مقدمه ای بر فهم قرآن ، جلسهٔ ۳
درسگفتارهای مقدمهای بر فهم قرآن، دکتر توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، جلسهی سوم، ۱۳۸۲
نظرات فایرابند دربارهی علم
بحث ما دربارهی فلسفهی علم است و مروری بر مباحث فلسفهی علم با محوریت آراء فایرابند خواهیم داشت. اساساً فلسفهی علم برای افرادی که کار علمی جدی میکنند، بسیار مفید و ضروری است و باعث میشود، جایگاه فعالیت خود را بهخوبی بشناسند. فایرابند تا حدی یک فیلسوف آنارشیست است. کتاب معروف او «برضد روش» است. آنچه مبنای گزارش ما از اوست مقالهای از کتاب «دیدگاهها و برهانها»ی شاپور اعتماد و «چیستی علم» چالمرز است.
از نظر فایرابند، جریان علمی مانند سنت تاریخی است و سنتی است که پیشینهی چندانی ندارد. هر مقولهای که شکل سنت به خود بگیرد، فاقد جنبههای انقلابی و روشنفکرانه میشود و سازوکارهای حفظ قدرت در آن شکل میگیرد. مثل نظریههای مارکسیسم که اگرچه در بطن آن جنبههای انقلابی بروز جدی دارد، ولی وقتی در قالب حکومتی سامان میگیرد، این جنبهها را فاقد میشود و روحیهی جزمیای بر آن حاکم میشود.
میتوان برای جریان علم ویژگیهایی ذکر کرد که شاید سه ویژگی مهمتر باشد: ۱– روش علمی برای وصول به نتایج مشخصی، روش خوبی است و بر روشهای دیگر ترجیح دارد. ۲– علم بسیاری حقایق را کشف کرده است. ۳– علم پدیدآورندهی تکنولوژی است که تکنولوژی نتایج مثبتی را به همراه داشته است. فایرابند با هر سهی این موارد مخالف است.
نقدهای فایرابند به نظریههای متعارف در باب علم
روش علمی
فایرابند در وهلهی اول، قائل است که علم روش مشخصی ندارد و حقایقی نیز بهواسطهی آن کشف نشده است و نظریات علمی بیشتر شبیه افسانههای پریان است. فلسفهی علم اساساً در پی مدلسازی برای روش علمی است. دورهی اولیهی فلسفهی علم استقراگرایی است. به استقراگرایی اشکالات متعددی میشود. اشکال هیوم البته اشکال جدیتری تلقی شده است. پاپر روایت خاصی از استقراگرایی را ارائه میکند که از اشکالات آن مصون بماند. لاکاتوش و کوهن هر دو نقدهایی را ناظر بر روایت ابطالگرایی پاپر از استقراگرایی بیان میکنند. لاکاتویی معتقد بود نظریهی پاپر با روش علم در واقع امر همراه نیست و کوهن نیز معتقد بود تاریخ علم نظریهی پاپر را تائید نمیکند.
کوهن میان نظریهی علمی و انقلاب علمی تفکیک میکند و معتقد است نظریهی پاپر حتماً نمیتواند توضیح خوبی برای انقلابهای علمی باشد. فایرابند معتقد است هم چیزی تحت عنوان روش علمی وجود ندارد و هم فقدان آن، مقولهی مثبتی است؛ یعنی ثبوت روش علمی یا وجود نسخهی واحدی از روش علمی اساساً مانع پیشرفت علم است. در فقدان روش علمی مشخص، از نظر فایرابند این جامعهی علمی است که مشخص میکند چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست.
