد. پاسخ طرفداران فروید این است که عقده‌هایی که فروید مطرح می‌کند و گذار از آن‌ها برای کودک به صورت محسوس و یک‌باره رخ نمی‌دهد، از این نظر بیان خود کودک نمی‌تواند نشانگر درستی یا نادرستی نظریه فروید باشد. نظریه فروید از این نظر بسیار انعطاف‌پذیر است. یا مثلاً فروید به صورت یک قاعده کلی بیان می‌کرد که هر اختلالی از نوع هیستری، در اثر یک تجاوز جنسی پیشینی است. ولی وقتی با شواهد متناقض روبرو شد، گفت که لزومی ندارد این تجاوز فیزیکی باشد، اگر در تخیل فرد هم رخ داده باشد منجر به هیستری می‌شود.

نقدهای گرونبام به فروید

بعد از پوپر فیلسوفی که بیش‌تر به بحث درباره روانکاوی از منظر فلسفه علم پرداخته است، گرونبام است. گرونبام معتقد است نظریه روانکاوی فروید علمی هست و قابلیت انعطاف دارد، ولی نظریه چندان خوبی نیست. نوع پرداخت گرونبام به نظریه روانکاوی به صورت تفصیلی و جزئی است. به برخی انتقادهای گرونبام به نظریه روانکاوی می‌پردازیم.

امکان دخالت تلقین‌پذیری بیمار

اشکال اول گرونبام این است که بیان می‌کند در روند درمانی امکان دخالت تلقین وجود دارد. این نکته‌ای است که موردنظر خود فروید نیز بوده است. فروید بیان می‌کند که امکان این هست که بیمار در طی مراحل روان درمانگری روانکاوانه، پزشک را چون پدر خود فرض کند و برای او اتوریته‌ای لحاظ کند و از این نظر به تبع آن، سخنان روانکاو را بدون آنکه واقعی داشته باشد، تائید کند. این نکته هم مؤید این اشکال می‌تواند باشد که درون‌نگری همان‌قدر که می‌تواند نتیجه‌اش کشف امور درونی باشد، همان‌قدر نیز می‌تواند نتیجه تخیل و تلقین باشد و فرد نتواند میان این دو تمیز دهد. امروزه در یکی از شاخه‌های کمتر پذیرفته شده پزشکی که هومیوپاتی است، روند درمان به گونه‌ای است که در آن دارو بسیار رقیق و کم می‌شود و آنچه در درمان تأثیرگذاری دارد، تلقین‌پذیری بیمار است.

خود فروید هم با بعضی سخنانش برای این دست اشکال‌ها مجال می‌دهد. فروید گاه می‌گوید اگر بیماری فردی با روش ریشه‌ای روانکاوانه حل نشود، هر نوع درمانی موقتی است و امکان بازگشت دارد. ولی دیگر برای این بازگشت یا عدم بازگشت نشانه‌ای ذکر نمی‌کند و این باعث می‌شود که هیچ‌گاه سخنش نقض نشود و اگر فردی به فرض بیماری‌اش از راه‌های دیگری مثل رفتارگرایی رفع شده باشد، ولی فروید قائل است که حتماً بیماری‌اش بازخواهد گشت.

زبان‌آموزی کودک

اشکال دیگر ناظر به نظریه‌ی فروید، بی‌توجهی او به بحث زبان‌آموزی در کودک است. زبان ظاهراً مهم‌ترین علت تمایز بشر با حیوانات است و هر نظریه روان‌شناسانه و انسان‌شناسانه‌ای باید در باب زبان سخنی گفته باشد. نظریه‌ی علمی نباید از پیش نسبت به برخی حقایق داوری‌ای کرده باشد، بلکه باید داوری‌اش تابع فکت‌ها و شواهد بدون پیش‌زمینه‌ای ذهنی باشد. در نظریه فروید با ابتنای آن بر نظریه‌ی داروین از پیش در باب بسیاری حقایق مربوط به انسان داوری شده است. در نظریه فروید انسان در ابتدا یکسره اید یا نهاد است. این تبیین از انسان نمی‌تواند توجه خاص انسان به زبان را نشان دهد. الان در آزمایش‌های متعددی نشان داده شده است که کودک به زبان مادری خودش حساس است؛ و برخی زبان‌شناسان مثل چامسکی، اساساً زبان را امری ذاتی و حتی ژنتیکی می‌دانند. نهایت تحلیل فروید از این مسئله این است که بگوید تکلّم چون شبیه دفع کردن است، شروع سخن گفتن کودک مقارن ورود او به مرحله‌ی رشد مقعدی است. لکان در یک تحلیل فرویدی ابراز می‌کند که در یک دوره‌ای کودک میان سخن گفتن و بالا آوردن غذا فرقی نمی‌گذارد و این نشان‌دهنده‌ی تقارن زمانی سخن گفتن کودک و ورود او به مرحله‌ی رشد مقعدی است.