یک نمونهی تاریخی از این مسئله بحث طبهای جایگزین است مثل طب همیوپتی یا طب سوزنی، اینکه چه چیزی طب اصلی محسوب شود و چه چیزی طب جایگزین یا آلترناتیو را جامعهی پزشکی مشخص میکند؛ و همچنین اینکه آیا اصلاً این طبهای جایگزین علمی محسوب میشوند یا نه باز بسته به نظر جامعهی پزشکی است. برای جامعهی علمی نهتنها آزمونپذیری مهم است، بلکه شیوهی کاربست نظریهی علمی و تأثیرگذاری آن نیز مهم است، چیزی که مثلاً در طبهای جایگزین وجود ندارد. علاوه بر این مبنای فیزیکالیستی و قابلیت فروکاست نظری به علوم تجربی نیز مهم است. این اتفاقی است که زمانی در چین نسبت به طب سنتی چینی رخ داده است. بعد از انقلاب فرهنگی در چین، به دستور دولت طب سنتی چینی به دانشگاهها راه یافت. مجامع علمی جهانی بعدازاین تصمیم به شدت با آن مقابله کردند ولی امروزه طب سنتی چینی مانند طب سوزنی یکی از طبهای مقبول جایگزین است؛ با وجود فقدان نظریهی علمی پشتیبان و فروکاست به علوم تجربی.
از نظر فایرابند تاریخ علم و آنچه به عنوان علمی محسوب میشود و نیز اینکه معیار پذیرفته شدن، بسته به نظر جامعهی علمی است، نشانگر محوریت نداشتن روش علمی است و جامعهی علمی به روش تکیه ندارد و نداشته است. نمونهی دیگر روانکاوی فروید و یونگ است. فروید نظریهی روانکاوی مبتنی بر شواهدی نبوده است و حتی سعی کرده، شواهد تجربی نظریهاش را از بین ببرد. در مقابل نظریهی یونگ بسیار ابتناء به شواهد دارد. با این وجود آنچه در نزد جامعهی علمی پذیرفته تر است، نظریهی فروید است نه یونگ و این نشانگر این است که جامعهی علمی به روش تکیه ندارد. در کتاب افول امپراتوری فرویدی نوشته آیسنک به خوبی عدم ابتنای نظریهی فروید بر تجربه را نشان میدهد. در عین عدم ابتنای نظریهی فروید بر تجربه، به دلیل محتوای آن، ایدئولوژیهای مارکسیستی علاقهی فراوانی به آن دارند. این نشانگر آن است که قضاوتهای جامعهی علمی بر اساس محتوا هم هست.
گویی جامعهی علمی مانند شورایی در ردّ و قبول نظریات عمل میکند و البته روش ردّ و قبول آن نیز یکسان نیست، همچنین نحوهی آن. مثلاً اگر در زمان قدیم مانند گالیله به مرگ محکوم میشد، الان متناسب با زمانه، حد نهایی خشونت که جلوگیری از ادامهی فعالیت علمی رسمی است، اعمال میشود. حتی در مواردی هم ممکن است نظریهی دانشمندی در زمان کشف و ارائه مبتنی بر آزمایش نبوده باشد، مانند نظریهی انیشتین که عموماً آزمایشهایش ذهنی بوده است.
بهطورکلی از نظر فایرابند علم مقولهی مثبتی است و البته همراه با مجموعهای از ایدئولوژیها، خرافات و … است.
سویهی کشف حقیقت در علم
وجه دیگر علم، کشف حقایق است که فایرابند با آن نیز مخالف است. از نظر فایرابند توصیفات نظریههای علمی ارزشی بیش از توصیفات داستانهای پریان ندارد. جریان غالب در فیزیک پس از نیوتون این بود که با کشف یک سری قواعد کلی که مبنای هر فروکاستی است، میتوان به حقیقت نهایی رسید و آرمان فیزیک محقق شده است. حتی مبتنی بر نتایج علمی بیانشده و انتزاع آنها، میتوان فلسفهی علمی نیز بنا کرد. از نظر فایرابند توصیفات علمی صرفاً مقدمهی محاسبه و پیشبینی پذیری است و نسبتی با واقعیت جهان لزوماً ندارد. مثلاً این پدیده که چرا ماه هر شب طلوع میکند را میتوان دو گونه توضیح داد؛ یکی بر اساس داستانهای تخیلی، مثل اینکه چون ماه و خورشید با هم برادرند و سالهاست میان آنها اختلاف است، با وجود یکی دیگری نمیآید. لذا وقتی ماه هست، خورشید نیست. از سوی دیگر میتوان آن را توضیح علمی داد. اینکه میان سیارات جاذبه و سرعت اولیهای وجود دارد که نتیجهی آن بودن ماه در شب است. از نظر فایرابند ارزش توضیحی هردوی اینها برابر است؛ و تنها نظریهی علمی قدرت محاسبهگریای دارد که نظریهی داستانی فاقد آن است.
به لحاظ کشف حقیقت نیز این همانندی وجود دارد. امروزه حتی در خود دانشمندان هم این احساس که در حال کشف واقعیت جهانی هستند، از بین رفته است و صرفاً نوع بحثها بر سر مدل کردن جهان به عنوان مقدمهی پیشبینی است؛ و مدلها با هر تقریبی از انطباق با واقعیت به شرط امکان پیشبینی پذیری مقبولاند. با این مبنا بسیاری نظریات علمی که امروزه تاریخی محسوب میشوند نیز به شرط امکان پیشبینی پذیری مناسب، پذیرفتهاند؛ مانند نظریات فیزیک ارسطو. بحث انطباق نظریات با واقع در حیطهی علم نیست، بلکه در حیطهی فلسفهی آن علم است. بهبیاندیگر علوم تجربی، عبارت از مدلهایی معطوف به پیشبینیاند و ادعای کشف حقیقت ندارند. به یک بیان به نظر میرسد نوعی تقسیمکار میان فلاسفه و دانشمندان در این زمینه صورت پذیرفته است. در این زمینه کتاب برونوفسکی تحت عنوان شناخت عمومی علم [ترجمهی محمدعلی پورعبدالله، نشر آستان قدس رضوی] که به فارسی هم ترجمه شده، مفید است.
در واقع میتوان گفت دانش در پی توضیح حقایق از ابتدا نبوده و صرفاً در پی مدل کردن یک سری دادههاست؛ و مدل کردن همیشه همراه با حذف جنبهها و وجوهی از حقیقت بوده است. از سوی دیگر نیز میتوان گفت محور تجربه آزمایش است و تنها بخشی از حقیقت است که آزمونپذیر است و در حیطهی تجربه است. البته همیشه فاصلهای میان واقع علم و تعلیمات عمومی نیز هست و تعلیمات عمومی پیشتر از واقعیت علم است. معمولاً ملاحظات آموزشی، ایدئولوژی حاکم که تقدیسکنندهی علم است و… مانع از آن است که تعلیمات عمومی ناظر به واقعیت علم باشد.
از زمان نیوتون به اینسو، نگاه عمومی به علم بسیار مثبت است و به نوعی ناظر به راه گشایی آن در تمام زمینههاست. درونوفسکی در کتابی که یاد شد میگوید در نگاه عمومی اگر به اصل عدم موجبیت که در علم پذیرفته شده است توجه شود، بسیاری نتایج به بار میآورد.امتناع بیان ناظر
پیشبینی پذیری علم همیشه نوعی دغدغه را در دانشمندان مذهبی سبب میشده است. مثلاً نیوتون در برخی قسمتهای کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» خود، برای تبیین به خداوند و قدرت او استناد میکند. لاپلاس وقتی کتاب خود را به ناپلئون تقدیم میکند، ناپلئون از او میپرسد چرا خداوند در کتاب تو نقشی ندارد؟ لاپلاس پاسخ میدهد نیازی به دخالت خدا پیدا نکردم و توانسته بود قسمتهایی که نیوتون به خداوند استناد کرده بود را نیز تبیین کند؛ و یا نقل میکنند که داروین تا آخرین لحظات حیاتش، انجیل را از خود دور نمیکرد و بر تدین خود اصرار داشته است.
اعتباربخشی به علم بهواسطهی نتایج آن
قسمت سوم نقد فایرابند، نقد اعتباربخشی به علم بهواسطهی نتایج آن است. عموماً نتایج بسیار مثبتی برای علم ذکر میشود که از این نتایج به سود اعتبار علم استفاده میشود. فایرابند با این هم مخالف است و معتقد است نتایج مورد استناد از علم، به خاطر عطف توجه بیشتری است که به آن شده و رقیبان آن در زمینههای مختلف از آن محروم بودهاند. ازین نظر امکان مقایسهی صحیح فراهم نیست. مثلاً امروزه نظریهای در پزشکی وجود دارد که درمان بیماری را با لحاظ ایدهی سلامت کامل فرد انجام میدهد و ابتدا درصدد تقویت و جبران ضعف سیستم دفاعی برمیآید. درست ایدهای که پیشتر در طب چینی وجود داشته، ولی جدی گرفته نمیشده است. یا مثلاً به رؤیا هیچگاه در پزشکی توجه نشده، درحالیکه در نظریهی برخی، بسیاری بیماریها پیش از شروع به نوعی در رؤیا به فردی که قرار است دچار آنها شود، اطلاع داده میشود و در این مرحله میتوان از آن مانع شود.