بالاخره به صورت متعارف، تمایزی میان حیوان و انسان پذیرفته است و از مهم‌ترین کاندیداها برای توصیف این تمایز، زبان دانسته می‌شود، البته زبان همیشه به خاطر پیشرفت‌های زبانی‌ای که در برخی حیوانات ذکر می‌شود، مورد نقض قرار گرفته است. از مهم‌ترین این نمونه‌ها، طوطی مشهوری به نام الکس است که ادعا شده تعداد زیادی از کلمات و اعداد و حتی عدد صفر را نیز می‌داند.

عدم امکان سنجش درمانگری روانکاوی

سخن دیگر گرونبام این است که اگر در مورد بیماری ادعا شود وی توسط فرآیند روان‌کاوی فرویدی درمان شده است، چگونه می‌توان چنین سخنی را پذیرفت یا با آن مخالفت کرد؟ از کجا می‌توان مشخص کرد که بیمار قرین طی کردن فرآیند درمان فرویدی، فرآیند دیگری را طی نکرده است؟

عدم ارائه تبیینی از مقوله‌ی کمال

مطلب دیگری که روان‌کاوی فرویدی نسبت به آن بیانی ندارد، نوعی شوق به رشد و بزرگ شدن است که در تمام لحظات زندگی انسان وجود دارد و نوعی حقّ درونی است. این رشد هم شامل رشد فیزیکی و هم نوعی کمال‌جویی معنوی است. امروزه روان‌شناسی رشد تحلیل‌های بسیاری از این پدیده‌ی درونی دارد. این حس درونی آدمی از فکت‌های تائید شده است که تحلیل آن باید از دغدغه‌های نظریات روان‌شناسانه و انسان‌شناسانه باشد. نظریات فروید به‌هیچ‌وجه مبیّن چنین حسی نیست. فروید اصلاً رشد را صرفاً تا سن ۵ سالگی می‌داند و باقی عمر انسان را بروز همین دوره محدود می‌داند. نیازها و میل‌های معنوی آدمی را نیز روگرفتی از نیازهای مادی می‌داند. اشکال‌های فلسفی به نظریه‌ی روان‌کاوی فرویدی، منحصر به او نیست و بر همه‌ی نظریات روان‌کاوانه وارد است، ولی اشکال عدم تبیین شوق آدمی به رشد و کمال‌جویی از اشکالات خاص نظریه‌ی روان‌کاوی فرویدی است.

خلاصه سخن این می‌شود که اگر مطلبی امکان نقد و نقض تجربی نداشته باشد، امکان تائید تجربی نیز ندارد. اشکال فروید در اصرار او بر فروکاست گرایی و تحویل گرایی و لاف علمی بودن نظریه‌اش را زدن است و الاّ اگر نظریه‌ای با معیارهای فلسفه‌ی علم، علمی نباشد لزوماً بی‌قدر و ارزش نیست.

اشکال‌های دیگر

تبیین‌های هم‌ارز نظریه‌ی فروید

سخن بعدی این است که اگر مدلی که ارائه شده است، بتواند تعداد زیادی فکت را تبیین کند، این توانایی تبیین لزوماً نشان‌گر صحت آن نظریه نیست. امکان وجود مدل‌های هم‌ارز در تبیین فکت‌های معینی منتفی نیست.

مثلاً مدل فرویدی «اید»، «ایگو» و «سوپرایگو»، مدل اریک برن «انسان»، «بالغ» و «والد» و مدل عرفان سنتی، «نفس اماره»، «لوامه» و «مطمئنه»؛ هر سه‌ی این مدل‌ها می‌توانند سه مرحله‌ای بودن رشد آدمی را تبیین کنند. پس صرف سه‌گانه بودن مراحل رشد آدمی، نمی‌تواند مؤیدی بر نظریه‌ی فروید باشد و آنچه مهم است این نیست. مثلاً در نظریه‌ی فروید حقیقت آدمی اید است و دو مرتبه‌ی ایگو و سوپرایگو متأخر از این مرتبه و سوار بر آن هستند، ولی اصالت با همان اید است؛ اما در نظریه‌ی عرفان سنتی انسان هر سه مرتبه است و این‌گونه نیست که مثلاً نفس اماره اصالت داشته باشد. همچنین در نظریه‌ی اریک برن نیز مرتبه‌ای اصالت ندارد و آدمی در یک تطور است. همیشه باید در داوری نظریه‌ای دید که محتوای آنچه قدر است و چه میزان از فکت‌ها را تائید می‌کند. در نظریه‌ی فروید آنچه محتواست که توسط فکت‌ها تائید می‌خواهد، لزوماً سه مرحله‌ای بودن رشد نیست، بلکه اصل بودن یکی و فرع بودن دو دیگری نیز هست که به نظر فروید فکتی برای قسمت دوم نظریه‌اش ندارد؛ و مقداری که فکت‌ها نظریه‌ی وی را تائید می‌کند، همان قسمت اول و سه مرحله‌ای بودن رشد است که تبیین‌های هم‌ارزی دارد.