محوریت سرمایهگذاری در علم جدید عموماً به اغراض گوناگونی است. اعم از سودآوری اقتصادی، قدرت نظامی، توان تسلیحاتی و … همینگونه است محوریت علم در تعلیمات عمومی. آنچه در اینجا مدّ نظر است نه حذف علم، بلکه قرار گرفتن علم در جایگاه واقعی خود است. بی حذف زمینههای معرفتی دیگر مثل فلسفه، هنر، روانشناسی و …
موانع تجربهی معنوی در زمانه و زمینهی انسان معاصر
پیشتر بیان شد هدف متون دینی، رسیدن به تجربهی دینی است و ذکر این مقدمهی بلندبالا، به جهت بیان موانع این تجربهی دینی و مهمترین آن یعنی تعلیمات عمومی است. البته این مانعیت نسبت به تجربهی معنوی اعم از دینی، شاعرانه و … است.
در ادیان و فلسفههای شرقی، نشانهی واجدیت تجربهی معنوی را نوعی انفعال مطلوب، حس هماهنگی عمومی با جهان، حسی عمیق غیرقابل بیان و … دانستهاند. البته امتناع بیان ناظر به بیانهای علمی، منطقی و به تمامه است والا اصل سخن گفتن از تجربههای معنوی ممتنع نیست. در برخی نحلههای شرقی از نوعی سبک ادبی خاص تحت عنوانهایی که برای بیان این تجارب یاد میشود. به نظر من شعر نو در سراسر جهان نوعی پیشرفت و تسهیل به حساب میآید و همیشه شاعرانی مانند مولانا از دست و پاگیری قیدهای شعر سنتی برای بیان احوال ویژه در تجربههای معنوی مینالیدهاند.
تکنولوژی
تجربههای معنوی را میتوان به دو قسم کلی تقسیم کرد: آفاقی، انفسی. عرفان شرقی و اسلامی با تأثّر از عرفان هندی بیشتر انفسی است و کمتر آفاقی، ولی به نظر تقدم آفاقی بر انفسی در آیهی «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ؛ به زودى نشانههاى خود را در افقها [ى گوناگون] و در دلهایشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است (فصلت: ٥٣)» میتواند امارهای بر برتری نوع آفاقی نسبت به انفسی از منظر قرآن باشد. قرآن در مواضع متعدد به مشاهدهی طبیعت تأکید دارد. در برخی نحلهها مثل عرفان سرخپوستی نیز تجربههای آفاقی است که محوریت و ترجیح دارد.
یکی از موانع مهم برای تجارب معنوی تکنولوژی است. تکنولوژی هر قدر که روزآمدتر شود، امکان تصرف فزونتر در طبیعت را سبب میشود؛ و این تصرف امر طبیعیای نیست و حاصل آن، صناعت بشر است. امروزه تکنولوژی، بسیاری ساحات مواجههی آدمی با طبیعت را از او گرفته است. ما صبح با ساعت و نه صدای خروس برمیخیزیم. از خانهای که خود آن را ساختهایم، سوار بر ماشینی میشویم که ساخ ماست. به محل کاری میرویم که نوع ارتباطات ما در آن با طبیعت نیست. بهجای آنکه به جهان طبیعت نظر کنیم و مثلاً ناظر آسمان و ستارهها باشیم، عموماً از دریچهی تلویزیون، دیدنیها از جمله طبیعت را میبینیم. بگذریم از اینکه مواجههی ناگزیر با برخی پدیدههای طبیعی هم موجد حس خوشایندی در ما نیست. مثلاً باران برای ما سببساز ترافیک گسترده است که حتماً نامطلوب است.