مثلاً در فیلم هلن کلر که تفسیر فرویدی آن بیان شده می‌توان گفت که آنچه عامل گشایش در مسیر تربیت هلن شده زبان بود، همان کلمه‌ی آب که پیش‌ترها والدین هلن سعی کرده بودند آن را به او بیاموزند. در واقع زبان بود که هلن را وارد حیطه‌ی خودآگاهی کرد. پس صرف این‌که امکان تفسیر فرویدی از این واقعه وجود دارد بدون استدلال بر ترجیح آن بر تبیین‌های هم‌ارز، نشانه‌ی درستی آن نیست.

امکان تفکیک میان نظریات فروید

نکته‌ی دیگر نیز این است که در مواجهه با نظریات یک اندیشمند لزومی ندارد که حتماً یا همه‌ی سخنان وی را پذیرفت یا هیچ سخنی را نپذیرفت. می‌توان دست به تفکیک زد، مثلاً می‌توان مراحل سه‌گانه‌ی رشد فرویدی را پذیرفت بی آن‌که آن را در مرحله‌ای متوقف دانست. یا اصل توصیفات فروید در باب کودکی را پذیرفت و به نقص آن نسبت به تبیین زبان نیز اشاره کرد. البته تا حدودی این نقص توسط لکان جبران می‌شود. از سوی دیگر نیز ضرورتی ندارد حتماً در ذیل یک اندیشمند و نظریه بمانید، می‌توان جمع سازواری از نظریه‌ی چند اندیشمند کرد و مثلاً بخش‌هایی از نظریه‌ی یونگ، فروید و لکان را با هم پذیرفت.

دفاع از علمی بودن روانکاوی

نقد کسانی مانند آیسنک بسیار تند است و سعی دارد که نشان دهد هیچ تحلیل جدیدی توسط فروید ابراز نشده و ناخودآگاه، تداعی آزاد و … همه اموری بوده‌اند که پیش از فروید توسط روان‌شناسان در درمان به کار گرفته می‌شدند. ادعای پوپر این است که نظریه‌ی روان‌کاوی فروید و در ادامه یونگ و لکان، علمی نیست نه آن‌که بی‌ارزش باشد. به نظر می‌آید آنچه در نظریات روان‌کاوی مهم است قدرت تحلیلی است که ربط مستقیمی به علمی بودن و آزمون‌پذیری ندارد. مهم جمع‌آوری مشاهدات و تحلیل و مدل‌سازی آن‌هاست. این دغدغه در فردی چون یونگ بسیار پررنگ است تا جایی که حتی به سراغ زمینه‌هایی چون کیمیاگری نیز می‌رود که حاصل مطالعات خود در این زمینه را در کتاب روان‌شناسی و کیمیاگری منتشر کرده است. مشکل اصلی در تلقی علمی از روان‌کاوی و زمینه‌های دانشی مانند آن این است که در این زمینه‌های دانشی، اساساً امکان آزمایش‌های تکراری وجود ندارد. به نظر نباید روان‌کاوی چندان در قید علمی بودن یا نبودن باشد، این‌که بتواند بر اساس مشاهدات، مدلی برای تحلیل رفتار ارائه دهد، کافی است. کاری که یونگ برخلاف فروید به آن اهتمام دارد. نکته‌ای که باید در علوم انسانی به آن توجه کرد این است که پیش‌فرض‌های پذیرفته شده توسط پژوهشگر در این‌که چه چیزی را فکت بداند، مؤثر است. مثلاً یونگ می‌گوید رؤیاها می‌توانند حالت پیش‌گویانه داشته باشند، مثل رؤیای حضرت یوسف (ع) که قرآن نقل می‌کند. اگر کسی پیش‌فرض‌های فیزیکالیستی را پذیرفته باشد، محذورات فیزیکی‌ای که در باب زمان وجود دارد، مجال پذیرش چنین رؤیاهایی را از فرد سلب می‌کند. از همین نظر باید پژوهشگر تا جایی که می‌تواند فارغ از پیش‌فرض به جمع‌آوری شواهد دست بزند مانند کاری که یونگ به آن اهتمام دارد؛ و گاه دایره‌ی بررسی‌های خود را تا اسطوره‌ی ملل دیگر و دانش‌هایی چون کیمیاگری نیز می‌گسترد. اشکال اصلی فروید پیش‌فرض‌های فربه اوست که او را مقیّد به فکت دانستن اموری مشخص و چشم‌پوشی از اموری دیگر می‌کند.

مراجع