در یک کلام از جهان خداوند وارد جهان خودساخته شدهایم. طبیعتاً این جهان خودساخته با مشارکت جمعی دیگران، یکی از جهانهای ممکن است که میتوانست پدید آید. مثلاً اگر یکبار سخنرانی نوح (ع) برای پیروانش را خطاب به نوع انسان معاصر دچار تکنولوژی، بلندخوانی کنیم، عموم پاسخها منفی است. «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا، وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا؛ آيا نمىبينيد چگونه خدا هفتآسمان طبقه را بيافريد؟ و در آن آسمانها ماه شب را فروغی تابان و خورشید روز را چراغی فروزان ساخت؟ (نوح: ١٥ و ١٦)»
سطح دیگر و بالاتری از سخن را میتوان با مدد از نظریهی جهان مجازی بودریار بیان کرد. بودریار معتقد است انسان معاصر به موازات زیست در جهان واقعی، در جهان مجازی میزید؛ و زیست خودخواسته در جهان مجازی خودساخته، عمدهی زیست اوست. اینترنت، تلویزیون، فیلم، سینما و… ساحات متعدّد این زیست مجازی است. حاصل آدمی از این زیست مجازی توهم دانستن و از دست دادن بسیاری تجربههای معرفتی است. برخی بازیهای مجازی میتوانند امکانی برای یک زندگی تمامعیار مجازی شما فراهم کنند. در چنین فضایی دیگر ارتباط و مواجههی با طبیعت، یا ناپایداری جهان و آدمی، چندان به دست آمدنی نیستند. دیگر ادراکاتی مانند حس مرگ یا نوع مواجههای که کسی چون ناصرخسرو در سفرنامهاش با طبیعت داشته، برای انسانی که در فضای مجازی زیست مجازی دارد، بیمعناست. باز وضع کسانی ای که زیست مجازیشان مسبوق بر زیست واقعی و اصیلی بوده، بهمراتب بهتر از کودکانی است که از ابتدا زیست مجازی را به مدد پیشرفت سریع فضای مجازی، رسانههای ارتباطجمعی، صنعت انیمیشین و ... تجربه کردهاند؛ و هر چه میگذرد نیز این وضع حادتر میشود.
شاید یکی از وجوه اینکه در قرآن در مقام بیان اصناف انسانهای مؤمن میگوید که «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ، ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ، وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ؛ و سبقت مقدماند؛ آنان به حقیقت مقربان درگاهاند. آنان به حقیقت مقربان درگاهاند. آنها جمعی بسیار از امم پیشینیان هستند؛ و عدّه قلیلی از متأخّران» (واقعه: ١٠–١٤) همین مطلب باشد. البته فهم این مطلب به معنای نفی تکنولوژی و علم نیست، بلکه به معنای التفات به حجاب بودن آن و بازآفرینی نحوهی مواجههای دگرگون با آن، در جهت برکنار ماندن از مخاطرات آن است. البته امکان تجربهی معنوی مجازی وجود دارد، ولی این تجربه دیگر آفاقی نخواهد بود. یکی از محورهای مقابله با مشرکان در قرآن، به خاطر مجموعهی اعتقادات آنها دربارهی طبیعت است که این مجموعهی اعتقادات مانع مواجههی درست آنان با طبیعت میشد. اموری مانند افسانههای پریان، اسطورهها، افکار خرافی و …
شاید یکی از نکات مثبت علم، کمک به تجربهی وحدت باشد. در علم سعی بر آن است که همهچیز به امر واحدی فروکاسته شود و پیشفرض نظریات علمی، وحدت و هماهنگی جهان و تلاش در جهت درک هر چه بیشتر هماهنگ بودن جهان است. خود قرآن هم درصدد ارائهی چنین نگرش وحدت بخشی از حیثهای گوناگون هست
معرفت بخشی تام و انحصاری علم
یکی دیگر از مؤلفههای تجربهی معنوی، حس شگفتی است و تعلیمات عمومی مانع چنین درک و دریافتی است. همانطور که افسانهها و خرافات مانع چنین درک و دریافتی است. طبق برخی مطالعات از معدود اموری که هنوز میتواند ایجاد شگفتی کند، با وجود فهم و تبیین مکانیسمهای آن توسط علم، بحث فرزندآوری است. عموماً برای والدین از تولد نوزادان ایجاد حس شگفتی میشود. این تکیهبر علم و لحاظ آن به عنوان امری معارض ایمان صرفاً مربوط به دورههای اخیر و معاصر نیست، بلکه درگذشته هم با توجه به سطح علم زمانه وجود داشته است. مثلاً در سورهی مؤمن نقل میکند که افرادی که مقابل پیامبران میایستادند، «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ، فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ؛ و چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، به آن چيز [مختصرى] از دانش كه نزدشان بود خرسند شدند و [سرانجام] آنچه به ريشخند مىگرفتند آنان را فروگرفت» (غافر ٨٣) بودند.
از مؤلفههای تعلیمات عمومی که واقعی ندارد این است که علم همهچیز را روشن کرده و علم تمام حقیقت است و جز حقیقت نمیگوید و همهی حقیقت را گفته است و این هم درزمینهی سلبی و هم ایجابی است. مثلاً چون در علم از فرشته و سخن گفتن با پرندگان سخنی گفته نشده است، باید گزارههای دینی در این دو مورد را خرافه و نادرست دانست و اینها را از موارد تعارض علم و دین دانست که البته نادرست است.
بهبیاندیگر آنچه مانع حس شگفتی در ما میشود، نتیجهی نگرشی در تعلیمات عمومی است که با واقعیت علم نیز فاصله دارد. نگرش موجود در تعلیمات عمومی این است که علم به واقعیت همهی امور نائل شده و مقولهی غریبی وجود ندارد. ولی واقعیت علم سخن معروف انیشتین است که دانش موجود را دانهی شنی در ساحل امور نادانسته میداند.
عمومیت بخشی به روش علمی در زمینههای مختلف
مقولهی دیگر در تجربههای معنوی، مخالفت با روش علمی است. مثلاً نسبت دادن معنا به دنیا و سخن گفتن از نشانههای دنیا که حاصل تجربههای معنوی میتواند باشد، در تعارض با روش علمی است. نشانه امری است که بر معنایی دلالت میکند و علم اصولاً با آن مخالف است و راهیابی این مقولات به علم را باعث تبدیل آن به ایدئولوژی میداند. مثلاً در تجربهی شعری، شاعر خوب، شاعری است که در موقعیتهای حسی معمول که برای عموم افراد موجد تجربهی خاصی نیست، تجربهی ویژهای داشته باشد.
اصولاً بر اساس نگاه علمی، نسبت دادن معنا به طبیعت امری نادرست است، چه در مورد طبیعت انسانی، مثل زندگی انفرادی سرخپوستها در کوه و چه حیوانات مثل خودکشی دستهجمعی نهنگها. نگاه غالب به حیوانات از زمان دکارت نگاه ماشینی به آنها بوده است.
خاصیت پیشبینی علم
تعارض دیگر معطوف بودن علم به پیشبینی و رو به آینده بودن آن و در مقابل معطوف بودن تجربهی معنوی به حال و سکون است. خود تکنولوژی هم که حاصل علم است، با سکون سر ناسازگاری دارد.
تکرارپذیری تجربهی علمی
همچنین در تجربهی علمی، قابل تکرار بودن و قابلیت ارائه و بررسی در جمع اهمیت دارد و تعلیمات عمومی این ویژگی را نه صرفاً به عنوان یک مؤلفهی تجربهی علمی بلکه به عنوان یک ویژگی ارزشی مثبت در داوری ارزشی عرضه میکند، از آن نظر علم و ساینس را محور همهچیز میداند. تعلیمات عمومی که بهطور ناخودآگاه القاکنندهی تصوراتی است، باعث میشود فردی که درون این نظام تعلیمی رشد مییابد و دارای تجربههای معنوی میشود، چون در تلاش خویش برای بیان منطقی و علمی تجربههای معنویاش ناکام میماند، در اصل تجربهمندی خود و تواناییاش ظنین میشود. درحالیکه اگر فرد دچار چنین ظنی نسبت خود نمیشد، باعث عمق بیشتر وی در تجربهاش میگشت. البته در تجربههای معنوی، مکانیسمیای که بیانکنندهی ارزشمندی یا عدم ارزشمندی تجربه و مؤلفههایی که مؤید پیگیری تجربه و عمیق شدن در آن باشد، وجود دارد.
دقت و جزئینگری معیارهای علمی
تجربههای معنوی کلنگر و معطوف به یافتن حقیقتی هستند. پیشتر بیان شد که تجربههای معنوی، شبیه دیدن تصاویر سهبعدی است که پس پشت آن باید دیدنیای یافت شود. در مقابل علم به شدت معطوف بهدقت به جزئیات است و جزءنگری ماهیت علم است.
جزءنگری و دقت علم در تحلیل، در بیان هم وجود دارد. درحالیکه نحوهی بیان دقیق از تجربههای معنوی چیز زیادی باقی نمیگذارد. از این نظر است که زبان شعرا پیچیده است و ابهام جوهر تجربهی هنری است. در برابر دقت که جوهر علم است. ابهام، پراکندگی و عدم دقت در قرآن نیز وجود دارد و اینها وجوه نقد مداوم مستشرقین در دورههایی به قرآن بوده است. مثلاً قرآن در زمینههای حقوقیاش نه همهی مواد را بیان میکند و نه در موادی که بیان کرده است، دقیق و بدون ابهام است.
فروکاست ذهن به ساحات مشخصی از آن در روش علمی
در روانشناسی برای ذهن کارکردهای خودآگاهانهای بیان میشود که عموماً برای هر حالتی، حالت متضادی نیز وجود دارد. مثلاً در برابر شهود، حس و در برابر تفکر، احساس و عاطفه وجود دارد. تعلیمات علمی عموماً در جهت تقویت یکی از کارکردهای متضاد خودآگاهی و سرکوب دیگری است. فرهنگ غرب بهطور غالب در جهت تقویت تفکر و شهود و سرکوب احساس و عاطفه بوده است، درحالیکه در فرهنگهای دیگر و زمانهای گذشته، توجه به احساسات و عواطف محوریت داشته است و تا سر حدّ راهنمای عمل نیز نقش داشته است.
بهبیاندیگر تعلیمات عمومی به امکانهای ذهنیای مجال میدهد که در جهت تقویت علم باشد و امکانهای موردنیاز زمینههای دیگر مثل هنر، یا تجربههای معنوی و مذهبی، دغدغهی تعلیمات عمومی نیست. وقتی برای فرد تجربههای معنویای رخ میدهد، تحت تأثیر تعلیمات عمومی، بازخورد روانی منفیای دریافت میکند.
فرد رشد یافته کسی است که به انواع تجربههای خود اعم از علمی، هنری، مذهبی و … متناسب با وزن و جایگاه آنها اهمیت دهد. افرادی که به چنین رشدی نرسیدهاند، گرایشهای آنان به زمینههایی که کمتر عمومیت دارد و در ذیل تعلیمات عمومی قرار ندارد، گرایشهای همراه با انحرافی است، مثلاً در داستان به بورخس، در فیلم به کوبریک گرایش دارند که این افراد در واقع هنرمند نیستند، بلکه متفکرین داستاننویس و فیلمسازند.
و باز به همین خاطر عموماً خود هنرمندان توانایی بیان قابلیتهای اثر هنری خود را ندارند و در مقابل منتقدین هنری زبان بهتری برای آنها هستند. مثلاً وقتی از جارموش دربارهی موضوع محوری «مرد مرده» میپرسند، موضوع آن را تنباکو میداند. البته این کارگردان به مواد مخدر بسیار علاقه دارد و در مستندی تحت عنوان «Coffee and Cigarettes» و مستند دیگری تحت عنوان «Smoke» که یکی از پیروانش ساخته است، به تفصیل در مورد مواد مخدر نظراتش را میگوید؛ یعنی جارموش از تنباکو چیزی میفهمد که برای بقیه مفهوم نیست. اساساً مواد مخدر در فرهنگ سرخپوستی، به عنوان امر مقدسی شناخته میشود.
تناسب تعلیمات عمومی با مهارتهای فنی و مهندسی
بسیاری منابعی که میتوانند باعث تجربههای معنوی شوند، از جنس متن هستند، مانند قرآن و راهیابی به مقصود متن، نیاز به تجربه، تمرین و تبحر دارد و عموم اطلاعات علمی در این زمینه چندان کارگشایی ندارد. همچنین علوم موردنیاز برای مواجههی با متن، مثل هرمنوتیک، لغتشناسی، زبانشناسی و... جزء تعلیمات عمومی نیست.